ندارد
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
چرا دریای ما مرجان ندارد؟
برای ما به جز طوفان ندارد
خلاف ِ درس ِ آقای معلم،
چرا بابای این جا نان ندارد؟!
بنادر پول اگر پارو نماید
نگو ربطی به این استان ندارد
در ِ دروازه های اقتصاد است
فقط گاهی درش دربان ندارد!
اگر استان ِ دیگر ذی نفوذ است
چنین امکان که هرمزگان ندارد
دلیلش شاید این باشد که شهری،
شبیه شهر رفسنجان ندارد!
در آن استان اگر امکان پذیر است
در این استان ولی امکان ندارد
یکی آن دارد اما این ندارد
یکی این دارد اما آن ندارد
پری آن جا اگر پاترول سوار است
در این جا بی پدر تنبان ندارد!
اگر از خانه ، دختر شد فراری
اصولا مشکل اسکان ندارد!
برای این که ما مهمان نوازیم
ازین بابت غمی مهمان ندارد!
عجب جایی شده بازار روزش
که حتی سیب و بادمجان ندارد
اگر دیوان ِ ما دیوانه خانه ست
چرا پس شاعرش دیوان ندارد!
جوانانی که دارد بندر عباس
نه حتی زاهدان،کرمان ندارد!
میان خيل ِ این بچه جوان ها
كسي یک چهره ی خندان ندارد
هرآن کس غیر ازین دارد عقیده
به اصل نشئگی ایمان ندارد!
یکی از من بگیرد این قلم را
چرا که بحث ما پایان ندارد...
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
چرا دریای ما مرجان ندارد؟
برای ما به جز طوفان ندارد
خلاف ِ درس ِ آقای معلم،
چرا بابای این جا نان ندارد؟!
بنادر پول اگر پارو نماید
نگو ربطی به این استان ندارد
در ِ دروازه های اقتصاد است
فقط گاهی درش دربان ندارد!
اگر استان ِ دیگر ذی نفوذ است
چنین امکان که هرمزگان ندارد
دلیلش شاید این باشد که شهری،
شبیه شهر رفسنجان ندارد!
در آن استان اگر امکان پذیر است
در این استان ولی امکان ندارد
یکی آن دارد اما این ندارد
یکی این دارد اما آن ندارد
پری آن جا اگر پاترول سوار است
در این جا بی پدر تنبان ندارد!
اگر از خانه ، دختر شد فراری
اصولا مشکل اسکان ندارد!
برای این که ما مهمان نوازیم
ازین بابت غمی مهمان ندارد!
عجب جایی شده بازار روزش
که حتی سیب و بادمجان ندارد
اگر دیوان ِ ما دیوانه خانه ست
چرا پس شاعرش دیوان ندارد!
جوانانی که دارد بندر عباس
نه حتی زاهدان،کرمان ندارد!
میان خيل ِ این بچه جوان ها
كسي یک چهره ی خندان ندارد
هرآن کس غیر ازین دارد عقیده
به اصل نشئگی ایمان ندارد!
یکی از من بگیرد این قلم را
چرا که بحث ما پایان ندارد...
#خالوراشد
@rashedansari
مستراح هم مستراح های قدیم!
نوشته ی: راشدانصاری
پس از طی مسافتی طولانی از بندر به روستای مورد نظر که عموی همکارم فوت شده بود ، رسیدیم. این روستا در فاصله ی چند کیلومتری روستای محل زادگاهم قرار دارد. چون دیر وقت بود، اجازه ندادند به روستای خودمان بروم و شب در منزل دوستی خوابیدم.
متاسفانه در هنگام مسافرت، معده ام درست کار نمی کند و این قرص های جویدنی هم جواب نمی دهد. عرق های بادشکن از قبیل نعناء و....نیز کاری از دست شان برنمی آید!
چون می دانستم داخل دستشویی ساختمان آبروریزی خواهد شد ، لذا در هنگام ورود به منزل دوستم قبل از پرسیدن رمز وای فای ، نشانی مستراح داخل حیاط را خواستم. توالت درست در گوشه ای قرار داشت که قفس بسیار بزرگی از پرندگان مقابل آن بود. از مرغ و جوجه گرفته تا کبک و کبوتر و تیهو. _این را اول نفهمیدم، بعدا متوجه شدم!_
نیمه های شب بود که قار و قور شکمم شروع شد. می دانستم که فقط باد خالی است. باعجله خودم را به انتهای حیاط که دستشویی ِ نوسازی در آن جا قرار داشت رساندم. دستشویی کوچولویی که به زور در آن جا گرفتم. به هیچ عنوان امکان دور زدن و سر و ته کردن وجود نداشت. باید به همان صورتی که رفته بودم داخل ، دنده عقب بر می گشتم.
از آن دستشویی هایی بود که اگر کوچکترین صدایی از جایی خارج می شد ، فکر می کردی بمب منفجر شده است. شبیه آب انبارهای جنوب طوری صدا در آن انعکاس پیدا می کرد که انگاری در و دیوارش روی اِکو است!
یادش به خیر مستراح های قدیم، که هم خیلی جادار و بزرگ بود و هم چون دیوار خشت و گِلی بود خبری از سر و صدا نبود. خیلی راحت می نشستی و کار خودت را انجام می دادی.
البته مطمئن بودم هر صدایی را که از خودم در بیاورم به گوش دوستم و خانواده اش در ساختمان نمی رسد!
با این وجود خودم را خیلی محکم گرفتم. مثل دوران کودکی ام که هر وقت در درمانگاه خانم دکتر می خواست آمپولم بزند از ترس چنان خودم را سفت و سخت می گرفتم که نوک سوزن به زور وارد بدنم می شد.
باز هم چشم تان روز بد نبیند ، چنان صدایی در توالت پیچید که فکر می کردید آرپی جی ۷ زده اند.
زحمتتان ندهم ، شلیک آر پی جی همانا و صدای پرواز کردن کبوترها و کبک های داخل قفس به سمت دیگری از قفس همان. قدقد مرغ ها و سر و صدایشان باعث شد پدربزرگ دوستم که ظاهرا روی تخت زیر درخت خرمای داخل حیاط خوابیده بود، بیدار شود.
_ تابستان ها بزرگترها بیشتر یا روی پشت بام و یا توی حیاط می خوابند. درست مثل قدیم. می گویند بادکولرگازی موجب کسلی و دست و پا درد می شود._
در آن لحظه ی خواب و بیداری پدربزرگ فکر کرده بود باز هم روباه و یا شغال وارد منزل شده است. دیوارهای کوتاه منازل در روستاها که نیازی به توضیح دادن نیست.
پدربزرگ ضمن کوباندن عصای خود به تنه درخت و گوشه ی قفس ، با فریاد کمک می طلبید. داد می زد:" بابا ، مَمدو برسین که جانورها پرنده هارو لت و پار کردن و بردن و...".
در این لحظه هم از ترس و هم از خجالت جرات بیرون آمدن از مستراح را نداشتم. هر چه می گفتم:" پدرجان ، داد نزن آبروم رفت،جانور نیست بنده هستم دوست محمد...."فایده ای نداشت که نداشت."
در این هنگام پدر و مادر و خواهر دوستم به اتفاق دوستم و برادرهایش بیدار شده بودند و دسته جمعی به سمت قفس پرندگان حمله کردند. از آن جایی که قفس درست مقابل در ِ دستشویی قرار داشت ، خیلی ترسیدم. صدای پاهایشان بر روی موزاییک کف حیاط، درست شبیه رژه ی نیروهای مسلح به گوش می رسید.
زحمتتان ندهم ، صدای گلنگدن کشیدن و تهدید کردن به گوشم رسید. فکر کردم تا کار خرابتر نشده بیایم بیرون و خودم را معرفی کنم که بدانند من هستم نه روباه و....
به محضی که خواستم دست هایم را ببرم بالا و از داخل مستراح خارج شوم، صدای شلیک چند تیر هوایی بر ترسم افزود. کمی در ِ دستشویی را باز کردم و از داخل دستشویی داد زدم:" محمد، محمد، منم بابا من، جانور کجا بود...!" خوشبختانه دوستم صدای مرا شناخت. آمد به سمت بنده و من هم از سرویس بهداشتی با ترس و لرز خارج شدم. دیدم دوستم تفنگی در دست راستش گرفته و قطار فشنگی در دست دیگرش.
پدرش را دیدم که پشت درخت خرما سنگر گرفته است. یکی از برادرهایش روی پشت بام بود. مادرش غش کرده بود وسط حیاط...
مادرش که به هوش آمد،قضیه را برایشان تعریف کردم. همگی زدند زیر خنده.
در این فاصله تعدادی از همسایه ها پس از شنیدن صدای تیراندازی به پاسگاه روستا اطلاع داده بودند.
به همین خاطر تا دم دمای صبح داشتم برای جناب سروان توضیح می دادم. می گفت دقیق و مو به مو ماجرا را تعریف کن که باید صورتجلسه شود....
چند بار پرسیدند ، تفنگت مجوز دارد؟ عرض کردم کدام تفنگ؟ فکر کردم صدای همان آر پی جی ۷ کذا را شنیده اند! بعد فهمیدم منظورشان صدای تیرهای شلیک شده توسط دوستم و پدرش است.
#خالوراشد
@rashedansari
نوشته ی: راشدانصاری
پس از طی مسافتی طولانی از بندر به روستای مورد نظر که عموی همکارم فوت شده بود ، رسیدیم. این روستا در فاصله ی چند کیلومتری روستای محل زادگاهم قرار دارد. چون دیر وقت بود، اجازه ندادند به روستای خودمان بروم و شب در منزل دوستی خوابیدم.
متاسفانه در هنگام مسافرت، معده ام درست کار نمی کند و این قرص های جویدنی هم جواب نمی دهد. عرق های بادشکن از قبیل نعناء و....نیز کاری از دست شان برنمی آید!
چون می دانستم داخل دستشویی ساختمان آبروریزی خواهد شد ، لذا در هنگام ورود به منزل دوستم قبل از پرسیدن رمز وای فای ، نشانی مستراح داخل حیاط را خواستم. توالت درست در گوشه ای قرار داشت که قفس بسیار بزرگی از پرندگان مقابل آن بود. از مرغ و جوجه گرفته تا کبک و کبوتر و تیهو. _این را اول نفهمیدم، بعدا متوجه شدم!_
نیمه های شب بود که قار و قور شکمم شروع شد. می دانستم که فقط باد خالی است. باعجله خودم را به انتهای حیاط که دستشویی ِ نوسازی در آن جا قرار داشت رساندم. دستشویی کوچولویی که به زور در آن جا گرفتم. به هیچ عنوان امکان دور زدن و سر و ته کردن وجود نداشت. باید به همان صورتی که رفته بودم داخل ، دنده عقب بر می گشتم.
از آن دستشویی هایی بود که اگر کوچکترین صدایی از جایی خارج می شد ، فکر می کردی بمب منفجر شده است. شبیه آب انبارهای جنوب طوری صدا در آن انعکاس پیدا می کرد که انگاری در و دیوارش روی اِکو است!
یادش به خیر مستراح های قدیم، که هم خیلی جادار و بزرگ بود و هم چون دیوار خشت و گِلی بود خبری از سر و صدا نبود. خیلی راحت می نشستی و کار خودت را انجام می دادی.
البته مطمئن بودم هر صدایی را که از خودم در بیاورم به گوش دوستم و خانواده اش در ساختمان نمی رسد!
با این وجود خودم را خیلی محکم گرفتم. مثل دوران کودکی ام که هر وقت در درمانگاه خانم دکتر می خواست آمپولم بزند از ترس چنان خودم را سفت و سخت می گرفتم که نوک سوزن به زور وارد بدنم می شد.
باز هم چشم تان روز بد نبیند ، چنان صدایی در توالت پیچید که فکر می کردید آرپی جی ۷ زده اند.
زحمتتان ندهم ، شلیک آر پی جی همانا و صدای پرواز کردن کبوترها و کبک های داخل قفس به سمت دیگری از قفس همان. قدقد مرغ ها و سر و صدایشان باعث شد پدربزرگ دوستم که ظاهرا روی تخت زیر درخت خرمای داخل حیاط خوابیده بود، بیدار شود.
_ تابستان ها بزرگترها بیشتر یا روی پشت بام و یا توی حیاط می خوابند. درست مثل قدیم. می گویند بادکولرگازی موجب کسلی و دست و پا درد می شود._
در آن لحظه ی خواب و بیداری پدربزرگ فکر کرده بود باز هم روباه و یا شغال وارد منزل شده است. دیوارهای کوتاه منازل در روستاها که نیازی به توضیح دادن نیست.
پدربزرگ ضمن کوباندن عصای خود به تنه درخت و گوشه ی قفس ، با فریاد کمک می طلبید. داد می زد:" بابا ، مَمدو برسین که جانورها پرنده هارو لت و پار کردن و بردن و...".
در این لحظه هم از ترس و هم از خجالت جرات بیرون آمدن از مستراح را نداشتم. هر چه می گفتم:" پدرجان ، داد نزن آبروم رفت،جانور نیست بنده هستم دوست محمد...."فایده ای نداشت که نداشت."
در این هنگام پدر و مادر و خواهر دوستم به اتفاق دوستم و برادرهایش بیدار شده بودند و دسته جمعی به سمت قفس پرندگان حمله کردند. از آن جایی که قفس درست مقابل در ِ دستشویی قرار داشت ، خیلی ترسیدم. صدای پاهایشان بر روی موزاییک کف حیاط، درست شبیه رژه ی نیروهای مسلح به گوش می رسید.
زحمتتان ندهم ، صدای گلنگدن کشیدن و تهدید کردن به گوشم رسید. فکر کردم تا کار خرابتر نشده بیایم بیرون و خودم را معرفی کنم که بدانند من هستم نه روباه و....
به محضی که خواستم دست هایم را ببرم بالا و از داخل مستراح خارج شوم، صدای شلیک چند تیر هوایی بر ترسم افزود. کمی در ِ دستشویی را باز کردم و از داخل دستشویی داد زدم:" محمد، محمد، منم بابا من، جانور کجا بود...!" خوشبختانه دوستم صدای مرا شناخت. آمد به سمت بنده و من هم از سرویس بهداشتی با ترس و لرز خارج شدم. دیدم دوستم تفنگی در دست راستش گرفته و قطار فشنگی در دست دیگرش.
پدرش را دیدم که پشت درخت خرما سنگر گرفته است. یکی از برادرهایش روی پشت بام بود. مادرش غش کرده بود وسط حیاط...
مادرش که به هوش آمد،قضیه را برایشان تعریف کردم. همگی زدند زیر خنده.
در این فاصله تعدادی از همسایه ها پس از شنیدن صدای تیراندازی به پاسگاه روستا اطلاع داده بودند.
به همین خاطر تا دم دمای صبح داشتم برای جناب سروان توضیح می دادم. می گفت دقیق و مو به مو ماجرا را تعریف کن که باید صورتجلسه شود....
چند بار پرسیدند ، تفنگت مجوز دارد؟ عرض کردم کدام تفنگ؟ فکر کردم صدای همان آر پی جی ۷ کذا را شنیده اند! بعد فهمیدم منظورشان صدای تیرهای شلیک شده توسط دوستم و پدرش است.
#خالوراشد
@rashedansari
دوبیتی های دوستانه!
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
من و تو هر دو بیماریم ای دوست
دچار ضعف بسیاریم ای دوست
"تو که با ما سر ِ یاری نداری"
ولی ما با شما داریم ای دوست!
*
رباخواری ریاکاریم ای دوست
گرفتار و عزاداریم ای دوست
زمین خوردی زمین خوردم زمین خورد
همه با هم زمین خواریم ای دوست!
*
من و تو اهل ایمانیم ای دوست
همیشه مرد میدانیم ای دوست
بیا تا خون ِ یکدیگر بریزیم
که ما هر دو مسلمانیم ای دوست!
***
من و تو غیر فعالیم خالو
ولی خوشبخت و اقبالیم خالو
اگر فرصت شود تا حد ممکن
مرتب مایه می خالیم خالو !!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
من و تو هر دو بیماریم ای دوست
دچار ضعف بسیاریم ای دوست
"تو که با ما سر ِ یاری نداری"
ولی ما با شما داریم ای دوست!
*
رباخواری ریاکاریم ای دوست
گرفتار و عزاداریم ای دوست
زمین خوردی زمین خوردم زمین خورد
همه با هم زمین خواریم ای دوست!
*
من و تو اهل ایمانیم ای دوست
همیشه مرد میدانیم ای دوست
بیا تا خون ِ یکدیگر بریزیم
که ما هر دو مسلمانیم ای دوست!
***
من و تو غیر فعالیم خالو
ولی خوشبخت و اقبالیم خالو
اگر فرصت شود تا حد ممکن
مرتب مایه می خالیم خالو !!
#خالوراشد
@rashedansari
خوشبختانه مدتی است قند دارم!
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
بین خودمان باشد خوشبختانه مدتی است قند دارم. به همسرم می گویم در این وضعیت بد اقتصادی خدا را شکر لااقل این یک قلم را داریم. البته گوش شیطان کر چربی نیز دارم و برای روز مبادا و قحطی به مقدار کافی ذخیره کردم! یعنی تحریم و این چیزهای پیش پا افتاده نمی تواند برای ما یکی ضرری داشته باشد.
به خودم می گویم یکی از دلایل قند بالا ، شاید نوشتن مطالب طنز آمیز باشد. نمی دانم.
اما جای هیچ گونه نگرانی نیست چرا که بنده پس از سال ها تحقیق به این نتیجه رسیده ام که سراینده ترانه ی محلی و فولکلور هرمزگانی" اَ کجا اَتی؟ اَکلعه" هم قند داشته.
آن جا که "خالوقنبر" خواننده ی این ترانه می فرماید: " اَ کجا اَتی؟" _ترجمه: از کجا می آی؟ _ " اَ کلعه" _ از قلعه_ چِت واردِن؟" _ چه آوردی؟_ " ماهی زرده" " وا چه اَخواری؟" _ با چی می خوری؟_ " وا نون جو...."_ با نان جو...._
خب ، همان طوری که مشخص شدطفلکی به دلیل بالا بودن قند خونش به دستور پزشک، فقط نان جو مصرف می کرده.
از این ها گذشته پس از فاش شدن این راز (یعنی قند خون) و انعکاس این خبر توسط خاله سکینه در بین فامیل و خبرگزاری ها و نشریات محلی و کثیرالانتشار ، سیل خروشان پیشنهادات ، نصایح ، سفارشات و تجویز انواع و اقسام داروهای گیاهی، غذاها ، میوه ها و.....از طرف فامیل، اعضای خانواده، همکاران و اهالی محل به سمت این جانب سرازیر شد!
عمه ام به محض شنیدن این خبر تماس گرفت و گفت:" عمه جان فقط کلم بروکلی بخور". قطع که کرد ، بلافاصله خاله ام زنگ زد و گفت:"خاله تا می تونی پیاده روی کن و چای ترش بخور". مادرم با ماشین دربستی از روستا آمد. ضمن داد و بیداد و غُر زدن سر همسرم ، گفت:" الهی دورت بگردم مادر ، برات مریم گلی از روستا آوردم بخور که سریع قندت می آد پایین." مادر خانمم تماس گرفت و گفت:" این همه سال دخترم می گفت پرهیز کن ، شیرینی نخور، سه تا سه تا قند همراه چای نخور ! گوش نکردی که نکردی. حالا هم دیر نشده تا می تونی خیارسبز و گوجه فرنگی و کلم بخور." یکی از همکاران خودم در روزنامه گفت:" آب درمانی به روش ژاپنی ها خیلی جواب می ده. صبح قبل از این که صبحانه بخوری سه لیوان آب ولرم به فاصله ی پنج دقیقه بخور و بعد از گذشت ۴۰ دقیقه صبحانه رو میل کن." عیال هم در این بین بی کار نبود و مدام در گوگل سرچ می کرد. امروز صبح گفت:"یه خبر خوش دارم برات" گفتم:"بنال ببینم چیه؟" گفت:" قارچ گانودرما یا قارچ ریشی عالیه..." گفتم:" جل الخالق این دیگه چه اسمیه!" یکی دیگر می گوید:" همه ی این ها رو ول کن فقط هر چی من می گم بخور. دوای درد شما فقط گزنه است" دیگری می گوید:" گزنه مزنه رو بنداز بیرون، شِوید خیلی خوبه!"
روز گذشته نیز فرزند یکی از دوستانم حدود یکی دوساعت در خصوص این که چه باید بخوری و چه نباید بخوری و چکار باید بکنی و نکنی دقیق صحبت کرد. توضیحاتش خیلی به دلم می نشست.در دلم گفتم چقدر وارد است . گفتم :" شما پزشکی خوندین؟" گفت:" دامپزشکی خوندم" کمی خجالت کشیدم اما حقیقتا حرف های جالبی می زد.
خلاصه زحمتتان ندهم هر کس از راه رسید ، نسخه ای برایم پیچید و رفت....حالا مانده ام از کجا شروع کنم! برعکس آن ترانه ی معروف باید بگویم:" من و این همه بدبختی محاله..."
پیش خودم می گویم عجیب است که ما ایرانی ها علاوه بر کارشناس در تصادفات و.... ، ذاتا پزشک هم هستیم!
اجازه بدهید از اول شروع کنم.پیاده روی که عمرا نمی توانم. اصولا ما جماعت شعرا خیلی تنبل تشریف داریم!
مریم گلی که به هیچ عنوان نمی خورم ، چون از زهرهلاهل هم تلخ تر است....یک بار در دوران نوجوانی ام خوردم هنوز دهانم تلخ است!(اگر چه اسم شیرینی داره و ازش خوشم می آد!) نمی دانم چرا بیشتر پیشنهادات تلخ است. داشتم فکر می کردم اگر زندگی ام را به دو نیمه فوتبالی تقسیم کنم، یک نیمه اش شیرین شیرین ولی نیمه دوم اش واقعا تلخ است.یعنی اگر یک عمر انواع و اقسام شیرینی جات نوش جان کردم، الان باید با گزنه و مریم گلی و کلپوره و....تلافی شود.
نان جو هم که این روزها اگر به بُز بدهند ناز می کند چه رسد به انسان!کلم بروکلی که خیلی قیمتش بالاست. چای ترش هم قبلا تجربه کردم ، حرفش را نزنید.قیمت گوجه فرنگی و خیارسبز هم که حسابی بالا رفته .....قارچ نمی دانم چی چی آهان گانودرما که پرسیدم مثل پراید قیمتش در حال پرواز کردن است!
پس عزیزان من، بهتر است به حرف همکارم گوش کنم و از فردا آب درمانی را شروع کنم. چون هم هنوز قیمت آب ارزان است و هم تحرکی لازم ندارد....
#خالوراشد
@rashedansari
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
بین خودمان باشد خوشبختانه مدتی است قند دارم. به همسرم می گویم در این وضعیت بد اقتصادی خدا را شکر لااقل این یک قلم را داریم. البته گوش شیطان کر چربی نیز دارم و برای روز مبادا و قحطی به مقدار کافی ذخیره کردم! یعنی تحریم و این چیزهای پیش پا افتاده نمی تواند برای ما یکی ضرری داشته باشد.
به خودم می گویم یکی از دلایل قند بالا ، شاید نوشتن مطالب طنز آمیز باشد. نمی دانم.
اما جای هیچ گونه نگرانی نیست چرا که بنده پس از سال ها تحقیق به این نتیجه رسیده ام که سراینده ترانه ی محلی و فولکلور هرمزگانی" اَ کجا اَتی؟ اَکلعه" هم قند داشته.
آن جا که "خالوقنبر" خواننده ی این ترانه می فرماید: " اَ کجا اَتی؟" _ترجمه: از کجا می آی؟ _ " اَ کلعه" _ از قلعه_ چِت واردِن؟" _ چه آوردی؟_ " ماهی زرده" " وا چه اَخواری؟" _ با چی می خوری؟_ " وا نون جو...."_ با نان جو...._
خب ، همان طوری که مشخص شدطفلکی به دلیل بالا بودن قند خونش به دستور پزشک، فقط نان جو مصرف می کرده.
از این ها گذشته پس از فاش شدن این راز (یعنی قند خون) و انعکاس این خبر توسط خاله سکینه در بین فامیل و خبرگزاری ها و نشریات محلی و کثیرالانتشار ، سیل خروشان پیشنهادات ، نصایح ، سفارشات و تجویز انواع و اقسام داروهای گیاهی، غذاها ، میوه ها و.....از طرف فامیل، اعضای خانواده، همکاران و اهالی محل به سمت این جانب سرازیر شد!
عمه ام به محض شنیدن این خبر تماس گرفت و گفت:" عمه جان فقط کلم بروکلی بخور". قطع که کرد ، بلافاصله خاله ام زنگ زد و گفت:"خاله تا می تونی پیاده روی کن و چای ترش بخور". مادرم با ماشین دربستی از روستا آمد. ضمن داد و بیداد و غُر زدن سر همسرم ، گفت:" الهی دورت بگردم مادر ، برات مریم گلی از روستا آوردم بخور که سریع قندت می آد پایین." مادر خانمم تماس گرفت و گفت:" این همه سال دخترم می گفت پرهیز کن ، شیرینی نخور، سه تا سه تا قند همراه چای نخور ! گوش نکردی که نکردی. حالا هم دیر نشده تا می تونی خیارسبز و گوجه فرنگی و کلم بخور." یکی از همکاران خودم در روزنامه گفت:" آب درمانی به روش ژاپنی ها خیلی جواب می ده. صبح قبل از این که صبحانه بخوری سه لیوان آب ولرم به فاصله ی پنج دقیقه بخور و بعد از گذشت ۴۰ دقیقه صبحانه رو میل کن." عیال هم در این بین بی کار نبود و مدام در گوگل سرچ می کرد. امروز صبح گفت:"یه خبر خوش دارم برات" گفتم:"بنال ببینم چیه؟" گفت:" قارچ گانودرما یا قارچ ریشی عالیه..." گفتم:" جل الخالق این دیگه چه اسمیه!" یکی دیگر می گوید:" همه ی این ها رو ول کن فقط هر چی من می گم بخور. دوای درد شما فقط گزنه است" دیگری می گوید:" گزنه مزنه رو بنداز بیرون، شِوید خیلی خوبه!"
روز گذشته نیز فرزند یکی از دوستانم حدود یکی دوساعت در خصوص این که چه باید بخوری و چه نباید بخوری و چکار باید بکنی و نکنی دقیق صحبت کرد. توضیحاتش خیلی به دلم می نشست.در دلم گفتم چقدر وارد است . گفتم :" شما پزشکی خوندین؟" گفت:" دامپزشکی خوندم" کمی خجالت کشیدم اما حقیقتا حرف های جالبی می زد.
خلاصه زحمتتان ندهم هر کس از راه رسید ، نسخه ای برایم پیچید و رفت....حالا مانده ام از کجا شروع کنم! برعکس آن ترانه ی معروف باید بگویم:" من و این همه بدبختی محاله..."
پیش خودم می گویم عجیب است که ما ایرانی ها علاوه بر کارشناس در تصادفات و.... ، ذاتا پزشک هم هستیم!
اجازه بدهید از اول شروع کنم.پیاده روی که عمرا نمی توانم. اصولا ما جماعت شعرا خیلی تنبل تشریف داریم!
مریم گلی که به هیچ عنوان نمی خورم ، چون از زهرهلاهل هم تلخ تر است....یک بار در دوران نوجوانی ام خوردم هنوز دهانم تلخ است!(اگر چه اسم شیرینی داره و ازش خوشم می آد!) نمی دانم چرا بیشتر پیشنهادات تلخ است. داشتم فکر می کردم اگر زندگی ام را به دو نیمه فوتبالی تقسیم کنم، یک نیمه اش شیرین شیرین ولی نیمه دوم اش واقعا تلخ است.یعنی اگر یک عمر انواع و اقسام شیرینی جات نوش جان کردم، الان باید با گزنه و مریم گلی و کلپوره و....تلافی شود.
نان جو هم که این روزها اگر به بُز بدهند ناز می کند چه رسد به انسان!کلم بروکلی که خیلی قیمتش بالاست. چای ترش هم قبلا تجربه کردم ، حرفش را نزنید.قیمت گوجه فرنگی و خیارسبز هم که حسابی بالا رفته .....قارچ نمی دانم چی چی آهان گانودرما که پرسیدم مثل پراید قیمتش در حال پرواز کردن است!
پس عزیزان من، بهتر است به حرف همکارم گوش کنم و از فردا آب درمانی را شروع کنم. چون هم هنوز قیمت آب ارزان است و هم تحرکی لازم ندارد....
#خالوراشد
@rashedansari
طنز مادر
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
در باور من فراتر از انسانی
مادر ، تو فقط به قصه ها می مانی
در قحطی ِ عاطفه بیا قول بِده ،
بعد از پدرم کنار ِ ما می مانی!
پس از پدر!
هوای دل مه آلود است، مادر
یتیمی تار بی پود است،مادر
برو بعد از چهلّم! در پیِ بخت...
که هفتم واقعا زود است مادر!!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
در باور من فراتر از انسانی
مادر ، تو فقط به قصه ها می مانی
در قحطی ِ عاطفه بیا قول بِده ،
بعد از پدرم کنار ِ ما می مانی!
پس از پدر!
هوای دل مه آلود است، مادر
یتیمی تار بی پود است،مادر
برو بعد از چهلّم! در پیِ بخت...
که هفتم واقعا زود است مادر!!
#خالوراشد
@rashedansari
امشب
سروده ی: راشدانصاری
هوای خانه طوفانی ست امشب
گمانم وضع بحرانی ست امشب
شبی که طول آن قدری زیاد است
همان قدری که می دانی ست امشب!
زنم از توده های پرفشار است
دو چشم بنده بارانی ست امشب
« نه راه پس، نه راه پيش دارم »
روابط رو به ويرانی ست امشب!
شبيه گربه های بی حيايم
درِ ديزی ولی وانيست امشب!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده ی: راشدانصاری
هوای خانه طوفانی ست امشب
گمانم وضع بحرانی ست امشب
شبی که طول آن قدری زیاد است
همان قدری که می دانی ست امشب!
زنم از توده های پرفشار است
دو چشم بنده بارانی ست امشب
« نه راه پس، نه راه پيش دارم »
روابط رو به ويرانی ست امشب!
شبيه گربه های بی حيايم
درِ ديزی ولی وانيست امشب!
#خالوراشد
@rashedansari
تجاوز به حقوق حیوانات
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
متاسفانه در منطقه ی ما برخلاف سایر نقاط جهان، حقوق حیوانات رعایت نمی شود!
تجاوز به حقوق حیوانات که تنها کتک زدن به سگ ها و گربه ها و....نیست.
مثلا همین خالوغلامحسین که از صبح تا شب سوار الاغ بی چاره اش می شود و به شغل شریف چوپانی می پردازد ، این کار هم به نوعی تجاوز به حقوق حیوانات است.آن هم این روزها که سرگین الاغ را داروخانه ها به نرخ زر در هوا می قاپند. حالا سیخونک زدن ها و شلاق زدن های دایمی نیز به این کارش اضافه کنید.این چه ظلمی است که در حق حیوانات می کنیم . حیوانی که از هر انگشتش، ببخشید از زیر دم اش هزاران هنر می ریزد. این روزها بازار سرگین خر از بازار بورس در مملکت داغ تر است.
دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که پِهن الاغ مصارف دارویی فراوانی دارد.
علاوه بر مصرف در زمینه ی بیماری های زنانه که تقریبا راقم این سطور تا حدودی اطلاع داشتم، اخیرا شنیده ایم به جای توتون نیز با عنوان زیبای «عنبرنسارا» استفاده می کنند و می گویند برای انواع و اقسام بیماری ها از قبیل: میگرن، سینوزیت حاد،سرماخوردگی، بیماری های ریوی و.... مفید است.
تشتی پر از سرگین را می گذارند وسط پذیرایی و تعدادی مرد چپق به دست مشغول کشیدن سرگین معطر خرنشان می شوند! با وجود این سرگین های مرغوب ، حسابی بازار قلیان و تنباکوهای دوسیب و... کساد شده است.
یکی از بزرگان روستا می گوید:« شما جوان ها تازه شنیده اید ولی در کتب داروسازی طب قدیم، خواص دارویی انواع مدفوع حیوانات ذکر شده است...»
راست می گوید اما بنده این قضیه را به تازگی شنیده ام و حتی می گویند دود دادن سرگین الاغ نیز مانند اسفند اثر میکروب کشی خوبی دارد. حتی در درمان صرع، خون دماغ و انواع زخم های تازه نیز مفید است.
مادرم معتقد است کاری که سرگین الاغ ماده می کند، هیچ دارویی حتی خارجی نمی کند! و ادامه می دهد، صد سال اگر تحریم باشیم با وجود سرگین، ما مشکل دارو نخواهیم داشت. ضمن این که در فصل زمستان نیز از سرگین این حیوان زبان نفهم! می توان برای سوخت به جای نفت و گاز استفاده بهینه کرد._تازگی ها هم شیر و پنیر و ماست و کره ی الاغ هر کیلو خدا تومن شده، گوشتش هم که در رستوران ها مشتری های خاص خودش را دارد!_
کارشناسان خبره ی روستا معتقدند نیازی نیست بیماری برود شهر و در به در به دنبال پزشکی حاذق از این مطب به آن مطب سر بزند و هزینه ی های آن چنانی پرداخت کند.
بنده اعتقاد دارم اهالی روستا اگر می دانستند روزی خر در مملکت این همه صاحب ارج و قرب خواهد شد ، قدر چهارپایان خود را بهتر از این می دانستند و حقوق شان را رعایت می کردند.
دقیقا به یاد دارم که چه گونه الاغ های بی چاره را با وضعی اسفناک به صورت دسته جمعی از روستا اخراج می کردند.عده ای از افراد سنگ دل، الاغ ها را می بردند و با بستن دو پای این زبان بسته ها در پشت کوه ها رهایشان می کردند تا شاید توسط گرگ ها و کفتارها دریده شوند.
به هر حال داشتم عرض می کردم شکنجه کردن سگ یا گربه ای، کشتن توله خرسی و ضبط کلیپی و سپس پخش آن در فضای مجازی که تازگی ها این کار زشت مرسوم شده ،تنها تجاوز به حقوق حیوانات نیست! بلکه رعایت نکردن حقوق حیوانات انواع دیگری هم دارد.
از موضوع الاغ که بگذریم ، به حیوان دیگری می رسیم؛ مثلا همین بز!
مشهدی غلوم که از گله دارهای قدیمی است،می گفت:« خدا نصیب کسی نکنه که خانواده ی خسیس و وسواسیِ کاکا احمد بخوان یه کهره ای ازت بخرن.» گفتم:« مگه چی شده؟» گفت:« سال ها پیش ، غروب بود که تازه گله را از صحرا آورده بودم توی آغل؛ اول پسر کوچک کاکااحمد اومد گفت، بابام گفته یه پازن(بز نر) سه بُری (سه ساله ای) می خوام داری؟» گفتم:« بله، اون شاخ بلنده ! و رفت و بلافاصله پرید روی گردنش،با دست چپ گردن پازن و با دست راست هم موهای پشتش گرفت و مثل توپ فوتبال انداختش هوا و در هوا به امان خدا رهایش کرد و گفت، وزنی نداره!» گفتم:« ماشاالله شما پهلوونی.» رفت و نیم ساعت دیگر برادرش بهروز آمد. گفت:« اون پازنی که برادرم می گفت خیلی لاغره کدومه؟» گفتم:« اون شاخ بلنده.» حیوان بی زبان کمی ترسیده بود، به هر حال گرفتش و دقیقا همچون برادرش پازن را بلند کرد و چنان زد زمین که صدای ناله اش در فضای آغل پیچید.»
بهروز گفت:« قیمت؟» گفتم:« ۴۵ هزارتومن.» گفت:« نمی ارزه » و رفت.
یه ربع گذشت که آن یکی برادرش آمد. به محض ورودش به آغل گله رَم کرد. انگاری گرگ دیده باشند. رفتیم که پازن یاد شده را دستگیر کنیم اما می پرید هوا و صداهای عجیب و غریبی از خودش در می آورد. مثل عقاب پرید روی کمرش ،فوری بلندش کرد و زمانی که می خواست بزندش زمین پایش لیز خورد و خودش هم افتاد و متاسفانه جفت پا رفت توی شکم حیوان زبان بسته. بعد از کلی چانه زدن ، گفت:« ببینم زارحیدر( برادربزرگش) چی می گه.» رفت و پس از حدود یک ساعت سر و کله ی زارحیدر پیدا شد. گفت:« مشهدی،
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
متاسفانه در منطقه ی ما برخلاف سایر نقاط جهان، حقوق حیوانات رعایت نمی شود!
تجاوز به حقوق حیوانات که تنها کتک زدن به سگ ها و گربه ها و....نیست.
مثلا همین خالوغلامحسین که از صبح تا شب سوار الاغ بی چاره اش می شود و به شغل شریف چوپانی می پردازد ، این کار هم به نوعی تجاوز به حقوق حیوانات است.آن هم این روزها که سرگین الاغ را داروخانه ها به نرخ زر در هوا می قاپند. حالا سیخونک زدن ها و شلاق زدن های دایمی نیز به این کارش اضافه کنید.این چه ظلمی است که در حق حیوانات می کنیم . حیوانی که از هر انگشتش، ببخشید از زیر دم اش هزاران هنر می ریزد. این روزها بازار سرگین خر از بازار بورس در مملکت داغ تر است.
دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که پِهن الاغ مصارف دارویی فراوانی دارد.
علاوه بر مصرف در زمینه ی بیماری های زنانه که تقریبا راقم این سطور تا حدودی اطلاع داشتم، اخیرا شنیده ایم به جای توتون نیز با عنوان زیبای «عنبرنسارا» استفاده می کنند و می گویند برای انواع و اقسام بیماری ها از قبیل: میگرن، سینوزیت حاد،سرماخوردگی، بیماری های ریوی و.... مفید است.
تشتی پر از سرگین را می گذارند وسط پذیرایی و تعدادی مرد چپق به دست مشغول کشیدن سرگین معطر خرنشان می شوند! با وجود این سرگین های مرغوب ، حسابی بازار قلیان و تنباکوهای دوسیب و... کساد شده است.
یکی از بزرگان روستا می گوید:« شما جوان ها تازه شنیده اید ولی در کتب داروسازی طب قدیم، خواص دارویی انواع مدفوع حیوانات ذکر شده است...»
راست می گوید اما بنده این قضیه را به تازگی شنیده ام و حتی می گویند دود دادن سرگین الاغ نیز مانند اسفند اثر میکروب کشی خوبی دارد. حتی در درمان صرع، خون دماغ و انواع زخم های تازه نیز مفید است.
مادرم معتقد است کاری که سرگین الاغ ماده می کند، هیچ دارویی حتی خارجی نمی کند! و ادامه می دهد، صد سال اگر تحریم باشیم با وجود سرگین، ما مشکل دارو نخواهیم داشت. ضمن این که در فصل زمستان نیز از سرگین این حیوان زبان نفهم! می توان برای سوخت به جای نفت و گاز استفاده بهینه کرد._تازگی ها هم شیر و پنیر و ماست و کره ی الاغ هر کیلو خدا تومن شده، گوشتش هم که در رستوران ها مشتری های خاص خودش را دارد!_
کارشناسان خبره ی روستا معتقدند نیازی نیست بیماری برود شهر و در به در به دنبال پزشکی حاذق از این مطب به آن مطب سر بزند و هزینه ی های آن چنانی پرداخت کند.
بنده اعتقاد دارم اهالی روستا اگر می دانستند روزی خر در مملکت این همه صاحب ارج و قرب خواهد شد ، قدر چهارپایان خود را بهتر از این می دانستند و حقوق شان را رعایت می کردند.
دقیقا به یاد دارم که چه گونه الاغ های بی چاره را با وضعی اسفناک به صورت دسته جمعی از روستا اخراج می کردند.عده ای از افراد سنگ دل، الاغ ها را می بردند و با بستن دو پای این زبان بسته ها در پشت کوه ها رهایشان می کردند تا شاید توسط گرگ ها و کفتارها دریده شوند.
به هر حال داشتم عرض می کردم شکنجه کردن سگ یا گربه ای، کشتن توله خرسی و ضبط کلیپی و سپس پخش آن در فضای مجازی که تازگی ها این کار زشت مرسوم شده ،تنها تجاوز به حقوق حیوانات نیست! بلکه رعایت نکردن حقوق حیوانات انواع دیگری هم دارد.
از موضوع الاغ که بگذریم ، به حیوان دیگری می رسیم؛ مثلا همین بز!
مشهدی غلوم که از گله دارهای قدیمی است،می گفت:« خدا نصیب کسی نکنه که خانواده ی خسیس و وسواسیِ کاکا احمد بخوان یه کهره ای ازت بخرن.» گفتم:« مگه چی شده؟» گفت:« سال ها پیش ، غروب بود که تازه گله را از صحرا آورده بودم توی آغل؛ اول پسر کوچک کاکااحمد اومد گفت، بابام گفته یه پازن(بز نر) سه بُری (سه ساله ای) می خوام داری؟» گفتم:« بله، اون شاخ بلنده ! و رفت و بلافاصله پرید روی گردنش،با دست چپ گردن پازن و با دست راست هم موهای پشتش گرفت و مثل توپ فوتبال انداختش هوا و در هوا به امان خدا رهایش کرد و گفت، وزنی نداره!» گفتم:« ماشاالله شما پهلوونی.» رفت و نیم ساعت دیگر برادرش بهروز آمد. گفت:« اون پازنی که برادرم می گفت خیلی لاغره کدومه؟» گفتم:« اون شاخ بلنده.» حیوان بی زبان کمی ترسیده بود، به هر حال گرفتش و دقیقا همچون برادرش پازن را بلند کرد و چنان زد زمین که صدای ناله اش در فضای آغل پیچید.»
بهروز گفت:« قیمت؟» گفتم:« ۴۵ هزارتومن.» گفت:« نمی ارزه » و رفت.
یه ربع گذشت که آن یکی برادرش آمد. به محض ورودش به آغل گله رَم کرد. انگاری گرگ دیده باشند. رفتیم که پازن یاد شده را دستگیر کنیم اما می پرید هوا و صداهای عجیب و غریبی از خودش در می آورد. مثل عقاب پرید روی کمرش ،فوری بلندش کرد و زمانی که می خواست بزندش زمین پایش لیز خورد و خودش هم افتاد و متاسفانه جفت پا رفت توی شکم حیوان زبان بسته. بعد از کلی چانه زدن ، گفت:« ببینم زارحیدر( برادربزرگش) چی می گه.» رفت و پس از حدود یک ساعت سر و کله ی زارحیدر پیدا شد. گفت:« مشهدی،
کمتر حساب کن تا بخرمش.» رفت داخل آغل اما این بار پازن بخت برگشته با یک حرکت حساب شده پرید روی دیوار آغل که با کلاک( نوعی چوب که انتهای آن حلقه است) انداختم پشت یکی از پاهاش و کشیدمش پایین.
از روی زمین بلندش کرد که حدس بزند
تقریبا چند کیلو گوشت دارد و محکم تر از بقیه زدش زمین.
مقداری از موی حیوان زبان بسته لای انگشتان دستش مانده بود و ظاهرا می خواست ثابت کند که برادر بزرگ تر است.
پازنی که سرِ گله ام بود و غرور عجیبی داشت، نگاه مظلومانه ای به من و زار حیدر کرد که جگرم سوخت! آیا این شکنجه نیست؟!
این یکی برادر هم رفت و بعد از چند دقیقه هنوز پازن بی چاره نفسی چاق نکرده بود که در زدند. رفتم دیدم خدایا خودت رحم کن! پدر خانواده یعنی کاکااحمد بزرگ خاندان طایفه آمده است.
یعد از سلام و علیک گفت:«
کو این پازنی که بچه ها اصرار داشتن من هم ببینمش.» گفتم:« انشاالله که دیگه شما آخریش باشی .»
رفتیم به سمت آغل که متوجه شدم میش و بزها هم زمان شروع کردند به سر و صدا. گویی در دفاع از پازن بی چاره شعارهایی می دادند که البته متوجه نمی شدم. همزمان با باز کردن درِ آغل دیدم پازن پرید روی دیوار آغل که ارتفاع زیادی نداشت، از دیوار هم پرید پشت دیوار.رفتم روی دیوار دیدم با سرعتی عجیب به سمت کوه می رود و هر از گاهی پشت سرش را نگاهی می اندازد. ظاهرا قصد خودکشی داشت و تا این لحظه هم از سرنوشت شومش اطلاعی در دست نیست.
#خالوراشد
@rashedansari
از روی زمین بلندش کرد که حدس بزند
تقریبا چند کیلو گوشت دارد و محکم تر از بقیه زدش زمین.
مقداری از موی حیوان زبان بسته لای انگشتان دستش مانده بود و ظاهرا می خواست ثابت کند که برادر بزرگ تر است.
پازنی که سرِ گله ام بود و غرور عجیبی داشت، نگاه مظلومانه ای به من و زار حیدر کرد که جگرم سوخت! آیا این شکنجه نیست؟!
این یکی برادر هم رفت و بعد از چند دقیقه هنوز پازن بی چاره نفسی چاق نکرده بود که در زدند. رفتم دیدم خدایا خودت رحم کن! پدر خانواده یعنی کاکااحمد بزرگ خاندان طایفه آمده است.
یعد از سلام و علیک گفت:«
کو این پازنی که بچه ها اصرار داشتن من هم ببینمش.» گفتم:« انشاالله که دیگه شما آخریش باشی .»
رفتیم به سمت آغل که متوجه شدم میش و بزها هم زمان شروع کردند به سر و صدا. گویی در دفاع از پازن بی چاره شعارهایی می دادند که البته متوجه نمی شدم. همزمان با باز کردن درِ آغل دیدم پازن پرید روی دیوار آغل که ارتفاع زیادی نداشت، از دیوار هم پرید پشت دیوار.رفتم روی دیوار دیدم با سرعتی عجیب به سمت کوه می رود و هر از گاهی پشت سرش را نگاهی می اندازد. ظاهرا قصد خودکشی داشت و تا این لحظه هم از سرنوشت شومش اطلاعی در دست نیست.
#خالوراشد
@rashedansari
برجک نشانی های خالو
معرفی و نقد کتاب "پُزناله" اثر راشدانصاری(خالوراشد)
نوشته ی : احمد اکبرپور.نویسنده و طنزپرداز
« حسنی به باباش میره، تره به تخمش.»
حکایت «پُزناله» با این شکل و شمایل و طول و حجم و عرض و ارتفاع مناسب و به قاعده، به صاحبش خالو راشد انصاری رفته است که حجم و طول و عرضش به قاعده است و چیزی کم که ندارد هیچ، تا حدودی زیاد هم دارد.
در شرایطی که این همه کتاب لاغر و زیر خط فقر چاپ می شود کتاب هایی به هیأت پزناله که لااقل از روی شیرازه شان می توان اسم خودشان و صاحبشان را خواند غنیمتی است.
عنوان متضادنما یا به قول دوستان خارجکی، پارادوکسیکال پزناله باعث ایجاد تعلیق و جذابیت می شود و باعث می شود ما دست به جیب شویم و توی این شرایط کتاب خالو را به سبد پاره پوره ی فرهنگی مان بیاوریم .
اسم و عنوان مناسب واقعاً برای هر کتاب یا هر چیزی از نان شب واجب تر است. حتی اسم ساندویچ فروشی یا پیتزا فروشی اگر مناسب و مربوط باشد آدم با اشتیاق بهتری به سراغشان می رود و معمولاً شلوغ تر از بقیه ی جاهایی هستند که نام مناسبی برایشان انتخاب نشده است. حالا باید دید مخاطب با این پزناله که اسم واقعاً مناسب و به قاعده ای برای یک اثر طنز است چه واکنشی نشان می دهد و مثل من دست به جیب می شوند یا به خاطر شرایط تحریم، پولشان را خرج گوجه و خیار و اسمارتیز و پف فیل می کنند.
در این مجموعه شعرهای خالو به شکلی غیر مستقیم و جذاب به دلمشغولی های انسانی و محیط زیست می پردازد که از پرداخت هنری فوق العاده و جذابی برخوردار است. در عین حال نوستالژی شعرهای مدرسه ای را در مخاطب زنده می کند و بینامتنیت را به کار وارد می کند.
به دست خود درختی می شکانم / به جایش برجکی را می نشانم
کلاغ و سار و بلبل را دم عید / ز روی شاخه هایش می پرانم...
و در زمینه خلقت بشر و رازهای آن، طنز خالو ما را با تفاوت های شکل خلقت آشکار می کند که انگار از ازل پارتی بازی شکل گرفته است .
مرا ناجور و مبهم آفریدند/ تو را زیبای عالم آفریدند
تو را شیرین تر از آلو بخارا/ مرا مانند شلغم آفریدند
مرا تند و سریع و فی البداهه/ تو را در خانه، نم نم آفریدند
تو را مثل توافق خوب و پر بار / مرا حق مسلم آفریدند...
که حتی در چنین اشعاری هم محال است سیاست از یاد خالو برود و ناخنکی به آن نزند.
افسار و زین آورده ای
سوغات چین آورده ای
سبکی نوین آورده ای
نیما شدی در یوش من
و شوخی با انواع مدها و مدل های مختلف که همیشه جذاب است، برای خالو نهادینه شده است ولی نکته اش در این است که نوع خاصی را به کل محکوم نمی کند و سعی می کند که همه ی نحله های فکری و فرهنگی و خلاصه تیپ های ظاهری و باطنی را مد نظر قرار دهد.
تازگی ها سینه چاکی مد شده
کفش پاره، موی خاکی مد شده
آبتین تهمینه ، گرشا، سام ، گیو
اسم های زیر خاکی مد شده
هیبت مختار با ریش و سبیل
جای رمبو، جای راکی مد شده
دنیای مجازی و انواع ارتباط هایی که در آن عالم بی شاخ و دم امکان پذیر است همیشه برای خالو دستمایه سرودن شعر بوده است .
با خنده ی خود به غصه پاتک بزنیم
کم طعنه به خنده های دلقک بزنیم
چون دیدن تو مشکل شرعی دارد
ناچار بیا فقط پیامک بزنیم.
و قسمتی از اشعار پزناله که به شعر دیگران برای خالو اختصاص دارد و به نوعی به خالو و ماجراهایش ارتباط مستقیم و فیس تو فیس دارد. توی این شاعران خانم پروانه بیابانی شعر زیبایی سروده است که تا حدودی به پای شکر افشانی های خالو می رسد.
پیراهن تو خالو دزدان چرا ربودند ؟
از آن قدو قواره آگه مگر نبودند؟
آن دزد خنگ و نادان تا جامه ات بدزدید.
لرزان شد و هراسان تا عرض و طول آن دید
این قد آن قواره ز انسان بعید باشد
این پیراهن از آن ِ دیو سپید باشد.....
در این کتاب، خالو در طنز سرایی دو گانه سوز شده است و علاوه بر شعر، نثرهای درخشانی هم دارد که در بخش دیگری به سراغش خواهم رفت...
ادامه دارد
پی نوشت:
پُرناله به تازگی توسط نشر شانی در ۲۰۴ صفحه و به قیمت ۲۵ هزارتومان منتشر شده است.
این کتاب در بندرعباس. سه راه سازمان. کتابفروشی آقای استاد به فروش می رسد.
معرفی و نقد کتاب "پُزناله" اثر راشدانصاری(خالوراشد)
نوشته ی : احمد اکبرپور.نویسنده و طنزپرداز
« حسنی به باباش میره، تره به تخمش.»
حکایت «پُزناله» با این شکل و شمایل و طول و حجم و عرض و ارتفاع مناسب و به قاعده، به صاحبش خالو راشد انصاری رفته است که حجم و طول و عرضش به قاعده است و چیزی کم که ندارد هیچ، تا حدودی زیاد هم دارد.
در شرایطی که این همه کتاب لاغر و زیر خط فقر چاپ می شود کتاب هایی به هیأت پزناله که لااقل از روی شیرازه شان می توان اسم خودشان و صاحبشان را خواند غنیمتی است.
عنوان متضادنما یا به قول دوستان خارجکی، پارادوکسیکال پزناله باعث ایجاد تعلیق و جذابیت می شود و باعث می شود ما دست به جیب شویم و توی این شرایط کتاب خالو را به سبد پاره پوره ی فرهنگی مان بیاوریم .
اسم و عنوان مناسب واقعاً برای هر کتاب یا هر چیزی از نان شب واجب تر است. حتی اسم ساندویچ فروشی یا پیتزا فروشی اگر مناسب و مربوط باشد آدم با اشتیاق بهتری به سراغشان می رود و معمولاً شلوغ تر از بقیه ی جاهایی هستند که نام مناسبی برایشان انتخاب نشده است. حالا باید دید مخاطب با این پزناله که اسم واقعاً مناسب و به قاعده ای برای یک اثر طنز است چه واکنشی نشان می دهد و مثل من دست به جیب می شوند یا به خاطر شرایط تحریم، پولشان را خرج گوجه و خیار و اسمارتیز و پف فیل می کنند.
در این مجموعه شعرهای خالو به شکلی غیر مستقیم و جذاب به دلمشغولی های انسانی و محیط زیست می پردازد که از پرداخت هنری فوق العاده و جذابی برخوردار است. در عین حال نوستالژی شعرهای مدرسه ای را در مخاطب زنده می کند و بینامتنیت را به کار وارد می کند.
به دست خود درختی می شکانم / به جایش برجکی را می نشانم
کلاغ و سار و بلبل را دم عید / ز روی شاخه هایش می پرانم...
و در زمینه خلقت بشر و رازهای آن، طنز خالو ما را با تفاوت های شکل خلقت آشکار می کند که انگار از ازل پارتی بازی شکل گرفته است .
مرا ناجور و مبهم آفریدند/ تو را زیبای عالم آفریدند
تو را شیرین تر از آلو بخارا/ مرا مانند شلغم آفریدند
مرا تند و سریع و فی البداهه/ تو را در خانه، نم نم آفریدند
تو را مثل توافق خوب و پر بار / مرا حق مسلم آفریدند...
که حتی در چنین اشعاری هم محال است سیاست از یاد خالو برود و ناخنکی به آن نزند.
افسار و زین آورده ای
سوغات چین آورده ای
سبکی نوین آورده ای
نیما شدی در یوش من
و شوخی با انواع مدها و مدل های مختلف که همیشه جذاب است، برای خالو نهادینه شده است ولی نکته اش در این است که نوع خاصی را به کل محکوم نمی کند و سعی می کند که همه ی نحله های فکری و فرهنگی و خلاصه تیپ های ظاهری و باطنی را مد نظر قرار دهد.
تازگی ها سینه چاکی مد شده
کفش پاره، موی خاکی مد شده
آبتین تهمینه ، گرشا، سام ، گیو
اسم های زیر خاکی مد شده
هیبت مختار با ریش و سبیل
جای رمبو، جای راکی مد شده
دنیای مجازی و انواع ارتباط هایی که در آن عالم بی شاخ و دم امکان پذیر است همیشه برای خالو دستمایه سرودن شعر بوده است .
با خنده ی خود به غصه پاتک بزنیم
کم طعنه به خنده های دلقک بزنیم
چون دیدن تو مشکل شرعی دارد
ناچار بیا فقط پیامک بزنیم.
و قسمتی از اشعار پزناله که به شعر دیگران برای خالو اختصاص دارد و به نوعی به خالو و ماجراهایش ارتباط مستقیم و فیس تو فیس دارد. توی این شاعران خانم پروانه بیابانی شعر زیبایی سروده است که تا حدودی به پای شکر افشانی های خالو می رسد.
پیراهن تو خالو دزدان چرا ربودند ؟
از آن قدو قواره آگه مگر نبودند؟
آن دزد خنگ و نادان تا جامه ات بدزدید.
لرزان شد و هراسان تا عرض و طول آن دید
این قد آن قواره ز انسان بعید باشد
این پیراهن از آن ِ دیو سپید باشد.....
در این کتاب، خالو در طنز سرایی دو گانه سوز شده است و علاوه بر شعر، نثرهای درخشانی هم دارد که در بخش دیگری به سراغش خواهم رفت...
ادامه دارد
پی نوشت:
پُرناله به تازگی توسط نشر شانی در ۲۰۴ صفحه و به قیمت ۲۵ هزارتومان منتشر شده است.
این کتاب در بندرعباس. سه راه سازمان. کتابفروشی آقای استاد به فروش می رسد.
لبخند شیخ!
سروده : راشدانصاری(خالوراشد)
" تا نقش تو در سینه ی ما خانه نشین شد
هر جا که نشینیم چو فردوس برین شد"
مولوی
فردوس برین شد ولی از مرحمت شیخ
این بنده ی مفلوک ِ خدا نقش زمین شد!
با وعده ی جنت همه را جذب خودش کرد
اما ته خط جای همه کُنج اوین شد
از جامعه ی دینی و دنیای بشر گفت
دنیا به فنا داد و خودش آفت دین شد!
هر کس که سر ِ سوزنی انصاف در او بود
یا خانه خراب آمد و یا خانه نشین شد !
ناموس وطن تا نشود مهره دشمن
بازیچه روسیه و رسوایی ِ چین شد
آن مرد که اندیشه اصلاح وطن داشت
افسوس که با توطئه ای راهی فین شد
ما رای ندادیم که لبخند بگیریم.............
ناخواسته یا خواسته انگار همین شد
لبخندِ تو هر روز شکربارتر از پیش
حال ِ دل ِ ما بیشتر از پیش حزین شد
هم رفت دلار ِ تو سر ِ کوه دماوند
هم نرخ عجیب ِ یورو با قاف قرین شد
از وعده نشد حاصل ما هیچ به جز کشک
هر بار که گفتید چنان... باز چنين شد...
شوریده تر از این نتوان آش ِ بَلا پخت
دنیا همه از شوری ِ آش ات نمکین شد!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده : راشدانصاری(خالوراشد)
" تا نقش تو در سینه ی ما خانه نشین شد
هر جا که نشینیم چو فردوس برین شد"
مولوی
فردوس برین شد ولی از مرحمت شیخ
این بنده ی مفلوک ِ خدا نقش زمین شد!
با وعده ی جنت همه را جذب خودش کرد
اما ته خط جای همه کُنج اوین شد
از جامعه ی دینی و دنیای بشر گفت
دنیا به فنا داد و خودش آفت دین شد!
هر کس که سر ِ سوزنی انصاف در او بود
یا خانه خراب آمد و یا خانه نشین شد !
ناموس وطن تا نشود مهره دشمن
بازیچه روسیه و رسوایی ِ چین شد
آن مرد که اندیشه اصلاح وطن داشت
افسوس که با توطئه ای راهی فین شد
ما رای ندادیم که لبخند بگیریم.............
ناخواسته یا خواسته انگار همین شد
لبخندِ تو هر روز شکربارتر از پیش
حال ِ دل ِ ما بیشتر از پیش حزین شد
هم رفت دلار ِ تو سر ِ کوه دماوند
هم نرخ عجیب ِ یورو با قاف قرین شد
از وعده نشد حاصل ما هیچ به جز کشک
هر بار که گفتید چنان... باز چنين شد...
شوریده تر از این نتوان آش ِ بَلا پخت
دنیا همه از شوری ِ آش ات نمکین شد!
#خالوراشد
@rashedansari
دعای تحویل سال!
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
وقتش شده پشت ِ ظالمان خم بشود
کم کم گره طناب محکم بشود
ای کاش که سایه ی ستم از سر ِ ما
یک روز بدون دردسر کم بشود!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
وقتش شده پشت ِ ظالمان خم بشود
کم کم گره طناب محکم بشود
ای کاش که سایه ی ستم از سر ِ ما
یک روز بدون دردسر کم بشود!
#خالوراشد
@rashedansari
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
فرارسیدن عید سعید باستانی نوروز شادباش می گویم❤️🌷
راشدانصاری
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
فرارسیدن عید سعید باستانی نوروز شادباش می گویم❤️🌷
راشدانصاری
زن و مادر زن ذلیل!
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
السلام ای زن ذلیلان جدید
ظرفشویانِ نرِ غرقِ امید!
گَرد گیرانِ اتاقِ خواب و هال
قاطیِ مرغان شده آغاز سال
هر خروسی در کنار مرغِ خویش
می کند قوقولی قو با صد قمیش
چون شما داغید، فعلا غافلید
لاجرم بر زن ذلیلی مایلید !
من کی ام؟ یک زن ذلیل کهنه کار
کهنه شوری طبق دستورات یار
می روم بازار با فرمان زن
می خرم با شوق اجناس خفن
هر چه را تعیین کند تاج سرم
با کمال میل فوری می خرم
فصل تابستان لبو خواهد ز من
نیمه شب ها گفتگو خواهد ز من
می خورد گاهی تُرب را با خیار
می کند گاهی ویار خاویار
باز هم در اختفا و آشکار
می کند صدها رقم لیچار بار
صبح تا شب خرده فرمایش کند
صد قلم هر روز آرایش کند
می رود با خواهرش پاساژها
می دهد با خودروام ویراژها
چشم و هم چشمی کند با جاری اش
خسته ام از ضربه های کاری اش
گر چه با او عشق و حالم جور نیست
بی وجودش زندگی مقدور نیست
پول وقتی نیست کافی در بساط
می شود ناقص اساس انبساط!
دیر اگر رفتم به خانه، ناگهان
می شود مانند یک آتش فشان
با صدای زهرمار و زَقنبود
می شود پایین چشمانم کبود
گاه با تکیه کلام "لعنتی"
می پرد مابین حرفم پاپتی!
"آن چه شیران را کند روبَه مزاج"
مطمئنم ازدواج است ازدواج!
گر چه پخت و پز شگرد همسر است
دستپخت من از او بهترتر است!
نه! اگر گفتم به دستورات زن
مادرش را می فرستد سوی من
تا به دست او ببینم دسته بیل
می شوم یک مردِ مادر زن ذلیل!
با لگد پای مرا شَل کرده است
بنده را جادو و جنبل کرده است
می زند با مُشت زیر چانه ام
کج شود با ضرب مُشتش شانه ام
آخر او استاد بوکس چینی است
دشمن چشم و دهان و بینی است
زین جهان از دست او پَر می کشم
ریق رحمت را شبی سر می کشم!
****
ای جوانانِ پر از شور و امید
روشنی بخشان فردای سپید
شوخ طبعی بود شرح این مقال
روز و ماه و سال تان فرخنده فال
زن در این دنیا گل نیلوفر است
زندگانی بین گل ها محشر است!
پس اگر داری توان کار زار
پای همت را درین میدان گذار
مردها را داده قانون اختيار
انتخاب همسر از يك تا چهار
چار زن مخصوص عقد دائم است
هر كه بيش از اين عدد زن لازم است،
فاز دوم را برايش ساختند
صيغه را بر جان او انداختند
صيغه از يك تا چهل دارد محل
بيش از اين ها هم نمى آرد خلل
جان من از زندگى لذت ببر
" هر كه بامش بيش برفش بيشتر "
البته ما را همان یک زن بس است
چون هوای جیب ما خیلی پس است!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
السلام ای زن ذلیلان جدید
ظرفشویانِ نرِ غرقِ امید!
گَرد گیرانِ اتاقِ خواب و هال
قاطیِ مرغان شده آغاز سال
هر خروسی در کنار مرغِ خویش
می کند قوقولی قو با صد قمیش
چون شما داغید، فعلا غافلید
لاجرم بر زن ذلیلی مایلید !
من کی ام؟ یک زن ذلیل کهنه کار
کهنه شوری طبق دستورات یار
می روم بازار با فرمان زن
می خرم با شوق اجناس خفن
هر چه را تعیین کند تاج سرم
با کمال میل فوری می خرم
فصل تابستان لبو خواهد ز من
نیمه شب ها گفتگو خواهد ز من
می خورد گاهی تُرب را با خیار
می کند گاهی ویار خاویار
باز هم در اختفا و آشکار
می کند صدها رقم لیچار بار
صبح تا شب خرده فرمایش کند
صد قلم هر روز آرایش کند
می رود با خواهرش پاساژها
می دهد با خودروام ویراژها
چشم و هم چشمی کند با جاری اش
خسته ام از ضربه های کاری اش
گر چه با او عشق و حالم جور نیست
بی وجودش زندگی مقدور نیست
پول وقتی نیست کافی در بساط
می شود ناقص اساس انبساط!
دیر اگر رفتم به خانه، ناگهان
می شود مانند یک آتش فشان
با صدای زهرمار و زَقنبود
می شود پایین چشمانم کبود
گاه با تکیه کلام "لعنتی"
می پرد مابین حرفم پاپتی!
"آن چه شیران را کند روبَه مزاج"
مطمئنم ازدواج است ازدواج!
گر چه پخت و پز شگرد همسر است
دستپخت من از او بهترتر است!
نه! اگر گفتم به دستورات زن
مادرش را می فرستد سوی من
تا به دست او ببینم دسته بیل
می شوم یک مردِ مادر زن ذلیل!
با لگد پای مرا شَل کرده است
بنده را جادو و جنبل کرده است
می زند با مُشت زیر چانه ام
کج شود با ضرب مُشتش شانه ام
آخر او استاد بوکس چینی است
دشمن چشم و دهان و بینی است
زین جهان از دست او پَر می کشم
ریق رحمت را شبی سر می کشم!
****
ای جوانانِ پر از شور و امید
روشنی بخشان فردای سپید
شوخ طبعی بود شرح این مقال
روز و ماه و سال تان فرخنده فال
زن در این دنیا گل نیلوفر است
زندگانی بین گل ها محشر است!
پس اگر داری توان کار زار
پای همت را درین میدان گذار
مردها را داده قانون اختيار
انتخاب همسر از يك تا چهار
چار زن مخصوص عقد دائم است
هر كه بيش از اين عدد زن لازم است،
فاز دوم را برايش ساختند
صيغه را بر جان او انداختند
صيغه از يك تا چهل دارد محل
بيش از اين ها هم نمى آرد خلل
جان من از زندگى لذت ببر
" هر كه بامش بيش برفش بيشتر "
البته ما را همان یک زن بس است
چون هوای جیب ما خیلی پس است!
#خالوراشد
@rashedansari
اشتباهی
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
فصل بهار بود. بهار ما که می دانید ، در اصل همان فصل زمستان است. چون تقریبا از اواسط فروردین به بعد در جنوب، تابستان محسوب می شود.
همه جا سرسبز بود. گویی دست طبیعت با موکت سبزرنگی دشت و دمن را فرش کرده باشد. از آن سال هایی که مردم منطقه ی ما به آن می گویند: "سال خَش". درست مثل امسال...
در سال هایی که بارندگی خوب باشد، علاوه بر قارچ، دنبلان کوهی یا همان " خیر و دُل" در گویش روستای ما و "اّغِر " به گویش بندرعباسی نیز به وفور یافت می شود.
به اتفاق پدر و مادر ، کنار آب انباری نشسته بودیم و مشغول نوش جان کردن کشک و خرما. کشک محلی، اگر روغن حیوانی داغ هم بریزید روی آن، با خرمای درشت "لشت" دیگر نور علی نور می شود. و البته مادر مثل همیشه بساط قلیانش نیز مهیا بود.
زن و بچه ها و تعدادی از افراد فامیل با فاصله ای در زمین های اطراف به دنبال پیدا کردن قارچ بودند.
مردی وانت سوار از اهالی روستای همجوار آمد و کنار ما ترمز زد. پرسید، آب انبار آب دارد؟ گفتیم: " بله".
پیاده شد تا گالن ۲۰ لیتری اش را از آب خنک و گوارای آب انبار ِ ساروجی پر کند.
به محضی که پیاده شد ، مادرم گفت:" شما شهباز پسر مرحوم محمد اکبر نیستی؟" طرف گفت:" خیر" . مادر گفت:" مگه شما از طایفه ی مّددرویشی ها نیستی؟" مرد غریبه گفت:" خیر، ما از طایفه ی دلاک ها هستیم!"
در این لحظه پدر انگشتانش را لیسید و با پوزخندی رو به من کرد و گفت:" باز هم مادرت مثل همیشه اشتباه گرفته است!"
مادر با شنیدن طعنه ی پدر ، ظاهرا قصد داشت هر طوری شده ثابت کند که طرف را شناخته است و همچون شرکت کننده ای در مسابقه ۲۰ سئوالی رادیو، ادامه داد:"شما مگه اسم زنت کلثوم نیست؟" مرد در حالی که مشغول ریختن آب از دلو به داخل گالن بود، نگاه معناداری به مادر کرد و گفت:" نه ، اسم زن بنده جیران است!".
پدر خطاب به مادر گفت:" ضعیفه! بس کن که آبرومون رفت!". مادر با عصبانیت گفت:" چی بس کنم؟ مگه کشکه؟!" و ادامه داد:" ببخشید، مگه خونه ی شما، شمالِ روستا نیست؟". طرف گفت:" ما دقیقا قسمت جنوب روستا می شینیم!".
مرد غریبه گالن پر از آب را بلند کرد و به سمت ماشین اش رفت. مادر هم که نفسی تازه کرده بود، همزمان بلند شد و جلوی طرف را گرفت و گفت:" کجا؟!" مرد کمی جا خورد. مادر گفت:" مگه شما اون آقایی نیستی که قبلا تراکتور داشتی؟". مرد که از ظاهرش مشخص بود عنقریب زار زار بزند زیر گریه، گفت:" نه به خدا، ما پدر اجدادا هیچ کدوممون تراکتور نداشتیم". و بلافاصله نشست پشت فرمان و استارت زد. قبل از حرکت، مادر گفت:" آهان یادم اومد، شما..." و در حالی که ظاهرا سئوال هایش تمام شده بود، مکثی کرد و طرف هم گاز داد رفت.
چون تا جاده ی اصلی به دلیل خاکی بودن، باید یواش می رفت ، مادر با عجله همراه با ماشین راه افتاد. دست بردار نبود.
مقداری از من و پدر فاصله گرفتند و تقریبا چیزی نمی شنیدم. شاید مادر التماس می کرد که بیا و از ماشین شیطون( ببخشید خر شیطون!) پیاده شو و مردی کن به همسرم بگو زنت مرا شناخته است! نمی دانم...
دولخی (گرد و خاکی) بلند شد و کمی بعد مادر خسته و نا امید آمد نشست کنار ما.
پدر مثل سردار فاتحی که لشکر مقابل را شکست داده است، قاه قاه خندید....
مادر در حالی که زیر لب غرغر می کرد، زیر سایه آب انبار نشست و چنان پُک محکمی به قلیان زد که ابری سیاه از دود اطراف سرش درست شد.
#خالوراشد
@rashedansari
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
فصل بهار بود. بهار ما که می دانید ، در اصل همان فصل زمستان است. چون تقریبا از اواسط فروردین به بعد در جنوب، تابستان محسوب می شود.
همه جا سرسبز بود. گویی دست طبیعت با موکت سبزرنگی دشت و دمن را فرش کرده باشد. از آن سال هایی که مردم منطقه ی ما به آن می گویند: "سال خَش". درست مثل امسال...
در سال هایی که بارندگی خوب باشد، علاوه بر قارچ، دنبلان کوهی یا همان " خیر و دُل" در گویش روستای ما و "اّغِر " به گویش بندرعباسی نیز به وفور یافت می شود.
به اتفاق پدر و مادر ، کنار آب انباری نشسته بودیم و مشغول نوش جان کردن کشک و خرما. کشک محلی، اگر روغن حیوانی داغ هم بریزید روی آن، با خرمای درشت "لشت" دیگر نور علی نور می شود. و البته مادر مثل همیشه بساط قلیانش نیز مهیا بود.
زن و بچه ها و تعدادی از افراد فامیل با فاصله ای در زمین های اطراف به دنبال پیدا کردن قارچ بودند.
مردی وانت سوار از اهالی روستای همجوار آمد و کنار ما ترمز زد. پرسید، آب انبار آب دارد؟ گفتیم: " بله".
پیاده شد تا گالن ۲۰ لیتری اش را از آب خنک و گوارای آب انبار ِ ساروجی پر کند.
به محضی که پیاده شد ، مادرم گفت:" شما شهباز پسر مرحوم محمد اکبر نیستی؟" طرف گفت:" خیر" . مادر گفت:" مگه شما از طایفه ی مّددرویشی ها نیستی؟" مرد غریبه گفت:" خیر، ما از طایفه ی دلاک ها هستیم!"
در این لحظه پدر انگشتانش را لیسید و با پوزخندی رو به من کرد و گفت:" باز هم مادرت مثل همیشه اشتباه گرفته است!"
مادر با شنیدن طعنه ی پدر ، ظاهرا قصد داشت هر طوری شده ثابت کند که طرف را شناخته است و همچون شرکت کننده ای در مسابقه ۲۰ سئوالی رادیو، ادامه داد:"شما مگه اسم زنت کلثوم نیست؟" مرد در حالی که مشغول ریختن آب از دلو به داخل گالن بود، نگاه معناداری به مادر کرد و گفت:" نه ، اسم زن بنده جیران است!".
پدر خطاب به مادر گفت:" ضعیفه! بس کن که آبرومون رفت!". مادر با عصبانیت گفت:" چی بس کنم؟ مگه کشکه؟!" و ادامه داد:" ببخشید، مگه خونه ی شما، شمالِ روستا نیست؟". طرف گفت:" ما دقیقا قسمت جنوب روستا می شینیم!".
مرد غریبه گالن پر از آب را بلند کرد و به سمت ماشین اش رفت. مادر هم که نفسی تازه کرده بود، همزمان بلند شد و جلوی طرف را گرفت و گفت:" کجا؟!" مرد کمی جا خورد. مادر گفت:" مگه شما اون آقایی نیستی که قبلا تراکتور داشتی؟". مرد که از ظاهرش مشخص بود عنقریب زار زار بزند زیر گریه، گفت:" نه به خدا، ما پدر اجدادا هیچ کدوممون تراکتور نداشتیم". و بلافاصله نشست پشت فرمان و استارت زد. قبل از حرکت، مادر گفت:" آهان یادم اومد، شما..." و در حالی که ظاهرا سئوال هایش تمام شده بود، مکثی کرد و طرف هم گاز داد رفت.
چون تا جاده ی اصلی به دلیل خاکی بودن، باید یواش می رفت ، مادر با عجله همراه با ماشین راه افتاد. دست بردار نبود.
مقداری از من و پدر فاصله گرفتند و تقریبا چیزی نمی شنیدم. شاید مادر التماس می کرد که بیا و از ماشین شیطون( ببخشید خر شیطون!) پیاده شو و مردی کن به همسرم بگو زنت مرا شناخته است! نمی دانم...
دولخی (گرد و خاکی) بلند شد و کمی بعد مادر خسته و نا امید آمد نشست کنار ما.
پدر مثل سردار فاتحی که لشکر مقابل را شکست داده است، قاه قاه خندید....
مادر در حالی که زیر لب غرغر می کرد، زیر سایه آب انبار نشست و چنان پُک محکمی به قلیان زد که ابری سیاه از دود اطراف سرش درست شد.
#خالوراشد
@rashedansari
دوای درد....
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
خودت گفتی که بر دَردُم دوایی
"تو که نوشم نیی نیشُم چرایی"
یهودی هم دلش می سوزه وقتی،
امید ما مسلمونا شمایی!!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
خودت گفتی که بر دَردُم دوایی
"تو که نوشم نیی نیشُم چرایی"
یهودی هم دلش می سوزه وقتی،
امید ما مسلمونا شمایی!!
#خالوراشد
@rashedansari
برای خالوراشد:
سروده: رضا رفیع ، شاعر، طنزپرداز و مجری توانای تلویزیون
به میلادی شبیه "مارس" هستی
ز راشدهای قوم پارس هستی
بزرگ و مطمئن ، زیبا و جادار
تو خود یک پا خلیج فارس هستی!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: رضا رفیع ، شاعر، طنزپرداز و مجری توانای تلویزیون
به میلادی شبیه "مارس" هستی
ز راشدهای قوم پارس هستی
بزرگ و مطمئن ، زیبا و جادار
تو خود یک پا خلیج فارس هستی!
#خالوراشد
@rashedansari
خاندان عجیب پور جوادی ها!
نوشته ی:راشدانصاری
طایفه ی ما یکی از بزرگترین طایفه های روستاست و بی شک در این فامیل شلوغ و پر جمعیت ،همه جور آدم پیدا می شود. آدم خوب ، بد، باسواد، بی سواد، معلم،شاعر، کاسب، کارمند، معتاد، مهندس و....
اما در روستای ما، طایفه ای کوچک و نجیب زندگی می کنند که با تمامی اهالی فرق می کنند.آدم هایی عجیب با ویژگی های منحصر به فردی که در نوع خود جالب است .
خانواده ای از این فامیل که سال هاست همسایه ما هستند، از پدربزرگشان که بنده به یاد دارم تا پدر و فرزندان، نوه ها و نتیجه ها،همگی آدم های پرخور و خوش اشتهایی هستند.
به طوری که حتی ضرب المثل ها و شعرهایی که بین این خانواده و طایفه نیز رایج است،درباره ی فواید پرخوری است. مثلا این ضرب المثل را خیلی دوست دارند:« گاو خوش آب و علف». یعنی کسی که از هیچ نوع خوردنی روی گردان نیست...
همیشه قبل از غذا خوردن ، بزرگان فامیل و خانواده این ضرب المثل را سر سفره با صدای بلند می خوانند و باقی اعضای خانواده تکرار می کنند:« روده بزرگه، روده کوچیکه را خورد...». شدیدا با این گفته ی سعدی مخالفند:« اندرون از طعام خالی دار...» همچنین این شعر شیخ را بسیار ضعیف و سست می دانند:« اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب/ شبی زمعده سنگین، شبی ز دل تنگی...» و به همین خاطر مولانا را از جان و دل دوست دارند چون می فرماید:« کوه بُود نواله ام، بحر بُود پیاله ام/ هر دو جهان چو لقمه ای ، هست در این دهان من».
حتی این طایفه به سخنان بزرگان دین که فرموده اند:« من تعود کثره الطعام والشرب قسا قلبه.»هم بی توجه هستند.(ترجمه اش را ازگوگل بپرسید!)
تکیه کلام های این طایفه نیز بیشتر حول محور خوردن است. مثلا از یک جوان پورجوادی کاسب بپرس ، درآمدت چقدر است؟ در جا می گوید:« ای ی ی بخور و نمیری در می آریم..» . یا از یک روشن فکر این فامیل بپرس :« اوضاع مملکت چه گونه است؟ می گوید:« اوضاع بخور بخوره کاکا...». همین طور مثلا اگر از یک کارگر این طایفه بپرسی وضع درآمدت چه طور است؟ ضمن اشاره به خرج و مخارج منزل می گوید:« کار کردن خر ، خوردن یابو...». به هر حال بد جوری با خوردن مانوس هستند.
چیزی که می خواهم بگویم شاید باور نکنید اما باور بفرمایید حقیقت را می گویم. پورجوادی ها از بین حیوانات علاقه ی عجیبی به نهنگ،کرگدن،خرس، اسب آبی و فیل دارند. دختران و پسرهای پورجوادی ها در اتاق های شان به جای پوستر گلزار، هدیه تهرانی، جنیفرلوپز و....، پر است از پوسترهای بزرگ حیات وحش. خرس درحال شکار.نهنگ در حال بلعیدن هزاران ماهی و شیر نر در حال تکه پاره کردن و خوردن گورخر....
ضمنااگر در روستای ما کسی بپرسد کدام طایفه از بقیه پولدارترند، بلافاصله می گویند، قنبری ها. اگر بگویند کدام فامیل از همه بیشتر کارهای خیر و عام المنفعه می کنند ، همه یک صدا می گویند، جعفری ها. کدام خانواده بیشتر از بقیه اهل دعوا و به قولی شر هستند، می گویند فلانی ها. کدام طایفه بهترین چوب بازها را دارد، فلانی ها و...
ولی اگر از کودک هفت هشت ساله ای بپرسید کدام فامیل یا خانواده پرخور و شکمو هستند؟ بدون لحظه ای مکث می گوید، پور جوادی ها.کدام فامیل از باقی اهالی تپل تر و چاق تر هستند، پورجوادی ها. کدام فامیل در عروسی و عزا، دو الی سه ظرف یک بار مصرف غذا برمی دارند؟ پورجوادی ها.
در ضمن پورجوادی ها طبق باوری قدیمی ، در سال یک ماهِ تمام به مسافرت رفته و به تفریح و خوش گذرانی می پردازند و آن هم نه در فصل بهار یا ایام نوروز ؛ بلکه ماه رمضان. حالا بستگی به این دارد که رمضان در چه فصلی قرار بگیرد.دلیلش هم واضح است چون دوست ندارند روزه بگیرند! حتی همه ی فامیل از بزرگ و کوچک این بیت ازعبدی خراسانی را حفظ هستند که می گوید:« در خانه ی ما ز خوردنی چیزی نیست/ ای روزه برو ورنه تو را خواهم خورد».
جالب است که شرط بندی های این طایفه هم بیشتر در زمینه ی خوردن است. مثلا: پسربچه ای از پورجوادی ها جلوی یک ساندویچی که تازه افتتاح شده می ایستد و با هم سن و سال های خودش شرط می بندد و می گوید:« رفیق، اگه پنج تا همبرمخصوص خوردم! چن می دی؟» و اغلب اوقات هم برنده می شود. یا بزرگترهای شان که در گذشته سر خوردن مثلا یک کیلو کره ی محلی یا نیم من کشک و خرما شرط بندی می کردند.
اما خاطره ای را که می خواهم نقل کنم مربوط به خوردن ِ این خاندان نیست، بلکه چه طوری عرص کنم...بی ادبی نباشد مربوط به ...ای بابا، اصلا شما بگویید آدم بعد از خوردن چه کاری می کند؟ _ از خانواده پرسیدم_ ( می خوابه بابا جون!) . این را دخترم یسنا که کنارم نشسته بود گفت.
بگذریم، بالاخره آدمی که زیاد می خورد ، برای دفع ...احتیاج بیشتری به خلا یا همان مستراح دارد. ( آخیششش،بالاخره گفتم.)خوش به حال خارجکی ها که بی رودربایستی می گویند: w.c.
داشتم می گفتم، مثلا اگر در روستا از کسی بپرسی کدام خانواده بیشتر از بقیه در خانه هایشان توالت دارند؟
نوشته ی:راشدانصاری
طایفه ی ما یکی از بزرگترین طایفه های روستاست و بی شک در این فامیل شلوغ و پر جمعیت ،همه جور آدم پیدا می شود. آدم خوب ، بد، باسواد، بی سواد، معلم،شاعر، کاسب، کارمند، معتاد، مهندس و....
اما در روستای ما، طایفه ای کوچک و نجیب زندگی می کنند که با تمامی اهالی فرق می کنند.آدم هایی عجیب با ویژگی های منحصر به فردی که در نوع خود جالب است .
خانواده ای از این فامیل که سال هاست همسایه ما هستند، از پدربزرگشان که بنده به یاد دارم تا پدر و فرزندان، نوه ها و نتیجه ها،همگی آدم های پرخور و خوش اشتهایی هستند.
به طوری که حتی ضرب المثل ها و شعرهایی که بین این خانواده و طایفه نیز رایج است،درباره ی فواید پرخوری است. مثلا این ضرب المثل را خیلی دوست دارند:« گاو خوش آب و علف». یعنی کسی که از هیچ نوع خوردنی روی گردان نیست...
همیشه قبل از غذا خوردن ، بزرگان فامیل و خانواده این ضرب المثل را سر سفره با صدای بلند می خوانند و باقی اعضای خانواده تکرار می کنند:« روده بزرگه، روده کوچیکه را خورد...». شدیدا با این گفته ی سعدی مخالفند:« اندرون از طعام خالی دار...» همچنین این شعر شیخ را بسیار ضعیف و سست می دانند:« اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب/ شبی زمعده سنگین، شبی ز دل تنگی...» و به همین خاطر مولانا را از جان و دل دوست دارند چون می فرماید:« کوه بُود نواله ام، بحر بُود پیاله ام/ هر دو جهان چو لقمه ای ، هست در این دهان من».
حتی این طایفه به سخنان بزرگان دین که فرموده اند:« من تعود کثره الطعام والشرب قسا قلبه.»هم بی توجه هستند.(ترجمه اش را ازگوگل بپرسید!)
تکیه کلام های این طایفه نیز بیشتر حول محور خوردن است. مثلا از یک جوان پورجوادی کاسب بپرس ، درآمدت چقدر است؟ در جا می گوید:« ای ی ی بخور و نمیری در می آریم..» . یا از یک روشن فکر این فامیل بپرس :« اوضاع مملکت چه گونه است؟ می گوید:« اوضاع بخور بخوره کاکا...». همین طور مثلا اگر از یک کارگر این طایفه بپرسی وضع درآمدت چه طور است؟ ضمن اشاره به خرج و مخارج منزل می گوید:« کار کردن خر ، خوردن یابو...». به هر حال بد جوری با خوردن مانوس هستند.
چیزی که می خواهم بگویم شاید باور نکنید اما باور بفرمایید حقیقت را می گویم. پورجوادی ها از بین حیوانات علاقه ی عجیبی به نهنگ،کرگدن،خرس، اسب آبی و فیل دارند. دختران و پسرهای پورجوادی ها در اتاق های شان به جای پوستر گلزار، هدیه تهرانی، جنیفرلوپز و....، پر است از پوسترهای بزرگ حیات وحش. خرس درحال شکار.نهنگ در حال بلعیدن هزاران ماهی و شیر نر در حال تکه پاره کردن و خوردن گورخر....
ضمنااگر در روستای ما کسی بپرسد کدام طایفه از بقیه پولدارترند، بلافاصله می گویند، قنبری ها. اگر بگویند کدام فامیل از همه بیشتر کارهای خیر و عام المنفعه می کنند ، همه یک صدا می گویند، جعفری ها. کدام خانواده بیشتر از بقیه اهل دعوا و به قولی شر هستند، می گویند فلانی ها. کدام طایفه بهترین چوب بازها را دارد، فلانی ها و...
ولی اگر از کودک هفت هشت ساله ای بپرسید کدام فامیل یا خانواده پرخور و شکمو هستند؟ بدون لحظه ای مکث می گوید، پور جوادی ها.کدام فامیل از باقی اهالی تپل تر و چاق تر هستند، پورجوادی ها. کدام فامیل در عروسی و عزا، دو الی سه ظرف یک بار مصرف غذا برمی دارند؟ پورجوادی ها.
در ضمن پورجوادی ها طبق باوری قدیمی ، در سال یک ماهِ تمام به مسافرت رفته و به تفریح و خوش گذرانی می پردازند و آن هم نه در فصل بهار یا ایام نوروز ؛ بلکه ماه رمضان. حالا بستگی به این دارد که رمضان در چه فصلی قرار بگیرد.دلیلش هم واضح است چون دوست ندارند روزه بگیرند! حتی همه ی فامیل از بزرگ و کوچک این بیت ازعبدی خراسانی را حفظ هستند که می گوید:« در خانه ی ما ز خوردنی چیزی نیست/ ای روزه برو ورنه تو را خواهم خورد».
جالب است که شرط بندی های این طایفه هم بیشتر در زمینه ی خوردن است. مثلا: پسربچه ای از پورجوادی ها جلوی یک ساندویچی که تازه افتتاح شده می ایستد و با هم سن و سال های خودش شرط می بندد و می گوید:« رفیق، اگه پنج تا همبرمخصوص خوردم! چن می دی؟» و اغلب اوقات هم برنده می شود. یا بزرگترهای شان که در گذشته سر خوردن مثلا یک کیلو کره ی محلی یا نیم من کشک و خرما شرط بندی می کردند.
اما خاطره ای را که می خواهم نقل کنم مربوط به خوردن ِ این خاندان نیست، بلکه چه طوری عرص کنم...بی ادبی نباشد مربوط به ...ای بابا، اصلا شما بگویید آدم بعد از خوردن چه کاری می کند؟ _ از خانواده پرسیدم_ ( می خوابه بابا جون!) . این را دخترم یسنا که کنارم نشسته بود گفت.
بگذریم، بالاخره آدمی که زیاد می خورد ، برای دفع ...احتیاج بیشتری به خلا یا همان مستراح دارد. ( آخیششش،بالاخره گفتم.)خوش به حال خارجکی ها که بی رودربایستی می گویند: w.c.
داشتم می گفتم، مثلا اگر در روستا از کسی بپرسی کدام خانواده بیشتر از بقیه در خانه هایشان توالت دارند؟