گرایش خالو به انثاری جات
نوشته ی:احمد اکبرپور نویسنده و طنزپرداز
در سابقه ی پر شکوه ادبیاتی ما همیشه شعر نقش اول را داشته و بالطبع شعر طنز بسیار بیشتر از طنز منثور رواج داشته است و در تاریخ ادبیات ما شاعران طنز گوی بسیاری داریم از سنایی و سعدی و حافظ و ...اما در طنز منثور تا یک قرن قبل عبید زاکانی تک و تنهاست و یا تعدادطنز نویسان منثور به پنج انگشت هم نمی رسد.
حتی در زمان معاصر نیز علاقمندان و سرایندگان شعر طنز تعدادشان به مراتب بیشتر از طنزنویسان منثور است.پس با این حساب التفات خالو به :"طنزهای انثاری"جای بسی خوشبختی است و با توجه به این که ایشان از لحاظ حجم وطول و عرض بسیار قابل توجه است می تواند به نفع کفه ی انثاری ها باشد.البته ایشان همیشه دوگانه سوز بوده است و به شعر و نثر تا حدودی به یک اندازه التفات داشته است ولی به هر حال بیشتر به عنوان شاعر شناخته شده است.
طنز های مجموعه ی:"طنزهای انثاری"هر چند اغلبشان به گونه ای مطبوعاتی هستند و با نگاهی به مخاطب عام و بحث روز نوشته شده است اما تعداد زیادی از آنها همچنان جذابیتشان را حفظ کرده اند و خودشان را تا یکی دو دهه بعد کشانده اند.شاید در این زمینه نمونه ی بسیار خوب"آسمون ریسمون"ایرج پزشکزاد باشد که بعد از چهار پنج دهه همچنان تازه و پرطراوتند.کاری پست مدرن که هر ماه در یکی از مجلات در می آمده و به موضوعات ادبی و اجتماعی روز می پرداخته اما از چنان تکنیک وغنایی برخوردار است که گذشت زمان تاثیر اندکی بر آن داشته است.
در طنزهای خالو راشد به موارد بسیاری بر می خوریم که ظاهری سیاسی دارند اما کمتر دچار مرور زمان می شوند و طنز فی نفسه شکل گرفته است.
:"برخی کشورها مثل آب خوردن سلاح هسته ای تولید می کنند و آب از آب تکان نمی خورد آن وقت ما حتی اگر خرمایی با هسته اش خوردیم باید بلافاصله هسته اش را تحویل دهیم."
هر چند فضای غالب طنزها نیم نگاهی انتقادی به وضعیت سیاسی دارد اما طنزهایی وجود دارند که جنبه ی شخصی تری پیدا می کنند و قطعا بقا و دوام بیشتری نیز خواهند داشت.طنزهای شخصی می توانند صمیمیت مجموعه را از دید مخاطب افزایش دهند تا احساس کند نویسنده از خودش هم گفته است و گاهی خودزنی هم کرده است.
"دوست شاعری گفت:"خالو راشد،مدتیه دارم زندگی مو به صورت شعر می نویسم.نظرت چیه؟"گفتم هنوز به اون قسمتی که پنجاه هزار تومن ازم قرض گرفتی نرسیده ای؟"
یا
:"دوستی پرسید آخرین اثرتون چی بود استاد؟ عرض کردم یه دختر به نام یسنا"
در این مجموعه موضوعات مختلفی کشکول وار در هم تنیده شده اند و آنهایی که تخیل در آنها نقش مهم تری ایفا می کند تاثیر دوچندانی ایجاد می کنند.در داستان:"لطفا در این مکان آشغال نریزید"راوی از یک فضای رئال به فضایی فانتزی کشیده می شود و مخاطب را با تخیل خود همراه می کند.
:"خوانندگان عزیز باید عرض کنم که تا این جای داستان از قول راوی که خودم بودم چیزهایی را همین طوری جهت ثبت در تاریخ نقل کردم و از این به بعد با شخصیت های اصلی داستان آشنا می شوید.تمامی شخصیت ها داخل کیسه زباله و کنار همان دیوار کذایی هستند.
لنگه جوراب زنانه خطاب به لنگه جوراب مردانه:"واه یه کم فاصله بگیرآقا،چه خبره از دیشب تا حالا بهم چسبیدی؟"
لنگه جوراب مردانه:"چه کار کنم آبجی،تقصیر من نیست،جا تنگه."
کارکرد طنز را فقط به نقد اجتماعی و سیاسی محدود کردن یک جورهایی توهین به طنز است چون فقط یکی از کارکردهای طنز نقد اجتماعی است.طنز نوعی رهایی و کشف و شهود در ذات خود دارد که حتی جوامعی که مشکلات حاد اجتماعی ندارند نیز بی نیاز آن نیستند و خالو راشد به جنبه های دیگر طنز بی اعتنا نبوده است. در داستانک:" مادربزرگ و سریال حریم سلطان"واقعا یک غافلگیری عمده اتفاق می افتد که یکی از تکنیک های اساسی طنز است.در چنین شرایطی مخاطب از راس هرم که مسولین و مقامات مافوق اند کنده می شود و به سوی طبقات متوسط می آید و به خودش و رفتارهای خودش به عنوان عامه ی مردم نگاه می کند.
به نظرم چنین طنزهایی تا حدود زیادی در اقلیت اند و خالو برای پسان فردا و کتاب های تازه اش باید به آنها مجال و میدان بیشتری بدهد.
بشتابید به سوی کتاب فروشی ها و :"طنزهای انثاری" را که نشر اقلیما به قیمت چهارده هزار چوب منتشر کرده توی هوا بزنید. مراکز فروش در بندرعباس کتابفروشی شهرکتاب شهرنمایش و کتابفروشی استاد سه راه سازمان
#خالوراشد
@rashedansari
نوشته ی:احمد اکبرپور نویسنده و طنزپرداز
در سابقه ی پر شکوه ادبیاتی ما همیشه شعر نقش اول را داشته و بالطبع شعر طنز بسیار بیشتر از طنز منثور رواج داشته است و در تاریخ ادبیات ما شاعران طنز گوی بسیاری داریم از سنایی و سعدی و حافظ و ...اما در طنز منثور تا یک قرن قبل عبید زاکانی تک و تنهاست و یا تعدادطنز نویسان منثور به پنج انگشت هم نمی رسد.
حتی در زمان معاصر نیز علاقمندان و سرایندگان شعر طنز تعدادشان به مراتب بیشتر از طنزنویسان منثور است.پس با این حساب التفات خالو به :"طنزهای انثاری"جای بسی خوشبختی است و با توجه به این که ایشان از لحاظ حجم وطول و عرض بسیار قابل توجه است می تواند به نفع کفه ی انثاری ها باشد.البته ایشان همیشه دوگانه سوز بوده است و به شعر و نثر تا حدودی به یک اندازه التفات داشته است ولی به هر حال بیشتر به عنوان شاعر شناخته شده است.
طنز های مجموعه ی:"طنزهای انثاری"هر چند اغلبشان به گونه ای مطبوعاتی هستند و با نگاهی به مخاطب عام و بحث روز نوشته شده است اما تعداد زیادی از آنها همچنان جذابیتشان را حفظ کرده اند و خودشان را تا یکی دو دهه بعد کشانده اند.شاید در این زمینه نمونه ی بسیار خوب"آسمون ریسمون"ایرج پزشکزاد باشد که بعد از چهار پنج دهه همچنان تازه و پرطراوتند.کاری پست مدرن که هر ماه در یکی از مجلات در می آمده و به موضوعات ادبی و اجتماعی روز می پرداخته اما از چنان تکنیک وغنایی برخوردار است که گذشت زمان تاثیر اندکی بر آن داشته است.
در طنزهای خالو راشد به موارد بسیاری بر می خوریم که ظاهری سیاسی دارند اما کمتر دچار مرور زمان می شوند و طنز فی نفسه شکل گرفته است.
:"برخی کشورها مثل آب خوردن سلاح هسته ای تولید می کنند و آب از آب تکان نمی خورد آن وقت ما حتی اگر خرمایی با هسته اش خوردیم باید بلافاصله هسته اش را تحویل دهیم."
هر چند فضای غالب طنزها نیم نگاهی انتقادی به وضعیت سیاسی دارد اما طنزهایی وجود دارند که جنبه ی شخصی تری پیدا می کنند و قطعا بقا و دوام بیشتری نیز خواهند داشت.طنزهای شخصی می توانند صمیمیت مجموعه را از دید مخاطب افزایش دهند تا احساس کند نویسنده از خودش هم گفته است و گاهی خودزنی هم کرده است.
"دوست شاعری گفت:"خالو راشد،مدتیه دارم زندگی مو به صورت شعر می نویسم.نظرت چیه؟"گفتم هنوز به اون قسمتی که پنجاه هزار تومن ازم قرض گرفتی نرسیده ای؟"
یا
:"دوستی پرسید آخرین اثرتون چی بود استاد؟ عرض کردم یه دختر به نام یسنا"
در این مجموعه موضوعات مختلفی کشکول وار در هم تنیده شده اند و آنهایی که تخیل در آنها نقش مهم تری ایفا می کند تاثیر دوچندانی ایجاد می کنند.در داستان:"لطفا در این مکان آشغال نریزید"راوی از یک فضای رئال به فضایی فانتزی کشیده می شود و مخاطب را با تخیل خود همراه می کند.
:"خوانندگان عزیز باید عرض کنم که تا این جای داستان از قول راوی که خودم بودم چیزهایی را همین طوری جهت ثبت در تاریخ نقل کردم و از این به بعد با شخصیت های اصلی داستان آشنا می شوید.تمامی شخصیت ها داخل کیسه زباله و کنار همان دیوار کذایی هستند.
لنگه جوراب زنانه خطاب به لنگه جوراب مردانه:"واه یه کم فاصله بگیرآقا،چه خبره از دیشب تا حالا بهم چسبیدی؟"
لنگه جوراب مردانه:"چه کار کنم آبجی،تقصیر من نیست،جا تنگه."
کارکرد طنز را فقط به نقد اجتماعی و سیاسی محدود کردن یک جورهایی توهین به طنز است چون فقط یکی از کارکردهای طنز نقد اجتماعی است.طنز نوعی رهایی و کشف و شهود در ذات خود دارد که حتی جوامعی که مشکلات حاد اجتماعی ندارند نیز بی نیاز آن نیستند و خالو راشد به جنبه های دیگر طنز بی اعتنا نبوده است. در داستانک:" مادربزرگ و سریال حریم سلطان"واقعا یک غافلگیری عمده اتفاق می افتد که یکی از تکنیک های اساسی طنز است.در چنین شرایطی مخاطب از راس هرم که مسولین و مقامات مافوق اند کنده می شود و به سوی طبقات متوسط می آید و به خودش و رفتارهای خودش به عنوان عامه ی مردم نگاه می کند.
به نظرم چنین طنزهایی تا حدود زیادی در اقلیت اند و خالو برای پسان فردا و کتاب های تازه اش باید به آنها مجال و میدان بیشتری بدهد.
بشتابید به سوی کتاب فروشی ها و :"طنزهای انثاری" را که نشر اقلیما به قیمت چهارده هزار چوب منتشر کرده توی هوا بزنید. مراکز فروش در بندرعباس کتابفروشی شهرکتاب شهرنمایش و کتابفروشی استاد سه راه سازمان
#خالوراشد
@rashedansari
حقوق بشر آمریکایی
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
مونده هر جا اثرت
اثرات ِ خطرت
خطرات و ضررت
آره جون مادرت
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
عموسام ،سام و علیک
داشِ من،لام و علیک
بیا برجام و علیک
كجه پالون خرت!
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
پا به هر جا مى ذارى
تخم وحشت مى كارى
ننگ و نفرت ميارى
اى به گورِ پدرت
بخوره توى سرت
اون حقوق بشرت
سعودی اسیرته
جیبوتی فقیرته
صهیونه اجیرته
شلوغه دور و برت
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
زور و تأييد مى كنى
ظلمو تمجيد مى كنى
ما رو تهدید می کنی
ناز توپ و تشرت
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
از فریب ما میگی
از تو سینما میگی
از گزینه ها میگی
فقط اینه هنرت
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
پات به هر جا مى رسه
مى دونن هوا پسه
هركسى دلواپسه
بشكنه كاش كمرت
بخوره توى سرت
اون حقوق بشرت
گاهی وقتا زور می گی
با موهای بور می گی!
خیلی با غرور می گی
می آرن زود خبرت....
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
همه جا ميشناسَنِت
خيلى سسته بدنت!
بس که مى خاره تنت
در مى ره زود فنرت
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
اِندِ دوز و کلکی
مثِ یه بادکنکی
یه روزم می ترکی
جمع میشه شور و شرت
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
عمر تو سر اومده
صداشم در اومده
چن تا شر خر اومده
واسه كله ى گرت!
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
مونده هر جا اثرت
اثرات ِ خطرت
خطرات و ضررت
آره جون مادرت
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
عموسام ،سام و علیک
داشِ من،لام و علیک
بیا برجام و علیک
كجه پالون خرت!
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
پا به هر جا مى ذارى
تخم وحشت مى كارى
ننگ و نفرت ميارى
اى به گورِ پدرت
بخوره توى سرت
اون حقوق بشرت
سعودی اسیرته
جیبوتی فقیرته
صهیونه اجیرته
شلوغه دور و برت
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
زور و تأييد مى كنى
ظلمو تمجيد مى كنى
ما رو تهدید می کنی
ناز توپ و تشرت
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
از فریب ما میگی
از تو سینما میگی
از گزینه ها میگی
فقط اینه هنرت
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
پات به هر جا مى رسه
مى دونن هوا پسه
هركسى دلواپسه
بشكنه كاش كمرت
بخوره توى سرت
اون حقوق بشرت
گاهی وقتا زور می گی
با موهای بور می گی!
خیلی با غرور می گی
می آرن زود خبرت....
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
همه جا ميشناسَنِت
خيلى سسته بدنت!
بس که مى خاره تنت
در مى ره زود فنرت
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
اِندِ دوز و کلکی
مثِ یه بادکنکی
یه روزم می ترکی
جمع میشه شور و شرت
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
عمر تو سر اومده
صداشم در اومده
چن تا شر خر اومده
واسه كله ى گرت!
بخوره توی سرت
اون حقوق بشرت
#خالوراشد
@rashedansari
Forwarded from خالوراشد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بوی فقر
سروده: راشدانصاری( خالوراشد)
درد و مرض و فقر و عزا می آید
از روی زمین و از هوا می آید
امروز پدر مُرد و همه خوشحالیم
از خانه ی ما بوی غذا می آید!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: راشدانصاری( خالوراشد)
درد و مرض و فقر و عزا می آید
از روی زمین و از هوا می آید
امروز پدر مُرد و همه خوشحالیم
از خانه ی ما بوی غذا می آید!
#خالوراشد
@rashedansari
نقیضه ی شما!
سروده:راشدانصاری(خالوراشد)
هر که شد یک بار مهمان شما
می شود شرمنده ی خوان شما
من نخواهم شد نمک گیر کسی
چون نخوردم هرگز از نان شما
خوردن نان و پنیر و خربزه
بهتر است از سینه و ران شما!
مرهم این سینه در دست خداست
نوشدارو شد سه پستان شما
تازه دیشب 20 و 30 هم گفته است
رفته بالا نرخ تومان شما
گاز می گیرید و می بلعید باز
هر چه باشد باب دندان شما
چون شتر هستید و از ده فرسخی
کاملا پیداست کوهان شما!
سست عهدان را نشاید اعتماد
سست باشد عهد و پیمان شما
(جای عکس ناصرالدین فقید
عکس بنده روی قلیان شما!)
شیطنت تا کی؟ مکافات عمل،
زود می گیرد گریبان شما
بی گواهینامه فرمان دست اوست
آن که عمری برده فرمان شما
باز هم کردید تفسیر به رای
فرق دارد بلکه قرآن شما!
درس خواندن نزد شیطان بهتراست
از نشستن در دبستان شما
دردتان را نیست درمان، لاجرم
نیستم در فکر درمان شما
ما نمی گوییم جز شرط بلاغ
این شما، این گوی و میدان شما
ذره ی خیری برای ما نداشت
نه بهار و نه زمستان شما
حقتان بوده اگر انداختم
گاه گاهی کک به تنبان شما!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده:راشدانصاری(خالوراشد)
هر که شد یک بار مهمان شما
می شود شرمنده ی خوان شما
من نخواهم شد نمک گیر کسی
چون نخوردم هرگز از نان شما
خوردن نان و پنیر و خربزه
بهتر است از سینه و ران شما!
مرهم این سینه در دست خداست
نوشدارو شد سه پستان شما
تازه دیشب 20 و 30 هم گفته است
رفته بالا نرخ تومان شما
گاز می گیرید و می بلعید باز
هر چه باشد باب دندان شما
چون شتر هستید و از ده فرسخی
کاملا پیداست کوهان شما!
سست عهدان را نشاید اعتماد
سست باشد عهد و پیمان شما
(جای عکس ناصرالدین فقید
عکس بنده روی قلیان شما!)
شیطنت تا کی؟ مکافات عمل،
زود می گیرد گریبان شما
بی گواهینامه فرمان دست اوست
آن که عمری برده فرمان شما
باز هم کردید تفسیر به رای
فرق دارد بلکه قرآن شما!
درس خواندن نزد شیطان بهتراست
از نشستن در دبستان شما
دردتان را نیست درمان، لاجرم
نیستم در فکر درمان شما
ما نمی گوییم جز شرط بلاغ
این شما، این گوی و میدان شما
ذره ی خیری برای ما نداشت
نه بهار و نه زمستان شما
حقتان بوده اگر انداختم
گاه گاهی کک به تنبان شما!
#خالوراشد
@rashedansari
مشغله ی کاری
سروده: راشدانصاری( خالوراشد)
او در سر خود هوای بردن دارد
صد ملک درون کیش و جردن دارد
با مشغله های این چنینی! یارب
کی وقت برای جان سپردن دارد !
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: راشدانصاری( خالوراشد)
او در سر خود هوای بردن دارد
صد ملک درون کیش و جردن دارد
با مشغله های این چنینی! یارب
کی وقت برای جان سپردن دارد !
#خالوراشد
@rashedansari
از کتاب:« طنزهای انثاری»
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
غم تنهایی
در محوطه یکی از دانشگاههای بندرعباس تابلویی نصب کرده بودند که این تک بیت پندآموز روی آن نوشته بود:« هر که افتد نظرش در پی ناموس کسان/ پیِ ناموس وی افتد نظر بوالهوسان».
و جالب این که پشت تابلو یاد شده با ماژیک نوشته بودند:« ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی...!»
@@@@@@@
سُرنا
در جایی دیدم نوشته بودند:« عرضه محصولات فرهنگی سرنا»
اما من نمی دانم چرا از هر طرف که به این ساز سنتی(سرنا) نگاه می کنم ، می بینم لاکردار خودش یک پا تهاجم فرهنگی است!
@@@@@@@
یادآوری
دوست شاعری گفت:«خالوراشد، مدتیه دارم زندگی مو به صورت شعر می نویسم. نظرت چیه؟»
گفتم:« هنوز به اون قسمتش نرسیدی که ۵۰ هزازتومن ازم قرض گرفتی...؟!»
@@@@@@@
سلاح هسته ای
برخی از کشورها مثل آب خوردن سلاح هسته ای تولید می کنند و آب از آب تکان نمی خورد، آن وقت ما حتی اگر خرمایی را با هسته اش خوردیم ، باید بلافاصله هسته اش را به جایی تحویل دهیم!
@@@@@@@
نامزد
در نشریه ای خواندم که نوشته بود:«انتخابات شورای شهر...با رقابت ۱۵ نامرد آغاز شد».
اول تعجب کردم بعد مشخص شد که در هنگام تایپ نقطه «ز» نامزد افتاده و به نامرد تبدیل شده است!
@@@@@@@
اثر
دوستی پرسید:« عذر می خوام ، آخرین اثرتون چی بود استاد؟»
عرض کردم:« یه دختر به نام (یسنا).
@@@@@@@
احترام به بزرگ تر
اتوبوس شرکت واحد مملو از مسافر بود. هیچ یک از صندلی ها خالی نبود.
سرپا ایستادم. پسری جوان و مودب به موهای سفیدم نگاهی کرد ، با احترام بلند شد و گفت:« پدرجان ، بفرمایید بنشینید».
تشکر کردم و نشستم. بلافاصله گفتم:«آخ».
جوانک همراه با رفقایش زدند زیر خنده!
روی صندلی سوزن ته گرد گذاشته بودند...
#خالوراشد
@rashedansari
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
غم تنهایی
در محوطه یکی از دانشگاههای بندرعباس تابلویی نصب کرده بودند که این تک بیت پندآموز روی آن نوشته بود:« هر که افتد نظرش در پی ناموس کسان/ پیِ ناموس وی افتد نظر بوالهوسان».
و جالب این که پشت تابلو یاد شده با ماژیک نوشته بودند:« ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی...!»
@@@@@@@
سُرنا
در جایی دیدم نوشته بودند:« عرضه محصولات فرهنگی سرنا»
اما من نمی دانم چرا از هر طرف که به این ساز سنتی(سرنا) نگاه می کنم ، می بینم لاکردار خودش یک پا تهاجم فرهنگی است!
@@@@@@@
یادآوری
دوست شاعری گفت:«خالوراشد، مدتیه دارم زندگی مو به صورت شعر می نویسم. نظرت چیه؟»
گفتم:« هنوز به اون قسمتش نرسیدی که ۵۰ هزازتومن ازم قرض گرفتی...؟!»
@@@@@@@
سلاح هسته ای
برخی از کشورها مثل آب خوردن سلاح هسته ای تولید می کنند و آب از آب تکان نمی خورد، آن وقت ما حتی اگر خرمایی را با هسته اش خوردیم ، باید بلافاصله هسته اش را به جایی تحویل دهیم!
@@@@@@@
نامزد
در نشریه ای خواندم که نوشته بود:«انتخابات شورای شهر...با رقابت ۱۵ نامرد آغاز شد».
اول تعجب کردم بعد مشخص شد که در هنگام تایپ نقطه «ز» نامزد افتاده و به نامرد تبدیل شده است!
@@@@@@@
اثر
دوستی پرسید:« عذر می خوام ، آخرین اثرتون چی بود استاد؟»
عرض کردم:« یه دختر به نام (یسنا).
@@@@@@@
احترام به بزرگ تر
اتوبوس شرکت واحد مملو از مسافر بود. هیچ یک از صندلی ها خالی نبود.
سرپا ایستادم. پسری جوان و مودب به موهای سفیدم نگاهی کرد ، با احترام بلند شد و گفت:« پدرجان ، بفرمایید بنشینید».
تشکر کردم و نشستم. بلافاصله گفتم:«آخ».
جوانک همراه با رفقایش زدند زیر خنده!
روی صندلی سوزن ته گرد گذاشته بودند...
#خالوراشد
@rashedansari
پارازیت
سروده ی: راشدانصاری
خدای عده ای پوله خدا جون
زمونه غرق بامبوله خدا جون
شبا شیطون پارازیت می فرسته
همه ش خط تو مشغوله خدا جون!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده ی: راشدانصاری
خدای عده ای پوله خدا جون
زمونه غرق بامبوله خدا جون
شبا شیطون پارازیت می فرسته
همه ش خط تو مشغوله خدا جون!
#خالوراشد
@rashedansari
خواهر خوانده ها؛ «غریبِ آشنا»
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
مدت هاست دارم با خودم کلنجار می روم که متقاعد شوم چیزی سر در آورده ام، اما بین خودمان باشد تا این لحظه به نتیجه ای نرسیده ام . تعجب می کنم آدمی با این همه علم و کمالات، چه طور تا امروز معنای خواهر خواندگی از این نوعش را نفهمیده ام . اعتراف می کنم که در این یک فقره کم آورده ام ! به قول شاعر : « هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست» .چه ربطی داشت؟ الساعه عرض می کنم، ربطش درست مثل همین قضیه خواهر خواندگی هاست !
یعنی اصولاً فلسفه ی این کار را از بیخ و بن نمی دانم چیست. یکی بیاید ما را از این جهالت و نادانی نجات دهد و بگوید، اولاً مگر می شود یک دخترِ جوان مسلمان محجبه، یک شبه صاحب یک خواهر بی حجاب و یا زبانم لال برادری کافر، شراب خوار و نامسلمان بشود؟ ( پس غیرت مان کجا رفت ؟!) این جمله ی شدیداً اعتراضی داخل پرانتز را والده در حالی که پُک عمیقی به قلیان زد گفت و بلافاصله از ته دل آهی کشید که دمای هوای اتاق را پنج شش درجه بالا برد!
ثانیاً آیا این کار شرعاً حلال است ؟ و از نظر علمای بزرگوار بلامانع است ؟! و ثالثاً اگر بر فرض مثال همه ی این مشکلاتِ بالا حل شد که محال است، این سئوال مطرح می شود که آیا از این کار سودی هم نصیب اهالی بندرعباس می شود که مثلاً بندر ما با بندر « باری» در استان پولیای ایتالیا خواهر خوانده شده است ؟!
و یا آیا مشخص شده است، ما خواهریم یا آن ها و یا هر دو خواهریم و خودمان هم نمی دانستیم ؟!
و اگر ما برادریم و آن ها خواهر تکلیف چیست؟ آیا می توانیم در راستای امر به معروف و نهی از منکر ،او را نصحیت کنیم تا به راه راست هدایت شود ؟! و یا اگر کسی به خواهر مان متلکی پراند، آیا این اجازه داریم که دکورش را بریزیم به هم ... ؟! بالاخره هر چه باشد ناموس است دیگر!
سال هاست که از طریق رسانه های جمعی و از زبان مسوولان می شنویم که استان یا یکی از شهرها و جزایر ما با فلان شهر اروپا، آسیا و یا آمریکای لاتین خواهر خوانده شده است. البته نمی دانم چرا بیشتر با شهرهای مورد دار خواهرخوانده می شویم! چرا تا حالا کمتر با شهری از بلاد مسلمین خواهر خوانده شده ایم که این خود محل اشکال است.
اما معمولاً در کشورهای مثلاً غربی هرگاه دو شهر خواهر خوانده می شوند، علاوه بر این که قراردادهای اقتصادی فی مابین طرفین منعقد می شود و از نظر اقتصادی به نفع هر دو خواهر است، به نوعی تبادل فرهنگی و بده بستان های این چنین هم با یکدیگر دارند. مثلاً از طریق اعزام گروه های موسیقی، تئاتر و ... به دو شهر ...
خُب ، ما کجای این قصه هستیم؟ آیا می توانیم و یا اجازه داریم تعدادی از خواننده های بی حجاب و مورد دار ایتالیایی را دعوت کنیم تا مثلاً در پارک دولت بندرعباس کنسرت برگزار کنند ؟!
آیا این اجازه را داریم تا تیم ملیِ شنا، شیرجه و واتر پلوی بانوان ایتالیا را دعوت کنیم تا در استخر مجموعه ی ورزشی تختی بندر با ما مسابقه بدهند؟!
آیا ما می توانیم از این به بعد به جای سریال های تکراری کره ای، فیلم ها و سریال های بدون سانسور ایتالیایی را مشاهده کنیم؟!
و یا بالعکس ، آیا ما می توانیم در ماه محرم در شهر « باری» هیأت و دسته جات سینه زنی داشته باشیم و از این طریق به نشر فرهنگ اسلامی و شیعی بپردازیم؟!
آیا ما می توانیم شب های جمعه مراسم معنوی و پر فیض دعای کمیل را در شهر زیبای «باری» برگزار کنیم؟!
آیا بودجه ای در اختیار ما می گذارند تا در راستای فرهنگ کتاب خوانی، کتاب هایی نظیر «دا» ، «سلام بر ابراهیم» و ... را در شهر باری توزیع کنیم؟!
و ده ها و صد ها آیاها و چراهای دیگر که به ذهن ناقصمان خطور می کند، اما از قدیم گفته اند: « هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد!»
#خالوراشد
@rashedansari
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
مدت هاست دارم با خودم کلنجار می روم که متقاعد شوم چیزی سر در آورده ام، اما بین خودمان باشد تا این لحظه به نتیجه ای نرسیده ام . تعجب می کنم آدمی با این همه علم و کمالات، چه طور تا امروز معنای خواهر خواندگی از این نوعش را نفهمیده ام . اعتراف می کنم که در این یک فقره کم آورده ام ! به قول شاعر : « هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست» .چه ربطی داشت؟ الساعه عرض می کنم، ربطش درست مثل همین قضیه خواهر خواندگی هاست !
یعنی اصولاً فلسفه ی این کار را از بیخ و بن نمی دانم چیست. یکی بیاید ما را از این جهالت و نادانی نجات دهد و بگوید، اولاً مگر می شود یک دخترِ جوان مسلمان محجبه، یک شبه صاحب یک خواهر بی حجاب و یا زبانم لال برادری کافر، شراب خوار و نامسلمان بشود؟ ( پس غیرت مان کجا رفت ؟!) این جمله ی شدیداً اعتراضی داخل پرانتز را والده در حالی که پُک عمیقی به قلیان زد گفت و بلافاصله از ته دل آهی کشید که دمای هوای اتاق را پنج شش درجه بالا برد!
ثانیاً آیا این کار شرعاً حلال است ؟ و از نظر علمای بزرگوار بلامانع است ؟! و ثالثاً اگر بر فرض مثال همه ی این مشکلاتِ بالا حل شد که محال است، این سئوال مطرح می شود که آیا از این کار سودی هم نصیب اهالی بندرعباس می شود که مثلاً بندر ما با بندر « باری» در استان پولیای ایتالیا خواهر خوانده شده است ؟!
و یا آیا مشخص شده است، ما خواهریم یا آن ها و یا هر دو خواهریم و خودمان هم نمی دانستیم ؟!
و اگر ما برادریم و آن ها خواهر تکلیف چیست؟ آیا می توانیم در راستای امر به معروف و نهی از منکر ،او را نصحیت کنیم تا به راه راست هدایت شود ؟! و یا اگر کسی به خواهر مان متلکی پراند، آیا این اجازه داریم که دکورش را بریزیم به هم ... ؟! بالاخره هر چه باشد ناموس است دیگر!
سال هاست که از طریق رسانه های جمعی و از زبان مسوولان می شنویم که استان یا یکی از شهرها و جزایر ما با فلان شهر اروپا، آسیا و یا آمریکای لاتین خواهر خوانده شده است. البته نمی دانم چرا بیشتر با شهرهای مورد دار خواهرخوانده می شویم! چرا تا حالا کمتر با شهری از بلاد مسلمین خواهر خوانده شده ایم که این خود محل اشکال است.
اما معمولاً در کشورهای مثلاً غربی هرگاه دو شهر خواهر خوانده می شوند، علاوه بر این که قراردادهای اقتصادی فی مابین طرفین منعقد می شود و از نظر اقتصادی به نفع هر دو خواهر است، به نوعی تبادل فرهنگی و بده بستان های این چنین هم با یکدیگر دارند. مثلاً از طریق اعزام گروه های موسیقی، تئاتر و ... به دو شهر ...
خُب ، ما کجای این قصه هستیم؟ آیا می توانیم و یا اجازه داریم تعدادی از خواننده های بی حجاب و مورد دار ایتالیایی را دعوت کنیم تا مثلاً در پارک دولت بندرعباس کنسرت برگزار کنند ؟!
آیا این اجازه را داریم تا تیم ملیِ شنا، شیرجه و واتر پلوی بانوان ایتالیا را دعوت کنیم تا در استخر مجموعه ی ورزشی تختی بندر با ما مسابقه بدهند؟!
آیا ما می توانیم از این به بعد به جای سریال های تکراری کره ای، فیلم ها و سریال های بدون سانسور ایتالیایی را مشاهده کنیم؟!
و یا بالعکس ، آیا ما می توانیم در ماه محرم در شهر « باری» هیأت و دسته جات سینه زنی داشته باشیم و از این طریق به نشر فرهنگ اسلامی و شیعی بپردازیم؟!
آیا ما می توانیم شب های جمعه مراسم معنوی و پر فیض دعای کمیل را در شهر زیبای «باری» برگزار کنیم؟!
آیا بودجه ای در اختیار ما می گذارند تا در راستای فرهنگ کتاب خوانی، کتاب هایی نظیر «دا» ، «سلام بر ابراهیم» و ... را در شهر باری توزیع کنیم؟!
و ده ها و صد ها آیاها و چراهای دیگر که به ذهن ناقصمان خطور می کند، اما از قدیم گفته اند: « هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد!»
#خالوراشد
@rashedansari
بخش دیگری از رباعیات ننه جات!
سروده: راشدانصاری
از کتاب «لبخند موزون»
هوای چهارفصل!
مانند هوای چار فصل است «ننه»
یک جنسِ بدون مرگِ اصل است «ننه»
با این همه حرف های بودار، عجیب
شاید که به انگلیس وصل است «ننه»!
قصه ی روسیه و چین!
صد مژده برای آن و این دارد او
حتی خبر از زیر زمین دارد او...
از روسیه امروز خبرها آورد
فردا سفری به سمت چین دارد او
حال مردم!
اوضاع عراق و تایوان را پرسید
احوال جناب اردوغان را پرسید
در کشور ما که حال مردم خوب است
زین رو «ننه» حال دشمنان را پرسید!
خشن
در پختنِ مغز خر تبحر دارد
تیپی خشن و بزن بهادر دارد
یک دستِ «ننه» به پخت و پز مشغول است
دستی به چماق و سنگ و آجر دارد!
در قانون
تا وضع هوای جامعه مطبوع است
هر گونه روابطی در آن مشروع است
یک شب «ننه» می گفت «فقط» در قانون،
بلعیدنِ مال دیگران ممنوع است!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: راشدانصاری
از کتاب «لبخند موزون»
هوای چهارفصل!
مانند هوای چار فصل است «ننه»
یک جنسِ بدون مرگِ اصل است «ننه»
با این همه حرف های بودار، عجیب
شاید که به انگلیس وصل است «ننه»!
قصه ی روسیه و چین!
صد مژده برای آن و این دارد او
حتی خبر از زیر زمین دارد او...
از روسیه امروز خبرها آورد
فردا سفری به سمت چین دارد او
حال مردم!
اوضاع عراق و تایوان را پرسید
احوال جناب اردوغان را پرسید
در کشور ما که حال مردم خوب است
زین رو «ننه» حال دشمنان را پرسید!
خشن
در پختنِ مغز خر تبحر دارد
تیپی خشن و بزن بهادر دارد
یک دستِ «ننه» به پخت و پز مشغول است
دستی به چماق و سنگ و آجر دارد!
در قانون
تا وضع هوای جامعه مطبوع است
هر گونه روابطی در آن مشروع است
یک شب «ننه» می گفت «فقط» در قانون،
بلعیدنِ مال دیگران ممنوع است!
#خالوراشد
@rashedansari
آثار و فعالیت های ماندگار
نوشته ی: راشدانصاری( خالوراشد)
استاندار هرمزگان گفت:«شهرداری باید فعالیت های ماندگار انجام دهد و آثار ماندگاری را از خود به جای بگذارد....»
جناب استاندار عزیز باید به عرض برسانم که ظاهرا از وضع شهر ما درست و حسابی اطلاع ندارید وگرنه مشاهده می کردید که بیشتر فعالیت ها در شهر ماندگار است...
به فرض مثال همین آشغال (توهین به کسی نیست!) منظور زباله ی سرِ کوچه ی ما بود که گاها روزها و شب ها و هفته ها در حاشیه ی دیوار می ماند! (آیا این آثار ماندگار نیست؟!) به طوری که شب ها تا صبح گربه ها و موش ها و سگ های ولگرد بیشترِ همایش و کنسرت هایشان را در این مکان برگزار می کنند!
گربه ها پا را از این هم فراتر گذاشته اند و روی همین دیوار نوشته اند:«لعنت به کسی که در این مکان آشغال نریزد...!»
حالا می گوییم حیوانات زبان نفهم چیزی حالیشان نیست، درست اما آدم ها دیگر چرا؟. الان عرض می کنم.گاهی وقت ها متاسفانه در همین کوچه ی ما توسط برخی از اهالی محل و یا شهروندان در حال عبور از محله،در کنار دیوار آثار ماندگاری به جای می ماند که بسیار هم این فعالیت ها بودار به نظر می رسد و مشخص نیست با چه هدفی این کار را می کنند! باور کنید این آثار تا روز بعد می ماند و کسی در صدد پاک کردن آثار دیگران نیست.
جناب استاندار ، فعالیت های ماندگار شهرداری و دیگر ادارات زیاد است ولی ما قصد نداریم سر مبارک را با این چیزهای پیش پا افتاده به درد بیاوریم!
مثلا شما تا به حال نام خیابان ماندگارِ مارپیچ، هندلی، شمشیری و سایر القاب در خیابان برق به گوش تان خورده است؟
این خیابان هم جزو فعالیت های ماندگار شهرداری است. پیشنهاد می کنیم دستور فرمایید تندیس مبارک شهردار وقت و طراح خیابان مذکور را ساخته و در اسرع وقت در ورودی این خیابان برای عبرت سایرین به عنوان چهره ی ماندگار بندرعباس نصب کنند.
و یا همین معتادهای سطح شهر که الحمدالله روز به روز بر تعدادشان افزوده می شود و این خیل عظیم ثابت می کند که ما در حال پیشرفت هستیم، اگر روزی یکی از این معتادان بخت برگشته گوشه ی خیابانی دراز کشید و به خوابی عمیق فرو رفت و دیگر بیدار نشد! آن قدر در جای خود می ماند تا باد کند و در این گرما بو کند.این کار هم خودش نوعی فعالیت ماندگار است.
و یا همین چاله های سطح خیابان های بندر که به لحاظ تاریخی هم سن و سال چاله اسکندرون هستند، و کسی هم در فکر پر کردن آن نیست و قطعا هر شهرداری با این کار دوست دارد به سهم خود اثر ماندگاری را از خود به جای بگذارد!
و ....تازه برخی از مدیران و شهرداران نواحی هم آن قدر طی این سال ها در مقام خود مانده اند که خود به خود به آثار ماندگار تبدیل شده اند و عنقریب باید نامشان را در فهرست آثار ملی به ثبت برسانند!
و....همین طور بگیر برو تا آخر!
#خالوراشد
@rashedansari
نوشته ی: راشدانصاری( خالوراشد)
استاندار هرمزگان گفت:«شهرداری باید فعالیت های ماندگار انجام دهد و آثار ماندگاری را از خود به جای بگذارد....»
جناب استاندار عزیز باید به عرض برسانم که ظاهرا از وضع شهر ما درست و حسابی اطلاع ندارید وگرنه مشاهده می کردید که بیشتر فعالیت ها در شهر ماندگار است...
به فرض مثال همین آشغال (توهین به کسی نیست!) منظور زباله ی سرِ کوچه ی ما بود که گاها روزها و شب ها و هفته ها در حاشیه ی دیوار می ماند! (آیا این آثار ماندگار نیست؟!) به طوری که شب ها تا صبح گربه ها و موش ها و سگ های ولگرد بیشترِ همایش و کنسرت هایشان را در این مکان برگزار می کنند!
گربه ها پا را از این هم فراتر گذاشته اند و روی همین دیوار نوشته اند:«لعنت به کسی که در این مکان آشغال نریزد...!»
حالا می گوییم حیوانات زبان نفهم چیزی حالیشان نیست، درست اما آدم ها دیگر چرا؟. الان عرض می کنم.گاهی وقت ها متاسفانه در همین کوچه ی ما توسط برخی از اهالی محل و یا شهروندان در حال عبور از محله،در کنار دیوار آثار ماندگاری به جای می ماند که بسیار هم این فعالیت ها بودار به نظر می رسد و مشخص نیست با چه هدفی این کار را می کنند! باور کنید این آثار تا روز بعد می ماند و کسی در صدد پاک کردن آثار دیگران نیست.
جناب استاندار ، فعالیت های ماندگار شهرداری و دیگر ادارات زیاد است ولی ما قصد نداریم سر مبارک را با این چیزهای پیش پا افتاده به درد بیاوریم!
مثلا شما تا به حال نام خیابان ماندگارِ مارپیچ، هندلی، شمشیری و سایر القاب در خیابان برق به گوش تان خورده است؟
این خیابان هم جزو فعالیت های ماندگار شهرداری است. پیشنهاد می کنیم دستور فرمایید تندیس مبارک شهردار وقت و طراح خیابان مذکور را ساخته و در اسرع وقت در ورودی این خیابان برای عبرت سایرین به عنوان چهره ی ماندگار بندرعباس نصب کنند.
و یا همین معتادهای سطح شهر که الحمدالله روز به روز بر تعدادشان افزوده می شود و این خیل عظیم ثابت می کند که ما در حال پیشرفت هستیم، اگر روزی یکی از این معتادان بخت برگشته گوشه ی خیابانی دراز کشید و به خوابی عمیق فرو رفت و دیگر بیدار نشد! آن قدر در جای خود می ماند تا باد کند و در این گرما بو کند.این کار هم خودش نوعی فعالیت ماندگار است.
و یا همین چاله های سطح خیابان های بندر که به لحاظ تاریخی هم سن و سال چاله اسکندرون هستند، و کسی هم در فکر پر کردن آن نیست و قطعا هر شهرداری با این کار دوست دارد به سهم خود اثر ماندگاری را از خود به جای بگذارد!
و ....تازه برخی از مدیران و شهرداران نواحی هم آن قدر طی این سال ها در مقام خود مانده اند که خود به خود به آثار ماندگار تبدیل شده اند و عنقریب باید نامشان را در فهرست آثار ملی به ثبت برسانند!
و....همین طور بگیر برو تا آخر!
#خالوراشد
@rashedansari
اشتراکی
سروده:راشدانصاری(خالوراشد)
می توانی وکیل خود باشـــی
زن خود، زن ذلیل خود باشی!
مرد بودن به تار مو بند اســت
فکر ریش و سبیل خود باشی
راست قامت بمان و کار آمـــد
سعی کن دسته بیل خود باشی!
مرشــد و زورخانه و گـود و
تخته ، کباده ، میل خود باشی
گر مزاجت دچار سردی شـد
فلفل و زنجبیل خود باشـی!
گیر بی خود به این و آن ندهی
سوژه ی قال و قیل خود باشی
توی کشور بَدل فراوان است
بدلِ بـی بدیل خود باشـــی
گرگ بودن چــه لذتـی دارد؟
کاش چوپان ایل خود باشی
بین خر پیشــه گان بی بتــه
خودت اسب اصیل خود باشی
طرح تخریب خویش را بدهی
کعبه باشی و فیل خود باشی
می شود پیشـــوای مقتــدرِِ
عده ای از قبیل خود باشی
محض خنده دو روز فرعون و
بعدِ یک روز نیل خود باشی
بی خیالش که میوه کمیاب است
آلبالو ، شلیـل خود باشـــی
مطلقــا گِرد عاشــقی نروی
پیله ی خود، زگیل خود باشی
به خودت گاه گاه رشوه دهی
پول چایی ، شیتیل خود باشی
بعدِ هر تهمـتی خــودت باید
بی ادله ، دلیل خود باشـی!
به خودت گاه گاه حمله کنی
قاتل خود ، قتیل خود باشـی
بعد از آن هم به عشق آزادی
شاکی از من ، کفیل خود باشی
از خودت سرنگون شوی ، بعدش
دست و پای علیل خود باشی
هی بگویی که ما چنین بودیم
مست و محو فسیل خود باشی
سر به بت های ذهنی ات بزنی
می توانی خلیــل خود باشی
کم به کوکای من نگاه کنــی
چشمه ی سلسبیل خود باشی
آب کـُـر را اگـر نمـی یابــی
فکر آب قلـــیل خود باشــی!
بی خیــــال دوبیــــتی مردم
فکر بحر طویل خود باشـــی!
می توانی...ولی بیا و بکوش
توی جو طویله خود باشــی!!
باهمکاری فخرالدین زارعی- عبدالرضا قیصری
#خالوراشد
@rashedansari
سروده:راشدانصاری(خالوراشد)
می توانی وکیل خود باشـــی
زن خود، زن ذلیل خود باشی!
مرد بودن به تار مو بند اســت
فکر ریش و سبیل خود باشی
راست قامت بمان و کار آمـــد
سعی کن دسته بیل خود باشی!
مرشــد و زورخانه و گـود و
تخته ، کباده ، میل خود باشی
گر مزاجت دچار سردی شـد
فلفل و زنجبیل خود باشـی!
گیر بی خود به این و آن ندهی
سوژه ی قال و قیل خود باشی
توی کشور بَدل فراوان است
بدلِ بـی بدیل خود باشـــی
گرگ بودن چــه لذتـی دارد؟
کاش چوپان ایل خود باشی
بین خر پیشــه گان بی بتــه
خودت اسب اصیل خود باشی
طرح تخریب خویش را بدهی
کعبه باشی و فیل خود باشی
می شود پیشـــوای مقتــدرِِ
عده ای از قبیل خود باشی
محض خنده دو روز فرعون و
بعدِ یک روز نیل خود باشی
بی خیالش که میوه کمیاب است
آلبالو ، شلیـل خود باشـــی
مطلقــا گِرد عاشــقی نروی
پیله ی خود، زگیل خود باشی
به خودت گاه گاه رشوه دهی
پول چایی ، شیتیل خود باشی
بعدِ هر تهمـتی خــودت باید
بی ادله ، دلیل خود باشـی!
به خودت گاه گاه حمله کنی
قاتل خود ، قتیل خود باشـی
بعد از آن هم به عشق آزادی
شاکی از من ، کفیل خود باشی
از خودت سرنگون شوی ، بعدش
دست و پای علیل خود باشی
هی بگویی که ما چنین بودیم
مست و محو فسیل خود باشی
سر به بت های ذهنی ات بزنی
می توانی خلیــل خود باشی
کم به کوکای من نگاه کنــی
چشمه ی سلسبیل خود باشی
آب کـُـر را اگـر نمـی یابــی
فکر آب قلـــیل خود باشــی!
بی خیــــال دوبیــــتی مردم
فکر بحر طویل خود باشـــی!
می توانی...ولی بیا و بکوش
توی جو طویله خود باشــی!!
باهمکاری فخرالدین زارعی- عبدالرضا قیصری
#خالوراشد
@rashedansari
دو قلو
سروده: راشدانصاری( خالوراشد)
نقل از کتاب«پشت پرده»
خدای مهربان در ماهِ مرداد
پس از عمری دو تا دختر به ما داد
دو تا دختر شبیه دسته ی گل
به فن دلبری یک روزه استاد
و من در فکر خرج و بَرج آن دو
اگر چه ظاهرا بودم کمی شاد
از آن ساعت درین فکرم بیابم،
دو خرپولِ خفن...با نام داماد!
به خود گفتم خدایا بعد ازین من،
چه سازم با گرانی؟ داد بی داد
درین لحظه زنم با خنده ای گفت:
مگر ناراحتی ای خانه آباد؟!
جوابش را چنین دادم: ولش کن
“خودم کردم که لعنت بر خودم باد!”
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: راشدانصاری( خالوراشد)
نقل از کتاب«پشت پرده»
خدای مهربان در ماهِ مرداد
پس از عمری دو تا دختر به ما داد
دو تا دختر شبیه دسته ی گل
به فن دلبری یک روزه استاد
و من در فکر خرج و بَرج آن دو
اگر چه ظاهرا بودم کمی شاد
از آن ساعت درین فکرم بیابم،
دو خرپولِ خفن...با نام داماد!
به خود گفتم خدایا بعد ازین من،
چه سازم با گرانی؟ داد بی داد
درین لحظه زنم با خنده ای گفت:
مگر ناراحتی ای خانه آباد؟!
جوابش را چنین دادم: ولش کن
“خودم کردم که لعنت بر خودم باد!”
#خالوراشد
@rashedansari
طنزهای انثاری
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
باز، کار کارِ انگلیسی هاست!
در خبرهای ضد و نقیضی شنیده بودیم که « نیوکاسل» به انسان منتقل می شود.
جل الخالق! با شنیدن این خبر از تعجب شاخ در آوردم! باور نمی کنید تشریف بیاورید و از نزدیک ببینید...
نیوکاسل نام شهری است در کشور انگلستان و ایضا نام تیم فوتبال این شهر.
گفتیم امکان ندارد یک شهر به آن بزرگی با آن برج های سربه فلک کشیده و یا در مقیاس و سایز کوچک تر مثلا یک تیم فوتبال با ۱۱ بازیکن اصلی و تعدادی ذخیره ،مربی، سرمربی و تدارکات و....به انسان منتقل شود!
البته بین خودمان باشد از این دُم بریده هر کاری که بگویید بر می آید.( انگلستان یا همان روباه مکار را عرض کردیم!)
مگر نه این که این کشور ، طی قرون متمادی به هر طریقی که عشق اش کشیده در جاهای مختلف از جمله کشور خودمان نفوذ کرده است؟! پس بعید نیست نیوکاسل اش به انسان منتقل شود.
این بار ، این پیراستعمار اگر چه ظاهرا از اتحادیه اروپا خارج شده یا در حال خارج شدن است، اما پس از سرکیسه کردن، تخلیه اطلاعاتی و ....اعضای این اتحادیه؛ جاسوس های خود را از طریق شهر یا تیم نیوکاسل به انسان منتقل می کند تا بتواند با این کار حساب شده همچون گذشته علاوه بر اروپا بر تمامی نقاط جهان نیز تسلط و اشراف کامل داشته باشد.
داشتیم پیش خودمان فکرهای دیگری می کردیم (آخه فکر هم خوب و بد داره!) که خوشبختانه خیال مان راحت شد و دیدیم مدیر کل دامپزشکی استان در روزنامه ندای هرمزگان گفته است، نیوکاسل نوعی بیماری است و نگران نباشید چون به انسان منتقل نمی شود...
آخیییییش! نفس راحتی کشیدم.
++++++++
دهه ی...
گفتم: " می خواستم نظرت رو در باره ادبیات دهه ی چهل و پنجاه بدونم"
گفت: "من فقط با دهه ی فجر آشنایی دارم!"
++++++++
تشنه قدرت
در برخی از نقاط شهر، دیدم پلاکاردهایی نصب کرده اند که بر روی آن این جمله ی زیبا را مرقوم فرموده اند: «ما شیفتگان خدمتیم، نه تشنگان قدرت». گفتیم چه خوب، ای کاش این مطلب را با آب طلا می نوشتند و می دادند همه مدیران و مسوولان در دفتر محل کار خود نصب می کردند....
اما دوستی می گفت این شعار طوری است که عده ای را به اشتباه انداخته! یعنی به این صورت خوانده می شود:« ما تشنگان قدرتیم، نه شیفتگان خدمت»!
++++++++
اطلاعیه
به دلیل کمبود شدید آب در بندرعباس، از زوج های جوان تقاضا می شود در بازگشت از ماه عسل! لطف کرده و چند ماهه اول زندگی خود را در یکی از استان های همجوار سپری کنند.
با تشکر روابط عمومی آب و باقی قضایا...
++++++++
به جای بز...
مدتی قبل خدمت یکی از مسوولان رسیدم تا در صورت امکان در انتشار کتاب یاری ام دهد...
آن بزرگوار که قصد کمک به این جانب را داشت، پیشنهادی داد که شنیدن آن خالی از لطف نیست.(پیشنهاد بدی نبود!)توضیح از نگارنده.
ایشان اظهارداشت: فلان سازمان به جای این که هر ساله تعدادی بز و گوسفند خریداری کند و به جزایر...بفرستد، چه اشکالی دارد امسال کتاب های شما را پس از انتشار خریداری کرده و به جای بز بین ساکنان جزیره توزیع کند!
البته نامبرده قصدشان خیربود،اما من فکر کردم شاید کتاب ها را می خواهند به بزهایی که سال قبل به جزیره فرستاده اند بدهند تا به خاطر کمبود علوفه بر اثر خشکسالی های اخیر به جای علف نوش جان کنند!
++++++++
و یک شوخی کوچولو با حافظ!
«دل می رود زدستم، صاحب دلان خدا را»
البته رازِ آن را دیلیت کردم از توش!
#خالوراشد
@rashedansari
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
باز، کار کارِ انگلیسی هاست!
در خبرهای ضد و نقیضی شنیده بودیم که « نیوکاسل» به انسان منتقل می شود.
جل الخالق! با شنیدن این خبر از تعجب شاخ در آوردم! باور نمی کنید تشریف بیاورید و از نزدیک ببینید...
نیوکاسل نام شهری است در کشور انگلستان و ایضا نام تیم فوتبال این شهر.
گفتیم امکان ندارد یک شهر به آن بزرگی با آن برج های سربه فلک کشیده و یا در مقیاس و سایز کوچک تر مثلا یک تیم فوتبال با ۱۱ بازیکن اصلی و تعدادی ذخیره ،مربی، سرمربی و تدارکات و....به انسان منتقل شود!
البته بین خودمان باشد از این دُم بریده هر کاری که بگویید بر می آید.( انگلستان یا همان روباه مکار را عرض کردیم!)
مگر نه این که این کشور ، طی قرون متمادی به هر طریقی که عشق اش کشیده در جاهای مختلف از جمله کشور خودمان نفوذ کرده است؟! پس بعید نیست نیوکاسل اش به انسان منتقل شود.
این بار ، این پیراستعمار اگر چه ظاهرا از اتحادیه اروپا خارج شده یا در حال خارج شدن است، اما پس از سرکیسه کردن، تخلیه اطلاعاتی و ....اعضای این اتحادیه؛ جاسوس های خود را از طریق شهر یا تیم نیوکاسل به انسان منتقل می کند تا بتواند با این کار حساب شده همچون گذشته علاوه بر اروپا بر تمامی نقاط جهان نیز تسلط و اشراف کامل داشته باشد.
داشتیم پیش خودمان فکرهای دیگری می کردیم (آخه فکر هم خوب و بد داره!) که خوشبختانه خیال مان راحت شد و دیدیم مدیر کل دامپزشکی استان در روزنامه ندای هرمزگان گفته است، نیوکاسل نوعی بیماری است و نگران نباشید چون به انسان منتقل نمی شود...
آخیییییش! نفس راحتی کشیدم.
++++++++
دهه ی...
گفتم: " می خواستم نظرت رو در باره ادبیات دهه ی چهل و پنجاه بدونم"
گفت: "من فقط با دهه ی فجر آشنایی دارم!"
++++++++
تشنه قدرت
در برخی از نقاط شهر، دیدم پلاکاردهایی نصب کرده اند که بر روی آن این جمله ی زیبا را مرقوم فرموده اند: «ما شیفتگان خدمتیم، نه تشنگان قدرت». گفتیم چه خوب، ای کاش این مطلب را با آب طلا می نوشتند و می دادند همه مدیران و مسوولان در دفتر محل کار خود نصب می کردند....
اما دوستی می گفت این شعار طوری است که عده ای را به اشتباه انداخته! یعنی به این صورت خوانده می شود:« ما تشنگان قدرتیم، نه شیفتگان خدمت»!
++++++++
اطلاعیه
به دلیل کمبود شدید آب در بندرعباس، از زوج های جوان تقاضا می شود در بازگشت از ماه عسل! لطف کرده و چند ماهه اول زندگی خود را در یکی از استان های همجوار سپری کنند.
با تشکر روابط عمومی آب و باقی قضایا...
++++++++
به جای بز...
مدتی قبل خدمت یکی از مسوولان رسیدم تا در صورت امکان در انتشار کتاب یاری ام دهد...
آن بزرگوار که قصد کمک به این جانب را داشت، پیشنهادی داد که شنیدن آن خالی از لطف نیست.(پیشنهاد بدی نبود!)توضیح از نگارنده.
ایشان اظهارداشت: فلان سازمان به جای این که هر ساله تعدادی بز و گوسفند خریداری کند و به جزایر...بفرستد، چه اشکالی دارد امسال کتاب های شما را پس از انتشار خریداری کرده و به جای بز بین ساکنان جزیره توزیع کند!
البته نامبرده قصدشان خیربود،اما من فکر کردم شاید کتاب ها را می خواهند به بزهایی که سال قبل به جزیره فرستاده اند بدهند تا به خاطر کمبود علوفه بر اثر خشکسالی های اخیر به جای علف نوش جان کنند!
++++++++
و یک شوخی کوچولو با حافظ!
«دل می رود زدستم، صاحب دلان خدا را»
البته رازِ آن را دیلیت کردم از توش!
#خالوراشد
@rashedansari
درد سرایش!
سروده:راشدانصاری(خالوراشد)
این هفته گذشت و سوژه ای جور نشد
با خواهش و التماس و با زور نشد
خوشبخت کسی که وقت زاییدن شعر
محتاج فشارِ جور و واجور نشد!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده:راشدانصاری(خالوراشد)
این هفته گذشت و سوژه ای جور نشد
با خواهش و التماس و با زور نشد
خوشبخت کسی که وقت زاییدن شعر
محتاج فشارِ جور و واجور نشد!
#خالوراشد
@rashedansari
چماق نامه!
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
نقل از کتاب«پشت خنده پنهانم»
تازگی ها در چه کاری؟ ای چماق
من شنــیدم بـی قراری ای چماق!
قدرتت را در گذشته دیده ایم
همچـنان بـا اقـتداری ، ای چماق
کسب و کـارت مدتی تعطیل بود
باز گـــرم ِ کارزاری ای چماق
تـرس در ذاتت نباشد ذره ای
مثل کوهی استواری ، ای چماق
می خوری بر فرق ِ ما بی چاره ها
عـده ای را جان نثاری ای چماق!
با یـکی بسیار دشمن می شوی
با یـکی هم یار ِ غاری ای چماق
می بُری و می دَری و می کُشی
فکر کـردی ذوالفقاری ای چماق؟!
هم بلند و هـم کلُفت و محکمی
واقـعا کـه خنده داری ای چماق!
در بیابان بی خطر بودی ، ولی
در خیـابان زَهــر داری ای چماق
یک زمان در دست چوپان ، مدتی
نزد سرکار استـواری! ای چماق
ما تو را در آستین پرورده ایم
زین سبب همکارِ ماری، ای چماق
یک تنه ســوی هزاران تاختی
معـنی ِ یک در هزاری ای چماق
با زبان بی زبــانی می زنـی
غیر از این کاری نداری ای چماق
زخــم دارد هر که درگیرت شده
مثل سیــم خــارداری ای چماق!
می کنی از پشت سر ! یا رو به رو
حملــه هـای انتــحاری ای چماق
شب تو را باید که خوردن جای شام
روز ِ مـا را هم نهاری ای چماق
نیمه شب ها دست ِ این و دست آن
بی حیا ، بی بند و باری ای چماق!
در تجــمع حـرف اول می زدی
آن زمان را یاد داری ای چماق؟!
می کنی بر وعـده های خود عمل
دشمن ِ حرف و شعاری ای چماق
مـست خوابی روز روشن می زنی
ظاهرا شــب زنده داری ای چماق
مرد و زن از دیدنت “رم” می کنند
بس که وحشی ،بس که هاری ای چماق!
…………….
بهترین نوع ِ چماق از آن ِ ماست
باعث ِ این افـتخاری، ای چماق
#خالوراشد
@rashedansari
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
نقل از کتاب«پشت خنده پنهانم»
تازگی ها در چه کاری؟ ای چماق
من شنــیدم بـی قراری ای چماق!
قدرتت را در گذشته دیده ایم
همچـنان بـا اقـتداری ، ای چماق
کسب و کـارت مدتی تعطیل بود
باز گـــرم ِ کارزاری ای چماق
تـرس در ذاتت نباشد ذره ای
مثل کوهی استواری ، ای چماق
می خوری بر فرق ِ ما بی چاره ها
عـده ای را جان نثاری ای چماق!
با یـکی بسیار دشمن می شوی
با یـکی هم یار ِ غاری ای چماق
می بُری و می دَری و می کُشی
فکر کـردی ذوالفقاری ای چماق؟!
هم بلند و هـم کلُفت و محکمی
واقـعا کـه خنده داری ای چماق!
در بیابان بی خطر بودی ، ولی
در خیـابان زَهــر داری ای چماق
یک زمان در دست چوپان ، مدتی
نزد سرکار استـواری! ای چماق
ما تو را در آستین پرورده ایم
زین سبب همکارِ ماری، ای چماق
یک تنه ســوی هزاران تاختی
معـنی ِ یک در هزاری ای چماق
با زبان بی زبــانی می زنـی
غیر از این کاری نداری ای چماق
زخــم دارد هر که درگیرت شده
مثل سیــم خــارداری ای چماق!
می کنی از پشت سر ! یا رو به رو
حملــه هـای انتــحاری ای چماق
شب تو را باید که خوردن جای شام
روز ِ مـا را هم نهاری ای چماق
نیمه شب ها دست ِ این و دست آن
بی حیا ، بی بند و باری ای چماق!
در تجــمع حـرف اول می زدی
آن زمان را یاد داری ای چماق؟!
می کنی بر وعـده های خود عمل
دشمن ِ حرف و شعاری ای چماق
مـست خوابی روز روشن می زنی
ظاهرا شــب زنده داری ای چماق
مرد و زن از دیدنت “رم” می کنند
بس که وحشی ،بس که هاری ای چماق!
…………….
بهترین نوع ِ چماق از آن ِ ماست
باعث ِ این افـتخاری، ای چماق
#خالوراشد
@rashedansari
خبرنگاری جزو مشاغل خیلی زیان آور نیست!
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
قبل از هر چیز این را بگویم که بنده نمی دانم تا این لحظه شغل روزنامه نگاری را( البته شغل که محسوب نمی شود!) به عنوان مشاغل زیان آور به حساب آورده اند یا خیر؟
اگر آورده اند که فبهاالمراد، اما اگر نیاورده اند این مطلب را بخوانند و بیاورند! ممنون.
بنده به ابعاد گوناگون و مشکلات دیگر این صنف(اگر صنف به حساب بیاید!) کاری ندارم، اما خداییش شما در این حرفه (اگر حرفه محسوب شود!) کسی را می شناسید که از کارش سود برده باشد ؟ آیا جز ضرر و زیان چیز دیگری نصیب این قشر آسیب پذیرِ ( که قطعا جزو قشر آسیب پذیر به حساب می آید!) جامعه شده است؟! هم ضرر مالی و هم جانی. خبرنگاری را می شناسم که در حال فرار از دست طلبکارهایش با سر خورده زمین و سر و دستش شکسته است. مچ دست شکسته اش را که دیدم، گفتم شما اهل قلم واقعی هستید!
کدام خبرنگار واقعی را می شناسید که هشت اش گرو نُه نباشد؟ آیا در کشور سراغ دارید خبرنگاری که از طریق نوشتن و تهیه خبر، مقاله و...به نان و نوایی رسیده باشد؟ به جز تعداد اندکی که حساب شان از خبرنگار جداست!
هنوز قسط ماه قبل را نپرداخته اند که ماه بعدی با دو صد متر از راه می رسد.هنوز قبض برق را پرداخت نکرده ایم که قبض آب و تلفن و کوفت و زهر مار آمده است. هنوز اجاره ماه قبل خانه را نداده ایم که ماه بعدی رسیده است. خبرنگار خانمی می گفت، النگوهایش فروخته است تا اجاره خانه را پرداخت کند.خب، خودتان قضاوت کنید چقدر سخت است خانمی طلاهای خود را بفروشد. یعنی از عزیزترینش دل بکَند!
اگر حرفه ی خبرنگاری زیان آور نیست، پس چه چیزی زیان آور است؟ تنها سیگار نیست که برای سلامتی زیان آور است! خبرنگاری از شیشه هم زیان آورتر است....آیا به نظر شما اداره کل فرهنگ و ارشاد و خانه مطبوعات در روز خبرنگار به خبرنگار یاد شده تعدادی النگو تقدیم می کنند؟! ما که چشمم مان آب نمی خورد.( چون هنوز بابت تجلیل از خودمان بدهکارند! تازه از سال گذشته تا کنون دو جلد کتاب چاپ کرده ایم دریغ از خرید حتی یک جلد!)
این درست که بیشتر اقشار جامعه به لطف مسوولان با این مشکلات دست و پنجه نرم می کنند، اما درآمد خبرنگار را هم باید در نظر گرفت. دوست اهل قلمی می گفت:« تنها درآمد من در این ماه پدرم بوده...!».
از طرف دیگر خبر حوادثی و مخاطب پسند را تهیه و چاپ می کنیم، به دستگاه قضا بر می خورد که مثلا :« ما هنوز روی فلان پرونده داریم کار می کنیم ، شما با اجازه ی چه کسی فلان خبر را منتشر کردید؟!» و بلافاصله ده ها ماده و تبصره های حقوقی و....می آورند و در جا محکوم مان می کنند.
در حوزه ی فرهنگ و هنر نقد می نویسیم ، به فرهنگ و ارشاد بر می خورد و نتیجه اش می شود این که آگهی های حصروراثت، تغییرات، سهمیه کاغذ و....از آن تاریخ به بعد پَر!(یعنی پرید رفت دنبال کارش!).
شما بفرمایید روزنامه ای که آگهی نداشته باشد ، آیا ضرر نمی کند؟ اگر این ضرر و زیان نیست ؟ و شغل ما جزو مشاغل زیان آور نیست، پس چه چیزی زیان آور است؟
در زمینه ی ورزش مطلب می نویسیم ، دوستان اداره کل ورزش و جوانان و هیات های محترم، سایه مان را با تیر می زنند.(به ویژه اگر از فدراسیون تیر و کمان و هیات تیراندازی انتقادی کرده باشیم که واویلا!). چرا که دوستان مستقیم با تیر سر و کار دارند و کارشان شوخی بردار نیست!
و ده ها موارد دیگر که می توان به موارد مزبور اضافه کرد و خبرنگاری را جزو مشاغل خیلی زیان آور به حساب آورد.
مورد آخری را خدمتتان عرض می کنم و از خدمت مرخص می شوم. مثلا ، تعاونی مسکن مطبوعات که ۱۰ سال است اعلام می کنند دو ماه دیگر کلید واحدها را تحویل می دهیم. اما بلانسبت اگر پشت گوش مان را دیدیم، کلید هم می بینیم. سال هاست قفل به دست منتظر کلیدیم اما به قول شاعر:« کلید گم گشته و در وا نمی شه!». می فرمایید این کجایش به مشاغل زیان آور ربط داشت؟ الساعه عرض می کنیم.
اعضای تعاونی با هر بار قولی که مسوولان می دهند و عمل نمی کنند، علاوه بر این که روز به روز به تعداد موهای سفید سر و اگر مرد هستند سر و صورت شان اضافه می شود، یک سکته ی ناقابل ناقص هم می زنند...
حالا نرخ لوازم خانگی مورد نیاز هر واحد و ....که هر دقیقه در حال بالا رفتن است، نیز به موارد قبلی اضافه کنید تا نتیجه را ببینید.
در پایان یک خبر خوش هم بدهیم تا کمی کامتان را شیرین کرده باشیم. رییس تعاونی مسکن قول داده است این بار دیگر حتما دو ماه دیگر کلید تحویل....
#خالوراشد
@rashedansari
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)
قبل از هر چیز این را بگویم که بنده نمی دانم تا این لحظه شغل روزنامه نگاری را( البته شغل که محسوب نمی شود!) به عنوان مشاغل زیان آور به حساب آورده اند یا خیر؟
اگر آورده اند که فبهاالمراد، اما اگر نیاورده اند این مطلب را بخوانند و بیاورند! ممنون.
بنده به ابعاد گوناگون و مشکلات دیگر این صنف(اگر صنف به حساب بیاید!) کاری ندارم، اما خداییش شما در این حرفه (اگر حرفه محسوب شود!) کسی را می شناسید که از کارش سود برده باشد ؟ آیا جز ضرر و زیان چیز دیگری نصیب این قشر آسیب پذیرِ ( که قطعا جزو قشر آسیب پذیر به حساب می آید!) جامعه شده است؟! هم ضرر مالی و هم جانی. خبرنگاری را می شناسم که در حال فرار از دست طلبکارهایش با سر خورده زمین و سر و دستش شکسته است. مچ دست شکسته اش را که دیدم، گفتم شما اهل قلم واقعی هستید!
کدام خبرنگار واقعی را می شناسید که هشت اش گرو نُه نباشد؟ آیا در کشور سراغ دارید خبرنگاری که از طریق نوشتن و تهیه خبر، مقاله و...به نان و نوایی رسیده باشد؟ به جز تعداد اندکی که حساب شان از خبرنگار جداست!
هنوز قسط ماه قبل را نپرداخته اند که ماه بعدی با دو صد متر از راه می رسد.هنوز قبض برق را پرداخت نکرده ایم که قبض آب و تلفن و کوفت و زهر مار آمده است. هنوز اجاره ماه قبل خانه را نداده ایم که ماه بعدی رسیده است. خبرنگار خانمی می گفت، النگوهایش فروخته است تا اجاره خانه را پرداخت کند.خب، خودتان قضاوت کنید چقدر سخت است خانمی طلاهای خود را بفروشد. یعنی از عزیزترینش دل بکَند!
اگر حرفه ی خبرنگاری زیان آور نیست، پس چه چیزی زیان آور است؟ تنها سیگار نیست که برای سلامتی زیان آور است! خبرنگاری از شیشه هم زیان آورتر است....آیا به نظر شما اداره کل فرهنگ و ارشاد و خانه مطبوعات در روز خبرنگار به خبرنگار یاد شده تعدادی النگو تقدیم می کنند؟! ما که چشمم مان آب نمی خورد.( چون هنوز بابت تجلیل از خودمان بدهکارند! تازه از سال گذشته تا کنون دو جلد کتاب چاپ کرده ایم دریغ از خرید حتی یک جلد!)
این درست که بیشتر اقشار جامعه به لطف مسوولان با این مشکلات دست و پنجه نرم می کنند، اما درآمد خبرنگار را هم باید در نظر گرفت. دوست اهل قلمی می گفت:« تنها درآمد من در این ماه پدرم بوده...!».
از طرف دیگر خبر حوادثی و مخاطب پسند را تهیه و چاپ می کنیم، به دستگاه قضا بر می خورد که مثلا :« ما هنوز روی فلان پرونده داریم کار می کنیم ، شما با اجازه ی چه کسی فلان خبر را منتشر کردید؟!» و بلافاصله ده ها ماده و تبصره های حقوقی و....می آورند و در جا محکوم مان می کنند.
در حوزه ی فرهنگ و هنر نقد می نویسیم ، به فرهنگ و ارشاد بر می خورد و نتیجه اش می شود این که آگهی های حصروراثت، تغییرات، سهمیه کاغذ و....از آن تاریخ به بعد پَر!(یعنی پرید رفت دنبال کارش!).
شما بفرمایید روزنامه ای که آگهی نداشته باشد ، آیا ضرر نمی کند؟ اگر این ضرر و زیان نیست ؟ و شغل ما جزو مشاغل زیان آور نیست، پس چه چیزی زیان آور است؟
در زمینه ی ورزش مطلب می نویسیم ، دوستان اداره کل ورزش و جوانان و هیات های محترم، سایه مان را با تیر می زنند.(به ویژه اگر از فدراسیون تیر و کمان و هیات تیراندازی انتقادی کرده باشیم که واویلا!). چرا که دوستان مستقیم با تیر سر و کار دارند و کارشان شوخی بردار نیست!
و ده ها موارد دیگر که می توان به موارد مزبور اضافه کرد و خبرنگاری را جزو مشاغل خیلی زیان آور به حساب آورد.
مورد آخری را خدمتتان عرض می کنم و از خدمت مرخص می شوم. مثلا ، تعاونی مسکن مطبوعات که ۱۰ سال است اعلام می کنند دو ماه دیگر کلید واحدها را تحویل می دهیم. اما بلانسبت اگر پشت گوش مان را دیدیم، کلید هم می بینیم. سال هاست قفل به دست منتظر کلیدیم اما به قول شاعر:« کلید گم گشته و در وا نمی شه!». می فرمایید این کجایش به مشاغل زیان آور ربط داشت؟ الساعه عرض می کنیم.
اعضای تعاونی با هر بار قولی که مسوولان می دهند و عمل نمی کنند، علاوه بر این که روز به روز به تعداد موهای سفید سر و اگر مرد هستند سر و صورت شان اضافه می شود، یک سکته ی ناقابل ناقص هم می زنند...
حالا نرخ لوازم خانگی مورد نیاز هر واحد و ....که هر دقیقه در حال بالا رفتن است، نیز به موارد قبلی اضافه کنید تا نتیجه را ببینید.
در پایان یک خبر خوش هم بدهیم تا کمی کامتان را شیرین کرده باشیم. رییس تعاونی مسکن قول داده است این بار دیگر حتما دو ماه دیگر کلید تحویل....
#خالوراشد
@rashedansari
دار و دسته ی «انصاری»ها!
نوشته ی: راشدانصاری( خالوراشد)
در بندرعباس حدود دَه شاعر خوب (اعم از اناث و ذکور) با فامیلیِ «انصاری» داریم. انصاری، انصاری فرد، انصاری فر، انصاری نسب، انصاریان، انصاری نژاد، انصاری اصل ، بدل، کپی و...!
به طوری که برخی از انجمن های ادبی بندر به صورت خانوادگی اداره می شوند. دیدیم طی این سال ها بر اثر زاد و ولد و افزایش نسل انصار، می توانیم ریاست انجمن ها را مثل کشورهای حاشیه خلیج فارس ، به صورت موروثی یعنی از پدر به پسر و از این نسل به نسل دیگر منتقل کنیم. کار نشد ندارد، خوشبختانه همه ی انصاری ها هم جزو مشایخ منطقه هستند و نا آشنا با این نوع سلطنت کردن نیستند!
به دوست شاعری گفتم، ما حتی می توانیم شب شعر و یا کنگره ی شعر «انصاری» ها را برگزارکنیم.
اما همین تعداد زیاد انصاری ها،( آخه علاوه بر شاعر ، محقق و عکاس انصاری هم داریم) برخی مواقع مشکلاتی را به دنبال داشته است. مثلا در کنگره ی شعری در فلان استان، شاعری از استان البرز با شاعری هرمزگانی آشنا می شود و اتفاقا تا می تواند از شعرهای« انصاری» تعریف می کند! حال آن که شاعر هم استانی ما با عبدالحسین انصاری دوست است و فکر می کند منظور طرف عبدالحسین است، در حالی که ایشان در باره ی مثلا عبدالحمید صحبت می کرده .
و یا به فرض مثال دوست منتقدی در جایی تا توانسته از بنده انتقاد کرده و من هم کلی ذوق می کنم که احتمالا منظور طرف «ایرج انصاری» و یا....بوده است!
همچنین شاعری شهرستانی با دیدن رضا انصاری در جشنواره ای بلافاصله می گوید:« من شعرهای طنز شما رو خیلی دوست دارم...» ، رضا هم بی آن که به روی مبارک بیاورد! سرش را به علامت رضایت تکان داده است.
به قول یکی از دوستان شاعرم:
ماندیم که را کنیم از بر ، چه کنیم/
ما حافظه مان پر است دیگر چه کنیم/
در هر هنرش هزار انصاری هست /
با این همه انصاریِ بندر چه کنیم؟!
چند روز قبل در جلسه ای مدیر کل بسیار محترمی اظهار داشت:« جناب انصاری، می دونستی پسرت دوست و همکلاسی پسر بنده در دبیرستان....است؟». و کلی از دوستی و رفاقت بین فرزندان مان صحبت کرد. در حالی که من پسر دبیرستانی ندارم. البته بعد که تحقیق کردم مشخص شد پسر ایشان با پسر عدنان انصاری هم کلاس است. احتمالا پسر مدیرکل از پسر عدنان پرسیده ، شما همانی هستید که پدرتان شاعر و نویسنده است؟! و او در جواب گفته است، بله! خب، راست هم گفته! اما به قول شاعری خدابیامرز: « هر دو انصارند اما این کجا و آن کجا....!».اگر چه به لحاظ حجم و قُطر شکم و طول و عرض هم سایز باشند!
یک بار هم در شب شعری ، مجری برنامه گفت:« دعوت می کنم از آقای انصاری برای شعر خوانی....»
که همزمان پنج نفر بلند شدیم. بِر و بِر به یکدیگر نگاه می کردیم. تعدادی از انصاری ها نشستند اما بنده و عبدالحمید انصاری نسب کوتاه نیامدیم و هر دو به سمت سن حرکت کردیم. مجری که ظاهرا ما را نمی شناخت، گفت:« لطفا فقط آقای انصاری تشریف بیارن...».
از همان پایین عرض کردم :« خانم، ایشون هم انصاری هستند ، اما (نسب )دارند! ». گفتند :« پس شما کی هستین؟». گفتم:« بنده از انصاری های بی اصل و نسب هستم!».(یعنی بدون پسوند و...)
خندید و گفت:« ما همچو جسارتی نمی کنیم...».
نه تنها مجری های عزیز از دست ما انصاری ها گیج شده اند و نمی دانند کی به کی و چی به چی هست، خودِ شاعرها هم قاطی کرده اند. یک بار خانم رییسی (شاعر) و همکارم در روزنامه تماس گرفت و طبق معمول قبل از من ، گفت:« شما؟». گفتم:« شما تماس گرفتید!». گفت:« گوشی ام اشکال پیدا کرده، می خواستم ببینم این شماره ی کیه؟». عرض کردم:« انصاری هستم، همکارت». گفت:« عبدالحسین؟». گفتم:« نه بابا، راشدم». گفت:« چطوری بنیامین؟!». واقعا که....باز هم خوب شد که نگفت:« مریم!».
پیشنهاد می کنم برای تسهیل کار و جلوگیری از سرگردانی خلایق و مجریان محترم! اداره ثبت احوال استان، یا به تمام انصاری ها با ارایه کدهای ریاضی ! قوم انصار را از بلاتکلیفی نجات دهد_ مثلا راشدانصاری ۰۰۷ _ و یا در صورت عدم انجام این مهم آنان را به تبعیت از برادران شیوخ آن ور آب! مزین به نام پدران شان کرده و استانی و حتی مملکتی را از نگرانی به در آورد...
بدین منظور این جانب پیش قدم شده و از این به بعد خود را چنین معرفی می کنم:« راشد بن ماشاالله بن.....» ، همان ( خالوراشد سابق!)
#خالوراشد
@rashedansari
نوشته ی: راشدانصاری( خالوراشد)
در بندرعباس حدود دَه شاعر خوب (اعم از اناث و ذکور) با فامیلیِ «انصاری» داریم. انصاری، انصاری فرد، انصاری فر، انصاری نسب، انصاریان، انصاری نژاد، انصاری اصل ، بدل، کپی و...!
به طوری که برخی از انجمن های ادبی بندر به صورت خانوادگی اداره می شوند. دیدیم طی این سال ها بر اثر زاد و ولد و افزایش نسل انصار، می توانیم ریاست انجمن ها را مثل کشورهای حاشیه خلیج فارس ، به صورت موروثی یعنی از پدر به پسر و از این نسل به نسل دیگر منتقل کنیم. کار نشد ندارد، خوشبختانه همه ی انصاری ها هم جزو مشایخ منطقه هستند و نا آشنا با این نوع سلطنت کردن نیستند!
به دوست شاعری گفتم، ما حتی می توانیم شب شعر و یا کنگره ی شعر «انصاری» ها را برگزارکنیم.
اما همین تعداد زیاد انصاری ها،( آخه علاوه بر شاعر ، محقق و عکاس انصاری هم داریم) برخی مواقع مشکلاتی را به دنبال داشته است. مثلا در کنگره ی شعری در فلان استان، شاعری از استان البرز با شاعری هرمزگانی آشنا می شود و اتفاقا تا می تواند از شعرهای« انصاری» تعریف می کند! حال آن که شاعر هم استانی ما با عبدالحسین انصاری دوست است و فکر می کند منظور طرف عبدالحسین است، در حالی که ایشان در باره ی مثلا عبدالحمید صحبت می کرده .
و یا به فرض مثال دوست منتقدی در جایی تا توانسته از بنده انتقاد کرده و من هم کلی ذوق می کنم که احتمالا منظور طرف «ایرج انصاری» و یا....بوده است!
همچنین شاعری شهرستانی با دیدن رضا انصاری در جشنواره ای بلافاصله می گوید:« من شعرهای طنز شما رو خیلی دوست دارم...» ، رضا هم بی آن که به روی مبارک بیاورد! سرش را به علامت رضایت تکان داده است.
به قول یکی از دوستان شاعرم:
ماندیم که را کنیم از بر ، چه کنیم/
ما حافظه مان پر است دیگر چه کنیم/
در هر هنرش هزار انصاری هست /
با این همه انصاریِ بندر چه کنیم؟!
چند روز قبل در جلسه ای مدیر کل بسیار محترمی اظهار داشت:« جناب انصاری، می دونستی پسرت دوست و همکلاسی پسر بنده در دبیرستان....است؟». و کلی از دوستی و رفاقت بین فرزندان مان صحبت کرد. در حالی که من پسر دبیرستانی ندارم. البته بعد که تحقیق کردم مشخص شد پسر ایشان با پسر عدنان انصاری هم کلاس است. احتمالا پسر مدیرکل از پسر عدنان پرسیده ، شما همانی هستید که پدرتان شاعر و نویسنده است؟! و او در جواب گفته است، بله! خب، راست هم گفته! اما به قول شاعری خدابیامرز: « هر دو انصارند اما این کجا و آن کجا....!».اگر چه به لحاظ حجم و قُطر شکم و طول و عرض هم سایز باشند!
یک بار هم در شب شعری ، مجری برنامه گفت:« دعوت می کنم از آقای انصاری برای شعر خوانی....»
که همزمان پنج نفر بلند شدیم. بِر و بِر به یکدیگر نگاه می کردیم. تعدادی از انصاری ها نشستند اما بنده و عبدالحمید انصاری نسب کوتاه نیامدیم و هر دو به سمت سن حرکت کردیم. مجری که ظاهرا ما را نمی شناخت، گفت:« لطفا فقط آقای انصاری تشریف بیارن...».
از همان پایین عرض کردم :« خانم، ایشون هم انصاری هستند ، اما (نسب )دارند! ». گفتند :« پس شما کی هستین؟». گفتم:« بنده از انصاری های بی اصل و نسب هستم!».(یعنی بدون پسوند و...)
خندید و گفت:« ما همچو جسارتی نمی کنیم...».
نه تنها مجری های عزیز از دست ما انصاری ها گیج شده اند و نمی دانند کی به کی و چی به چی هست، خودِ شاعرها هم قاطی کرده اند. یک بار خانم رییسی (شاعر) و همکارم در روزنامه تماس گرفت و طبق معمول قبل از من ، گفت:« شما؟». گفتم:« شما تماس گرفتید!». گفت:« گوشی ام اشکال پیدا کرده، می خواستم ببینم این شماره ی کیه؟». عرض کردم:« انصاری هستم، همکارت». گفت:« عبدالحسین؟». گفتم:« نه بابا، راشدم». گفت:« چطوری بنیامین؟!». واقعا که....باز هم خوب شد که نگفت:« مریم!».
پیشنهاد می کنم برای تسهیل کار و جلوگیری از سرگردانی خلایق و مجریان محترم! اداره ثبت احوال استان، یا به تمام انصاری ها با ارایه کدهای ریاضی ! قوم انصار را از بلاتکلیفی نجات دهد_ مثلا راشدانصاری ۰۰۷ _ و یا در صورت عدم انجام این مهم آنان را به تبعیت از برادران شیوخ آن ور آب! مزین به نام پدران شان کرده و استانی و حتی مملکتی را از نگرانی به در آورد...
بدین منظور این جانب پیش قدم شده و از این به بعد خود را چنین معرفی می کنم:« راشد بن ماشاالله بن.....» ، همان ( خالوراشد سابق!)
#خالوراشد
@rashedansari
دست کج!
سروده ی: راشدانصاری
دو دست عده ای وقتی که کج شد
دو پای خلق مستضعف فلج شد
کلیدِ قفلِ قشر ِ کم در آمد....
حدیثِ (صبر، مفتاح الفرج ) شد!
#خالوراشد
@rashedansari
سروده ی: راشدانصاری
دو دست عده ای وقتی که کج شد
دو پای خلق مستضعف فلج شد
کلیدِ قفلِ قشر ِ کم در آمد....
حدیثِ (صبر، مفتاح الفرج ) شد!
#خالوراشد
@rashedansari