راشد انصاری
798 subscribers
271 photos
24 videos
94 files
283 links
خالو راشد
Download Telegram
افاضات فیل عینکی!

فرار می کردم!
سروده ی: راشد انصاری

آن زمان هر چه کار می کردم
طبق فرمان یار می کردم

کارهای مفید و واجب را
طی هفته، سه بار می کردم

صید خود را چنان که می دانی
در خیابان شکار می کردم

حین ِ رانندگی مسافر را
اشتباهی سوار می کردم

تا دلی را کمی به دست آرم
صد تعارف قطار می کردم

یاد از آن روزها که بی کرونا
محفلی برگزار می کردم

گه گداری که خانه خالی بود
یادی از مازیار (۱) می کردم!

می گرفتم مگس کشی در دست
پشه را تار و مار می کردم

با رفیقان اگر که پا می داد
پای منقل چه کار می کردم....!

بعد از آن هم برای پُز دادن
چشم خود را خمار می کردم

هر که اهل صفا و شادی بود
با خودم همجوار می کردم

تا نگاهم به ماست می افتاد
میل ِ قدری خیار می کردم

اهل شعر و سخنوری بودم
به خودم افتخار می کردم

سگِ احساس و آرزویم را
در دل سینه هار می کردم

می نشستم به گوشه ی دنجی
وصف شب های تار می کردم

وصف آن سال های خوبی که
مثل خر سخت کار می کردم!

زندگی را اگر چه هر ساعت
بر خودم زهرمار می کردم

وقت ِ دعوا به دشمن فرضی
فحش هایی نثار می کردم

در کمال شجاعت از میدان
مثل شیری فرار می کردم

همچو آن دیو واژگون رفتار
کار ِ بس خنده دار می کردم

شکمِ ِ «حاجیه» جلو می رفت
بنده اما ویار می کردم!
پی نوشت:
۱- پ ن پ: فکر کردید با دوست پسر نمی شود لحظات شادی را گذراند؟!
افاضات فیل عینکی، عنوان یکی از ستون های طنز قدیمی بنده است در روزنامه ندای هرمزگان. فیل عینکی هم که یکی از نام های مستعار شاعر است.
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
AUD-20210325-WA0020.mp3
27 MB
پادکست دفتر طنز حوزه هنری کشور به مناسبت مراسم تجلیل از راشدانصاری.

تهیه کننده: مهدی فرج اللهی.
دردسرهای والدین در کلاس های آنلاین مدارس.
نوشته ی: راشدانصاری

یسنا خانم دخترم، به اتفاق دوستش غزل داخل اتاق بودند. من هم طبق معمول توی هال نشسته بودم و مشغول مطالعه ی کتاب. این بار نوبتی هم که بود ، نوبت نمایش نامه ی طنزی از نیل سایمون... به راستی که چقدر شوخی های کلامی این طنزپرداز و نمایش نامه نویس آمریکایی خوب است.
به هر حال، این روزهای کرونایی بهترین فرصت است برای خواندنِ کتاب های در نوبت مطالعه.
یسنا و غزل هر دو کلاس اول آنلاینی هستند. البته نه این که فکر کنید مشغول درس خواندن و انجام تکالیف شان بودند، خیر؛ چرا که به جای یسنا، من و مادرش مدرسه هستیم. می دانید که این روزها به لطف ویروس منحوس کرونا ، والدین به یاد قدیم، در کلاس های مدارس شرکت می کنند، البته از نوع آنلاینی اش. پدر مادرها، دایم در حال چک کردن گروه واتس اپی مدرسه هستند. خانه آباد، رگباری مشق و برگه های امتحانی و تمرین و....می فرستد. معلم یسنا را می گویم. مدام بایستی برویم پاساژ کامپیوتری رضا، برگه های امتحانی را پرینت بگیریم.
(خوب شد که ما زیاد سنتی نیستیم! و کار ِ با گوشی ِ لمسی و فضای مجازی را تا حدودی یاد گرفتیم وگرنه با این وضعیت کلاه مان پس معرکه بود...)
من و همسرم ۲۴ ساعته به نوبت داریم از روی مشق ها، برگه ها و دفترها، عکس و فیلم می گیریم و می فرستیم واتس اپ خانم کریم پور. اینترنت ایران هم که ماشاالله هزار ماشاالله دست لاک پشت های پیر را از پشت بسته است.
والدین بدشانسی که فرزند کلاس اولی دارند، مدت هاست که با کسی رفت و آمد ندارند، آسایش و آرامش ندارند، تفریح ندارند، استراحت ندارند، خواب ندارند، ....ندارند! و در کل زندگی ندارند.
می گویم، خانم ناهار درست کردی؟ می گوید، هیچی نگو دارم وُیس معلم گوش می کنم. می گویم، پیراهنمو شُستی؟ می گوید، مگه نمی بینی توی برنامه ی شادم. خودت برو مث یه مرد پیراهنتو بشور! می گویم....می گوید، بیا نگاه کن ببین معلم چند صفحه فرستاده که باید...می گویم، غذا چرا شوره؟
- داشتم با یسنا کار می کردم حواسم نبود نمک رو زیاد ریختم.
می گویم، وای امروز باز چرا غذا رو سوزوندی؟
- داشتم با یسنا کار می کردم، دیر رسیدم.
می گویم خانم...می گوید:
- الان معلم توی گروه نوشته بچه های خوبم این دو صفحه ی ریاضی رو هر چی زودتر حلش کنید و امشب حتماً بفرستید برام...
می گویم، راستی امشب مهمون داریم،
- وای پس یسنا چی؟!
برق قطع شد...
- خدای من حالا چی کار کنیم؟ وای فای هم خاموش شد، چطوری ببینیم خانم معلم چی فرستادن!
و...و...
خانم می گوید، حالا که توی گوشی هستی اجاره خونه رو واریر کن، می گویم:
- حوصله ندارم فعلا دارم تصاویر مشق یسنا رو ارسال می کنم.
می گوید، دیشب کلیپ شعرخوانیِ بچه رو فرستادی برای معلم؟ می گویم:
- هنوز نوشته در حال ارسال.
می گوید، لامپ توی حموم سوخته عوضش کن.
- دارم می رم بیرون برگه های یسنا رو پرینت بگیرم.
می گوید، خسته ایم دو سه روز بریم روستا، پیش مامانم اینا.
- اون جا اینترنت نداریم درس و مشق های یسنا خانم رو چی کار کنیم!
می گوید...می گویم درس ِ یسنا. می گوید....می گویم یسنا...

وای به حال خانواده های پرجمعیت.
خدا بِهشان رحم کند اگر چنان چه دو یا سه فرزند مدرسه ای داشته باشند. در این صورت با این کلاس های آنلاین و سرعت اینترنت و دنگ و فنگ های دیگر،اگر کارشان به دارالمجانین نکشد، و سر به کوه و صحرا نگذارند شانس آورده اند.
خب، داشتم می گفتم دخترم و غزل مشغول بازی بودند که یسنا آمد و کاغذ یادداشتی را به بنده نشان داد. دیدم روی کاغذ نوشته است: "اَزیزَم." خط یسنا بود. بعد یواشکی گفت:" بابایی، مگه ازیزم این طوری نمی نویسن؟"
گفتم:
- نه دخترم. این طوری می نویسن،(عزیزم).
مجدداً یواشکی:
- بابایی تو رو خدا به غزل بگو اَزیزم درسته و حق با یسناست آخه ما شرط بستیم!
- عزیزم، دروغ گفتن کار بدیه.
کمی به فکر فرو می رود و بلافاصله می گوید:" بابایی اگه این طوره، چون هنوز خانم مون حرف "ع" رو درس نداده، بِهش بگو فعلاً حق با یسناست و اَزیزَم درسته!"
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
در راستای عدم واکسیناسیون افراد عادی علیه ویروس کرونا و موارد دیگر...:

کرونا
سروده ی: راشدانصاری

مصیبت های ما سوغات چین است
اجل هر لحظه این جا در کمین است

بگیرد هر که در کشور «کرونا» ،
حسابش با کرام الکاتبین است!

#خالوراشد(نهنگ خلیج فارس)
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
راشدانصاری، شاعر و نویسنده ی جنوبی به عنوان داورِ دومین مهرواره منطقه ای طنز خلیج فارس معرفی شد.
این جشنواره به همت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هرمزگان و با حضور استان های یزد، کرمان، هرمزگان، خراسان جنوبی، و سیستان و بلوچستان در روز یازدهم اردیبهشت برگزار خواهد شد.
Forwarded from خالوراشد
برای راشد انصاری (خالوراشد)

از ما به شما سلام خالو
عرض ادب ، احترام خالو

احوال شریف تان به شادی
هر صبح و‌ غروب و شام خالو

ای کاش شبی به دل نشینیم
بر منظر پشت بام خالو

آن‌گاه ز دست تان بگیرم
آب خنکی حرام خالو

پرسید یکی که می
شناسیش ؟
گفتم که تَه مرام خالو

با بودن تو همیشه خوب است
حال دل مان مدام خالو

در طنز تو اِند روزگاری
در جهد ابوالکلام خالو

غم خوردن روزگار بر ماست،
با بودن تو حرام خالو

بی شک تو عبید روزگاری
چاق و تپل و بنام خالو

با این همه شعر طنز ، داری
بنز و لودر و سهام خالو ؟

از دولت شاعری تو آیا
داری دو‌سه تا مقام خالو؟

هر چند که قصه ناتمام است
ناچار کنم تمام خالو

باشد که همیشه شاد باشی
و ایام شود به کام خالو

پایان سخن خدا نگهدار
قربان تو.. والسلام‌خالو


هادی منفرد - قیر و کارزین
۱۹فروردین۱۴۰۰
روزه

سروده:راشدانصاری(خالوراشد)

من محتویات کوزه ام را بخورم
این حاصل ِ چند روزه ام را بخورم

تا با لب تشنه حرف ناحق نزنم
مجبور شدم که روزه ام را بخورم!
از کتاب«مرباعیات خالو»
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
بداهه برای دوستم آقای راشدانصاری

طنز پردازی که من با اسم او
نزد مردم قمپزی در می کنم

تک سوار طنز خالو راشد است
شعر او را نیز از بر می کنم

از کمالاتش همی گویم سخن
روز را با شوق او سر می کنم

من خیال خویش را با عشق او
پاک می سازم، معطر می کنم

هر کجا حرف و سخن از راشد است
گوش خود را باز چون در می کنم

افتخارم دوستی با راشد است
زین سبب ذوق فزونتر می کنم

سید اکبر مویدی _ شیراز
کتاب طنز جهان را از دیجی کالا تهیه فرمایید👆
مردی که آه می کشد و....
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

نمایش نامه در یک پرده.
شخصیت ها:
مرد ِ روزنامه خوان
مردی که آه می کشد
پاکبان(رُفتگر ِ شهرداری)


صحنه: مثلاً در پارک.[در یکی از کشورهای همسایه، دو نفر روی نیمکتی در پارک نشسته اند. یکی مشغول مطالعه ی روزنامه ی "صبح و سیاست" است، و دیگری به درخت های پارک نگاه می کند و گاهی از ته دل آه می کشد.
یک نفر پاکبان نیز با لباسی مخصوص سپورهای آن کشور، در چند قدمی ِ آن ها آرام آرام مشغول جارو زدن است. صدای چَهچه ی بلبل و پرندگان دیگری از طریق سیستم صوتی ِ سالن پخش می شود. تعدادی درخت مصنوعی و چند دسته گل مصنوعی نیز در اطراف صحنه دیده می شود. کف ِ صحنه پر از برگ های واقعی ِ درخت و مقداری آت و آشغال است. سطل آشغال بزرگی هم در گوشه ی صحنه قرار دارد.]
مرد روزنامه خوان: " ای خدا این چه مملکتی است؟"
مردی که آه می کشد [با شگفتی]: " چی شده مگه؟"
مرد روزنامه خوان: "چی می خواستی بشه؟"
مردی که آه می کشد: " من؟ هیچی نمی خواستم بشه."
[پاکبان کمی به آن ها نزدیک تر شده و کماکان با جارو مشغول جمع کردن برگ های ریخته شده از درخت ها است.]
مرد روزنامه خوان:" خاک بر سر ما که..."
مردی که آه می کشد :" خدا نکنه، مگه چی شده؟"
مرد روزنامه خوان:" دیگه چی می خواستی بشه آقا....این همه گرونی، این همه بدبختی..."
مردی که آه می کشد، آهِ عمیق تری می کشد و می گوید:" آی گل گفتی آقا! شب می خوابی صبح که بلند می شی می بینی قیمت ها چند برابر شدن."
[پاکبان جارو کنان از مقابل آن ها می گذرد و تقریباً می رود پشت سرشان قرار می گیرد و به جارو کردن خود ادامه می دهد.
مرد روزنامه خوان روزنامه را با عصبانیت مچاله می کند و مثل یک بسکتبالیست، پرت می کند سمت سطل آشغال اما هدف گیری اش خوب نیست و روزنامه درست می افتد کنار سطل آشغال.
پاکبان، روزنامه را برداشته و باز می کند، ولی بلافاصله می اندازد داخل سطل و به دو نفر کذا نزدیک تر می شود و جارو می کند.]
مرد روزنامه خوان سابق: " زمان شاه(سلطان) خائن، یک حلب روغن پنج....(واحد پول آن کشور) بود...."
مردی که آه می کشد:" دقیقاً. پنج تا تک... (واحد پول آن کشور!). مثلا تک تومنی."
[پاکبان کماکان جارو می کشد، اگر چه چهار طرف مردان نیمکت نشین تقریباً از تمیزی مثل آینه شفاف شده است.]
مردی که آه می کشد، کمی تُن صدایش را بالا می برد و می گوید:" زندگی نداریم که... همه دزد، همه اختلاس گر، همه ...."
مرد روزنامه خوان سابق صدایش را بلندتر می کند:" همه جانی، جنایت کار، ریا کار و...."
مردی که آه می کشد:" وقتش شده که مردم بریزن توی خیابون برای انقلاب!"
مرد روزنامه خوان سابق ، مشت هایش را گره می کند:" مرگ بر...."
[در این لحظه سپور شهرداری می آید به یک قدمی ِ آن دو و ناگهان کارت شناسایی اش را از جیبش در می آورد و اول به مرد روزنامه خوان سابق می گوید] :" لطفاً با بنده تشریف بیاورید اداره ی سئوال و جواب."[ و بعد رو می کند به مردی که آه می کشد و...
اما قبل از این که چیزی بگوید، مرد روزنامه خوان سابق با لبخندی موذیانه، در حالی که کارتی را از جیبش بیرون می آورد] :به رفتگر شهرداری می گوید:" عجیبه! ما ظاهراً همکاریم..."[ پاکبان، اول باور نمی کند، اما بعد که کارت را خوب نگاه می کند می گوید]:" بله، بله، از نیروهای جدید واحدِ..."[و بلافاصله هر دو به مردی که آه می کشد، می گویند]:" آقا، پس لطفاً شما با ما بیایید به اداره ی سئوال و جواب..."
[مردی که آه می کشد نیز، قاه قاه می خندد و پس از کلی طفره رفتن و این طرف و آن طرف نگاه کردن، کارتی را از جیبش در می آورد و می گوید]:" خوشحالم از آشنایی با شما همکاران عزیز و پرتلاشم....!"

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
از خوبی های ویروس کرونا
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)

ویروس منحوس کرونا اگر هزار و یک ضرر داشته باشد، اما سودش هم کم نیست. یکی از فایده های این بیماری این است که هزینه ی خانواده ها در خصوص مواد آرایشی و جراحی های زیبایی را به مقدار زیادی کاهش داده است.
به عنوان مثال همین ماسک زدن علاوه بر این که برای جلوگیری از مبتلا شدن فرد به کرونا کمک می کند، بزرگ ترین خدمت نیز به خانم های محترمه و آقایان کرده است.
قبل از پیدا شدن سر و کله ی این ویروس لعنتی، هنگام مهمانی ها، مراسم جشن و عروسی، بازار رفتن، سرکار رفتن ِ خانم های عزیز هزار و یک دنگ و فنگ و معطلی و....داشت. تا جایی که این معطل شدن ها گاهی اوقات باعث می شد آقایان کم حوصله را حسابی عصبانی کند. و از طرفی همین آقایان کم حوصله نیز اگر قبلاً روزی یک بار یا لااقل دو روزی یک بار مجبور بودند دست به اصلاحات بزنند و صورت شان را اصلاح کنند، و مبالغی را صرف خرید تیغ و صابون و خمیر ریش و...کنند؛ الآن با زدن ماسک به صورت دیگر احتیاجی به این کارها نیست.
خدا را شکر با آمدن ِ کرونا دیگر نه آقایان این مشکلات را دارند(حتی بیشترشان به خودشان زحمت نمی دهند صبح ها آبی به سر و صورت شان بزنند!)و نه بانوان گرانقدر نیاز است یک ساعت روی صورت خود کار کنند و با مالاندن(مالیدن) کرم و پودر و پنکیک اقدام به پر کردن چاله چوله های احتمالی و... کنند. مضافاً این که به دلیل مخفی ماندن لب و دهان و صورت از چشم نامحرم، دیگر نیازی به مالیدن رژ و همچنین انواع پروتز و کاشتن گونه های مصنوعی و خط لبخند و جراحی غبغب و بینی و زنخدان و خال کنج لب(آخ نفسم گرفت!) هم نیست!

نتیجه گیری ِ درست و حسابی:
در پایان به این نتیجه می رسیم که کرونا هم در جلوگیری از هزینه ها و ریخت و پاش های آن چنانی و هم صرفه جویی در وقت، بد که نیست هیچ خیلی هم خوب و مفید است.
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
در راستای کرونا و تعطیلات:
سروده ی: راشدانصاری

تو در کشتار ِ ما تعجیل کردی
خوشی ها را به غم تبدیل کردی


نه تنها کسب و‌ کار بندگان را
که حتی عمره را تعطیل کردی!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
Forwarded from پخش کتاب کتابستان (کتابستان)
سالاد لبخند
نوشته راشد انصاري
چاپ اول
نشر شاني
قيمت: 45.000تومان
محل فروش در بندرعباس. چهارراه داماهی. کتابفروشی بزرگ سرو👆 همراه با کتاب طنز جهان
دیوان «زالاس» مجموعه اشعار طنز زنده یاد سیدمحمداجتهادی به کوشش راشدانصاری منتشر شد. این کتاب ارزشمند توسط انتشارات حس هفتم منتشر و وارد بازار کتاب شد.
071
32354422
32300293
انتشارات حس هفتم
۰۹۱۷ ۶۱۳ ۲۵۴۷

دیوان «زالاس» ، اثر طنزپرداز برجسته ی معاصر زنده یاد: سیدمحمداجتهادی را می توانید از مرکز فروش انتشارات حس هفتم تهیه فرمایید👆
استاد منصور نعیمی، هنرمند برجسته ی هرمزگانی آسمانی شد....😔
یادداشتی کوتاه و بداهه در سوگ استاد و دوستم....
نوشته ی: راشدانصاری شاعر و روزنامه نگار


منصور نعیمی از جنس و لونی دیگر بود. با خیلی ها تفاوت داشت. به قول معروف هم کتبی اش خوب بود و هم شفاهی اش. مهربان نبود، که بود. خاکی نبود که بود. بامعرفت، نبود که بود. بامرام نبود، که بود.
منصور هنرمندی چند بُعدی بود. عکاس، روزنامه نگار، شاعر، نویسنده، مورخ، فیلمساز، کارگردان و دستیار.....و....از همه مهم تر انسانی به تمام معنا... این ها شعار نیست بلکه حاصل سال ها دوستی و معاشرت و مجالست و نشست و برخاست با این بزرگمرد است. حاصل سال ها شاگردی استاد کردن به طور مستقیم در روزنامه ی ندای هرمزگان و افتخار همکار بودن با این مرد بزرگ است که عرض می کنم.سال ها و دهه ها باید بگذرد تا آسمان فرهنگ و هنر هرمزگان و جنوب همچو ستاره ی درخشانی را به خود ببیند. و چه زیبا شیخ اجل سعدی شیرازی می فرماید:«صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را/تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید».
هنرمندان آزاده ای از جنس منصور عزیز به مال و منال دنیا اعتنایی ندارند. ملک و املاک و ثروت و...در نظرشان پشیزی ارزش ندارد. جهان و کل هستی در نظرشان مصداق این شعر سعدی بزرگ است که:« نام نیکو گر بماند زآدمی/ به کزو ماند سرای زرنگار...»
اما همین دلخوشی ها و کوچک ترین مهربانی ها نیز خستگی از جسم و روح هنرمند جماعت بیرون می کند و دست بر و بچه های موسسه ی طلایه داران فرهنگ و دست اندرکاران مراسم تجلیل از چهره های ماندگار درد نکند که چندی قبل و در زمان حیات منصور در حرکتی بسیار زیبا و خودجوش از این هنرمند متواضع تجلیل کردند. هر چند بزرگانی همچون منصور نعیمی در زمان حیات شان بایستی از سوی ادارات فرهنگی و سازمان ها و نهادهای ذیربط بیش از این ها قدر می دیدند و....