راشد انصاری
800 subscribers
271 photos
24 videos
99 files
287 links
خالو راشد
Download Telegram
حکایت چشم ضعیف و دزدِ شریف!
نوشته ی: راشدانصاری

چند سالی است که چشم هایم خیلی ضعیف شده اند و عینکی هستم. حقیقت اش از اول هم مشخص بود که خداوند متعال با همکاری مرحوم پدرم در دو مورد نسبت به من کم لطفی کرده اند. البته مطمئنم این خسیس بازی ها بیشتر زیر سرِ پدر خدابیامرزم بوده است.
نخست این که فکر می کنم دندان های تق و لق ام را با مواد کهنه کار گذاشته اند! نمی دانم شاید مواد اولیه اش را از چین سفارش داده باشند. چرا که تا وقتی به یاد می آورم دندان درد داشتم و در مطب دوستم دکتر معنایی یا مشغول پُر کردن دندان ها و خالی کردن جیب هایم بودم! و یا در حال کشیدن، جرم گیری و عصب کشی و...
بارها دکتر معنایی عزیز دهانم را از هر نظر سرویس کرده، اما باز هم افاقه نکرده است.
دومین مورد هم همین چشم های ریز، کم نور و ضعیفی است که ذکر خیرش شد.
در حالی که رفقا از فاصله ی یک کیلومتری زن های همسایه و فامیل را از هم تشخیص می دهند، بنده در خانه ی خودم همسرم را از یک قدمی به زور و آن هم از روی صدا شناسایی می کنم.
گاهی وقت ها اگر کفر نباشد، از خداوند گله می کنم و می گویم ای کاش به همان اندازه که در مورد سایر اعضای بدنم مثل شکم و پاهای گُنده ام و...دست و دلبازی و ولخرجی کرده ای! چه می شد مقداری هم هوای چشم و دندانم را داشتی!
اما خدا را شکر که یکی از برادرهایم نیز چشم های ضعیفی دارد و به مراتب ضعیف تر از چشم های من! و همین موضوع موجب دلگرمی ام در زندگی شده است.
البته خانه آباد دندان های سفت و تیزی دارد. یک بار یکی از همکلاسی هایش را چنان گاز گرفته بود که تا مدت ها جای دندانش _شبیه جای شخم زدن تراکتور توی زمین های کشاورزی _ روی بازوی طرف مانده بود.
یک شب همین برادر عینکی ام داخل هال خوابیده بود و ما، در اتاق خودمان که یک دَرش به داخل حیاط باز می شود.
خب، آدم عینکی که هنگام خواب عینک نمی زند. مگر این که دوست داشته باشد خواب های زیبا با صحنه های جالب ببیند. اگر چه سال هاست که بیشتر خواب ها نیز وحشتناک شده اند، درست شبیه وقایع و حوادثی که در دنیای واقعی رخ می دهد.
داشتم می گفتم، ساعت حدود یک بامداد بود که چراغ ها را خاموش کرده بودم و می خواستم بخوابم. مدتی این دست و آن دست می شدم و فکر و خیالات و مشکلات زندگی هیچ رقمه اجازه نمی دادند کپه ی مرگم را بگذارم .
در عالم خواب و بیداری بودم که از روی پشت بام صدایی شنیدم. صدایی شبیه راه رفتن کسی...
پشت بام های کاهگلی که صدای پای گربه به طور واضح شنیده می شود چه رسد به انسان.
ظاهرا دزد شریفی احساس مسوولیت کرده بود و در راستای امر به معروف و نهی از منکر کردنِ مومنان، قصد داشت دیش و ال ام بی را بِبَرد. بی شک قصدش خیر بود و دوست داشت ما بیشتر از این صاحب گناه و معصیت نشویم._ برخی از در وارد می شوند و آدم را ارشاد می کنند، عده ای نیز از پشت بام. ولی در کل هدف یکی است_
از آن جایی که برادرم در جریان این مسایل نبود، زودتر از من متوجه حضور دزد شده بود و چون عینکش را طبق معمول نمی دانست کجا گذاشته ! با زحمت درِ هال را پیدا کرده و وارد حیاط شده بود.
بنده نیز دیدم نامردی است که تنهایش بگذارم، بی آن که در فکر عینک زدن باشم، یواشکی از درِ پشتی اتاق وارد حیاط شدم.
به محض ورود بنده به داخل حیاط، برادرم داد زد:« دزد، دزد.»
نه من جایی را درست و حسابی می دیدم و نه برادرم که بلافاصله متوجه شدم یک نفر مُچ دستم را محکم گرفت و با صدای بلند گفت:« گرفتمش...»
دیدم برادرم است. گفتم:« منم، برادرت...» گفت:« ساکت» و چک محکمی زد زیر گوشم. ترسیدم چاقویی چیزی دستش باشد ، با زحمت خودم را نجات دادم. کورمال کورمال رفتم پشت ماشین مخفی شدم. برادرم در حالی که داد می زد آمد به سمت من. من بُدو ، برادر بُدو . در همین حین ظاهرا با زرنگیِ خاصی یک بار در جهت مخالف من دویده بود. خوشبختانه پایش گیر کرده بود به گوشه ی سپر جلو ماشین و خورد زمین. تا بلند شد ، این بار من فکر کردم دزد را دستگیر کردم. با دو دست محکم از جلو ، کمرش را گرفتم و چند تایی لگد آبدار به جاهای بدش زدم. ولی زود متوجه شدم دزد نیست بلکه برادرم است. هنوز با هم گلاویز و دست به یقه بودیم که بالاخره همسر بی خیالم وارد حیاط شد و کلید برق را زد. مهتابی داخل حیاط که روشن شد کُلی زدیم زیر خنده...حتی برادرم با وجود درد در برخی نواحی ، می خندید.
دزد هم نامردی نکرده بود و در این فرصت ، دیش و ال ام ابی را بُرده بود.
#خالوراشد
@rashedansari
رباعیات طنز
سروده: راشدانصاری( خالوراشد)

بنگاه سخن پراکنی!
از چاقوی بی دسته سخن می گوید
از دانه و از هسته سخن می گوید

بنگاه سخن پراکنی یعنی این
دایم "ننه نورسته" سخن می گوید!


لبخندسیاسی
چندی ست دچار کم حواسی شده است
دارای زبان دیپلماسی شده است

می خندد و می خندد و می پیچاند
لبخند "ننه" کمی سیاسی شده است!


چیستان
از وضع حجاب دختران می پرسد
از کاست فرهاد و بنان می پرسد

در خانه هزار درد بی درمان هست
اما "ننه" باز چیستان می پرسد!


سهام...
با چشمک نان و نام ،خود را نفروخت
با فکر و خیال خام، خود را نفروخت

در بین هزار گرگ و روباه "ننه" ،
با قول سهام و وام، خود را نفروخت!


حقوق
از کسری حق بوق خود می نالد
از معده و از عروق خود می نالد

گویا "ننه" با نظام مشکل دارد
چندی ست که از حقوق خود می نالد!


خطر
گفتند برای ما ضرر دارد او
یعنی که برای ما خطر دارد او

گفتم به "ننه" از این "براد پیت"چه خبر؟
گفتا ننه جان به من نظر دارد او!!


بی بخاری!
گفتم ننه جان هوا كمى سرد شده
پائيز رسيده ، برگ ها زرد شده

گفتا ننه جان فكر بخارى هم باش
حالا كه هوا اين همه نامرد شده!!


مدرک تحصیلی!
گفتم که نخوان ، دوباره هی می خواند
من داد زدم نخوان و وی می خواند

فردا که گرفت مدرکش، در کوچه...
آواز خوشِ «دلی دلی» می خواند!


آمده ام
با حس و علاقه ی شدید آمده ام
با هرچه که می توان شنید آمده ام

تا پنج دل غمزده را شاد کنم
با پنج رباعی جدید آمده ام...


برنامه ی نود!
ﻟﯿﻼ‌ ﺷﺪﻩ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻭ "ﺻﻤﺪ" ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
وی سی دی و ﻓﯿﻠﻢ های ﺑﺪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ!

دنیای عجیبِ عاشقی بعد از این،
ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ "ﻧﻮﺩ" ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـﺪ!


شاعر!
از مکتب ما رساله ها را بردند
این بی هنران مقاله ها را بردند

تا شاعر ما هوای "می" خوردن کرد
از میکده ها پیاله ها را بردند!


برای مدیرکل جدید...
این پست پر التهاب تقدیم تو باد
هر وعده چلوکباب تقدیم تو باد!

تا این که عیالت نشود پاپیچ ات
یک منشی با حجاب تقدیم تو باد!


خانه تکانی!
عید آمد و فصل بی ریالی شده است
هر گوشه دچار خشکسالی شده است

دزد آمد و برد هر چه در منزل بود
خوشحالم از این که خانه خالی شده است!


بوی فقر!
درد و مرض و فقر و عزا می آید
از روی زمین و از هوا می آید

امروز پدر مُرد و همه خوشحالیم
از خانه ی ما بوی غذا می آید!
#خالوراشد
@rashedansari
یادش به خیر آن قدیم ها...
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
یادش به خیر آن قدیم ها که به چه چیزهایی عشق می ورزیدیم. حالا دیگر همه چیز تغییر کرده و بسیاری از کارهایی را که در گذشته انجام می دادیم از مُد افتاده. فکرتان به جاهای ناجور نرود، عشق های ما پاک و سالم بود!
مثلا در دوران کودکی عشقم این بود که بنشینم و پیاز خوردن پدر و پدربزرگ را تماشا کنم. به ویژه پیاز همراه با ترید (تیلیت) دو (دوغ) و ماست با سمسیل.چه موسیقیِ روح نوازی « کُرچ ، کُرچ ، کُرچ...» شبیه کاهو خوردن خرگوش!
الان اگر جرات دارید سر سفره کوچکترین صدایی را از خودتان در بیاورید، تمام اعضای خانواده اعتراض می کنند. کاهو خوردن و پیاز خوردن ما باید بی صدا باشد، درست مثل تلویزیونی که فوتبال بدون تماشاگررا نشان دهد و یا تماشاگرداشته باشد اما عیال صدای تلویزیون راقطع کند.
و یا مورد بعدی که خیلی دردناک است این که ما بر اساس رسمی قدیمی، روزهای جمعه ناهار حتما ماهیِ سرخ کرده با پلو می خوریم. خب، ماهی بدون نوشابه یعنی هیچ...چرا که سال هاست همسرم به دستور بچه ها نوشابه را از فهرست سبد غذاییِ ما حذف کرده و به جای آن ماالشعیر و آب پرتقال را جایگزین کرده است._ همسرم و فرزندانم فکر می کنند آمریکا هستند که دوست دارد همه را تحریم کند!_ شما بگویید آدم با آب پرتقال و ماالشعیر آروغ می زند؟
این دردها را باید کجا گفت؟ مگر می شود ماهی بدون نوشابه و آروغ! نسل امروز چه می داند ماهی با همین نوشابه و آروغش کیف دارد! فقط بلدند بگویند نوشابه ضرر دارد، پوکی استخوان می آورد، قند دارد. یک بار که یک قوطی پپسی قاچاقی برای خودم خریده بودم، آوردم پای سفره و وقتی خوردم حواسم نبود به یاد آن قدیم ها آروغ خوشگلی زدم! به طوری که سنگینیِ روی دلم سبک شد و واقعا نمی دانید چه حال خوشی داشتم آن لحظه! ولی آروغ زدن همان و تار و مار شدن اعضای خانواده همان....تعجب کردم! نبودید ببینید چه شد. فکر می کردی بمب شیمیایی یا اتم زده باشند.
متاسفانه بعد از این قضیه بود که فرزندانم تعهد محضری از من می خواستند تا دیگر به قول خودشان این عمل قبیح را تکرار نکنم.
خدایا پس ما چه کار کنیم؟ کجاست آن آزادی که همین نسل جوان دَم از آن می زنند و خواهان آن هستند؟!
و موضوع بعدی مگر خداوند متعال به ما دست نداده است تا از آن استفاده کنیم؟ پس چرا فرزندانم به من اجازه نمی دهند با دست غذا بخورم؟! می گویند فقط با قاشق باید غذا بخوری چون جلوی مردم کلاس مان پایین می آید. عجیب است به خدا! مزه ی غذا خوردن با دست کجا و با قاشق کجا...آن هم برخی قاشق های یک بار مصرف امروزی که هنوز قاشق اول را نگذاشته ای داخل دهانت یا همان توی بشقاب می شکند یا داخل دهان.
آیا کسانی که طرفدار آزادی بیان و عقیده هستند، می توانند صدای بنده و امثال بنده را به گوش نهاد ها و ان جی او های مدافع حقوق بشر برسانند؟!
به عنوان مثال من هنوز دوست دارم پیاز را روی سفره و با مشت های گره کرده خُرد کنم. اما مگر اجازه می دهند! چنان از هر طرف چشم غُره می روند که انگار کار بسیار زشت و زننده ای از آدم سر زده است. نسل امروز این چیزها را واقعا درک نمی کند.
حالا این چیزهایی را که عرض کردم از خیرش گذشتیم، ولی چه اشکالی دارد آب خنک داخل بطری را آبشاری سر بکشیم؟! خب، شاید بنده دوست نداشته باشم آب را بریزم داخل لیوان بخورم. می گویند هم صدایش شبیه جاری شدن فاضلاب در جوی کنار خیابان هاست و هم امکان دارد لبت بخورد به بطری آب. اولا چرا نمی گویند صدایش مثل ریختن مثلا آب از آبشاری زیباست، ثانیا چه اشکالی دارد لبم به لبش_ منظور لب بطری بود_ بخورد. باور کنید گاهی اوقات کمین می کنم نصف شب که همه خوابند ، یواشکی می روم درِ یخچال را باز می کنم و به محضی که بطری آب معدنی را بر می دارم و با خیال راحت سر می کشم، می بینم یکی با دست می زند روی شانه ام. بر می گردم می بینم پسرم پوریاست. جل الخالق! می گوید:« بابا، دیدم دهن زدی ها...!» خدایا به دادم برس. امروز و فرداست که خودکشی کنم.
موضوع دیگری که خیلی زجرم می دهد این است که سال هاست از تُف انداختن محرومم! آن هم تف خشک و خالی و بدون خِلط و سر و صدا.نمی دانید قبلا چه حالی می کردیم با این تف های از راه دور و هدفمند.باور بفرمایید حتی یک تیرمان خطا نمی رفت.
مثلا اگر داخل اتاق نشسته بودم هر نقطه ای از سقف را که هدف گیری می کردم رد خور نداشت درست می خورد به هدف! و اگر داخل حیاط بودم نیز هرکجای در و دیوار خانه ی خودمان و همسایه ها را هدف می گرفتم می خورد وسط هدف. فرقش با توی اتاق این بود که تف های دور بُرد، زور و فشار بیشتری را طلب می کرد.الان می گویند این کثافت کاری ها زشت است. یکی نیست به بعضی ازاین نوجوان ها و جوان های امروزی بگوید آیا تفِ ما از آن چیزهای کثیفی که شماها زیر زبانتان می گذارید و بعد با انگشت در می آورید پرت می کنیدگوشه خیابان،کثیف تراست؟!
#خالوراشد
@ra
❤️❤️💐💐
اخوانیه شاعران قندشکن یزد برای آقای راشد انصاری (خالو راشد):

شب يلدا به بزم قندشكن
راشد آمد ز نوع انصاري

آخ مای گاااد! طبق قافیه اش
از همین ابتدا آی اَم ساری

خالو آمد به یزد از بندر
با سه تا اسب و یک عدد گاری!

راشد آن شاعریست که دارد
توی ارشاد قشم، سمساری

چاپ گشته ز ذوق سرشارش
از افاضات شیخ انصاری

خالو از بندر آمدي تا يزد؟
خب برادر مگر كه بيكاري؟

همچو استاد ماهری خالو
طنز در دست تو چو ابزاری

شعر طنزت اگرچه بر حق بود
مدتی بود جایت انباری

خوب بپا که این دو روز، تو را
نبرد «پرنیان» به بیگاری

ای که از نی انار می چینی
توی بندر برنج می کاری

جان خالو بده به یزدی ها
راهکاری تمیز و درباری

تا بچینند پرتقال از گز
بفروشند بز در عطاری!

قد و پهنای هیکلت یعنی
شاعر و رند و وزنه برداری!!

دیده‌ام من کتاب‌هایت را
شعر هم گفته‌ای تو انگاری!

شعرهايت دواي هر دردند
مثل بابونه، سير، رزماري

هر كه بعد از تو شعر مي خواند
همه گويند: "چقّٓدٓر ساآري!"

قبل صبحانه شعر بعدش شعر
بعد شام و دوباره شب کاری

گوئیا ظلم کرده این خالو
بس که از خود کشیده بیگاری

داشتم روزنامه می خواندم
گوئیا او شده است سیگاری؟

تو بیا شعر های تازه بگو
همه اشعار گشته تکراری

از میان تمام شاعر ها
تو بگو از کدام بیزاری؟؟؟

گونه‌هایت تپل وَ انگاری
یک کمی از دماغ کم داری

بگذریم از گزافه گویی ها
راشدا توی چنته چی داری؟

توی محفل نمک بپاشان ای
لفظ هایت ز جدّیت عاری

وایسا کم بپاش ؛ پاشیدند
یزدیا قبل تو نمک ؛ آری.

تو خریدی سه چار پیراهن
ست شده با تو زیر شلواری

مطمئنم که اینقدر مردی
با وجودی که پر گرفتاری

می رسی از کرانه ی دریا
من خبر دارمت که بیماری

پسرت هم که می رود فردا
خدمت دلنشین اجباری

تو ولی مثل کبک می آیی
می شوی بی خیال دشواری...
بداهه سرایان:
مهدی پرنیان، محمدجواد حیدری، علی تقی‌زاده، نرگس قاسمیان، محمد عظیمی، وحید حسنی، محمدرضا عظیمی‌پور، علی جعفرخرمی، عباس حاتمی
🗞🗞🗞
#غیر_قابل_اعتماد
صفحۀ #طنز روزنامه #اعتماد
(پنج‌شنبه ۷ دی‌ماه ۹۶):

👈 نشانی صفحه:
https://goo.gl/kkLfzb

👈 فایل پی‌دی‌اف:
https://goo.gl/n7Mq2z
دوبیتی های طنز
سروده ی: راشدانصاری(خالوراشد)

پارازیت
خدای عده ای پوله خدا جون
زمونه غرق بامبوله خدا جون

شبا شیطون پارازیت می فرسته
همه ش خط تو مشغوله خدا جون!


دست کج!
دو دست عده ای وقتی که کج شد
دو پای خلق مستضعف فلج شد

کلیدِ قفلِ قشر ِ کم در آمد....
حدیثِ (صبر، مفتاح الفرج ) شد!


برای شاعری کرجی...
تو را زیبا و همچین آفریدند
میان خیلِ ماشین آفریدند

برای آن که بی مصرف نباشی
به نزدیکیِ قزوین آفریدند!!


ﺍﻓﻼ‌ﮎ
ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺮﯾﺎﮐﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ
ﺷﺒﺎ ﺑﻨﺰﯾﻦ ِ ﺗﻮ ﺑﺎﮐﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ

ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻨﻘﻞ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺸﯿﻨﻢ
ﺭﻓﯿﻖ ِ ﺳﯿﺮ ِ ﺍﻓﻼ‌ﮐﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ!


پنبه!
هلو، قیصی، رطب، انبه زیاد است
به نسبت مردِ بی جنبه زیاد است

به جز این ها، برای سر بریدن
درین کشور عجب پنبه زیاد است!


ﺳﻼ‌ﺡ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ...
ﺗﻮﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﯽ ﻓﮑﺮ ﺧﻮﯾﺸﻪ
ﺳﻼ‌ﺡِ عده ﺍﯼ تسبیح ﻭ ﺭﯾﺸﻪ

ﺗﻮ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺯﻥ ﮐﻮﺳﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻢ
ﻭلی ﺩﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺧُﺮﺩﻩ ﺷﯿﺸﻪ!


غرب!
حسابي درب و داغانه دل من
كبود از دود قليانه دل من

غريب و بي كس و بي سرپرسته
شبيه غرب استانه دل من!


پزشكيات!
نگو دكتر كه وضعم راس و ريسه
سراپام از خجالت خيسِ خيسه

هدف تو نقطه ی كوری نشسته
گمونم کار ، كارِ انگلیسه!!


پزشكيات ۲
بيا دكتر كه تو رنج و عذابم
شبيه مرغِ در حالِ کبابم

چنان می سوزه اون جای من از درد
نه می تونم بشينم نه بخوابم!


کلید!
نه سروی، نه سپیداری، نه بیدی
نه موسیقی، نه اشعار جدیدی

نشستم پشتِ در، بی حال و خسته
خدایا مرحمت فرما کلیدی!


بی پول!
منو بی پول و بی نون آفریدن
بدونِ گنج قارون آفریدن...

یه جوری زندگی سرده که انگار
تو سرمای زمستون آفریدن!!
#خالوراشد
@rashedansari
خبرهای مشکوک
نوشته ی: راشدانصاری

نام ستونی است که اواخر دهه ی هفتاد تا اوایل دهه ی هشتاد، با نام مستعار « شکاک» در روزنامه ندای هرمزگان می نوشتم.

+ یک موسسه به ظاهر خصوصی طی اطلاعیه ای اعلام کرد: تعدادی «کلاه گذار» جهت گذراندن دوران آموزشی استخدام می نماید. در بخش دیگری از این اطلاعیه آمده است: این موسسه همچنین حدود یک میلیون نفر فارغ التحصیل در رشته « کلاه برداری» را پس از فراگیری آموزش و مهارت های فنی لازم ، وارد بازار کار کرده است.

+ یکی از عناصر مشکوک شب گذشته پس از صرف شام، سه بار پیاپی آروغ زد. به گزارش رسیده از در و همسایه های این مرد، صدای آروغ ها تا شعاع صد متری به گوش رسیده است.

+ و طبق آخرین گزارش های رسیده در یکی از محلات بندرعباس، یک ساختمان کاه گلی قدیمی که در کنار برجی ۱۵ طبقه ایِ شیک و مجلل قرار داشت، از خجالت آب شد و فرو ریخت.( به این می گن فاصله طبقاتی!)

+ یک قلم به دست مزدور صبح روز گذشته مبلغ یک هزار دلار پول مفت از بانک دریافت کرد. این نویسنده گفت:« مبلغ فوق گویا از آن سوی مرز ارسال و واریز شده است.» وی افزود:« با این مبلغ می توانم کلی بستنی قیفی بخرم و نوش جان کنم!( ای دروغ گو!)

+ براساس گزارش های رسیده نه « کال» ، تعدادی غاز برای سرگرمی جوانان و نوجوانان وارد استان شد. رییس شبکه حمایت از جوانان بی کار با اعلام این خبر افزود:« هدف از این کار پر کردن اوقات فراغت جوانان عزیز در فصل تابستان است.» وی اضافه کرد:« کلمه ی عزیز بعد از جوانان حتما در خبر قید شود.»

+ طی مراسم با شکوهی تعدادی اراذل و اوباش صفرکیلومتر در محلات فقیرنشین رها شدند. این گزارش حاکی ست اراذل و اوباش یادشده از نژادها و قومیت های مختلفی هستند.

+ کلنگ اولین مجتمع پارتی بازی در یکی از بخش های استان به زمین زده شد. در این مراسم با شکوه تعدادی از ریش سفیدان و ریش جوگندمی های محل حضور داشتند.

+ نیمه شب گذشته یک سارق که عملیات سرقت را با موفقیت پشت سر گذاشته بود و داشت برای خودش « دلی دلی» می خواند، در یکی از محله ها به دست عده ای از سارقان گرفتار شد و حسابی ضد حال خورد.

+ و اما به آخرین خبر امروز توجه کنید: در یک حادثه جان خراش، در یکی از میادین شلوغ شهر دو عدد « چشم» با هم تصادف کردند. شایان ذکر است در این حادثه به کسی آسیب جدی نرسید.
#خالوراشد
@rashedansari
لنگه کفش
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
نقل از کتاب «لبخندموزون»

ازگمان و حدس و باور،لنگه کفش
می رود گاهی فراتر لنگه کفش

بعدازین حتی حقوق مرد و زن
می کند بی شک برابر! لنگه کفش

مطمئنا خورده بر فرق پدر
گرنباشد پای مادر لنگه کفش!

خانمی دیدم که می زد گاه گاه
بر دماغ پهن شوهر،لنگه کفش

می خورد بر جای جای هیکلت
کی شود قانع به یک سر،لنگه کفش

در مساجد نیز دیدم عده ای
می برند از پای منبر لنگه کفش

(جفتِ آن البته لازم می شود
شد ردیف شعرما گر لنگه کفش)

مال مومن را حلالش خوانده اند
پس نخواهد داد دیگر لنگه کفش

آن قدَرداغ است بازارش که شد،
داغ تر از «لیگ برتر» لنگه کفش

آبی و قرمز فراموشم شده ست
می شود یک روز سرور، لنگه کفش

گاه از دست تماشاگر نما
می خورد آن جای داور، لنگه کفش!

خوب می داند تماشاگرنما
بهتر از شیر سماور لنگه کفش

ظالمی را گر ببیند در جهان
می زند بر سیم آخر، لنگه کفش

سر بزن در عمق تاریخ بشر
نازشستش کرده محشر لنگه کفش

کله های گنده و پرفیس و باد
بی محابا کرده پنچر لنگه کفش

پادشاه و خان و سردار و وزیر
نام هر یک دارد از بر لنگه کفش

فی المثل آن شاه سابق خورده است
در حرم خانه فزونتر لنگه کفش!

در مرام آریایی وقت جنگ
مثل موشک می شود شر! لنگه کفش

مرگ بر جوراب و شرت و پیرهن
صد درود و تهنیت بر لنگه کفش!

دیدی آخر برد در خاک عراق
آبروی آن ستمگر، لنگه کفش

عاقبت آدم حسابی می شود
خورد اگر برکله ی خر لنگه کفش!

آن که می خندد!خودش هم سال ها،
خاطراتی دارد از هر لنگه کفش

ای که پا درکفش مردم کرده ای
می خوری روزی برادر لنگه کفش...
#خالوراشد
@rashedansari
خبرهای مشکوک
نوشته ی: راشدانصاری

نام ستونی است که اواخر دهه ی هفتاد تا اوایل دهه ی هشتاد، با نام مستعار« شکاک» در روزنامه ندای هرمزگان می نوشتم.

خبرنگار ما گزارش داد اخیرا مشاهده می‌شود تعدادی« زنبور» بی معرفت در خیابان های شهر برای شهروندان ایجاد مزاحمت می کنند. بنا به گفته های شاهدان عینی، این زنبورها فاقد نوش هستند و فقط نیش می زنند.

+ یک خبر پزشکی: شب گذشته بیماری که قصد داشت به دکتر...زیر میزی پرداخت کند، توسط این پزشک وظیفه شناس از مطب اخراج و به بیرون از ساختمان پزشکان هدایت شد. پزشک مزبور به خبرنگار سرویس «بهداشتی» ما ( با آن یکی سرویس بهداشتی اشتباه نشود!) گفت:« دلیل قبول نکردن زیر میزی توسط بنده، مبلغ بسیار پایین آن بود.»

+ تعدادی « سمعک» درجه یک وارد استان شد. به گزارش خبرگزاری« شکاک پرس» سمعک های یاد شده جهت هر چه بهتر شدن شنوایی برخی از مسوولان گران قدر، بین ادارات کل و سازمان ها توزیع خواهد شد.

+ به گزارش رسیده روز گذشته خانمی جوان از بازار یک شیشه ادکلن فرانسوی خرید. به گفته ی فروشنده بوی این ادکلن تا شعاع یک کیلومتری به مشام می رسد و مردها را گیج می کند!

+ آمار و ارقام نشان می دهد که جنگ جهانی اول و دوم و بمباران اتمی « هیروشیما» و « ناکازاکی» توسط آمریکا نتوانست نسل انسان را منقرض کند، اما این احتمال وجود دارد که جاده ی « سیرجان» _ «بندرعباس» و بالعکس! با این روند نسل کشی که در پیش گرفته است، این کار را به نحو احسن انجام دهد.

+ در یک بستنی فروشی ، دختر و پسر جوانی با لیس زدن های پی در پی به بستنی چوبی! مشکوک به نظر می رسیدند.

+ و آخرین خبر: سازمان هواشناسی به ضرس قاطع اعلام کرد، بر خلاف سایر نقاط کشور هوای استان هرمزگان به ویژه مرکز استان تا ۳۰ سال آینده کمی تا قسمتی ابری همراه با گرد و غبار محلی خواهد بود که در پاره ای از مناطق از مقدار ابرها کاسته می شود.
#خالوراشد
@rashedansari
ایران عزیز تسلیت😔
پیش از این ها
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)

نه! شاعرِ خوبی نبودم پیش از این ها
شعری اگر گاهی سرودم پیش از این ها

هر سو که می شد لنگه کفشی می پراندم
هر جا دری را می گشودم پیش از این ها

زنگار ِغم را از در و دیوارِ شهرم،
با خوش خیالی می زدودم پیش از این ها

دریای ظلمِ زورگوهای مزخرف
تبخیر می شد با ورودم پیش از این ها

لبخند بر لب ها نشاندم بی تکلف
با هر فراز و هر فرودم پیش از این ها

عمری به مردم هدیه دادم پیک شادی
هوش از سرِ ملت ربودم، پیش از این ها

در لا به لای طنزِ خود مدحی نگفتم
مدحی نیامد در سرودم پیش از این ها

بیدی نبودم تا به هر بادی بلرزم
گر پاره می شد تار و پودم پیش از این ها

در چشم آن ها که ریاکارند و طماع
با شعرهایم رفته دودم پیش از این ها

هی دم نزن از دوستی! زیرا شما را
هنگام سختی آزمودم پیش از این ها

اما نگو که یک نفر لحظه به لحظه
آگاه بوده از وجودم پیش از این ها

لو رفت هر چیزی که پچ پچ کرده بودم
می کرد بی وجدان شنودم پیش از این ها!
#خالوراشد
@rashedansari
مجتبی احمدی:
📜

#غیر_قابل_اعتماد
صفحه #طنز روزنامۀ #اعتماد
(پنج‌شنبه 28 دی‌ماه 96)

نشانی:
goo.gl/jbsZH4

دانلود پی‌دی‌اف:
goo.gl/owXsmn
مردِ دو زنه!
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

به قول مرحوم پدرمان«از قدیم گفتن خدا یکی، زن دو تا شاید هم بیشتر!»
بنده نیز به این دلیل که نشان دهم خلف صالح آن خدابیامرز هستم، با تاسی از ایشان طبق این شعار تاریخی تا به امروز توانسته ام دو زن را اختیار کنم. _هرچند ژان پل سارتر عقیده داشت: « هر زنی از سرِ هر مردی زیاد است» _ طفلک ژان خبر نداشته که یکی از عموهای این جانب با گرفتن ۷ زن تا مدت ها رکوردار المپیک بود!
تعجب می کنم از زنده یاد عباس فرات که می فرماید: « مردی که دو زن گرفت دلخون گردد/ حالش ز غم و غصه دگرگون گردد/ هر کس که به دل مهر دو لیلی بگزید/ آشفته تر از هزار مجنون گردد».
عجیب است از همچو شاعر و طنزپرداز خوبی که چنین شعری گفته است. من که حقیقتا نه دلخون شده ام و نه آشفته ....خیلی هم راضی ام و همواره این شعر مرحوم نسیم شمال را سرلوحه ی زندگی ام قرار داده ام: «لذت دنیا زن و دندان بُود/بی زن و دندان جهان زندان بُود...» (اگرچه مدتی است دندان هایم تق ولق شده اند و کارایی خودشان را تا حدودی از دست داده اند و طبق آخرین سرشماری جمعیت آن ها مدام در حال کاهش بوده، ولی خوشبختانه تعداد زن هایم در حال افزایش است!)
خدمت هر یک از این دو بانوی بزرگوار که می رسم با روی گشاده و با کمال احترام استقبال می کنند. هر کدام سعی می کنند پذیرایی ِ بهتری داشته باشند.هر کدام تلاش می کنند خوشمزه ترین غذاها را برایم بپزند. با میوه های صادراتی و درجه یک پذیرایی کنند و...
مهم این است که مرد بین همسرانش عدالت اجرا کند. ناسلامتی ما در مملکتی زندگی می کنیم که همه چیزِ آن بر پایه ی عدالت است.
به عنوان مثال اگر یک روز مَرد عصبانی شد و به زن دومی چیزی گفت، فردای همان روز به زن اول نیز همان چیز را بگوید.دقیقا همان چیز...حالا چه زبانی و چه فیزیکی!
و یا اگر برای زن اول مثلا مانتو شلوار نو نخرید، برای زن دوم هم نخرد! و همچنین اگر از زن دومی صاحب فرزند پسری نشد، حتما زن اولی نیز بایستی پسردار نشود...
یک بار پدر همسر اولم گفت:« امیدوارم هر دوتایشان را با یک چشم ببینی...» عرض کردم:« اتفاقا چشم راست من ضعیف است و به همین دلیل هر دو را با چشم چپم می بینم!»
البته مرد دو زنه باید زرنگ و در عین حال خوش سلیقه باشد.درست مثل بنده!
مثلا اگر بخواهیم زن را به بستنی تشبیه کنیم، _هر چند بزرگی گفته است، بدتر از گلوله گرم زنِ سرد است!_ اما یکی از زن های من کاکائویی و دیگری وانیلی است. یعنی اولی سبزه و تا حدودی سیاه است و دومی سفید.
خب، شاید بپرسید فلسفه ی این کار چیست؟ عرض می کنم. زن ِ اولی که سبزه است در ماه محرم و صفر و مراسم تشییع جنازه ها و در کل ایام سوگواری به همراه خودم می برم این طرف و آن طرف! و دومی را برای مراسم اعیاد و عروسی ها و ایام تعطیلات نوروز و خلاصه برای مراسم جشن و سرور در نظر گرفته ام._نا گفته نماند که زن اولی در این خصوص بیشتر سود می برد چرا که در تقویم ما ایام سوگواری بیشتر از اعیاد است_
خدا را شکر تا این لحظه هم هیچ مشکلی با این قضایا نداریم،چون من مرد منصف و عدالت محوری هستم.
اما همسران مهربانم گاهی اوقات در حق بنده بی عدالتی می کنند،خدا می داند شاید به خاطر محبت و دوست داشتن زیاد از حد باشد.نمی دانم.مثلا وقتی یک هفته منزل زن دومی هستم کلاه سرم می گذارد و می گوید سه روز این جایی! من که گرفتارم و سرم شلوغ است حواسم به این چیزها نیست بعد که رفتم خانه ی زن اولی دقیق و با دلیل و مدرک ثابت می کند که هفت شب و هفت روز و چند ساعت با چند دقیقه وقت اضافه آن جا مانده ام. در این جا هم به خیال خودم و به حساب همسر اولم یک هفته مانده ام ولی بعد که رفتم منزل آن یکی زنم می گوید دقیقا بیست روز ما را به امان خدا رها کردی...
و نمی دانم چرا اگر یک هفته منزل همسر دوم_ یعنی زن جدید_ هستم، اواخر هفته که کم کم نوبت رفتن به خانه ی همسر اول می رسد، بیشتر سعی می کند ماست و دوغ ، هندوانه، برنج و ماهی به خوردم بدهد. ولی به محضی که رفتم منزل همسر اولم ظاهرا متوجه قضیه می شود، چرا که تا یکی دو روز مانده به آخر هفته بکوب در غدا فلفل می ریزد، زنجبیل و میخک ، جعفری و ترخون ، عسل ،گوشت گوسفند و بوقلمون و جگر برایم تهیه می کند و....از بین میوه ها هم بیشتر از همه دوست دارد موز و خرما بخورم.
باور بفرمایید خانه ی همسر اولم را که ترک می کنم آن قدر سرحال و قبراقم که احساس می کنم آمادگی ازدواج با زن سوم و چهارم نیز دارم!
#خالوراشد
@rashedansari
اطلاعیه
کتاب « مرباعیات خالو » مجموعه رباعیات و دوبیتی های طنز راشدانصاری.توسط نشرشانی منتشر شد.
محل فروش هم اکنون نمایشگاه بزرگ کتاب در بندرعباس.سه راه جهانبار. غرفه نشر شانی
Forwarded from خالوراشد
اطلاعیه

دوازدهمین کتاب راشدانصاری با عنوان« خالوبندی» مجموعه ی شعر طنز به همت حوزه هنری انقلاب اسلامی هرمزگان منتشر شد...
ناشر: نشر امینان
تیراژ: ۲۵۰۰ جلد
قیمت: ۱۳ هزارتومان
محل فروش هم اکنون نمایشگاه کتاب هرمزگان.غرفه حوزه هنری
مراسم رونمایی از کتاب یاد شده و شب شعرطنز امروز عصر سالن جنبی نمایشگاه