راشد انصاری
801 subscribers
271 photos
24 videos
97 files
286 links
خالو راشد
Download Telegram
خالوبندی!
شوخی با نشریات

نوشته ی: راشد انصاری ( خالو راشد)
Khaloo.rashed@gmail.com
دریای اندیشه: « برای مقابله با بحران، آموزش ضروری است.»
خالو راشد: حرف حساب جواب ندارد! اما جهت اطلاع شما ، ما برای هر بحرانی و هر بلایی چه طبیعی و چه غیر طبیعی سال هاست که آموزش های لازم را دیده ایم. به عنوان مثال : ما آموزش دیده ایم که چگونه در برابر گرانی و مشکلات اقتصادی مثل کوه مقاوم باشیم. مثلاً هر گاه قیمت اجناس بالا می رود، از قبل آمادگی گرسنه ماندن و در پاره ای مواقع فوت شدن را داریم!
و یا هر وقت طوفان و سیل می آید، ما همواره برای غرق شدن و خانه خراب شدن آمادگی داریم! چرا که آموزش های ضروری را دیده ایم.
ما آموزش دیده ایم که در هنگام وقوع زلزله چگونه زیر آوار بمانیم و ...
ما آموزش ضروری دیده ایم که چگونه در مدارس بسوزیم و بسازیم!
ما حتی آموزش دیده ایم که وقتی فرزندانمان می گویند گرسنه ایم چگونه سرشان را شیره بمالیم. مثلاً در پاسخ به فرزندمان می گوییم گرسنه ماندن برای بدن انسان خیلی مفید است!
ما آموزش دیده ایم که اگر همسرمان گفت فلان مانتو شلوار را می خواهم، چه طوری خودمان را به کوچه علی چپ بزنیم و بی خیالش شویم!
خلاصه سرتان را به درد نیاوریم، ما از این یا از آن! آموزش های ضروری زیاد دیده ایم !

دریای اندیشه: « کانونی به عنوان تربیت مدیران، نیاز قطعی کشور.»
خالو راشد: ای آقا! یا ای خانم ! فایده ای ندارد. کسی که در دوران کودکی و نوجوانی درست تربیت نشد، امکان ندارد در جوانی و میان سالی و حتی کهنسالی آدم بشود!

دریا: « دستور فرماندار برای پاکسازی قلیان ها از ساحل بندرعباس.»
خالو راشد: والده ی ما از روزی که این خبر را شنیده، خیلی محتاط شده است.
یواشکی قلیانش را چاق می کند، می رود زیر زمین و با ترس و لرز می کشد!
می گویم، مادر جان قرار است ساحل را از لوس وجود قلیان پاک کنند، شما چرا در خانه ی خودت می ترسی ؟!
می گوید: "از کجا معلوم که بعد از مدتی وارد خانه ها نشوند و قلیان ها را جمع آوری نکنند! آن وقت چه خاکی به سرم بریزم. درست مثل ماهواره که اول از روی دریا و داخل مغازه ها و انبار ها شروع به جمع آوری کردند، بعد کم کم وارد منازل مردم شدند و ..."
می گویم، مادرجان ! قلیان از هر نظر با ماهواره فرق می کند.
می گوید: " کجاش فرق می کنه ننه! قلیان دیش نداره که داره. نگاه کن به سرقلیان !
آنتن نداره که داره! مثل ماهواره که بیشتر برنامه هاش آبکیه، آب نداره که داره! دود از کله آدم بلند نمی کنه، که می کنه! آدم رو معتاد خودش نمی کنه که می کنه، جوان تر ها رو از راه به در نمی کنه که می کنه..."

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر و طنزپرداز👆
بی پول!
سروده:راشدانصاری

منو بی پول و بی نون آفریدن
بدونِ گنج قارون آفریدن...

یه جوری زندگی سرده که انگار
شب چله ی زمستون آفریدن!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر و طنزپرداز👆
وقتی مو لای درزش می رود!
نوشته ی: راشد انصاری(خالوراشد)

من از آن دسته آدم هایی هستم که تمام کارهایم دقیق و سنجیده است. چنان با حساب و کتاب کار می کنم که مو لای درزش نمی رود.
مثلا می دانم کارت هدیه ام دویست هزارتومانی است اما هنگامی که مبلغ یادشده را برداشت کردم باز هم کارت می کشم و موجودی را می گیرم که مبادا مبلغی تَه آن مانده باشد! پیش خودم می گویم در این دور و زمانه هیچ چیزی بعید نیست.آن قدر موجودی کارت می گیرم که کارت خوان یا عابربانک بی چاره به زبان می آید و با زبان بی زبانی می گوید به خدا کارتت دیگر یک ریال هم ندارد....
و یا به فرض مثال بارها اتفاق افتاده است که در ِ ماشینم را قفل کرده ام ولی چند بار با دزدگیر امتحان می کنم ببینم صد در صد قفل کرده ام یا نه. اما همین که چند بار درها را باز و بسته کردم باز پیش خودم فکر می کنم در این باز و بسته کردن های پی در پی از کجا معلوم در باز نمانده است! به همین دلیل مجددا امتحان می کنم ....
باز چند قدمی که از ماشین فاصله گرفتم مثل دیوانه ها یک مرتبه با شتاب بر می گردم که مبادا یادم رفته باشد درها را قفل کرده باشم، پس یک بار دیگر سوئیچ را در قفل سمت راننده فرو می کنم و با سوئیچ امتحان می کنم! چرا که فکر می کنم شاید دزدگیرش خراب باشد! اما مجددا می گویم این چه کاری است ماشین وقتی دزدگیر دارد چرا از دزدگیرش استفاده نکنم و باز می روم سراغ همان دزدگیر کذایی ولی درنهایت مشخص می شود هر چهار در ِ ماشینم را باز گذاشته ام.
و یا این که بارها و بارها اتفاق افتاده است پنکه ی سقفی داخل هال را خاموش می کنم و همین که مقداری دور تندش کم شد ، می گویم ای دل غافل نکند تازه روشن کرده ام که پرهای پنکه شروع به چرخیدن کرده اند! بلافاصله می روم سر وقت خاموش و روشن کردن دکمه ی پنکه....و تا ساعت ها این کار را تکرار می کنم.
برخی از دوستانم به عنوان نصیحت می گویند این کارها را نکن که خودش نوعی بیماری است. می گویم کدام کارها؟! می گویند همین که مثلا چند بار در ِ ماشینت را باز و بسته می کنی که ببینی واقعا قفل است و...
بی درنگ می گویم خوب شد که گفتید، مجددا می روم سراغ ماشینم و درها را چک می کنم!
بعضی وقت ها هم بدشانسی می آورم و برخی کارهایم باعث آبرو ریزی می شود. مثلا عازم جلسه یا مراسمی هستم ، از دم در ِ خانه خود به خود دستم می رود سمت بینی ام. می دانم که مشکلی نیست چون پنج دقیقه ی قبل صورتم را دقیق داخل آینه وارسی کرده ام ولی باز هم بی اختیار انگشتم را به سمت سوراخ بینی ام می برم تا مطمئن شوم تمیز است. انگشتانم داخل و بیرون بینی مشغول جستجو هستند تا زمانی که وارد سالن جلسه می شوم!
داخل سالن متوجه می شوم شخصی چپ چپ نگاهم می کند. مشکوک می شوم. می روم به سمت سرویس بهداشتی که در آینه ی آن جا می بینم متاسفانه نوک بینی ام ماده ی چسبناکی شبیه چسب اَتو چسبیده است!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
دکترمحمدحسین بهرامیان عزیز و راشدانصاری
گاف !
سروده: راشدانصاری

جاده ها از بس که هموارند و صاف
هیچ ماشینی ندارد انحراف

انحرافی هم اگر پیدا شود
هست پشت پرده یا زیر لحاف !

هیچ عیبی نیست در سیمای کیش
گر جکی چان می دهد در فیلم گاف !

گاف دادن هم که عیب فارسی ست
در الفبای عرب گردیده کاف !

این طرف سوتی دهد آقای «ف»
آن طرف قاطی کند بانوی «قاف»

در خبرها گفت حزب اعتدال
خواب دیدم کرده با چپ ائتلاف

یا که از وضعیت آب و هوا
می رساند هی به عرض ما خلاف

آن چه مردم را به مسلخ می برد
اختلاف است اختلاف است اختلاف

با نخ و سوزن نمی گردد رفو
بین مسوولان اگر افتد شکاف

پشّه ها را باید از خود دور کرد
یا به زور پشّه کش یا پیف پاف

در زبان ِ شعر ِ خالو واجب است
پشت هم آوردن ِ چندین مضاف

پیش ِ شیخ ِ شهر دیدم یک مدیر
با زبان خویش می کرد اعتراف ،

حل شود دلپیچه ی بازار ِ ارز
هست تا در دست مسوولان شیاف!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر و طنزپرداز👆
برای خالوراشد:
تو را با تیغ الماس آفریدند
شبیه شیشه حساس آفریدند

برای آن که از سرما نمیری
تو را در بندرعباس آفریدند!


تو را با قدری ارفاق آفریدند
کمی فربه، کمی چاق آفریدند

برای مصرف انبوه ِ ورنی
تو را براق براق آفریدند!


تو را با حکم سقراط آفریدند
برای نفی و اثبات آفریدند

که تا تاریک و روشن را ببینی
تو را از مشکی مات آفریدند!
سروده:استادمحمدسلمانی ، جناب حسین نعمتی و حضرت همایون حسینیان!
**

برای دوست شاعری از اهالی کرج...!!
سروده:راشدانصاری(خالوراشد)

تو را زیبا و همچین آفریدند
میان خیلِ ماشین آفریدند

برای آن که بی مصرف نباشی
به نزدیکیِ قزوین آفریدند!!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر و طنزپرداز👆
Forwarded from ناخواناخوانی
📜
#غیر_قابل_اعتماد | ۴۹
> صفحۀ #طنز روزنامۀ اعتماد

> پنج‌شنبه ۲۰ دی ۹۷
#روزنامه‌خوانی


@NaakhaaNaa
حادثه ای هولناک در نیمه شبی تلخ!
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

نیمه های شب بود و معمولا در نیمه شب ها هم بنده هیچ کاری نمی کنم، نه دست به سیاه می زنم و نه سفید! جز خوابیدن که شما نمی دانید چه کیفی دارد... یعنی فکر می کنم بیشتر مردهای تنبل در کل معتقدند شب ها فقط خواب می چسبد و دیگر هیچ!
بگذریم ، جای این بحث ها این جا نیست.
خواب بودم که با جیغ و یا همان شکسته شدن دیوار صوتی توسط عیال از داخل هال، بیدار شدم. وحشت زده سرِ جایم نشستم و چند بار همسرم را صدا زدم ولی جوابی نشنیدم. فکر کردم قاتل ضربه ی نهایی را وارد کرده و کار تمام است.
حسابی ترسیده بودم و جرات بیرون رفتن از اتاق را نداشتم. یواشکی خود را به درِ اتاق رساندم و از داخل قفل کردم. سکوتی مرگبار فضای اتاق خواب را پر کرده بود.
در این گونه مواقع امید همه ی ما بعد از خدا، برادران نیروی انتظامی است. با تلفن همراهم شماره ۱۱۰ را گرفتم و خوشبختانه با اولین زنگ، گوشی برداشتند. مراقب بودم که یواش صحبت کنم تا سارق یا قاتل احتمالی، متوجه تماسم با نیروی انتظامی نشود.شرح ماوقع را گفتم و درپایان نشانی منزل را دادم.
پس از گذشت دقایقی رسیدند.تعجب کردم .
یکی از مامورها تماس گرفت روی گوشی ام و گفت:« در رو باز کن که ما پشت دریم، در ضمن خونه را محاصره کردیم.» گفتم:« عمرا اگه من جرات کنم بیام! از روی دیوار تشریف بیارین منزل خودتونه.»
آمدند داخل حیاط و درِ هال را مثل آب خوردن باز کردند. مطمئن که شدم برادران نیروی انتظامی هستند ، درِ اتاق را باز کردم و بلافاصله گفتم:« کارت شناسایی و حکم ورود به منزل لطفا...» ستوان دومی که ظاهرا فرمانده گروه ضربت بود، گفت:« پدر جان، خودت الان تماس گرفتی ۱۱۰...» خیلی زود به اشتباه خودم پی بردم و به محضی که کلید برق را زدم، متاسفانه با جسد بی جان همسرم رو به رو شدم. یکی از مامورها که کنار جسد (دور از جون!) نشسته بود، گفت:« زنده است...» دیدم خوشبختانه نفس می کشد، ظاهرا غش کرده بود.سابقه ی غش کردن داشت اما نه به این شدت و حدت.
ماموران انتظامی تمام اتاق ها و داخل حیاط ،حمام ، توالت و...به جستجو پرداختند، ولی اثری از سارق یا سارقان نامرد نبود!
بعد از این که خیالم بابت چاقو نخوردن همسرم راحت شد، پریدم از داخل یخچال در آشپزخانه لیوانی آب خنک آوردم و محکم پاشیدم توی صورتش. به هوش آمد و گفت:« کجاست؟ چی شد؟.» گفتم:« نترس عزیزم، برادران پرتلاش نیروی انتظامی اومدن دستگیرش می کنن.»
حرکاتش شبیه دیوانه ها بود، ترسیدم گفتم نکند مشکل ناموسی باشد. مجددا یک لیوان آب آوردم ، یک قلپ خورد و گفت:« کجا رفت؟ سیاه زشت اکبیری؟!» کمی غیرتی شدم و گفتم:« خدا لعنت شون کنه بی ناموس های...»
افسری که صورتجلسه می نوشت، گفت:« خواهرم، از اول تعریف کن ببینم چی شد؟ دزد بود؟...» در این هنگام مثل این که تازه متوجه حضور مامورها شده باشد، نشست و به دیوار تکیه زد. گفت:« خیر سرم می خواستم برم آشپزخونه آب بخورم که یهو...» باز از هوش رفت.در دل گفتم خدایا چه اتفاق هولناکی می تواند رخ داده باشد که همسرم از شرح دادن ماجرا هم عاجز است.
پس از مدتی کوتاه به هوش آمد ، گفتم:« عزیزم، اون بی ناموس لعنتی چی کار کرد؟ چی می خواست؟.» با لکنت زبان گفت:« بی ناموس چیه، دزد چیه...» افسر پرونده، کنجکاو شد و گفت:« پس چی بود خواهرم؟ کی بود...؟...» گفت:« سوسک بود، به این درشتی جناب سروان!» و با انگشت دست اندازه اش را به همه نشان داد!
مامورها با شنیدن نام سوسک، هنگ کردند. من هم که از خجالت دهنم باز بود و حرفی برای گفتن نداشتم.
جناب سروان آمد و درِ گوشی به من گفت، چی گفت؟ خودش به من گفت... ( ببخشید قاطی کردم!) گفت:« خدا بِهت صبر بده آقا...» و با عصبانیت تمام از منزل خارج شدند.
+++
توضیح از نگارنده: [ این روزها هر مطلبی را که می نویسیم و یا هر سخنی که برلب می آوریم، به سیاست ربطش می دهند و می گویند سیاسی است و منظورتان فلان جناح یا فلان شخصیت بوده است. می گویند ، دست از سیاسی نوشتن بردار که آخر و عاقبتی ندارد برادر. مانده ایم چه کار کنیم؟ به قول شاعر:« گر نوشتی ز کفش و دمپایی/ باز بر می خورد به یک جایی/ شب، نویسی ز آدمی مُرده/ صبح ، بینی به «زنده» بر خورده...»
به همین جهت پیش خودم فکر کردم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که درباره ی سوسک بنویسم. گفتم بالاخره هر چه باشد سوسک دیگر نه عضو جناح خاصی است و نه سیاستمدار که بلافاصله از دست مان شاکی شود.
خانواده ی بنده هم که خدا خیرشان دهد، از داعش نمی ترسند، از دیدن جن وحشت نمی کنند و حتی کوچکترین عضو خانواده از دیدن فیلم هایی با ژانر ترسناک ترسی ندارد، ولی به قول معروف از دیدن سوسک در جا سوسک می شوند!
گفتم خب،چه سوژه ای از این بهتر و بی دردسرتر.
این را هم بگویم که ترس به معنای واقعی را عرض می کنم، نه این که مثلا از دیدن جمال نازیبای سوسک به ویژه پس از به هلاکت رسیدن و چسبیدن به
ته دمپایی ! چندش شان شود؛خیر...بلکه با دیدن سوسک ، گویی گودزیلا را دیده اند. همسرم که گاها با دیدن سوسک چنان جیغی می کشد که سوسک در جا خشکش می زند و در دم جان به جان آفرین تسلیم می کند!
اساسا در هنگام تشریف فرمایی سوسک به منزل ماست که اعضای خانواده متوجه حضور بنده در کانون گرم خانواده می شوند. تنها در چنین مواقعی است که فکر می کنند من بزرگ خانواده هستم و به یاد حقیر می افتند. موقع دیدن سوسک است که دست به دامان من می شوند و فکر می کنند من پهلوانی شجاع هستم و فرشته نجات آن ها.]
پانوشت:
بازنویسی یکی از نثرهای قدیمی خودم!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر و طنزپرداز👆
خالوبندی!
شوخی با نشریات استان
نوشته ی: راشد انصاری ( خالو راشد)
Khaloo.rashed@gmail.com
مفید و مختصر!

دریا: «گازوییل به باک مینی بوس ها نمی رسد.»
خالو راشد: حتماً شیلنگ هایتان کوتاه ست !
*
صبح ساحل: « از فضای مجازی می ترسم.»
خالو راشد: برخی تصاویر واقعاً ترسناکند!
*
دریای اندیشه: « رسانه محل کسب درآمد نیست.»
خالو راشد: من که به قول دوستی طی این سال ها تنها درآمدم، پدرم بود !
*
دریا: "پایتخت نشینان محرومیت های هرمزگان را ندیدند.»
خالو راشد: خب، عینک بزنند!
*

دریای اندیشه: «کار فرهنگی مستلزم تفکر، برنامه ریزی و صبر است.»
خالو راشد : که خوشبختانه بیشتر مسوولان ما این سه فقره را ندارند !
*
ندای هرمزگان: « مدیر موفق چشم به بودجه دولتی نمی دوزد.»
خالو راشد: درست می فرمایید. مدیری موفق است که چشم به مالِ مردم بدوزد نه بودجه دولتی ... !
*
ندای هرمزگان: «آیا برای رفع معضل بیکاری در هرمزگان کسی فکری می کند ؟!"
خالو راشد: بله! سال هاست که مسوولان در حال فکر کردن هستند !
*
صدف: « اجرایی شدن نرخ جدید کرایه تاکسی با افزایش 22 درصدی... »
خالو راشد: بزنید اون کف قشنگه رو ... !

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر و طنزپرداز👆
Forwarded from خالوراشد
برای استاد علی رضایی، نویسنده و پژوهشگر برجسته ی استان.
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)

استاد را زخلق جهان بی نیاز کن
او را درین زمانه ی بد سرفراز کن

یارب بیا و از سر ِ احسان و مرحمت
عمرش شبیه موی بلندش دراز کن!
خالو بندی !
شوخی با نشریات استان
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

دریای اندیشه: «فرهنگ استان به کمال رسید.»
خالو راشد: عجب تیتر بانمکی! البته در وهله ی نخست آدم فکر می کند منظور این است که تا به امروز فرهنگ استان فاقد کمال بوده و کسانی که در این حوزه مسوولیت داشته اند، آدم های با کمالاتی نبوده اند! حال آن که این گونه نیست، بلکه این تیتر بدان معناست که ریاست اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی به آقای دکتر «کمالی» رسیده است!
به قول عطار: « یافت اندر عهدِ او ایمان کمال / نیست برتر از کمال اِلّا زوال»
در این جا اگر شاعر می گوید (عهد او) یعنی دوران صدارت دکتر همتی استاندار محترم هرمزگان که شاعر خیلی رندانه و در لفافه اشاره می کند کسی برای پست مدیر کلی ارشاد بهتر و برتر از دکتر کمالی نیست! ضمن این که تیترهای دیگری هم می شد کار کرد. مثلاً کمالی با کمال ِ میل پست مدیر کلی را پذیرفت. و یا : استانداری بی کمال شد! که در این جا اشاره به اسباب کشی دکتر کمالی از استانداری به ارشاد دارد... و یا این تیتر : کمال همنشین در دکتر اثر کرد ... که منظور از همنشین سایر مدیران کل است که با دکتر کمالی در ارتباط هستند!
لطیفه : به یک نفر گفتند، ظهر تشریف بیاورید منزل ما برای ناهار. طرف گفت: «با کمال افتخار!» ظهر دیدند این آقا یک نفر دیگر را هم با خودش آورده است! گفتند: « شما که خودتان تنها دعوت بودید، این آقا کیست؟» گفت : «آقای کمال افتخار!»
و اما در ادبیات فارسی شاعران زیادی در خصوص دکتر کمالی و کمالات ایشان سخن گفته اند. در این مجال به گوشه ای از این اشارات و کنایات می پردازیم.
شاعری می فرماید:
« از کمال طالع و اقبال و بخت / او ایازی بود و شَه محمود وقت !»
که البته ربطی به محمود احمدی نژاد و محمود خاوری ندارد!
حضرت حافظ هم در بحث دکتر کمالی ورود کرده است، در آن جا که می فرماید: «کمال سر محبت ببین نه نقص گناه/ که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند.... » در این جا حافظ به هنرمند بودن دکتر کمالی و بی هنری برخی ها اشاره مستقیم می کند و تلویحاً می خواهد بگوید که هر بی هنری جز او نمی تواند در این پست موفق شود !.
شیخ اجل سعدی هم از قافله عقب نمانده است و می گوید: « دلت سخت است و پیمان اندکی سست / دگر در هر چه گویم بر کمالی ...» که مشخص نیست منظور شیخ از سست پیمان چه کسی است ! اما مصراع دوم واضح است که به دکتر می گوید در هر زمینه و هر حوزه ای به کمال رسیده ای! (حتی حوزه هنری) شاید هم اشاره ای به آقای پیشدار رییس محترم حوزه هنری دارد که مدتی شایعه شده بود ایشان مدیرکل ارشاد می شود. الله و اعلم!
سوزنی سمرقندی نیز به خوش تیپی دکتر کمالی اشاره می کند و می فرماید: «نگار من همه حسن و ملاحت است و جمال / همه ملاحت و حسن و جمال او به کمال ... »
و مشخص است که سوزنی عاشق سینه چاک حسن و جمال و رفتار و اخلاق دکتر است !
انوری شاعر دیگری است که در جایی گفته است : « ای به هستی داده دنیا را کمال / ملک را فرخنده هر روز از تو فال...»
که اولا مشخص می کند آقای دکتر به لحاظ هستی و ثروت بی نیاز است و حتی احتیاجی به چندرغاز حقوق ارشاد ندارد و ثانیا منظور ایشان از فرخنده، همان سرکار خانم فرخنده پیشدار نویسنده پیشکسوت استان است که نشان می دهد از این انتخاب و انتصاب دکتر کمالی بسیار خوشحال و مسرور به نظر می رسد!

صبح ساحل : « تمام ایرانیان در مقابل قانون مساوی و برابرند. »
خالو راشد: این را که همه می دانند و نیازی به گفتن نیست ! در هیچ نقطه ای از کره ی زمین مثل ایران نیست که همه ی آحاد مردم و مسوولان و آقازاده ها و رییس جمهور سابق و خویشاوندان نزدیک رییس جمهور و زن ها و مردها و ... در مقابل قانون مساوی و برابر باشند. !

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری شاعر و طنزپرداز👆
Forwarded from روزنامه اعتماد
🔺غروب پنجشنبه را با صفحه «غیرقابل اعتماد» بگذرانید

👆🏻برای خواندن روی عکس کلیک کنید


همراه اعتماد باشید @etemadnewspaperchanel
حلال مشکلات
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

مشکل من از آن جا شروع شد که یک بار در هنگام صرف ناهارِ دسته جمعی با فک و فامیل ، اقدام به باز کردن در ِ شیشه خیارشور کردم!
شیشه ی چغر و بد بدنی که در آن روز هیچ کس قدرت باز کردن (درب) یا در ِ آن را به جز بنده نداشت.(البته اول فکر کردم بازش نکنم بهتر است چون مطلب خیلی شبیه "مربای شیرین " آقای هوشنگ مرادی کرمانی می شود! بعد گفتم نه بابا این خیارشور با مزه ی ترش و شورش کجا و آن مربای شیرین کجا!)
تعریف و تمجید دور و بری ها بار اول برایم عجیب بود. یکی می گفت دست خالو مثل انبرقفلی قوی است. دیگری می گفت دست که نیست ماشاالله آچاربکس است! همسرم گفت انگشت های شوهرم مثل آچار فرانسه است و....
همین تعریف ها بود که کار خودش را کرد و بالاخره باورم شد برای خودم ژان والژانی هستم.
بین خودمان باشد از آن روز به بعد کمی رفتارم تغییر کرده است.برای همه قیافه می گیرم!
اما ای کاش این خبط را نکرده بودم چرا که از آن روز به بعد یک روز خدا آسایش و آرامش ندارم.
حتی شب ها و نیمه شب ها نیز خانم هایی مراجعه می کنند که مشکل شان را حل کنم.
روزی نیست که به منزل مراجعه نکنم و همسرم یک شیشه مربا یا ترشی برایم کنار نگذاشته باشد تا بازشان کنم.
این که چیزی نیست، مدتی است برخی از اعضای فامیل، تلفنی تقاضای حل کردن مشکل شان می کنند. خدا بگویم چکارشان کند ، مثلا تماس می گیرند و می پرسند الان در ِ شیشه ی زیتون مان باز نمی شود باید چه کار کنیم؟ یا یک شیشه مربای هویچ را توسط پیک فرستادیم درِ منزل تان بی زحمت بازشان کن و...
کارم شده مثل روحانیونی که تلفنی برای شهروندان استخاره می کنند. اگر چه این عزیزان قطعا برای این کارشان مبالغی را دریافت می کنند ، اما کار من مجانی و فی سبیل الله است. (البته شما که غریبه نیستید تازگی ها وسوسه شدم بابت کارم دستمزدی در نظر بگیرم! بالاخره زندگی خرج دارد)
علاوه بر فامیل، آوازه ام بین همسایه ها و هم محله ای ها هم پیچیده است...
برخی مواقع که از سر کار می آیم می بینم چند خانم داخل خانه منتظرم هستند تا به مشکلات شان که همانا باز کردن در هست رسیدگی کنم.
گاهی وقت ها شاهد صف های طویلی هستم که شهروندان جلوی خانه ی ما تشکیل داده اند.
به جز زن های فامیل و همسایه، "زری"دختر همسایه پشتی که هنوز مجرد است، نیز چند بار مراجعه کرده و بیشتر اوقات شیشه ترشی به دست می گوید:"خالو بی زحمت در ِ شیشه ی ترشی ما رو هم باز کن". می گویم:" زری جان! شما چقدر ترشی مصرف می کنید!" لبخندی می زند.
بیشتر اوقات همان جا دم در سرپایی مشکلش را حل می کنم و می رود. درست مثل بیماران سرپایی!
برخی مواقع نیز خانم هایی هستند که حسابی با من درد دل می کنند بعد مشخص می شود مشکل خانوادگی دارند.فکر می کنند من حلال تمام مشکلات هستم! این ها نمی دانند که تخصص بنده فقط باز کردن در ِ شیشه ی مربا و خیارشور و زیتون و ترشی و این چیزهاست، نه درهای تمام مشکلات!
اوایل کف هر دو دستم تاول می زد ولی الان مدتی است که دست هایم مثل دست کارگرها پینه بسته است. از بس شبانه روز کارم شده فقط زور زدن. به غیر از مشکل دست ها ، در برخی نواحی هم احساس درد می کنم.
حالا همه ی این ها یک طرف اخیرا همسرم داخل گروه واتس اپی که عضو است نوشته سفارشات پذیرفته می شود.(با تخفیف ویژه) یعنی در ِ شیشه ها و دبه های هم کلاسی هایش در کلاس آرایشگری نیز من باید باز کنم.
روز گذشته دیدم زنم مشغول بگو مگو با تعدادی از کسانی است که صف را رعایت نمی کردند.
گفتم:" عیال جان چی شده؟!"
گفت:"هیچی می خوام تفکیکشون کنم! از امروز زن ها جدا ، مردها جدا...."
به همسرم گفتم:"اجازه بده این جا دیگر ملت آزاد باشن!"

#خالوراشد
@rashedansari
فقط یارانه
سروده: راشدانصاری

بیا بشکن سرم را شانه ام را
بزن آتش بسوزان خانه ام را

هر آن کاری که گفتی روی چشمم
فقط یارانه ام یارانه ام را...

#خالوراشد
@rashedansari
خالوبندی!
شوخی با نشریات استان
نوشته: راشدانصاری(خالوراشد)
Khaloo.rashed@gmail.com

ندای هرمزگان: « شیلاتی ها پاسخ دادند.»
خالو راشد: چقدر خوب ! کاش همه ی دستگاه ها از دوستان شیلاتی یاد می گرفتند و در خصوص هر اتفاقی این قدر سریع پاسخ گو بودند! بشنوید :
« کشتی های چینی این جا چکار می کنند ؟»
- خالو راشد: آمده اند برای تفریح !
«مزرعه ی پرورش میگو به چه کسانی واگذار شده است ؟»
- خالو راشد: به همان کسانی که واگذار شده است!
« بومیان از طرح های شیلات چه بهره ای می برند؟»
- خالو راشد : مگر قرار است بومیان بهره ای ببرند؟!
«شیلاتی ها برای اشتغال مردم چه کرده اند ؟»
- خالو راشد : از چینی ها بپرسید!
*
دریا: « کشف گوشت سگ در قصابی».
خالو راشد : مدت هاست سگ های محله ی ما ( سید کامل) به صورت خانوادگی وسط بلوار به استراحت می پردازند. حد فاصل سه راه سازمان – رو به روی کتابفروشی استاد تا انتهای خیابان.
حالا بماند در این مکان سگ ها به دلیل آزادی بیش از حد ، در مقابل دیدگان همه دست به هر کاری می زنند! اما دیدم چند روزی است که از سگ نر ( مشکی) یعنی سر دسته ی این سگ ها که تقریبا نسبت به بقیه هیکلی تر است، خبری نیست ! نگو حیوونکی این چند روزه که غیب اش زده بود، سر از قصابی ها در آورده است !
*

صدف:«ما باید بچه ماهی بومی را پرورش دهیم و به خودکفایی برسیم.»
خالوراشد: اگر چه ما از این قضیه چیزی سر در نیاوردیم، و با این عقل ناقص مان فکر می کنیم ماهی که درخت نیست بومی ِ جایی باشد؟! ضمن این که ماهی بر عکس ما آدم ها آزاد است و خیلی هم شیطان! و هر جایی را که دوست داشته باشد می رود! یک هو دیدید از لج شما هم که شده ماهی های بندر فردا صبح زود بیشترشان رفتند بوشهر یا خوزستان! تازه از کجا معلوم قبل از چاپ این مطلب دسته جمعی کوچ نکرده باشند!و یا اصلا تعدادی از ماهی های مورددار سر از دُبی در نیاورند! و بالعکس.... آن وقت چی؟ تکلیف چیست؟!نمی دانیم شاید هم منظورتان مثلا : ( حلوا سیاه بوده که رنگ مشکی اش نشان از بومی بودن ماهی است و حلوا سفید چون سفید است مثلا به قول ما سرحدی یا همان شهرستانی است)ولی به هر حال کار ِ خوبی است اتفاقا! حالا که برای
بچه های بومی کاری نکردیم ، لااقل برای بچه ماهی های بومی کاری کنیم.
البته ما در خصوص بچه های بومی در هر شرایطی همواره تلاش مان را کرده ایم و باز هم حاضریم کمک کنیم تا ان شاالله به خودکفایی برسیم ( که رسیده ایم خدا را شکر. ) این را آمار نشان می دهد!
حتی با وجود تحریم ها و فشارهای اقتصادی و غیره! در این مورد چند سالی است که در حال صادرات محصول مان به استان ها و کشورهای همجوار هستیم،اما در زمینه ی پرورش بچه ماهی بومی متاسفانه تخصصی
نداریم!
***
صبح ساحل:«آمار زمین خواری و دریا خواری در این استان بالا است.»
خالوراشد: خب پدرجان ملت حق دارند! هنگامی که مسوولان عزیز نمی توانند مایحتاج اولیه مثل موادغذایی، لبنیات، گوشت، مرغ و....را با قیمتی مناسب در اختیار اهالی این استان بگذارند ، مردم و حتی برخی مسوولان محلی مجبورند زمین بخورند! خوشبختانه در این جا خاک و گِل خوردن هنوز منع نشده است!
و قطعا وقتی مردم زمین می خورند، برای این که گِل و خاک در گلوی شان گیر نکند مجبورند پشت بندش آب و نوشیدنی های دیگر
(از نوع مجازش) بنوشند!
تازه برخی ها لقمه ی گُنده تر از دهان شان می گیرند و بایستی خیلی فوری آب به دادشان برسد!
خب، وقتی یک بطری آب معدنی ۲ هزارتومان است و آب شرب شهری هم قابل آشامیدن نیست! و از طرفی دیگر دوغ و نوشابه و ماالشعیر و....روز به روز گران می شود، مردم مجبور هستند برای رفع تشنگی و جلوگیری از خفگی و هضم غذا، دریا را نوش جان کنند...

#خالوراشد
@rashedansari