راشد انصاری
798 subscribers
271 photos
24 videos
94 files
283 links
خالو راشد
Download Telegram
VID-20211129-WA0118.mp4
6.9 MB
کلیپ شعرخوانی راشد انصاری
به مناسب روز جهانی زبان مادری:

به گویش دیده بانی.
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)

ﺧَﺸِﻦ ﻓﺼﻞ ﺑﻬﺎﺭ ﻭ ﺯِر ﮐُﻨﺎﺭﯼ
ﺳِﺮَﺕ ﺍُﺳﺘﯿﺒﻪ ﺍَ ﻟﯽ ﭘَﻪ ﯼ ﻧﮕﺎﺭﯼ
 
ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻫﯿﺎﻫﻮﯾﯽ ﺗِﻪ ﺻﺤﺮﻭ
ﺍُﺩﺍﺑﺶ ﺧﻮﺩ ﻃﺮﻑ ﺗﺎ ﻧﺼﻔﯿﻪ ﯼ ﺷﻮ
 
ﻧﻪ ﻓﮑﺮ ﺩﺳﺘﻪ ﭼﮏ ﺑﺶ ﻧﻪ ﺍﺟﺎﺭﻩ
ﻧﻪ ﺗِﺮﺱ ﺍﺯ ﻏﯿﺒﺘﺖ ﺑِﻪ ﺗِﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ
 
ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺑﻮﻕ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻭ ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ
ﺑﺠﯿﺮﻭﯼ ﮐُﺮ ﺑُﮑﻮﯼ ﻟﯽ ﺷﺎﺧﻪ ﭼﯿﮏ ﭼﯿﮏ
 
ﯾﻪ ﮐِﺘﻠﯽ ﻟﯽ ﺗﺶ ﺍُﺗﺒﻪ ﺟَﯽ ﺳﻤﺎﻭﺭ
ﺑَرﻭﻥ ﻫﻢ ﻧُﻢ ﻧُﻤﻮ ﮐُﺮﺑﺎ،ﻧﻪ ﺷﺮﺷﺮ
 
ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﻃﻮﺭﯼ ﺑِﻪ ﮐﻪ ﺳﯽ ِ خَرﺩﻭ
ﺑﭽﺴﺒﻪ ﺻﺐ ﻧﺎﺷﺘﺎ ﺣُﺮﻣﺎ  ﺍَﺭﺩﻭ
 
ﺧِﺮُﻑ ﻫﻢ ﺗِﮏ ﯾَﻪ ﭘﺎﺗﯿﻠﯽ ﺗَﻪ ﺗَﺶ ﺑِﻪ
ﺑﮕﻮ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﺕ ﯾَﮏ ﮐﻮﭖ ﻣَﺶ ﺑِﻪ
 
ﺍﯾﯽ ﺍَم  اَی ﺩﺱ ﺗﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺭ ِ ﯾﻮﺍﺷﻮ
ﻭَمِن ﻃﺮﺯﯼ ﮐﻪ ﺩﯼ ﻃﻔﻠﺶ ﺍﮐﻮﯼ ﺧﻮ
 
ﺩﻭ تَئو ﺷﻠﻮﺍ ﺑﮕﻮ ﺑﺎ ﺷﻌﺮ «ﺑﺎﻗﺮ»
ﻭﺻﻮﺕ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﺍﮐﺒﺮ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ
 
ﻧﻮﺍﯼ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﺑﺎ ﺍُﻥ ﺩَﻡ ﮔﺮﻡ
ﺩﻝ ﻓﻮﻻ‌ﺩﯼ ﺍﻡ ﺍُﺗﺒﻪ ﺍَﮐﻮﯼ ﻧﺮﻡ
 
ﺗﻮ ﻫﻢ اَی ﺷﯿﻄﻨﺖ ﺑﮑﻨﺶ ﺗﻪ ﮐﺎﺭﺕ
ﮐﻪ ﺁﺧﺮ ﺟِﺮﻧَﮑﻮﯼ ﺗﺎدِه ﻧﮕﺎﺭﺕ!
 
اَﺩُﻡ ﯾَﮏ ﺑِﻔﺘﯽ ﻋﯿﻦ ِ ﮐَئوگیئی ﻣﺴﺖ
ﺗِﻪ ﮔَوﺩ ﻭ ﺧِرَﯾﺎ ﻭ ﺩَرﻭَﻩ ﻭ ﺑَﺴﺖ
 
ﺩﻭﺗَﯽ ﺗﻮﻥ ﻭَ ﺑﻬﺎنَئ ﻭﺍﺩِﺩﻭﯼ ﺩُﻝ
ﺍﺷﯽ ﭘﺸﺘﻮﯼ ﺑﺠﯿﺮﺗﺎ ﺑﮑﻨﯽ ﮔﻞ ﮔﻞ
 
ﺍَﺧﯿﺰ ﺑﮑﻨﺶ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﭘﺸﺖ ﺳﻨﮕﯽ
ﺳﻪ ﭼﺎﺭﺗﺎ ﺗﻤﭙﻠﮏ ﺑِلئش ﻓﺸﻨﮕﯽ!
 
ﺷُﻠﻮﺥ ﺑُﮑﻨﺶ، ﺑﮕﻮﯾﺶ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺻﻠﻮﺍﺕ
ﺩُﺗﻮ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺎﻟﯽ ﺍُﺷﺒﺰﻥ ﻣﺎﺕ
 
ﻭﻓﮑﺮﺵ ﮐﻪ ﺍَ ﻟﯽ ﭼَﻬﮏ ﺍُﻓﺘﺪﺳﺘﺶ
ﺗﺎ ﺍﯾﯽ نَئو ﺍﺻﻼ‌ ﺍﺯ ﺟَﯽ ﺧﻮﺕ ﻧَﺮﺳﺘﺶ
 
ﺧﻼ‌ﺻﻪ،ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻥ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻪ ﺯﺭ ﺩﻝ
ﺑﺪﻭﻥ ﮔﻮﻝ اُﺗﺰﺗﻮ اَی ﺩﻝ ﻏﺎﻓﻞ
 
ﭘِﺸﯿﻨﺪﻡ ﺑﻌﺪ ِ ﺧَﺮﺩﻭﯼ ﺍُﻧﺪﺭﻭ، ﺩﻭ 
ﺩُﻭﻭﺍﺭﻩ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻧﻮ ،ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﻧﻮ
 
ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﺍِﻧﺪﯼ ﻭﺿﻌﯽ ﺳﯽ ﻣﻮ ﭘِﺶ ﺑﺎ
ﻋﻮﺽ نَکنُم وَ هر چیزی تِه ﺩﻧﯿﺎ…

فروردین ۱۳۸۵
به مناسبت روز جهانی زبان مادری:

هر چه سنگن، تی پَی لنگِن
به گویش دیده بانی
سروده: راشدانصاری( خالوراشد)

تو مَگو خالو دَبنگِن
شعرییاش بِشتُر جفنگِن
کارُش از لی ریشه لنگن
فکرِ نون نی اِن چه دَنگن

اَی خدایا هر چه سنگن
سی چرا مُل پای لنگن؟!

با اَگو فکرُت کُیا اِن
دی اَگو رودُم گِنا اِن
ضدتُر از کُلن کاکا اِن
مو وَلِه یارُم خدا اِن

اَی خدایا هر چه سنگن
سی چرا مُل پای لنگن؟!

بعضی مَعگوئن اَی فلونی
فکر نون بَه تِه جوونی
تِه کِسُت نی یَک قِرونی
شعر مَگو سِر جَئ خوت اونی!

اَی خدایا هر چه سنگن
سی چرا مُل پای لنگن؟!

هر که بی پولِن به وَلله
سنگی از آسمون اگر با
بین صد تا کله و پا
ایی پریشونن خدایا

اَی خدایا هر چه سنگن
سی چرا مُل پای لنگن؟!

یَک رُزی سیلی اگر با
راست اَتا سی محله ی اَعما
چونکه بدشانسُم تِه دنیا
چول اَکوی شالده ی مو تَهنا

اَی خدایا هر چه سنگن
سی چرا مُل پای لنگن؟!

اُمخِلی یَک سیکَلی نو
ارزشی اُشنی کَدِ گو
بس که لُه اُمدَه تی اُفتو
روز روشن بی مَسی شو

اَی خدایا هر چه سنگن
سی چرا مُل پای لنگن؟!

شو پَتو اَکنِم دو سه لا
نه یکی، بلکه سه چار تا
صُب اَرُستِم از تِکهِ جا
کُلَنو مونخَردو سرما!!

اَی خدایا هر چه سنگن
سی چرا مُل پای لنگن؟!

یَک دوکون اُمکو اجاره
اُشنَکو دردِ مو چاره
خوارُم از دست اداره...
تَش مَه جونُم زَه دو باره

ای خدایا هر چه سنگن
سی چرا مُل پای لنگن؟!

مالیات اَندو خُمارُم
اُشبو هر دار و ندارُم
هم زدست بیمه خوارُم
با عوارض چی دُچارُم

ای خدایا هر چه سنگن
سی چرا مُل پای لنگن؟!

راشد اَی روده ت درازِن
مردم اَ پول شون اَ نازِن
حرف تو سوز و گُدازِن
حق شو اِن که اُتنَبازِن

ای خدایا هر چه سنگن
سی چرا مل پای لنگن؟!
سال۱۳۷۴
سوتی های.....
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)

در کشور ما، نه تنها جناب رییسی، رییس جمهور محترم و آقا جواد خیابانی تپق می زنند و سوتی های جالب می دهند؛ به طوری که تا مدت ها باعث ایجاد شور و نشاط در جامعه می شوند! بلکه مادربزرگ بنده نیز از این قاعده مستثنا نیست. اگر چه مادربزرگم طفلکی منصبی ندارد و سخنرانی نمی کند، گزارشگر فوتبال هم نیست، اما بیشتر مواقع چیزهایی را با چیزهای دیگر اشتباه می گیرد. اسامی افراد را با اشیاء جا به جا و اشتباه تلفظ می کند. و...
به عنوان مثال مادربزرگ سال هاست که «کاپوچینو» را با بازیگر مورد علاقه اش یعنی «آل پاچینو» اشتباه گرفته است و هیچ رقمه هم کوتاه نمی آید! البته نه خودشان را بلکه در تلفظ نام شان دچار مشکل است. مثلاً به محض دیدن فیلمی که آل پاچینو در آن بازی می کند، می گوید:« عشق من کاپوچینو....» گاهی اوقات نیز عصرها دلش هوس یک لیوان آل پاچینو می کند!
حالا بگذریم که به ابوالفضل پورعرب می گوید ابوالفضل عرب نیا و به عرب نیا می گوید پورعرب. بین خودمان باشد این دو نفر را فکر کنم بیشتر ایرانی ها بارها و بارها اشتباه گرفته باشند از جمله خود ِ بنده!
البته این را هم بگویم که مادربزرگ عزیزم به خربزه می گوید خیار! و جای شکرش باقی است که مثلاً به خود ِخیارسبز دیگر نمی گوید طالبی! چرا که برای ایشان کماکان خیار سبز لااقل همان خیار است...
ولی خودمانیم طی این سال ها خیلی عجیب است که بیش از ده ها بار به مادربزرگ گفته ام ۶ بار بگو: «شیش سیخ جیگر سیخی شیش هزار...» خیلی راحت و هر بار بدون حتی یک اشتباه می گوید. این در حالی است که ریاست محترم جمهور در سفرش به فارس بعد از سوتی نخست در فرودگاه ، در جلسه ای این جمله را سه بار تکرار کرد و هر سه بار هم اشتباه گفت:«سی و سیش شهرستان استان فارس. » «شی و سش شهرستان استان فارس» البته بار آخر خیلی خوب شروع کرد:
« ۳۶ شهرستان استان ....» (همین طور که ملاحظه می کنید از پیچ های نخست این کلمات بسیار سخت به سلامت عبور کرد) اما متأسفانه همین که در سراشیبی قرار گرفت، یعنی اواخر جمله، یک هویی فارس را به اشتباه فارش تلفظ کرد!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
چند سطری در خصوص طنز و....
نوشته ی: راشدانصاری

دوست عزیزم آقای رسول سنایی امر کرده اند، چند سطری برای کتاب طنزش به عنوان مقدمه قلمی کنم....یکی نیست به جناب سنایی بفرماید، آخر عزیز دلم حالا این درست که ما قصد نداشتیم و نداریم مثل استاد زنده یاد: باستانی پاریزی، قبل از هر چیز حدود هشتاد صفحه مقدمه در باره ی پاریز و سیرجان بنویسیم و بعد دو سطر در خصوص کتاب مزبور، اما خانه آباد! مگر می شود در حوزه ی(با حوزه ی هنری اشتباه نشود!) وسیع و گسترده ای و در عین حال شگفت انگیزی مثل طنز و طنزپردازی فقط به چند سطر بسنده کرد؟! آن هم در جایی که پروفسور ایلی بیشکوف، کارتونیست و طنزنویس بلغاری می گوید:
"طنز به منزله ی سیستم دَوران خون در اجتماع است. اگر ملتی هنوز به طنز و فکاهی آشنایی ندارد، حق موجودیت خود را هنوز ثابت نکرده است." و یا در جای دیگری که ویل کاپی طنزپرداز فقید آمریکایی و خالق اثر ماندگار "چنین کنند بزرگان" می فرماید:
"زندگی بدون طنز مثل آدمی بی دست و پاست که در گوشه ای نشسته و عذاب می کشد."
تازه بنده می توانم ده ها مورد این چنینی را در خصوص اهمیت طنز و طنزپردازی مثال بزنم و....اما در این مجال اندک، سعی می کنم مفید و مختصر عرض کنم که
به هوش و آگاه باشیم، زیرا زنده یاد ابوالفضل زرویی نصرآباد در جایی اظهار می دارد، با این مضمون که: "همان طور که یک پزشک درس می خواند و پزشک عمومی می شود، سپس درس می خواند و متخصص می شود، شعر طنز هم مرحله ی تخصص و فوق تخصص ادبیات است...." (مسئولیت اش به عهده ی استاد!)
و این یعنی اوج سختی ِ کار طنز و طنزنویس و مسئولیت سنگینی که در قبال جامعه و هم نوعان خود به عهده دارد....آن هم طنزی که "لئوناردو شاشا" ی ایتالیایی می گوید: "درک هیچ چیز دشوارتر از درک طنز نیست و هیچ چیز کشف ناشدنی تر از طنز نیست..."
خب، تا این جای کار خدا را شکر حساب کار دست مان آمد که با چه بحث پیچیده و سختی مواجه هستیم و به هیچ عنوان نمی توان دست کم اش گرفت. صاحب این قلم پیش از این در جایی گفته است: طنزپرداز باید بکوب مطالعه کند تا همواره در انباری و پستو که همانا پس زمینه ی ذهن طنزپرداز است، واژه و کلمه ذخیره داشته باشد، نه مثل آن مغازه داری که پس از مدتی اجناس داخل ویترین و قفسه اش را که فروخت، در انبار جنس نداشته باشد و....مثال از این ساده تر و واضح تر....
و خوشبختانه تا آن جایی که بنده اطلاع دارم، جناب سنایی جزو انگشت شمارانی است در بین شاعران و طنزپردازان امروز که اهل مطالعه است. و این همان چیزی است که نیاز اصلی نوشتن و سرودن است، به ویژه برای یک طنزپرداز حرفه ای. پس به این نتیجه می رسیم که طنز بسیار جدی است و شوخی بردار نیست.
اما ببینیم جناب میلان کوندرا نویسنده ی فرانسوی زبان(چک تبار) در این خصوص چه نظری دارد:"طنز زنگاری است که آهن قدرت را می‌خورد و می‌پوساند. برای همین است که خودکامگان چشم دیدن طنز و طنزنویس را ندارند..."
اصلاً چرا راه دوری برویم و بیشتر از خارجی ها مثال بیاوریم، در جایی که حضرت شیخ اجل، سعدی خودمان می فرماید:
خلاف رای سلطان رای جستن
به خون ِ خویش باشد دست شستن

اگر خود روز را گوید شب است این
بباید گفت: اینک ماه و پروین..."
به قول معروف باز هم بگم؟ بگم؟...که در این جاده ی پر پیچ و خم و سنگلاخی چقدر بایستی همواره مراقب بود.
و اما برای کسی مثل من که قریب به سی سال است به طور مستقیم و حرفه ای، نه از روی تفنن و....با مقوله ی طنز درگیرم، مایه ی بسی خوش حالی و امیدواری است که امثال رسول سنایی ها در فضای طنز مملکت نفس می کشند و بی پروا قلم می زنند.
و اگر اجازه داشته باشم حضرت ایشان را به نام کوچکش صدا بزنم، بایستی به ضرس قاطع به عرض تان برسانم اول این که رسول هم ذاتاً شاعر است و هم طنزپرداز و با سواد. و به این دلیل می توانم نامبرده را یکی از بهترین شاعران طنزپرداز نسل جوان بنامم. یعنی اسباب بزرگی و بزرگ شدن را همه یک جا دارد و در عین حال می داند چی به چی و کی به کی هست...
و صد البته می دانم و خودش هم خوب می داند که به قول صائب بزرگ:
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من/ورنه این‌دنیا که ما دیدیم، خندیدن نداشت...
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
منتشر شد:

#برادرانه_ها
شعر طنز
#راشد_انصاری (خالو راشد)

«راشد انصاری» یا همان خالو راشد معروف، از طنز پردازان شناخته شدۀ روزگار ماست. چاپ و انتشار مجموعه‌های مختلف و حضور پیوسته و مداوم او در برنامه‌های ادبی از خالو چهره‌ای شناخته شده در فضای ادبی امروز رقم زده است.
تازه‌ترین مجموعۀ راشد انصاری، کتاب دویست و ده صفحه‌ای «برادرانه‌ها» است. خالو در مقدمۀ کتاب آورده است: «شاید اولین بار در طول تاریخ باشد که به جای «اخوانیه یا اخوانیات» از این عبارت استفاده می‌شود و همان گونه که مستحضرید این گونۀ ادبی در ادبیات از سابقۀ دیرینه‌ای برخوردار است. در اخوانیه‌ها بیشتر دو دوست شاعر به صورت شعر با یکدیگر شوخی می‌کنند، احوال یکدیگر را می‌پرسند، گاهی در خلال این شعرها گله می‌کنند، به مسایل و مشکلات سیاسی و اجتماعی و... یا نقد دولت‌ها می‌پردازند.»

سروده: استاد مهدی مباشر- شیراز

ای مظهر طنازی، ای راشدِ انصاری
در مجمع خوش‌خوابان، بینم که تو بیداری

از رشد شعور خود، راشد شده‌ای، احسنت
چون ناصرِ فرهنگی، فامیل تو انصاری

از دور رخت بوسم، با این که نمی‌دانم
هستی تو بلوند و بور، یا سرخی و گلناری

چشمان تو رنگین است، یا چون دل بعضی‌ها!
باشد کمکی تیره، یا میشی و زنگاری

هم نیز نمی‌دانم، طاسی تو وَ یا مودار؟
ریشوی چنان زندی، یا کوسه چو قاجاری

پیری تو و یا برنا، قویی تو وَ یا دُرنا
نزدیک به هندی چون، طوطیِ شکرخواری...


پاسخ راشد انصاری:

«مهدی ِ مباشر» خان! در قلب منی آری
از خیل مریدانم، بسیار نه مقداری

پرسیده‌ای از مویم، از وضع سر و رویم
از وزنم و اندامم، جویا شده‌ای باری

موی سر من مشکی، هیکل چو «رضازاده»
دارم شکمی آن هم اندازهٔ انباری!

از جای دگر اما، چیزی نتوانم گفت
در وصف نمی‌گنجد، ابعاد گرفتاری

در بندرِ عباسم، نه لوطی و رقاصم
دارم دلکی ساده، از رنگ و ریا عاری

پر مشغله‌ام اما می‌طنزم و می‌خندم
ما را به سیاست چه؟ «ول کن مگه بیکاری!»


#انتشارات_سمت_روشن_کلمه
#روشنای_کلمه_روشنای_جهان


#انتشارات_سمت_روشن_کلمه #نشر_سمت_روشن_کلمه #سمت_روشن_کلمه #ناشر_تخصصی_ادبیات_و_هنر
#یداله_شهرجو #هانا_زارعی
#چاپ #چاپ_کتاب #شعر #شعر_طنز #طنز #خبر_چاپ_کتاب #معرفی_کتاب #تازه_های_کتاب #تازه‌های_نشر #هرمزگان #بندرعباس

صفحه‌آرا: #طاهره_پورهاشمی
طراح جلد: #سمیرا_مهری
قیمت : ۶۰۰۰۰۰ ریال
محل فروش کتاب:
بوکتاب بندرعباس
کتاب فروشی سرو
و از طریق سایت انتشاراتی سمت روشن کلمه و.....
https://samteroshan.com/product/%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d8%af%d8%b1%d8%a7%d9%86%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7/
برادرانه ها
به قلم: راشدانصاری (خالوراشد)

به جای مقدمه:
«برادرانه ها» نامی است که برای این کتاب انتخاب شده است. هیچ دلیلی هم نداریم! فقط دوست طنزپردازِ خوش ذوقم دکتر عبدالرضا قیصری این عنوان را پیشنهاد دادند. شاید اولین بار در طول تاریخ باشد که به جای « اخوانیه » یا «اخوانیات» از این عنوان استفاده می شود. (فارسی را پاس بداریم!) و همان گونه که مستحضرید این گونه ی ادبی در ادبیات از سابقه ی دیرینه ای برخوردار است. در اخوانیه ها بیشتر دو دوست شاعر به صورت شعر با یکدیگر شوخی می کنند، احوال یکدیگر را می پرسند، گاهی در خلال این شعرها، گله می کنند، به مسایل و مشکلات اجتماعی و سیاسی و....نقد دولت ها و حاکمیت می پردازند.
خب، شاید یکی بپرسد اگر آن دو شاعری که در بالا عرض شد به عنوان مثال بانو بودند؛ (یا همان شاعره ی سابق) تکلیف چیست؟ آیا می توان نام خواهرانه ها را بر این نوع آثار گذاشت یا «اختانیه!» بهتر است؟
به هر حال گاهی اوقات این شعرها یک طرفه است و لزومی ندارد که شاعر دومی که مورد خطاب قرار گرفته است، حتماً پاسخ بدهد. اما در بیشتر مواقع در همان قالب و وزن و قافیه ای که شاعر اولی گفته است، نفر دوم نیز پاسخ می دهد. گاهی اوقات هم در وزن و قافیه ای متفاوت!
« اخوانیه بین اکثر شاعرانی که به سبک کهن شعر می سرایند، بسیار معمول است. شعرهایی که ادیب الممالک فراهانی و ادیب السلطنه برای ملک الشعرای بهار گفته اند و پاسخ های بهار برای آن دو شاعر، از نمونه های خوب «اخوانیات» پس از مشروطه است».
اخوانیه زنده یاد اخوان ثالث برای استاد موسوی گرمارودی نیز از نمونه های بسیار درخشان این نوع شعر یا سخن منظوم است.
و اما این کار یعنی اخوانیه در بین شاعران طنزپرداز بیش از سایرین مرسوم است. صاحب این قلم از سال ها پیش اقدام به گردآوری ِ اخوانیات شاعران معاصر کرده است که این دفتر اگر روزی به صورت کتاب منتشر شود حدود چهارصد صفحه خواهد شد. تعدادی ابیات از همین دفتر تقدیم می کنم.
و صد البته از شاعران جدی سرا و طنزپردازان معاصر، مرحومان ابوالحسن ورزی، ابراهیم صهبا، رهی معیری، سیمین بهبهانی، خسروشاهانی، محمدحسن حسامی محولاتی، ابوتراب جلی،حسن خواجه نوری و.....بیشتر از دیگران در این زمینه از خود آثاری به جای گذاشته اند. برای آشنایی شما با اخوانیه های این دوستان از هر کدام ابیاتی را تقدیم می کنم.
به عنوان مثال از صهبا به حسامی محولاتی:
حسامی ای رفیق هم زبانم
که با تو هم دل و هم داستانم

سخن سنج و سخن پرداز باشی
که با گویندگان دمساز باشی

تو را در سر نه کبری هست و نه ناز
دَرت دایم به روی دوستان باز
و....
پاسخ محولاتی:
رفیق مهربان صهبای نامی
که مشهور است در شیرین کلامی

ز راه دوستی آن یار دیرین
برایم گفته شعری نغز و شیرین

که در مهمان نوازی طاق باشم
چو حاتم شهره ی آفاق باشم
و.....

همچنین از ابوالفضل زرویی نصرآباد به سیدابراهیم نبوی:
خدمت مستطاب ذوالتکریم
حضرت شیخ سید ابراهیم

به تو از جانب تمامی خلق
یک «سلامُ علیکم» از ته حلق

یک سلامُ علیک طولانی
سرش این جا تهش بریتانی
و....
و بعدی از دکتر حسن خواجه نوری«چراغ موشی گنابادی» به تفکری پرچانه:
السلام ای جناب پرچانه
حال تو خوبه ای پدر، یا نه؟

چه خبر داری از زمانه پدر
داری از وضع مملکت چه خبر؟
و....
پاسخ تفکری:
ای که شعرت ز لطف سرشار است
اکثراً نیشدار و بودار است

بعد یک مدت طویل و مدید
شعر پرگوشه ات ز راه رسید
و.....

این هم از ناصراجتهادی«جهانگرد» به چراغ موشی گنابادی:
ای چراغ موشی گنابادی
ای رفیق عزیز ایرادی!

ای که ریزد ز گفته هات نمک
نمک خالص و بدون کلک

ای که اشعار تو ز شیرینی
سخت چسبد به کاسه و سینی!
و...

از فریدون مشیری به صهبا:
صهبای عزیز ای که بودت
صد گونه محبت زبانی

اکنون ز چه رو تو دیگر از ما
یادی نکنی به مهربانی؟!
و....
پاسخ صهبا:
ای فریدون که شعر ساده ی تو
مایه انبساط یاران است

در کلام تو شعله ی مهر است....
و....
گاهی اوقات نیز یک طرف قضیه شاعری جدی سرا و غزل سرا مثل استاد محمدعلی بهمنی است و طرف دیگر طنزپرداز برجسته ای همچون زنده یاد عمران صلاحی. البته نمونه هایی هم از فریدون مشیری و ورزی در بالا تقدیم شد.توجه بفرمایید:
ای بهمنی ِ عزیز و خوبم
ای یار گرامی جنوبم

ای بر لب تو همیشه خنده
شرمنده ی خوبی تو بنده

و....
تهران به خلاف آن حوالی
شهری است گرفته و زغالی

شهری است پر از ریا و تزویر
شهری است که می‌کنی در آن گیر

هرکس پی قوت لایموت است
شهری است که تارعنکبوت است

یک لحظه نمی‌شود بشینی
روی زن و بچه را ببینی
و.....
پاسخ استاد بهمنی به زنده یاد صلاحی:
عمران صلاحی ِ عزیزم
هم صحبت فصل برگ ریزم

هم غربت روز و روزگارم
هم باور شعرم و شعارم

و.....
اینجا که منم هوا گرفته است
انگار کسی مرا گرفته است

اینجا همه چیز، چون حباب است
نان گمشده‌ای میان آب است
دریا که عزیز شاعران است
اینجا که منم بلای جان است
و......
به هر حال از این دست کارها فراوان است و فقط به عنوان نمونه تعداد اندکی از ابیات بزرگان تقدیم شد تا بگویم برادرانه ها! یا همان اخوانیه های این کتاب مربوط به اوایل و اواسط دهه ی هفتاد تا به اکنون است که در مجلاتی مثل اطلاعات هفتگی، جوانان امروز و....، روزنامه ی ندای هرمزگان و....منتشر شده اند.
البته با ذکر این نکته که برخی از این برادرانه ها یک طرفه است و شاید تنبلی این جانب و همچنین مشغله ی کاری(نوشتن در مطبوعات و...) نتوانسته ام پاسخی درخور شان دوستان را بدهم. و همچنین برخی از اخوانیه های صاحب این قلم مشخص نیست برای چه کسی است! یعنی برای شما خوانندگان عزیز مشخص نیست، اما خودم و طرفی که مورد خطاب واقع شده است که می دانیم ...!
و این شاید برخلاف اخوانیه های مرسوم باشد.

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
اخوانیه ای قدیمی با اجازه از سیداکبر میرجعفری
سروده:راشدانصاری(خالوراشد)

تک و تنها علی رضا قزوه
رفته هر جا، علی رضا قزوه

دیدمش با لباس مشکوکی
توی "ناجا" ، علی رضا قزوه

پله ها را سه تا یکی طی کرد
رفت بالا علی رضا قزوه

هر در ِ بسته را به حمداللهَ
می کند وا، علی رضا قزوه

حامیِ ما حسین ع مظلوم است
مال آن ها! علی رضا قزوه

هر سند را که ضد چپ ها بود
کرد امضا...علی رضا قزوه

ناصرفیض شاعر خوبی ست
وای اما...علی رضاقزوه!

چند باری شفاعتش را کرد
نزد آقا! علی رضا قزوه

از همان کودکیش محبوب است
نه که حالا، علی رضا قزوه

می دوم پا به پای شاعرها
از کرج تا...علی رضا قزوه

دیدمش می رود شب شعری
در "لهاسا" علی رضا قزوه

سکه می ریزد از در و دیوار
منتها با علی رضا قزوه

پشت در گفته شد که ایشان کیست؟
گفتم آقا...علی رضا قزوه

شهرتش از خودش جلو می زد
باریکلا علی رضا قزوه

مطمئن ، شیک، خارجی، جادار
ماه، زیبا، علی رضا قزوه!
سال ۸۸ به نقل از کتاب:«برادرانه ها»
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
VID-20211213-WA0063.mp4
6.9 MB
کلیپ شعرخوانی راشدانصاری (خالوراشد)
⚡️ *مقامِ نخست جشنواره استانی شعر زبان مادری به «راشدانصاری»رسید*

♦️ به گزارش صدای صحرا،جشنواره شعر زبان مادری با عنوان «گپَل خُمونی» از طرف اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی فارس و به میزبانی شهرستان رستم برگزار گردید.

♦️ در این جشنواره راشد انصاری(خالو راشد) شاعر و نویسنده   اهل دیده بان بخش صحرای باغ در بخش زبانِ لارستانی با شعری به گویش دیده بانی در بین ۳۸۰ نفر به مقام نخست رسید.


📢 *صدای صحرا: تنها رسانه رسمی و خبری بخش صحرای باغ لارستان*
«ریش»
سروده : راشدانصاری

مردان! همه قید کیش خود را بزنید
یا ریشه‌ی هر چه خویش خود را بزنید
یک عالمه ماچ و موچ باید بکنیم
لطفاً دَم عید ریش خود را بزنید!
https://chat.whatsapp.com/JNhA2F6MWwy1nNe2fH3HMA
نشانی کانال راشدانصاری در واتس آپ👆
اثر: استاد بیژن اسدی پور
ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
سروده ی: راشدانصاری (خالوراشد)

ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻬﺘﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ
ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﻟﻄﻒ ﻣﺴﻮﻭﻻ‌ﻥ ِ ﺍﻣﺮ
ﻏﺼﻪ ﻭ ﻏﻢ ﺧﺎﮎ ﺑﺮ ﺳﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!

ﯾﺎ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ
ﯾﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻧﻤﺎﺑﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮﭖ ﻭ ﺗﺎﻧﮏ ﻭ ﻓﺸﻔﺸﻪ
ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺳﻤﺎﻭﺭ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

ﻃﺒﻖ ﺗﻤﻬﯿﺪﺍﺕ ﻣﺠﻠﺲ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ
ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺗﺎ ﻣﺎﻩ ﺁﺫﺭ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺗﻮﺭﻡ ﭼﺎﺭﭼﺮﺥ،
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﭘﻨﭽﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﺑﯽ ﺩﺭﺩﯼ ﻓﻘﻂ
ﮐﯿﻒ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

ﻫﻔﺖ ﮔﺎﻭ ﭼﺎﻕ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ
ﻫﻔﺖ ﺗﺎﯾﯽ ﮔﺎﻭ ﻻ‌ﻏﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﺮﻓﻪ ﺟﻮﯾﯽ ﺟﺎﯼ ﻣﺮﻍ
ﺣﺎﻝ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺗﺨﻢ ﮐﻔﺘﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ !

ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﺩﻭﻟﺖ ﭘﺮﮐﺎﺭ ِ ﻣﺎ،
ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺳﻨﮓ ﻣَﺮﻣَﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺭ ﺟﻨﺲ ﺑﺸﺮ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺮ، ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!

(ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻣﻮﻧﺚ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ،
ﺳﺎﺧﺖ ﯾﮏ ﺟﻨﺲ ﻣﺬﮐﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!)

ﺭﺷﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺟﺰ،
ﻃﻔﻞ ِ کوﭼﮏ ﺩُﺏ ﺍﺻﻐﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

ﺍﯾﻦ ﺷﮑﺎﻑ ِ ﺑﯿﻦ ﻣﺎ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﻤﺘﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺍﻟﻨﮕﻮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺯﺭﮔﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﻨﺒﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺑﺎﻻ‌ﯼ ﻣﻨﺒﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

ﺁﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ‌ ﺑﻮﺩﻩ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ
ﺑﺎ ﺯﺭﻧﮕﯽ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺩﺭ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

ﺧﺎﮎ ﺑﺮ ﻓﺮﻕ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺠﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﻣﺸﻬﺪ ﺑﻪ ﭘﺎﺑﻮﺱ ﺍﻣﺎﻡ
ﺑﺎ ﻏﻔﻮﺭ ﻭ ﺑﺎ ﻏﻀﻨﻔﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

ﮔﺮﮒ ﭼﻨﺪﯼ ﺩﺭ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯿﺶ ﺭﻓﺖ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺭﻭ ، ﺩﺳﺘﺶ ﺁﺧﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

ﺑﺎ ﻣﻤﯿﺰ ﺑﺤﺚ ﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻ‌ ﮔﺮﻓﺖ
ﻣﺎﻧﺪ ﺷﻌﺮﻡ ﻻ‌ﯼ ﺩﻓﺘﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

ﺑﯽ ﻣﺠﻮﺯ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ،
ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﻣﻮ ﭘﺸﺖ ﺧﺎﻭﺭ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!

شعرهای سست گفتم سال قبل
شعرِ محکم می کنم در سال نو!

سال های خوب، بوده در قدیم
هست اما چیز دیگر سال نو

*
ﺍﺯ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﺪ
ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ؟ ﻧﻪ ! ﻗﻮﻡ ﺑﺮﺑﺮ، ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ

ﺣﮑﻢ ﺍﯾﻦ ﺟﺎﻧﺐ ﻭَ ﺁﻥ ﺍﻓﺮﺍﺩ لاﺕ
ﯾﮏ ﻣﻮﯾﺰ ﻭ ﭼﻞ ﻗﻠﻨﺪﺭ، ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ

ﻧﺎمسلمانی ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺷﺪﯾﺪ
ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺑﯿﺦ ﮐﺎﻓﺮ، ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ

ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﯾﺶ ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺷﺪ
ﻇﺎهرا ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣُﮑﺪﺭ، ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ

ﻣﺜﻞ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻏﺮﻕ ﮐﺮﺩ،
ﺩﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﺮﺥ ﺷﻨﺎﻭﺭ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ

ﺟﺎﯼ ﻧﺎﻥ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯽ ﺧﺮﻡ
ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﺩﺭ، ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ

ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎﺯ
ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺯﺍﯾﯿﺪ ﺩﺧﺘﺮ! ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ

*

رفته ام دنبال صفدر سال قبل
می روم دنبال حیدر سال نو

ﻣﺜﻞ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺻﺖ ﺷﻮﺩ
ﻣﯽ ﺩﻭﻡ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻫﺎﺟﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

بس که می گویند وصف ازدواج
می شود هر آدمی خر سال نو

ﻓﮑﺮ ﺗﺠﺪﯾﺪ ﻓﺮﺍﺷﻢ، منتها
ﺯﻥ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﻡ ﻣﮕﺮ، ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!

…..
ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﻣﯿﻮﻩ ﺭﻓﺖ
ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﻣﺎ ﭼﻐﻨﺪﺭ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ!

ﺑﭽﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﭘﻮﻝ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﻣﺤﺸﺮ، ﺳﺎﻝ ﻧﻮ

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
طنز نوروزی روستا

رسم و رسومات اهالی نوروزآباد
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)

ایام تعطیلات نوروز ، در نوروزآباد مسابقه ی عروسی برگزار می شود. چهارجانبه، شش جانبه و... رقابت سخت و نفس گیر است. شبیه جام جهانی فوتبال. ان شاالله تا باد چنین بادا!
هر گاه در روستای ما دیدید زن ها و دخترها و پیرزن ها، دسته دسته در کوچه در حال دویدن به یک سمت هستند و همزمان جیغ و داد می زنند ، و در حین دویدن مشاهده کردید برخی یک کفش به پا و عده ای با پای برهنه هستند ، تعدادی بچه به بغل ، با چادر و بی چادر در حال دویدن هستند ،هرگز فکر نکنید خانه ی کسی آتش گرفته است! یا فکر نکنید مسابقه ی دو همگانی یا دو ۱۱۰ متر بامانع است! خیر ، در آن لحظه ی تاریخی و حساس بدانید و آگاه باشید که عروس خانمی را از آرایشگاه آورده اند. و طبق قانون یکی یکی از دخترخانم های روستا به اتفاق مادرها و مادربزگ های شان(اگر در قید حیات باشند و یا نیم نفسی داشته باشند) باید بروند و عروس را به طور دقیق ببینند، بررسی کنند و نظر کارشناسی بدهند!
بحث نگاه کردن به عروس، از اوجب واجبات است. دخترها و مادرها و مادربزرگ ها به جِد پیگیر این قضیه هستند و جزو مطالبات و حقوق حَقه ی خود می دانند و تحت هیچ شرایطی از این یک مورد کوتاه نمی آیند. بحث حضور بانوان در ورزشگاه ها ، قضیه ی ممنوعیت کاندیداتوری بانوان برای پست ریاست جمهوری ، موضوع دیه زن و...و...، یعنی کشک ، اصلا مهم نیست. ولی محرومیت از دیدن ِ عروس هرگز ...هیچ شوهری جرات ندارد(اصلا در این گونه موارد شوهر کیلوی چند است!) همسر خود را از این حقوق قانونی و طبیعی اش محروم کند.
بگو مهریه ات را ببخش، می بخشد، بگو فقط سالی یک بار به مادرت سربزن، می گوید چشم، بگو حق نداری بروی بازار برای خرید، می گوید باشه عزیزم، بگو غذا نخور، می گوید چشم، بگو از نفقه محرومی، با خنده می گوید،بی خیال! اما عمرا یک بانوی نوروزآبادی را تهدید نکنید که اجازه نداری عروس ِ از آرایشگاه برگشته را ببینی. در آن صورت روزگارت تیره و تار خواهد شد.
تازه می گویند تعطیلات نوروز سال گذشته، زنی در حال نماز خواندن ،همین که صدای بوق ماشین عروس را می شنود ،درجا نمازش را نیمه کاره رها می کند و مثل موشک می رود سمت خانه ی عروس. از این مهم تر ، زنی در حال آرایش و میکاپ خودش بوده که خبردار می شود عروس خانم را از آرایشگاه آورده اند، آرایشش را نیمه تمام رها کرده و دویده!
جالب است به محضی که از زیارت و طواف عروس خانم برگشتند، یکی می گوید: اَبروش اَه اَه..." آن یکی می گوید:" تاجش رو دیدین؟ زشتتتتت!" . دیگری می گوید:" خط چشمش،وای نگو که مردم". مادری با طعنه می گوید:" منم از این عروسه خوشگل ترم!". دختر کوچولویی می گوید:" جورابش ولی خوشگل بود!" . خانمی می گوید:" مگه آرایشگاه قحطی بوده که بردنش فلان آرایشگاه!"و:"عروس کلعلی از عروس محسنو خوشگل تر بود!"و...
یکی نیست بگوید پدرآمرزیده ها ، عروس زشت باشد، پیرباشد، کورباشد، کوفت و زهرمارباشد، چه ربطی به من و شما دارد؟!
البته تنوع فرهنگی در ایران فراوان است. روستای ما از فرهنگی غنی و تاریخی کهن برخوردار است‌.ضمن این که یک سری آداب و رسوم، تازه سر و کله شان پیدا شده!
به هرحال هرمنطقه ای رسم و رسومات خاص خودش را دارد.
در نوروزآباد مراسم عروسی هایش در کل کشور منحصر به فرد است. اگر موارد بالا مربوط به بانوان محترمه بود ، حالا بشنوید دوکلمه ای هم از پدر عروس! ببخشید منظورم همان آقایان است.به عنوان مثال اگر در شب حنابندان ، یک کامیون تخم مرغ جلوی خانه ی دادماد پارک بود ، و کارگرها مشغول پیاده کردن ِ کارتن های تخم مرغ بودند؛ فکر نکنید قصد دارند شام به کل اهالی تخم مرغ بدهند. فکر نکنید این تخم مرغ ها قرار است در انبار احتکار کنند. فکر نکنید قرار است تخم ها جوجه شوند و آخر پاییز جوجه ها را بشمارند؟! خیلی خوب نیازی نیست این همه فکر کنید، می ترسم فکر دان تان عیب بردارد! تک تک این تخم مرغ های سالم و گندیده باید به سر و صورت و شکم و کمر و سینه (جای دیگری هم مانده است؟!) ،داماد بی چاره بخورد. می پرسیدچرا این همه تخم مرغ؟ مثلا یکی دو عدد برای چشم زخم کافی است.خب، این موضوع ثابت می کند که شما در جریان نیستید جانم. جریان از این قرار است که آقاداماد شیطان ما قبلا به تک تک دامادهای قبلی روستا تخم مرغ زده است،و بی شک به تک تک دامادهای بعدی هم تخم مرغ خواهد زد! پس به همه ی پسرها و مردان روستا بدهکار است!
پیشنهاد می کنم نام شب حنابندان را به " شب ِ تخمی!"یعنی تخم مرغی تغییردهند.
آن قدر تخم مرغ روی سر و صورت و بدن داماد می شکانند که طفلک تا یک ماه بوی مرغ و تخم مرغ گندیده می دهد!
خانه ی عروس و داماد تا مدت ها بوی مرغداری می دهد.لباس داماد و خود ِ داماد را باید به مدت یک هفته در تشت بزرگی از بتادین بخیسانند! بی چاره عروسی که اوایل زندگی زناشویی خود بایستی ماسک به صورت در یک مرغداری زندگی کند!

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس روزنامه نگار و طنزپرداز👆
تکراری!
سروده ی: راشدانصاری (خالوراشد)

هر چه می بینم زمین و آسمان تکراری است
ناگهان می روید اما، ناگهان تکراری است

روزها اخبار و شب ها تا سحر سریال و فیلم
در نگاه کودک و پیر و جوان تکراری است

قیمت جان کمتر از خاشاک و کاه و پشکل است
هرچه می گوییم از جنس گران تکراری است

رنگ ها این روزها جز جلوه ی نیرنگ نیست
گر چه در آیینه ی دور و زمان تکراری است

ای خدا قبل از زمستان نوبهاری خلق کن
هی خزان و هی خزان و هی خزان تکراری است

دوستی پرسید احوال جهان را، گفتمش:
هر چه می خوانی تو از این داستان، تکراری است

از همان آغاز خلقت، کینه ورزی بود و مرگ
قصه ی جنگ و جدال و آب و نان تکراری است

سهم از ما بهتران، از بهترین ها بهترین
لای زخمِ کهنه ی ما استخوان تکراری است

گفت رستم: شاکی‌ام ، یک خوانِ تازه رو کنید
در تمام شاهنامه، هفت‌خوان تکراری است

همسرم می‌گفت دیگر وقت یک آنتالیاست
خانه ی دایی و شوهرعمه جان تکراری است

سی چهل سال است بانو همچنان مهمان ماست
ذوقمان خشکید، از بس میهمان تکراری است

ما نمی گوییم ایشان زحمت خود کم کند
خوب بوده آن اوایل، این زمان تکراری است

ای خدا حالی بده تا مدتی تُنگ شراب،
قسمت ما کن که چای و استکان تکراری است

کاشکی از جمع مسگرها نوایی بشنویم
چون نوای دلکش آهنگران تکراری است!

داشتم خر در چمن می خواندم اما یک نفر
داد زد خاموش شو، لطفا نخوان تکراری است

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال تلگرام راشدانصاری ، شاعر ، مدرس، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
دزد بازنشسته!
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

به امروزمان نگاه نکنید که افتاده ایم گوشه ی مسجد و تسبیحی در دست گرفته ایم و درست شبیه گربه ی عبیدزاکانی برای خودمان یک پا زاهد و مسلمان شده ایم.
همین دیروز بود که از کوه های جبال بارز و منطقه ی هلیل رود گرفته تا بخش عظیمی از بلوک سبعه (۱) و طارم زمین و همچنین از آن طرف، از بیخه جات فارس، تا صحرای باغ لار و این طرف دشت جیحون و تنگ دالان خودمان! با زحمت و مشقت فراوان، شبانه روز سنگ به سنگ و دره به دره زیر پا می گذاشتیم تا شکم خودمان و زن و بچه و ایل و تبارمان را تا حدودی سیر نگه داریم. حالا اسمش را گذاشته بودند دزدی یا راهزنی ، یا دزد سر گردنه و یا به قول امروزی ترها سرقت مسلحانه! بماند.
خب، هر چه بود از حالا که بهتر بود.
یک تفنگ برنو یا میجر یا فلیس پنج تیر را برمی داشتیم ، قمقمه ای آب و توبره ای نان و خرما و... پاشنه ی گیوه را ورمی کشیدیم ، کلاه دوگوش یا نمدی مان را می گذاشتیم سرمان، حاشیه قبا را می زدیم توی شال و می رفتیم جلوی قافله هایی که از لب بنادر و سرحدات جنس می آوردند و با کورشو ، دورشو و بشین زمین! مثل مرد کار خودمان را به نحو احسن انجام می دادیم.
گاهی اوقات هم که گرسنگی و فقر خیلی فشار می آورد، سری به (یُورد و بُنه) ی آدم های مال دار می زدیم، ولی جداً برای خودمان اُبهتی داشتیم و با افتخار در بین طایفه سرمان را بالا می گرفتیم.
باور بفرمایید به ناموس کسی چپ نگاه نمی کردیم! اصولاً کاری به کار زن جماعت نداشتیم. نه مثل حالا که دوتا بچه قرتی! شب که شد برمی دارند یک دمپایی عربی یا انگشتی می اندازند سر پا و تلق و تلوق راه می افتند توی محله های شهر....نه به پیرزن رحم می کنند ، نه از پیرمرد می گذرند و نه از زنِ جوان خجالت می کشند. خاک عالم برسرتان شما هم شدید دزد!
گوشی موبایل مردم را بر می دارند( اسمشو گذاشتن خفت کردن!) ، جیب افغانی هایی که نان خشکه جمع می کنند، می زنند( این یکی در روز روشن بیشتر اتفاق می افتد) ، یا النگوی زن ها را از دستشان در می آورند! (و هر کدام که درنیامد با زور، قیچی می کنند) استغفرالله!
یک گروه مسخره ای هم تازگی ها پیدایشان شده که شب ها با بالا رفتن از دیوار مردم و از همان روی پشت بام منازل شهروندان گرامی، قلاب می اندازند و در کمال بی شرمی کفش و دمپایی بندگان خدا را می دزدند!
و اگر کفش و دمپایی داخل حیاط کسی پیدا نشد که بکشند بالا! می روند پایین و درهای آلومینیومی حمام و توالت را از ریشه می کَنند و می بَرند.(توضیح از نویسنده: راست می گوید ، در ِ حمام و مستراح ما را برده اند و مدت هاست که از تکه ای گونی و پارچه به عنوان پرده استفاده می کنیم!) . روم سیاه!(این یکی را دزد بازنشسته گفت و دو دستی زد توی سر خودش!)
تازه شنیده ایم عده ای در روز روشن جلوی مدارس ابتدایی کمین می کنند و گوشواره دختر دبستانی های معصوم را از گوششان در می آورند. تف به غیرتتان! خاک بر سرتان با این دزدی کردنتان. دله دزدهای بی معرفت، پاک آبروی ما را بردید. ما که یک عمر با عزت و شرف زندگی کردیم. شما بچه سوسول ها هم دزدید ، ما هم دزد بودیم. کاش سقط شده بودم و این روزها را ندیده بودم!( کجایی مرادبیگ که ببینی شغل شریف مان به دست چه آدم هایی افتاده؟!).
خدا به سر شاهد است، دوره ی ما نقل مردی و مردانگی و سبیل و این حرف ها بود. زحمت می کشیدیم ، در کوه و دشت و دره عرق می ریختیم تا یک لقمه نان حلال!(حلال که چه عرض کنم، ولی بالاخره حاصل دسترنج خودمان بود!) به دست می آوردیم. حیف که پیر شدیم و بازنشسته و از کارافتاده. کاش مرده بودیم و لااقل این دزدهای لاشی و ننگ آوری که می گویند، منتظرند برق برود و بلافاصله مثل گربه از تیرهای چراغ برق بالا می روند و سیم های برق را می دزدند، دیگر ندیده بودیم!
عده ای نیز اخیرا تخصص شان فقط سرقت دق الباب(کوبه های برنجی) درب منازل است(به ویژه در روستاهایی که آیفون تصویری ندارند!)، اگر هم به جای دق الباب مثلا آیفون تصویری و....بگذارند که بدتر! و یا همچنین برخی از این دزدهای بی رحم کنتورهای بی زبانِ آب منازل ملت را به سرقت می برند. یکی نیست بگوید مگر یزیدید که آب را به روی مسلمین می بندید؟!(حالا یک عده ای گردن کلفت از بیت المال می خورند و خوبش هم می خورند ، نوش جانشان! ولی حداقل مثل شما نیستند که...).
طوری که شنیده ایم تعدادشان هم زیاد است. می گویند یکی دو تا که نیستند...یعنی برعکس دوره ی ما ، الان دست زیاد شده ولی کاسبی شان بدک نیست!(همین لاشی ها را عرض کردیم وگرنه دزدهای بیت المال که خدا خیرشان دهد بیشترشان بلافاصله می روند کانادا و تا حدودی نامرئی هستند! ).