آغُل
جسدم را در شهر
روحم را در روستا جا گذاشته ام
هنوز که هنوز است
بوی آغُل را به تمام عطرهای فرانسوی ترجیح می دهم.
راشدانصاری
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
جسدم را در شهر
روحم را در روستا جا گذاشته ام
هنوز که هنوز است
بوی آغُل را به تمام عطرهای فرانسوی ترجیح می دهم.
راشدانصاری
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
من از کار شما آمار دارم!
سروده ی: راشدانصاری(خالوراشد)
نه ترس از دشمن غدار دارم
نه خوف از حمله ی کفتار دارم
نه از زنجیر و از زندان بترسم
نه وحشت از طناب دار دارم
برو آقا! برو آقای مسئول
من از کار شما آمار دارم!
نفس در سینه تا دارم بترسید
کماکان با شماها کار دارم
مگو ای کاش، شاید، باید، افسوس
خودم البته استحضار دارم
در این اوضاع وانفسای بی خود
هوای بردن اُسکار دارم
برای نیش خوردن از رفیقان
درون ِ آستینم مار دارم
نمی دانم شما ناهار خوردید؟(۱)
ولی من میلِ به ناهار دارم!
به زیر بارِ جبرِ اقتصادی
تنی دررفته از زِهوار دارم
اگر در سفره ام مرغی نباشد
ولی در پای خود شلوار دارم!
ندارم تار و تنبک توی خانه
از این رو روزگاری تار دارم
در این گرمای بندر حال و روزی
شبیه کودکانِ کار دارم
*
به هم خورده ست قانون طبیعت
به جای همسرم ، من بار/ دارم!
یکی می گفت مازوخیسم داری
نمی دانم ولی انگار دارم!!
پی نوشت:
۱- اشاره ای است به یکی از هزاران مورد دُرفشانی های جناب رییسی، ریاست محترم جمهوری!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
سروده ی: راشدانصاری(خالوراشد)
نه ترس از دشمن غدار دارم
نه خوف از حمله ی کفتار دارم
نه از زنجیر و از زندان بترسم
نه وحشت از طناب دار دارم
برو آقا! برو آقای مسئول
من از کار شما آمار دارم!
نفس در سینه تا دارم بترسید
کماکان با شماها کار دارم
مگو ای کاش، شاید، باید، افسوس
خودم البته استحضار دارم
در این اوضاع وانفسای بی خود
هوای بردن اُسکار دارم
برای نیش خوردن از رفیقان
درون ِ آستینم مار دارم
نمی دانم شما ناهار خوردید؟(۱)
ولی من میلِ به ناهار دارم!
به زیر بارِ جبرِ اقتصادی
تنی دررفته از زِهوار دارم
اگر در سفره ام مرغی نباشد
ولی در پای خود شلوار دارم!
ندارم تار و تنبک توی خانه
از این رو روزگاری تار دارم
در این گرمای بندر حال و روزی
شبیه کودکانِ کار دارم
*
به هم خورده ست قانون طبیعت
به جای همسرم ، من بار/ دارم!
یکی می گفت مازوخیسم داری
نمی دانم ولی انگار دارم!!
پی نوشت:
۱- اشاره ای است به یکی از هزاران مورد دُرفشانی های جناب رییسی، ریاست محترم جمهوری!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
کلاس آموزش رایگان لاغری!
نوشته ی: راشدانصاری
در راستای گران شدن نان در بندرعباس و باقی قضایا!
اگر کسی دوست دارد وزن کم کند، نیازی نیست پول مفت به پزشک و باشگاه های ورزشی و...بدهد! و یا رژیم های سخت و سفت بگیرد، و احیاناً از روی ندانم کاری و خامی به خام خواری و گیاه خواری روی بیاورد...
نیازی نیست هزینه های آن چنانی کند و انواع و اقسام داروهای گیاهی را تهیه و مصرف کند.
اگر آدم کم حوصله ای است،حتی نیازی نیست پیاده روی کند...
بلکه بهترین گزینه این است که یک توک پا تشریف ببرد نانوایی ِ سر کوچه ی ما!
می پرسید نانوایی چه ربطی به وزن کم کردن دارد؟ شاید هم فکر می کنید پیمودن این مسافت طولانی و راه پرپیچ خم ِ رسیدن تا نانوایی، باعث آب شدن چربی های تان در این گرما خواهد شد؟ خیر، نقل این حرف ها نیست.شما دوست داشتید با ماشین، موتورسیکلت و یا هواپیما بروید! فرقی نمی کند...
این روزها که بازار وزن کم کردن ها داغ است، - به ویژه در بین خانم های عزیز -اگر کسی قصد آب کردن چربی های دور شکم و...خود را دارد، برود نانوایی یاد شده و کافی است راز لاغر شدن و کوچک شدن نان های سنگک را از شاطر عزیز بپرسد. همین.
بعد به طور دقیق به دستورالعمل های شاطر عمل کند و روز به روز شاهد لاغر شدن و آب شدن خود باشد. شرط می بندم سختی ِ این کار خیلی کمتر از ورزش و رژیم و....است.
باور بفرمایید هر روزی که به نانوایی سر کوچه مان مراجعه می کنم، می بینم مقداری از یک جای نان را کم کرده است. یک روز کمی از قُطر آن کم شده، روزی دیگر از طول نان کم کرده، یک روز از عرض آن و...درست به همان اندازه که از وزن و قُطر و عرض و طول آن کم می شود، به نرخ آن اضافه می کند. امروز ۱۵۰۰ تومان است، روز بعد می شود ۱۶۰۰، چند روز بعد ۱۹۰۰ ، فردای آن روز ۲۳۰۰ و روزی دیگر ۲۴۵۰ و...
نان های سنگک این نانوایی درست مثل قالب یخی می ماند که در این گرمای بندر گذاشته باشند جلوی آفتاب، و ذره ذره آب شود! می ترسم اگر این روند ادامه داشته باشد به زودی چیزی از نان باقی نماند. یعنی روزی برسد که نانوا به مشتری بگوید:" بفرما اینم نان سنگک کنجدی شما." و مشتری جواب بدهد:" کجاست؟"
شب گذشته یک عدد از همین نان ها را خریده بودم و با خود به منزل بردم. اول عیال ترسید، فکر کرد ساطور دستم است. یعنی عرض نان ها آن قدر کم شده و خشک و سوخته است که با ساطور اشتباه گرفته می شود!
پیشنهاد می کنیم مسئولان عزیز به ویژه ریاست محترم جمهور،اگر دوست دارند مملکت ما را از این وضعیت بد اقتصادی نجات دهند؛ پست وزارت اقتصاد را به همین شاطر نانوایی سر کوچه ی ما بدهند. قول شرف می دهم این شاطر، کشور عزیز ما را از این بحران نجات خواهد داد.
کسی که این قدر مغز اقتصادی اش کار می کند و با چند گرم آرد ناقابل،یک چانه ی خیلی کوچولوی خمیر را درست می کند و از آن چانه که به اندازه ی نخودی بیش نیست، دو سه تا نان سنگک از تنور در می آورد و تازه کسی هم اعتراضی نمی کند و هیچ مسئولی هم از تعزیرات حکومتی و شورای آرد و نان و... متوجه قضیه نمی شود، شک نکنید که لایق پست مهم وزارتخانه است!
این آدم کسی است که در این شرایط، می تواند مشکلات کمبود گندم در کشور را حل کند، با صرفه جویی جلوی خیلی از ریخت و پاش ها را بگیرد و در عین حال مشتری ها نیز از دستش راضی باشند.
و خلاصه کسی که با آن گرما و شرایط نامطلوب نانوایی، از صبح تا شب سرپا ایستاده و از داخل تنور داغ این گونه نان در می آورد! اگر در اتاقی خنک و زیر کولر، با خیال راحت پشت میز وزارت نشسته باشد، کت و شلوار بپوشد، همه ی امکانات در اختیارش باشد، راننده ی خصوصی داشته باشد، تعدادی معاون و مشاور و زیر دست و...در خدمتش باشند، قطعاً کولاک خواهد کرد!
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری
در راستای گران شدن نان در بندرعباس و باقی قضایا!
اگر کسی دوست دارد وزن کم کند، نیازی نیست پول مفت به پزشک و باشگاه های ورزشی و...بدهد! و یا رژیم های سخت و سفت بگیرد، و احیاناً از روی ندانم کاری و خامی به خام خواری و گیاه خواری روی بیاورد...
نیازی نیست هزینه های آن چنانی کند و انواع و اقسام داروهای گیاهی را تهیه و مصرف کند.
اگر آدم کم حوصله ای است،حتی نیازی نیست پیاده روی کند...
بلکه بهترین گزینه این است که یک توک پا تشریف ببرد نانوایی ِ سر کوچه ی ما!
می پرسید نانوایی چه ربطی به وزن کم کردن دارد؟ شاید هم فکر می کنید پیمودن این مسافت طولانی و راه پرپیچ خم ِ رسیدن تا نانوایی، باعث آب شدن چربی های تان در این گرما خواهد شد؟ خیر، نقل این حرف ها نیست.شما دوست داشتید با ماشین، موتورسیکلت و یا هواپیما بروید! فرقی نمی کند...
این روزها که بازار وزن کم کردن ها داغ است، - به ویژه در بین خانم های عزیز -اگر کسی قصد آب کردن چربی های دور شکم و...خود را دارد، برود نانوایی یاد شده و کافی است راز لاغر شدن و کوچک شدن نان های سنگک را از شاطر عزیز بپرسد. همین.
بعد به طور دقیق به دستورالعمل های شاطر عمل کند و روز به روز شاهد لاغر شدن و آب شدن خود باشد. شرط می بندم سختی ِ این کار خیلی کمتر از ورزش و رژیم و....است.
باور بفرمایید هر روزی که به نانوایی سر کوچه مان مراجعه می کنم، می بینم مقداری از یک جای نان را کم کرده است. یک روز کمی از قُطر آن کم شده، روزی دیگر از طول نان کم کرده، یک روز از عرض آن و...درست به همان اندازه که از وزن و قُطر و عرض و طول آن کم می شود، به نرخ آن اضافه می کند. امروز ۱۵۰۰ تومان است، روز بعد می شود ۱۶۰۰، چند روز بعد ۱۹۰۰ ، فردای آن روز ۲۳۰۰ و روزی دیگر ۲۴۵۰ و...
نان های سنگک این نانوایی درست مثل قالب یخی می ماند که در این گرمای بندر گذاشته باشند جلوی آفتاب، و ذره ذره آب شود! می ترسم اگر این روند ادامه داشته باشد به زودی چیزی از نان باقی نماند. یعنی روزی برسد که نانوا به مشتری بگوید:" بفرما اینم نان سنگک کنجدی شما." و مشتری جواب بدهد:" کجاست؟"
شب گذشته یک عدد از همین نان ها را خریده بودم و با خود به منزل بردم. اول عیال ترسید، فکر کرد ساطور دستم است. یعنی عرض نان ها آن قدر کم شده و خشک و سوخته است که با ساطور اشتباه گرفته می شود!
پیشنهاد می کنیم مسئولان عزیز به ویژه ریاست محترم جمهور،اگر دوست دارند مملکت ما را از این وضعیت بد اقتصادی نجات دهند؛ پست وزارت اقتصاد را به همین شاطر نانوایی سر کوچه ی ما بدهند. قول شرف می دهم این شاطر، کشور عزیز ما را از این بحران نجات خواهد داد.
کسی که این قدر مغز اقتصادی اش کار می کند و با چند گرم آرد ناقابل،یک چانه ی خیلی کوچولوی خمیر را درست می کند و از آن چانه که به اندازه ی نخودی بیش نیست، دو سه تا نان سنگک از تنور در می آورد و تازه کسی هم اعتراضی نمی کند و هیچ مسئولی هم از تعزیرات حکومتی و شورای آرد و نان و... متوجه قضیه نمی شود، شک نکنید که لایق پست مهم وزارتخانه است!
این آدم کسی است که در این شرایط، می تواند مشکلات کمبود گندم در کشور را حل کند، با صرفه جویی جلوی خیلی از ریخت و پاش ها را بگیرد و در عین حال مشتری ها نیز از دستش راضی باشند.
و خلاصه کسی که با آن گرما و شرایط نامطلوب نانوایی، از صبح تا شب سرپا ایستاده و از داخل تنور داغ این گونه نان در می آورد! اگر در اتاقی خنک و زیر کولر، با خیال راحت پشت میز وزارت نشسته باشد، کت و شلوار بپوشد، همه ی امکانات در اختیارش باشد، راننده ی خصوصی داشته باشد، تعدادی معاون و مشاور و زیر دست و...در خدمتش باشند، قطعاً کولاک خواهد کرد!
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
Forwarded from خالوراشد
ابلاغیه اول
نام کتاب: مَنثوریات، اثر: راشدانصاری
ناشر محترم:....
با سلام و احترام و ضمن تشکر از فعالیت های فرهنگی ارزشمند آن ناشر محترم، نظر به این که بعضی از مطالب درج شده در کتاب با
قوانین و ضوابط نشر مطابقت ندارد، موارد زیر برای اصلاح و اقدام لازم ابلاغ می شود. لازم است پس از اصلاح، فایل جدید کتاب پیوست
شود.
فهرست موارد موردنظر به شرح زیر است:
صفحه ۲۱۶ سطر ۸:
«.... اوایل گوسفندهای زبان بسته آن قدر علوفه تازه میل می کردند که فوری پستان هایشان پر از شیر می شد....»
ممیزی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی:
کلمه پستان حذف شود به جای این جمله می شود این گونه نوشت که قدح قدح شیر پس می دادند
صفحه ۷۱، سطر ۲۰:
در این قسمت از کتاب که طنزی است درباره زندگی جانوران بین انسان ها ، در سطر 20 چنین نوشته شده : «مردم محله ما چنان تحت
تأثیر وحدت و همدلی بین سگ ها و گربه ها و موش ها قرار گرفته اند که الآن خودشان یک لحظه نمی توانند بدون سگ ها زندگی کنند...»
ممیزی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی: کلمه وحدت و همدلی پیشینه و بار معنایی بسیار مثبتی در فرهنگ ما دارد و نسبت دادن آن به سگ ها و گربه ها به منظور طنز صحیح نیست
به جای آن میتوان نوشت تحت تأثیر یکرنگی و مرام....!!
صفحه ۲۳۲ تا ۲۳۶ کامل حذف شود.
ممیزی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی:
در این چند صفحه مردی به نام آقا کمال میخواهد با همسرش خلوت کند و هر بار زن برادرش مزاحم او است و... لازم است که کل ماجرا و حکایت حذف شود.
صفحه ۲۹۸ تا ۲۹۹ کامل حذف شود.
ممیزی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی: طنزی است درباره تذکر دادن فردی به خانمهای شُل حجاب و جواب آن ها با شعر حافظ که:«حافظ تو خود حجاب خودی از میان بر خیز »...
که این نحوه بیان خود باعث ترویج بی حجابی است و باید حذف شود.
صفحه ۷۴:
طنزی است در خصوص کلنگ زنی
مسوولین و در سطر 14-15درباره ویژگی مسوولین نوشته:« و این
سوختگی پیشانی هم که جای مُهر باشد و گفتنش ریا شود.» حذف
شود .
صفحه ۴۰:
ممیزی وزارت ارشاد:
طنز درباره جناح چپ و راست است که عملکرد آنها می تواند مورد انتقاد قرار گیرد اما به بهانه طنز چهره کسی را نمیتوان مسخره کرد. بنابراین سطرهایی که در مورد چهره محمود احمدی نژاد است، حذف شود...
یا
« شاعری در جایی خیلی صریح به قضیه احمدی نژاد می پردازد :
یوسف ز راستی رسید به تخت / راستی کن که راست گردد بخت»
ملاحظه فرمودید که در اینجا منظور شاعر از یوسف در مصراع نخست همان احمدی نژاد است!
صفحه ۹۱:
طنز درباره کرونا و عواقب آن است و در این چند سطر درباره بوسیدن در ایام کرونا چنین نوشته شده:« اما در اینجا پرسشی بسیار مهم و اساسی پیش می آید که دقیقا به پایه و اساس خانواده ها مربوط می شود و آن اینکه مرد و زن فرقی نمی کند با نبوسیدن یکدیگر آن هم در دراز مدت آیا این کار موجب سرد شدن کانون های خانواده نخواهد شد؟! اگر می شود علما و مسوولان عزیز راهکاری ارایه دهند ! پیشنهاد ما علی الحساب برای گرم نگه داشتن موقتی کانون های خانواده این است که چون بوسیدن محارم بلا اشکال است ، پس برای بوسه های کوتاه مدت ، با استفاده از دستمال کاغذی مشکلی ندارد ! ولی در خصوص بوسه های طولانی و آبدارتر ، به دلیل خیس شدن و پارگی احتمالی دستمال کاغذی ، بهترین راه حل استفاده از کیسه های فریزری تمیز است ...»
ممیزی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی: حذف شود، چون ممکن است تحریک کننده باشد و باعث ترویج فساد اخلاقی شود.
راشدانصاری:
خوانندگان عزیز، همان گونه که متوجه شدید، موارد ذکر شده در بالا طنز نیست، بلکه ابلاغیه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در خصوص کتاب طنز این جانب است!
صاحب این قلم از برادران و یا احیاناً خواهرانِ ممیز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که با تلاش خستگی ناپذیر و شبانه روزی خود موفق به کشف مواردی در کتاب شدند که قطعاً با چشم غیر مسلح ممکن نبوده و نیست، تشکر و قدر دانی می کنم. این برادران و احیاناً خواهران با حذف مواردی همچون پستان پر از شیر گوسفند و جایگزین کردنِ «قدح قدح شیر پس می دادند....» و...و....هم نیمی از مشکلات جهان اسلام و مملکت مان را حل کردند، و هم این که راقم این سطور را از گمراهی و جهل نجات دادند...اگر این عزیزان نبودند چگونه بنده می توانستم به جای وحدت بین سگ و گربه و موش در یکی از محلات، از واژه ی تحت تاثیر و یکرنگی مرام بین موش و گربه و سگ استفاده کنم...و یا اگر این عزیزان نبودند چگونه می دانستم مصراع غزلی از حافظ را که در قرن هشتم سروده است، بایستی حذف شود. مگر این نیست که پس از قرن ها الان این عزیزان متوجه شده اند حافظ مرتکب چه اشتباه بزرگی شده است!
نام کتاب: مَنثوریات، اثر: راشدانصاری
ناشر محترم:....
با سلام و احترام و ضمن تشکر از فعالیت های فرهنگی ارزشمند آن ناشر محترم، نظر به این که بعضی از مطالب درج شده در کتاب با
قوانین و ضوابط نشر مطابقت ندارد، موارد زیر برای اصلاح و اقدام لازم ابلاغ می شود. لازم است پس از اصلاح، فایل جدید کتاب پیوست
شود.
فهرست موارد موردنظر به شرح زیر است:
صفحه ۲۱۶ سطر ۸:
«.... اوایل گوسفندهای زبان بسته آن قدر علوفه تازه میل می کردند که فوری پستان هایشان پر از شیر می شد....»
ممیزی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی:
کلمه پستان حذف شود به جای این جمله می شود این گونه نوشت که قدح قدح شیر پس می دادند
صفحه ۷۱، سطر ۲۰:
در این قسمت از کتاب که طنزی است درباره زندگی جانوران بین انسان ها ، در سطر 20 چنین نوشته شده : «مردم محله ما چنان تحت
تأثیر وحدت و همدلی بین سگ ها و گربه ها و موش ها قرار گرفته اند که الآن خودشان یک لحظه نمی توانند بدون سگ ها زندگی کنند...»
ممیزی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی: کلمه وحدت و همدلی پیشینه و بار معنایی بسیار مثبتی در فرهنگ ما دارد و نسبت دادن آن به سگ ها و گربه ها به منظور طنز صحیح نیست
به جای آن میتوان نوشت تحت تأثیر یکرنگی و مرام....!!
صفحه ۲۳۲ تا ۲۳۶ کامل حذف شود.
ممیزی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی:
در این چند صفحه مردی به نام آقا کمال میخواهد با همسرش خلوت کند و هر بار زن برادرش مزاحم او است و... لازم است که کل ماجرا و حکایت حذف شود.
صفحه ۲۹۸ تا ۲۹۹ کامل حذف شود.
ممیزی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی: طنزی است درباره تذکر دادن فردی به خانمهای شُل حجاب و جواب آن ها با شعر حافظ که:«حافظ تو خود حجاب خودی از میان بر خیز »...
که این نحوه بیان خود باعث ترویج بی حجابی است و باید حذف شود.
صفحه ۷۴:
طنزی است در خصوص کلنگ زنی
مسوولین و در سطر 14-15درباره ویژگی مسوولین نوشته:« و این
سوختگی پیشانی هم که جای مُهر باشد و گفتنش ریا شود.» حذف
شود .
صفحه ۴۰:
ممیزی وزارت ارشاد:
طنز درباره جناح چپ و راست است که عملکرد آنها می تواند مورد انتقاد قرار گیرد اما به بهانه طنز چهره کسی را نمیتوان مسخره کرد. بنابراین سطرهایی که در مورد چهره محمود احمدی نژاد است، حذف شود...
یا
« شاعری در جایی خیلی صریح به قضیه احمدی نژاد می پردازد :
یوسف ز راستی رسید به تخت / راستی کن که راست گردد بخت»
ملاحظه فرمودید که در اینجا منظور شاعر از یوسف در مصراع نخست همان احمدی نژاد است!
صفحه ۹۱:
طنز درباره کرونا و عواقب آن است و در این چند سطر درباره بوسیدن در ایام کرونا چنین نوشته شده:« اما در اینجا پرسشی بسیار مهم و اساسی پیش می آید که دقیقا به پایه و اساس خانواده ها مربوط می شود و آن اینکه مرد و زن فرقی نمی کند با نبوسیدن یکدیگر آن هم در دراز مدت آیا این کار موجب سرد شدن کانون های خانواده نخواهد شد؟! اگر می شود علما و مسوولان عزیز راهکاری ارایه دهند ! پیشنهاد ما علی الحساب برای گرم نگه داشتن موقتی کانون های خانواده این است که چون بوسیدن محارم بلا اشکال است ، پس برای بوسه های کوتاه مدت ، با استفاده از دستمال کاغذی مشکلی ندارد ! ولی در خصوص بوسه های طولانی و آبدارتر ، به دلیل خیس شدن و پارگی احتمالی دستمال کاغذی ، بهترین راه حل استفاده از کیسه های فریزری تمیز است ...»
ممیزی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی: حذف شود، چون ممکن است تحریک کننده باشد و باعث ترویج فساد اخلاقی شود.
راشدانصاری:
خوانندگان عزیز، همان گونه که متوجه شدید، موارد ذکر شده در بالا طنز نیست، بلکه ابلاغیه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در خصوص کتاب طنز این جانب است!
صاحب این قلم از برادران و یا احیاناً خواهرانِ ممیز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که با تلاش خستگی ناپذیر و شبانه روزی خود موفق به کشف مواردی در کتاب شدند که قطعاً با چشم غیر مسلح ممکن نبوده و نیست، تشکر و قدر دانی می کنم. این برادران و احیاناً خواهران با حذف مواردی همچون پستان پر از شیر گوسفند و جایگزین کردنِ «قدح قدح شیر پس می دادند....» و...و....هم نیمی از مشکلات جهان اسلام و مملکت مان را حل کردند، و هم این که راقم این سطور را از گمراهی و جهل نجات دادند...اگر این عزیزان نبودند چگونه بنده می توانستم به جای وحدت بین سگ و گربه و موش در یکی از محلات، از واژه ی تحت تاثیر و یکرنگی مرام بین موش و گربه و سگ استفاده کنم...و یا اگر این عزیزان نبودند چگونه می دانستم مصراع غزلی از حافظ را که در قرن هشتم سروده است، بایستی حذف شود. مگر این نیست که پس از قرن ها الان این عزیزان متوجه شده اند حافظ مرتکب چه اشتباه بزرگی شده است!
Forwarded from خالوراشد
و همچنین سطرهایی که در باره ی چهره ی آقای محمود احمدی نژاد است را چه خوب تذکر داده اند که حذف شود چون من الان هر چه فکر می کنم نمی دانم چرا مرتکب چنین اشتباه بزرگی در خصوص چهره ی مبارک ایشان شده بودم. و.... و از همه مهم تر این که آقا کمال چطور متوجه نشده بود، که خلوت کردن با همسرش چه عمل قبیحی است!
اگر چه همه ی آن مواردی که دستور اصلاح و حذف داده شد را نگفتیم اما خداوند به عزیزان ممیز عمر با عزت بدهد که با تیز بینی خود دستور حذف کل داستان طنز آقا کمال را صادر کردند. وگرنه مشخص نبود خلوت کردن یک مرد با همسر قانونی خود چه تاثیر مخربی بر روی جوان های مجرد و مردان و زنان و...خواهد گذاشت!
اگر چه همه ی آن مواردی که دستور اصلاح و حذف داده شد را نگفتیم اما خداوند به عزیزان ممیز عمر با عزت بدهد که با تیز بینی خود دستور حذف کل داستان طنز آقا کمال را صادر کردند. وگرنه مشخص نبود خلوت کردن یک مرد با همسر قانونی خود چه تاثیر مخربی بر روی جوان های مجرد و مردان و زنان و...خواهد گذاشت!
نقد و بررسی
نقد و بررسی شعر طنز “سالاد لبخند از راشد انصاری ” به قلم استاد فیض شریفی
شعر طنز، ” سالاد لبخند ” از راشد انصاری ناشر : شانی، چاپ دوم ، ۱۴۰۱ این کتاب ۲۸۶ صفحه است. در مقدمه ی مرسوم این اثر ، مطلبی از اسماعیل امينی مندرج شده است و از کار و بار راشد انصاری( خالو راشد ) قدردانی کرده است:” شعرش ساده است اما سطحی و شلخته […]
شعر طنز، ” سالاد لبخند ” از راشد انصاری
ناشر : شانی، چاپ دوم ، ۱۴۰۱
این کتاب ۲۸۶ صفحه است. در مقدمه ی مرسوم این اثر ، مطلبی از اسماعیل امينی مندرج شده است و از کار و بار راشد انصاری( خالو راشد ) قدردانی کرده است:” شعرش ساده است اما سطحی و شلخته نیست ، شیوا و بی ادعا و صمیمی است ، شوخی هایش گاهی گزنده است ، اما بی پروا و غیر انسانی نیست و نیز هرگز به لجاجت و موج سواری و عوام فریبی نیفتاده است، فوت و فن طنز و شوخی و فکاهی و رندی را خوب می شناسد و هریک را به جای خود به کار می بندد. بی آن که دل به فخيم بودن لحن و فاخر بودن زبان داشته باشد و از بیم هجوم منتقدان، لحن و زبان متظاهر و مفاخر را نقاب شعرش کند …”
پس از این مقدمه، راشد انصاری، فصلی بیوگرافی و درد دل نوشته که : شاعر و نویسنده ام ، متولد ۱۳۵۰ هستم در روستای دیده بان..... و مدرس و کارشناس طنزم در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و امثالهم و این که با وجود اخذ ۳۵ جايزه ی کوچک و درشت نه پولی دارم و نه سقف سری و نه لذتی و تفريحی کرده ام و من برای استانم افتخاری کسب کرده ام و …
اهل هيچ دم و دستگاهی نيستم .
باری می خواهم بگویم که طنز در جهان به سقراط و به منی پوس از نویسندگان متأخر یونانی برمی گردد .نيچه اندر باب ولتر می فرماید:” لازم بود شیرهای خندانی به میدان درآيند ولتر آمد و با خنده همه چیز را نابود کرد .” کیرکگور و شچدرین هم هستند که بذله گو و...... که طنز گروتسک( یا کثيف و سياه ) دارند .
جاناتان سویفت می گفت :” با خنده بکش “. یا :” طنز يعنی گریه کردن قاه قاه/ طنز يعنی خنده ی پر اشک و آه ” به روشنی معلوم است که نوشته های اهالی طنز در وهله ی اول ممکن است کسی را بخنداند ولی هدف آن همان گريه است .
بنابراین راشد انصاری باید عنوان کتاب اش را می گذاشت ” سالاد اشک و لبخند ” چون طنز فقط لبخند نیست .آن هزل و هجو است که به ریش همه چیز و همه کس می خندد و بی رگ و ریشه است و سطحی و آبکی است .
مولوی هم شاید مثل راشد طنز را معادل تعلیم دانسته:” هزل تعلیم است آن را جد شنو ” .
خالو راشد پشت هر طنز و هزل و هجو پند می دهد و تعلیم .
در طنز معنای ژرفی ارائه می شود و به رگ و ریشه می زند ، ولتر آن را ” آیرونی ” می نامد آیرونی، وارونه گویی، جهل نمایی، استهزا و طعنه است که موجب شکاف درونی معنا می شود ؛ در طنز نبايد گریه بر خنده و خنده بر گريه بچربد اما در اشعار راشد که در هر قالب کلاسیک سروده شده است، وزنه و ترازوی خنده لنگر می اندازد .
شاعر در شعر نخست ” حمله ی رستم ” اندر حکایت حمله ی رستم به هرمزگان و گرفتار شدن سپاهيان اش در آن بلاد ، با وزن فعولن و زبان و بیان فردوسی ” شبی چون شب قیر شسته به روی ” می گويد:”
شبی تيره چون زلف محبوب من
تهمتن به تهمینه گفت این سخن …
بگو با همه تا به وقت سحر
که آماده باشند از هر نظر …”
تهمتن صبحدم از رختخواب بر می خیزد نعره می زند و سپاهيان اش را آماده می کند ولی :”
ز بخت بدش توی آن پهن دشت
ز گرما تهمتن عرق سوز گشت …
ز ترسش که گردد در آن جا هلاک
خودش هم بلافاصله زد به چاک .”
در هر مثنوی و غزل و قصيده و مستزاد و قالب دگری که راشد به سوژه حمله می برد ، بخشی از زبان و بیان و قالب ، از پیش آماده می شوند تا شاعر با بیان شوخگن و تخريب گرایانه ی خود ، نواقص و معضلات اجتماعی را نشان بدهد و آن را مورد تمسخر قرار دهد و پاچه مختلس و دارا و ندار و زن قرتی و افراد پاچه خوار و خايه مال و بهمان و فلان را بگیرد و داد خود را از کهتر و مهتر بستاند و آنها را مفتضح کند و بیان قدیم و جدید شاعران را در هم بیامیزد و به طعنه و کنایه متوسل شود که :”:
دکترایم را گرفتم سال پیش از کمبریج
با کمک های بسیج!
يا:
کشور ما که ندارد عيبی
پس به اوضاع جهان می خندم
یا شعری که راشد انصاری عليه ی شاعری می گويد که عشق اش در پول و لوح و تندیس خلاصه شده است:
هر جا که دیدم او را غیر از کتاب شعرش
در دست او عیان بود ابزار مایه خالی! …”
طنزهای راشد از لحاظ زبانی و بیانی ، متأثر از مولوی، سعدی، عبید ، حافظ ، عارف ، اقبال لاهوری ، عمران صلاحی، عالی پیام ، و …است.
راشد انصاری چهارگانه هایی دارد که بر مثنوی ها و قوالب دیگرش از از لحاظ هنری می چربد و گاهی به عمق می زند وقتی می گويد:”
در گشت و گذار می شود چشمانت
سرگرم شکار می شود چشمانت
نقد و بررسی شعر طنز “سالاد لبخند از راشد انصاری ” به قلم استاد فیض شریفی
شعر طنز، ” سالاد لبخند ” از راشد انصاری ناشر : شانی، چاپ دوم ، ۱۴۰۱ این کتاب ۲۸۶ صفحه است. در مقدمه ی مرسوم این اثر ، مطلبی از اسماعیل امينی مندرج شده است و از کار و بار راشد انصاری( خالو راشد ) قدردانی کرده است:” شعرش ساده است اما سطحی و شلخته […]
شعر طنز، ” سالاد لبخند ” از راشد انصاری
ناشر : شانی، چاپ دوم ، ۱۴۰۱
این کتاب ۲۸۶ صفحه است. در مقدمه ی مرسوم این اثر ، مطلبی از اسماعیل امينی مندرج شده است و از کار و بار راشد انصاری( خالو راشد ) قدردانی کرده است:” شعرش ساده است اما سطحی و شلخته نیست ، شیوا و بی ادعا و صمیمی است ، شوخی هایش گاهی گزنده است ، اما بی پروا و غیر انسانی نیست و نیز هرگز به لجاجت و موج سواری و عوام فریبی نیفتاده است، فوت و فن طنز و شوخی و فکاهی و رندی را خوب می شناسد و هریک را به جای خود به کار می بندد. بی آن که دل به فخيم بودن لحن و فاخر بودن زبان داشته باشد و از بیم هجوم منتقدان، لحن و زبان متظاهر و مفاخر را نقاب شعرش کند …”
پس از این مقدمه، راشد انصاری، فصلی بیوگرافی و درد دل نوشته که : شاعر و نویسنده ام ، متولد ۱۳۵۰ هستم در روستای دیده بان..... و مدرس و کارشناس طنزم در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و امثالهم و این که با وجود اخذ ۳۵ جايزه ی کوچک و درشت نه پولی دارم و نه سقف سری و نه لذتی و تفريحی کرده ام و من برای استانم افتخاری کسب کرده ام و …
اهل هيچ دم و دستگاهی نيستم .
باری می خواهم بگویم که طنز در جهان به سقراط و به منی پوس از نویسندگان متأخر یونانی برمی گردد .نيچه اندر باب ولتر می فرماید:” لازم بود شیرهای خندانی به میدان درآيند ولتر آمد و با خنده همه چیز را نابود کرد .” کیرکگور و شچدرین هم هستند که بذله گو و...... که طنز گروتسک( یا کثيف و سياه ) دارند .
جاناتان سویفت می گفت :” با خنده بکش “. یا :” طنز يعنی گریه کردن قاه قاه/ طنز يعنی خنده ی پر اشک و آه ” به روشنی معلوم است که نوشته های اهالی طنز در وهله ی اول ممکن است کسی را بخنداند ولی هدف آن همان گريه است .
بنابراین راشد انصاری باید عنوان کتاب اش را می گذاشت ” سالاد اشک و لبخند ” چون طنز فقط لبخند نیست .آن هزل و هجو است که به ریش همه چیز و همه کس می خندد و بی رگ و ریشه است و سطحی و آبکی است .
مولوی هم شاید مثل راشد طنز را معادل تعلیم دانسته:” هزل تعلیم است آن را جد شنو ” .
خالو راشد پشت هر طنز و هزل و هجو پند می دهد و تعلیم .
در طنز معنای ژرفی ارائه می شود و به رگ و ریشه می زند ، ولتر آن را ” آیرونی ” می نامد آیرونی، وارونه گویی، جهل نمایی، استهزا و طعنه است که موجب شکاف درونی معنا می شود ؛ در طنز نبايد گریه بر خنده و خنده بر گريه بچربد اما در اشعار راشد که در هر قالب کلاسیک سروده شده است، وزنه و ترازوی خنده لنگر می اندازد .
شاعر در شعر نخست ” حمله ی رستم ” اندر حکایت حمله ی رستم به هرمزگان و گرفتار شدن سپاهيان اش در آن بلاد ، با وزن فعولن و زبان و بیان فردوسی ” شبی چون شب قیر شسته به روی ” می گويد:”
شبی تيره چون زلف محبوب من
تهمتن به تهمینه گفت این سخن …
بگو با همه تا به وقت سحر
که آماده باشند از هر نظر …”
تهمتن صبحدم از رختخواب بر می خیزد نعره می زند و سپاهيان اش را آماده می کند ولی :”
ز بخت بدش توی آن پهن دشت
ز گرما تهمتن عرق سوز گشت …
ز ترسش که گردد در آن جا هلاک
خودش هم بلافاصله زد به چاک .”
در هر مثنوی و غزل و قصيده و مستزاد و قالب دگری که راشد به سوژه حمله می برد ، بخشی از زبان و بیان و قالب ، از پیش آماده می شوند تا شاعر با بیان شوخگن و تخريب گرایانه ی خود ، نواقص و معضلات اجتماعی را نشان بدهد و آن را مورد تمسخر قرار دهد و پاچه مختلس و دارا و ندار و زن قرتی و افراد پاچه خوار و خايه مال و بهمان و فلان را بگیرد و داد خود را از کهتر و مهتر بستاند و آنها را مفتضح کند و بیان قدیم و جدید شاعران را در هم بیامیزد و به طعنه و کنایه متوسل شود که :”:
دکترایم را گرفتم سال پیش از کمبریج
با کمک های بسیج!
يا:
کشور ما که ندارد عيبی
پس به اوضاع جهان می خندم
یا شعری که راشد انصاری عليه ی شاعری می گويد که عشق اش در پول و لوح و تندیس خلاصه شده است:
هر جا که دیدم او را غیر از کتاب شعرش
در دست او عیان بود ابزار مایه خالی! …”
طنزهای راشد از لحاظ زبانی و بیانی ، متأثر از مولوی، سعدی، عبید ، حافظ ، عارف ، اقبال لاهوری ، عمران صلاحی، عالی پیام ، و …است.
راشد انصاری چهارگانه هایی دارد که بر مثنوی ها و قوالب دیگرش از از لحاظ هنری می چربد و گاهی به عمق می زند وقتی می گويد:”
در گشت و گذار می شود چشمانت
سرگرم شکار می شود چشمانت
دود از سر کائنات بر می خیزد
وقتی که خمار می شود چشمانت. “
بخشی از این ابیات و حکایاتی که راشد می سازد آدمی را به تأمل و تفکر و تعمق وامی دارد و طنز او در این موقعیت مثل سنگ محک کينه توزانه و هجو آمیزی عمل می کند .
راشد انصاری مطایبه گو نمی تواند و نمی خواهد که خودش را با خرس گلاویز کند و به علت بزند و معلول را کنار بگذارد و به طنز والاتری بپردازد ، او حساسيت شدید و عميقی نسبت به زیستن و شادی دارد و گاهی بسیار جدی به بیرون و درون می پردازد و شمشیر برنده ی خود را علیه ی ظلم ظالمان، بیداری فرودستان، دست انداختن افراد کوته نظر و شعرای چاپلوس از غلاف بیرون می کشد .
از نگاه این نگارنده، خالو راشد می تواند و پتانسیل آن را دارد که به جای حمله به سرمایه دار به سرمایه داری هجوم بیاورد و توازنی میان هزل و هجو و طنز به وجود بیاورد ، البته اگر بگذارند .
فيض شريفی
شش ام امرداد ماه ۱۴۰۱
وقتی که خمار می شود چشمانت. “
بخشی از این ابیات و حکایاتی که راشد می سازد آدمی را به تأمل و تفکر و تعمق وامی دارد و طنز او در این موقعیت مثل سنگ محک کينه توزانه و هجو آمیزی عمل می کند .
راشد انصاری مطایبه گو نمی تواند و نمی خواهد که خودش را با خرس گلاویز کند و به علت بزند و معلول را کنار بگذارد و به طنز والاتری بپردازد ، او حساسيت شدید و عميقی نسبت به زیستن و شادی دارد و گاهی بسیار جدی به بیرون و درون می پردازد و شمشیر برنده ی خود را علیه ی ظلم ظالمان، بیداری فرودستان، دست انداختن افراد کوته نظر و شعرای چاپلوس از غلاف بیرون می کشد .
از نگاه این نگارنده، خالو راشد می تواند و پتانسیل آن را دارد که به جای حمله به سرمایه دار به سرمایه داری هجوم بیاورد و توازنی میان هزل و هجو و طنز به وجود بیاورد ، البته اگر بگذارند .
فيض شريفی
شش ام امرداد ماه ۱۴۰۱
HAMDELI 1996.pdf
3.5 MB
نقد کتاب سالاد لبخند اثر راشد انصاری در روزنامه کثیرالانتشار همدلی👆
قطع برق و ماجراهای بعدی....
نوشته ی : راشدانصاری
نیمه های شب بود که برق منزل آقای «قنبری» در یکی از محلات بندرعباس قطع شد. قطعی برق آن هم در تابستان بندر، برای آقای «قنبری» و دیگران تازگی نداشت. آقای «قنبری» بادبزن به دست، در ِ حیاط را باز کرد تا ببیند وضع از چه قرار است. همین که وارد کوچه شد دید همه جا سوت و کور است. هوا بدجور دم گرفته بود، به طوری که قلب آدم می گرفت. آقای «قنبری» در حین غُرزدن به سمت آسمان نگاه کرد که بلافاصله متوجه شد دو نفر بالای تیر برق مشغول کار هستند. پس از خسته نباشید و احوال پرسی خطاب به آن دو مامور برق که یکی شان بالای بالا بود و دیگری کمی پایین تر در حالِ بالا رفتن بود، گفت:« دست شما درد نکنه این بار خوب زود اومدین! برق ما رو کی وصل می کنید ان شاالله؟ خیلی هوا گرمه!». یکی از آن ها گفت:« همین الان وصل می شه».
آقای «قنبری» با خوشحالی رفت داخل خانه و همسرش را که هنوز خواب بود، بیدار کرد تا برای کارگرهای اداره ی برق چای آماده کند. همسرش نیز نفرین کنان بلند شد. نفرین پشت نفرین بود که رگباری حواله ی مسئولان می کرد.
قبل از این که چای آماده شود، آقای «قنبری» یک پارچ آب خنک را از داخل یخچال برداشت و برد تحویل یکی از آن دو مأمور برق که پایین آمده بود داد. بلافاصله برگشت و پس از دقایقی فلاسک چای و سینی به دست ، از منزل خارج شد و با احترام گذاشت کنار پارچ آب و کلی برای آن دو مأمور دعا کرد.
قصد داشت همان جا زیر تیر برق بنشیند اما یکی از آن ها گفت:« این جا نشستن خطرناکه. شما تشریف ببرید داخل که حداکثر تا نیم ساعت دیگه برق تون وصل می شه.» آقای «قنبری» تشکر کرد و گفت:« پس بی زحمت چای رو که نوش جان کردید، قبل از رفتن تون اطلاع بدین تا بیام ببرم.» بعد پارچ خالی آب را برداشت و رفت داخل حیاط.
آقای «قنبری» دید چهل پنجاه دقیقه گذشت و از آمدن برق خبری نشد. با عجله رفت داخل کوچه ببیند مأموران عزیز و زحمت کش در چه مرحله ای هستند. اما همین که وارد کوچه شد، متاسفانه متوجه شد از مامورها و همچنین فلاسک چای و سینی خبری نیست. آقای «قنبری» نگاهی به بالا انداخت ولی دید تیر برق لختِ لخت است، درست مثل درختی که شاخ و برگ هایش را کنده اند . حتی یک سیم یا کابل هم به تیر وصل نبود. از دو سه کوچه عبور کرد و به تیرهای دیگر برق سر زد که شاید، مامورهای زحمت کش در جای دیگری مثلاً مشغول کار باشند، اما کسی را ندید. ولی تا چشمش کار می کرد تیرهای برق محله را می دید که دقیقاً مثل بابا طاهر عریان لخت و شق و رق گوشه گوشه ی محله ایستاده اند.
آقای «قنبری» فکر کرد شاید کل سیستم کابل کشی محله مشکل داشته است. بلافاصله با ۱۲۱ تماس گرفت و پس از هفت هشت بار گوشی برنداشتن و به اپراتور وصل شدن و قطع شدن و.....موفق شد قضیه آن دو مأمور و اتفاقات رخ داده را به اطلاع اتفاقات برق برساند. و خلاصه هنگامی که شنید مأموری به محله شان اعزام نشده و آن دو نفر سارق سیم ها و کابل های برق بوده اند، نشست و حسابی به حال خودش و نیت صافش و فلاسک چای گران قیمتش زار زار گریه کرد!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی : راشدانصاری
نیمه های شب بود که برق منزل آقای «قنبری» در یکی از محلات بندرعباس قطع شد. قطعی برق آن هم در تابستان بندر، برای آقای «قنبری» و دیگران تازگی نداشت. آقای «قنبری» بادبزن به دست، در ِ حیاط را باز کرد تا ببیند وضع از چه قرار است. همین که وارد کوچه شد دید همه جا سوت و کور است. هوا بدجور دم گرفته بود، به طوری که قلب آدم می گرفت. آقای «قنبری» در حین غُرزدن به سمت آسمان نگاه کرد که بلافاصله متوجه شد دو نفر بالای تیر برق مشغول کار هستند. پس از خسته نباشید و احوال پرسی خطاب به آن دو مامور برق که یکی شان بالای بالا بود و دیگری کمی پایین تر در حالِ بالا رفتن بود، گفت:« دست شما درد نکنه این بار خوب زود اومدین! برق ما رو کی وصل می کنید ان شاالله؟ خیلی هوا گرمه!». یکی از آن ها گفت:« همین الان وصل می شه».
آقای «قنبری» با خوشحالی رفت داخل خانه و همسرش را که هنوز خواب بود، بیدار کرد تا برای کارگرهای اداره ی برق چای آماده کند. همسرش نیز نفرین کنان بلند شد. نفرین پشت نفرین بود که رگباری حواله ی مسئولان می کرد.
قبل از این که چای آماده شود، آقای «قنبری» یک پارچ آب خنک را از داخل یخچال برداشت و برد تحویل یکی از آن دو مأمور برق که پایین آمده بود داد. بلافاصله برگشت و پس از دقایقی فلاسک چای و سینی به دست ، از منزل خارج شد و با احترام گذاشت کنار پارچ آب و کلی برای آن دو مأمور دعا کرد.
قصد داشت همان جا زیر تیر برق بنشیند اما یکی از آن ها گفت:« این جا نشستن خطرناکه. شما تشریف ببرید داخل که حداکثر تا نیم ساعت دیگه برق تون وصل می شه.» آقای «قنبری» تشکر کرد و گفت:« پس بی زحمت چای رو که نوش جان کردید، قبل از رفتن تون اطلاع بدین تا بیام ببرم.» بعد پارچ خالی آب را برداشت و رفت داخل حیاط.
آقای «قنبری» دید چهل پنجاه دقیقه گذشت و از آمدن برق خبری نشد. با عجله رفت داخل کوچه ببیند مأموران عزیز و زحمت کش در چه مرحله ای هستند. اما همین که وارد کوچه شد، متاسفانه متوجه شد از مامورها و همچنین فلاسک چای و سینی خبری نیست. آقای «قنبری» نگاهی به بالا انداخت ولی دید تیر برق لختِ لخت است، درست مثل درختی که شاخ و برگ هایش را کنده اند . حتی یک سیم یا کابل هم به تیر وصل نبود. از دو سه کوچه عبور کرد و به تیرهای دیگر برق سر زد که شاید، مامورهای زحمت کش در جای دیگری مثلاً مشغول کار باشند، اما کسی را ندید. ولی تا چشمش کار می کرد تیرهای برق محله را می دید که دقیقاً مثل بابا طاهر عریان لخت و شق و رق گوشه گوشه ی محله ایستاده اند.
آقای «قنبری» فکر کرد شاید کل سیستم کابل کشی محله مشکل داشته است. بلافاصله با ۱۲۱ تماس گرفت و پس از هفت هشت بار گوشی برنداشتن و به اپراتور وصل شدن و قطع شدن و.....موفق شد قضیه آن دو مأمور و اتفاقات رخ داده را به اطلاع اتفاقات برق برساند. و خلاصه هنگامی که شنید مأموری به محله شان اعزام نشده و آن دو نفر سارق سیم ها و کابل های برق بوده اند، نشست و حسابی به حال خودش و نیت صافش و فلاسک چای گران قیمتش زار زار گریه کرد!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
از عده ای به شیخ....
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
اندوه گذشته را چرا ما بخوریم
از این همه خوردنی بیا تا بخوریم
ای شیخ، نلیس کاسه ات را بگذار
ته مانده کاسه ی شما را بخوریم!
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
https://telegram.me/rashedansari
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)
اندوه گذشته را چرا ما بخوریم
از این همه خوردنی بیا تا بخوریم
ای شیخ، نلیس کاسه ات را بگذار
ته مانده کاسه ی شما را بخوریم!
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
https://telegram.me/rashedansari
با احترام به ساحت مقدس کلام
چند بیتی با سارقان شعر ِ خالو راشد...
به قلمِ معظمِ محمودرضا برامکه:
هرچند که رفته بود توویش خالو
کردند به واژه ای رفویش خالو
شعر تو ستون و سارقان چون (گنجشک)
عمریست نشسته اند رویش خالو
*******************
کردی تو کلام خویشتن را جاری
کز بذر کلام حاصلی برداری
دزدان که به خرمن سخن دست زدند
خوردند به تخم راشد انصاری*
*نمیرم ازین پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام
(فردوسی)
https://telegram.me/rashedansari
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
چند بیتی با سارقان شعر ِ خالو راشد...
به قلمِ معظمِ محمودرضا برامکه:
هرچند که رفته بود توویش خالو
کردند به واژه ای رفویش خالو
شعر تو ستون و سارقان چون (گنجشک)
عمریست نشسته اند رویش خالو
*******************
کردی تو کلام خویشتن را جاری
کز بذر کلام حاصلی برداری
دزدان که به خرمن سخن دست زدند
خوردند به تخم راشد انصاری*
*نمیرم ازین پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام
(فردوسی)
https://telegram.me/rashedansari
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
ماجرای عینکم و تأمین اجتماعی...
نوشته ی: راشدانصاری
صاحب خانه ام گفت:« این ماه خیلی اجاره دیر شد.». گفتم:« شرمنده ام، کمی مشکل مالی داریم، به زودی تقدیم می کنم» گفت:« تا دو سه روز دیگه حتماً واریز کن که من هم نیاز دارم.».
می خواستم بگویم به روی چشم، دیدم از چشمم دیگر چیزی نمانده است و ارزشی هم ندارد...به همین دلیل عرض کردم: به روی عینک!
می دانید که عینک با این قیمت های نجومی نسبت به گذشته چه ارزشی پیدا کرده...!!؟
راستی گفتم عینک یاد این قضیه افتادم: هفته ی گذشته خدمت چشم پزشک محترمی رسیدم که ترتیب یک عینک دو زمانه را بدهد. و اتفاقاً دادند...ترتیب را عرض می کنم، اما ترتیب جیب و موجودی ام را!
بله دوستان عزیز، این عینک حدود دو میلیون تومان خرج روی دستم گذاشت و البته چهارصدهزار تومان ناقابل نیز برای فِرِم جای دیگری تقدیم کردم.
عصری داشتم برای خودم یواشکی زمزمه می کردم که:« عجب روزگاریه. این همه پول برای یک عینک ....» و طبق معمول همسرم که در این لحظه به صورت اتفاقی فالگوش ایستاده بود، گفت:« پس تأمین اجتماعی به چه دردی می خوره؟» گفتم:« اگه خدماتش مثل ماجرای دندونام باشه که عمراً....» حرفم را قطع کرد و گفت:« نه، این دیگه فرق می کنه. نقدی می دن! کافیه فاکتور ببری و...» اگر چه چشمم آب نمی خورد ، اما دستور زن جان، را نمی شد اطاعت نکرد....
از محل کارم مرخصی گرفتم و مراجعه کردم به شعبه ی .... تأمین اجتماعی. گفتند اصل نسخه و فاکتور. فاکتور را تحویل دادم و دربست گرفتم، برگشتم منزل اصل نسخه را هم بردم و تحویل دادم. ثبت سیستم که کردند، گفتند مبلغ پنجاه هزارتومان کارت بکشید. کشیدم و گفتم:« خب این دومیلیون و خُرده ای رو کی واریز می کنین؟» گفتند:«فقط سیصدهزارتومان!».
با اعصابی داغان، دست از پا درازتر برگشتم منزل.
روز بعد، گوشی ام آوازی سرداد و دیدم پیامکی با این مضمون از تأمین اجتماعی رسیده:« تقاضای شما مورد تأیید قرار گرفت و به زودی مبلغ یک میلیون ریال به حساب شما واریز خواهد شد!»
بله خوانندگان عزیز، یعنی با کسر آن پنجاه هزارتومانی که کارت کشیده بودم ، سر جمع از مبلغ دومیلیون و چهارصد هزار تومانِ عینک، مبلغ پنجاه هزارتومان تأمین اجتماعی پرداخت کرد!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نوشته ی: راشدانصاری
صاحب خانه ام گفت:« این ماه خیلی اجاره دیر شد.». گفتم:« شرمنده ام، کمی مشکل مالی داریم، به زودی تقدیم می کنم» گفت:« تا دو سه روز دیگه حتماً واریز کن که من هم نیاز دارم.».
می خواستم بگویم به روی چشم، دیدم از چشمم دیگر چیزی نمانده است و ارزشی هم ندارد...به همین دلیل عرض کردم: به روی عینک!
می دانید که عینک با این قیمت های نجومی نسبت به گذشته چه ارزشی پیدا کرده...!!؟
راستی گفتم عینک یاد این قضیه افتادم: هفته ی گذشته خدمت چشم پزشک محترمی رسیدم که ترتیب یک عینک دو زمانه را بدهد. و اتفاقاً دادند...ترتیب را عرض می کنم، اما ترتیب جیب و موجودی ام را!
بله دوستان عزیز، این عینک حدود دو میلیون تومان خرج روی دستم گذاشت و البته چهارصدهزار تومان ناقابل نیز برای فِرِم جای دیگری تقدیم کردم.
عصری داشتم برای خودم یواشکی زمزمه می کردم که:« عجب روزگاریه. این همه پول برای یک عینک ....» و طبق معمول همسرم که در این لحظه به صورت اتفاقی فالگوش ایستاده بود، گفت:« پس تأمین اجتماعی به چه دردی می خوره؟» گفتم:« اگه خدماتش مثل ماجرای دندونام باشه که عمراً....» حرفم را قطع کرد و گفت:« نه، این دیگه فرق می کنه. نقدی می دن! کافیه فاکتور ببری و...» اگر چه چشمم آب نمی خورد ، اما دستور زن جان، را نمی شد اطاعت نکرد....
از محل کارم مرخصی گرفتم و مراجعه کردم به شعبه ی .... تأمین اجتماعی. گفتند اصل نسخه و فاکتور. فاکتور را تحویل دادم و دربست گرفتم، برگشتم منزل اصل نسخه را هم بردم و تحویل دادم. ثبت سیستم که کردند، گفتند مبلغ پنجاه هزارتومان کارت بکشید. کشیدم و گفتم:« خب این دومیلیون و خُرده ای رو کی واریز می کنین؟» گفتند:«فقط سیصدهزارتومان!».
با اعصابی داغان، دست از پا درازتر برگشتم منزل.
روز بعد، گوشی ام آوازی سرداد و دیدم پیامکی با این مضمون از تأمین اجتماعی رسیده:« تقاضای شما مورد تأیید قرار گرفت و به زودی مبلغ یک میلیون ریال به حساب شما واریز خواهد شد!»
بله خوانندگان عزیز، یعنی با کسر آن پنجاه هزارتومانی که کارت کشیده بودم ، سر جمع از مبلغ دومیلیون و چهارصد هزار تومانِ عینک، مبلغ پنجاه هزارتومان تأمین اجتماعی پرداخت کرد!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
کلاس آشپزی ادبی!
پنج عدد دوبیتی
تعدادی رباعی
غزل به میزان دلخواه
و....
کمی شعر سپید و نیمایی
به آن اضافه می کنیم
بعد از مدتی دیوانِ ما آماده می شود.
این روزها چه مفت شاعر می شویم!
راشدانصاری
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
پنج عدد دوبیتی
تعدادی رباعی
غزل به میزان دلخواه
و....
کمی شعر سپید و نیمایی
به آن اضافه می کنیم
بعد از مدتی دیوانِ ما آماده می شود.
این روزها چه مفت شاعر می شویم!
راشدانصاری
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆