راشد انصاری
799 subscribers
270 photos
24 videos
92 files
282 links
خالو راشد
Download Telegram
برای دوستی شاعر و خوش تیپ!
سروده ی: راشدانصاری

می ترسم ای رفیق تو هم رهزنم شوی
من راه راست رفته تو اهریمنم شوی

سرمایه های دوستی ما رود به باد
سوری به پا کنی و برادرزنم شوی!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
"باتری‌به‌باتری!"
اثر: انجل بولیگان - مکزیک
منتشر شد
تازه ترین کتاب راشدانصاری، شاعر و طنزپرداز با عنوان «مَنثوریات» مجموعه نثرهای طنز، داستانک ها و داستان های کوتاه طنز، توسط نشر حس هفتم منتشر شد.
دفتر فروش نشر حس هفتم:

۰۷۱۳۲۳۴۰۰۷۶
Forwarded from خالوراشد
تذکره الهمکاران!(۱)
نوشته ی: راشد انصاری (خالوراشد)

ذکر احوال شیخنا «عباس رفیعی» ملقب به عباس میرزا، جورنالیست گامبرون و ملوک هرموز!
آن صاحب عینک ته استکانی، آن پسری با کفش های کتانی، آن خورنده ی هویج و کلم، آن معروف به اهل قلم، آن جوانک سر به زیر، آن زیباروی بی نظیر، آن مرد بسیار خوش عمل، آن طرفدار ماه عسل، آن نویسنده ی شهیر و پرکار، آن دارنده ی یک دست کت و شلوار، آن عاشق و دلباخته ی سوراغ، آن رونده ی کوه و دشت و باغ، آن طرفدار فقه شیعی، شیخنا و مولانا عباس رفیعی مشهور به عباس میرزای کهتکی! دامت فکاهیاته!! از کاتبان مشهور بلاد فخیمه ی گامبرون بودی و خیلی هم به چشم برادری «جون» بودی!
طوطیان شکّرشکن چنین نقل کنند که:« همیشه شعبون، یک بار هم رمضون» ترجمه:( همیشه شعبان، یک بار هم رمضان!) همین! آن طوطیان در این فقره توضیح بیشتری ندادندی.
بانو «مش سکینه فینی زاده» که از سرآمدان صنوف «دایگان» بودی و سیکل دایگی اش را در عصر حجر از دانشگاه « آغسفورد!» گرفتندی گوید:«شبی که میرزا از مادر بزادی به غایت زیبا و تو دل برو و شیرین بودی! بدان سان که حاسدان بر وی بسیار حسد ورزیدندی و تیر چشم زخم آن نااهلان بر چشم چپش کارگر شدی و طفلک را در چشم به هم زدنی چشم زدندی!
نقل است در نوباوگی به قلم علاقه ی وافر داشتی و مدام قلم در دست و دماغ و گوش و دهان خود می کردی و چون نم نمک پشت‌لب مبارک میرزا سبز گشتی، مولانا «حاج احمد آخوندی» کثرالله عنوانه! فی الفور دست وی را در حد شرعی بگرفتی و بر سرکار گذاشتی!
میرزا در جریده ی شریفه ی مرحوم جنت مکان «هرمز» راست راست راه رفتی و هر کار که خواستی کردی اِلا یک کار و آن یک کار هم رازی بودی که تا حال بر هیچ بنی بشری آشکار نگشتی! ( الله اعلم ).
گویند: « با سعی کثیر میرزا عباس کهتکی رفیعی، جریده ی مولانا «حاج احمد» به درجه ی رفیع ورشکستگی نائل شدی و میرزا چند صباحی دستش به جایی بند نبودی تا آن شب خجسته و میمون فرارسیدی که مولانا « ترابی » دایم اقباله تعالی در خواب به میرزا گفتی:« ای شیخ، اگر خواهی از این مصیبت عظما جان سالم به در بری مقداری زر و سیم به چنگ آر و در کار «چاپار» شو! همین بگفت و میرزا نعره ای بزد و از تختخواب خویش به هوا جستی و پُست پُست گویان به شارع ۱۵ خرداد اندر شدی و در آنِ واحد دست به کار شدی.
میرزا در سواحل سرسبز «خور گورسوزان» که به آب رکن آباد گفتی زکی! به همت والد و ایضأ والده ی عیال مکرمه به کسب روزی حلال مشغول بودی و کار اصلی وی نیز در بَدو ورود به صنف چاپاری همانا بودی که از خروس خوان تا بانگ خفتن در گوشه ی دکان با دهانی باز و چشمانی بسته ایستادی تا ارباب رجوعان «تمبر» در دست با فرو کردن تمبر در دهان شیخ و خیساندن آن و سپس چسباندن بر پشت پاکات و مرسوله‌ ی پستی کارشان را رواج یافتی.
شیخنا پس از ریاضت های فراوان در پُست، به پُست مدیریت باجه منصوب شدی گرچه این ارتقاء درجه نیز به مزاجش سازگار نیامدی.
«شیخ غلامحسین دکنی» رضی الله عنه، چنین نقل کند که روزی همان‌طور که در کوی و برزن عَلاف(اَلاف) قدم می زدی و از برای دل خویش آواز دِلی دِلی سر می دادی، رندی از باب پند و اندرز گریبان میرزا را گرفتی و آرام در گوشش نجوا کردی که:« تو در آتی همه کاره ی این سامان خواهی شدن، اِلا طنزنویس! گرچه در تاریخ و علم آشپزی سرآمد همگان خواهی شدن.» نقل است میرزا در پاسخ فقط سر بجنباندی و هیچ‌ بنگفتی!
گویند میرزا عباس کهتکی در دوران میان سالی مکتوبات زیادی را نبشتی و به نام دیگران در جشنواره‌ها و کنگره‌های جریده نویسان فرستاندی و از قضا تمامی آن مکتوبات دگران علی الخصوص آثار « بی بی خاتون لنگه ای» مقام آوردی اِلا مکتواب میرزا خودش!
شیخه «گل رخ شبستری» نقل کند که میرزا در آشپزی دستی توانا داشتی و در پخت کله پاچه و سالاد ماکارونی و غورمه سبزی تبحری ویژه داشتی.
روزی مریدی از وی سئوال کردی که سبب چه باشد ای میرضا که در جلسات پا در کفش خود نکردی و دائم پا درکفش رقیبان باشی! و با دمپایی عربی و صندل حضور یافتی؟ که میرزا در پاسخ بگفت:« بچه! در کار بزرگان فضولی موقوف».
الغرض در وجود میرزا از این دست شیرین کاری ها و شیرین زبانی ها به حد وفور پیدا می شدندی به گونه‌ای که در دوران شباب قندش از نمکِ ذاتی اش جلو زدی و چند صباحی در شفاخانه « شهید محمدی» گامبرون به مداوای خویش پرداختی.
میرزا عباس به سبب این که در خردسالی دائم در جداول با پای پتی بازی می‌کردی و از کنار جدول‌های شوارع و کوی و برزن نیز که رد می شدی با پای مبارک قوطی های خالی کنسروجات و... را به سمت جدول(جوی آب) شوت می‌کردندی و در این فن مهارت یافتی، در بزرگسالی چون به جداول این مرز و بوم احساس دین می‌کردی بدین جهت طراح جدول جریده ی « ندای هرمزجان شدی » و بدین جهت دین خویش را به جدول ادا کردی.
Forwarded from خالوراشد
و در نهایت میرزا به پدر جدول استان مشهور شدی! حال بماند که مادر جدول استان چه کس بودی!(اللهُ اعلم).
پی نوشت:
۱- سال ها پیش که مرحوم ابوالفضل زرویی نصرآباد در مجله ی گل آقا، تذکره المقامات می نوشت، صاحب این قلم نیز در روزنامه ندای هرمزگان پس از مدتی «تذکره المدیران فی بلاد هرمزگان» نوشتم و شاید اولین نفری بودم که در نشریات محلی اقدام به نوشتن تذکره ی طنز کردم.. این تذکره نیز سال ها بعد از آن تذکره های مدیران به زیور طبع آراسته شد....
با قلمِ تیز بتاز!
به مناسبت سی و یکمین سال تولد روزنامه ی ( ندای هرمزگان ) یعنی روزنامه ی خودمان!
سروده ی: راشدانصاری

این سرو سرافراز اگر ریشه دوانده ست
از دولت خیری‌ است که بر خلق رسانده ست

آیینه ی شفاف و درخشان خلیج است
منظومه ای از لؤلؤ و مرجان خلیج است

با فارس عجین است خلیج وطن من
جوشیده از او خون من و جان و تن من

ای باعث پیوند دل مردم کوشا
امواج خروشان پر از حکمت دریا

در بندرِ ما رونق بازار ، تو هستی
اندیشه ی نایاب و گهربار ، تو هستی

سهم فضلا از سخن ات توش و توان است
سهم فقرا از وَرق ات سفره ی نان است!(۱)

سهم من و تو از قِبَل سفره، همین است
پس دست نکن داخل این حفره، همین است

هر روز شود آگهی ات کمتر و کمتر
باید بکنی با غم بی پولی خود، سر

با سهمیه ی اندک کاغذ چه توان کرد
با جهل مدیران معزز چه توان کرد!

این‌ها همه از برکت و تاثیر دعا بود
هرکس غلطی کرد بگو کار خدا بود!

گفتیم فراوان و شنیدند؟ نه جانم
بر منقل ِ وامانده دمیدند؟ نه جانم

از کیسه شان محض خدا نَم نتراوید
یک نم که کند درد شما کم، نتراوید...

روزی که "ندای" تو به بندر شده جاری
دزدی و خیانت شد از این خطه فراری

« مردان خدا پرده‌ی پندار دریدند »
یعنی همه‌ جا غیر «ندا» هیچ ندیدند!

باید به عدو با قلم تیز ، بتازی
با دست تهی مانده بسوزی و بسازی!
پی نوشت:
۱- قطع صفحات برخی روزنامه ها(بزرگ تر از ندا) دوگانه سوز هستند! یعنی هم برای مطالعه و هم برای سفره و سبزی پاک کردن به درد می خورند!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
VID-20220905-WA0056.mp4
21.4 MB
کلیپ شعرخوانی راشدانصاری
امان از درد دندان....
نوشته ی: راشد انصاری (خالوراشد)

خوشبختانه در سال های اخیر فقط دو بار گذرم به مطب پزشک های عزیز افتاده است. یک بار حدود دو سه سال قبل بود که خدمت یکی از پزشک های محترم رسیدم در خصوص مشکل دیابتم. درست به یاد دارم، وارد مطب که شدم ، طبق معمول خیلی شلوغ بود. ده دقیقه شد، خبری نشد، بیست دقیقه گذشت خبری نشد، سی دقیقه شد...هیچ. به هر حال دیدم نه کسی وارد اتاق آقای دکتر می شود و نه خارج. به همسرم که کنارم نشسته بود، گفتم:« عجب دکتر خوبیه. چقدر به مریض ها می رسه. چقدر روی بیمار کار می کنه.» همسرم با تکان دادن سر حرف های بنده را تایید کرد و گفت:« فکر کنم از اون دسته پزشک هایی باشه که به دقت به حرف مریضا گوش می کنن و....»
در این لحظه متوجه شدیم، دکتر از سرویس بهداشتی داخل راهرو خارج و در حین رفتن به داخل اتاقش، به منشی گفت:«حالا بفرست تو...!»
بار دوم هم هفته ی گذشته بود که دور از جان به خاطر درد شدید دندان به درمانگاه تامین اجتماعی مراجعه کردیم. خدا نصیب نکند. (درد دندان را می گویم!) به راستی که چه زیبا مرحوم نسیم شمال شاعر عصر مشروطه فرموده است:« لذت دنیا زن و دندان بُود/ بی زن و دندان جهان زندان بُود...» حالا به حمدالله ما از ناحیه زن مشکلی نداریم اما امان از دندان، امان....
خلاصه، در آن جا(منظور درمانگاه تامین اجتماعی است)گفتند باید تشریف ببرید و تلفنی نوبت بگیرید! عرض کردیم حالا ما خدمت رسیدم و محبت کنید.... از راه دورآمدیم و حضوری ....حرف بنده را قطع کردند و گفتند:« فقط تلفنی!»
تلفنی هم که می دانید مصیبت است. صبح تا ظهر به اتفاق اعضای خانواده، بکوب مشغول شماره گرفتن بودیم تا این که یک مرتبه همسرم جیغ بلندی به نشانه ی موفقیت کشید و متوجه شدیم که در حال نوبت گرفتن است. نوبت ما ساعت هفت و سی دقیقه ی صبح روز بعد بود. هفت یا هفت و سی دقیقه ی صبح برای شاعر حکم نیمه شب را دارد. به قول دوستی، شاعری که زودتر از دوازده ظهر از خواب بیدار شود که شاعر نیست!
سرتان را درد نیاورم، موعد مقرر به درمانگاه یادشده مراجعه کردیم. حدود دویست نفر در سالن انتظار نشسته بودند. در این جا بر خلاف پزشک قبلی که ماجرایش را به عرض تان رساندم، تند تند اسامی را می خواندند و بیماران عزیز هم می رفتند داخل و فوری خارج می شدند. باز به همسرم که خدا را شکر کنارم نشسته بود، گفتم:« چه دکتر خوبیه. کار مردم رو چقدر سریع راه می ندازه.» همسرم با تکان دادن ِ سر مبارک به علامت تایید، گفت:« از بس که به کارش وارده.».
خیلی زود نوبتم شد و رفتم داخل. خانم دکتر بلافاصله گفت:« دراز بکش». دراز کشیدم. گفت:« خب، مشکلت؟» عرض کردم:« دندان پایینی درد می کنه» و با انگشت به خانم دکتر نشان دادم.... بلافاصله طوری فَک ام را گرفت که فکر کردم دعوا دارد. گفت:« اینو که هیچ...چون به عصب رسیده و این جا عصب کشی نمی کنیم.» بعد گفت:« دیگه؟» گفتم:« دندان بالایی یکی مانده به آخر...» خیلی زود پیدایش کرد بدون ضربه زدن به بقیه دندان ها، گفت:« خب، اینم هیچ، چون باید از طریق عمل بکشی....و این جا عمل نمی کنن.» بعد گفت:« خب، دیگه؟» چنان عجله داشت که فکر کردم قابلمه ی ناهارش را روی اجاق گذاشته و آمده است مطب!
عرض کردم:« یکی هم پایین و...» چنان با خشونت آن چیزی را که شبیه خنجر یمنی ها بود، کرد داخل دهانم که نزدیک بود چاک دهانم پاره شود.گفت:« اینم هیچ چون قبلاً عصب کشی شده و....» گفتم:« عذر می خوام پس کار شما چیه؟ مگه این جا دندان پزشکی نیست؟شاید به جای تأمین اجتماعی اومدم تامین اشتباهی؟» مثل کسی که دچار برق گرفتگی شده باشد، اول مقداری لرزید، بعد با عصبانیت گفت:« مگه روی در نخوندی؟» گفتم:« خیر، نوبت که گرفتیم کسی نگفت قبل از ورود به اتاق شما، اول بایستی روی در بخونید!»
از اتاق که خارج شدم، به همسرم گفتم:« حالا متوجه شدی چرا مریض ها تندتند می رن داخل و سریع خارج می شن؟!» گفت:« نه.» گفتم:« چون در واقع کاری انجام نمی دن! فقط مردم می رن داخل و سریع بر می گردن!!»


#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
Forwarded from راشد انصاری
منتشر شد
تازه ترین کتاب راشدانصاری، شاعر و طنزپرداز با عنوان «مَنثوریات» مجموعه نثرهای طنز، داستانک ها و داستان های کوتاه طنز، توسط نشر حس هفتم منتشر شد.
دفتر فروش نشر حس هفتم:

۰۷۱۳۲۳۴۰۰۷۶
Forwarded from خالوراشد
روز شعر و ادب!
سروده:راشدانصاری(خالوراشد)


به مناسبت ۲۷ شهریور روز شعر و ادب (تولد شهریار شعر ایران)

گر چه تاریکه هوا و به نظر نیمه شبه
روز شعر و ادبه
مژده ای اهل سخن موقع جشن و طربه
روز شعر و ادبه

وضع شعر و ادب ِ ما به خدا مطلوبه
یعنی خیلی خوبه
نگرانی ِ عُموم ِ شُعرا بی سببه
روز شعر و ادبه

یک نفر از شُعرا تاجر و کاسبکاره
اون یکی بیماره
این یکی هم تو نخ ِ ابرو و گیسو و لبه!
روز شعر و ادبه

توی هر کنگره رفتی ، سر ِ شب تا سحری
با بزرگان نپری!
بعضیا یه جوری ان…ریشاشونم یک وجبه!
روز شعر و ادبه

شاعر ِ پست مدرنی که یه کم خوش تیپه
عشق دود و پیپه
حافظ از شعر طرف مدتیه در عجبه!
روز شعر و ادبه

شاعری هم که می گن ارزشی و با حاله
مفتکی هر ساله ،
عازم غَزه و کرکوک و دمشق و حلبه
روز شعر و ادبه

از همین جا، چه خوبه فضا رو تغییرش بدیم
طول و تفسیرش بدیم
تا نگن یارو چقد از اتفاقات عقبه !
روز شعر و ادبه

غربیا وقتی می آن نفتو می خوان شیخ جوون(۱)
لااقل اینو بدون
بی خیالش بابا ، طفلک خودش از بیخ عربه!
روز شعر و ادبه

لب و تا وا می کنه “خالو” واسه شعر جدید
غصه می شه ناپدید
نخل ِ بندر پُر ِ خاره ، ولی میوه اش رطبه
روز شعر و ادبه
پی نوشت:
۱-منظور از شیخ جوون و از بیخ عربه، یکی از شیوخ کشورهای حاشیه خلیج فارس است!
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA

https://telegram.me/rashedansari
به صورت پاره وقت
نوشته ی: راشدانصاری

دوست چندین و چند ساله ام یعنی آقا رضا رفیع، شاعر و طنزپرداز مطرح کشور، سال هاست که اطلاعاتی هستند! البته می دانید که این اطلاعات با آن اطلاعات توی ذهن شما تومانی هفت صنار توفیر دارد. ایشان کارمند موسسه ۹۷ ساله اطلاعات و روزنامه قدیمی آن است.
چند باری آقا رضا زحمت کشیده و در یک بده بستان فرهنگی و کتابی، کتاب های تازه منتشر شده اش را برای بنده به نشانی دفتر روزنامه اطلاعات در شهر بندرعباس ارسال کرده است. صحیح و سالم و توشیح شده، به عنوان یادگاری دوران.
منتهی هر بار که برای تحویل گرفتن کتاب ها به نمایندگی روزنامه اطلاعات مراجعه کردیم یا ایشان به درب منزل ما مراجعه کردند، در همان نگاه اول متوجه شدیم که یا بسته را از بیخ پاره کرده اند یا اگر فرصت پاره کردن هم نداشتند، در یک حرکت کاملاً خودجوش، آن را در مقابل چشمان گرد شده خودمان پاره کرده اند. و ما در شگفت که چرا؟!
.... سرّ این کار چیست؟
مصراع: زین معمّا هیچ دانا در جهان آگاه نیست!
از قضا همین هفته گذشته نیز مجدداً آقا رضارفیع محبت کرده بودند و تعداد پنج جلد از کتاب های تازه منتشر شده خود را به بندر فرستاده بودند. شخصی از دفتر نمایندگی اطلاعات شهرمان تماس گرفت و گفت:«یک بسته تپل مپل از تهران برای شما ارسال شده است....».
با خوشحالی زائدالوصفی به دفتر نمایندگی رفتم؛ اما این بار در کمال ناباوری مشاهده کردم که همکار مطبوعاتی اطلاعاتی مان بسته را صحیح و سالم آوردند گذاشتند روی میز. عین یک بسته پیشنهادی وزارت خارجه. بدون یک ذرّه پارگی!
تعجب کردم. در دل گفتم شاید خودشان متوجه شده اند که این کار درستی نیست یا که از بالا بهشان گفته اند که در شرایط حساس کنونی پاره نکنید. خواستم تشکر کنم، اما همین که بسته را برداشتم و قصد خداحافظی داشتم، یکی از دوستان نمایندگی گفت:« عذر می خوام، بسته رو محبت بفرمایید ببینم رسیدی، چیزی داخلش نیست؟....» این را گفت و بلافاصله بسته حاوی کتاب را از من گرفت و با چاقوی بزرگی که در کشوی میزش آماده داشت، به طرز فجیعی آن را جِر داد. بسته را مثل مراکز هسته ای بازرسی کرد و بعدش آن را به شکل پاره شده ای مثل کفش های میرزا نوروز، همراه با لبخندی مونالیزگونه تحویلم داد و گفت: التماس دعا!
از دفتر که خارج شدم، به آقا رضا رفیع در تهران پیامک دادم و تشکر کردم. آقای رفیع با توجه به سابقه این دوستان نمایندگی در پاره کردن بسته های ارسالی برایم نوشت:«لابد این بار هم پاره کردند؟!» عرض کردم:« بله، پاره کردند و چه پاره کردنی یی...!»
گفت:« اشکال نداره، احتمالاً دوستان اون جا به صورت پاره وقت کار می کنند!»

https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
*آن چه اهميت دارد و بايد با آن جنگيد نه هرج ‌و مرج است و نه استبداد، فقط بى‌قيدی و بى‌تفاوتى مردم است که منشأ بروز هرج‌ و مرج يا ظهور خودکامگى مى‌شود.*


#لری_سیدنتاب
📕 #اندیشه‌ی_توکویل
مبارک تان
سروده ی: راشدانصاری(خالوراشد)

هوای پاک فدای سر مبارک‌تان
فدای برج هیولاییِ مشبّک‌تان

خدا کند که گزندی به چیزتان نرسد
به دیگ بوقلمون و به دیس اردک‌تان!

چقدر سنگرتان محکم است، طوری که
کنایه هام نخوردند توی برجک‌تان

به جز محاسن و تسبیح و مُهرِ پیشانی
نداشت معجزه حرف و کتاب و مسلک‌تان

سر نماز چنان گرم تک زنی هستید
که بر جبین ِ هم افتاده ردّ« جفتک‌»تان!

صدای موشک تان رفته تا خودِ افلاک
چپیده بر سر ملت ولی کلاهک‌تان

همیشه حوصله دارید و مرد میدان اید
که هر چه پیش بیاید نمی‌گزد کک‌تان

چه حکمتی‌ست که خود می‌زنید و می‌رقصید؟!
کر است گوش فلک از صدای تنبک‌تان

به سوت بلبلی ِ خویش از چه می بالید
کلاغ آمده در جامه ی چکاوک‌تان

شما به اهل قلم سال هاست «بدبین» ‌اید
خدا کند که بیفتد ز چشم «عینک»‌تان

به زیر ریش ِ چنان پششششم تا به کی پنهان
رسد چه زود که افتد ز بام تشتک‌تان!

به حرصِ طعمه به «قلاب» باز می‌افتید
یکان یکان... ،که چه« قلابی» است مدرک‌ تان

شما که نان بسی خلق کرده‌اید «آجر»
خدا کند شود آجر، تنور سنگک‌ تان

##

دلم خوش است که در «عید» و در «عزا» یک ریز
رسد به گوشی ِ داغانِ ما پیامک تان
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆


https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
ارایه راهکار برای حلِ مشکلات مردم با مسئولین محترم!
نوشته ی: راشدانصاری

می گوید:« علی رغم تلاش مسئولان محترم، مشکلات و معضلات استان کماکان پابرجاست.»
می گویم:« در گذشته اگر مشکلی وجود داشت به این دلیل بود که بیشترِ مسئولان عزیز غیر بومی بودند و با گویشِ بسیار پیچیده و مشکل ما آشنایی نداشتند و متوجه نمی شدند خواسته ی مردم چیست و مردم چه می گویند! ...»
می گوید:« خب، حالا که خوشبختانه بیش از نود درصد مسئولین بومی هستند؛ و دقیقاً می دانند ما چه می گوییم! چرا کماکان مشکلات وجود دارد؟»
می گویم:« الآن هم اوضاع آن چنان فرقی نکرده!»
می گوید:«چرا؟»
می گویم:«چون شهر ما، شهرِ مهاجرپذیر و مهاجرپروری است، الآن بیش از نود درصد مردم این جا غیر بومی هستند؛ و تعداد اندک بومی حاضر نیز ، با فرزندان و اطرافیان خود فارسی حرف می زنند؛ و تقریباً گویش خودشان را فراموش کرده اند! در نتیجه مسئولان بومی متوجه نمی شوند ملت چه می گویند و دردشان چیست؟!»
می گوید:« پس مردم با چه زبانی درد خودشان را به گوش مسئولان برسانند؟»
می گویم:« با زبان بی زبانی!»
می گوید:« یعنی چگونه؟»
می گویم:« ببین، حالا که مردم و مسئولان باز هم زبان یکدیگر را متوجه نمی شوند، بهتر است مسئولان مثل کرها و مردم نیز شبیه لال ها با حرکات دست و سر و ...با یکدیگر ارتباط برقرار کنند!»

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
چه کنم؟
سروده ی: راشد انصاری

با ناز و ادا و قهرِ «اسنپ» چه کنم؟
با این همه آهنگِ بدِ رپ چه کنم؟

هر چند دلی است ارتباط من و تو
با قطعیِ پی در پی واتس اَپ چه کنم؟!

https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA

@rashedansari
تابلوی جادویی!
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

صبح اول هفته باید می رفتم شهرداری. کاری داشتم. هندل موتورسیکلتم را زدم و حرکت کردم. مقابل ساختمان شهرداری که رسیدم،به تابلویی که همیشه روی آن نوشته بود:"شهرداری مرکزی..." درست دقت نکردم. موتورسیکلت را که خاموش کردم و پیاده شدم،ناخودآگاه تابلو را دیدم اما روی آن به جای شهرداری مرکزی و آن یکی:" شورای اسلامی شهر بندرعباس"؛ نوشته بود:" مجلس شورای اسلامی". خیلی عجیب بود.فکر کردم شاید اشتباهی آمده ام.ولی امکان نداشت! مجلس کجا و این جا کجا؟! موتورسیکلتم را روشن کردم، اما قبل از حرکت یک بار دیگر برای این که مطمئن شوم مجدداً به تابلو نگاه کردم. ولی این بار خبری از مجلس نبود، بلکه همان تابلوی همیشگی سر جای خودش نصب بود:" شهرداری و شورای شهر..." . موتورسیکلت را خاموش کردم، پیاده شدم و سریع قفلش کردم. در دل گفتم تا تابلو عوض نشده بروم داخل و به کارم برسم. جل الخالق! این بار دیدم روی تابلو خیلی درشت نوشته اند:" استانداری هرمزگان."
امکان ندارد. همیشه این جا ساختمان شهرداری و شورای شهر بود. تازه چند دقیقه ی قبل هم نوشته بود مجلس...حالا استانداری؟!
بین خودمان باشد، ترس که هیچ وحشت کرده بودم. کشیده ی نسبتاً محکمی حواله ی صورتم کردم که خیلی سوخت! فهمیدم بیدارم.
سوار موتور شدم و هندل زدم. یک بار دیگر تابلو را نگاه کردم، دیدم ای بابا درست مثل سابق نوشته شهرداری و شورای اسلامی شهر...
فوری پیاده شدم و سوئیچ را داخل قفل فرمان موتور که فرو کردم، قبل از چرخاندن ِ کلید برای اطمینان به تابلو نگاه کردم، دیدم ای وای این بار نوشته اند:" دفتر ریاست جمهوری". نزدیک بود سکته بزنم. چند ثانیه ای به تابلو خیره شدم،گفتم شاید عده ای مرا شناخته اند و می خواهند سر به سرم بگذارند! و به همین جهت مدام در حال تعویض تابلو هستند. ولی امکان ندارد این همه سرعت عمل.آن هم برای کارگران و کارکنان شهرداری که برای چسباندن یک موزاییک در پیاده رو هفته ها و ماه ها مشغول وَر رفتن با آن هستند! و یا برای پر کردن چاله ای در خیابان سال ها با بستن خیابان و راه بندان،با خودشان درگیرند!
حتی اگر تابلوی آماده هم از قبل داشته باشند، باز هم برای نصب آن خیلی کار می بَرد. با این سرعت تخت بلقیس(ملکه سبا)هم جا به جا نمی شد!
آن جا که آصف بن برخیا به حضرت سلیمان گفت: «من آن تخت را قبل از آن که چشم برهم زنی نزد تو خواهم آورد».
به هر حال چیزهای عجیب و غریبی به مغزم خطور کرد. فکرهای گوناگون و خطرناکی به ذهنم رسید. لعنت بر شیطان کرده و قبل از سوار شدن، برای آخرین بار یواشکی و زیر چشمی نگاهی به تابلو انداختم. یا خدا چشمم داشت سیاهی می رفت و مثل کسی که چشمش آستیگمات باشد کلمات را قاتی پاتی می دیدم. سوار موتورم شدم ، دیدم روی تابلو کلماتی به هم ریخته و ناخوانا حک شده است: " اط....دست گیر...قوه ی...سازما....داد....گ....س...ت..رررت ت ت...بازدا....شششش...زندا....ننننن" بلافاصله مثل برق و باد از آن جا دور شدم.
در حین فرار برای یک بار دیگر نگاهی به آن تابلوی جادویی انداختم. دیدم عجبا؛ الان فقط تصویر پرستاری است که در بیمارستان ها عکسش را زده اند.ولی در این جا به جای این که انگشت اشاره اش را برده باشد مقابل بینی اش و بگوید:" هیس" ، دارد برایم شکلک در می آورد و می خندد!
@rashedansari
کشتی امیدهای جهان و...
نوشته ی: راشدانصاری

نمی دانم شما هم مثل بنده مسابقات کشتی فرنگی امیدهای جهان را از تلویزیون مشاهده کردید یا خیر؟ بله، همین مسابقاتی که هفته ی گذشته در کشور اسپانیا برگزار شد، و از شبکه ورزش تلویزیون خودمان پخش شد...
متاسفانه در این مسابقات که به صورت زنده به سمع و نظر بینندگان عزیز رسید، (که ای کاش نمی رسید!) به دلیل دریافت اینترنتی تصاویر، و....به طرز وحشتناکی مدام قطع و وصل می شد. البته این مشکل در مسابقات آزاد امیدهای جهان و قهرمانی بزرگسالان جهان در صربستان نیز وجود داشت...
در این جا به اتفاق، گزارش یکی از کشتی ها را با صدای آقای هادی خان عامل می شنویم:
به نام خدا.....باعرض پوزش که تصاویر دریافتی با مشکل.....بله ، با عرض سلام و.....مجدداً تصاویر اینترنتی با....بله، مسابقه ی کشتی در وزن شصت کیلوگرم....باز هم تصاویر ارسالی با مشکلاتی....خب، ظاهراً کشتی چهار بر صفر به سود حریف قدرتمند اوکراینی...با عرض پوزش فراوان از شما بینندگان عزیز می ریم که صحبت های کارشناس محترم....اما خیر، بله، خوشبختانه مشکل رفع شد و ادامه ی گزارش رو در خدمت آقای....خب، ظاهراً تصاویر از مبدأ با مشکل مواجه....وصل شد؟ خیر، بله امیدوارم که...حالا دو بنده ی آبی زیر دو خم حریف....تصاویر.... و....بله دو خمو آورده بالا می ره که خاک کنه....باز هم تصاویر با مشکل....بله، ظاهراً خاک کرده و دو امتیاز می گیره که تصاویر....البته برنامه ی زنده است و....خب، بینندگان عزیز نتیجه‌ی نهایی کشتی بله، دست کشتی گیر ایران به عنوان برنده با نتیجه ی دوازده بر چهار در سه دقیقه ی دوم، ....باز هم تصاویر با اشکال رو به ....بله ،خوشبختانه همان طور که ملاحظه می فرمایید در کشتی فرنگی چون هشت امتیاز اختلاف بود،....بله، پاینده ایران، قطع شد؟ خب، وصل شد، ماندگار ایران... شیر پدر و نان مادر....،عذر می خوام از بس تصاویر دچار اشکال شد که ما هم قاطی کردیم، شیر مادر و نان پدر حلالت دلا...بله الآن تصاویر مجدداً داریم که متأسفانه کشتی گیر اوکراینی پیروز میدان است و اون یکی تصویر مربوط به مسابقه قبلیِ کشتی بین ایران و حریف ترک بود که....باز هم تصاویر قطع شد....

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
رابطه ی بین مواد مخدر و هنرمندان مطرح!
نوشته ی: راشدانصاری

در انجمن شعر، تعدادی از شاعران تازه کار و پیشکسوت داشتند در خصوص اعتیادِ برخی از هنرمندان به مواد مخدر صحبت می کردند. عده ای معتقد بودند که اگر فلان شاعر و نویسنده معتاد نشده بود و قدر خودش را بیشتر از این ها می دانست، الان از خیلی ها به لحاظ شعری بالاتر بود و .....عده ای در مخالفت با این گروه می گفتند اتفاقاً اگر فلان شاعر همیشه دایم الخمر نبود، نمی توانست همچو آثار قدرتمندی را خلق کند. دوست دیگری گفت:« واقعاً تا کله داغ نباشه ، نمی شه شاهکاری رو خلق کرد!» دیگری گفت:« می خوام نباشه اون شاهکاری که مثلا به خاطر مصرف دود و مشروبات الکلی، خلق بشه!» یکی گفت:« حیف هنرمندی که معتاد بشه و گوشه ی خیابون بیفته و....» دوست شاعر دیگری که خیلی دوست داشت لفظ قلم صحبت کند، گفت:« چرا راه دوری برویم. باید به عرض تان برسانم، همین شخصِ شخیص خودمان یک بار واقعاً در قافیه مانده بودم و هر مقدار زور می زدم فایده ای نداشت، تا این که دو سه تا پُک به قلیان زدم؛ سیل قافیه بود که در ذهنم جاری شد!» یکی دیگر از شاعران حاضر در انجمن گفت:« من تعجب می کنم استاد فلان! چهارده جلد کتاب شعر چاپ کرده، اما نه اهل سیگاره، نه قلیون، نه تریاک، نه حشیش و....» دوستی در پاسخ به ایشان قاطعانه گفت:« امکان نداره چیزی مصرف نکنه!»
در ادامه یکی از شاعران پیشکسوت مثالی زد و گفت:« نه تنها شاعران و نویسندگان مطرح ایران، بلکه نویسندگان و شاعران بزرگ جهان هم مثل : استیون کینگز، ژان پل سارتر، چارلز دیکنز، میخاییل بولگاکف، زیگموند فروید،ادگار آلن پو و...و.... همگی اعتیاد داشتن و تریاک و کوکائین و...مصرف می کردن!»
در این لحظه شاعری جوان که ظاهراً بر سر دو راهی گیر کرده بود، خیلی مظلومانه گفت:«بالاخره تکلیف ما چیه؟ بکشیم یا نکشیم؟!»
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆