بی درنگ نام پورجوادی ها را خواهید شنید. یعنی هم در خوردن و هم رفتن...! ( منظورم را که گرفتید!) مشهورند.
حتی یک نفر از اعضای همین خانواده ی محترم اگر قصد اجاره کردن یا رهن و یا خرید خانه ای را داشته باشد، قبل از این که متراژ خانه را بپرسد ، یا بگوید چند خوابه است ؟ می گوید این خانه چند تا دستشویی(مستراح) دارد؟ فرنگی هم دارد؟ توی حیاط هم دستشویی دارد؟ دستشویی هایش بزرگ و جادار است؟ از آن هایی نباشد که شبیه سلول انفرادی است ؟!
این عزیزان به هیچ عنوان به زیبایی و نمای ساختمان و استحکام بنا و....کاری ندارند.
الان دیگر مخاطب کاملا در جریان قرار گرفته است و می داند که این خاطره بودار است...بله! حق باشماست.
به هر حال کسی که مثل کمباین هر چیزی دم دستش بود را درو و وارد خندق بلا کند؛ باید به فکر دفع آن هم باشد. بالاخره هر ورودی ، خروجی ای می خواهد.
و اما خاطره:سال ها پیش یک روز که تنها ماشین روستا قصد رفتن به شهر را داشت، از قضا سه چهار نفر از پورجوادی ها هم جزو مسافران مینی بوس بودند.ساعت حرکت مثل همیشه مشخص بود، ۷ صبح وسط روستا. باقی ماجرا را از زبان راننده ی قدیمی روستا بشنوید: _ آن روز همه آمده بودند، به جز پورجوادی ها. ساعت ۸ از دفتر مخابرات که همان نزدیکی ها بود، تماس گرفتم منزل برادر بزرگ تر، گفتند حاجی دستشویی است الان می آد. پسر بچه ای را فرستادم دنبال آن یکی پورجوادی ، بعد از بیست دقیقه پسره آمد و گفت دستشویی بود ، خیلی منتظر شدم نیامد بیرون! . با مشهدی معصوم ، پیرزن هفتاد هشتاد ساله ی این فامیل هم که نوبت دکترش بود،تماس گرفتم؛ عروس اش گفت مادر دستشویی است.
زحمتتان ندهم ظاهرا دسته جمعی رفته بودند دستشویی.راننده می گفت:« آن روز حول و حوش ساعت ۹ بالاخره سر و کله ی پورجوادی ها پیدا شد و حرکت کردیم، اما از آن روز به بعد هر موقع یک نفر از پورجوادی ها را می خواستم ببرم شهر ، به جای ساعت ۷ می گفتم پنج صبح حرکت ...».
توضیح غیرضروری از نگارنده: نام های خانوادگی اهالی از جمله پورجوادی ها بنا به دلایلی واقعی است!اما روستای ما خیالی است.
#خالوراشد
@rashedansari
حتی یک نفر از اعضای همین خانواده ی محترم اگر قصد اجاره کردن یا رهن و یا خرید خانه ای را داشته باشد، قبل از این که متراژ خانه را بپرسد ، یا بگوید چند خوابه است ؟ می گوید این خانه چند تا دستشویی(مستراح) دارد؟ فرنگی هم دارد؟ توی حیاط هم دستشویی دارد؟ دستشویی هایش بزرگ و جادار است؟ از آن هایی نباشد که شبیه سلول انفرادی است ؟!
این عزیزان به هیچ عنوان به زیبایی و نمای ساختمان و استحکام بنا و....کاری ندارند.
الان دیگر مخاطب کاملا در جریان قرار گرفته است و می داند که این خاطره بودار است...بله! حق باشماست.
به هر حال کسی که مثل کمباین هر چیزی دم دستش بود را درو و وارد خندق بلا کند؛ باید به فکر دفع آن هم باشد. بالاخره هر ورودی ، خروجی ای می خواهد.
و اما خاطره:سال ها پیش یک روز که تنها ماشین روستا قصد رفتن به شهر را داشت، از قضا سه چهار نفر از پورجوادی ها هم جزو مسافران مینی بوس بودند.ساعت حرکت مثل همیشه مشخص بود، ۷ صبح وسط روستا. باقی ماجرا را از زبان راننده ی قدیمی روستا بشنوید: _ آن روز همه آمده بودند، به جز پورجوادی ها. ساعت ۸ از دفتر مخابرات که همان نزدیکی ها بود، تماس گرفتم منزل برادر بزرگ تر، گفتند حاجی دستشویی است الان می آد. پسر بچه ای را فرستادم دنبال آن یکی پورجوادی ، بعد از بیست دقیقه پسره آمد و گفت دستشویی بود ، خیلی منتظر شدم نیامد بیرون! . با مشهدی معصوم ، پیرزن هفتاد هشتاد ساله ی این فامیل هم که نوبت دکترش بود،تماس گرفتم؛ عروس اش گفت مادر دستشویی است.
زحمتتان ندهم ظاهرا دسته جمعی رفته بودند دستشویی.راننده می گفت:« آن روز حول و حوش ساعت ۹ بالاخره سر و کله ی پورجوادی ها پیدا شد و حرکت کردیم، اما از آن روز به بعد هر موقع یک نفر از پورجوادی ها را می خواستم ببرم شهر ، به جای ساعت ۷ می گفتم پنج صبح حرکت ...».
توضیح غیرضروری از نگارنده: نام های خانوادگی اهالی از جمله پورجوادی ها بنا به دلایلی واقعی است!اما روستای ما خیالی است.
#خالوراشد
@rashedansari
بداهه ای از خالوراشد به شماله:
سروده: راشدانصاری
ای "شماله"، شاعر شیرین سخن
ای رفیق ِ باوفا و خوب ِ من
تازگی ها سایه ات سنگین شده
خالو از دستت کمی غمگین شده
دوستى ها را ز خاطر برده اى
يا به كل از دست ما آزرده اى
ما كه هستيم از شما اميد وار
هست شش دانگ ارادت برقرار
گاه گاهى هم اُوِردُز مى شويم
بر سر راهت گل رز مى شويم
گر چه سيل افتاده توى خانه مان
هست تقديم شما گلخانه مان
دوست آن باشد که گیرد گاه گاه
دست یارش را میان خانقاه
دوستى ها پيش هم بودن خوش است
در حريم عشق آسودن خوش است
فکر بد را از روانت دور کن
دوستی با شاعر ِ مشهور کن
گر چه ریزد خونم از شمشیر تو
مثل من یاری نیاید گیر ِ تو
مثل من در تنگه ی هرمز کم است
لنگری باید مرا ،ترمز کم است
قد و پهنایم ندارد هیچ فرق
در من اقیانوس آرامست غرق!
ای شکوه ِ شاعران زن ذلیل
بارها بر گُرده ات خورده است بیل!
صبح وقت ناشتا شلغم بزن
یک سری هم بر دیار بم بزن
یار ِ غارت حضرت "جوشایی" است
در صدای تو خَش "پاشایی" است
گرچه راشد یار تو در بندر است
مرغ تو اما نصیب "اطهر" است
من فدای هیکل خوش تیپ تو
کشته ما را ضربه های " چیپ " تو !
گاه گاهی تیپ اشراری بزن
بر سر "خاوند" رگباری بزن
گرچه با" سهراب" سازش می کنی
"واحدی" ها را نوازش می کنی!
"سیفعلی" را لیک می بندی به سنگ
چون که با "صادق" نداری قصد جنگ
با "کمالی پور" میلت هست کج
دور بعدی هم "اَتاهی" با "فرج"... ؟
انتخابات است مردم دار باش
یک کمی هم "اعظمی" را یار باش
کار پرداز مدیر ِ عاملی
باز هم از حال یاران غافلی
این قدَر خون در دل" ایرج" نکن
در گروه شعر با او لج نکن!
الغرض پيغام اصلى را بخوان
تا توانى بيشتر با ما بمان
دوستى سرمايه اى مثل طلاست
هركه دارد دوست ، جانش بى بلاست
پی نوشت
۱_ شماله نام مستعار علیجان سلیمانی شاعر و طنزپرداز مطرح جنوب کرمان است و محمدعلی جوشایی شاعر مطرح بم...جانعلی خاوند شاعر و طنزپرداز منطقه ی رودبار و جیرفت...عباس سیفعلی طنزپرداز ....اطهرقوامی شاعر و ترانه سرای بندرعباسی....سهراب میجانی ....برادران واحدی....صادق نیک نفس همگی از شاعران مطرح جنوب کرمان. فرج االله عارفی و یحیی کمالی پور هر دو نماینده مجلس و دکتراعظمی کاندیدای مجلس شورای اسلامی و....
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: راشدانصاری
ای "شماله"، شاعر شیرین سخن
ای رفیق ِ باوفا و خوب ِ من
تازگی ها سایه ات سنگین شده
خالو از دستت کمی غمگین شده
دوستى ها را ز خاطر برده اى
يا به كل از دست ما آزرده اى
ما كه هستيم از شما اميد وار
هست شش دانگ ارادت برقرار
گاه گاهى هم اُوِردُز مى شويم
بر سر راهت گل رز مى شويم
گر چه سيل افتاده توى خانه مان
هست تقديم شما گلخانه مان
دوست آن باشد که گیرد گاه گاه
دست یارش را میان خانقاه
دوستى ها پيش هم بودن خوش است
در حريم عشق آسودن خوش است
فکر بد را از روانت دور کن
دوستی با شاعر ِ مشهور کن
گر چه ریزد خونم از شمشیر تو
مثل من یاری نیاید گیر ِ تو
مثل من در تنگه ی هرمز کم است
لنگری باید مرا ،ترمز کم است
قد و پهنایم ندارد هیچ فرق
در من اقیانوس آرامست غرق!
ای شکوه ِ شاعران زن ذلیل
بارها بر گُرده ات خورده است بیل!
صبح وقت ناشتا شلغم بزن
یک سری هم بر دیار بم بزن
یار ِ غارت حضرت "جوشایی" است
در صدای تو خَش "پاشایی" است
گرچه راشد یار تو در بندر است
مرغ تو اما نصیب "اطهر" است
من فدای هیکل خوش تیپ تو
کشته ما را ضربه های " چیپ " تو !
گاه گاهی تیپ اشراری بزن
بر سر "خاوند" رگباری بزن
گرچه با" سهراب" سازش می کنی
"واحدی" ها را نوازش می کنی!
"سیفعلی" را لیک می بندی به سنگ
چون که با "صادق" نداری قصد جنگ
با "کمالی پور" میلت هست کج
دور بعدی هم "اَتاهی" با "فرج"... ؟
انتخابات است مردم دار باش
یک کمی هم "اعظمی" را یار باش
کار پرداز مدیر ِ عاملی
باز هم از حال یاران غافلی
این قدَر خون در دل" ایرج" نکن
در گروه شعر با او لج نکن!
الغرض پيغام اصلى را بخوان
تا توانى بيشتر با ما بمان
دوستى سرمايه اى مثل طلاست
هركه دارد دوست ، جانش بى بلاست
پی نوشت
۱_ شماله نام مستعار علیجان سلیمانی شاعر و طنزپرداز مطرح جنوب کرمان است و محمدعلی جوشایی شاعر مطرح بم...جانعلی خاوند شاعر و طنزپرداز منطقه ی رودبار و جیرفت...عباس سیفعلی طنزپرداز ....اطهرقوامی شاعر و ترانه سرای بندرعباسی....سهراب میجانی ....برادران واحدی....صادق نیک نفس همگی از شاعران مطرح جنوب کرمان. فرج االله عارفی و یحیی کمالی پور هر دو نماینده مجلس و دکتراعظمی کاندیدای مجلس شورای اسلامی و....
#خالوراشد
@rashedansari
Forwarded from ناخواناخوانی
غیرقابلاعتماد-۶۰.pdf
3 MB
از خونه وربج به خالوراشد
شیخ انصاری، رفیق با مرام
نزد ما داری همیشه احترام
ای به شعر طنز، مو کرده سفید
بین طنازان تویی شیخِ مفید
نامه ای را بر شماله داده ای
با قلم طنزی حواله کرده ای
ای رفیق طنز پرداز شهیر
صاحب فتوا تویی شیخ کبیر
ما دوتا یار صمیمی بوده ایم
از رفیقان قدیمی بوده ایم
ای (رفیق سابق)و مشهور ما
ای دوپایت روی چشم کور ما
ای نصیبت بوی گل در بوستان
تو بیا یک سر به سوی دوستان
چون شماله ترک یاران کرده است
ترکِ حتی سبزواران کرده است
یاد دارم این که چندین سال پیش
داد پیغامی به ما از شهر کیش
چون از آن جا عازم دربند بود
طنز او زهری میان قند بود
گفته بود ای همقطارانِ قدیم
سرد شد جیرفت و،گرما سرحدیم ۰۰۰۰
(پاتوقم مِن بعد دربند است و بس)
(سهمتان از بنده لبخند است و بس)
هرچه ما از دل برآوردیم جیغ
کرد او لبخند خود را هم دریغ
ای چو گلها عطر و بوی شعر تو
باز برگردیم ، سوی شعر تو
با شماله آن رفیق نازنین
آن خدای خنده بر روی زمین
گفته ای که تیپ اشراری بزن
جانب خاوند رگباری بزن۰۰۰
آه ای در طنز ایران معتبر
گفته باشم تا که باشی با خبر
گفته بودم چند سالی پیش از این
پاسخ یک طنز خوب و دلنشین:
۰۰۰جنگ با خاوند کاری ساده نیست
لشکر هجو شما آماده نیست
گرچه گمنام و ز پا افتاده ام
از تک و پاتک ، همه آماده ام
ای کلامت عطر گل در بوستان
لیک ؛ تسلیم ِ شمایم دوستان
جانعلی خاوند _خونه وربج
✋🏻🌹🌷🌷🌷🌹😘
ارادتمند خالوی بزرگ و بزرگوار
خالو راشد انصاری عزیز و ارزشمند، مادیدیم شماله پاسخ خالو را نفرستاد، گفتم خالو را بیش از این چشم انتظارنگذاریم ، شتابزده بداهه ئی بدون ویرایش را۰۰۰۰۰۰۰۰۰
امید این که دوستان شاعر و اهل دل، علی الخصوص خالوراشد بر ما ببخشایند ✋🏻😘
شیخ انصاری، رفیق با مرام
نزد ما داری همیشه احترام
ای به شعر طنز، مو کرده سفید
بین طنازان تویی شیخِ مفید
نامه ای را بر شماله داده ای
با قلم طنزی حواله کرده ای
ای رفیق طنز پرداز شهیر
صاحب فتوا تویی شیخ کبیر
ما دوتا یار صمیمی بوده ایم
از رفیقان قدیمی بوده ایم
ای (رفیق سابق)و مشهور ما
ای دوپایت روی چشم کور ما
ای نصیبت بوی گل در بوستان
تو بیا یک سر به سوی دوستان
چون شماله ترک یاران کرده است
ترکِ حتی سبزواران کرده است
یاد دارم این که چندین سال پیش
داد پیغامی به ما از شهر کیش
چون از آن جا عازم دربند بود
طنز او زهری میان قند بود
گفته بود ای همقطارانِ قدیم
سرد شد جیرفت و،گرما سرحدیم ۰۰۰۰
(پاتوقم مِن بعد دربند است و بس)
(سهمتان از بنده لبخند است و بس)
هرچه ما از دل برآوردیم جیغ
کرد او لبخند خود را هم دریغ
ای چو گلها عطر و بوی شعر تو
باز برگردیم ، سوی شعر تو
با شماله آن رفیق نازنین
آن خدای خنده بر روی زمین
گفته ای که تیپ اشراری بزن
جانب خاوند رگباری بزن۰۰۰
آه ای در طنز ایران معتبر
گفته باشم تا که باشی با خبر
گفته بودم چند سالی پیش از این
پاسخ یک طنز خوب و دلنشین:
۰۰۰جنگ با خاوند کاری ساده نیست
لشکر هجو شما آماده نیست
گرچه گمنام و ز پا افتاده ام
از تک و پاتک ، همه آماده ام
ای کلامت عطر گل در بوستان
لیک ؛ تسلیم ِ شمایم دوستان
جانعلی خاوند _خونه وربج
✋🏻🌹🌷🌷🌷🌹😘
ارادتمند خالوی بزرگ و بزرگوار
خالو راشد انصاری عزیز و ارزشمند، مادیدیم شماله پاسخ خالو را نفرستاد، گفتم خالو را بیش از این چشم انتظارنگذاریم ، شتابزده بداهه ئی بدون ویرایش را۰۰۰۰۰۰۰۰۰
امید این که دوستان شاعر و اهل دل، علی الخصوص خالوراشد بر ما ببخشایند ✋🏻😘
نامه شماله به خالوراشد
راشدای یارعزیز بندری
بین خیل طنزپردازان سری
ای قسم برآن که اینک غایب است
احترامت بر شماله واجب است
طبع شعر تو بلند است و قوی
وصف تو رد می کند از مثنوی
خالو ای شیرین بیان حلوای تَر
تو رفیق با مرامی ای پسر
ما که دائم تیغ را برگُرده ایم
با شما کی نارفیقی کرده ایم
چشم هر چه شاعر آنجا سوی توست
موج دریا در خم ابروی توست
میوه ها از باغ طنزت چیده ایم
ما که دائم حال تو پرسیده ایم
روشنی در شام تار ما تویی
توی بندر یار غار ما تویی
تا نبینم خشم سنگ واژه ها
می روم دائم به جنگ واژه ها
مثل قاسم داعشی را خُرد کرد
طنز من در هرکجایی بُرد کرد
شعر می گویم به میل شاعران
عشق می ورزم به خیل شاعران
"خونه وربج" شاعری ارزنده است
طنز ایشان تا ابد پاینده است
نور حق در دیده ی ما منجلی ست
هم مرام بنده بی شک جانعلی ست
این رفاقت بین ما دیرینه است
سینه مان عاری ز بغض و کینه است
مرغ من بی بال و بی پرگشته است
کی نصیب شخص" اطهر "گشته است
من ندانم این که جوشایی کجاست
راه او از راه شاعرها جداست
در جوانی فکر پیری می کند
ازجماعت گوشه گیری می کند
فرق دارد این کمالی با فرج
کی دلم با ایرج ِ توکرده لج
بالهای هرسیاست را پر است
اعظمی هم نخبه ی این کشور است
تا نگردی ناگهان حیران شعر
یک نصیحت می کنم پایان شعر
تا نگیره انتقام از تو فلک
هی مگوعبدالحسینا عبدلک!
سروده: "شماله"_ علیجان سلیمانی
نکته..بیت پایانی به لهجه کرمانی سروده شده
خونه وربج= خانه به دوش و نام مستعار جانعلی خاوند طنزپرداز چیره دست جنوب کرمان
راشدای یارعزیز بندری
بین خیل طنزپردازان سری
ای قسم برآن که اینک غایب است
احترامت بر شماله واجب است
طبع شعر تو بلند است و قوی
وصف تو رد می کند از مثنوی
خالو ای شیرین بیان حلوای تَر
تو رفیق با مرامی ای پسر
ما که دائم تیغ را برگُرده ایم
با شما کی نارفیقی کرده ایم
چشم هر چه شاعر آنجا سوی توست
موج دریا در خم ابروی توست
میوه ها از باغ طنزت چیده ایم
ما که دائم حال تو پرسیده ایم
روشنی در شام تار ما تویی
توی بندر یار غار ما تویی
تا نبینم خشم سنگ واژه ها
می روم دائم به جنگ واژه ها
مثل قاسم داعشی را خُرد کرد
طنز من در هرکجایی بُرد کرد
شعر می گویم به میل شاعران
عشق می ورزم به خیل شاعران
"خونه وربج" شاعری ارزنده است
طنز ایشان تا ابد پاینده است
نور حق در دیده ی ما منجلی ست
هم مرام بنده بی شک جانعلی ست
این رفاقت بین ما دیرینه است
سینه مان عاری ز بغض و کینه است
مرغ من بی بال و بی پرگشته است
کی نصیب شخص" اطهر "گشته است
من ندانم این که جوشایی کجاست
راه او از راه شاعرها جداست
در جوانی فکر پیری می کند
ازجماعت گوشه گیری می کند
فرق دارد این کمالی با فرج
کی دلم با ایرج ِ توکرده لج
بالهای هرسیاست را پر است
اعظمی هم نخبه ی این کشور است
تا نگردی ناگهان حیران شعر
یک نصیحت می کنم پایان شعر
تا نگیره انتقام از تو فلک
هی مگوعبدالحسینا عبدلک!
سروده: "شماله"_ علیجان سلیمانی
نکته..بیت پایانی به لهجه کرمانی سروده شده
خونه وربج= خانه به دوش و نام مستعار جانعلی خاوند طنزپرداز چیره دست جنوب کرمان
کتاب های من در نمایشگاه بین المللی کتاب.
مرباعیات خالو
و
پُزناله
نشر شانی.سالن شبستان.راهرو ۱۹☝️
مرباعیات خالو
و
پُزناله
نشر شانی.سالن شبستان.راهرو ۱۹☝️
به استاد ارجمندم خالو راشد انصاری
و اما بعد
السلام ای شیخ طناز جنوب
ایها المحبوب فی کل القلوب
خوش بر و رو خوش قدوبالا خفن
ای فدایت هی هی و هی های من
ای فدای از الف تا نون تو
بوده ای استاد ، من ممنون تو
ای خروس لاری زیبای ما
راشد انصاری زیبای ما
نامه ات را به شماله خوانده ام
دُر و گوهر هم بر آن افشانده ام
مطلع هستی که در ایام پیش
بنده در دوران اجباری ِ خویش
میهمان این عزیزان بوده ام
ساکن استان کرمان بوده ام
از" علیجان سلیمانی" نگو
لطفا از آن مرد کرمانی نگو
شاعر است و طنزپردازی خفن
اصلا این ها را خودت گفتی به من
سر یکی سودا هزار و چند تا
دلبران از بندر و دربند تا_
خرم آباد و خراسان دارد او
پس هزاران سر پنهان دارد او
لطفا از "عباس" هم پرهیز کن
یا که تیغ هجو خود را تیز کن
البته "خاوند" هجوش بهتر است
حق او هم هست زیرا مهتر است
یاد دارم تیغ هجوش کار کرد
فیل هجوش یاد فرماندار کرد
من شنیدم چندسالی بعد از آن
لنگ می زد در سیاست هم چنان
"واحدی" ها مهربانی می کنند
هجو اگر کرده نهانی می کنند
همچنان کز دود دوری کرده ام
بنده از "بدرود" دوری کرده ام
پس سخن دیگر نمی گویم زیاد
سایه ات از فرق بنده کم مباد
روح الله سرطاوی
#خالوراشد
@rashedansari
و اما بعد
السلام ای شیخ طناز جنوب
ایها المحبوب فی کل القلوب
خوش بر و رو خوش قدوبالا خفن
ای فدایت هی هی و هی های من
ای فدای از الف تا نون تو
بوده ای استاد ، من ممنون تو
ای خروس لاری زیبای ما
راشد انصاری زیبای ما
نامه ات را به شماله خوانده ام
دُر و گوهر هم بر آن افشانده ام
مطلع هستی که در ایام پیش
بنده در دوران اجباری ِ خویش
میهمان این عزیزان بوده ام
ساکن استان کرمان بوده ام
از" علیجان سلیمانی" نگو
لطفا از آن مرد کرمانی نگو
شاعر است و طنزپردازی خفن
اصلا این ها را خودت گفتی به من
سر یکی سودا هزار و چند تا
دلبران از بندر و دربند تا_
خرم آباد و خراسان دارد او
پس هزاران سر پنهان دارد او
لطفا از "عباس" هم پرهیز کن
یا که تیغ هجو خود را تیز کن
البته "خاوند" هجوش بهتر است
حق او هم هست زیرا مهتر است
یاد دارم تیغ هجوش کار کرد
فیل هجوش یاد فرماندار کرد
من شنیدم چندسالی بعد از آن
لنگ می زد در سیاست هم چنان
"واحدی" ها مهربانی می کنند
هجو اگر کرده نهانی می کنند
همچنان کز دود دوری کرده ام
بنده از "بدرود" دوری کرده ام
پس سخن دیگر نمی گویم زیاد
سایه ات از فرق بنده کم مباد
روح الله سرطاوی
#خالوراشد
@rashedansari
ضایعات شما را خریداریم!
نوشته ی: راشدانصاری
دیدم روی دیوار مغازه ای نوشته اند:" ضایعات شما را خریداریم." به جوانی که ظاهرا مسوول آن جا بود ،گفتم:" ضایعاتم رو می فروشم، خریداری؟" گفت:" بله، چی داری؟" عرض کردم:" یه کمر مستعملی دارم که به تازگی زیر بار مشکلات اقتصادی شکسته!" لبخندی زد و گفت:" دیگه چی توی بساط داری؟" گفتم:" مدتیه از بس سگدو زدم واسه پیدا کردن خونه ی اجاره ای ، زانو درد گرفتم! اگه مشتری باشی زانوی پای راستم هم می فروشم..." و ادامه دادم:" یه کله ی دست دوم هم دارم! چون کارم نویسندگی و شاعریه و خیلی ازش کار کشیدم تقریبا خالی ِ خالی شده! البته بین خودمون باشه، چیزهای دیگه ای هم دارم که اگه نقد بخری همه رو یک جا تقدیم می کنم! چون دیگه پیر شدم و به دردم نمی خورن...!" گفت:" فعلا که بازار خیلی از چیزا خوابیده! فقط کله ات رو خریدارم، چون یه سیاستمدار دست به نقد دارم که نیاز داره!"
#خالوراشد
@rashedansari
نوشته ی: راشدانصاری
دیدم روی دیوار مغازه ای نوشته اند:" ضایعات شما را خریداریم." به جوانی که ظاهرا مسوول آن جا بود ،گفتم:" ضایعاتم رو می فروشم، خریداری؟" گفت:" بله، چی داری؟" عرض کردم:" یه کمر مستعملی دارم که به تازگی زیر بار مشکلات اقتصادی شکسته!" لبخندی زد و گفت:" دیگه چی توی بساط داری؟" گفتم:" مدتیه از بس سگدو زدم واسه پیدا کردن خونه ی اجاره ای ، زانو درد گرفتم! اگه مشتری باشی زانوی پای راستم هم می فروشم..." و ادامه دادم:" یه کله ی دست دوم هم دارم! چون کارم نویسندگی و شاعریه و خیلی ازش کار کشیدم تقریبا خالی ِ خالی شده! البته بین خودمون باشه، چیزهای دیگه ای هم دارم که اگه نقد بخری همه رو یک جا تقدیم می کنم! چون دیگه پیر شدم و به دردم نمی خورن...!" گفت:" فعلا که بازار خیلی از چیزا خوابیده! فقط کله ات رو خریدارم، چون یه سیاستمدار دست به نقد دارم که نیاز داره!"
#خالوراشد
@rashedansari
بداهه ی دوم از خالوراشد به شماله:
در راستای بیان مشکلات روز جامعه و...
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
چون نشستم پشت میزم صبح زود
"پی ام " ی دیدم که چُرتم را ربود
در اداره گر چه جای خواب نیست
کار کردن هم زیادی باب نیست!
کارمندان هر یکی در حال چُرت
فِن و فِن و هِن و هِن و خورت خورت!
هم رییس از حال رفته پشت میز
هم نگهبان می زند چُرتی تمیز
حضرت عباسی عجایب محشری ست
هیچ کس این جا به جای خویش نیست
یک نفر سرگرم حل ِ جدول است
در کنار ِ او کدویی تنبل است!
دیگری با گوشی اش وَر می رود
او مجازی پیش دلبر می رود
گاه گاهی با زنش چت می کند
با خدای خویش خلوت می کند
دست در پرونده ها هم می بَرد
تا بدین گونه امورش بگذرد!
هست تا حد زیادی ساده زیست
فکر ِ ماشین و لباس و خانه نیست
می خورد چون چند نوبت نان و ماست
ماستمالی می کند هر جا خطاست!
قوقولیقو یا که قُد قُد می کند
سلب مسوولیت از خود می کند
هر کسی در لاک خود رفته فرو
تا نگه دارد به ظاهر آبرو....
گر چه اصلا کارشان دشوار نیست
هیچ کس این جا به فکر کار نیست
کارمندی های ایران جالب است
هر کسی بی کاری اش را طالب است
با وجود این همه احساس کار
می شود هر روز بهتر روزگار !
قصد دارند این گروه ِ کارمند
کل دنیا را مدیریت کنند !
آری این گونه ست وضع کار و بار
هر کسی در می رود از زیر کار
لاجرم بر حال مان باید گریست
نمره ی اعمال ما در حد بیست!
مغزم از دست زمانه کرده هنگ
می روم سروقت پی ام بی درنگ
گوشی ام را باز کردم ناگهان
طنز پر مغز ِ "شماله" شد عیان
*
دیدم آن ابیات زیبا را دقیق
بنده را شرمنده کردی ای رفیق
هم تشکر از شما ، هم "جانعلی"
تا گپ و گفتی دوباره ، یا علی!
#خالوراشد
@rashedansari
در راستای بیان مشکلات روز جامعه و...
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
چون نشستم پشت میزم صبح زود
"پی ام " ی دیدم که چُرتم را ربود
در اداره گر چه جای خواب نیست
کار کردن هم زیادی باب نیست!
کارمندان هر یکی در حال چُرت
فِن و فِن و هِن و هِن و خورت خورت!
هم رییس از حال رفته پشت میز
هم نگهبان می زند چُرتی تمیز
حضرت عباسی عجایب محشری ست
هیچ کس این جا به جای خویش نیست
یک نفر سرگرم حل ِ جدول است
در کنار ِ او کدویی تنبل است!
دیگری با گوشی اش وَر می رود
او مجازی پیش دلبر می رود
گاه گاهی با زنش چت می کند
با خدای خویش خلوت می کند
دست در پرونده ها هم می بَرد
تا بدین گونه امورش بگذرد!
هست تا حد زیادی ساده زیست
فکر ِ ماشین و لباس و خانه نیست
می خورد چون چند نوبت نان و ماست
ماستمالی می کند هر جا خطاست!
قوقولیقو یا که قُد قُد می کند
سلب مسوولیت از خود می کند
هر کسی در لاک خود رفته فرو
تا نگه دارد به ظاهر آبرو....
گر چه اصلا کارشان دشوار نیست
هیچ کس این جا به فکر کار نیست
کارمندی های ایران جالب است
هر کسی بی کاری اش را طالب است
با وجود این همه احساس کار
می شود هر روز بهتر روزگار !
قصد دارند این گروه ِ کارمند
کل دنیا را مدیریت کنند !
آری این گونه ست وضع کار و بار
هر کسی در می رود از زیر کار
لاجرم بر حال مان باید گریست
نمره ی اعمال ما در حد بیست!
مغزم از دست زمانه کرده هنگ
می روم سروقت پی ام بی درنگ
گوشی ام را باز کردم ناگهان
طنز پر مغز ِ "شماله" شد عیان
*
دیدم آن ابیات زیبا را دقیق
بنده را شرمنده کردی ای رفیق
هم تشکر از شما ، هم "جانعلی"
تا گپ و گفتی دوباره ، یا علی!
#خالوراشد
@rashedansari
..جواب شماله به راشد
راشد ای طنازچیره دست ما
ای گُل اندامِ نخورده مست ما
ای لُپ ات مثل هلوی آب دار
برق لبخندت همیشه بر قرار
کور باشد دشمن افکار تو
سید عباس است زیرا یار تو
مثل دریایی که موج انداخته
بر پلشتی های دوران تاخته
بازبان و لهجه ی پاک دری
گوش کن ای مرد خوب بندری
اندکی هم دور و ور ها را بپا
در چمن آواز خرها را بپا
چاک دادم یقه را از جامه ام
خون خود را ریختم درخامه ام
هرچه گفتم هیچکس کاری نکرد
مرثیه خواندم عزاداری نکرد
درد را دیدم ولی درمان نبود
مشکلات کشورم پنهان نبود
بخت با هر بی لیاقت یار بود
دست او فرمان و فرماندار بود
خرسواری گرچه هرجاباب هست
لیک اینجاشیوه ای نایاب هست
دیده ام ازاین شگفتی گشته تار
یک خری بریک خر دیگرسوار
بگذریم ازحال و کار این خران
اختلاس و رشوه خواران کلان
نامه ات را بنده خواندم موبه مو
کرده ام دربیت هایت جستجو
گفتی از بیکاری هرکارمند
گرچه دارد گریه اما تو بخند
گوش مسوولین ما وقتی کر است
کارمند و خواب بودن بهتراست
تاتوانی خوب لالایی بخوان
نغمه هایی خوب وپاشایی بخوان
لحظه ای گرچشم خود را وا کنند
راه دزدی را بسی پیدا کنند
تیرشان برقلب نخبه کاری است
فصل فصل مردن بیداری است
اغلب این کارمندان عزیز
این عزیزان نشسته پشت میز
بین شان گرچه گروهی خوب هست
ایده و رفتارشان مطلوب هست
چشم یک عده حسابی هیزشد
دستشان کج سمت زیر میز شد
تا که دست باغبان باشد تبر
کی ببینی بر سر شاخه ثمر
هرکه کرده ای برادر اختلاس
باشد او جزو گروه باکلاس
یک نفرکه دزدکی بی عار بود
ریش خوبی داشت ،فرمانداربود
دیگ دزدی هرکجایی بارشد
دزد را دیدم که استاندار شد
در زمان حاج محمود و حسن
دیده ام من دزدهایی بس خفن
دور ما پرگشته از انواع دد
هیچ دزدی را کسی گردن نزد
پس مواظب باش بر دور و ورت
تا نیفتد آن کلاهت از سرت
علیجان سلیمانی(شماله)
راشد ای طنازچیره دست ما
ای گُل اندامِ نخورده مست ما
ای لُپ ات مثل هلوی آب دار
برق لبخندت همیشه بر قرار
کور باشد دشمن افکار تو
سید عباس است زیرا یار تو
مثل دریایی که موج انداخته
بر پلشتی های دوران تاخته
بازبان و لهجه ی پاک دری
گوش کن ای مرد خوب بندری
اندکی هم دور و ور ها را بپا
در چمن آواز خرها را بپا
چاک دادم یقه را از جامه ام
خون خود را ریختم درخامه ام
هرچه گفتم هیچکس کاری نکرد
مرثیه خواندم عزاداری نکرد
درد را دیدم ولی درمان نبود
مشکلات کشورم پنهان نبود
بخت با هر بی لیاقت یار بود
دست او فرمان و فرماندار بود
خرسواری گرچه هرجاباب هست
لیک اینجاشیوه ای نایاب هست
دیده ام ازاین شگفتی گشته تار
یک خری بریک خر دیگرسوار
بگذریم ازحال و کار این خران
اختلاس و رشوه خواران کلان
نامه ات را بنده خواندم موبه مو
کرده ام دربیت هایت جستجو
گفتی از بیکاری هرکارمند
گرچه دارد گریه اما تو بخند
گوش مسوولین ما وقتی کر است
کارمند و خواب بودن بهتراست
تاتوانی خوب لالایی بخوان
نغمه هایی خوب وپاشایی بخوان
لحظه ای گرچشم خود را وا کنند
راه دزدی را بسی پیدا کنند
تیرشان برقلب نخبه کاری است
فصل فصل مردن بیداری است
اغلب این کارمندان عزیز
این عزیزان نشسته پشت میز
بین شان گرچه گروهی خوب هست
ایده و رفتارشان مطلوب هست
چشم یک عده حسابی هیزشد
دستشان کج سمت زیر میز شد
تا که دست باغبان باشد تبر
کی ببینی بر سر شاخه ثمر
هرکه کرده ای برادر اختلاس
باشد او جزو گروه باکلاس
یک نفرکه دزدکی بی عار بود
ریش خوبی داشت ،فرمانداربود
دیگ دزدی هرکجایی بارشد
دزد را دیدم که استاندار شد
در زمان حاج محمود و حسن
دیده ام من دزدهایی بس خفن
دور ما پرگشته از انواع دد
هیچ دزدی را کسی گردن نزد
پس مواظب باش بر دور و ورت
تا نیفتد آن کلاهت از سرت
علیجان سلیمانی(شماله)
نگاهی به نثرهای طنز کتاب "پُزناله" اثر راشدانصاری
نوشته ی: احمداکبرپور، نویسنده و طنزپرداز
حکایت نثرهای طنز خالو و یا همان " انثاریات" با اشعار و سروده های طنز ایشان، کاملا از هم سواست و با یک نگاه می توان آن ها را از هم تشخیص داد. درست همان طور که تفاوت یک قوچ و پازن را از مادر ببعی ها از راه دور می توان شناسایی و به عینه تماشا کرد. البته اگر چشم تیزبین و نگاه کارشناسانه داشته باشی.
شک نیست که فقط پای تفاوت وسط است نه خوب یا بدی یا خوب و خوب تری. در واقع هیچ کدام جای همدیگر را پر نمی کنند و اگر طبق مثال بالا پیش برویم کارکرد مادر و پدر ببعی ها به یک اندازه لازم است و به فرض اگر مادر ببعی ها نباشد و یا پدر شاخدار کوتاهی کند نسل ببعی هااز روی زمین برداشته می شود و مثل دایناسورها فقط به یاد و خاطره شان آه می کشیم.
عمده ترین توفیر نثر از اشعار خالو این است که اصل و اساس بیشتر آن ها از دل واقعیت و از لابه لای خاطرات گوارا و گاه ناگوار خالو شکل گرفته است و به قول منتقدها به نوعی تجربه ی زیسته ی اوست.
این نکته که چقدر و چگونه هر نویسنده ای در اصل واقعه و خاطره دست می برد و چه پر و بالی می دهد بسیار مفصل است و سعی می کنم در مورد طنزهای خالو صحبت مختصری بکنم.
در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او
هر چند طرف این شعر شاعران است اما به اعتقاد من برای خیلی از آثار هنری و مخصوصا ادبیات ناب داستانی نیز صدق می کند.
در واقع هر چه بیشتر بتوان خاطره یا اتفاق طنزآمیز را پر و بال داد و کم و زیاد کرد و در مجموع به ذات پیش بینی ناپذیر ادبیات نزدیک تر کرد موفقیت بیشتری صورت گرفته است.
اگر ما با مجموعه ای به نام خاطرات طنز یا عنوان هایی از این دست مواجه بودیم حقیقت ماجرا و اصل و اساس آن اهمیت پیدا می کرد و هر چه صداقت در آن بیشتر باشد به روال تاثیرگذاری آن کمک می کند.
اما وقتی پای طنز به میان می آید ساخت و شکل آگاهانه ی آن و چگونگی ماجرا و شخصیت ها و همین طور روال غیر قابل پیش بینی بودن آن اهمیت اساسی پیدا می کند و به تعبیری هر چه ساخت و ساز و تخیل آگاهانه و خلاقانه در آن بیشتر باشد ، طنز اصیل و ناب تری شکل گرفته است.
یکی از نمونه هایی که در مجموعه " پُزناله" حال و هوای نوشته را به چنین سمت و سوهایی می کشاند و سطح طنز را از یک تجربه یا خاطره ی صرف فراتر می برد طنز " خدمت به ادبیات" این کتاب است.
"پس از حدود سی سال نوشتن و شعر و شاعری، احساس می کنم نتوانسته ام برای ادبیات آن طوری که دلم می خواهد مفید باشم و به ادبیات فارسی به نحو شایسته ای خدمت کنم.
به همین دلیل نشستم با خود اندیشیدم و سپس تصمیم گرفتم یعنی در اصل نشستیم ، تصمیم گرفتیم دو نفری ،خودم و عیال (چرا که بعضی از کارها را نمی توان دست تنها انجام داد!) و بهترین کاری که از دستم بر آمد، انجام دادم و آن هم این که با یک برنامه ریزی دقیق و اصولی ،درست صبح روز ۲۷ شهریور(روز شعر و ادب فارسی) صاحب فرزندی شدم ...یا شدیم!و...."
شاید یکی از هزاران عیب گنده ی ما جماعت اهل قلم این است که وقتی شروع به نوشتن می کنیم اگر راوی ما اول شخص باشد چون می ترسیم که مخاطب نکند صفات او را به خودمان نسبت بدهد معمولا راوی هایی پاک و منزه خلق می کنیم که هیچ اشتباهی مرتکب نمی شوند و هیچ عیب و نقصی ندارند.
توی این جور شرایط هر چه مولف بتواند راوی اول شخص یا خودش را نیز نقد کند و مورد انتقاد قرار دهد و از گفتن ضعف هایش ابایی نداشته باشد بیشتر به دل مخاطب می نشیند و با متن احساس نزدیکی بیشتری پیدا می کند.
...."پدر ، دایم در منزل و هنگام غذا خوردن من می گفت : « چه خبره لندهور؟! نترکی یه وقت … ؟! کمی رژیم بگیر ! دو روز دیگه نمی تونی از سرجات بلند شی » و من فکر می کردم چقدر این پیرمرد ساده دل به سلامتی فرزندش می اندیشد! در دل می گفتم عجب پدر دلسوزی است که همواره نگران بیماری های ناشی از چاق شدن پسرش و عوارض خطرناک آن است !
اما نمی دانم چرا هر وقت منزل فامیل مهمان بودیم و یا مثلاً در مراسم جشن و عروسی به اتفاق پدر دعوت می شدیم ، قضیه کاملاً برعکس می شد و بحث رژیم و … را بالکل از بیخ و بن فراموش می کرد و......"
هر چه این اعتراف گونه ها و نقد و انتقادهای خودی و فامیلی بیشتر باشد و به سطح ادبیت و حیطه ی داستانی کشیده شود ، متن اثرگذارتر و جذاب تر می شود.
در واقع مولف طنز به ما می گوید که هیچ کس از زیر تیغش در نمی رود حتی خودش.
..." سال ها پیش در روستای محل زادگاهم ، شب به همراه تعدادی از بچه های هم سن و سال خودم رفتیم سراغ خرهای روستا. چه حالی کردیم آن شب. جای شما خالی.
حالا بگو چه کار کردیم؟ کله ی الاغ را می کردیم داخل کیسه های بزرگ نایلونی که مشکی بودند و زیر گلویشان را محکم گره می زدیم. وای خدا جون چقدر حال می داد وقتی با چوب محکم می زدیمشان و خرها چهار نعل با کله می رفتند داخل دیوار و....."
البته امیدوارم
نوشته ی: احمداکبرپور، نویسنده و طنزپرداز
حکایت نثرهای طنز خالو و یا همان " انثاریات" با اشعار و سروده های طنز ایشان، کاملا از هم سواست و با یک نگاه می توان آن ها را از هم تشخیص داد. درست همان طور که تفاوت یک قوچ و پازن را از مادر ببعی ها از راه دور می توان شناسایی و به عینه تماشا کرد. البته اگر چشم تیزبین و نگاه کارشناسانه داشته باشی.
شک نیست که فقط پای تفاوت وسط است نه خوب یا بدی یا خوب و خوب تری. در واقع هیچ کدام جای همدیگر را پر نمی کنند و اگر طبق مثال بالا پیش برویم کارکرد مادر و پدر ببعی ها به یک اندازه لازم است و به فرض اگر مادر ببعی ها نباشد و یا پدر شاخدار کوتاهی کند نسل ببعی هااز روی زمین برداشته می شود و مثل دایناسورها فقط به یاد و خاطره شان آه می کشیم.
عمده ترین توفیر نثر از اشعار خالو این است که اصل و اساس بیشتر آن ها از دل واقعیت و از لابه لای خاطرات گوارا و گاه ناگوار خالو شکل گرفته است و به قول منتقدها به نوعی تجربه ی زیسته ی اوست.
این نکته که چقدر و چگونه هر نویسنده ای در اصل واقعه و خاطره دست می برد و چه پر و بالی می دهد بسیار مفصل است و سعی می کنم در مورد طنزهای خالو صحبت مختصری بکنم.
در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او
هر چند طرف این شعر شاعران است اما به اعتقاد من برای خیلی از آثار هنری و مخصوصا ادبیات ناب داستانی نیز صدق می کند.
در واقع هر چه بیشتر بتوان خاطره یا اتفاق طنزآمیز را پر و بال داد و کم و زیاد کرد و در مجموع به ذات پیش بینی ناپذیر ادبیات نزدیک تر کرد موفقیت بیشتری صورت گرفته است.
اگر ما با مجموعه ای به نام خاطرات طنز یا عنوان هایی از این دست مواجه بودیم حقیقت ماجرا و اصل و اساس آن اهمیت پیدا می کرد و هر چه صداقت در آن بیشتر باشد به روال تاثیرگذاری آن کمک می کند.
اما وقتی پای طنز به میان می آید ساخت و شکل آگاهانه ی آن و چگونگی ماجرا و شخصیت ها و همین طور روال غیر قابل پیش بینی بودن آن اهمیت اساسی پیدا می کند و به تعبیری هر چه ساخت و ساز و تخیل آگاهانه و خلاقانه در آن بیشتر باشد ، طنز اصیل و ناب تری شکل گرفته است.
یکی از نمونه هایی که در مجموعه " پُزناله" حال و هوای نوشته را به چنین سمت و سوهایی می کشاند و سطح طنز را از یک تجربه یا خاطره ی صرف فراتر می برد طنز " خدمت به ادبیات" این کتاب است.
"پس از حدود سی سال نوشتن و شعر و شاعری، احساس می کنم نتوانسته ام برای ادبیات آن طوری که دلم می خواهد مفید باشم و به ادبیات فارسی به نحو شایسته ای خدمت کنم.
به همین دلیل نشستم با خود اندیشیدم و سپس تصمیم گرفتم یعنی در اصل نشستیم ، تصمیم گرفتیم دو نفری ،خودم و عیال (چرا که بعضی از کارها را نمی توان دست تنها انجام داد!) و بهترین کاری که از دستم بر آمد، انجام دادم و آن هم این که با یک برنامه ریزی دقیق و اصولی ،درست صبح روز ۲۷ شهریور(روز شعر و ادب فارسی) صاحب فرزندی شدم ...یا شدیم!و...."
شاید یکی از هزاران عیب گنده ی ما جماعت اهل قلم این است که وقتی شروع به نوشتن می کنیم اگر راوی ما اول شخص باشد چون می ترسیم که مخاطب نکند صفات او را به خودمان نسبت بدهد معمولا راوی هایی پاک و منزه خلق می کنیم که هیچ اشتباهی مرتکب نمی شوند و هیچ عیب و نقصی ندارند.
توی این جور شرایط هر چه مولف بتواند راوی اول شخص یا خودش را نیز نقد کند و مورد انتقاد قرار دهد و از گفتن ضعف هایش ابایی نداشته باشد بیشتر به دل مخاطب می نشیند و با متن احساس نزدیکی بیشتری پیدا می کند.
...."پدر ، دایم در منزل و هنگام غذا خوردن من می گفت : « چه خبره لندهور؟! نترکی یه وقت … ؟! کمی رژیم بگیر ! دو روز دیگه نمی تونی از سرجات بلند شی » و من فکر می کردم چقدر این پیرمرد ساده دل به سلامتی فرزندش می اندیشد! در دل می گفتم عجب پدر دلسوزی است که همواره نگران بیماری های ناشی از چاق شدن پسرش و عوارض خطرناک آن است !
اما نمی دانم چرا هر وقت منزل فامیل مهمان بودیم و یا مثلاً در مراسم جشن و عروسی به اتفاق پدر دعوت می شدیم ، قضیه کاملاً برعکس می شد و بحث رژیم و … را بالکل از بیخ و بن فراموش می کرد و......"
هر چه این اعتراف گونه ها و نقد و انتقادهای خودی و فامیلی بیشتر باشد و به سطح ادبیت و حیطه ی داستانی کشیده شود ، متن اثرگذارتر و جذاب تر می شود.
در واقع مولف طنز به ما می گوید که هیچ کس از زیر تیغش در نمی رود حتی خودش.
..." سال ها پیش در روستای محل زادگاهم ، شب به همراه تعدادی از بچه های هم سن و سال خودم رفتیم سراغ خرهای روستا. چه حالی کردیم آن شب. جای شما خالی.
حالا بگو چه کار کردیم؟ کله ی الاغ را می کردیم داخل کیسه های بزرگ نایلونی که مشکی بودند و زیر گلویشان را محکم گره می زدیم. وای خدا جون چقدر حال می داد وقتی با چوب محکم می زدیمشان و خرها چهار نعل با کله می رفتند داخل دیوار و....."
البته امیدوارم
که این خر آزاری ها فقط در متن خالو اتفاق بیفتد و نه در عالم واقع.
منتظر طنزهای آینده خالوراشد با ساختارهای داستانی و جذابش هستم.
#خالوراشد
@rashedansari
منتظر طنزهای آینده خالوراشد با ساختارهای داستانی و جذابش هستم.
#خالوراشد
@rashedansari
Forwarded from خالوراشد
18برگزیده جشنواره منطقه ای طنز کودک ونوجوان خلیج فارس تجلیل شدند
همزمان با برگزاری آیین پایانی نخستین جشنواره منطقهای طنز کودک و نوجوان خلیج فارس به میزبانی هرمزگان، 18 نفر از برگزیدگان در بخشهای شعر و داستان روز چهارشنبه تجلیل شدند.
به گزارش روابط عمومی اداره کل کانون هرمزگان در این جشنواره که مدیر کل آفرینش های ادبی وهنری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کشور و جمعی از شاعران و نویسندگان برجسته کشوری و استانی حضور داشتند، از 12 اثر برگزیده در بخش داستان و 6 اثر برگزیده در بخش شعر تجلیل شد.
در بخش داستان از استان هرمزگان «الناز دهقانی»، «فریما عبدی» و «سارا غیاثی» از بستک، «پرنیان اسماعیلی» از قشم، «فرزانه نام آور»، «سوگند عظیمی» و «هدیه شفیعی» و«بیتا مجیدی» از بندرعباس برگزیده شدند.
همچنین «نازنین زهرا شهریاری»، «مریم جهان طلب» و «سمانه خدایی» از خراسان جنوبی و «مائده استوار» از یزد به عنوان دیگر برگزیدگان بخش داستان این دوره از جشنواره معرفی شدند.
در این بخش (داستان) همچنین «صوفیا محسنی» از بستک، «غزل نیکو» از قشم، «مریم ذاکری» از هرمز، «نازنین فاطمه نوری» از کرمان، «انیس موحدی» و «راضیه علیزاده» از بندرعباس، «محدثه ذوالفقاری» از خراسان جنوبی» و رها نارویی از «زاهدان» شایسته تقدیر شدند.
در بخش شعر نیز از6 برگزیده این جشنواره «یاسمن امینی»، «نادیا قاسمیان» و «فاطمه کارگر» از شهر بابک کرمان، «زهرا دادی زاده» و «امین صمدی» از بندرعباس و «فائزه ملکی» از یزد برگزیده شدند.
نخستین جشنواره منطقهای طنز کودک و نوجوان خلیج فارس در 2 بخش شعر و داستان با شرکت استان های هرمزگان، خراسان جنوبی، سیستان و بلوچستان، کرمان و یزد برگزار شد.
داوری بخش داستان این جشنواره را احمد اکبرپور و محمدرضا شمس و در بخش شعر نیز راشد انصاری و حسین تولایی برعهده داشتند.
آیین پایانی نخستین جشنواره منطقهای طنز کودک و نوجوان خلیج فارس با اجرای شعرخوانی سرود مرکز شماره یک بندرعباس، موسیقی گنج خدا، شعرخوانی طنز امین صمدی عضو کانون بندرعباس و تقدیر از مربیان و داوران این دوره همراه بود.
همزمان با برگزاری آیین پایانی نخستین جشنواره منطقهای طنز کودک و نوجوان خلیج فارس به میزبانی هرمزگان، 18 نفر از برگزیدگان در بخشهای شعر و داستان روز چهارشنبه تجلیل شدند.
به گزارش روابط عمومی اداره کل کانون هرمزگان در این جشنواره که مدیر کل آفرینش های ادبی وهنری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کشور و جمعی از شاعران و نویسندگان برجسته کشوری و استانی حضور داشتند، از 12 اثر برگزیده در بخش داستان و 6 اثر برگزیده در بخش شعر تجلیل شد.
در بخش داستان از استان هرمزگان «الناز دهقانی»، «فریما عبدی» و «سارا غیاثی» از بستک، «پرنیان اسماعیلی» از قشم، «فرزانه نام آور»، «سوگند عظیمی» و «هدیه شفیعی» و«بیتا مجیدی» از بندرعباس برگزیده شدند.
همچنین «نازنین زهرا شهریاری»، «مریم جهان طلب» و «سمانه خدایی» از خراسان جنوبی و «مائده استوار» از یزد به عنوان دیگر برگزیدگان بخش داستان این دوره از جشنواره معرفی شدند.
در این بخش (داستان) همچنین «صوفیا محسنی» از بستک، «غزل نیکو» از قشم، «مریم ذاکری» از هرمز، «نازنین فاطمه نوری» از کرمان، «انیس موحدی» و «راضیه علیزاده» از بندرعباس، «محدثه ذوالفقاری» از خراسان جنوبی» و رها نارویی از «زاهدان» شایسته تقدیر شدند.
در بخش شعر نیز از6 برگزیده این جشنواره «یاسمن امینی»، «نادیا قاسمیان» و «فاطمه کارگر» از شهر بابک کرمان، «زهرا دادی زاده» و «امین صمدی» از بندرعباس و «فائزه ملکی» از یزد برگزیده شدند.
نخستین جشنواره منطقهای طنز کودک و نوجوان خلیج فارس در 2 بخش شعر و داستان با شرکت استان های هرمزگان، خراسان جنوبی، سیستان و بلوچستان، کرمان و یزد برگزار شد.
داوری بخش داستان این جشنواره را احمد اکبرپور و محمدرضا شمس و در بخش شعر نیز راشد انصاری و حسین تولایی برعهده داشتند.
آیین پایانی نخستین جشنواره منطقهای طنز کودک و نوجوان خلیج فارس با اجرای شعرخوانی سرود مرکز شماره یک بندرعباس، موسیقی گنج خدا، شعرخوانی طنز امین صمدی عضو کانون بندرعباس و تقدیر از مربیان و داوران این دوره همراه بود.
نامه ی خونه وربج به خالوراشد
شیخ لاری که مقیم بندری
دشمن هر پاچه خوارِ لندری
خوانده ام اشعار خوب و نغز تو
آفرین ها گفته ام بر مغز تو
تو دگر طفل دبستان نیستی
شاعر یک شهر و استان نیستی
بلکه در ایران تو مردی محوری
طنز پرداز شهیر کشوری۰۰۰
شکر می گویم که خوبی ای رفیق
مالک الطنز ِ * جنوبی ای رفیق
هرکجا داری تو حق آب و گل
با شماله کرده ای هی درد دل
با تو من هم بسته ام پیمان طنز
لوتی ام من لوتی ِ میدان طنز
تا به میدان سخن لوتی شدم
طرد از سوی(سگ و سوتی) شدم
لیک عمری هی اشاره کرده ام
چون تو صحبت از اداره کرده ام
گرچه بحث نوکر و ارباب نیست
گفته ای که کار کردن باب نیست
خر ول است افسار می خواهد چکار
کارمندی کار می خواهد چکار
جان برای پاچه خواری می دهد
مثل خر حتی سواری می دهد
پس چرا ارباب افسارش کند
یا نظارت هی روی کارش کند
گر نیندازد به اربابش لگد۰۰۰
راحت است آن خر فلانی، تا ابد
در سخن گر دُر بیفشاند ز دُرج
پس بسازد در مسیر سیل ،برج
گر کند ویران محیط زیست را
گیرد او از نمره دائم بیست را
یا اگر که رفته در بازارِ اَرز
برستون اقتصاد افکنده لَرز
گر ببرّد جنگل انبوه را۰۰۰
یا ببلعد دشت، حتی کوه را
یا ببلعد آب دریا را همه
افکند در بین مردم واهمه
باز هم چون آب خوردن زین دیار
می کنند اعلام، او کرده فرار۰۰۰
بی خیالِ اینکه چندی پیشتر
بوده از آب وضویش ریش، تر۰۰۰
چون زبانی بهتر از حلواش بود
در صف اول همیشه جاش بود
چون که فکر رزق و روزی بوده او
شد مشخص که که نفوذی بوده او
حال جزء دشمنان دوری اند
چند شرکت دارد اما سوری اند
خانه های کاگلی را بی خیال
دزدهای داخلی را بی خیال
ای جهنم گر که میلرزد زمین
چارسو دشمن نشسته در کمین
چشم ها را کرده سوی مرز زوم
آفرین بر این مدیران خدوم
بارها برپا همایش کرده اند
سی چهل سال آزمایش کرده اند
چون که ملت صاحب آگاهی اند
ملتی که آزمایشگاهی اند
سی چهل سال آزمایش مثل موش
خونشان هرگز نمی آید به جوش
پهن سوی وعده مانده گوش ها
حرف تقدیر است بین موش ها
بس که شستشوی مغزی داده اند
مغزها دیگر ز کار افتاده اند
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::
هرنمادی را که در اشعار بود
شمه ای از حال سردمدار بود
رفته است از یادها تاریخ شان
می کند هر دم جناحی سیخ شان
گر که حتی صاحب اندیشه است
فکر ریش خود بجای ریشه است
هست غافل از سرودِ گاتها
مات و مبهوت است مثل ماتها
بار دیگر آش شعرم شور شد
آه ، از بحث اداره دور شد::::::
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
یاد داری دوره ی شاهِ پلید!!!
قفلها بودند اما بی کلید
یاد داری که سماور داشتیم
هرچه وعده بود باور داشتیم
یاد داری توی دِه، فیشی نبود
ریشه بود و بسته بر ریشی نبود
یاد داری بحث بی نانی نبود
جای پینه روی پیشانی نبود
یاد داری هرکه حتی مست بود
پینه جایش بر کف هر دست بود
جوی و جدول را هجومی میزدند
کی گَپ از فیش نجومی میزدند
با مدیرانی جوان و باکلاس
صحبتی هرگز نبود از اختلاس
یاد داری پول مزد کار بود
بیمه حقّ آدم بیمار بود۰۰۰
بگذریم اصلا اداره خوب نیست
شعر گفتن با اشاره خوب نیست
چونکه یک دل هم تهی از آه نیست
شعر شد طولانی و کوتاه نیست
بارها و بارها آشفته ام ۰۰۰
با مدیران حرف خود را گفته ام
گرچه گفتم طرد و بیکارم رفیق
شیرم آری شیر بیدارم رفیق
من پر از حرف نگفته نیستم
شیرم اما شیر خفته نیستم
پی نوشت:
۱_ مالک الطنز(ملک الطنز) لقبی است در مایه های ملک الشعرایی!
سروده:جانعلی خاوند _خونه وربج
شیخ لاری که مقیم بندری
دشمن هر پاچه خوارِ لندری
خوانده ام اشعار خوب و نغز تو
آفرین ها گفته ام بر مغز تو
تو دگر طفل دبستان نیستی
شاعر یک شهر و استان نیستی
بلکه در ایران تو مردی محوری
طنز پرداز شهیر کشوری۰۰۰
شکر می گویم که خوبی ای رفیق
مالک الطنز ِ * جنوبی ای رفیق
هرکجا داری تو حق آب و گل
با شماله کرده ای هی درد دل
با تو من هم بسته ام پیمان طنز
لوتی ام من لوتی ِ میدان طنز
تا به میدان سخن لوتی شدم
طرد از سوی(سگ و سوتی) شدم
لیک عمری هی اشاره کرده ام
چون تو صحبت از اداره کرده ام
گرچه بحث نوکر و ارباب نیست
گفته ای که کار کردن باب نیست
خر ول است افسار می خواهد چکار
کارمندی کار می خواهد چکار
جان برای پاچه خواری می دهد
مثل خر حتی سواری می دهد
پس چرا ارباب افسارش کند
یا نظارت هی روی کارش کند
گر نیندازد به اربابش لگد۰۰۰
راحت است آن خر فلانی، تا ابد
در سخن گر دُر بیفشاند ز دُرج
پس بسازد در مسیر سیل ،برج
گر کند ویران محیط زیست را
گیرد او از نمره دائم بیست را
یا اگر که رفته در بازارِ اَرز
برستون اقتصاد افکنده لَرز
گر ببرّد جنگل انبوه را۰۰۰
یا ببلعد دشت، حتی کوه را
یا ببلعد آب دریا را همه
افکند در بین مردم واهمه
باز هم چون آب خوردن زین دیار
می کنند اعلام، او کرده فرار۰۰۰
بی خیالِ اینکه چندی پیشتر
بوده از آب وضویش ریش، تر۰۰۰
چون زبانی بهتر از حلواش بود
در صف اول همیشه جاش بود
چون که فکر رزق و روزی بوده او
شد مشخص که که نفوذی بوده او
حال جزء دشمنان دوری اند
چند شرکت دارد اما سوری اند
خانه های کاگلی را بی خیال
دزدهای داخلی را بی خیال
ای جهنم گر که میلرزد زمین
چارسو دشمن نشسته در کمین
چشم ها را کرده سوی مرز زوم
آفرین بر این مدیران خدوم
بارها برپا همایش کرده اند
سی چهل سال آزمایش کرده اند
چون که ملت صاحب آگاهی اند
ملتی که آزمایشگاهی اند
سی چهل سال آزمایش مثل موش
خونشان هرگز نمی آید به جوش
پهن سوی وعده مانده گوش ها
حرف تقدیر است بین موش ها
بس که شستشوی مغزی داده اند
مغزها دیگر ز کار افتاده اند
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::
هرنمادی را که در اشعار بود
شمه ای از حال سردمدار بود
رفته است از یادها تاریخ شان
می کند هر دم جناحی سیخ شان
گر که حتی صاحب اندیشه است
فکر ریش خود بجای ریشه است
هست غافل از سرودِ گاتها
مات و مبهوت است مثل ماتها
بار دیگر آش شعرم شور شد
آه ، از بحث اداره دور شد::::::
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
یاد داری دوره ی شاهِ پلید!!!
قفلها بودند اما بی کلید
یاد داری که سماور داشتیم
هرچه وعده بود باور داشتیم
یاد داری توی دِه، فیشی نبود
ریشه بود و بسته بر ریشی نبود
یاد داری بحث بی نانی نبود
جای پینه روی پیشانی نبود
یاد داری هرکه حتی مست بود
پینه جایش بر کف هر دست بود
جوی و جدول را هجومی میزدند
کی گَپ از فیش نجومی میزدند
با مدیرانی جوان و باکلاس
صحبتی هرگز نبود از اختلاس
یاد داری پول مزد کار بود
بیمه حقّ آدم بیمار بود۰۰۰
بگذریم اصلا اداره خوب نیست
شعر گفتن با اشاره خوب نیست
چونکه یک دل هم تهی از آه نیست
شعر شد طولانی و کوتاه نیست
بارها و بارها آشفته ام ۰۰۰
با مدیران حرف خود را گفته ام
گرچه گفتم طرد و بیکارم رفیق
شیرم آری شیر بیدارم رفیق
من پر از حرف نگفته نیستم
شیرم اما شیر خفته نیستم
پی نوشت:
۱_ مالک الطنز(ملک الطنز) لقبی است در مایه های ملک الشعرایی!
سروده:جانعلی خاوند _خونه وربج
بداهه ی سوم خالوراشد به شماله
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
ای " شماله" حس و حالم خوب نیست
این طرف ها زندگی مطلوب نیست
بین اصحاب قلم جنگ است و بس
آن چه مظلوم است فرهنگ است و بس
تازگی در شهر ِ ما از هر نظر
مفت و ارزان است کالای هنر
دولت محمود در كمبود بود
از حسن هم ما نمى بينيم سود
تا فلك پر مى كشد اين شوق و شور
گر كه باشد پول در حد وفور
ای "شماله"، از جنوبی گر چه تو
حرمتی دارد بگویی هر چه تو
نان اگر اين جا نباشد آب هست
تا حدود ظهر ، گاهى خواب هست
خواب شيرين چون عسل در بامداد
مى برد صبحانه خوردن را ز ياد
این سخن از بچه ی پیغمبر است:
اقتصاد واقعی مال خر است!
ما براى شعر گفتن آمديم
نى براى پول رُفتن آمديم
پول رُفتن كار ارباب زر است
شاعرى رسم و مرامش ديگر است
چون که از شاعر حكايت مى كنند
دولت و ملت شكايت مى كنند
آن يكى مى گويد اين مطلب خطاست
اين يكى مى گويد آن حرفش بجاست
شاعر اما در ميان اين دو ضد
مى شود با راست گويان متحد
مى دمد همواره در كرنا و بوغ!
تا جهان را پاك سازد از دروغ
اين كه مى گويند شاعر نيست راست
يا دروغ از شعر مى آيد ، خطاست
شعر مثل رحمتى از آسمان
مى شود مبناى تلطيف جهان
من به عشق مردم این جا مانده ام
در محافل شعر خود را خوانده ام
مردمانی ساده و خیلی صبور
از دو رنگی و پلیدی ها به دور
شاعری خوش ذوق اهل اردکان
گفته شعر و عشق باشد توامان:
"عشق منسبز است مثل عطرسیب
ادکلن هرگز ندارد توی جیب
می زند آتش دل خیام را
می فریبد گردش ایام را
عشق من وقتی که لب وا می کند
مصر را غرق زلیخا می کند
شعر گاهی می شود چون بوستان
می خورَد فیلش غم هندوستان...."
كاش در بازار ما را بود كار
مى شديم از نان دولت رانت خوار
پشت هر پرونده قايم مى شديم
ثروت اندوزى ملايم مى شديم
ثبت مى شد نام ما در روزگار
بعد مى كرديم از كشور فرار!!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
ای " شماله" حس و حالم خوب نیست
این طرف ها زندگی مطلوب نیست
بین اصحاب قلم جنگ است و بس
آن چه مظلوم است فرهنگ است و بس
تازگی در شهر ِ ما از هر نظر
مفت و ارزان است کالای هنر
دولت محمود در كمبود بود
از حسن هم ما نمى بينيم سود
تا فلك پر مى كشد اين شوق و شور
گر كه باشد پول در حد وفور
ای "شماله"، از جنوبی گر چه تو
حرمتی دارد بگویی هر چه تو
نان اگر اين جا نباشد آب هست
تا حدود ظهر ، گاهى خواب هست
خواب شيرين چون عسل در بامداد
مى برد صبحانه خوردن را ز ياد
این سخن از بچه ی پیغمبر است:
اقتصاد واقعی مال خر است!
ما براى شعر گفتن آمديم
نى براى پول رُفتن آمديم
پول رُفتن كار ارباب زر است
شاعرى رسم و مرامش ديگر است
چون که از شاعر حكايت مى كنند
دولت و ملت شكايت مى كنند
آن يكى مى گويد اين مطلب خطاست
اين يكى مى گويد آن حرفش بجاست
شاعر اما در ميان اين دو ضد
مى شود با راست گويان متحد
مى دمد همواره در كرنا و بوغ!
تا جهان را پاك سازد از دروغ
اين كه مى گويند شاعر نيست راست
يا دروغ از شعر مى آيد ، خطاست
شعر مثل رحمتى از آسمان
مى شود مبناى تلطيف جهان
من به عشق مردم این جا مانده ام
در محافل شعر خود را خوانده ام
مردمانی ساده و خیلی صبور
از دو رنگی و پلیدی ها به دور
شاعری خوش ذوق اهل اردکان
گفته شعر و عشق باشد توامان:
"عشق منسبز است مثل عطرسیب
ادکلن هرگز ندارد توی جیب
می زند آتش دل خیام را
می فریبد گردش ایام را
عشق من وقتی که لب وا می کند
مصر را غرق زلیخا می کند
شعر گاهی می شود چون بوستان
می خورَد فیلش غم هندوستان...."
كاش در بازار ما را بود كار
مى شديم از نان دولت رانت خوار
پشت هر پرونده قايم مى شديم
ثروت اندوزى ملايم مى شديم
ثبت مى شد نام ما در روزگار
بعد مى كرديم از كشور فرار!!
#خالوراشد
@rashedansari
افاضات فیل عینکی!
چشم زخم
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
بالاخره زائرحیدر با قرض و قوله فراوان موفق شد در روستا خانه ای بسازد. خیلی خوشحال بود. هم خودش و هم زن و بچه اش. اما این شادی زود جای خودش را به غم داد.
یک روز که زائرحیدر با ماشینش از روستا به اتفاق "مَش زهرا" عیالش،عازم شهر بودند در بین راه چپ کرد. ماشین درب و داغان شد و خودش هم یکی از پاهاش شکست ولی خوشبختانه زنده ماند. اما همسرش طوریش نشد. فقط کمی خراش سطحی روی صورتش افتاده بود. مَشی زهرا به طعنه می گفت من طی این سال ها زندگی کردن با زار حیدر ضد ضربه شدم!
ماشین بیمه بدنه و... نداشت. زارحیدر هم که جیبش حسابی توسط پیمانکار و مصالح فروش و اوسا خالی شده بود. بعد از چند روز با پای گچ گرفته داخل خانه نشسته بود که اوسااحمد برای تسویه حساب آمد... اگرچه خودش می گفت:" شنیدم چپ کردی اومدم عیادتت."
مش زهرا گفت:" حتم دارم این فامیلای حسود چشممون زدن" و خطاب به شوهرش ادامه داد:" صدبار گفتم کهره ای سر ببریم و گوشت قربونی کنیم از خسیسی ات قبول نکردی" زار حیدر گفت:" زن، این قدر نمک به زخمم نزن اگه قربونی نکردیم در عوض شما که چهارگوشه خونه بطری های پر از نمک رو آویزون کردی!"
در این لحظه اوسا احمد قاه قاه خندید. زارحیدر گفت:" زهر مار، به بدبختی و روزگارسیاهیمون می خندی؟" اوسا احمد با ته لهجه ی افغانی گفت:" نی قصد مَه ایی نیسته.خدا رحم کرده! خواستم بگم دَ ایی مدت که شما بندر بودید ما نمک ها را در غذایمان ریخته و به جایش در بطری ها گچ ریختیم! "
با این حرف اوسااحمد برای دقایقی سکوت عجیبی بر فضای خانه حکم فرما شد.
در این هنگام مَش زهرا در حالی که عصبانی به نظر می رسید گفت:"استا احمد ، توی این حادثه مقصر اصلی شمایی! اگه نمک ها رو خالی نکرده بودین و به جاش گچ نریخته بودی، عمرا ماشین ما چپ می کرد..."
اوسااحمد با قیافه ی مظلومانه ای پاسخ داد:" من نمی دانستم که..." مش زهرا حرف استااحمد را قطع کرد و گفت:" ما از شما شکایت می کنیم و خسارت ماشین و دیه پای شوهرم رو از حلقومت می کشیم بیرون!" و یواشکی خطاب به زائرحیدر گفت:"صد در صد خسارت می ده چون افغانیه از پاسگاه و دادگاه می ترسه! آخه الان خیلی دارن برای افاغنه سخت گیری می کنن...."
#خالوراشد
@rashedansari
چشم زخم
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
بالاخره زائرحیدر با قرض و قوله فراوان موفق شد در روستا خانه ای بسازد. خیلی خوشحال بود. هم خودش و هم زن و بچه اش. اما این شادی زود جای خودش را به غم داد.
یک روز که زائرحیدر با ماشینش از روستا به اتفاق "مَش زهرا" عیالش،عازم شهر بودند در بین راه چپ کرد. ماشین درب و داغان شد و خودش هم یکی از پاهاش شکست ولی خوشبختانه زنده ماند. اما همسرش طوریش نشد. فقط کمی خراش سطحی روی صورتش افتاده بود. مَشی زهرا به طعنه می گفت من طی این سال ها زندگی کردن با زار حیدر ضد ضربه شدم!
ماشین بیمه بدنه و... نداشت. زارحیدر هم که جیبش حسابی توسط پیمانکار و مصالح فروش و اوسا خالی شده بود. بعد از چند روز با پای گچ گرفته داخل خانه نشسته بود که اوسااحمد برای تسویه حساب آمد... اگرچه خودش می گفت:" شنیدم چپ کردی اومدم عیادتت."
مش زهرا گفت:" حتم دارم این فامیلای حسود چشممون زدن" و خطاب به شوهرش ادامه داد:" صدبار گفتم کهره ای سر ببریم و گوشت قربونی کنیم از خسیسی ات قبول نکردی" زار حیدر گفت:" زن، این قدر نمک به زخمم نزن اگه قربونی نکردیم در عوض شما که چهارگوشه خونه بطری های پر از نمک رو آویزون کردی!"
در این لحظه اوسا احمد قاه قاه خندید. زارحیدر گفت:" زهر مار، به بدبختی و روزگارسیاهیمون می خندی؟" اوسا احمد با ته لهجه ی افغانی گفت:" نی قصد مَه ایی نیسته.خدا رحم کرده! خواستم بگم دَ ایی مدت که شما بندر بودید ما نمک ها را در غذایمان ریخته و به جایش در بطری ها گچ ریختیم! "
با این حرف اوسااحمد برای دقایقی سکوت عجیبی بر فضای خانه حکم فرما شد.
در این هنگام مَش زهرا در حالی که عصبانی به نظر می رسید گفت:"استا احمد ، توی این حادثه مقصر اصلی شمایی! اگه نمک ها رو خالی نکرده بودین و به جاش گچ نریخته بودی، عمرا ماشین ما چپ می کرد..."
اوسااحمد با قیافه ی مظلومانه ای پاسخ داد:" من نمی دانستم که..." مش زهرا حرف استااحمد را قطع کرد و گفت:" ما از شما شکایت می کنیم و خسارت ماشین و دیه پای شوهرم رو از حلقومت می کشیم بیرون!" و یواشکی خطاب به زائرحیدر گفت:"صد در صد خسارت می ده چون افغانیه از پاسگاه و دادگاه می ترسه! آخه الان خیلی دارن برای افاغنه سخت گیری می کنن...."
#خالوراشد
@rashedansari
نامه ی شماله به راشدانصاری(خالو راشد) در پاسخ به تعدادی از شاعران و سیاسیونی که از شماله دل خوشی ندارند!
...راشد ای ساحل نشین بندری
شاعر اشعار زیبای دری
شعله ها در شاعری افروختی
چشم اهل دل به طنزت دوختی
هُرمِ داغ طنز ما را نوش کن
لحظه ای غمنامه ام را گوش کن
شاعرم من شاعری پرحوصله
نیستم اهل تشنج یا گله
وضع شعر و شاعری مطلوب نیست
(واقعاکه اصل حالم خوب نیست)
فیل با آهو عروسی میکند
تیش را دیدم خروسی میکند
تازگیها بخت ما برگشته است
اسب در اصطبلمان خر گشته است
مشکلات اقتصاد مردمم
کرده قدری شاکی و سردرگمم
اینطرف مسئولهای بی هنر
صاحبان قدرت پُر زور وزر
فکرشان جز حفظ حزب خویش نیست
گوییا یوم الحسابی پیش نیست
نامه ای رامن نوشتم پیش ازاین
محتوایش خالی ازهربغض وکین
گر چه نیش طنز من پُرباربود
حرف من باشخص فرمانداربود
یک گروهی چشمشان بی خواب شد
سنگ ها از هر طرف پرتاب شد
حرفهایی گفته شد در حد مفت
بعد استاد سخن خاوند گفت:
عده ای شاعر نما ظاهرشدند
کل لندرها همه شاعرشدند
دوست یکجا دشمن ماهم جدا
تیرها سوی شماله شد رها
نامه ها که حامل اشعاربود
چند تاشان اندکی پرباربود
مابقی شان مثل شعله لای دود
گنگ ونامفهوم و زیر شعر بود
خنجر عقده گشایی تیزشد
قلب ها ازکینه ها لبریز شد
شاعران بس شعر شخمی کاشتند
همه شان اشکال وزنی داشتند
گر چه هر نوباوه ای چیزی سرود
هیچ شعری در خورپاسخ نبود
شاعری نو پا قلم برداشته
خویشتن را شاعری پنداشته
فی المثل با لهجه خوب دری
جوجه ها خواندند با بنده کُری
خوب میدانی که بنده کیستم
توی کار جوجه شاعرنیستم
شاخه ی پُر بار سر پایین منم
آسمان طنز را شاهین منم
زلف را در دست شانه میدهم
جوجه ها را آب و دانه میدهم
ماهرانه تا بلندا می پرم
بره را از میش کوهی می برم
الغرض ای ماه خوب بندری
کم بفرما با پلنگان دلبری
وضع شعر وشاعری مطلوب نیست
حرف بسیاراست وحالم خوب نیست
شماله
...راشد ای ساحل نشین بندری
شاعر اشعار زیبای دری
شعله ها در شاعری افروختی
چشم اهل دل به طنزت دوختی
هُرمِ داغ طنز ما را نوش کن
لحظه ای غمنامه ام را گوش کن
شاعرم من شاعری پرحوصله
نیستم اهل تشنج یا گله
وضع شعر و شاعری مطلوب نیست
(واقعاکه اصل حالم خوب نیست)
فیل با آهو عروسی میکند
تیش را دیدم خروسی میکند
تازگیها بخت ما برگشته است
اسب در اصطبلمان خر گشته است
مشکلات اقتصاد مردمم
کرده قدری شاکی و سردرگمم
اینطرف مسئولهای بی هنر
صاحبان قدرت پُر زور وزر
فکرشان جز حفظ حزب خویش نیست
گوییا یوم الحسابی پیش نیست
نامه ای رامن نوشتم پیش ازاین
محتوایش خالی ازهربغض وکین
گر چه نیش طنز من پُرباربود
حرف من باشخص فرمانداربود
یک گروهی چشمشان بی خواب شد
سنگ ها از هر طرف پرتاب شد
حرفهایی گفته شد در حد مفت
بعد استاد سخن خاوند گفت:
عده ای شاعر نما ظاهرشدند
کل لندرها همه شاعرشدند
دوست یکجا دشمن ماهم جدا
تیرها سوی شماله شد رها
نامه ها که حامل اشعاربود
چند تاشان اندکی پرباربود
مابقی شان مثل شعله لای دود
گنگ ونامفهوم و زیر شعر بود
خنجر عقده گشایی تیزشد
قلب ها ازکینه ها لبریز شد
شاعران بس شعر شخمی کاشتند
همه شان اشکال وزنی داشتند
گر چه هر نوباوه ای چیزی سرود
هیچ شعری در خورپاسخ نبود
شاعری نو پا قلم برداشته
خویشتن را شاعری پنداشته
فی المثل با لهجه خوب دری
جوجه ها خواندند با بنده کُری
خوب میدانی که بنده کیستم
توی کار جوجه شاعرنیستم
شاخه ی پُر بار سر پایین منم
آسمان طنز را شاهین منم
زلف را در دست شانه میدهم
جوجه ها را آب و دانه میدهم
ماهرانه تا بلندا می پرم
بره را از میش کوهی می برم
الغرض ای ماه خوب بندری
کم بفرما با پلنگان دلبری
وضع شعر وشاعری مطلوب نیست
حرف بسیاراست وحالم خوب نیست
شماله