در راستای بی برقی ها و بی آبی های جنوب
حمله رستم
سروده:راشدانصازی(خالوراشد)
اندر حکایت حمله رستم به هرموزگان! و گرفتار شدن او و سپاهیانش درآن بلاد و باقی قضایا...
شبی تیره چون زلف محبوب من
تهمتن به تهمینه گفت این سخن
که ای همسر خوب و با جــربزه
برایــم بکن قاچ یـــک خـــربزه!
سپس سوی لشکر برو بی درنگ
بگو تا نوازنــد شیــپور جنـــگ
بگو با همــه تا به وقت ســحر
که آماده باشـــند از هر نظــر
همی گفت و تهمینه شد رهسپار
همان زن که بودی بسی هوشیار
----------
"چو فردا برآمد بلنـــد آفـــتاب"
تهمتن برون جست از رختــخواب
"یکی نعــره زد در میان گــروه
که گفــتی بدرید دریا و کـــوه"
کمی پشت خرگاه ورزش نمـود
چهل تا شنا رفت و نرمش نمود
کمی هم بچرخیــد دور و برش
سپس یک نگه کرد بر لشکرش
خلاصـه ز هر حیث آمـــاده بود
تو گویی "حسین رضازاده" بود!
بگـفتا عزیزان این سرزمیــن
نبینم شما را چنین دل غمیــن
خبرهای خوش دارم از بهرتان
ز اســتان زرخیز هـرموزگان!
شنیدم که آن جا خــبرها بود
خبـرهای خوبی در آن جا بود
بنادر چو یک باره آزاد گـشت
"زمین شد شش و آسمان گشت هشت!"
هر آن کس ببینی که در بندر است
شب و روز در فکر سیم و زر است
در آن جا زیاد است سی دی و دیش
همه گونه جنس است در قشم و کیش
به من گفته اند این که اجناس چین
فراوان بُوَد توی آن سرزمین
کنون با شما هستم ای مهتران
دلیــران این مُلک و جنــگاوران
به همراه شمشیر و گرز و کمند
نه با اسب و قاطر ، که با دَه "سمند"
به هر طور ممکن به بنـدر رَویم
که تا جمله خرپول دوران شویم!
درین لحظه بهرام و گودرز پیر
جلــوتر فرستادشـان از کویر
خودش هم به همراه یک کاروان
ز زابل برفتــند شــادی کنان
غرض بعد چندی چنان برق و باد
رسیــدند نزدیکـــی آن بــلاد
درآن شب که بودند مردم به خواب
تهمــتن گذر کرد از "فاریاب"
به "گَمرُن"1 رسیدند در برج تیر
به وقتی که آتش بود گرمسیر
درآن وضعیت شهر بی برق بود
نه در غرب برق و نه در شرق بود
ز بخت بدش توی آن پهن دشت
ز گرما تهمتن عرق سوز گشت!
به طوری که قرمز بشد چون لبو
هرآن کس بخندید بر وضـــع او
گهـــی با مـقوا بزد باد خود
گهی بد بگفتی به اجداد خود
عرق شُرشُر از پشت او می چکید
و تا قوزک پای او می رســــید
ز بس زد به مغز سرش آفتــاب
طلب کرد رستم یکی مشک آب
ولی تا به او گفته شد آب نیست
دو زانو نشست و حسابی گریست
بگفـــتا خــدایا کـــجا آمـدیم؟
تو گویی که در کربلا آمــدیم!
گرفتاری ما خودش کم نبـــود
غم دیــگری بر غـــم ما فزود
--------
من آنم زدم فـــرق دیو سپــید
که مغز از دو گوشش به بیرون پرید
ندیدی که در جنگ با اشکـبوس
چگونه سَقط کردم آن مرد لوس!؟
ولیکن درین جا تلف می شویم
برای قیامت به صف می شویم
همین گفت و روز دگر چون رسید
ز یاران خود یـــک نفــــر را ندید
تمامی سوار "سواری" شـدند
ز خجلت به "زابل" فراری شدند
خلاصه تهمتن چو تنـــها بماند
نشست و برای دل خود بخواند:
"عجب رسمیه رســـــم زمونه
قـــــصه برگ و باد خزونه...."2
ز ترسش که گردد در آن جا هلاک
خودش هم بلافاصله زد به چاک !
پی نوشت:
1-گمبرن، نام سابق بندر باشد
2-در این جا شاعر بنا به دلایلی از ریل خارج شده و به جدول زده است!منتهی شما لطف کرده با همان آهنگ مخصوص و معروفش بخوانید حالا اگر با آواز باشد، چه بهتر!
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
حمله رستم
سروده:راشدانصازی(خالوراشد)
اندر حکایت حمله رستم به هرموزگان! و گرفتار شدن او و سپاهیانش درآن بلاد و باقی قضایا...
شبی تیره چون زلف محبوب من
تهمتن به تهمینه گفت این سخن
که ای همسر خوب و با جــربزه
برایــم بکن قاچ یـــک خـــربزه!
سپس سوی لشکر برو بی درنگ
بگو تا نوازنــد شیــپور جنـــگ
بگو با همــه تا به وقت ســحر
که آماده باشـــند از هر نظــر
همی گفت و تهمینه شد رهسپار
همان زن که بودی بسی هوشیار
----------
"چو فردا برآمد بلنـــد آفـــتاب"
تهمتن برون جست از رختــخواب
"یکی نعــره زد در میان گــروه
که گفــتی بدرید دریا و کـــوه"
کمی پشت خرگاه ورزش نمـود
چهل تا شنا رفت و نرمش نمود
کمی هم بچرخیــد دور و برش
سپس یک نگه کرد بر لشکرش
خلاصـه ز هر حیث آمـــاده بود
تو گویی "حسین رضازاده" بود!
بگـفتا عزیزان این سرزمیــن
نبینم شما را چنین دل غمیــن
خبرهای خوش دارم از بهرتان
ز اســتان زرخیز هـرموزگان!
شنیدم که آن جا خــبرها بود
خبـرهای خوبی در آن جا بود
بنادر چو یک باره آزاد گـشت
"زمین شد شش و آسمان گشت هشت!"
هر آن کس ببینی که در بندر است
شب و روز در فکر سیم و زر است
در آن جا زیاد است سی دی و دیش
همه گونه جنس است در قشم و کیش
به من گفته اند این که اجناس چین
فراوان بُوَد توی آن سرزمین
کنون با شما هستم ای مهتران
دلیــران این مُلک و جنــگاوران
به همراه شمشیر و گرز و کمند
نه با اسب و قاطر ، که با دَه "سمند"
به هر طور ممکن به بنـدر رَویم
که تا جمله خرپول دوران شویم!
درین لحظه بهرام و گودرز پیر
جلــوتر فرستادشـان از کویر
خودش هم به همراه یک کاروان
ز زابل برفتــند شــادی کنان
غرض بعد چندی چنان برق و باد
رسیــدند نزدیکـــی آن بــلاد
درآن شب که بودند مردم به خواب
تهمــتن گذر کرد از "فاریاب"
به "گَمرُن"1 رسیدند در برج تیر
به وقتی که آتش بود گرمسیر
درآن وضعیت شهر بی برق بود
نه در غرب برق و نه در شرق بود
ز بخت بدش توی آن پهن دشت
ز گرما تهمتن عرق سوز گشت!
به طوری که قرمز بشد چون لبو
هرآن کس بخندید بر وضـــع او
گهـــی با مـقوا بزد باد خود
گهی بد بگفتی به اجداد خود
عرق شُرشُر از پشت او می چکید
و تا قوزک پای او می رســــید
ز بس زد به مغز سرش آفتــاب
طلب کرد رستم یکی مشک آب
ولی تا به او گفته شد آب نیست
دو زانو نشست و حسابی گریست
بگفـــتا خــدایا کـــجا آمـدیم؟
تو گویی که در کربلا آمــدیم!
گرفتاری ما خودش کم نبـــود
غم دیــگری بر غـــم ما فزود
--------
من آنم زدم فـــرق دیو سپــید
که مغز از دو گوشش به بیرون پرید
ندیدی که در جنگ با اشکـبوس
چگونه سَقط کردم آن مرد لوس!؟
ولیکن درین جا تلف می شویم
برای قیامت به صف می شویم
همین گفت و روز دگر چون رسید
ز یاران خود یـــک نفــــر را ندید
تمامی سوار "سواری" شـدند
ز خجلت به "زابل" فراری شدند
خلاصه تهمتن چو تنـــها بماند
نشست و برای دل خود بخواند:
"عجب رسمیه رســـــم زمونه
قـــــصه برگ و باد خزونه...."2
ز ترسش که گردد در آن جا هلاک
خودش هم بلافاصله زد به چاک !
پی نوشت:
1-گمبرن، نام سابق بندر باشد
2-در این جا شاعر بنا به دلایلی از ریل خارج شده و به جدول زده است!منتهی شما لطف کرده با همان آهنگ مخصوص و معروفش بخوانید حالا اگر با آواز باشد، چه بهتر!
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
WhatsApp.com
کانال طنز راشد انصاری
WhatsApp Group Invite
نمی دانم
سروده ی: راشدانصاری
من مرز بین خوب و بد را هم نمی دانم
فرقِ بشر با دیو و دد را هم نمی دانم
تشخیصِ دست راست از چپ واقعاً سخت است
من کاربرد این دو «یَد» را هم نمی دانم
در مدرسه قدری ریاضی خوانده ام ، حالا
جمعِ ۱۱۰ با نود را هم نمی دانم
از وزن خود بی اطلاعم، این که چیزی نیست
اندازه و متراژ قد را هم نمی دانم
سریال و فیلم سینمایی جای خود، اما
معنای فیلم مستند را هم نمی دانم
ییلاق و قشلاقم «اوین» است و «امین آباد!»
آزادی و حبس ابد را هم نمی دانم
سعدی همه اعضای انسان را یکی کرده(۱)
من فرقِ «سوزان» و «صمد» را هم نمی دانم!
تیپا هزاران بار از هم مسلکان خوردم
هر چند مفهوم لگد را هم نمی دانم
چیزی که از «اسکایپ» و از «اسنپ»، نمی فهمم
هیچ از «نشان» و از «بلد» را هم نمی دانم
مُنقادِ حکم «مفتی» ام در زندگی مفتی....
اندازه ی تعزیر و حد را هم نمی دانم
الآن نه تنها معنیِ "Bedroom" و "good morning"
دردا که معنای خرَد را هم نمی دانم(۲)
با این همه هستم رییسْ جمهور ِ یک کشور
حالا چه طوری میشود را هم نمی دانم!
پی نوشت:
۱- بنی آدم اعضای یک پیکرند....(سعدی)
۲- یعنی زبان انگلیسی که هیچ، فارسی هم بلد نیستم
#خالوراشد
@rashedansari
سروده ی: راشدانصاری
من مرز بین خوب و بد را هم نمی دانم
فرقِ بشر با دیو و دد را هم نمی دانم
تشخیصِ دست راست از چپ واقعاً سخت است
من کاربرد این دو «یَد» را هم نمی دانم
در مدرسه قدری ریاضی خوانده ام ، حالا
جمعِ ۱۱۰ با نود را هم نمی دانم
از وزن خود بی اطلاعم، این که چیزی نیست
اندازه و متراژ قد را هم نمی دانم
سریال و فیلم سینمایی جای خود، اما
معنای فیلم مستند را هم نمی دانم
ییلاق و قشلاقم «اوین» است و «امین آباد!»
آزادی و حبس ابد را هم نمی دانم
سعدی همه اعضای انسان را یکی کرده(۱)
من فرقِ «سوزان» و «صمد» را هم نمی دانم!
تیپا هزاران بار از هم مسلکان خوردم
هر چند مفهوم لگد را هم نمی دانم
چیزی که از «اسکایپ» و از «اسنپ»، نمی فهمم
هیچ از «نشان» و از «بلد» را هم نمی دانم
مُنقادِ حکم «مفتی» ام در زندگی مفتی....
اندازه ی تعزیر و حد را هم نمی دانم
الآن نه تنها معنیِ "Bedroom" و "good morning"
دردا که معنای خرَد را هم نمی دانم(۲)
با این همه هستم رییسْ جمهور ِ یک کشور
حالا چه طوری میشود را هم نمی دانم!
پی نوشت:
۱- بنی آدم اعضای یک پیکرند....(سعدی)
۲- یعنی زبان انگلیسی که هیچ، فارسی هم بلد نیستم
#خالوراشد
@rashedansari
وضعیت ورزشگاه های ایران(شهر قدس)
نوشته ی: راشدانصاری
یکی از دلایلی که تیم فوتبال الغرافه قطر نتوانست به استقلال ایران گل بزند، به همراه نداشتن چراغ قوه(۱) بود. می پرسید چراغ قوه چه ربطی به فوتبال دارد؟ مقداری حوصله داشته باشید، عرض خواهم کرد.
همان طوری که از تلویزیون مشاهده کردید، نور ورزشگاه شهر قدس،(قلعه حسن خان) واقعاً افتضاح بود! شاید مسئولان پرتلاش ما تعمداً دست به چنین کاری زده باشند. البته گزارشگر محترم مسابقه چندین و چند بار به نمایندگی از مسئولان بسیار محترم! معذرت خواهی کرد، اما بعید می دانیم مسئولان ما کک شان گزیده باشد!
به هر حال در شب مسابقه دیدید که چهارگوشه ی زمین مسابقه(به جز یکی دومتر وسط) تاریک بود. و اگر فوتبالیست های قطری چراغ قوه به همراه داشتند، و توپ را زودتر پیدا می کردند، یا هم تیمی های خود را به موقع شناسایی می کردند! و در نهایت دروازه ی تیم استقلال را پیدا می کردند؛ شک نداشته باشید که نتیجه ی بازی چیز دیگری بود!
شاید برخی از شما بپرسید، خب، تاریکی که برای همه یکسان است....پس چرا بازیکنان استقلال این مشکل را نداشتند؟ درست است اما خدا را شکر بازیکنان ما سال هاست که به تاریکی و کم نوری و زمین بد و این گونه مسایل پیش پا افتاده عادت کرده اند....
شیخ اجل سعدی شیرازی هم در این خصوص یعنی عادت کردن ، می فرماید:
«چشم عادت کرده با دیدار دوست/
حیف باشد بعد از او بر دیگری...»
پی نوشت:
۱- منظور چراغ قوه های رو کلاهی است که کارگران معدن از آن استفاده می کنند. و نیازی نیست بازیکنان آن را در دست بگیرند. چرا که دست فوتبالیست برای هُل دادن و مشت زدن و چنگ زدن به صورت یکدیگر و.... است.
#خالوراشد
@rashedansari
نوشته ی: راشدانصاری
یکی از دلایلی که تیم فوتبال الغرافه قطر نتوانست به استقلال ایران گل بزند، به همراه نداشتن چراغ قوه(۱) بود. می پرسید چراغ قوه چه ربطی به فوتبال دارد؟ مقداری حوصله داشته باشید، عرض خواهم کرد.
همان طوری که از تلویزیون مشاهده کردید، نور ورزشگاه شهر قدس،(قلعه حسن خان) واقعاً افتضاح بود! شاید مسئولان پرتلاش ما تعمداً دست به چنین کاری زده باشند. البته گزارشگر محترم مسابقه چندین و چند بار به نمایندگی از مسئولان بسیار محترم! معذرت خواهی کرد، اما بعید می دانیم مسئولان ما کک شان گزیده باشد!
به هر حال در شب مسابقه دیدید که چهارگوشه ی زمین مسابقه(به جز یکی دومتر وسط) تاریک بود. و اگر فوتبالیست های قطری چراغ قوه به همراه داشتند، و توپ را زودتر پیدا می کردند، یا هم تیمی های خود را به موقع شناسایی می کردند! و در نهایت دروازه ی تیم استقلال را پیدا می کردند؛ شک نداشته باشید که نتیجه ی بازی چیز دیگری بود!
شاید برخی از شما بپرسید، خب، تاریکی که برای همه یکسان است....پس چرا بازیکنان استقلال این مشکل را نداشتند؟ درست است اما خدا را شکر بازیکنان ما سال هاست که به تاریکی و کم نوری و زمین بد و این گونه مسایل پیش پا افتاده عادت کرده اند....
شیخ اجل سعدی شیرازی هم در این خصوص یعنی عادت کردن ، می فرماید:
«چشم عادت کرده با دیدار دوست/
حیف باشد بعد از او بر دیگری...»
پی نوشت:
۱- منظور چراغ قوه های رو کلاهی است که کارگران معدن از آن استفاده می کنند. و نیازی نیست بازیکنان آن را در دست بگیرند. چرا که دست فوتبالیست برای هُل دادن و مشت زدن و چنگ زدن به صورت یکدیگر و.... است.
#خالوراشد
@rashedansari
سارقی باتدبیر!
سارقی مسلح، نیمه های شب وارد خانه ای می شود برای دزدی. مقداری اسباب و اثاثیه را جمع می کند که با خود ببرد، اما صاحب خانه بیدار می شود. و بلافاصله داد و بیداد راه می اندازد و می گوید::«آی دزد! آی دزد.» دزد قصه ی ما نیز با اسلحه تهدید می کند و در کمال پررویی اظهار می دارد:« داد و بیداد نکن که می کشمت و ....» در این لحظه بچه ها و خانم طرف هم بیدار می شوند. در حالی که همه از ترس داشتند می لرزیدند، سارق متوجه می شود که یک نفر ظاهراً گوشه ی هال زیر پتو خوابیده است. با عصبانیت تمام به صاحب خانه می گوید:« زود باشین اونو بیدار کنین.» صاحب خانه مِن مِن کنان می گوید:« تو رو خدا به ایشون کاری نداشته باش! مهمونه.» آقا دزده می گوید:« نخیر، سریع باش اون پدرسوخته ی فلان فلان شده رو بیدار کن، چون وقتی من رفتم می گه؛ اگه من بیدار بودم پدر دزده رو در می آوردم و می گرفتمش و چنین و چنان می کردم و هزار تا بلوف دیگه. پس زود باش بیدارش کن تا همه تون شاهد باشین که هیچ گُهی نمی تونه بخوره!»
راشد انصاری
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
سارقی مسلح، نیمه های شب وارد خانه ای می شود برای دزدی. مقداری اسباب و اثاثیه را جمع می کند که با خود ببرد، اما صاحب خانه بیدار می شود. و بلافاصله داد و بیداد راه می اندازد و می گوید::«آی دزد! آی دزد.» دزد قصه ی ما نیز با اسلحه تهدید می کند و در کمال پررویی اظهار می دارد:« داد و بیداد نکن که می کشمت و ....» در این لحظه بچه ها و خانم طرف هم بیدار می شوند. در حالی که همه از ترس داشتند می لرزیدند، سارق متوجه می شود که یک نفر ظاهراً گوشه ی هال زیر پتو خوابیده است. با عصبانیت تمام به صاحب خانه می گوید:« زود باشین اونو بیدار کنین.» صاحب خانه مِن مِن کنان می گوید:« تو رو خدا به ایشون کاری نداشته باش! مهمونه.» آقا دزده می گوید:« نخیر، سریع باش اون پدرسوخته ی فلان فلان شده رو بیدار کن، چون وقتی من رفتم می گه؛ اگه من بیدار بودم پدر دزده رو در می آوردم و می گرفتمش و چنین و چنان می کردم و هزار تا بلوف دیگه. پس زود باش بیدارش کن تا همه تون شاهد باشین که هیچ گُهی نمی تونه بخوره!»
راشد انصاری
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
WhatsApp.com
کانال طنز راشد انصاری
WhatsApp Group Invite
خالوراشد دعوت حق را لبیک گفت!
نوشته ی: راشدانصاری
داشتم فکر می کردم اگر امروز (یا فردا! حالا عجله چرا؟) مُردم، چه اتفاقاتی رخ خواهد داد.(هیچ!)
* تیتر نخست روزنامه ی ندای هرمزگان و خبر دست چندم دیگر نشریات استان هرمزگان: درگذشت خالوراشد، شاعر و طنزنویس هرمزگانی ....
* صفحات نخست نشریات لارستان و خبر دست چندم روزنامه های شیراز: راشدانصاری(خالوراشد) شاعر و طنزپرداز لارستانی دار فانی را وداع گفت.
* برخی از گروه های واتس اپی مربوط به زادگاهم: راشدانصاری، شاعر و نویسنده ی دیده بانی دعوت حق را لبیک گفت.
* صاحبخانه ام: ای بخشکی شانس! اجاره این ماه و ماه گذشته رو از کی بگیرم؟!
* سوپری محله: ای داد! حالا چه طوری بدون مدرک به خانواده اش بگم که مرحوم خیلی بدهکاره!
* مسئولان دستگاه های اجرایی و امنیتی: آخیش راحت شدیم!
* رییس بانک: این همه اقساط عقب افتاده رو کی پرداخت می کنه؟!
* ناشر کتاب آخری: کاش با مرحوم قرارداد بسته بودم! حالا بیا و ثابت کن...!
* تشییع جنازه ام در روستا. کمبود مکان برای اسکان مهمانان خارج از شهرستان و شلوغی و هزینه ی زیاد و خُرد شدن اعصاب خانواده ام به دلیل بی پولی!
* بحث ارث و میراث توسط فرزندانم در شب دوم مُردنم و خرد شدن اعصاب همه از نداشتن چیزی به جز کتاب های فراوان و بدهی به دوست و دشمن...!
* شهردار بندرعباس: این خالوراشد دیگه کیه؟!
* وضعیت واتس اپ برخی دوستانم: طنزپرداز برجسته ی کشور درگذشت. تسلیت به جامعه ی ادبی.
* وضعیت واتس اپ مخالفانم: بخشی از کلیپ ترانه ی
"امشو شوشه لیپک لیلی لونه!"
* وضعیت و استوری عده ای که در مراسمی یا جایی مثل نمایشگاه کتاب یا در کوچه و بازار عکسی یادگاری با بنده انداخته اند: دوست عزیز و رفیق قدیمی ام شاعر برجسته و طنزپرداز چیره دست به رحمت ایزدی پیوست. توضیح: عکس سمت راستی بنده و سمت چپی استاد والا مقام!
* مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خطاب به معاون فرهنگی: یادت باشه هفته ی آینده مراسم بزرگ داشتی رو حتماً براش بگیریم!
* یک شاعر عقده ای: خدا رحمتش کند، اوایل بیشتر شعرهایش را بنده اصلاح می کردم!
* اخبار استانی صدا و سیمای مرکز خلیج فارس ،فقط یک بار : ساعاتی پیش آقای راشدی خواننده ی استان دار فانی را وداع گفت!
* یک بار زیر نویس تلویزیون مرکز خلیج فارس: خالو رشید انصاریان، نوازنده ی مطرح استان درگذشت.
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
نوشته ی: راشدانصاری
داشتم فکر می کردم اگر امروز (یا فردا! حالا عجله چرا؟) مُردم، چه اتفاقاتی رخ خواهد داد.(هیچ!)
* تیتر نخست روزنامه ی ندای هرمزگان و خبر دست چندم دیگر نشریات استان هرمزگان: درگذشت خالوراشد، شاعر و طنزنویس هرمزگانی ....
* صفحات نخست نشریات لارستان و خبر دست چندم روزنامه های شیراز: راشدانصاری(خالوراشد) شاعر و طنزپرداز لارستانی دار فانی را وداع گفت.
* برخی از گروه های واتس اپی مربوط به زادگاهم: راشدانصاری، شاعر و نویسنده ی دیده بانی دعوت حق را لبیک گفت.
* صاحبخانه ام: ای بخشکی شانس! اجاره این ماه و ماه گذشته رو از کی بگیرم؟!
* سوپری محله: ای داد! حالا چه طوری بدون مدرک به خانواده اش بگم که مرحوم خیلی بدهکاره!
* مسئولان دستگاه های اجرایی و امنیتی: آخیش راحت شدیم!
* رییس بانک: این همه اقساط عقب افتاده رو کی پرداخت می کنه؟!
* ناشر کتاب آخری: کاش با مرحوم قرارداد بسته بودم! حالا بیا و ثابت کن...!
* تشییع جنازه ام در روستا. کمبود مکان برای اسکان مهمانان خارج از شهرستان و شلوغی و هزینه ی زیاد و خُرد شدن اعصاب خانواده ام به دلیل بی پولی!
* بحث ارث و میراث توسط فرزندانم در شب دوم مُردنم و خرد شدن اعصاب همه از نداشتن چیزی به جز کتاب های فراوان و بدهی به دوست و دشمن...!
* شهردار بندرعباس: این خالوراشد دیگه کیه؟!
* وضعیت واتس اپ برخی دوستانم: طنزپرداز برجسته ی کشور درگذشت. تسلیت به جامعه ی ادبی.
* وضعیت واتس اپ مخالفانم: بخشی از کلیپ ترانه ی
"امشو شوشه لیپک لیلی لونه!"
* وضعیت و استوری عده ای که در مراسمی یا جایی مثل نمایشگاه کتاب یا در کوچه و بازار عکسی یادگاری با بنده انداخته اند: دوست عزیز و رفیق قدیمی ام شاعر برجسته و طنزپرداز چیره دست به رحمت ایزدی پیوست. توضیح: عکس سمت راستی بنده و سمت چپی استاد والا مقام!
* مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خطاب به معاون فرهنگی: یادت باشه هفته ی آینده مراسم بزرگ داشتی رو حتماً براش بگیریم!
* یک شاعر عقده ای: خدا رحمتش کند، اوایل بیشتر شعرهایش را بنده اصلاح می کردم!
* اخبار استانی صدا و سیمای مرکز خلیج فارس ،فقط یک بار : ساعاتی پیش آقای راشدی خواننده ی استان دار فانی را وداع گفت!
* یک بار زیر نویس تلویزیون مرکز خلیج فارس: خالو رشید انصاریان، نوازنده ی مطرح استان درگذشت.
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
WhatsApp.com
کانال طنز راشد انصاری
WhatsApp Group Invite
افاضات شیخ انثاری!
دریغ از یه ذره جنبه!
نقاش عزیزی به همراه کارگرش آمده بودند برای رنگ زدنِ در و دیوارهای واحدمان. از لهجه شان مشخص بود، بختیاری هستند.
همان طوری که اوستا داشت دیوارها را رنگ می زد، گفتم:« می دونستی شما از اصیل ترین اقوام ایرانی هستی و در زمان هخامنشیان شماها و....» بلافاصله حرفم را قطع کرد و گفت:« بله، اتفاقاً....» و حرف بنده را تأیید کرد.
مجدداً بنده سررشته ی کلام را در دست گرفتم و گفتم:«یکی از باغیرت ترین و شجاع ترین اقوام ایرانی شما بختیاری ها و لرها هستید...» و به اتفاق بحث را ادامه دادیم تا این که رنگ زدنِ داخل هال تمام شد. بعد دوتایی شان رفتند داخل یکی از اتاق خواب ها و شروع کردند به رنگ زدن.
در این هنگام شنیدم کارگر یواشکی به اوستا گفت:«ایگوم حالا خو ایجوریَه نیخوای نرخمانه بریمس بالاتر؟!»
نوشته ی: راشدانصاری
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
دریغ از یه ذره جنبه!
نقاش عزیزی به همراه کارگرش آمده بودند برای رنگ زدنِ در و دیوارهای واحدمان. از لهجه شان مشخص بود، بختیاری هستند.
همان طوری که اوستا داشت دیوارها را رنگ می زد، گفتم:« می دونستی شما از اصیل ترین اقوام ایرانی هستی و در زمان هخامنشیان شماها و....» بلافاصله حرفم را قطع کرد و گفت:« بله، اتفاقاً....» و حرف بنده را تأیید کرد.
مجدداً بنده سررشته ی کلام را در دست گرفتم و گفتم:«یکی از باغیرت ترین و شجاع ترین اقوام ایرانی شما بختیاری ها و لرها هستید...» و به اتفاق بحث را ادامه دادیم تا این که رنگ زدنِ داخل هال تمام شد. بعد دوتایی شان رفتند داخل یکی از اتاق خواب ها و شروع کردند به رنگ زدن.
در این هنگام شنیدم کارگر یواشکی به اوستا گفت:«ایگوم حالا خو ایجوریَه نیخوای نرخمانه بریمس بالاتر؟!»
نوشته ی: راشدانصاری
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
WhatsApp.com
کانال طنز راشد انصاری
WhatsApp Group Invite
ﻧﻘﯿﻀﻪ
سروده:راشدانصاری(خالوراشد)
” ﺁﻥ ﮐﯿﺴﺖ ﮐﺰ ﺭﻭﯼ ﮐﺮﻡ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ ”
ﯾﮏ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ!
ﺍﻭﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺩﻭﻟﺘﯽ! ﻣﻠﯽ ، ﺳﭙﻪ ﯾﺎ ﻣﻠﺘﯽ…
ﻭﺍﻡ ِ ﻣﺮﺍ ﺿﺎﻣﻦ ﺷﻮﺩ، ﻋﻤﺮﯼ ﺳﭙﺲ ﺯﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ!
ﺍِﺭﺛﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭﻟﯽ ،
ﺍﺯ ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﻢ دست کم ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ
ﺁﻥ نازنین ِ تندخو، ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﺩﺩ ﻧﮑﻮ
ﺗﺎ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﻧﺎﻡ ﻫَﻮﻭ ، ﻓﻮﺭﺍً ﻧﮑﻮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ
ﺩﻭﻟﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧﺶ ﺭﻭﻡ ، ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﮐﺮَﻡ
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﻊ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ
(ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﻪ ﻋﻤﺮﺍً ﻧﺸﺪ، ﻓﮑﺮﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﻧﺸﺪ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ!)
ﺯﺁﻥ ﭘﺲ ﺩﻫﺪ ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﺍﻡ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺟﺎﺭﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﻓﮑﺮﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ِ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻗﺮﺽ ﻭ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ
ﻣﺸﮑﻞ ﮐﻪ ﺣﻞ ﺷﺪ ﮐﺎﻣﻼً ، ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺷﺎﻡ ﻭ ﯾﻤﻦ
ﺩﺭ ﮐّﻞِ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ، ﺍﺳﻼﻡ ﺭﺍ ﯾﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ....
#خالوراشد
@rashedansari
سروده:راشدانصاری(خالوراشد)
” ﺁﻥ ﮐﯿﺴﺖ ﮐﺰ ﺭﻭﯼ ﮐﺮﻡ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ ”
ﯾﮏ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ!
ﺍﻭﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺩﻭﻟﺘﯽ! ﻣﻠﯽ ، ﺳﭙﻪ ﯾﺎ ﻣﻠﺘﯽ…
ﻭﺍﻡ ِ ﻣﺮﺍ ﺿﺎﻣﻦ ﺷﻮﺩ، ﻋﻤﺮﯼ ﺳﭙﺲ ﺯﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ!
ﺍِﺭﺛﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭﻟﯽ ،
ﺍﺯ ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﻢ دست کم ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ
ﺁﻥ نازنین ِ تندخو، ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﺩﺩ ﻧﮑﻮ
ﺗﺎ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﻧﺎﻡ ﻫَﻮﻭ ، ﻓﻮﺭﺍً ﻧﮑﻮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ
ﺩﻭﻟﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧﺶ ﺭﻭﻡ ، ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﮐﺮَﻡ
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﻊ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ
(ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﻪ ﻋﻤﺮﺍً ﻧﺸﺪ، ﻓﮑﺮﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﻧﺸﺪ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ!)
ﺯﺁﻥ ﭘﺲ ﺩﻫﺪ ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﺍﻡ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺟﺎﺭﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﻓﮑﺮﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ِ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻗﺮﺽ ﻭ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ
ﻣﺸﮑﻞ ﮐﻪ ﺣﻞ ﺷﺪ ﮐﺎﻣﻼً ، ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺷﺎﻡ ﻭ ﯾﻤﻦ
ﺩﺭ ﮐّﻞِ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ، ﺍﺳﻼﻡ ﺭﺍ ﯾﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ....
#خالوراشد
@rashedansari
پشت پرده با حافظ!
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
در پَسِ پرده ازین پس خبری نیست که نیست
از نهان کاریِ برخی اثری نیست که نیست
آب وقتی که گذشت از سرِ مردم، قطعاً
در سراپرده ی دنیا خطری نیست که نیست
خرمن آماده! ولی مرد کهن در خواب است
پیِ کوبیدنِ آن گاو نری نیست که نیست
شهر ما هر چه گدا داشت اخیراً مُردند
دیگر از لطف شما در به دری نیست که نیست
ابتکار است که آتش بزنی جنگل را
توی کابینه ی فعلی تبری نیست که نیست
گفته بودم بپرم از قفسِ تن بیرون...
یادم آمد بشرم، بال و پری نیست که نیست!
خاک اگر بوده فقط بر سرِ ما رفته و بس
مثل ما در همه آفاق «گَری» نیست که نیست!
رأی دادند سر انجام به آقای «ترامپ»
تا بگویند جز او کلّه خری نیست که نیست!
وحشی و جانی و سفاک تر از نسل بشر
شک نکن روی زمین، جانوری نیست که نیست
خواستم حرف مهمی بزنم، حافظ گفت:
چون دراین منطقه صاحب نظری نیست که نیست_
«مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز»
وَرنه در مجلس شورا وُکلا بیدارند...
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
در پَسِ پرده ازین پس خبری نیست که نیست
از نهان کاریِ برخی اثری نیست که نیست
آب وقتی که گذشت از سرِ مردم، قطعاً
در سراپرده ی دنیا خطری نیست که نیست
خرمن آماده! ولی مرد کهن در خواب است
پیِ کوبیدنِ آن گاو نری نیست که نیست
شهر ما هر چه گدا داشت اخیراً مُردند
دیگر از لطف شما در به دری نیست که نیست
ابتکار است که آتش بزنی جنگل را
توی کابینه ی فعلی تبری نیست که نیست
گفته بودم بپرم از قفسِ تن بیرون...
یادم آمد بشرم، بال و پری نیست که نیست!
خاک اگر بوده فقط بر سرِ ما رفته و بس
مثل ما در همه آفاق «گَری» نیست که نیست!
رأی دادند سر انجام به آقای «ترامپ»
تا بگویند جز او کلّه خری نیست که نیست!
وحشی و جانی و سفاک تر از نسل بشر
شک نکن روی زمین، جانوری نیست که نیست
خواستم حرف مهمی بزنم، حافظ گفت:
چون دراین منطقه صاحب نظری نیست که نیست_
«مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز»
وَرنه در مجلس شورا وُکلا بیدارند...
#خالوراشد
@rashedansari
برای دوستم راشدانصاری:
راشدا آمدن برق مبارک بادت
ساعتِ مصرفِ بالا نرود از یادت
کم نما مصرف خود را شاید
دولت این جایزه، ماشین دادت
قدر این وقت بدان، تند مران
سعی کن دوست، نبیند شادت
خودروات کهنه سمندی ست خراب
در سفرهای شمالی ببرد بنیادت
یاد کن از همه دولتمردان
گر شبی قطعی برق افتادت
قصد دارند که قطعش بکنند
تا کنند از غم دل آزادت
شمع روشن کن و آن را بنویس
طبع ات این بار که شعری زادت!
ج.ا.فریاد
#خالوراشد
@rashedansari
راشدا آمدن برق مبارک بادت
ساعتِ مصرفِ بالا نرود از یادت
کم نما مصرف خود را شاید
دولت این جایزه، ماشین دادت
قدر این وقت بدان، تند مران
سعی کن دوست، نبیند شادت
خودروات کهنه سمندی ست خراب
در سفرهای شمالی ببرد بنیادت
یاد کن از همه دولتمردان
گر شبی قطعی برق افتادت
قصد دارند که قطعش بکنند
تا کنند از غم دل آزادت
شمع روشن کن و آن را بنویس
طبع ات این بار که شعری زادت!
ج.ا.فریاد
#خالوراشد
@rashedansari
داغ بیرم
ترکیب بندی بداهه در سوگ بیرم و
تقدیم به جناب خلیلیان پدری که می دانم این روزها چه غم سنگینی را تحمل می کند
سروده ی: راشدانصاری
بیرم امروز به تن رخت عزا پوشیده
باده آغشته به خوناب جگر نوشیده
خونِ «آرام» چو «آوا» و چو «جانان» و «رباب»
که بوَد مادرشان در همه جا جوشیده
قاتل سفله ی بیرحم چرا و ز چه رو
از پیِ قتل چنین لاله رخان کوشیده
این چه کفتارِ کریهی ست که برگ شرفش
بدتر از برگ درختان به خزان خوشیده
نه یکی بلکه دو کفتار نر و ماده به هم
شده همدست به یکدیگر و کردند ستم
آن دو کفتار که دلبسته ی دنیا بودند
قائل فاجعه ی مولمه هر جا بودند
چشمشان برق طلا کور چنان کردچنان
که بر آن جیفه ز دل عاشق و شیدا بودند
کرده گم گوهر انسانیت و شرم و شرف
همچو ابلیس شررگستر و رسوا بودند
سه گل و گلبن شان را هدف خود کردند
" خسره الدنیاِ والآخره" آنها بودند
کارشان بود در این دیرِ دو در فتنه و شر
داغ بر دل بنهادند پدر را و پسر
دل خلقی کند از غصه و اندوه کباب
داغ آرام چو آوا و چو جانان و رباب
پدری ماند و پسر مویه کنان داغ به دل
دلشان کی شود آرام مگر روز حساب
داستانی است غم انگیز که نتوانی یافت
نه به هر لوح و نه هر دفتر و هر کهنه کتاب
یارب آن قاتل بیرحم و زن همدستش
برسانند به دنیا و به عقبا به عذاب
بیش از این طاقت تشریح ندارد دل من
چاره جز نغمه ی تسبیح ندارد دل من
بیرم این داغ گران را نبرَد از یادش
رسد امروز کران تا به کران فریادش
این چه دردی ست که آزار دهد مرد و زنش
این چه داغی ست که برجان و روان افتادش
روزها رفت که در چنبره ی دور زمان
هر دم آید غم و رنجی به مبارکبادش!
قاتلانی که رباب و سه گلش را کشتند
انتقام آید و بر باد دهد بنیادش
بیرم این داغ فراموش نخواهد کردن
شعله ای هست که خاموش نخواهد کردن
خواندم این نغمه و از داغ، دلم آزرده ست
هم ازین فاجعه هر مرد و زنی افسرده ست
از غم مرگ رباب و سه گل خندانش
هر کجا بود گلی تا به ابد پَژمرده ست
آه و افسوس ز گنجینه ی بیرم دزدی
با زنش آمده و چار گهر را برده ست
دل مان را نبوَد تاب و توان تا گوییم
چار تن زنده ی این بوم و بر اینک مرده ست
بِده ای بارخدا صبر جمیل اجر جزیل
به کسانی که در این ماتم و دردند دخیل
#خالوراشد
@rashedansari
ترکیب بندی بداهه در سوگ بیرم و
تقدیم به جناب خلیلیان پدری که می دانم این روزها چه غم سنگینی را تحمل می کند
سروده ی: راشدانصاری
بیرم امروز به تن رخت عزا پوشیده
باده آغشته به خوناب جگر نوشیده
خونِ «آرام» چو «آوا» و چو «جانان» و «رباب»
که بوَد مادرشان در همه جا جوشیده
قاتل سفله ی بیرحم چرا و ز چه رو
از پیِ قتل چنین لاله رخان کوشیده
این چه کفتارِ کریهی ست که برگ شرفش
بدتر از برگ درختان به خزان خوشیده
نه یکی بلکه دو کفتار نر و ماده به هم
شده همدست به یکدیگر و کردند ستم
آن دو کفتار که دلبسته ی دنیا بودند
قائل فاجعه ی مولمه هر جا بودند
چشمشان برق طلا کور چنان کردچنان
که بر آن جیفه ز دل عاشق و شیدا بودند
کرده گم گوهر انسانیت و شرم و شرف
همچو ابلیس شررگستر و رسوا بودند
سه گل و گلبن شان را هدف خود کردند
" خسره الدنیاِ والآخره" آنها بودند
کارشان بود در این دیرِ دو در فتنه و شر
داغ بر دل بنهادند پدر را و پسر
دل خلقی کند از غصه و اندوه کباب
داغ آرام چو آوا و چو جانان و رباب
پدری ماند و پسر مویه کنان داغ به دل
دلشان کی شود آرام مگر روز حساب
داستانی است غم انگیز که نتوانی یافت
نه به هر لوح و نه هر دفتر و هر کهنه کتاب
یارب آن قاتل بیرحم و زن همدستش
برسانند به دنیا و به عقبا به عذاب
بیش از این طاقت تشریح ندارد دل من
چاره جز نغمه ی تسبیح ندارد دل من
بیرم این داغ گران را نبرَد از یادش
رسد امروز کران تا به کران فریادش
این چه دردی ست که آزار دهد مرد و زنش
این چه داغی ست که برجان و روان افتادش
روزها رفت که در چنبره ی دور زمان
هر دم آید غم و رنجی به مبارکبادش!
قاتلانی که رباب و سه گلش را کشتند
انتقام آید و بر باد دهد بنیادش
بیرم این داغ فراموش نخواهد کردن
شعله ای هست که خاموش نخواهد کردن
خواندم این نغمه و از داغ، دلم آزرده ست
هم ازین فاجعه هر مرد و زنی افسرده ست
از غم مرگ رباب و سه گل خندانش
هر کجا بود گلی تا به ابد پَژمرده ست
آه و افسوس ز گنجینه ی بیرم دزدی
با زنش آمده و چار گهر را برده ست
دل مان را نبوَد تاب و توان تا گوییم
چار تن زنده ی این بوم و بر اینک مرده ست
بِده ای بارخدا صبر جمیل اجر جزیل
به کسانی که در این ماتم و دردند دخیل
#خالوراشد
@rashedansari
تقدیم به دوست شاعر و طنزپردازم راشد انصاری:
طنزهایت ای برادر نابِ ناب
کّل مسئولان ز شعرت در عذاب
رعشه می اندازد اندر دست شان
رو کند اندیشه های پست شان
تشنه ی خون تو و امثال تو
مرگ می آید به استقبال تو
این قدَر رندانه طنازی مکن
در زمین دیگران بازی مکن
گاه می گویی سخن چون تیغ تیز
گاه شیرین مثل خرما و مویز
گاه می خندی و می گریانی ام
گاه میخوانی و گه می رانی ام
زلف نازت را نمایان می کنی
زیر زلفت اخم پنهان می کنی !!
بیت بیت شعر من دارد تضاد
خاطرت آزرده ای خالو مباد
یک دو روزی صبر کن خاموش باش
مثل بعضی ها سراپا گوش باش
صبر کن خالو بزن خود را به خواب
تا نباشی روز و شب اندر عذاب
جان من قفل لبت را وا مکن
دزدها را خواهشاً رسوا مکن!
هر چه باید گفت، گفتم: مو به مو
((هر چه می خواهد دل تنگت بگو ))
شعر طنزت گر چه باشد ماندگار
بی خیالِ مردم این روزگار
مو سپیدِ خنده روی خوش مرام
از دیار کازرونم والسلام
حسین مسرور - کازرون
#خالوراشد
@rashedansari
طنزهایت ای برادر نابِ ناب
کّل مسئولان ز شعرت در عذاب
رعشه می اندازد اندر دست شان
رو کند اندیشه های پست شان
تشنه ی خون تو و امثال تو
مرگ می آید به استقبال تو
این قدَر رندانه طنازی مکن
در زمین دیگران بازی مکن
گاه می گویی سخن چون تیغ تیز
گاه شیرین مثل خرما و مویز
گاه می خندی و می گریانی ام
گاه میخوانی و گه می رانی ام
زلف نازت را نمایان می کنی
زیر زلفت اخم پنهان می کنی !!
بیت بیت شعر من دارد تضاد
خاطرت آزرده ای خالو مباد
یک دو روزی صبر کن خاموش باش
مثل بعضی ها سراپا گوش باش
صبر کن خالو بزن خود را به خواب
تا نباشی روز و شب اندر عذاب
جان من قفل لبت را وا مکن
دزدها را خواهشاً رسوا مکن!
هر چه باید گفت، گفتم: مو به مو
((هر چه می خواهد دل تنگت بگو ))
شعر طنزت گر چه باشد ماندگار
بی خیالِ مردم این روزگار
مو سپیدِ خنده روی خوش مرام
از دیار کازرونم والسلام
حسین مسرور - کازرون
#خالوراشد
@rashedansari
به نظر شما در این لحظه چه اتفاقی افتاد؟
زن داداش:« نه به خدا، اصلأ راضی نیستم افشین رو بیدار کنید؛ همین جا کنار خودتون توی هال می خوابم!»
خوانندگان عزیز، اگر چه با این حرف ِ زن داداش نفس آقا کمال بند آمد، اما از قدیم گفته اند: «در نومیدی بسی امید است/ پایان شب سیه سفید است».
وقتی زن داداش خوابید و صدای خر و پفش بلند شد آقا کمال به اتفاق زنِ بدشانس تر از خودش، سریع لحاف و تشک شان را برداشتند و پاورچین پاورچین رفتند روی پشت بام بخوابند. هنوز دقایقی نگذشته بود و داشتند در هوای خوب آن جا نفسی تازه می کردند که ناگهان سر و کله ی زن داداش پیدا شد و گفت:«اتاق خیلی گرمه، نمی شه خوابید. فکر کنم این جا خنک تر باشه!» کمال آقا با اخم و تخم گفت:« خب،کولر روشن می کردی». زن داداش گفت:« هر چی گشتم کنترلش پیدا نکردم». البته شوخی می کرد، هنوز هوا آن قدرها گرم نشده بود.
خیلی راحت، زن داداش آمد و کنار آن ها خوابید. ولی صبح که بیدار شد رفت داخل آشپزخانه پیش همسر آقا کمال، ضمن همکاری برای درست کردن صبحانه گفت:« عزیزم، شرمنده که من توی خواب خیلی خر و پف می کنم. دکتر هم بارها رفتم ولی فایده ای نداره. ببخشین تو رو خدا اگه دیشب نذاشتم بخوابین و...»
آقا کمال با لبخندی حرفش را قطع کرد و گفت:«اتفاقاً پدر و مادرت بیامرز که خر و پف می کردی،
چون تنها موقعی بود که ما احساس آرامش می کردیم...!» همسر آقا کمال لبخندی زد و زن داداش کمی به فکر فرو رفت و....
#خالوراشد
@rashedansari
زن داداش:« نه به خدا، اصلأ راضی نیستم افشین رو بیدار کنید؛ همین جا کنار خودتون توی هال می خوابم!»
خوانندگان عزیز، اگر چه با این حرف ِ زن داداش نفس آقا کمال بند آمد، اما از قدیم گفته اند: «در نومیدی بسی امید است/ پایان شب سیه سفید است».
وقتی زن داداش خوابید و صدای خر و پفش بلند شد آقا کمال به اتفاق زنِ بدشانس تر از خودش، سریع لحاف و تشک شان را برداشتند و پاورچین پاورچین رفتند روی پشت بام بخوابند. هنوز دقایقی نگذشته بود و داشتند در هوای خوب آن جا نفسی تازه می کردند که ناگهان سر و کله ی زن داداش پیدا شد و گفت:«اتاق خیلی گرمه، نمی شه خوابید. فکر کنم این جا خنک تر باشه!» کمال آقا با اخم و تخم گفت:« خب،کولر روشن می کردی». زن داداش گفت:« هر چی گشتم کنترلش پیدا نکردم». البته شوخی می کرد، هنوز هوا آن قدرها گرم نشده بود.
خیلی راحت، زن داداش آمد و کنار آن ها خوابید. ولی صبح که بیدار شد رفت داخل آشپزخانه پیش همسر آقا کمال، ضمن همکاری برای درست کردن صبحانه گفت:« عزیزم، شرمنده که من توی خواب خیلی خر و پف می کنم. دکتر هم بارها رفتم ولی فایده ای نداره. ببخشین تو رو خدا اگه دیشب نذاشتم بخوابین و...»
آقا کمال با لبخندی حرفش را قطع کرد و گفت:«اتفاقاً پدر و مادرت بیامرز که خر و پف می کردی،
چون تنها موقعی بود که ما احساس آرامش می کردیم...!» همسر آقا کمال لبخندی زد و زن داداش کمی به فکر فرو رفت و....
#خالوراشد
@rashedansari
وصیت نامه ی (خالوراشد)
برخی افراد گمان میکنند شاعر جماعت برخلاف دیگر اهالی هنر وضعیت مالی آنچنان خوبی ندارد و معمولا هشتش گرو نهش است. حال آن که خوشبختانه اینگونه نیست. یعنی شاعران امروز ایران، در بین هنرمندانِ رشته های مختلف و همه ی اقشار جامعه جزو ثروتمندترین افراد هستند.
به عنوان مثال خودِ من یکی از مولتی میلیاردرهای ایران هستم. و جالب است که اگر وزارت ارشاد یا مسئولان استان بدانند، از این پس به جای تجلیل و دادنِ سکه و الواح تقدیر و این چیزها (که از بس داده اند ترش کرده ام!)، می آیند سراغم و پشت سر هم شماره حساب و شبا می دهند تا کمک شان کنم. اما خدا را شکر فعلأ که از این موضوع اطلاعی ندارند و شما خوانندگان عزیز روزنامه نیز چیزی نگویید که حوصله ندارم هر روز وزیر یا مدیر کل ارشاد بیاید جلوی خانه ام و مزاحمم بشود.
خب، ببخشید که ظاهراً مقدمه کمی طولانی شد. به هر حال چون بر هر فرد مسلمان واجب است که تا زنده است، اقدام به نوشتن وصیت نامه کند(رسول خدا هم فرموده است: هرکس بدون وصیت بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است...) ، خواستم قبل از هر چیز مقدار کمی از اموال و املاکم را به فرزندان و همسرم هبه کنم. چرا که می گویند«انسان فقط نسبت به نحوه ی هزینهکردن یکسوّم از داراییِ خود پس از مرگ اختیار دارد و بیش از آن از اختیار او بیرون است و چگونگیِ تقسیمِ دوسوّم باقی مانده ی آن بهگونهای است که خداوند معین فرموده است.» فلذا همان طوری که عرض شد، مقداری از دارایی ام که اختیارش با خودم است، را قصد دارم تقسیم کنم.
قبل از هر چیزی می خواهم برج میلاد را به پسر بزرگم هدیه کنم. چرا که همه می دانند این برج در زمین ما احداث شده است و هزینه ی آن نیز تا قِران آخر خودم پرداخت کرده ام.
موضوع بعدی، چون سال ها پیش در سفری که به امارات متحده ی عربی داشتم و مقداری پولِ توجیبی همراهم بود، برج خلیفه دبی را از شیخ محمد بن راشد، خریداری کردم. و چون همنام مرحوم پدرش بودم، کلّی تخفیف داد! و چیزی هم در این خصوص به خانواده نگفتم، چرا که معمولاً من این چیزهای پیش پا افتاده و بی ارزش را به خانواده نمی گویم. دوست دارم این برج را به دختر اولم هدیه کنم.
موضوع بعدی، اسدالله عسگراولادی است. شاید تعجب کنید و بگویید این شخصیت سیاسی و جناح راستی چه ارتباطی به بنده دارد؟ اما از آن جایی که طفلکی در سال جاری به عنوان ثروتمندترین فرد ایرانی شناخته شد، به من هم ربط دارد. چرا که سال قبل مبلغ ناچیزی در حدود پنجاه میلیارد تومان از بنده قرض گرفت! و چون نیازی نداشتم تا امروز چیزی نگفتم و به خانواده اش فشار نیاوردم. طبق این وصیت نامه لطفاً وراث ایشان زحمت بکشند و مبلغ یاد شده را به همسرم پرداخت کنند.
همچنین جزیره ی زیبای کیش را هم که خیلی ها فکر می کنند متعلق به تهرانی هاست و تنها به لحاظ جغرافیایی در استان هرمزگان قرار دارد، به پسر سومم تقدیم می کنم؛ چون علاقه ی زیادی به بحث گردشگری و ایرانگردی دارد.
در پایان، باری مخفی نماند که انتقال رونالدو از اروپا به عربستان سعودی نیز کار بنده بود. بس که عرب ها خواهش کردند، بس که واسطه فرستادند، و اظهار عجز و لابه کردند کل مبلغ را بلاعوض به حساب محمدبن سلمان واریز کردم تا از این طریق دل ملت مسلمان عربستان نیز شاد کرده باشم. لذا در این خصوص از ورثه ام می خواهم ادعایی نداشته باشند، چون بی چاره ها آه در بساط ندارند...
نوشته ی: راشد انصاری
#خالوراشد
@rashedansari
برخی افراد گمان میکنند شاعر جماعت برخلاف دیگر اهالی هنر وضعیت مالی آنچنان خوبی ندارد و معمولا هشتش گرو نهش است. حال آن که خوشبختانه اینگونه نیست. یعنی شاعران امروز ایران، در بین هنرمندانِ رشته های مختلف و همه ی اقشار جامعه جزو ثروتمندترین افراد هستند.
به عنوان مثال خودِ من یکی از مولتی میلیاردرهای ایران هستم. و جالب است که اگر وزارت ارشاد یا مسئولان استان بدانند، از این پس به جای تجلیل و دادنِ سکه و الواح تقدیر و این چیزها (که از بس داده اند ترش کرده ام!)، می آیند سراغم و پشت سر هم شماره حساب و شبا می دهند تا کمک شان کنم. اما خدا را شکر فعلأ که از این موضوع اطلاعی ندارند و شما خوانندگان عزیز روزنامه نیز چیزی نگویید که حوصله ندارم هر روز وزیر یا مدیر کل ارشاد بیاید جلوی خانه ام و مزاحمم بشود.
خب، ببخشید که ظاهراً مقدمه کمی طولانی شد. به هر حال چون بر هر فرد مسلمان واجب است که تا زنده است، اقدام به نوشتن وصیت نامه کند(رسول خدا هم فرموده است: هرکس بدون وصیت بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است...) ، خواستم قبل از هر چیز مقدار کمی از اموال و املاکم را به فرزندان و همسرم هبه کنم. چرا که می گویند«انسان فقط نسبت به نحوه ی هزینهکردن یکسوّم از داراییِ خود پس از مرگ اختیار دارد و بیش از آن از اختیار او بیرون است و چگونگیِ تقسیمِ دوسوّم باقی مانده ی آن بهگونهای است که خداوند معین فرموده است.» فلذا همان طوری که عرض شد، مقداری از دارایی ام که اختیارش با خودم است، را قصد دارم تقسیم کنم.
قبل از هر چیزی می خواهم برج میلاد را به پسر بزرگم هدیه کنم. چرا که همه می دانند این برج در زمین ما احداث شده است و هزینه ی آن نیز تا قِران آخر خودم پرداخت کرده ام.
موضوع بعدی، چون سال ها پیش در سفری که به امارات متحده ی عربی داشتم و مقداری پولِ توجیبی همراهم بود، برج خلیفه دبی را از شیخ محمد بن راشد، خریداری کردم. و چون همنام مرحوم پدرش بودم، کلّی تخفیف داد! و چیزی هم در این خصوص به خانواده نگفتم، چرا که معمولاً من این چیزهای پیش پا افتاده و بی ارزش را به خانواده نمی گویم. دوست دارم این برج را به دختر اولم هدیه کنم.
موضوع بعدی، اسدالله عسگراولادی است. شاید تعجب کنید و بگویید این شخصیت سیاسی و جناح راستی چه ارتباطی به بنده دارد؟ اما از آن جایی که طفلکی در سال جاری به عنوان ثروتمندترین فرد ایرانی شناخته شد، به من هم ربط دارد. چرا که سال قبل مبلغ ناچیزی در حدود پنجاه میلیارد تومان از بنده قرض گرفت! و چون نیازی نداشتم تا امروز چیزی نگفتم و به خانواده اش فشار نیاوردم. طبق این وصیت نامه لطفاً وراث ایشان زحمت بکشند و مبلغ یاد شده را به همسرم پرداخت کنند.
همچنین جزیره ی زیبای کیش را هم که خیلی ها فکر می کنند متعلق به تهرانی هاست و تنها به لحاظ جغرافیایی در استان هرمزگان قرار دارد، به پسر سومم تقدیم می کنم؛ چون علاقه ی زیادی به بحث گردشگری و ایرانگردی دارد.
در پایان، باری مخفی نماند که انتقال رونالدو از اروپا به عربستان سعودی نیز کار بنده بود. بس که عرب ها خواهش کردند، بس که واسطه فرستادند، و اظهار عجز و لابه کردند کل مبلغ را بلاعوض به حساب محمدبن سلمان واریز کردم تا از این طریق دل ملت مسلمان عربستان نیز شاد کرده باشم. لذا در این خصوص از ورثه ام می خواهم ادعایی نداشته باشند، چون بی چاره ها آه در بساط ندارند...
نوشته ی: راشد انصاری
#خالوراشد
@rashedansari
نقیضه
سروده ی: راشدانصاری
«در کشور ما رونق اگر نیست ربا هست»
هر گوشه ی آن دزدی و نیرنگ و ریا هست
ما جنبه ی شادی و خوشی هیچ نداریم
هر قدر بخواهی عوضش درد و بلا هست
اندوه به «سیما»ی وطن سایه فکنده است
تنها خبرِ مرگ، در اخبار «صدا» هست
المنه لَله که در این شهرِ پر از پول
در حومه ی ما هر دو قدم شصت گدا هست
ماندیم همه عمر اگر رهروِ ناکام
دور و برمان راهزنِ کامروا هست
در گوشه کنار دِه ما، شکر خدا را
از عهدِ گذشته، دو سه تن از عُقلا هست
دادند بشارت که درِ میکده باز است
یعنی که مرا درد اگر هست، دوا هست!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده ی: راشدانصاری
«در کشور ما رونق اگر نیست ربا هست»
هر گوشه ی آن دزدی و نیرنگ و ریا هست
ما جنبه ی شادی و خوشی هیچ نداریم
هر قدر بخواهی عوضش درد و بلا هست
اندوه به «سیما»ی وطن سایه فکنده است
تنها خبرِ مرگ، در اخبار «صدا» هست
المنه لَله که در این شهرِ پر از پول
در حومه ی ما هر دو قدم شصت گدا هست
ماندیم همه عمر اگر رهروِ ناکام
دور و برمان راهزنِ کامروا هست
در گوشه کنار دِه ما، شکر خدا را
از عهدِ گذشته، دو سه تن از عُقلا هست
دادند بشارت که درِ میکده باز است
یعنی که مرا درد اگر هست، دوا هست!
#خالوراشد
@rashedansari
بداهه ای برای هفته ی فرهنگی و روز ملی بندر باستانی سیراف
سروده ی: راشد انصاری(خالو راشد)
بندر تاریخیِ سیراف، شیلاو قدیم
خطه ی آبادی و مهدِتجارت بوده است
بومَهَن گرچه دونوبت کرده ویرانش، ولی
با عمارات نوین نیکو امارت بوده است
بندری آباد و پررونق که هندوچین ازآن
خوشه چین بودند،حتی کشوری چون زنگبار
نزد جغرافی نویسان بوده این شهرِشگفت
پایگاه خاندانِ با شکوه و با وقار
بنگر از آثارتاریخی که دارد این دیار
با صلابت سازه های دستکند آبی اش
بَنگسار و موزه و آتشکده با قلعه ها
خود نمایشگر بُود از جلوه ی مهتابی اش
بوسعید از عالمان علم نحو از این دیار
چهره برکرده ست و نامش می درخشد تا ابد
ابن نوح و هم سلیمان آن جهانگرد حکیم
هردو سیرافی و عالِم هست بیش از این عدد
بندر سیراف را بوده ست یک دانشکده
در همه تاریخ خود سرمایه ی دانایی اش
داده آموزش در این دانشکده با افتخار
افسران نیکزادِ نیروی دریایی اش
موزه های شهر لندن یا بلاد دیگرند
مفتخر زاشیای تاریخیِ سیراف عزیز
ای خوشا شهری چنین خوشنام در ایران ما
کز برای دیدنش از شهرها آیَند نیز
دیده بس بالا و پایین در مسیر زندگی
بندر سیراف این بوشهر را همچون نگین
روزگاری نیز «بندر، طاهری» نامیده شد
این بهشت شهرهای کشور ایران زمین
در کتابی از شگفتی های دنیا نام آن
تا ابد درج است و ما را می فزاید افتخار
بندر سیراف جاویدان که در بخش جنوب
در وی آثار شگفتی ساز باشد بی شمار
بندر تاریخی سیراف پاید قرنها
از برای اعتلایش کوششی دیگر کنیم
برگ زرین هویت هست ما را تا ابد
بندر سیراف را باید ز جان باور کنیم
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
سروده ی: راشد انصاری(خالو راشد)
بندر تاریخیِ سیراف، شیلاو قدیم
خطه ی آبادی و مهدِتجارت بوده است
بومَهَن گرچه دونوبت کرده ویرانش، ولی
با عمارات نوین نیکو امارت بوده است
بندری آباد و پررونق که هندوچین ازآن
خوشه چین بودند،حتی کشوری چون زنگبار
نزد جغرافی نویسان بوده این شهرِشگفت
پایگاه خاندانِ با شکوه و با وقار
بنگر از آثارتاریخی که دارد این دیار
با صلابت سازه های دستکند آبی اش
بَنگسار و موزه و آتشکده با قلعه ها
خود نمایشگر بُود از جلوه ی مهتابی اش
بوسعید از عالمان علم نحو از این دیار
چهره برکرده ست و نامش می درخشد تا ابد
ابن نوح و هم سلیمان آن جهانگرد حکیم
هردو سیرافی و عالِم هست بیش از این عدد
بندر سیراف را بوده ست یک دانشکده
در همه تاریخ خود سرمایه ی دانایی اش
داده آموزش در این دانشکده با افتخار
افسران نیکزادِ نیروی دریایی اش
موزه های شهر لندن یا بلاد دیگرند
مفتخر زاشیای تاریخیِ سیراف عزیز
ای خوشا شهری چنین خوشنام در ایران ما
کز برای دیدنش از شهرها آیَند نیز
دیده بس بالا و پایین در مسیر زندگی
بندر سیراف این بوشهر را همچون نگین
روزگاری نیز «بندر، طاهری» نامیده شد
این بهشت شهرهای کشور ایران زمین
در کتابی از شگفتی های دنیا نام آن
تا ابد درج است و ما را می فزاید افتخار
بندر سیراف جاویدان که در بخش جنوب
در وی آثار شگفتی ساز باشد بی شمار
بندر تاریخی سیراف پاید قرنها
از برای اعتلایش کوششی دیگر کنیم
برگ زرین هویت هست ما را تا ابد
بندر سیراف را باید ز جان باور کنیم
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
WhatsApp.com
کانال طنز راشد انصاری
WhatsApp Group Invite
هشدار!
سروده ی: راشدانصاری
هشدار که ناز شست تان خواهم داد
کفّاره ی چشم مست تان خواهم داد
من شاعرم و خدای احساساتم
یک مرتبه کار دست تان خواهم داد!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده ی: راشدانصاری
هشدار که ناز شست تان خواهم داد
کفّاره ی چشم مست تان خواهم داد
من شاعرم و خدای احساساتم
یک مرتبه کار دست تان خواهم داد!
#خالوراشد
@rashedansari
نصیحت
شراکت با حکیم لاادری!
سروده ی راشد انصاری
یکی از دوستانِ با مَحبت
چنین فرمود «راشد» را نصیحت:
«در این سوز هوا یخ بسته هر چیز
مواظب باش، ورنه می خوری لیز»
به او گفتم: «که دارم چشم بیدار
نیفتم بر زمین در این شب تار
ولی افتادم و بشکست پایم
خدا داند که می سوزد کجایم!»
#خالوراشد
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
شراکت با حکیم لاادری!
سروده ی راشد انصاری
یکی از دوستانِ با مَحبت
چنین فرمود «راشد» را نصیحت:
«در این سوز هوا یخ بسته هر چیز
مواظب باش، ورنه می خوری لیز»
به او گفتم: «که دارم چشم بیدار
نیفتم بر زمین در این شب تار
ولی افتادم و بشکست پایم
خدا داند که می سوزد کجایم!»
#خالوراشد
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
گیر کردن در پیش آمد!
نوشته ی: راشدانصاری
نمی دانم برای شما هم پیش آمده است یا خیر؟ برای بنده که خوشبختانه پیش آمده است! البته شاید برای شما نیز پیش آمده باشد، که ما اطلاع نداشته باشیم. چه می شود کرد پیش آمد(پیشامد) است دیگر! خواهی نخواهی پیش می آید. حال آن که چه چیزی امکان دارد پیش بیاید، خدا عالم است. چرا که بنده پیشگو نیستم و از علم رمالی(رمل و اسطرلاب و ...) نیز چیزی سر در نمی آورم. اما آن قدر می دانم که هر چه هست پیش آمد، حادثه یا سوانحی است که هر آن ممکن است سراغ آدمی زاد بیاید. و جالب آن که در هنگام آمدن بی خبر پیش می آید.
این را نیز پیشاپیش عرض کنم که برای پیش آمد فرقی نمی کند از کجا بیاید. یعنی ممکن است از هوا، زمین، جلو، طرفین(چپ و راست) پیش بیاید. یعنی از هر سمتی که بیاید، باز هم پیش آمد است! حتی تعدادی از دانشمندان مکتب "پیش آمدیسم!" پیشبینی کردهاند این احتمال وجود دارد که پیش آمد گاهی اوقات بی خبر از پشت بیاید. درست شبیه خودرویی که از پشت به خودروی شما می زند و هنگامی که به راننده مزبور اعتراض می کنید، به ویژه اگر خانم محترمی باشد؛ میگوید:" چی کار کنم آقا؟ پیش میاد دیگه...!" البته در این گونه مواقع دیگر پیش آمد نیست بلکه پُشت آمد است...
این جاست که قبل از سرکارخانم ِ راننده ی پشتی، باید "پیش دستی" کنیم و به قول شهریار بگوییم:
"جز وصف پيش رويت در پشت سر نگويم/
رو کن به هر که خواهى گل پشت و رو ندارد"
ربطش را خودتان پیدا کنید!
خلاصه زندگی است و هزار جور پستی و بلندی و تلخی و شیرینی و انواع و اقسام پیشامدها(پیش آمدها).
گاهی هم انسان خودش به استقبال پیش آمد می رود.شاعری خوش خیال در زمان های بسیار دور گفته است :"هر چه پیش آید خوش آید..." البته این مصراع به مرور زمان به ضرب المثل تبدیل شده است. یعنی برای نامبرده (شاعرِ فوق) فرقی نمی کرده چه پیش می آید. درست مثل برخی ملت های برخی کشورهای غربی که هر بلایی سرشان بیاید، می گویند پیش آمد است دیگر...
با این مقدمه کوتاه باید بگویم شاید برای شما پیش آمده باشد که روزی در یک جایی گیر کرده باشید. مثل گیر کردن در ترافیک، گیر کردن در صف دریافت یارانه مقابل عابر بانک و گیر کردن بین مسافران مترو هنگام سوار شدن، گیر کردن در حمام و سرویس بهداشتی به خاطر قطع شدن یک هویی آب و همچنین گیر کردن پشت چراغ قرمز، یا مثل گیر کردن ِ کلید در قفل.(که البته ربطی به کلیدِ جناب روحانی و قفل مملکت ندارد!).
و یا گیر چیزی بودن: مثل گیرِ امضای رییس بانک بودن برای دریافت وام،
و یا گیرِ ...
چه میشود کرد، پیش می آید دیگر. البته گیرهای دیگری هم وجود دارد. مانند: گیر یا گرفتگی مجرای فاضلاب و یا گیر دادن مامور به دخترخانم های بیحجاب و شل حجاب و در نهایت گیر افتادن و گیر کردن در خودروی "وَن". حتی گیر ِ مو هم نوعی گیر است. اما این گیر کردنی را که قصد داریم به طور شفاف به آن بپردازیم و امکان دارد برای عدهای پیش بیاید و یا آمده باشد، با آن گیر کردن هایی را که عرض کردیم زمین تا آسمان فرق دارد. بنده به شخصه معتقدم آدم یک ساعت که هیچ اگر دَه ساعت در ترافیک گیر کند و حتی ساعتها در صف سوار شدن اتوبوس و مترو معطل شود و یا... بهتر است از این که گیرِ آدم های "گیری" بیفتد که دوست دارند شما حتی برای لحظهای آن جایی را که مدنظر است گیر کنید.
به فرض مثال شما در یکی از کشورهای آفریقایی در آن جای مورد اشاره گیر کرده اید، یا گیر دادهاند فرقی نمیکند و عدهای مردم آزار از قبل با خودت و خانواده ات دشمنی داشته اند نیز چیزهایی را سر هم کرده اند تا شاید حسابی به شما گیر داده شود. هر چند تیرشان به سنگ بخورد. به هر حال این چیزی را که می خواستم بگویم که تا دقایقی پیش از این می خواستم عرض کنم که می خواهم بگویم ولی نمی دانم چه شد که یک هویی می خواهم تبدیل شد به " می خواستم" و مثل بغضی در گلویم گیر کرده است. - این هم نوعی گیر کردن است دیگر.. - باور بفرمایید با اشاره ی جناب مدیرمسئول روزنامه از اتاق فرمان، در راستای "پیشگیری" از توقیف و گیر دادن به روزنامه، پاک فراموش کردم بعد از این مقدمه ی طولانی حرف اصلی را بزنم. بدجوری ترمزم را کشید! بلانسبت مثل چی؟ آهان مثل (اسب!) در گِل گیر کردم..!(این هم نوعی گیر کردن است).
ولی خودمانیم اگر چه حرف دل مان را نتوانستیم بزنیم، ولی خوشبختانه "ستون" طنز ِ امروزمان را به هر جان کندنی که بود نوشتیم. همین.
#خالوراشد
@rashedansari
نوشته ی: راشدانصاری
نمی دانم برای شما هم پیش آمده است یا خیر؟ برای بنده که خوشبختانه پیش آمده است! البته شاید برای شما نیز پیش آمده باشد، که ما اطلاع نداشته باشیم. چه می شود کرد پیش آمد(پیشامد) است دیگر! خواهی نخواهی پیش می آید. حال آن که چه چیزی امکان دارد پیش بیاید، خدا عالم است. چرا که بنده پیشگو نیستم و از علم رمالی(رمل و اسطرلاب و ...) نیز چیزی سر در نمی آورم. اما آن قدر می دانم که هر چه هست پیش آمد، حادثه یا سوانحی است که هر آن ممکن است سراغ آدمی زاد بیاید. و جالب آن که در هنگام آمدن بی خبر پیش می آید.
این را نیز پیشاپیش عرض کنم که برای پیش آمد فرقی نمی کند از کجا بیاید. یعنی ممکن است از هوا، زمین، جلو، طرفین(چپ و راست) پیش بیاید. یعنی از هر سمتی که بیاید، باز هم پیش آمد است! حتی تعدادی از دانشمندان مکتب "پیش آمدیسم!" پیشبینی کردهاند این احتمال وجود دارد که پیش آمد گاهی اوقات بی خبر از پشت بیاید. درست شبیه خودرویی که از پشت به خودروی شما می زند و هنگامی که به راننده مزبور اعتراض می کنید، به ویژه اگر خانم محترمی باشد؛ میگوید:" چی کار کنم آقا؟ پیش میاد دیگه...!" البته در این گونه مواقع دیگر پیش آمد نیست بلکه پُشت آمد است...
این جاست که قبل از سرکارخانم ِ راننده ی پشتی، باید "پیش دستی" کنیم و به قول شهریار بگوییم:
"جز وصف پيش رويت در پشت سر نگويم/
رو کن به هر که خواهى گل پشت و رو ندارد"
ربطش را خودتان پیدا کنید!
خلاصه زندگی است و هزار جور پستی و بلندی و تلخی و شیرینی و انواع و اقسام پیشامدها(پیش آمدها).
گاهی هم انسان خودش به استقبال پیش آمد می رود.شاعری خوش خیال در زمان های بسیار دور گفته است :"هر چه پیش آید خوش آید..." البته این مصراع به مرور زمان به ضرب المثل تبدیل شده است. یعنی برای نامبرده (شاعرِ فوق) فرقی نمی کرده چه پیش می آید. درست مثل برخی ملت های برخی کشورهای غربی که هر بلایی سرشان بیاید، می گویند پیش آمد است دیگر...
با این مقدمه کوتاه باید بگویم شاید برای شما پیش آمده باشد که روزی در یک جایی گیر کرده باشید. مثل گیر کردن در ترافیک، گیر کردن در صف دریافت یارانه مقابل عابر بانک و گیر کردن بین مسافران مترو هنگام سوار شدن، گیر کردن در حمام و سرویس بهداشتی به خاطر قطع شدن یک هویی آب و همچنین گیر کردن پشت چراغ قرمز، یا مثل گیر کردن ِ کلید در قفل.(که البته ربطی به کلیدِ جناب روحانی و قفل مملکت ندارد!).
و یا گیر چیزی بودن: مثل گیرِ امضای رییس بانک بودن برای دریافت وام،
و یا گیرِ ...
چه میشود کرد، پیش می آید دیگر. البته گیرهای دیگری هم وجود دارد. مانند: گیر یا گرفتگی مجرای فاضلاب و یا گیر دادن مامور به دخترخانم های بیحجاب و شل حجاب و در نهایت گیر افتادن و گیر کردن در خودروی "وَن". حتی گیر ِ مو هم نوعی گیر است. اما این گیر کردنی را که قصد داریم به طور شفاف به آن بپردازیم و امکان دارد برای عدهای پیش بیاید و یا آمده باشد، با آن گیر کردن هایی را که عرض کردیم زمین تا آسمان فرق دارد. بنده به شخصه معتقدم آدم یک ساعت که هیچ اگر دَه ساعت در ترافیک گیر کند و حتی ساعتها در صف سوار شدن اتوبوس و مترو معطل شود و یا... بهتر است از این که گیرِ آدم های "گیری" بیفتد که دوست دارند شما حتی برای لحظهای آن جایی را که مدنظر است گیر کنید.
به فرض مثال شما در یکی از کشورهای آفریقایی در آن جای مورد اشاره گیر کرده اید، یا گیر دادهاند فرقی نمیکند و عدهای مردم آزار از قبل با خودت و خانواده ات دشمنی داشته اند نیز چیزهایی را سر هم کرده اند تا شاید حسابی به شما گیر داده شود. هر چند تیرشان به سنگ بخورد. به هر حال این چیزی را که می خواستم بگویم که تا دقایقی پیش از این می خواستم عرض کنم که می خواهم بگویم ولی نمی دانم چه شد که یک هویی می خواهم تبدیل شد به " می خواستم" و مثل بغضی در گلویم گیر کرده است. - این هم نوعی گیر کردن است دیگر.. - باور بفرمایید با اشاره ی جناب مدیرمسئول روزنامه از اتاق فرمان، در راستای "پیشگیری" از توقیف و گیر دادن به روزنامه، پاک فراموش کردم بعد از این مقدمه ی طولانی حرف اصلی را بزنم. بدجوری ترمزم را کشید! بلانسبت مثل چی؟ آهان مثل (اسب!) در گِل گیر کردم..!(این هم نوعی گیر کردن است).
ولی خودمانیم اگر چه حرف دل مان را نتوانستیم بزنیم، ولی خوشبختانه "ستون" طنز ِ امروزمان را به هر جان کندنی که بود نوشتیم. همین.
#خالوراشد
@rashedansari
تشخیص بد!
در راستای این که این روزها هیچ چیز و هیچ کس سر ِ جای خودش نیست...
سروده ی: راشدانصاری
تمام ِ گفته هایم بی اثر بود
گمانم زیدِ من از بیخ کر بود
سخن از عشق می گفتم ولی او،
حواسش کاملاً جای دگر بود
بلندش کردم و رفتیم در باغ
در آن جا نیز در فکر تبر بود
سپس یک شاخه گل دادم به دستش
دلم بسیار دنبال خطر بود!
تمام حرفهای آن شب ما
پر از گلواژه ی اما، اگر بود!
هوا هم نم نمک تاریک می شد
و شب انگار فکر دردسر بود
تو گویی حرفهای شخص بنده
همان یاسین به گوش پیرِ خر بود!
به خود لرزیدم و هی ذکر گفتم
قمر در عقرب؟ از آن هم بتر بود
پس از یک جستجو در عمق موضوع
که باب ِ میل من از هر نظر بود ،
مشخص شد طرف با عرض پوزش،
به جای ماده آهو شیر ِ نر بود!!
تعجب مى كنم از اين كه خالو
چرا از اين تفاوت بى خبر بود!
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
در راستای این که این روزها هیچ چیز و هیچ کس سر ِ جای خودش نیست...
سروده ی: راشدانصاری
تمام ِ گفته هایم بی اثر بود
گمانم زیدِ من از بیخ کر بود
سخن از عشق می گفتم ولی او،
حواسش کاملاً جای دگر بود
بلندش کردم و رفتیم در باغ
در آن جا نیز در فکر تبر بود
سپس یک شاخه گل دادم به دستش
دلم بسیار دنبال خطر بود!
تمام حرفهای آن شب ما
پر از گلواژه ی اما، اگر بود!
هوا هم نم نمک تاریک می شد
و شب انگار فکر دردسر بود
تو گویی حرفهای شخص بنده
همان یاسین به گوش پیرِ خر بود!
به خود لرزیدم و هی ذکر گفتم
قمر در عقرب؟ از آن هم بتر بود
پس از یک جستجو در عمق موضوع
که باب ِ میل من از هر نظر بود ،
مشخص شد طرف با عرض پوزش،
به جای ماده آهو شیر ِ نر بود!!
تعجب مى كنم از اين كه خالو
چرا از اين تفاوت بى خبر بود!
#خالوراشد
@rashedansari
https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
شوخی با نشریات استان
راشد انصاری ( خالو راشد)
صبح ساحل:« کلیه ات را بفروش تا زندان نروی . مرد جوان چشم انتظار دست نیکوکاران ».
*خالو راشد: آمدیم و این مرد جوان یک کلیه بیشترنداشت و کسی هم پیدا نشد که کمک کند! آن وقت تکلیف چیست؟! آیا عضو دیگری از اعضای بدن خود را باید بفروشد؟ این در حالی است که همه ی اعضا
مشتری ندارد! و یا از اساس نمی شود فروخت! (مثل سر، چشم وغیره... ) به ویژه وغیره!
این جا ست که سعدی به اتفاق شاعر بعدی! می فرمایند:« بنی آدم اعضای یک پیکرند» / بگو کلیه ها را کجا می خرند ؟/ « چو عضوی به درد آورد روزگار »/ دگرعضوهایت کنند الفرار...!
ندای هرمزگان: « افرادی که تفنگ خشم مردم را خشاب گذاری می کنند باید طرد شوند».
*خالو راشد : و افرادی که قبل از مردم خشاب گذاری کرده و شلیک می کنند چی؟!
دریای اندیشه :« آب و برق منازل بندرلنگه دررمضان قطع نشود».
*خالو راشد: لابد در شوال قطع بشود!!
صبح ساحل: « فضای شهر بندرعباس برای رفت و آمد معلولان مناسب نیست ».
*خالو راشد : مگر فضا برای آدم ها ی غیر معلول (سالم) مناسب است که برای معلولان عزیز مناسب باشد ؟ تازه ما آدم های به ظاهر سالم، هنگامی که با شیرجه در چاله چوله های سطح خیابان ها کله پا می شویم! فکر می کنیم بعد که از ناحیه کمر و گردن و ...دچار آسب دیدگی شدید و قطع نخاع شدیم، معلول می شویم و قطعاً بیشر به ما می رسند. اما معلول که شدیم باز متوجه می شویم خیر، اوضاع بدتراست ! حال مانده ایم سرِ دو راهی اگر چه یک راه بیشتر برای مان نمانده است ( چون نمی توانیم به حالت اولیه برگردیم ! ) و آن یک راه نیز همانا تشریف بردن به دیار باقی است؟
ولی از کجا معلوم که در آن دنیا، فضای رفت و آمد برای ما مناسب باشد؟!
دریا: « هیچ گونه کمبود ی در بازار هرمزگان نداریم».
*خالو راشد: صحیح می فرمایید ! کمبود فقط درمنازل و درجیب قشر آسیب پذیر است وگرنه در بازار که اجناس به وفور یافت می شود . حالا یا به صورت قاچاقی و یا از طریق بازار آزاد !!
ندای هرمزگان: « مدیران کم کار موجب عقب ماندگی هرمزگان شده اند».
*خالو راشد: با این اوصاف در اردوی مدیران به یک خانه تکانی شدید و اساسی نیازداریم! درست مثل تیم ملی کشتی فرنگی!( اگر چه معتقدیم ما عقب مانده که نیستیم هیچ در خیلی از موارد از استان های دیگر نیز جلوتریم! درست مثل داشتن همین مدیران کم کارکه از همه استان ها بیشتر داریم! )
سایت فردای هرمزگان: « اعتراض اهالی روستای خشک آباد میناب به قطعی آب ».
*خالو راشد: خدا خیرتان بدهد آخر کسی اسم روستایش را می گذارد خشک آباد؟! اساساً مگر می شود جایی که خشک باشد، آباد هم باشد؟ به نظر بنده منتظر مسوولان نمانید که طفلکی ها سرشان شلوغ است و لذا خودتان دست به کار شوید. ضمن این که شاید مسوولان محترم فکر می کنند خودتان دوست دارید آب نداشته باشید! ( چون اسم روستا خشک آباد است ) و از کجا معلوم که مسوولان خودشان شیر فلکه ی روستا را نبسته باشند!
قبل از هرچیز فوری نام روستایتان را از خشک آباد به مثلا: خیس آباد یا رود آباد یا دریاچه آباد تغییر دهید تا نتیجه اش را ببینید. امتحان کنید ضرر ندارد!
دریای اندیشه: « تسریع در عملیات راه سازی جاده های غرب هرمزگان».
*خالو راشد: این بدان معناست که از این به بعد درعملیات تصادفات جاده ای نیز تسریع خواهد شد!
صبح ساحل: « خروج آمریکا از برجام خللی درفعالیت اقتصادی ما نداشت».
*خالو راشد: نداشت یا ندارد؟! یعنی به این زودی همه چیزمشخص شد؟! ای کاش همه ی کارهای ما با این سرعت و دقت کارشناسی واعلام می شد...
دریا: « چرا با وجود فراوانی در عرضه ، گرانی داریم؟»
*خالو راشد: پدر بیامرز، ما 20 سال است که جواب این سئوال را پیدا نکرده ایم ! آن وقت شما انتظار دارید با یک بار گفتن در روزنامه پاسخِ پرسش تان را دریافت کنید؟!
ندای هرمزگان : « نیاز روزانه هرمزگان به 120 تا 150 واحد خون».
*خالو راشد: لطفا روی خبرنگارها و در کل کارکنان نشریات استان هیچ گونه حسابی باز نکنید که بنده های خدا این روزها با نوعی کم خونی حاد دست و پنجه نرم می کنند. گفته باشم قطره ای خون عایدتان نخواهد شد! قابل توجه مدیر کل محترم فرهنگ وارشاد اسلامی هرمزگان و ایضاً مدیرعامل محترم خانه مطبوعات استان.
دریا : « مردم نگران اقلام مورد نیاز درماه رمضان نباشند.»
*خالو راشد: یعنی ما فقط نگران اقلام مورد نیاز خودمان در بقیه ماه های سال باشیم؟ !
دریا: « با سوادی درهرمزگان از میانگین کشوری پایین تراست».
*خالو راشد: و جالب است که در برخی مواقع این پدیده در بین مسوولان از بقیه اقشار جامعه بازهم پایین تر است!
دریای اندیشه : « سحری و افطار ی چی بخوریم ؟»
*خالو راشد: با این وضعیت گرانی و...( غصه ، افسوس و باد هوا!)
#خالوراشد
@rashedansari
راشد انصاری ( خالو راشد)
صبح ساحل:« کلیه ات را بفروش تا زندان نروی . مرد جوان چشم انتظار دست نیکوکاران ».
*خالو راشد: آمدیم و این مرد جوان یک کلیه بیشترنداشت و کسی هم پیدا نشد که کمک کند! آن وقت تکلیف چیست؟! آیا عضو دیگری از اعضای بدن خود را باید بفروشد؟ این در حالی است که همه ی اعضا
مشتری ندارد! و یا از اساس نمی شود فروخت! (مثل سر، چشم وغیره... ) به ویژه وغیره!
این جا ست که سعدی به اتفاق شاعر بعدی! می فرمایند:« بنی آدم اعضای یک پیکرند» / بگو کلیه ها را کجا می خرند ؟/ « چو عضوی به درد آورد روزگار »/ دگرعضوهایت کنند الفرار...!
ندای هرمزگان: « افرادی که تفنگ خشم مردم را خشاب گذاری می کنند باید طرد شوند».
*خالو راشد : و افرادی که قبل از مردم خشاب گذاری کرده و شلیک می کنند چی؟!
دریای اندیشه :« آب و برق منازل بندرلنگه دررمضان قطع نشود».
*خالو راشد: لابد در شوال قطع بشود!!
صبح ساحل: « فضای شهر بندرعباس برای رفت و آمد معلولان مناسب نیست ».
*خالو راشد : مگر فضا برای آدم ها ی غیر معلول (سالم) مناسب است که برای معلولان عزیز مناسب باشد ؟ تازه ما آدم های به ظاهر سالم، هنگامی که با شیرجه در چاله چوله های سطح خیابان ها کله پا می شویم! فکر می کنیم بعد که از ناحیه کمر و گردن و ...دچار آسب دیدگی شدید و قطع نخاع شدیم، معلول می شویم و قطعاً بیشر به ما می رسند. اما معلول که شدیم باز متوجه می شویم خیر، اوضاع بدتراست ! حال مانده ایم سرِ دو راهی اگر چه یک راه بیشتر برای مان نمانده است ( چون نمی توانیم به حالت اولیه برگردیم ! ) و آن یک راه نیز همانا تشریف بردن به دیار باقی است؟
ولی از کجا معلوم که در آن دنیا، فضای رفت و آمد برای ما مناسب باشد؟!
دریا: « هیچ گونه کمبود ی در بازار هرمزگان نداریم».
*خالو راشد: صحیح می فرمایید ! کمبود فقط درمنازل و درجیب قشر آسیب پذیر است وگرنه در بازار که اجناس به وفور یافت می شود . حالا یا به صورت قاچاقی و یا از طریق بازار آزاد !!
ندای هرمزگان: « مدیران کم کار موجب عقب ماندگی هرمزگان شده اند».
*خالو راشد: با این اوصاف در اردوی مدیران به یک خانه تکانی شدید و اساسی نیازداریم! درست مثل تیم ملی کشتی فرنگی!( اگر چه معتقدیم ما عقب مانده که نیستیم هیچ در خیلی از موارد از استان های دیگر نیز جلوتریم! درست مثل داشتن همین مدیران کم کارکه از همه استان ها بیشتر داریم! )
سایت فردای هرمزگان: « اعتراض اهالی روستای خشک آباد میناب به قطعی آب ».
*خالو راشد: خدا خیرتان بدهد آخر کسی اسم روستایش را می گذارد خشک آباد؟! اساساً مگر می شود جایی که خشک باشد، آباد هم باشد؟ به نظر بنده منتظر مسوولان نمانید که طفلکی ها سرشان شلوغ است و لذا خودتان دست به کار شوید. ضمن این که شاید مسوولان محترم فکر می کنند خودتان دوست دارید آب نداشته باشید! ( چون اسم روستا خشک آباد است ) و از کجا معلوم که مسوولان خودشان شیر فلکه ی روستا را نبسته باشند!
قبل از هرچیز فوری نام روستایتان را از خشک آباد به مثلا: خیس آباد یا رود آباد یا دریاچه آباد تغییر دهید تا نتیجه اش را ببینید. امتحان کنید ضرر ندارد!
دریای اندیشه: « تسریع در عملیات راه سازی جاده های غرب هرمزگان».
*خالو راشد: این بدان معناست که از این به بعد درعملیات تصادفات جاده ای نیز تسریع خواهد شد!
صبح ساحل: « خروج آمریکا از برجام خللی درفعالیت اقتصادی ما نداشت».
*خالو راشد: نداشت یا ندارد؟! یعنی به این زودی همه چیزمشخص شد؟! ای کاش همه ی کارهای ما با این سرعت و دقت کارشناسی واعلام می شد...
دریا: « چرا با وجود فراوانی در عرضه ، گرانی داریم؟»
*خالو راشد: پدر بیامرز، ما 20 سال است که جواب این سئوال را پیدا نکرده ایم ! آن وقت شما انتظار دارید با یک بار گفتن در روزنامه پاسخِ پرسش تان را دریافت کنید؟!
ندای هرمزگان : « نیاز روزانه هرمزگان به 120 تا 150 واحد خون».
*خالو راشد: لطفا روی خبرنگارها و در کل کارکنان نشریات استان هیچ گونه حسابی باز نکنید که بنده های خدا این روزها با نوعی کم خونی حاد دست و پنجه نرم می کنند. گفته باشم قطره ای خون عایدتان نخواهد شد! قابل توجه مدیر کل محترم فرهنگ وارشاد اسلامی هرمزگان و ایضاً مدیرعامل محترم خانه مطبوعات استان.
دریا : « مردم نگران اقلام مورد نیاز درماه رمضان نباشند.»
*خالو راشد: یعنی ما فقط نگران اقلام مورد نیاز خودمان در بقیه ماه های سال باشیم؟ !
دریا: « با سوادی درهرمزگان از میانگین کشوری پایین تراست».
*خالو راشد: و جالب است که در برخی مواقع این پدیده در بین مسوولان از بقیه اقشار جامعه بازهم پایین تر است!
دریای اندیشه : « سحری و افطار ی چی بخوریم ؟»
*خالو راشد: با این وضعیت گرانی و...( غصه ، افسوس و باد هوا!)
#خالوراشد
@rashedansari