راشد انصاری
798 subscribers
271 photos
24 videos
92 files
282 links
خالو راشد
Download Telegram
داریم!
سروده ی: راشد انصاری

هم میل به کار پنبه ریسی داریم
هم ذائقه و شمّ پلیسی داریم

تا کور شود هر آنکه نتواند دید
یک ذره «اِبی» ، کمی «رییسی» داریم!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
https://book.icfi.ir/
نشانی اینترنتی نمایشگاه بین‌المللی کتاب
https://book.icfi.ir/
نشانی اینترنتی نمایشگاه بین‌المللی کتاب
تسویه حساب!
سروده ی: راشدانصاری

دلم بدجور از دستت کبابه
نمی دونی چقد حالم خرابه

حسابت می رسم یک شب حسابی
گمون کردی که دنیا بی حسابه!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
ماجرای نمایشگاه کتاب و موتوری
نوشته ی: راشدانصاری

از ترمینال جنوب که زدم بیرون بلافاصله یک‌موتور سوار تورم کرد. من هم که به شوق حضور در نمایشگاه کتاب یک شبانه روز سفر با اتوبوس را تحمل کرده بودم فرصت را غنیمت شمردم....
طبق معمول ترافیکِ تهران به ویژه در آن حوالی بسیار سنگین بود. ناچار شدم برای زودتر رسیدن عاشق(بنده) به معشوق (کتاب)، همین موتوری که تورم کرده بود را دربست بگیرم. مبلغ هفتادهزار چوب طی کردیم. سوار شدیم و زدیم به راه.بین راه راننده ویراژ می داد، سبقت می گرفت، چراغ قرمز عبور می کرد، عبور ممنوع می رفت، از کوچه پس کوچه می رفت و در برخی مواقع نیز تک چرخ می زد. پرسیدم این همه عجله چرا؟ گفت، به خاطر شماست بزرگوار که دیرت شده است! طفلک نمی دانست که من می دانم هر چه زودتر می خواهد برگردد و مسافر بزند و دو ریال دهشاهی کاسبی کند....
در بین راه گفتم:«بی زحمت چون زانو درد دارم، منو دقیقا مقابل یکی از درهای ورودی نمایشگاه پیاده کن». گفت:« چشم».
رفتیم و رفتیم تا بالاخره رسیدیم چند متری یکی از درها که بسیار هم شلوغ بود. راننده ی موتور با اشاره به سمت جمعیت گفت:« استاد، چون یک طرفه است، شرمنده ام این چند قدم رو بایستی پیاده تشریف ببرید.» عرض کردم:«راهی نیست...این چند قدم رو مثل آب خوردن پیاده می رم.». تشکر کردم مبلغ مقرر را تقدیم کردم و به سمت نمایشگاه به راه افتادم. هنگامی که به مقصد رسیدم متوجه شدم، آن مکان شرکتی است خصوصی و تعدادی کارمند و کارگر، ظاهراً تحصن کرده اند. به جمعیت که رسیدم از یکی شان پرسیدم:« ببخشید در ِ ورودی نمایشگاه کتاب کدومه؟». طرف با نگاهی در مایه های عاقل اندرسفیه و همزمان اشاره ی سر که با عصبانیت به سمت بالا پرتاب کرد، اظهار بی اطلاعی کرد.
با نگاهی به اطراف ، چند متری یا شاید صدمتری بالاتر جمعیتی را دیدم و در دل گفتم، یافتم!
سربالایی بود و به ناچار علاوه بر حدود یکصد و ده کیلوگرم بار خودم، به اضافه ی کیفی سنگین اِهن و تلپ کنان رفتم تا رسیدم. اما در آن جا نیز دیدم تعدادی هنرجو منتظر باز شدن درِ موسسه ای فرهنگی و... هستند.
از منتظران آن جا که جرأت نکردم سئوال کنم، ولی از یک راننده ی تاکسی که مشغول تمیز کردن شیشه ی جلو ماشینش بود، پرسیدم.....گفت:« داداش،این جا خیابان فلسطینه و شما بایستی تشریف ببرین سمت ولی عصر و....بعد عباس آباد و خیابان بهشتی و مصلی!».
جریان را تعریف کردم، گفت:« بر مردم آزار لعنت، خودم دربست می برمت». ۸۰ هزار تومان گرفت و گفت:« فقط یه زحمتی بکش کمی هُل بده چون سرازیریه خودش روشن می شه!» با آن حال خرابم، ماشین را هل دادم، خدا را شکر سریع روشن شد، اما فرار نکرد! همه که مثل هم نیستند.
رفتیم و پس از طی مسافتی طولانی، رسیدیم نمایشگاه. در دل خطاب به خودم گفتم، حق ات است مرد! تا تو باشی و اسنپ گرفتن با گوشی و لوکیشن و این حرف ها رو یاد بگیری و با تکنولوژی روز آشتی کنی.
صبح روز بعد پس از ساعت ها انتظار برای دربست گرفتن ماشین، ناامیدانه و به اجبار مجدداً دست به دامان موتورسیکلت شدم. اول حسابی راننده را نگاه کردم، دیدم اصلاً شبیه دیروزی نیست. این یکی انصافش بیشتر بود و پنجاه هزار تومان گرفت. در بین راه قضیه موتورسوار دیروزی را برایش تعریف کردم. چقدر طفلک ناراحت شد. در حالی که مسافتی را طی کرده بودیم، زد کنار و مشتی فحش و بد و بیراه نثار طرف کرد، بعد حرکت کرد. در حین رانندگی گفت:« بزرگوار از کجا اومدی؟» گفتم:« جنوب». گفت:« قربون مرام و معرفت و خونگرمیِ جنوبی ها برم. از بس که ساده و زلالید.» گفتم:« خواهش می کنم، شما محبت دارین» گفت:« باور کن گاهی اوقات یه نفر در یه صنفی در یه قومی در یه شهری باعث بدنامی بقیه می شه...» و ادامه داد:« شما که اون موتور سوار مسافرکش(چیز بدی گفت که آخرش « کش » بود و خودم کلمه ی مسافرکش! را جایگزین کردم.) رو نمی شناسین مثلاً اسمش عباس آقا بود یا فلان....ولی بعد که رفتی شهر خودتون می گی تهرانی ها یا دست کم موتورسوارهای تهران کلاه سرم گذاشتن.» بعد هم مجدداً بلند بلند به طرف فحش داد...
همچنان با عصبانیت داشت به آن بی نوا اعتراض می کرد، که رسیدیم مقصد و نمی دانم چرا بلافاصله موتورش خاموش شد. خوب شد که بین راه خاموش نکرد. ظاهراً بنزین تمام کرده بود. گفتم:« این نزدیکی ها پمپ بنزین هست که بنزین بزنی؟» گفت:« نگران من نباش.راستی تهران که جایی اش بلد نیستی؟» گفتم:« خیر.» گفت:« خب، اون چند نفر رو می بینی؟ در ِ ضلع شرقی نمایشگاهه». البته جمعیت اندکی بود. کلی تشکر کردم و به محض این که راه افتادم، خدا را شکر موتورش هم روشن شد و رفت. به جمعیت که رسیدم، پرسیدم:« این جا نمایشگاه کتابه؟» دو سه تا جوان با خنده گفتند:« پدر، تو که اومدی میدون انقلاب، باید بری عباس آباد...!»

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
مزاحم
سروده ی: راشدانصاری(خالوراشد)

سیم ها قاطی!
مغزها پاتی !
ای وزیر ِ تلفن، پست و تلگراف و موبایل!
گوشی ات را نگذار
کار ِ واجب دارم
خط ِ بی صاحب ما مشغول است!
صاحبش کم پول است!
این چه آشی است که پختی جانم؟
روغنش از دو وجب بیش بُوَد
دل ِ ما ریش بُوَد
خواب ِ ما یعنی کشک
راحت ِ ما شده پشم!
بی بلانسبت ما انسانیم!
یک نفر بی کار است
پشت خط بیمار است
دایما بوق، بوق، بوق
دایما فوت، فوت، فووووت!
***
کاش می شد بزنم
کف ِ آن دستانت
تَرکه با شاخه ی توت!

در شماره ۱۶۵ هفته نامه طنزپارسی، مورخ ۲ مردادماه ۱۳۷۹ منتشرشد.

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نمایشگاه کتاب
نوشته ی: راشد انصاری

در غرفه ای نشسته بودیم که تعدادی تصاویر بزرگان ادبیات را قاب گرفته بودند و به صورت زیبایی به دیوار الصاق شده بود. شخصی آمد و پس از دیدن این تصاویر گفت:« عجب غرفه ی خوب و پرباری دارید. این همه بزرگان و ادیبان مملکت یک جا واقعاً شوکه شدم....»
در دل گفتم چقدر این آقا اهل مطالعه و عاشق ادبیات است. از شغل شان پرسیدم، گفت از دست اندرکاران برگزاری نمایشگاه کتاب است.
شخص یاد شده در ادامه گفت:« راستی، آقا صادق چوبک هم می آد این جا؟» عرض کردیم خیر، ایشان فوت کرده اند. کمی ناراحت شد و گفت:«حیف شد! آقای شمس لنگ وِردی چی؟» گفتیم، بله آقای شمس لنگَرودی هم فردا تشریف می آورد و با دوستدارانش سخن خواهد گفت. مجدداً فرمودند:«به به عکس صادق هدایت هم که زدید» گفتیم:«بله!» گفت:« آقا صادق، تهران تشریف دارن؟» عرض کردیم:« خیر، الان پاریس هستن!»
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
طنز پنچری!
سروده ی: راشدانصاری

دو سوم از بشر، شر بود از اول
بلا نسبت، کمی خر بود از اول!

رموز ِ فتنه را چون آب ِ خوردن،
هنرمندانه از بر بود از اول

به نامش ظلم و تبعیض نژادی
به زشتی ثبتِ دفتر بود از اول

درونِ جنگلی با نام دنیا،
یکی از دیگری سر بود از اول

میانِ زرد و سرخ و هر چه رنگ است
سفید از قوم برتر بود از اول

در آمد ماهِ من از خانه یک شب
هلالش لیک احمر بود از اول

زری ، زرین، زراندوز و زرافشان
اساسِ فتنه ها «زر» بود از اول

برای مال دنیا دشمن ِ هم،
برادر با برادر بود از اول

نباشد صحبت ِ دیروز و امروز
که او شیر سماور بود از اول

(ببخشید اشتباه ِ بیت قبلی
بشر اگزوز خاور بود از اول)

یقیناً چرخ گردون چار چرخش،
به دست «بنده» (۱) پنچر بود از اول

خدا از خلقِ انسان شد پشیمان
که او همواره خودسر بود از اول

پی نوشت:
۱- منظور از «بنده» ، این جانب نیست! همان بشر کذایی است...بنده، بندگان خدا! اووف نفسم گرفت....!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
چه خبر؟!
نوشته ی: راشد انصاری

-سلام. چه خبر؟
- سلامتی. شما چه خبر؟
- سلامتی
- خب، تازه مازه چه خبر؟!
- قابل به عرض نیست.
- که این طور. خبر مَبر جدید چی داری؟......
....
دقیق نمی دانم تاریخ پیدایش جنبش «چه خبر؟» به چه قرنی برمی گردد، اما می دانم که پیشینه ی این جنبش به لحاظ تاریخی در کشور ما از قدمتی طولانی برخوردار است. البته زمان دقیق پیدایش جنبش «چه خبر؟» زیاد مهم نیست، مهم آن است که این امر ثابت می کند ، آحاد ملت شریف ایران در طول تاریخ به شغل شریف خبرنگاری مشغول بوده و کماکان هستند. ضمن آن که در این میان تعداد اندکی از برادران و خواهران گرامی کارت خبرنگاری دارند ، و بقیه ی ملت بدون کارت مشغول انجام وظیفه هستند.
اما در برهه ی حساس کنونی بیش از هر دوره ای مردم ما درگیر «چه خبر» هستند!
همین که اخبار اعلام می کند، فلان کالا گران شده است، بهمان کشور تحریم مان کرده است، فلانی فلان شده است! بلافاصله در بازار، در اداره، سر چهارراه، روی پشت بام، سوار بر موتورسیکلت، در بیمارستان، و...و... سیل:«چه خبر؟» است که از دهان ملت به سمت یکدیگر سرازیر می شود‌.
گاهی وقت ها هم شخصی از بازداشتگاه یا زندان تماس می گیرد با دوستش یا اعضای خانواده اش و جالب است همین که سلام و احوالپرسی اولیه تمام شد، به طرف می گویند:« خب، دیگه چه خبر؟». یکی نیست بگوید: پدرت خوب مادرت خوب، در زندان و بازداشتگاه چه خبری می تواند باشد....؟!

اگر چه این ها را می توان تا حدودی طبیعی قلمداد کرد، اما در برخی مواقع واقعاً این چه خبر گفتن ها بی معناست. به عنوان مثال: از سرویس بهداشتیِ عمومی خارج می شوید که دوستی داخل صف شما را می بیند. این دوست بلافاصله می گوید:«سلام رفیق، چه خبر؟!» خب، چه خبری می تواند داخل سرویس بهداشتی باشد.....!؟
و یا صبح زود از کنار همسرت یعنی داخل رختخواب بلند می شوید و می روید سوپری محله پنیر بخرید و یا از نانوایی نان بگیرید که اول از همه دوست شاطرت می گوید:«چه خبر؟». داخل سوپری نیز اسماعیل آقا، صاحب مغازه می گوید:« رفیق، چه خبر؟». یک مشتری ِ آشنا شما را می بیند و می گوید:« چه خبر؟». خب، عزیزان من، صبح به این زودی که هنوز تشک و پتو و ملحفه ات هم جمع نشده، چه خبری می تواند وجود داشته باشد....!؟
بعضی از دوستان هم واقعاً شورش را در می آورند. به عنوان مثال به محض این که شما را می بینند، می گویند:« خب، چه خبر؟» شما نیز طبق معمول می گویید:« سلامتی.» پس از چند ثانیه مجدداً می گویند:« تعریف کن، دیگه چه خبر؟».
- «سلامتی. خبرخاصی نیست.»
پس از دقایق کوتاهی محکم می زنند پشت شما و مجدداً می گویند:« دیگه چه خبر؟!»
دوست دارم یک بار در پاسخ به همچو آدم هایی بگویم:
«دیگه چه خبر و کوفت! دیگه چه خبر و درد! دیگه چه خبر و زهر مار......!»

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
مسئولان جلوی گرانی مدفوع الاغ را بگیرند!
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

جایی نشسته بودیم که طبق معمول ِ این روزها بلافاصله بحث به سمت گرانی و مشکلات و کمبودها رفت. یکی گفت:« وقتی سرگین الاغ (عنبر نسارا) شده کیلویی صد و پنجاه هزارتومان دیگه چه انتظاری داشته باشیم که مثلاً قیمت آرد نره بالا، ماکارونی گرون نشه و ...» در دل گفتم، چه قیاس جالبی! ای کاش مسئولان محترم در این یک فقره دیگر اقدامی عاجل می کردند...
دوست دیگری گفت:« شیر خر هم خیلی نرخش رفته بالا» دیگری گفت:« پنیر الاغ هم خیلی گرون شده!»
خلاصه جای شما خالی،اوضاع حسابی خر تو خر بود که بنده عرض کردم:« خوبه که خر خودش متوجه نیست در کشور ما چه گوهر گران بهایی است و صاحب چه سرمایه ی عظیمی است، وگرنه آدم ها رو به هیچ عنوان تحویل نمی گرفت!»

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
نکته های ریز
نوشته ی: راشدانصاری

* در ایران همه چیز قانونی است، حتی کارهای غیر قانونی!

* طنزنوشتن، شبیه رانندگی کردن بر روی یخ! در جاده های کوهستانی است.

* برای یک گل فروش، شادی و ماتم فرقی نمی کند.

* گاهی اوقات دیدن ِ تابلوی دستشویی، از دیدن ِ بهترین دوست ارزشمندتر است.

* خداوند هیچ بنی بشری را به درد شاعری گرفتار نکند.

* درد ِ سرایش، (سرودن) کمتر از درد ِ زایمان نیست.

* شعر، وقت ناشناس ترین مهمان است.

* کتاب، غذای روح است اما گاهی اوقات بعضی از غذاها نیز مسموم کننده هستند.

* دل ربودن، جرمش کمتر از سرقت مسلحانه نیست.

* روزی که آقای جعفری عقیده داشت همسایه باید به درد همسایه بخورد، پسرش با سنگ شیشه ی پنجره مان را شکست.

* پرنده ای که در قفس می خواند، هنرمندتر است.

* کشور ما جای دله دزدها نیست.

* بر عکس دلم که همیشه تنگ است، دریچه ی قلبم روز به روز گشادتر می شود.

https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
رفت!
در راستای بی برقی های بندر:
سروده ی: راشد انصاری (خالوراشد)


اگه هفتادمون یکهو بشه هفت
نیاد توو سفره هامون قطره ای نفت،

خدایی بهتر از اینه بگن که:
توو این گرمای بندر برقتون رفت!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
تحیّر فلسفی
سروده ی: راشدانصاری


چه کسی راست می گوید...؟
آمار بانک مرکزی
نرخ تورم
سخنان رییس جمهور....
جیب های پر از خالیِ پدرم،
یا
پسته ای که از مغازه ی حسن آقا پوزخند می زند!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
زلزله
سروده ی: راشد انصاری (خالوراشد)

از زلزله بدجور به خود لرزیدم
یک دورِ تمام دور خود چرخیدم

با لرزش پا و دست و جاهای دگر
هنگام نماز بندری رقصیدم!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
کمک...

اَلو
اَلو، مرکز؟
این جا بندر است
من عباسم.
کمک، کمک...
این گرما،
دست از سر ِ گرِ ما برنمی دارد!
ضد حال نزنید
کرِم ضد آفتاب بفرستید.
«مو سوختم
مو برشتم....»

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
خبرهای مشکوک
نوشته ی: راشدانصاری

+ یک موسسه به ظاهر خصوصی طی اطلاعیه ای اعلام کرد: تعدادی «کلاه گذار» جهت گذراندن دوران آموزشی استخدام می نماید. در بخش دیگری از این اطلاعیه آمده است: این موسسه همچنین حدود یک میلیون نفر فارغ التحصیل در رشته « کلاه برداری» را پس از فراگیری آموزش و مهارت های فنی لازم ، وارد بازار کار کرده است.

+ یکی از عناصر مشکوک شب گذشته پس از صرف شام، سه بار پیاپی آروغ زد. به گزارش رسیده از در و همسایه های این مرد، صدای آروغ ها تا شعاع صد متری به گوش رسیده است.

+ طبق آخرین گزارش های رسیده در یکی از محلات بندرعباس، یک ساختمان کاه گلی قدیمی که در کنار برجی ۱۵ طبقه ایِ شیک و مجلل قرار داشت، از خجالت آب شد و فرو ریخت.( به این می گن فاصله طبقاتی!)

+ و آخرین خبر: سازمان هواشناسی به ضرس قاطع اعلام کرد، بر خلاف سایر نقاط کشور هوای استان هرمزگان به ویژه مرکز استان تا ۳۰ سال آینده کمی تا قسمتی ابری همراه با گرد و غبار محلی خواهد بود که در پاره ای از مناطق از مقدار ابرها کاسته می شود.

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
تکان دهنده
سروده ی: راشدانصاری

زور می زنم
به خودم فشار می آورم
از چشم آهو می نویسم
خط می زنم
از لب و ابرو می نویسم
پاره می کنم

همسرم می گوید:
این ها را ول کن
شعری بگو که مخاطب را تکان دهد

نیمه های شب
زلزله آمد
مشکل حل شد...

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆

https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
نشانی کانال طنز راشدانصاری👆
قهوه ی اسپرسو و عواقب خوب آن!
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

نوشیدن قهوه ی اسپرسو در سال های اخیر بسیار رواج یافته است. و جالب این که بین جوان های اهل دل! خیلی بازارش داغ است. آن قدر داغ که برخی اجازه نمی دهند سرد شود، بلکه همان داغ داغ سر می کشند.
نه تنها بین جوان ها ، بلکه نوجوانان و کودکان نیز اخیراً به نوشیدن اسپرسو روی آورده اند؛ به طوری که کودک خردسالی را دیدم که به والده اش می گفت:« مادر، قهوه!»
و مستحضرید که قهوه نیز درست مثل ترانه های رپ و همچنین مثل استنداپ کمدی و خیلی از پدیده های نوظهور دیگری مثل زیر ابرو برداشتن پسرها، مثل خواستگاری رفتن دخترخانم ها و...در کشور ما سابقه ی طولانی ای ندارد. تصدیق می فرمایید که تا چند سال قبل سراسر همین شهر خودمان حتی یک قهوه فروشی( قهوه خوری) وجود نداشت. مثل الآن نبود که هر چند متری ، و گاهی به فاصله ی هر یک وجب یک قهوه فروشی باز شده است. همه جا تابلوی «قهوه اسپرسو» زده اند. روی دیوار، روی تنه ی درخت، روی تیر چراغ برق، روی درِ خانه ها، همه جا قهوه، قهوه، قهوه! حتی پشت کمر یک معتادی که کنار خیابان ساعت ها دولا شده و مشغول چرت زدن بود نیز دیدم کاغذی چسبانده اند با این عنوان:« قهوه ی پدر»!
نه تنها در شهر، بلکه در بیابان، یعنی در حاشیه جاده ها نیز مغازه ی قهوه فروشی است. برخی مواقع دیده شده است در کوه ها و نوک قله ها قهوه فروشی زده اند! از آن بالا بالاها با دوربین نگاه می کنید می بینید که در دره ای عمیق و درست زیر درخت کُناری یک کپر زده اند که قهوه ی اسپرسو می فروشند. حتی در روستاها...خدا می داند، گاهی اوقات در برخی روستاهای خلوت و مهاجرت کرده به شهر؛ که هیچ بنی بشری پر نمی زند، اما قهوه فروشی تا دلت بخواهد مشاهده می شود...
به هر حال بنده مدتی است که بدجور اسپرسونوش شده ام. یکی از دلایل اصلی آن شاید حلال بودن قهوه است!
این را هم بگویم که هنوز به راز تک و دوبل و....آن پی نبرده ام. اما از روی برخی شواهد و قرائن و حرکات دوستان ِ قهوه خور، چیزهایی متوجه شده ام.
قبل از هر چیز بگویم که ما مشتری های دایمیِ قهوه فروشیِ آقا احسان کاملاً یکدیگر را می شناسیم. یعنی مدتی است در آن مکان - قهوه فروشی- با هم آشنا شده ایم. حالا بماند که گاهی اوقات تک و توکی آدم های ناشناس و جدید و کمی مشکوک! نیز به جمع مان اضافه می شود.
خب، داشتم عرض می کردم که از روی برخی حرکات دوستان متوجه شده ام که چرا می گویند تک و دوبل و....
به عنوان مثال من بیشتر اوقات تک می خورم و البته گاهی نیز پاتک می زنم! یعنی خودم هم در صحبت کردن هایم حالت تهاجمی می گیرم. بعد جای شما خالی.....اوایل که هنوز معتاد قهوه نشده بودم، می دیدم دوستان پس از نوشیدن قهوه اخلاق شان تغییر می کند. چهره هاشان از این رو به آن رو می شود. شاد و شنگول می شوند. دلیلش را درست نمی دانستم. - البته الآن می دانم!- بعد حرف هایی می زدند که برای من به عنوان یک آماتور - یعنی کسی که هنوز قهوه خور حرفه ای نشده است- تعجب آور که چه عرض کنم، شگفت انگیز بود. یک وقت فکر نکنید این حرف ها شبیه بلوف های پامنقلی ها و برادران همشیره!(شیره ای ها) بود، خیر.... حرف ها چند ریشتر وحشتناک تر و غیرقابل باورتر.ملاحظه بفرمایید:
دوستی پس از سرکشیدن قهوه اش محکم می زد روی زانوی دوست بغل دستی اش و می گفت:« رفیق، اگر من رییس جمهور بودم ،به همه ی مجردها زن می دادم. مفتی ، بدون دریافت یک ریال!»
در دل می گفتم:« جل الخالق! مفتی دیگر چه صیغه ای است؟ حتی صیغه ی موقت هم مفتی نیست!» بعد نفر دومی که ضربه خورده بود، منظور ضربه دست بر روی زانویش...می گفت:« چند روز قبل خدمت فرماندار بودم، و به اتفاق رفتیم روستاهای اطراف بازدیدی داشتیم از وضعیت مردم روستاهای بخش مرکزی!» باز به خودم گفتم:« یحتمل این آقا مسئولی چیزی است. بماند که بعدها متوجه شدم در بازار دستفروشی می کند...»
در پاسخ به همین دوست و رفیق گرمابه و گلستان ِ فرماندار، دوست دیگری می گفت:« یک بار همین که رییس جمهور نشست داخل ماشینم، گفت: مَمَد (محمد) تا کی نمی خوای ماشین مدل بالاتری بخری؟!» این جا بود که دیگر مغزم سوت کشید. خدایا این ها چقدر آدم های مهمی هستند!
نفر بعدی می گفت:« گفتی ماشین مدل بالا، حیف و صد حیف که هفته ی قبل لندکروزم رو فروختم!» ای جانم لندکروزر....البته این دوست مان از مغازه که خارج شد، دیدم موتورسیکلت سوار شد و رفت. اما هیچ گاه به رویش نیاوردم.
دوست دیگری در پاسخ به صاحب لندکروز گفت:« هیچ وسیله ای مثل کشتی نیست.» دسته جمعی و یک صدا گفتیم:« چرا؟» گفت:« من دو تا کشتی دارم. یکی اقیانوس پیماست و دیگری....» حرفش را قطع کردم و گفتم:« اجازه بده، اول تکلیف اولی رو روشن کن تا بعد یواش یواش برسیم به دومی، چون بنده ناراحتی قلبی هم دارم و....» گفت:« بله، اقیانوس پیما و آن هم ۱۲۸ هزار تنی و....» بقیه ی صحبت هایش درست متوجه نشدم.
فقط داخل گوشم چیزهایی شنیده می شد شبیه ویز ویز و سوت و ...
بله دوستان عزیز. این بود ماجرای قهوه های تک و دوبلی که عرض کردم آن اوایل چیزی از آن سردرنمی آوردم.
بین خودمان باشد، من هم یک سالی می شود که یک هواپیمای مسافربری از نوع بوئینگ ۷۳۷ را خریداری کرده ام ولی دور دور نمی روم. فقط از منزل تا قهوه فروشی آقا احسان. همین.

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆