نشریه زمان ظهور
3.9K subscribers
2.62K photos
498 videos
574 files
3.4K links
نشریه زمان ظهور تحت اشراف موسسه رسمی وارثین ملکوت

📬 ارتباط با ما :

🆔 @warethinmalakoot_publicrelation

🌐 varesin.org

📧 varesin.org@gmail.com
Download Telegram
#امام_رضا
#دلنوشته

❄️ولادتت مبارک، امامِ هنوز غریبم

❄️هنوز غبار قرن‌ها غربت بر گنبدِ طلايت نشسته …

✍️به قلم مریم رحمانیان

یا امام رضا (ع)،
چرا هنوز غریبی … هنوز هم!
یا على‌بن موسی‌الرضا،
اطمینان دارم که دلت سنگین و گرفته‌ است …
چرا نباشد؟
وقتی از نقاره‌خانه‌ات،
بشارت ظهور فرستادﮤ امام مهدی (ع)،
سيد احمد الحسن، به گوش نمی‌رسد …
و گلدسته‌هایت ــ
این مناره‌های پرطمطراق ــ
هنوز نتوانسته‌اند
اذان را با ذکر «اشهد انّ المهدی و المهدیین من وُلده حجج‌ الله»
اقامه کنند …
هنوز نتوانسته‌اند
نام آن حجتِ مظلومِ پنهان‌شده از چشم‌ها را،
به گوش این مردم برسانند …

✈️آیا تا به حال،
کسی ایستاده پشت پنجرﮤ فولادت
و لااقل برای یک ‌بار،
پارچۀ سبزی گره نزده
و نپرسیده:
یا علی‌ بن ‌موسی،
آیا سید احمد الحسن،
همان احمدی ا‌ست که در وصیت مقدس پیامبر (ص) آمده؟
تا تو ــ برای دلی صادق و هوشیار ــ
در را باز کنی،
و با یک «آری»،
شهادت دهی بر حقانیت اولین از مهدیین دوازده‌گانه …
برای قلبی که ایمان به غیب دارد،
كدام لحظه را مى‌توان يافت كه از اين شهادت دست كشيده باشد؟
اما در صدای شما دعوت كنندگان به حق و صراط مستقيم، حتى در صحنتان هنوز غریب است …

🟢آه… امام عزیزم،
اکنون که ایران، از عطر دل‌انگیز ولادت تو لبریز شده،
به کتاب پیک صفحۀ سید احمد الحسن سرى زدم،
تا ببینم او برای این روز چه فرموده …
که ناگهان چشمانم صيد اين روايت شد،
روایتی از کتاب عیون اخبار الرضا؛
که دلم را لرزاند، و بی‌قراری‌ام را … بی‌قرارتر کرد.

چرا این‌چنین گفتی، یا امام عزیزالذکر؟
آیا این کلمات،
تنها برای مردمان همان قرن بود؟
یا هنوز هم صدای تو،
از لابه‌لای هیاهوی چراغانی‌ها،
و از دل صحن،
به‌سوی آن‌که با گوش دل می‌شنود جاری می‌شود …

📌«اگر مردم به راست و چپ رفتند، تو در راهِ ما باش …» [1]

مبادا صحنه‌ای که به نام تو آراسته‌اند،
خود، پرده‌ای شده باشد میان مردم و صدای تو …
که گاهی، شکوه و احترام،
وقتی با غفلت و فخرفروشی همراه شود،
حقیقت را از دیدها پنهان می‌کند …

دلم به شور افتاده که چرا گفتی: «کمترین»؟
مبادا همین ساده‌انگاری‌ها،
همین بی‌تفاوتی‌هایی كه به آن جلوه‌هاى ويژﮤ احترام نام گذاشته‌اند!
در لباس دین، ایمان را از درون تهی کرده باشند؟
«کمترین راه خروج از ایمان: آن‌که ریگی را هسته بدانی …» [2]

و تو، ای امام رئوف،
چه دقیق و مهربان هشدار دادی از خطری بزرگ‌تر:
وقتی کسی، نه از امام، که از پندار خودش پناه می‌خواهد،
و هرکه را پرسشی از آن پندار کند دشمن می‌بیند …

⚡️و بدتر از آن:
بیزاری‌ از کسی که با آن پندار مخالفت می‌کند …

امروز، هرکه از احمد الحسن بپرسد،
نه دعوت به فکر،
که با طوفان تهمت و تکفیر روبه‌رو می‌شود.

مردم از تو فاصله گرفته‌اند،
نه با فریاد، بلکه با سکوتی سنگین؛
سکوتی که در آن،
هیچ‌کس نخواست روی خوشی به حقیقت نشان دهد …

آیا آن کلام شيوای خود را فقط به «فرزند ابی‌محمود» گفتی؟
یا به هرکسی که روزی دلش برای حق می‌تپد،
اما راه شناخت را گم کرده؛
به هر مؤمنی که سال‌هاست
به‌جای پرسیدن از حجت معصومِ منتخبِ پروردگار،
پاسخ را از دیگری گرفته است؛
از کسی که به فرمان الهی،
در باطن رو تُرش کرده بود …

و تو ــ چه زیبا و فطرت‌پذیر ــ
اطمینان را در دلِ بیدار، به نرمی و دقت،
بنا می‌کنی…

«ای فرزند ابی‌محمود، آنچه را به تو گفتم حفظ کن، چون در آن خیر دنیا و آخرت را برایت جمع کرده‌ام.» [3]

🗣«باید به‌دنبال کشف و شناختن چگونگی همراهی با ائمه (ع) باشیم؛ نه‌تنها این‌که آن را به دست بیاوریم، بلکه به ارث‌ گذاشتن آن برای نسل‌های آینده، ازجمله اقدامات مهم و اساسی است …
یکی از برکات وجود امام (ع) این است که باعث می‌شود معیار و وسیلۀ سنجشی وجود داشته باشد؛ یعنی وجود یک خط فکریِ بدون اشتباه که محل مراجعه است تا انسان در روند ساخت تفکر خود به آن رجوع کند؛ تا انسان در جزئیات شناخت خود دقت کند. برای همین است که امام رضا (ع) از آن به «خیر دنیا و آخرت» تعبیر کرده است …
و قطعاً اگر مؤمن برای اعتقادات و افکارش خود را مکلف به مراجعه به امام نکند - هم به‌جهت بازبینی و هم به‌جهت خالص‌سازی آنها‌ و نیز به‌جهت این‌که از ایشان (ع) کسب قطع‌و‌یقین کند (که همین جوهر و اساس مذهب جعفری است)‌ - قطعاً از این جوهر جدا شده، و همراهی [با اهل‌بیت] فقط ظاهری [و روبنایی] می‌شود که به مشکلی عمیق در ساختار شناخت اعتقادی او اشاره می‌نماید؛ و چنین ایمانی به رسول یا حجت، هیچ معنا و مفهوم منطقی در خود نخواهد داشت!» [4]


📖صفحه ۱
👇ادامه

🚀@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍202🥰2
👈و اینجاست که
درخشش گنبدت دیگر کافی نیست…
اگر مردم با امام زنده‌ات بیگانه‌اند،
هیچ صحن و آینه‌کاری‌ای
قادر نیست دل را روشن کند.
آنچه بی‌معیار باشد،
بی‌ثمر است؛
چون از راستی تهی‌ است،
و از تمنای نفسی لبریز
که در جوش‌وخروش انکار،
همان را تکذیب می‌کند
که اگر نشناسدش،
هر لحظه از عمرش
در شمار مرگِ جاهلیت خواهد بود…

و تو، با دقتی وحیانی فرمودی:
راه جدا شدن از خدای سبحان،
با دشمنی آغاز نمی‌شود …
بلکه با بی‌توجهی،
با عادت،
با یک جابه‌جایی ساده در معنا …
و آنگاه که انسان،
شش‌دانگ حواسش را
واگذار کرده باشد به دنیا و اهل دنیا،
آهسته‌آهسته
تیشه به ریشۀ آخرتش می‌زند
و آخ هم نمی‌گوید …

در صورتی كه،

◀️«امام رضا (ع) بیان می‌فرماید، انحراف و جدایی از خداوند سبحان ‌و‌ متعال با چیز ساده‌ای شروع می‌شود، بسیار ساده؛ به‌طوری که گویا در مسیر فکری انسانی اهمیتی ندارد، و نه باعث ورود به جهنم می‌شود و نه از بهشت خارج می‌شود!
این‌كه شخص به ریگ بگوید هسته است! و اینجا امام (ع) اشاره دارد به این‌که اشتباه اساسی، جایی است که فرد مذکور به این تفکر اعتقاد پیدا می‌کند، و بدتر این‌که از هرکسی که با او مخالفت کند بیزاری می‌جوید!
مرحلۀ بیزاری از کسی که با او مخالفت دارد، یعنی مرحلۀ عصمت فکری، و مرحلۀ معصوم‌پنداری؛ یعنی او اعتقاد ندارد در درونش خطایی مرتکب شده است!
و این مشکل نشئت‌گرفته از اجتهاد و دوری یا غفلت از مسیر سنجش به‌وسیلۀ معصوم است؛ همان مسیری که شخص با آن خود را از افتادن در دامِ گمراهی و دامِ دشمنی با خلفای خداوند متعال محافظت می‌کند.»
[5]

و در غير اين صورت …!

🔠و درام ماجرا، از اینجا شروع می‌شود …
شوربختانه، مردم
چه فاخرانه از تو فاصله گرفتند!
برای صحن تو آینه آوردند،
اما نگذاشتند نور تو
بر دیوار دلشان بیفتد.

دل‌هایشان را آراسته بودند،
اما نه برای میزبانیِ حقیقت،
بلکه برای نمایش …
تا شکسپیر،
این ‌بار نه تراژدی،
که حسادت را ستایش کند …

دردِدلم پایانی ندارد،
اما نمی‌خواهم بیش از این
سرتان را به درد بیاورم…
از همین ‌جا،
از جایی حدود چهار هزار کیلومتر دورتر،
ضریح مطهرت را می‌بویم …
و همچون گردن برای رگِ خویش،
دلتنگ زیارت‌ شما هستم …

📚منابع:

[1] عيون اخبار الرضا،ج 2، ص ٢٧٢.
[2] همان
[3] همان
[4] پیک صفحه، نوشتۀ سید احمد الحسن، ج 2، ص 525-526:
https://almahdyoon.co/wp-content/uploads/2023/08/FaceBook-2.pdf
[5] همان


📖صفحه ۲

🚀@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
30👏7👍2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
14😍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
11👏1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#نشریه_زمان_ظهور
#نشریه_شماره_203
#آوای_جمعه

✔️فرازهایی از خطبه‌های نمازجمعه

✔️پسر، عصای پدر

📢خطیب: سید علی ابو رغیف

پیامبر خدا محمد (ص) بیان فرموده است که پس از امام مهدی (ع)، دوازده مهدی خواهند آمد و یکی از این فرزندان نقش بسیار مهمی در زمان ظهور خواهد داشت. پیامبر خدا (ص) با این عبارت به او اشاره کرده است: «او اولین مؤمنان است، اولین مؤمنان.»

🟣پس اولین مؤمنان کیست؟ فرزند امام مهدی (ع) است.

ما چه داریم؟ او به‌سوی صاحبتان دعوت می‌کند. او کیست؟ او یمانی ا‌ست. پس فرزند به چه کسی دعوت می‌کند؟ به امام مهدی (ع). او زمینه‌ساز است. این یازده نفری که می‌آیند، همان‌طور که شهید صدر (رحمة الله علیه) در موسوعه، جلد سوم، پس از ظهور بیان کرده است، می‌گوید: «این فرزند نقشی بسیار مهم دارد، زیرا او معاصر امام مهدی است، به‌دلیل اعمال و گفتارش.»

◀️یعنی چی؟ [یعنی] او بهترینِ آنهاست و پس از او یازده مهدی به ترتیب خواهند آمد، مانند ائمه (علیهم‌السلام)، همان‌گونه که علی‌بن ابی‌طالب (ع) آمد و پس از او حسن (ع)، و بعد از حسن، حسین (ع) و به همین ترتیب تا به قائم آل‌محمد رسید. به همین ترتیب، مهدیین نیز به ترتیب خواهند آمد. فرزند اول با پدرش نقش دارد، کسی که بین رکن و مقام بیعت می‌کند، نام او احمد، عبدالله و مهدی است، پس بر او درود و سلام بفرستید.

◀️یعنی دوازده مهدی همه در یک زمان نخواهند بود، خیر. نقش‌های آنها مانند نقش‌های اهل‌بیت (ع) است، [مانند ]دوازده امام.
به همین صورت، او [مهدی اول] نقش مهمی در زمان ظهور دارد. همان‌گونه که پیامبر خدا (ص) این فرزندان را که به دوازده امام اشاره داشت معرفی کرد، آیا پیامبر خدا (ص) در حیات خود، آنها را دیده بود؟ یا بعد از ایشان آمده‌اند؟ علی‌بن ابی‌طالب (ع) در زمان پیامبر خدا محمد (ص) نقشی داشت. به همین ترتیب، مهدی اول در زمان ظهور نقش مهمی دارد، همان‌طور که اهل بیت (ع) بیان کرده‌اند.

🔗https://youtu.be/_4tBrt4Kx84?si=auaC-bErFLW_LMNz
https://youtu.be/dU676bzWt4s?si=SkJCxOaHeo5DOG9C


🔗قسمت قبل


🚀@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
27🕊5💯3👍2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👍83🕊3
Forwarded from اشعار احمدی
#امام_مهدی_ع
#احمد_الحسن_فرستاده_امام_مهدی_ع
#جمعه_های_انتظار

حرف دوری...
دست من بر دامنت ای یار حرفش را نزن
باطلم اما نگاهم دار حرفش را نزن
من عنانم را به دست دشمنانم داده ام
خوب می دانم ولی این بار حرفش را نزن
روزه ام باطل شد از وقتی که گفتی خیر نیست
بی عمل در روزه ی بسیار، حرفش را نزن
من همان زاغم، جواهر دوست اما روسیاه
می زنم بر گوهرت منقار، حرفش را نزن
آتشت گیراست، دامن گیر و دامن سوز، عشق
بر من حتی، بر من بیمار حرفش را نزن
با صدایت ریخت قلبم، دست و پایم سست شد
شاهدم این کاغذ و خودکار حرفش را نزن
زندگی بی تو شبیه عادتی بی فایده است
هی مکرر می شود تکرار، حرفش را نزن
«کاش میشد روزی ام روزی تماشایت کنم
دوری ام از مکتب و انصار، حرفش را نزن»
کمیل انصاری
🌹 @ashaar13 🕊 🕊.....🕊🕊🕊
با عضویت در کانال از ما حمایت کنید.👆❤️
38👏4😢4🕊3👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👏4😍2
#معرفی

🟢مشتی از خروار

◀️نقد و بررسی کلمات ناصر مکارم شیرازی دربارﮤ شخص مصلوب

▫️قسمت اول
✍️به‌قلم ارمیا خطیب

🫥سرتیترهای این قسمت:

⚫️بررسی نکتۀ اول دربارﮤ مصلوب
⚫️حضور شمعون در ماجرای دستگیری مصلوب دلیلی آشکار بر اشتباه بودن ادعای ناصر مکارم شیرازی است
⚫️انتشار موضوع مصلوب از دهان مردم؟


🔗مطالعه مقاله در نشریه شماره 203 صفحه 12


🚀@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
31👍5🕊2💯2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
11😍2
#نشریه_زمان_ظهور
#نشریه_شماره_203
#مکارم_شیرازی

✔️مشتی از خروار

✔️نقد و بررسی کلمات ناصر مکارم شیرازی دربارﮤ شخص مصلوب

▪️قسمت اول: بررسی نکتۀ اول دربارﮤ مصلوب

✍️به‌قلم ارمیا خطیب

💢حضور شمعون در ماجرای دستگیری مصلوب دلیلی آشکار بر اشتباه بودن ادعای ناصر مکارم شیرازی است

ناصر مکارم شیرازی، ازجمله افرادی که خود را به‌عنوان مرجعی برای تقلید معرفی کرده ‌است، دربارﮤ شخص به صلیب کشیده‌شده مطالبی نوشته ‌است که مملو از اشتباهات و ادعاهای بی‌پایه و اساس است. این مطالب، در اثرِ تفسیری او به نام «تفسیر نمونه» آورده شده ‌است. به همین دلیل، باور دارم که اگر نادرستی استدلال‌های ایشان دربارﮤ این موضوع نشان داده شود، برای محقق منصف مفید خواهد بود، به‌ویژه می‌توان مشخص کرد روش‌های ایشان در مواجهۀ علمی تا چه اندازه‌ای دقیق و درست است؛ در همین راستا بر آن شدم این سلسله‌مقالات را «مشتی از خروار» بنامم، همان‌طور که در ضرب‌المثل آمده است: «مشت نمونۀ خروار است». بنابراین نمونه‌ای از نمونۀ ناصر مکارم شیرازی را بررسی خواهم کرد.

💢ادعای اول ناصر مکارم شیرازی

ناصر مکارم شیرازی می‌گوید:
«۱- مى‌دانيم اناجيل چهارگانۀ كنونى كه به مصلوب شدن عيسى (ع) گواهی مى‌دهند، همگى سال‌ها بعد از مسيح (ع) به‌وسيلۀ شاگردان يا شاگردانِ شاگردان او نوشته شده‌اند و اين سخنى است كه مورخان مسيحى به آن معترف‌اند. و نيز مى‌دانيم كه شاگردان مسيح (ع) به‌هنگام حملۀ دشمنان به او فرار كردند، و اناجيل نيز گواه بر اين مطلب است. [۱] بنابراين مسئلۀ مصلوب شدن عيسى (ع) را از افواه مردم گرفته‌اند و همان‌طور كه بعداً اشاره خواهيم كرد، اوضاع و احوال چنان پيش آمد كه موقعيت براى اشتباه كردن شخص ديگرى به‌جاى مسيح (ع) آماده گشت.» [1]

اما این سخنان ایشان تا چه اندازه‌ای دقیق است؟

💢انتشار موضوع مصلوب از دهان مردم؟

ناصر مکارم شیرازی سعی دارد با این استدلال که شاگردان عیسی (ع) گریختند و با تکیه بر گفته‌ای مبنی بر این‌که "مصلوب شدن عیسی (ع) از افواه مردم گرفته شده است"، خواننده را به این نتیجه برساند که فرد دیگری به‌جای عیسی (ع) به صلیب کشیده شده است. (بعداً خواهید دانست که منظور او یهودای اسخریوطی است).
اما ایشان در همین متن کوتاه دچار چند اشتباه شده است. او برای توجیه فرار شاگردان مسیح، به انجیل استناد می‌کند و در پاورقی می‌نویسد:
« ... در آن وقت، جميع شاگردان، او را واگذارده، بگريختند. (انجيل متى باب ۲۶ جملۀ ۵۷).»
در پاسخ می‌گویم:

🔺اول. این متن مربوط به آیه، یا به قول ایشان جملۀ ۵۷ نیست، بلکه مربوط به آیۀ ۵۶ است. ‌[2]

🔺دوم. در همان بابی که او آورده است، مشخص می‌شود پس از این‌که دعای عیسی (ع) از خدا برای به صلیب کشیده نشدنش پایان می‌یابد، حواریون خواب بوده‌اند. سپس مصلوب نزد حواریون می‌آید و به آنها از تسلیم‌کنندﮤ خود یعنی یهودای اسخریوطی خائن می‌گوید که به‌زودی خواهد آمد. یهودای اسخریوطی با سربازان می‌رسند. یهودای خائن به مصلوب نزدیک می‌شود و با علامت بوسه، نشان می‌دهد که این فرد عیساست؛ سپس سربازان، مصلوب را گرفتند و در اینجا حداقل یکی از همراهان عیسی - که برپایۀ انجیل یوحنا شمعون پطرس است - حضور داشته و دست به شمشیر برده است. [3] پس شمعون شاهد این ماجرا بوده است. [4] بنابراین نه‌تنها یهودای خائن و مصلوب دو فرد متفاوت بوده‌اند، بلکه حضور شمعون در ماجرای دستگیری مصلوب دلیلی آشکار بر اشتباه بودن ادعای ناصر مکارم شیرازی است!

📖صفحه ۱
👇ادامه مقاله

👏@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍107👏1😍1
🔺سوم. ناصر مکارم شیرازی حتی دو آیۀ (به قول او جملۀ) بعدی را ندیده است! آیۀ ۵۸ نشان می‌دهد که شمعون پطرس پس از دستگیری مصلوب، دورادور از عقبِ او آمد، حداقل تا خانۀ کاهن اعظم. [5] بنابراین او نه‌تنها از شاهدان دستگیری مصلوب بوده است، بلکه همراه با شاگردی دیگر پس از دستگیری نیز در جریان ماجرا بوده است! پس این‌که ناصر مکارم شیرازی می‌گوید «مسئلۀ مصلوب شدن عيسى (ع) را از افواه مردم گرفته‌اند»، دقیق نیست.

💢نتیجه‌گیری

برخلاف ادعای ناصر مکارم شیرازی، شمعون پطرس - جانشین عیسای مسیح - همراه مصلوب و شاهد دستگیری او بوده است؛ پیش از دستگیری، یهودای اسخریوطی به مصلوب نزدیک شده و برای نشان دادن علامت به سربازان، بر او بوسه می‌زند و سربازان، یهودای خائن را نمی‌گیرند، بلکه مصلوب را دستگیر می‌کنند و پطرس شمشیر می‌کشد. اگر خدا بخواهد، در مطالب بعدی نکات بیشتری تقدیم خواهد شد.
با ما همراه باشید

📚منابع:

[1] مکارم شیرازی، تفسير نمونه،‌ ط- دار الكتب الاسلاميه، ج ۴، ص ۲۰۱.
[2] https://bible.com/bible/136/mat.26.56.POV-FAS
[3] «[43] و آمده، باز ایشان را در خواب یافت، زیراکه چشمان ایشان سنگین شده بود. [44] پس ایشان را ترک کرده، رفت و دفعۀ سوم به همان کلام دعا کرد. [45] آنگاه نزد شاگردان آمده، بدیشان گفت: «مابقی را بخوابید و استراحت کنید. الحال، ساعت رسیده است که پسر انسان به دست گناهکاران تسلیم شود. [46] برخیزید برویم. اینک تسلیم‌کنندﮤ من نزدیک است!» [47] و هنوز سخن می‌گفت که ناگاه یهودا که یکی از آن دوازده بود، با جمعی کثیر با شمشیرها و چوب‌ها از جانب رؤسای کهنه و مشایخ قوم آمدند. [48] و تسلیم‌کنندﮤ او بدیشان نشانی داده، گفته بود: «هرکه را بوسه زنم، همان است. او را محکم بگیرید.» [49] در ساعت نزد عیسی آمده، گفت: «سلام، یا سیدی!» و او را بوسید. [50] عیسی وی را گفت: «ای رفیق، از بهر چه آمده‌ای؟» آنگاه پیش آمده، دست بر عیسی انداخته، او را گرفتند.‌ [51] و ناگاه یکی از همراهان عیسی دست آورده، شمشیر خود را از غلاف کشیده، بر غلام رئیس کهنه زد و گوشش را از تن جدا کرد. [52] آنگاه عیسی وی را گفت: "شمشیر خود را غلاف کن، زیرا هرکه شمشیر گیرد، به شمشیر هلاک گردد. [53] آیا گمان می‌بری که نمی‌توانم الحال از پدر خود درخواست کنم که زیاده از دوازده فوج از ملائکه برای من حاضر سازد؟ [54] لیکن در این صورت، کتب چگونه تمام گردد که همچنین می‌بایست بشود؟"» و این همراه مصلوب که گوش غلام کاهن اعظم را برید، شمعون پطرس بود: «[10] آنگاه شمعون پطرس شمشیری که داشت کشیده، به غلام رئیس کهنه که ملوک نام داشت زده، گوش راستش را برید. [11] عیسی به پطرس گفت: "شمشیر خود را غلاف کن. آیا جامی را که پدر به من داده است ننوشم؟" [12] آنگاه سربازان و سرتیبان و خادمان یهود، عیسی را گرفته، او را بستند. [13] و اول او را نزد حنا، پدرزن قیافا که در همان سال رئیس کهنه بود، آوردند. [14] و قیافا همان بود که به یهود اشاره کرده بود که "بهتر است یک شخص در راه قوم بمیرد."» (یوحنا، فصل ۱۸). و در انجیل لوقا، می‌توانیم بنگریم که این‌گونه نبوده که از جبهۀ حق، تنها شمعون پطرس شاهد ماجرا باشد: «[48] و عیسی بدو گفت: «ای یهودا، آیا به بوسه پسر انسان را تسلیم می‌کنی؟» [49] رفقایش چون دیدند که چه می‌شود، عرض کردند، خداوندا، به شمشیر بزنیم. [50] و یکی از ایشان، غلام رئیس کهنه را زده، گوش راست او را از تن جدا کرد. [51] عیسی متوجه شده گفت: «تا به این بگذارید.» و گوش او را لمس نموده، شفا داد.» (لوقا، فصل 22)
[4] تماشای این ویدیو به شما پیشنهاد می‌شود: https://youtu.be/iI4B0-Nhj7s?si=WOUnnKWZKgquX3-q
[5] «[۵۷] و آنانی که عیسی را گرفته بودند او را نزد قیافا رئیس کهنه، جایی که کاتبان و مشایخ جمع بودند، بردند. [۵۸] اما پطرس از دور در عقب او آمده، به خانۀ رئیس کَهَنه درآمد و با خادمان بنشست تا انجام کار را ببیند.» و در انجیل یوحنا:«اما شمعون پطرس و شاگردی دیگر از عقب عیسی روانه شدند، و چون آن شاگرد نزد رئیس کهنه معروف بود، با عیسی داخل خانۀ رئیس کهنه شد.» (یوحنا 15:18)

📖صفحه ۲

🔗نشریه شماره 203


👏@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
23🕊6👍4😍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
12😍2🕊1
#امام_زمان
#دلنوشته
#انتظار

✔️روز دین آمدنی‌ست
✔️روز آمدنت دیدنی‌ست

✍️به قلم ستایش حکمت

سوگند به فرشتگانی که تقسیم‌کنندﮤ کارهایند، آنچه را وعده داده‌اند راست است.
سوگند به آسمان و ستارگان، که اختلاف و پراکندگی در زمین آشوب می‌کند.
مردم از حق منصرف شده‌اند ...
تکذیب‌کنندگان تو به عداوت نشسته‌اند.
گوش‌هایشان برای شنیدن ندایت ناشنوا شده است.
گروهی می‌گویند: هموست ...
گروهی می‌گویند: همو نیست ...
و چه اختلاف عظیمی است!

اختلاف، خدا را در زمین کشت!
و مشک آب دُموزی را پاره کرد؛ تا گالا گونه‌هایش را خراشید و أسَل‌ها را اطرافش رویانید.
اختلاف، دست دسیسه را به اراضی خداوند کشانید.
و سر مقدس حسین را بر آغوش نیزه میخکوب کرد و نوای مرگ‌بار فتنه را سرود.
اختلاف، همواره ردپای رذالت را در تاریخ بر جای نهاده و اثر خون را بر سجاده و محراب خدا در فرق شکافته جا گذاشته است.
و تلخی میخ و مسمار را بر سینه، و سقط نور را به یادگار گذاشته است.

📌«اختلاف»، پای عهد را روز میثاق شکست.
و رفعت دست علی را در غدیر، پس از پیامبر، گسست.
و جهل لنگ‌لنگان بر کرسی دموکراسی نشست؛ و اختلاف، پروندﮤ حاکمیت خدا را ناباورانه در زمین بست.


وه! چه خوش‌باورند!
و نمی‌دانند وعدﮤ خداوند صادق است؛ او خلفِ‌وعده نمی‌کند.
روزهای خداوندی‌اش سه‌اند، و قیام قائم از آنهاست.
و شاید که نمی‌دانند: روز دین آمدنی‌ست.
شکوه آمدنش دیدنی‌ست.
سوگند به آن‌که جانم در دستان اوست، صدای گام‌هایش شنیدنی‌ست ... ❤️

امام زمانم!
چه‌قدر غریبانه از دور به تماشا نشسته‌ای!
نبض عالم در سرانگشتان حیات تو می‌تپد و تو در پس‌کوچه‌های غربت، به انزوا نشسته‌ای!!

بس نیست؟
این‌همه عصیان ما و اعراض تو، جانا، بس نیست؟
ما در نیامدنت، بار عصیان را سیاه کردیم و تو با صبرت، از عذاب ما اعراض کردی.

بس نیست؟
طعنۀ تن به نیامدن جان، بس نیست؟

بازآی، امام زمانم! ❤️

سناریوی غم‌بارِ غیبتت به روزهای وصال نزدیک شده است ...
با چشمان خویشتن دیدم که در صفحۀ مبارک فرزندت، آیۀ وارثان زمین و بوی تمکین می‌آید.
با چشمان خویشتن دیدم که جانم از شوق، از تن می‌رود ...
تپش‌های قلبم تیشه برداشته و بر فرق دلم می‌کوبد؛ گویی این حجم از یقین را یک جا ندیده است.

🆗و تو می‌آیی ... می‌دانم
پروژﮤ غیبت را به پایان می‌رسانی ... می‌دانم
و چون روز، خورشید را عیان می‌کنی ... می‌دانم
در کالبد یوم‌الدین حلول می‌کنی ... می‌دانم
ماه می‌شوی و کنار خورشید، طلوع تمام می‌کنی ... می‌دانم
و فرشتگان، در نهایت دقت، تو را بر اریکۀ سلطنت می‌نشانند ... می‌دانم


اما ...
آنان که در تو به اختلاف رسیده بودند، پس از این، داغ سکوت بر دل می‌نشانند.
و دیوانگانت، در آن روز، با چهره‌هایی زیبا و درخشان، مربی زیبارویشان را نظاره می‌کنند.
منبری بر فرش‌های مخملی، در مسجدی که هزار در دارد؛ و از هر در که تو بیایی، چشم‌ها هزار فرش می‌شود ... می‌دانم

بازآی ...
ای فرزند فاطمه، بازآی ...
تاریخ، غلط پنداشت که ما را به فرزند فاطمه نیازی نیست ...
بازآی.



⭐️@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
27👍10👏8
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
14😍2
#خواهرم_را_آزاد_کنید
#دلنوشته

❄️ریحانه دارات: پرونده‌ای پشتِ میز بازجویی

✍️به قلم مریم رحمانیان

⚫️بازجو:
خانم دارات، شما در چهارده‌سالگی یک‌روز بازداشت بودید؛ حالا، شش سال بعد، دوباره اینجایید. چرا؟

⚪️ریحانه (با نگاهی مستقیم):
آیا شما برای سخن پیامبر (ص)، احترام و ارزش قائل هستید؟
بازجو (کمی جا می‌خورد):
چه سخنی؟
ریحانه (آهسته، اما محکم):
دختر، ریحانه است.
(مکث. سکوت. بازجو انگار یک قاشق نمک را باید بی‌هوا قورت بدهد ...)
او چشم‌هایش را دودو زد. لحظه‌ای تصویر تار شد، انگار نور اتاق بازجویی خاموش و روشن شد.
صدای ریحانه توی گوشش پیچید - اما نه این ریحانه، بلکه آن‌یکی.
ریحانۀ خودش.
همان اسمی که هر شب صدایش می‌زد:
«ریحانه، چراغ رو خاموش کن، عزیزم ...»
«ریحانه، در رو باز کن، بابا اومد ...»
عرق سردی بر پیشانی‌اش نشست.
گلویش خشک شد.
چیزی در دلش چنگ زد، که مدت‌ها خاموش مانده بود.
خواست چیزی بگوید،
اما زبانش سنگین بود.
در دل گفت:
نه... نه... این فقط یک تشابه اسمی‌ست.
فقط یک تشابه اسمی ...
اما نه. چیزی در دلش فرو ریخته بود.
انگار این‌بار، میز بازجویی را نه برای ریحانۀ متهم، بلکه برای دختر خودش ساخته بودند.
بازجو
انگار برای فرار از آن فکر،
پرونده را باز کرد.
سطرها را یکی‌یکی خواند.
صدای ریحانه دیگر شنیده نمی‌شد.
فقط کلمات روی کاغذ بودند
و صدای نفس خودش...

🟣ریحانه دارات، ۲۰ ساله.
محل بازداشت: تربت‌حیدریه، شب میلاد حضرت معصومه (س).
موقعیت: حضور در مراسم مذهبی در منزل یکی از آشنایان.
اتهام: اعتقاد به احمد الحسن یمانی، به‌عنوان فرزند، فرستاده، و وصی امام محمدبن الحسن (عج).

لحظه‌ای سکوت در اتاق بازجویی رخ داد ... بازجو پلک زد.
همان شب ... در خانۀ خودش، چراغانی کرده بودند. برای ریحانۀ ۹ ساله‌اش، جشن تکلیف گرفته بودند.
دخترک پرسیده بود:
ــ بابا، حالا که مکلف شدم، یعنی دیگه باید همه چیز رو درست انجام بدم، نه؟
و حالا، ریحانه‌ای دیگر،
بیست‌ساله،
هم‌نامِ دخترش، اینجا نشسته بود، به جرم ایمان داشتن ...
پرونده را بست. لحظه‌ای بعد سرش را بلند کرد.
ریحانه ساکت نشسته بود. آرام، بی‌لرزش.
بازجو چند ثانیه خیره ماند... و بعد بی‌هوا گفت:
ــ دخترم، چرا به احمد الحسن ایمان آوردی؟
لحنش خشن نبود؛ بیشتر شبیه صدای کسی بود که گیج است، یا حتی نگران.
ادامه داد:
ــ آیا نظر فقها و علمای دین را می‌دانی؟ مگر نشنیدی که بسیاری او را رد کرده‌اند؟ اصلاً از کجا معلوم او زنده باشد؟ یا اصلاً وجود داشته باشد؟ شبهه‌ها زیادند ... سؤال پشت سؤال. تو چطور یقین پیدا کردی؟
ریحانه به‌آرامی پلک زد. بی‌آن‌که تن صدایش را بالا ببرد، گفت:

◀️نوح (ع)، اولین پیامبر اولوالعزم بود که از سوی خدا مبعوث شد. دعوتش برای قومش، با نرمی و موعظۀ نیکو همراه بود، درحالی‌که آنها طغیانگر و متکبّر بودند... با تمسخر به او گفتند: (قالوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ) [سورﮤ شعراء، آیۀ ۱۱۶] (گفتند: اگر دست برنداری، به‌طور قطع سنگ‌سار خواهی شد).
ریحانه مکثی کرد. سپس با لحنی که نه متهم بود، نه طلب‌کار، پرسید:
ــ اگر شما آن زمان بودید، چگونه به نوحِ نبی ایمان می‌آوردید؟
بازجو ساکت ماند. با خودش اندیشید...
این سؤال - «اگر آن زمان بودی، به نوح ایمان می‌آوردی؟» -
هرگز به ذهنش خطور نکرده بود.
و حالا، در اتاقی برای بازجویی، در برابر دختری بی‌دفاع، ناگهان این پرسش، دری دیگر در ذهنش گشود.
ریحانه ادامه داد:

◀️نوح (ع)، مانند همۀ پیامبران، فرستاده شد برای اصلاح؛ اصلاح فساد عقیدتی، تشریعی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی.
بازجو چشم برهم زد. هر واژه مثل پرده‌ای که کنار می‌رفت:
قوانین ناعادلانه، دادگاه‌های فرمایشی، وعده‌های دروغ، فقر، دروغ‌های تلویزیونی،
و لبخند دختر ۹ ساله‌اش، که هنوز از معنای این دنیا چیزی نمی‌دانست ...
ریحانه دیگر تنها نبود.
کلماتش داشتند اتاق را پُر می‌کردند ...
و دنیا، از پشت همان میز بازجویی، دوباره معنا پیدا می‌کرد.

علی‌اکبر در دل گفت:
"الله‌اکبر ...
من گنگِ خواب‌دیده‌ام، عالم تمام کر ..."
تک‌تک این کلمات، دنیا را پیش چشم بازجو کشاند.
پرونده‌های فساد، یکی‌یکی روی میز ذهنش رژه رفتند؛ همان‌هایی که سال‌ها دیده و نادیده گرفته بود.
و حالا ... بعد از شنیدن حرف‌های ریحانه،
چاره‌ای جز تأیید در دل نداشت.

📖صفحه ۱
⬇️ادامه مقاله

🆔@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍219👏7😍1
🔵بازجو آرام گفت:
ــ دخترم ... این‌ها را کجا خوانده‌ای؟
ریحانه بی‌درنگ پاسخ داد:
ــ در کتاب همان کسی که به‌خاطر ایمان به او، حالا پشت میز محاکمه نشسته‌ام. اسم کتابش روشنگری‌هایی از دعوت‌های فرستادگان است؛ سه جلد دارد. جلد اولش با داستان حضرت نوح (ع) آغاز می‌شود.
مکثی کرد.
نگاهش را به چشم‌های بازجو دوخت:
ــ تا حالا کتاب‌هایش را خوانده‌اید؟
بازجو که حضرت زینب (س) را خیلی دوست می‌داشت، لحظه‌ای خود را در صحنه‌ای دیگر دید. انگار در کاخ یزید نشسته، و زینب، با قامتی استوار، دارد از برادرش حسین دفاع می‌کند.
ریحانه سکوت نکرد. گویی لب‌خوانی می‌کرد، یا شاید دل‌خوانی:
احمد الحسن از ذریۀ امام حسین (ع) است...
🗣این جمله، انگار ادامۀ همان خط زینب بود،
اما این‌بار، در اتاق بازجویی.
در همین لحظه، درِ اتاق باز شد.
سرباز با پوتین‌هایش، پاهایش را محکم به زمین کوبید و با سلام نظامی گفت:
ــ شما به اتاق رئیس احضار شده‌اید.
بازجو سر بلند نکرد. فقط پوشه را بست. اما پشت آن شیشه‌های دودی، کسی ایستاده بود ...
کسی که دلش می‌خواست با مشت، شیشه را خرد کند؛ یقۀ بازجو را بگیرد و فریاد بزند:
ــ مردک! اینی که پشت میز نشسته، متهمه. متهم، می‌فهمی؟
لحظاتی بعد، ریحانه به سلولش بازگردانده شد.
روی پتوی نازک نشست ...
به جمله‌ای فکر کرد: «یقین نوح (ع)، آن‌قدر او را با اراده کرده بود، که توانست رسالت آسمانی‌اش را به انجام برساند.»

🟠همین فکر،
تنگنای سلول را برای لحظه‌ای به دست فراموشی سپرد، و شدت دلتنگی‌اش برای همسرش،
نگاهش،
و کف دستانش را تر کرد ...
ریحانه و همسرش بهترین عشق و قربان‌صدقه‌شان را در یک چیز خلاصه کرده بودند:
مدافع وصیت بودن، چه در اوج درام‌های زندگی، و چه در خنکای خشنودی خدا.
شاید گوش‌های ریحانه خبر نداشتند ... اما دلش می‌دانست. می‌دانست همسرش، آن‌سوی این دیوارها،
چه می‌کشد از این دوری، و چه می‌کوشد... تا دوباره، او را در دسترس نگاه و جانش بیاورد.
ریحانه در سلولش تنها نبود.
نه واقعاً.

⚡️او حضور خیمه‌های زنان و کودکان کربلا را در دل این دیوارهای خاموش حس می‌کرد.
صدای گریه‌ها، نجواها، و نگاه‌های خسته، اما استوار ...
حلقه‌های اشک، آرام در چشمانش می‌لرزیدند،
نه از ضعف بلکه از شراکت با تاریخ صبر.
آن روز گذشت.
این خاصیت زمان است؛ می‌رود،
و چیزی جز انتخاب‌های ما از خود به‌جا نمی‌گذارد.
فردای آن روز دوباره ریحانه را برای بازجویی احضار کردند.
اما این‌بار، بازجو از جنس مهتران قوم نوح بود؛ مردی مستبد، خشک، و گرفتار توهّم قدرت.
رفتارش معروف بود: تحقیرکننده، فرمان‌بَرنده، بی‌رحم.
پوتین‌های سربازان، همان‌قدر که محکم بسته شده بود،
لب‌هایشان نیز بسته بود
در سکوتی خسته‌کننده و بی‌سؤال، فقط فرمان می‌بُردند.
ریحانه در دل، آرام بود.
و در منش خود، صبور.
بازجو در را که گشود، صدای خشک لولاهای فلزی پیچید در اتاق.
پرونده‌ای در دست داشت. هر بار که برگی را ورق می‌زد، صدایی شبیه رعد و برق بلند می‌شد.
با صدایی تحکم‌آمیز گفت:
ــ یعنی تو فهمیدی احمد الحسن حقه، و علما و مراجع نفهمیدن؟!

🔺سپس با لحنی طعنه‌آلود ادامه داد:
ــ اصلاً بگو ببینم، چند کلاس سواد داری؟
ریحانه، بی‌لرزش و با نگاهی آرام، گفت:
احتجاجات و استدلال‌های فرستادگان خدای سبحان، ساده و خالی از هر نوع پیچیدگی است؛ و برای آن‌که روشن شود حق آشکار است، به دقت‌نظر بسیار و تحقیق زیاد نیاز ندارند. ولی وقتی این مسائل برای مردمانی مطرح می‌شود که فطرت خدایی‌شان را آلوده کرده و رنگی غیر از رنگ خدا به خود گرفته‌اند، در نهایت پیچیدگی و ابهام نمود می‌کند؛ چراکه برای کسانی بیان می‌شود که دل‌هایی دارند که با آن نمی‌فهمند، و گوش‌هایی دارند که با آن نمی‌شنوند.*
صورت بازجو تا بناگوش سرخ شد.
نه فقط از خشم بلکه از حقیقتی که هیچ پاسخی برایش نداشت.
روی پاشنۀ کفشش چرخید، به‌سوی میز خم شد و با نگاهی تحقیرآمیز گفت:

📌نمی‌بینیم که جز اراذل قوم و افراد ضعیف‌الرأی از او متابعت کنند ... و نمی‌بینیم که شما را بر ما فضیلتی باشد. بلکه پنداریم که دروغ می‌گویید! (مضمون سورﮤ هود، آیۀ ۲۷)

ریحانه بی‌درنگ،
میان حرفش پرید - بی‌آن‌که صدایش را بالا ببرد:
ــ جز مغالطه و سفسطه نمی‌گویید! و حتی این اعتراض‌ها، موهومی‌ست؛ اعتراض‌هایی که تنها برای قانع‌ کردن نفس‌های متکبّرتان ساخته‌اید.
شما علما، به‌واسطۀ همین مغالطه‌ها، افراد ضعیف در مسائل دینی، و پیروان و مقلدان خود را خوار و سبک می‌شمارید؛ پیروانی که نادانی و نابینایی بر آنان غلبه کرده است.
بازجو، با خشم، مشت خود را کوبید روی میز:
ــ داری می‌گی که ما ...
ریحانه، بی‌آن‌که عقب بنشیند، گفت:


📖صفحه ۲
⬇️ادامه مقاله

🆔@Zaman_Zohour
17👍8👏3
✔️من فقط داشتم روشنگری‌هایی از دعوت نوح (ع) را بازگو می‌کردم.
مکثی کرد، و این‌بار با لحنی که دیگر در آن تعارف نبود، ادامه داد:
اما شباهت‌هایی که بین آنها و شما وجود دارد، قابل انکار نیست.

🗣«چراکه نوح آمده بود تا مردم را به پرستش خداوند، برابری، عدالت، مهربانی و تقوا دعوت کند؛ و این موارد، با مسیر شیطانی مهتران و بزرگان - صاحبان برتری دینی و دنیوی - در تضاد بود؛ آنان که مردم را سبک می‌شمردند، و برای حفظ رهبری دینی و دنیوی، ریاست‌های باطل، جاه و مقام، و قداست‌های ساختگی و قلابی‌شان، با پیامبران به مقابله برمی‌خاستند.
به همین دلیل، هیچ ادعاکننده‌ای که بتواند در آنچه نوح ادعا می‌کرد نظر بیفکند، وجود نداشت؛
بلکه همین‌که بزرگان - و به‌ویژه رهبران دینی - می‌گفتند:
«نوح در گمراهی روشن و آشکاری است»،
کافی بود تا تودﮤ مردمانی که به تقلید و پیروی کورکورانه خو گرفته بودند، همان را تکرار کنند: «نوح در گمراهی آشکاری است ...»*

💬در همان لحظه، در باز شد.
مردی وارد شد، سریع و بی‌مقدمه.
بازجو را با نام کوچکش صدا زد، و گوشی موبایلش را به سمت او گرفت.
روی صفحه، پست صفحۀ ایکس سید احمد الحسن بود:

(…وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ) (سورﮤ بقره، آیۀ ۱۶۵)
(و اگر ستمکاران می‌دیدند، آن‌گاه که عذاب را مشاهده می‌کنند، که تمام نیرو از آنِ خداست، و خدا سخت‌کیفر است ...).

دو مرد لحظه‌ای کوتاه پچ‌پچ کردند.
چیزی در نگاهشان تغییر کرد.
و سپس، بازجو، بدون آن‌که حرفی بزند، از اتاق بیرون رفت.
و پرونده، روی میز، پشت‌ورو شد.

📚پی‌نوشت:

* برگرفته از کتاب روشنگری‌هایی از دعوت‌های فرستادگان، ج 1، روشنگری‌هایی از دعوت نوح (ع)، تألیف سید احمدالحسن.


📖صفحه ۳


🆔@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
35👍11👏7
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
6👍1👏1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#معرفی
#تیزر

❄️روشنگری یا تردستی؟


✔️بررسی ادعای ناصر مکارم شیرازی

✔️آیا عبارت مئود مئود در پیدایش 20:17 به پیامبر اسلام اشاره دارد؟

✔️ناصر مکارم شیرازی حتی نمی‌داند عبارت مئود در عبری به چه معناست!


🔗مطالعه مقاله


👏@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍355🥰1👏1👌1