راشد انصاری
801 subscribers
271 photos
24 videos
98 files
287 links
خالو راشد
Download Telegram
برجک نشانی های خالو

معرفی و نقد کتاب "پُزناله" اثر راشدانصاری(خالوراشد)
نوشته ی : احمد اکبرپور.نویسنده و طنزپرداز

« حسنی به باباش میره، تره به تخمش.»
حکایت «پُزناله» با این شکل و شمایل و طول و حجم و عرض و ارتفاع مناسب و به قاعده، به صاحبش خالو راشد انصاری رفته است که حجم و طول و عرضش به قاعده است و چیزی کم که ندارد هیچ، تا حدودی زیاد هم دارد.
در شرایطی که این همه کتاب لاغر و زیر خط فقر چاپ می شود کتاب هایی به هیأت پزناله که لااقل از روی شیرازه شان می توان اسم خودشان و صاحبشان را خواند غنیمتی است.
عنوان متضادنما یا به قول دوستان خارجکی، پارادوکسیکال پزناله باعث ایجاد تعلیق و جذابیت می شود و باعث می شود ما دست به جیب شویم و توی این شرایط کتاب خالو را به سبد پاره پوره ی فرهنگی مان بیاوریم .
اسم و عنوان مناسب واقعاً برای هر کتاب یا هر چیزی از نان شب واجب تر است. حتی اسم ساندویچ فروشی یا پیتزا فروشی اگر مناسب و مربوط باشد آدم با اشتیاق بهتری به سراغشان می رود و معمولاً شلوغ تر از بقیه ی جاهایی هستند که نام مناسبی برایشان انتخاب نشده است. حالا باید دید مخاطب با این پزناله که اسم واقعاً مناسب و به قاعده ای برای یک اثر طنز است چه واکنشی نشان می دهد و مثل من دست به جیب می شوند یا به خاطر شرایط تحریم، پولشان را خرج گوجه و خیار و اسمارتیز و پف فیل می کنند.
در این مجموعه شعرهای خالو به شکلی غیر مستقیم و جذاب به دلمشغولی های انسانی و محیط زیست می پردازد که از پرداخت هنری فوق العاده و جذابی برخوردار است. در عین حال نوستالژی شعرهای مدرسه ای را در مخاطب زنده می کند و بینامتنیت را به کار وارد می کند.
به دست خود درختی می شکانم / به جایش برجکی را می نشانم
کلاغ و سار و بلبل را دم عید / ز روی شاخه هایش می پرانم...
و در زمینه خلقت بشر و رازهای آن، طنز خالو ما را با تفاوت های شکل خلقت آشکار می کند که انگار از ازل پارتی بازی شکل گرفته است .
مرا ناجور و مبهم آفریدند/ تو را زیبای عالم آفریدند
تو را شیرین تر از آلو بخارا/ مرا مانند شلغم آفریدند
مرا تند و سریع و فی البداهه/ تو را در خانه، نم نم آفریدند
تو را مثل توافق خوب و پر بار / مرا حق مسلم آفریدند...
که حتی در چنین اشعاری هم محال است سیاست از یاد خالو برود و ناخنکی به آن نزند.
افسار و زین آورده ای
سوغات چین آورده ای
سبکی نوین آورده ای
نیما شدی در یوش من
و شوخی با انواع مدها و مدل های مختلف که همیشه جذاب است، برای خالو نهادینه شده است ولی نکته اش در این است که نوع خاصی را به کل محکوم نمی کند و سعی می کند که همه ی نحله های فکری و فرهنگی و خلاصه تیپ های ظاهری و باطنی را مد نظر قرار دهد.
تازگی ها سینه چاکی مد شده
کفش پاره، موی خاکی مد شده

آبتین تهمینه ، گرشا، سام ، گیو
اسم های زیر خاکی مد شده

هیبت مختار با ریش و سبیل
جای رمبو، جای راکی مد شده
دنیای مجازی و انواع ارتباط هایی که در آن عالم بی شاخ و دم امکان پذیر است همیشه برای خالو دستمایه سرودن شعر بوده است .
با خنده ی خود به غصه پاتک بزنیم
کم طعنه به خنده های دلقک بزنیم

چون دیدن تو مشکل شرعی دارد
ناچار بیا فقط پیامک بزنیم.
و قسمتی از اشعار پزناله که به شعر دیگران برای خالو اختصاص دارد و به نوعی به خالو و ماجراهایش ارتباط مستقیم و فیس تو فیس دارد. توی این شاعران خانم پروانه بیابانی شعر زیبایی سروده است که تا حدودی به پای شکر افشانی های خالو می رسد.
پیراهن تو خالو دزدان چرا ربودند ؟
از آن قدو قواره آگه مگر نبودند؟

آن دزد خنگ و نادان تا جامه ات بدزدید.
لرزان شد و هراسان تا عرض و طول آن دید

این قد آن قواره ز انسان بعید باشد
این پیراهن از آن ِ دیو سپید باشد.....
در این کتاب، خالو در طنز سرایی دو گانه سوز شده است و علاوه بر شعر، نثرهای درخشانی هم دارد که در بخش دیگری به سراغش خواهم رفت...
ادامه دارد
پی نوشت:
پُرناله به تازگی توسط نشر شانی در ۲۰۴ صفحه و به قیمت ۲۵ هزارتومان منتشر شده است.
این کتاب در بندرعباس. سه راه سازمان. کتابفروشی آقای استاد به فروش می رسد.
لبخند شیخ!
سروده : راشدانصاری(خالوراشد)

" تا نقش تو در سینه ی ما خانه نشین شد
هر جا که نشینیم چو فردوس برین شد"
مولوی

فردوس برین شد ولی از مرحمت شیخ
این بنده ی مفلوک ِ خدا نقش زمین شد!

با وعده ی جنت همه را جذب خودش کرد
اما ته خط جای همه کُنج اوین شد

از جامعه ی دینی و دنیای بشر گفت
دنیا به فنا داد و خودش آفت دین شد!

هر کس که سر ِ سوزنی انصاف در او بود
یا خانه خراب آمد و یا خانه نشین شد !

ناموس وطن تا نشود مهره دشمن
بازیچه روسیه و رسوایی ِ چین شد

آن مرد که اندیشه اصلاح وطن داشت
افسوس که با توطئه ای راهی فین شد

ما رای ندادیم که لبخند بگیریم.............
ناخواسته یا خواسته انگار همین شد

لبخندِ تو هر روز شکربارتر از پیش
حال ِ دل ِ ما بیشتر از پیش حزین شد

هم رفت دلار ِ تو سر ِ کوه دماوند
هم نرخ عجیب ِ یورو با قاف قرین شد

از وعده نشد حاصل ما هیچ به جز کشک
هر بار که گفتید چنان... باز چنين شد...

شوریده تر از این نتوان آش ِ بَلا پخت
دنیا همه از شوری ِ آش ات نمکین شد!

#خالوراشد
@rashedansari
دعای تحویل سال!

سروده: راشدانصاری(خالوراشد)

وقتش شده پشت ِ ظالمان خم بشود
کم کم گره طناب محکم بشود

ای کاش که سایه ی ستم از سر ِ ما
یک روز بدون دردسر کم بشود!

#خالوراشد
@rashedansari
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
فرارسیدن عید سعید باستانی نوروز شادباش می گویم❤️🌷
راشدانصاری
زن و مادر زن ذلیل!
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)

السلام ای زن ذلیلان جدید
ظرفشویانِ نرِ غرقِ امید!

گَرد گیرانِ اتاقِ خواب و هال
قاطیِ مرغان شده آغاز سال

هر خروسی در کنار مرغِ خویش
می کند قوقولی قو با صد قمیش

چون شما داغید، فعلا غافلید
لاجرم بر زن ذلیلی مایلید !

من کی ام؟ یک زن ذلیل کهنه کار
کهنه شوری طبق دستورات یار

می روم بازار با فرمان زن
می خرم با شوق اجناس خفن

هر چه را تعیین کند تاج سرم
با کمال میل فوری می خرم

فصل تابستان لبو خواهد ز من
نیمه شب ها گفتگو خواهد ز من

می خورد گاهی تُرب را با خیار
می کند گاهی ویار خاویار

باز هم در اختفا و آشکار
می کند صدها رقم لیچار بار

صبح تا شب خرده فرمایش کند
صد قلم هر روز آرایش کند

می رود با خواهرش پاساژها
می دهد با خودروام ویراژها

چشم و هم چشمی کند با جاری اش
خسته ام از ضربه های کاری اش

گر چه با او عشق و حالم جور نیست
بی وجودش زندگی مقدور نیست

پول وقتی نیست کافی در بساط
می شود ناقص اساس انبساط!

دیر اگر رفتم به خانه، ناگهان
می شود مانند یک آتش فشان

با صدای زهرمار و زَقنبود
می شود پایین چشمانم کبود

گاه با تکیه کلام "لعنتی"
می پرد مابین حرفم پاپتی!

"آن چه شیران را کند روبَه مزاج"
مطمئنم ازدواج است ازدواج!

گر چه پخت و پز شگرد همسر است
دستپخت من از او بهترتر است!

نه! اگر گفتم به دستورات زن
مادرش را می فرستد سوی من

تا به دست او ببینم دسته بیل
می شوم یک مردِ مادر زن ذلیل!

با لگد پای مرا شَل کرده است
بنده را جادو و جنبل کرده است

می زند با مُشت زیر چانه ام
کج شود با ضرب مُشتش شانه ام

آخر او استاد بوکس چینی است
دشمن چشم و دهان و بینی است

زین جهان از دست او پَر می کشم
ریق رحمت را شبی سر می کشم!
****
ای جوانانِ پر از شور و امید
روشنی بخشان فردای سپید

شوخ طبعی بود شرح این مقال
روز و ماه و سال تان فرخنده فال

زن در این دنیا گل نیلوفر است
زندگانی بین گل ها محشر است!

پس اگر داری توان کار زار
پای همت را درین میدان گذار

مردها را داده قانون اختيار
انتخاب همسر از يك تا چهار

چار زن مخصوص عقد دائم است
هر كه ‎بيش از اين عدد زن لازم است،

فاز دوم را برايش ساختند
صيغه را بر جان او انداختند

صيغه از يك تا چهل دارد محل
بيش از اين ها هم نمى آرد خلل

جان من از زندگى لذت ببر
" هر كه بامش بيش برفش بيشتر "

البته ما را همان یک زن بس است
چون هوای جیب ما خیلی پس است!

#خالوراشد
@rashedansari
اشتباهی
نوشته ی: راشدانصاری(خالوراشد)

فصل بهار بود. بهار ما که می دانید ، در اصل همان فصل زمستان است. چون تقریبا از اواسط فروردین به بعد در جنوب، تابستان محسوب می شود.
همه جا سرسبز بود. گویی دست طبیعت با موکت سبزرنگی دشت و دمن را فرش کرده باشد. از آن سال هایی که مردم منطقه ی ما به آن می گویند: "سال خَش". درست مثل امسال...
در سال هایی که بارندگی خوب باشد، علاوه بر قارچ، دنبلان کوهی یا همان " خیر و دُل" در گویش روستای ما و "اّغِر " به گویش بندرعباسی نیز به وفور یافت می شود.
به اتفاق پدر و مادر ، کنار آب انباری نشسته بودیم و مشغول نوش جان کردن کشک و خرما. کشک محلی، اگر روغن حیوانی داغ هم بریزید روی آن، با خرمای درشت "لشت" دیگر نور علی نور می شود. و البته مادر مثل همیشه بساط قلیانش نیز مهیا بود.
زن و بچه ها و تعدادی از افراد فامیل با فاصله ای در زمین های اطراف به دنبال پیدا کردن قارچ بودند.
مردی وانت سوار از اهالی روستای همجوار آمد و کنار ما ترمز زد. پرسید، آب انبار آب دارد؟ گفتیم: " بله".
پیاده شد تا گالن ۲۰ لیتری اش را از آب خنک و گوارای آب انبار ِ ساروجی پر کند.
به محضی که پیاده شد ، مادرم گفت:" شما شهباز پسر مرحوم محمد اکبر نیستی؟" طرف گفت:" خیر" . مادر گفت:" مگه شما از طایفه ی مّددرویشی ها نیستی؟" مرد غریبه گفت:" خیر، ما از طایفه ی دلاک ها هستیم!"
در این لحظه پدر انگشتانش را لیسید و با پوزخندی رو به من کرد و گفت:" باز هم مادرت مثل همیشه اشتباه گرفته است!"
مادر با شنیدن طعنه ی پدر ، ظاهرا قصد داشت هر طوری شده ثابت کند که طرف را شناخته است و همچون شرکت کننده ای در مسابقه ۲۰ سئوالی رادیو، ادامه داد:"شما مگه اسم زنت کلثوم نیست؟" مرد در حالی که مشغول ریختن آب از دلو به داخل گالن بود، نگاه معناداری به مادر کرد و گفت:" نه ، اسم زن بنده جیران است!".
پدر خطاب به مادر گفت:" ضعیفه! بس کن که آبرومون رفت!". مادر با عصبانیت گفت:" چی بس کنم؟ مگه کشکه؟!" و ادامه داد:" ببخشید، مگه خونه ی شما، شمالِ روستا نیست؟". طرف گفت:" ما دقیقا قسمت جنوب روستا می شینیم!".
مرد غریبه گالن پر از آب را بلند کرد و به سمت ماشین اش رفت. مادر هم که نفسی تازه کرده بود، همزمان بلند شد و جلوی طرف را گرفت و گفت:" کجا؟!" مرد کمی جا خورد. مادر گفت:" مگه شما اون آقایی نیستی که قبلا تراکتور داشتی؟". مرد که از ظاهرش مشخص بود عنقریب زار زار بزند زیر گریه، گفت:" نه به خدا، ما پدر اجدادا هیچ کدوممون تراکتور نداشتیم". و بلافاصله نشست پشت فرمان و استارت زد. قبل از حرکت، مادر گفت:" آهان یادم اومد، شما..." و در حالی که ظاهرا سئوال هایش تمام شده بود، مکثی کرد و طرف هم گاز داد رفت.
چون تا جاده ی اصلی به دلیل خاکی بودن، باید یواش می رفت ، مادر با عجله همراه با ماشین راه افتاد. دست بردار نبود.
مقداری از من و پدر فاصله گرفتند و تقریبا چیزی نمی شنیدم. شاید مادر التماس می کرد که بیا و از ماشین شیطون( ببخشید خر شیطون!) پیاده شو و مردی کن به همسرم بگو زنت مرا شناخته است! نمی دانم...
دولخی (گرد و خاکی) بلند شد و کمی بعد مادر خسته و نا امید آمد نشست کنار ما.
پدر مثل سردار فاتحی که لشکر مقابل را شکست داده است، قاه قاه خندید....
مادر در حالی که زیر لب غرغر می کرد، زیر سایه آب انبار نشست و چنان پُک محکمی به قلیان زد که ابری سیاه از دود اطراف سرش درست شد.

#خالوراشد
@rashedansari
دوای درد....
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)

خودت گفتی که بر دَردُم دوایی
"تو‌ که نوشم نیی نیشُم چرایی"

یهودی هم دلش می سوزه وقتی،
امید ما مسلمونا شمایی!!

#خالوراشد
@rashedansari
برای خالوراشد:
سروده: رضا رفیع ، شاعر، طنزپرداز و مجری توانای تلویزیون

به میلادی شبیه "مارس" هستی
ز راشدهای قوم پارس هستی

بزرگ و مطمئن ، زیبا و جادار
تو خود یک پا خلیج فارس هستی!

#خالوراشد
@rashedansari
خاندان عجیب پور جوادی ها!
نوشته ی:راشدانصاری

طایفه ی ما یکی از بزرگترین طایفه های روستاست و بی شک در این فامیل شلوغ و پر جمعیت ،همه جور آدم پیدا می شود. آدم خوب ، بد، باسواد، بی سواد، معلم،شاعر، کاسب، کارمند، معتاد، مهندس و....
اما در روستای ما، طایفه ای کوچک و نجیب زندگی می کنند که با تمامی اهالی فرق می کنند.آدم هایی عجیب با ویژگی های منحصر به فردی که در نوع خود جالب است .
خانواده ای از این فامیل که سال هاست همسایه ما هستند، از پدربزرگشان که بنده به یاد دارم تا پدر و فرزندان، نوه ها و نتیجه ها،همگی آدم های پرخور و خوش اشتهایی هستند.
به طوری که حتی ضرب المثل ها و شعرهایی که بین این خانواده و طایفه نیز رایج است،درباره ی فواید پرخوری است. مثلا این ضرب المثل را خیلی دوست دارند:« گاو خوش آب و علف». یعنی کسی که از هیچ نوع خوردنی روی گردان نیست...
همیشه قبل از غذا خوردن ، بزرگان فامیل و خانواده این ضرب المثل را سر سفره با صدای بلند می خوانند و باقی اعضای خانواده تکرار می کنند:« روده بزرگه، روده کوچیکه را خورد...». شدیدا با این گفته ی سعدی مخالفند:« اندرون از طعام خالی دار...» همچنین این شعر شیخ را بسیار ضعیف و سست می دانند:« اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب/ شبی زمعده سنگین، شبی ز دل تنگی...» و به همین خاطر مولانا را از جان و دل دوست دارند چون می فرماید:« کوه بُود نواله ام، بحر بُود پیاله ام/ هر دو جهان چو لقمه ای ، هست در این دهان من».
حتی این طایفه به سخنان بزرگان دین که فرموده اند:« من تعود کثره الطعام والشرب قسا قلبه.»هم بی توجه هستند.(ترجمه اش را ازگوگل بپرسید!)
تکیه کلام های این طایفه نیز بیشتر حول محور خوردن است. مثلا از یک جوان پورجوادی کاسب بپرس ، درآمدت چقدر است؟ در جا می گوید:« ای ی ی بخور و نمیری در می آریم..» . یا از یک روشن فکر این فامیل بپرس :« اوضاع مملکت چه گونه است؟ می گوید:« اوضاع بخور بخوره کاکا...». همین طور مثلا اگر از یک کارگر این طایفه بپرسی وضع درآمدت چه طور است؟ ضمن اشاره به خرج و مخارج منزل می گوید:« کار کردن خر ، خوردن یابو...». به هر حال بد جوری با خوردن مانوس هستند.
چیزی که می خواهم بگویم شاید باور نکنید اما باور بفرمایید حقیقت را می گویم. پورجوادی ها از بین حیوانات علاقه ی عجیبی به نهنگ،کرگدن،خرس، اسب آبی و فیل دارند. دختران و پسرهای پورجوادی ها در اتاق های شان به جای پوستر گلزار، هدیه تهرانی، جنیفرلوپز و....، پر است از پوسترهای بزرگ حیات وحش. خرس درحال شکار.نهنگ در حال بلعیدن هزاران ماهی و شیر نر در حال تکه پاره کردن و خوردن گورخر....
ضمنااگر در روستای ما کسی بپرسد کدام طایفه از بقیه پولدارترند، بلافاصله می گویند، قنبری ها. اگر بگویند کدام فامیل از همه بیشتر کارهای خیر و عام المنفعه می کنند ، همه یک صدا می گویند، جعفری ها. کدام خانواده بیشتر از بقیه اهل دعوا و به قولی شر هستند، می گویند فلانی ها. کدام طایفه بهترین چوب بازها را دارد، فلانی ها و...
ولی اگر از کودک هفت هشت ساله ای بپرسید کدام فامیل یا خانواده پرخور و شکمو هستند؟ بدون لحظه ای مکث می گوید، پور جوادی ها.کدام فامیل از باقی اهالی تپل تر و چاق تر هستند، پورجوادی ها. کدام فامیل در عروسی و عزا، دو الی سه ظرف یک بار مصرف غذا برمی دارند؟ پورجوادی ها.
در ضمن پورجوادی ها طبق باوری قدیمی ، در سال یک ماهِ تمام به مسافرت رفته و به تفریح و خوش گذرانی می پردازند و آن هم نه در فصل بهار یا ایام نوروز ؛ بلکه ماه رمضان. حالا بستگی به این دارد که رمضان در چه فصلی قرار بگیرد.دلیلش هم واضح است چون دوست ندارند روزه بگیرند! حتی همه ی فامیل از بزرگ و کوچک این بیت ازعبدی خراسانی را حفظ هستند که می گوید:« در خانه ی ما ز خوردنی چیزی نیست/ ای روزه برو ورنه تو را خواهم خورد».
جالب است که شرط بندی های این طایفه هم بیشتر در زمینه ی خوردن است. مثلا: پسربچه ای از پورجوادی ها جلوی یک ساندویچی که تازه افتتاح شده می ایستد و با هم سن و سال های خودش شرط می بندد و می گوید:« رفیق، اگه پنج تا همبرمخصوص خوردم! چن می دی؟» و اغلب اوقات هم برنده می شود. یا بزرگترهای شان که در گذشته سر خوردن مثلا یک کیلو کره ی محلی یا نیم من کشک و خرما شرط بندی می کردند.
اما خاطره ای را که می خواهم نقل کنم مربوط به خوردن ِ این خاندان نیست، بلکه چه طوری عرص کنم...بی ادبی نباشد مربوط به ...ای بابا، اصلا شما بگویید آدم بعد از خوردن چه کاری می کند؟ _ از خانواده پرسیدم_ ( می خوابه بابا جون!) . این را دخترم یسنا که کنارم نشسته بود گفت.
بگذریم، بالاخره آدمی که زیاد می خورد ، برای دفع ...احتیاج بیشتری به خلا یا همان مستراح دارد. ( آخیششش،بالاخره گفتم.)خوش به حال خارجکی ها که بی رودربایستی می گویند: w.c.
داشتم می گفتم، مثلا اگر در روستا از کسی بپرسی کدام خانواده بیشتر از بقیه در خانه هایشان توالت دارند؟
بی درنگ نام پورجوادی ها را خواهید شنید. یعنی هم در خوردن و هم رفتن...! ( منظورم را که گرفتید!) مشهورند.
حتی یک نفر از اعضای همین خانواده ی محترم اگر قصد اجاره کردن یا رهن و یا خرید خانه ای را داشته باشد، قبل از این که متراژ خانه را بپرسد ، یا بگوید چند خوابه است ؟ می گوید این خانه چند تا دستشویی(مستراح) دارد؟ فرنگی هم دارد؟ توی حیاط هم دستشویی دارد؟ دستشویی هایش بزرگ و جادار است؟ از آن هایی نباشد که شبیه سلول انفرادی است ؟!
این عزیزان به هیچ عنوان به زیبایی و نمای ساختمان و استحکام بنا و....کاری ندارند.
الان دیگر مخاطب کاملا در جریان قرار گرفته است و می داند که این خاطره بودار است...بله! حق باشماست.
به هر حال کسی که مثل کمباین هر چیزی دم دستش بود را درو و وارد خندق بلا کند؛ باید به فکر دفع آن هم باشد. بالاخره هر ورودی ، خروجی ای می خواهد.
و اما خاطره:سال ها پیش یک روز که تنها ماشین روستا قصد رفتن به شهر را داشت، از قضا سه چهار نفر از پورجوادی ها هم جزو مسافران مینی بوس بودند.ساعت حرکت مثل همیشه مشخص بود، ۷ صبح وسط روستا. باقی ماجرا را از زبان راننده ی قدیمی روستا بشنوید: _ آن روز همه آمده بودند، به جز پورجوادی ها. ساعت ۸ از دفتر مخابرات که همان نزدیکی ها بود، تماس گرفتم منزل برادر بزرگ تر، گفتند حاجی دستشویی است الان می آد. پسر بچه ای را فرستادم دنبال آن یکی پورجوادی ، بعد از بیست دقیقه پسره آمد و گفت دستشویی بود ، خیلی منتظر شدم نیامد بیرون! . با مشهدی معصوم ، پیرزن هفتاد هشتاد ساله ی این فامیل هم که نوبت دکترش بود،تماس گرفتم؛ عروس اش گفت مادر دستشویی است.
زحمتتان ندهم ظاهرا دسته جمعی رفته بودند دستشویی.راننده می گفت:« آن روز حول و حوش ساعت ۹ بالاخره سر و کله ی پورجوادی ها پیدا شد و حرکت کردیم، اما از آن روز به بعد هر موقع یک نفر از پورجوادی ها را می خواستم ببرم شهر ، به جای ساعت ۷ می گفتم پنج صبح حرکت ...».
توضیح غیرضروری از نگارنده: نام های خانوادگی اهالی از جمله پورجوادی ها بنا به دلایلی واقعی است!اما روستای ما خیالی است.
#خالوراشد
@rashedansari
بداهه ای از خالوراشد به شماله:
سروده: راشدانصاری

ای "شماله"، شاعر شیرین سخن
ای رفیق ِ باوفا و خوب ِ من

تازگی ها سایه ات سنگین شده
خالو از دستت کمی غمگین شده

دوستى ها را ز خاطر برده اى
يا به كل از دست ما آزرده اى

ما كه هستيم از شما اميد وار
هست شش دانگ ارادت برقرار

گاه گاهى هم اُوِردُز مى شويم
بر سر راهت گل رز مى شويم

گر چه سيل افتاده توى خانه مان
هست تقديم شما گلخانه مان

دوست آن باشد که گیرد گاه گاه
دست یارش را میان خانقاه

دوستى ها پيش هم بودن خوش است
در حريم عشق آسودن خوش است

فکر بد را از روانت دور کن
دوستی با شاعر ِ مشهور کن

گر چه ریزد خونم از شمشیر تو
مثل من یاری نیاید گیر ِ تو

مثل من در تنگه ی هرمز کم است
لنگری باید مرا ،ترمز کم است

قد و پهنایم ندارد هیچ فرق
در من اقیانوس آرامست غرق!

ای شکوه ِ شاعران زن ذلیل
بارها بر گُرده ات خورده است بیل!

صبح وقت ناشتا شلغم بزن
یک سری هم بر دیار بم بزن

یار ِ غارت حضرت "جوشایی" است
در صدای تو خَش "پاشایی" است

گرچه راشد یار تو در بندر است
مرغ تو اما نصیب "اطهر" است

من فدای هیکل خوش تیپ تو
کشته ما را ضربه های " چیپ " تو !

گاه گاهی تیپ اشراری بزن
بر سر "خاوند" رگباری بزن

گرچه با" سهراب" سازش می کنی
"واحدی" ها را نوازش می کنی!

"سیفعلی" را لیک می بندی به سنگ
چون که با "صادق" نداری قصد جنگ

با "کمالی پور" میلت هست کج
دور بعدی هم "اَتاهی" با "فرج"... ؟

انتخابات است مردم دار باش
یک کمی هم "اعظمی" را یار باش

کار پرداز مدیر ِ عاملی
باز هم از حال یاران غافلی

این قدَر خون در دل" ایرج" نکن
در گروه شعر با او لج نکن!

الغرض پيغام اصلى را بخوان
تا توانى بيشتر با ما بمان

دوستى سرمايه اى مثل طلاست
هركه دارد دوست ، جانش بى بلاست
پی نوشت
۱_ شماله نام مستعار علیجان سلیمانی شاعر و طنزپرداز مطرح جنوب کرمان است و محمدعلی جوشایی شاعر مطرح بم...جانعلی خاوند شاعر و طنزپرداز منطقه ی رودبار و جیرفت...عباس سیفعلی طنزپرداز ....اطهرقوامی شاعر و ترانه سرای بندرعباسی....سهراب میجانی ....برادران واحدی....صادق نیک نفس همگی از شاعران مطرح جنوب کرمان. فرج االله عارفی و یحیی کمالی پور هر دو نماینده مجلس و دکتراعظمی کاندیدای مجلس شورای اسلامی و....

#خالوراشد
@rashedansari
از خونه وربج به خالوراشد

شیخ انصاری، رفیق با مرام
نزد ما داری همیشه احترام

ای به شعر طنز، مو کرده سفید
بین طنازان تویی شیخِ مفید

نامه ای را بر شماله داده ای
با قلم طنزی حواله کرده ای

ای رفیق طنز پرداز شهیر
صاحب فتوا تویی شیخ کبیر

ما دوتا یار صمیمی بوده ایم
از رفیقان قدیمی بوده ایم

ای (رفیق سابق)و مشهور ما
ای دوپایت روی چشم کور ما

ای نصیبت بوی گل در بوستان
تو بیا یک سر به سوی دوستان

چون شماله ترک یاران کرده است
ترکِ حتی سبزواران کرده است

یاد دارم این که چندین سال پیش
داد پیغامی به ما از شهر کیش

چون از آن جا عازم دربند بود
طنز او زهری میان قند بود

گفته بود ای همقطارانِ قدیم
سرد شد جیرفت و،گرما سرحدیم ۰۰۰۰

(پاتوقم مِن بعد دربند است و بس)
(سهمتان از بنده لبخند است و بس)

هرچه ما از دل برآوردیم جیغ
کرد او لبخند خود را هم دریغ

ای چو گلها عطر و بوی شعر تو
باز برگردیم ، سوی شعر تو

با شماله آن رفیق نازنین
آن خدای خنده بر روی زمین

گفته ای که تیپ اشراری بزن
جانب خاوند رگباری بزن۰۰۰

آه ای در طنز ایران معتبر
گفته باشم تا که باشی با خبر

گفته بودم چند سالی پیش از این
پاسخ یک طنز خوب و دلنشین:

۰۰۰جنگ با خاوند کاری ساده نیست
لشکر هجو شما آماده نیست

گرچه گمنام و ز پا افتاده ام
از تک و پاتک ، همه آماده ام

ای کلامت عطر گل در بوستان
لیک ؛ تسلیم ِ شمایم دوستان
جانعلی خاوند _خونه وربج
✋🏻🌹🌷🌷🌷🌹😘
ارادتمند خالوی بزرگ و بزرگوار
خالو راشد انصاری عزیز و ارزشمند، مادیدیم شماله پاسخ خالو را نفرستاد، گفتم خالو را بیش از این چشم انتظارنگذاریم ، شتابزده بداهه ئی بدون ویرایش را۰۰۰۰۰۰۰۰۰
امید این که دوستان شاعر و اهل دل، علی الخصوص خالوراشد بر ما ببخشایند ✋🏻😘
نامه شماله به خالوراشد

راشدای یارعزیز بندری
بین خیل طنزپردازان سری

ای قسم برآن که اینک غایب است
احترامت بر شماله واجب است

طبع شعر تو بلند است و قوی
وصف تو رد می کند از مثنوی

خالو ای شیرین بیان حلوای تَر
تو رفیق با مرامی ای پسر

ما که دائم تیغ را برگُرده ایم
با شما کی نارفیقی کرده ایم

چشم هر چه شاعر آنجا سوی توست
موج دریا در خم ابروی توست

میوه ها از باغ طنزت چیده ایم
ما که دائم حال تو پرسیده ایم

روشنی در شام تار ما تویی
توی بندر یار غار ما تویی


تا نبینم خشم سنگ واژه ها
می روم دائم به جنگ واژه ها

مثل قاسم داعشی را خُرد کرد
طنز من در هرکجایی بُرد کرد

شعر می گویم به میل شاعران
عشق می ورزم به خیل شاعران

"خونه وربج" شاعری ارزنده است
طنز ایشان تا ابد پاینده است

نور حق در دیده ی ما منجلی ست
هم مرام بنده بی شک جانعلی ست
این رفاقت بین ما دیرینه است
سینه مان عاری ز بغض و کینه است

مرغ من بی بال و بی پرگشته است
کی نصیب شخص" اطهر "گشته است

من ندانم این که جوشایی کجاست
راه او از راه شاعرها جداست

در جوانی فکر پیری می کند
ازجماعت گوشه گیری می کند

فرق دارد این کمالی با فرج
کی دلم با ایرج ِ توکرده لج

بالهای هرسیاست را پر است
اعظمی هم نخبه ی این کشور است

تا نگردی ناگهان حیران شعر
یک نصیحت می کنم پایان شعر

تا نگیره انتقام از تو فلک
هی مگوعبدالحسینا عبدلک!

سروده: "شماله"_ علیجان سلیمانی

نکته..بیت پایانی به لهجه کرمانی سروده شده
خونه وربج= خانه به دوش و نام مستعار جانعلی خاوند طنزپرداز چیره دست جنوب کرمان
کتاب های من در نمایشگاه بین المللی کتاب.
مرباعیات خالو
و
پُزناله
نشر شانی.سالن شبستان.راهرو ۱۹☝️
به استاد ارجمندم خالو راشد انصاری
و اما بعد

السلام ای شیخ طناز جنوب
ایها المحبوب فی کل القلوب

خوش بر و رو خوش قدوبالا خفن
ای فدایت هی هی و هی های من

ای فدای از الف تا نون تو
بوده ای استاد ، من ممنون تو

ای خروس لاری زیبای ما
راشد انصاری زیبای ما

نامه ات را به شماله خوانده ام
دُر و گوهر هم بر آن افشانده ام

مطلع هستی که در ایام پیش
بنده در دوران اجباری ِ خویش

میهمان این عزیزان بوده ام
ساکن استان کرمان بوده ام

از" علیجان سلیمانی" نگو
لطفا از آن مرد کرمانی نگو

شاعر است و طنزپردازی خفن
اصلا این ها را خودت گفتی به من

سر یکی سودا هزار و چند تا
دلبران از بندر و دربند تا_

خرم آباد و خراسان دارد او
پس هزاران سر پنهان دارد او

لطفا از "عباس" هم پرهیز کن
یا که تیغ هجو خود را تیز کن

البته "خاوند" هجوش بهتر است
حق او هم هست زیرا مهتر است

یاد دارم تیغ هجوش کار کرد
فیل هجوش یاد فرماندار کرد

من شنیدم چندسالی بعد از آن
لنگ می زد در سیاست هم چنان

"واحدی" ها مهربانی می کنند
 هجو اگر کرده نهانی می کنند

همچنان کز دود دوری کرده ام
بنده از "بدرود" دوری کرده ام

پس سخن دیگر نمی گویم زیاد
سایه ات از فرق بنده کم مباد

روح الله سرطاوی

#خالوراشد
@rashedansari
ضایعات شما را خریداریم!
نوشته ی: راشدانصاری

دیدم روی دیوار مغازه ای نوشته اند:" ضایعات شما را خریداریم." به جوانی که ظاهرا مسوول آن جا بود ،گفتم:" ضایعاتم رو می فروشم، خریداری؟" گفت:" بله، چی داری؟" عرض کردم:" یه کمر مستعملی دارم که به تازگی زیر بار مشکلات اقتصادی شکسته!" لبخندی زد و گفت:" دیگه چی توی بساط داری؟" گفتم:" مدتیه از بس سگدو زدم واسه پیدا کردن خونه ی اجاره ای ، زانو درد گرفتم! اگه مشتری باشی زانوی پای راستم هم می فروشم..." و ادامه دادم:" یه کله ی دست دوم هم دارم! چون کارم نویسندگی و شاعریه و خیلی ازش کار کشیدم تقریبا خالی ِ خالی شده! البته بین خودمون باشه، چیزهای دیگه ای هم دارم که اگه نقد بخری همه رو یک جا تقدیم می کنم! چون دیگه پیر شدم و به دردم نمی خورن...!" گفت:" فعلا که بازار خیلی از چیزا خوابیده! فقط کله ات رو خریدارم، چون یه سیاستمدار دست به نقد دارم که نیاز داره!"

#خالوراشد
@rashedansari
بداهه ی دوم از خالوراشد به شماله:

در راستای بیان مشکلات روز جامعه و‌...
سروده: راشدانصاری(خالوراشد)

چون نشستم پشت میزم صبح زود
"پی ام " ی دیدم که چُرتم را ربود

در اداره گر چه جای خواب نیست
کار کردن هم زیادی باب نیست!

کارمندان هر یکی در حال چُرت
فِن و فِن و هِن و هِن و خورت خورت!

هم رییس از حال رفته پشت میز
هم نگهبان می زند چُرتی تمیز

حضرت عباسی عجایب محشری ست
هیچ کس این جا به جای خویش نیست

یک نفر سرگرم حل ِ جدول است
در کنار ِ او کدویی تنبل است!

دیگری با گوشی اش وَر می رود
او مجازی پیش دلبر می رود

گاه گاهی با زنش چت می کند
با خدای خویش خلوت می کند

دست در پرونده ها هم می بَرد
تا بدین گونه امورش بگذرد!

هست تا حد زیادی ساده زیست
فکر ِ ماشین و لباس و خانه نیست

می خورد چون چند نوبت نان و ماست
ماستمالی می کند هر جا خطاست!

قوقولیقو یا که قُد قُد می کند
سلب مسوولیت از خود می کند

هر کسی در لاک خود رفته فرو
تا نگه دارد به ظاهر آبرو....

گر چه اصلا کارشان دشوار نیست
هیچ کس این جا به فکر کار نیست

کارمندی های ایران جالب است
هر کسی بی کاری اش را طالب است

با وجود این همه احساس کار
می شود هر روز بهتر روزگار !

قصد دارند این گروه ِ کارمند
کل دنیا را مدیریت کنند !

آری این گونه ست وضع کار و بار
هر کسی در می رود از زیر کار

لاجرم بر حال مان باید گریست
نمره ی اعمال ما در حد بیست!

مغزم از دست زمانه کرده هنگ
می روم سروقت پی ام بی درنگ

گوشی ام را باز کردم ناگهان
طنز پر مغز ِ "شماله" شد عیان

*
دیدم آن ابیات زیبا را دقیق
بنده را شرمنده کردی ای رفیق

هم تشکر از شما ، هم "جانعلی"
تا گپ و گفتی دوباره ، یا علی!

#خالوراشد
@rashedansari