راشد انصاری
821 subscribers
264 photos
21 videos
79 files
270 links
خالو راشد
Download Telegram
تقدیم به استاد راشد انصاری(خالو راشد )


زیر باران نگاهت تر شدم
عاشقی تنها و کور و کر شدم

امر معروفم  کسی باور نکرد
پس مدیرِ نهی از منکر شدم

حال من بد بود اما عاقبت
لطف تان شامل شد و بدتر شدم

روزگاری در نگاه همسرم  
غنچه بودم، لاله ای پرپر شدم

بس که دیدم مرغ ها در بند و دام
خوش به حالم شد که من کفتر شدم

مرد من رفت و منِ بیچاره هم
جای او یک مردِ نان آور شدم

با سبیل ام بس که بازی کرده ام
عهدیه بودم ولی اصغر شدم

خواب دیدم رفته ام سمت دبی
صاحب ماشین و سیم و زر شدم

سرگروهبان بودم و با پارتی
آمدم اینجا و سرلشکر شدم

فکر کردم پول و مولی هست و من
شاعر بیچاره خوش باور شدم

سینه ی دیوارها جای من است
چارچوب و لنگه های در شدم

تا که باشم مثل خالو شاعری
کّل حافظ را یهو از برشدم

تا که شعر من مقامی آورد
هم خودم مجری و هم داور شدم

قصه این شد آخرش با شعر طنز
مثل خالو من پریدم پر شدم

عهدیه صولت برد
دل مومن
سروده ی: راشدانصاری

دهانت بوی گل می ده، به من چه
نگاهت فاز و نول می ده، به من چه

لبات اون قدر جذابه که حتی،
دل مومن رو هل می ده! به من چه

https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
شب شعر شهروندی نیشخند، روز یکشنبه برگزار می‌شود؛ از علاقه‌مندان به شعر طنز دعوت می‌شود در این شب شعر ما را همراهی کنند.
آقای فراموش کار
سروده:راشدانصاری(خالوراشد)

ﺁﻥ ﭼـﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺑﺎﺯ ﯾـﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ
ﺁﺧـﺮ ِ ﻫﺮ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾـــﺎﺩﻡ ﻣـﯽ ﺭﻭﺩ

ﺳــﻮﮊﻩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ،ﻻ‌ﺟﺮﻡ
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺩﻥ ﻏﺎﻟـﺒﺎ ﺍﯾﺠﺎﺯ ﯾـﺎﺩﻡ ﻣــﯽ ﺭﻭﺩ

ﻓـﺼﻞ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ فیوزِ ﺑﺮﻕ ﮐﺸﻮﺭ ﻣﯽ ﭘــﺮﺩ
ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻣﺸﮑﻼ‌ﺕ گاز ﯾﺎﺩﻡ ﻣـﯽ ﺭﻭﺩ

ﻣﻦ هواپیمای ﺍﯾــﺮﺍﻧﻢ! ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﯽ ﺟﻬﺖ،
ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺑﺎﻻ‌ ﻭﻟﯽ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﯾﺎﺩﻡ ﻣـﯽ ﺭﻭﺩ

ﺑﺎ ﻋﺮﺏ ﻫﺎ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﭼﻨﺪﺍﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﺩﻭﺳﺘـﯽ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﻗﻔﻘﺎﺯ ﯾﺎﺩﻡ ﻣـﯽ ﺭﻭﺩ

ﺗﺎﺯﮔﯽ ﻫﺎ ﺻﺎﺩﺭﺍﺕ ِ ﻣﻐﺰ ﺩﺍﺭﻡ ﻣـﯽ ﮐﻨﻢ
ﻭﺍﺭﺩﺍﺕ ِ ﮐﺸﮏ ﻭ ﭘﺸﻢ ﻭ ﻏﺎﺯ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ

ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﯽ ﻃﯽ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﺗﺨﺘﻪ ﮔﺎﺯ
ﺑﺎﺯ ﭘﯿﭻ ﻭ ﺷﯿﺐ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ

ﺩﺭ ﺳﻔﺮﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﻫـﺮﻣﺰﮔﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ،
ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺳﻤﻨﺎﻥ؟! ﻭﻟﯽ ﺍﻫﻮﺍﺯ (۱) ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ

ﺩﻋــﻮﯼ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ ﺩﺍﺭﻡ ! ﮐــﺘﺎﺑﻢ ﻟﯿﮏ ﻧﯿﺴﺖ
ﺟﺰﻭﻩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﻭ ﺍﻋﺠﺎﺯ ﯾﺎﺩﻡ ﻣــﯽ ﺭﻭﺩ

—————–
—————–
“ﻧـﺎﻇﺮﯼ” ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎ ﺳﺒﯿﻞ ﮔُﻨﺪﻩ ﺍﺵ
ﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺳﺒﯿﻠﺶ ﺟﺎﺯ ﯾﺎﺩﻡ ﻣــﯽ ﺭﻭﺩ!

ﺩﻭﺭﺑـﯿﻦ ﺭﻭﯼ ﻟﺐ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻣــﺎﻏﺶ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ
ﻣــﺤﻮ ﺭﻭﯾﺶ ﻣﯽ ﺷـﻮﻡ ﺁﻭﺍﺯ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ

ﻣﯽ ﻧﺸــﺎﻧﺪ ﭘـﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺗﻨﺒﮏ ﻭ ﺳﯿﺘﺎﺭ ﺭﺍ
ﺯﻭﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺳﺒﯿﻠﺶ ، ﺳﺎﺯ ﯾــﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ(۲)

ﺩﺍﻭﺭﻡ ، ﺷﯿﺮ ﺳﻤﺎﻭﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧـﻮﺭﺩﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﻟﻄﻒ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﯼ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﯾﺎﺩﻡ ﻣـﯽ ﺭﻭﺩ!

ﺩﺭ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺟﺰ ﺭﻭﻏﻦ “ﺑﻬﺮﺍﻥ” (۳) ﻧﻤﯽ ﺭﯾﺰﻡ ﻭﻟﯽ
ﺧﺎﮎ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮ ﺳﺮﻡ “ﺗﮑﺘﺎﺯ”(۴) ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ

ﻋﺼﺮﻫﺎ ﺩﺭ ﺣﺎﻓﻈﯿﻪ ﮔﻠﺮﺧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﯾـﺪﻩ ﺍﯾﺪ؟!
ﻣﻦ ﮐﻪ ﮐﻼ‌ ﺧﻮﺍﺟـﻪ ﯼ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﯾﺎﺩﻡ ﻣـﯽ ﺭﻭﺩ

ﺩﺭ ﻗـﺮﺍﺭﻡ ﻋﺪﻝ ﺭﺍ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺳﺎﺯﻡ ﺑـﺮﻗﺮﺍﺭ
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﯾﻢ ﻣﯽ ﺭﺳﻢ، ﻣﻬﻨﺎﺯ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ!

ﮔﻔـﺘﻢ ﺍﯼ ﺁﺭﺍﻡ ﺟﺎﻥ ﮔـﺮ ﺁﺏ ﺳﺮ ﺑﺎﻻ‌ ﺭﻭﺩ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺁﻭﺍﺯ ﯾﺎﺩﻡ ﻣــﯽ ﺭﻭﺩ(۵)

“ﺍﯼ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻭﻃﻦ ﺟﺎﻥ ِ ﻣﻦ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺷﻤﺎ!”(۶)
ﻣﺼﺮﻉ ﺁﺧﺮ چه ﺑﻮﺩ…؟ آن، باز یادم می رود!!

ﭘﯽ ﻧﻮﺷﺖ:
۱-ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﺑﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﻫﻮﺍﺯ ﺟﺰﻭ ﻫﺮﻣﺰﮔﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ!
۲-ﺍﺯ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭﻫﺎﯼ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺳﯿﻤﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺮﺧﯽ ﺳﺎﺯﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﯾﻢ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﺯ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ!ﺷﺎﯾﺪ ﻣﻘﺼﺮ ﺷﮑﻞ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﺑﺮﺧﯽ ﺳﺎﺯﻫﺎ ﺑﺎﺷﺪ!
۳ﻭ۴-ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺕ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ…ﺍﻣﺎ ﺑﻨﺪﻩ ﻭﺳﻂ ﺷﻌﺮ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﻣﻔﺘﮑﯽ ﭘﯿﺎﻡ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﭘﺨﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﯽ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﭘﻮﻝ ﺑﮕﯿﺮﻡ.
۵-ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﻗﺎﻓﯿﻪ ﺁﻭﺍﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺷﺪﻩ.
۶-ﯾﺎﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺑﺎﺑﺖ ﺍﯾﻦ ﻣﺼﺮﺍﻉ ﺍﺯ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻻ‌ﻫﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺍﺳﻢ ﮐﻮﭼﮑﺶ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﻨﻢ! ﺁﻫﺎﻥ ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﺍﻗﺒﺎﻝ!

https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
نقیضه
سروده ی: راشدانصاری

«در کشور ما رونق اگر نیست ربا هست»
هر گوشه ی آن دزدی و نیرنگ و ریا هست

ما جنبه ی شادی و خوشی هیچ نداریم
هر قدر بخواهی عوضش درد و بلا هست

اندوه به «سیما»ی وطن سایه فکنده است
تنها خبرِ مرگ، در اخبار «صدا» هست

المنه لَله که در این شهرِ پر از پول
در حومه ی ما هر دو قدم شصت گدا هست

ماندیم همه عمر اگر رهروِ ناکام
دور و برمان راهزنِ کامروا هست

در گوشه کنار دِه ما، شکر خدا را
از عهدِ گذشته، دو سه تن از عُقلا هست

دادند بشارت که درِ میکده باز است
یعنی که مرا درد اگر هست، دوا هست!


#خالوراشد
@rashedansari
بداهه ای برای هفته ی فرهنگی و روز ملی بندر باستانی سیراف
سروده ی: راشد انصاری(خالو راشد)

بندر تاریخیِ سیراف، شیلاو قدیم
خطه ی آبادی و مهدِتجارت بوده است
بومَهَن گرچه دونوبت کرده ویرانش، ولی
با عمارات نوین نیکو امارت بوده است


بندری آباد و پررونق که هندوچین ازآن
خوشه چین بودند،حتی کشوری چون زنگبار
نزد جغرافی نویسان بوده این شهرِشگفت
پایگاه خاندانِ با شکوه و با وقار


بنگر از آثارتاریخی که دارد این دیار
با صلابت سازه های دستکند آبی اش
بَنگسار و موزه و آتشکده با قلعه ها
خود نمایشگر بُود از جلوه ی مهتابی اش


بوسعید از عالمان علم نحو از این دیار
چهره برکرده ست و نامش می درخشد تا ابد
ابن نوح و هم سلیمان آن جهانگرد حکیم
هردو سیرافی و عالِم هست بیش از این عدد


بندر سیراف را بوده ست یک دانشکده
در همه تاریخ خود سرمایه ی دانایی اش
داده آموزش در این دانشکده با افتخار
افسران نیکزادِ نیروی دریایی اش


موزه های شهر لندن یا بلاد دیگرند
مفتخر زاشیای تاریخیِ سیراف عزیز
ای خوشا شهری چنین خوشنام در ایران ما
کز برای دیدنش از شهرها آیَند نیز


دیده بس بالا و پایین در مسیر زندگی
بندر سیراف این بوشهر را همچون نگین
روزگاری نیز «بندر، طاهری» نامیده شد
این بهشت شهرهای کشور ایران زمین


در کتابی از شگفتی های دنیا نام آن
تا ابد درج است و ما را می فزاید افتخار
بندر سیراف جاویدان که در بخش جنوب
در وی آثار شگفتی ساز باشد بی شمار


بندر تاریخی سیراف پاید قرن‌ها
از برای اعتلایش کوششی دیگر کنیم
برگ زرین هویت هست ما را تا ابد
بندر سیراف را باید ز جان باور کنیم

#خالوراشد

@rashedansari

https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
شک ام بیشتر شد!
نوشته ی: راشدانصاری

از جایی (سازمانی)تماس گرفتند و گفتند:«انصاری هستی؟» گفتم:«بله، خودم هستم.»
مشخص بود که طرف بنده را نمی شناسد و حتی اسم کوچکم هم بلد نبود.
گفت:« قصد داریم برای گرامی داشت روز زن از شما دعوت کنیم....».
حرفش را قطع کردم و گفتم:«مستحضرید که بنده مرد هستم؟!». شخصی که تماسیده بود! (تماس گرفته بود) گفت:« والا نمی دونم، فقط به من گفتن با شما تماس بگیرم و ....». عرض کردم:«خب، اشکالی نداره الآن که متوجه شدید مرد هستم؟ یعنی از کلفتی(تُن) صدا ....». گفت:« والّا چه عرض کنم، الآن خیلی از خانم ها هم هستن که صدای مردونه دارن!». گفتم:« حالا صدای کلفت و مردونه و اینا رو بی خیال....خودم رو که قبول دارین؟ بنده مرد هستم». گفت:« والّا توی این دور و زمونه به هیشکی نمی شه اعتماد کرد...به هر حال از ما گفتن!». گفتم:«خب، این که کاری نداره، توی گوگل اسم بنده رو سرچ کن بعد بزن روی تصویر تا قیافه مو ببینی...».
پشت خط ماندم. سرچ کرد. اما قاه قاه خندید. گفتم:«چی شد؟» گفت:«راستش شک ام بیشتر شد.» گفتم:« عجب، چرا آخه؟» گفت:« اگر درست دیده باشم، تصویر مورد نظر نه ریش داشت، نه سبیل، موهایش هم که دُم اسبی بسته بود! گاهی هم تا روی شانه هایش.... شما اگر به جای من بودی چی فکر می کردی؟!»

https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
VID-20241231-WA0043.mp4
57.1 MB
کلیپ شعرخوانی راشدانصاری در سالن همایش های شیراز. نیشخند دی ماه ۱۴۰۳
4_6035094968379381662.pdf
408.8 KB
صفحه ی طنز بادم جان، یکی از قدیمی ترین صفحات طنز در بین نشریات کشور، در روزنامه ندای هرمزگان
تقدیم به روح استاد راشدانصاری برای ۱۲۰ سال بعد

لبخند همیشه بر لبش جاری بود
از کینه و بخل واقعاً عاری بود

با آن که سمند را ستایش می کرد
دلبسته ی کامیونت باری بود

در پاسخ آن که ساندویچ می خواهی؟
همواره جواب او فقط آری بود

در دوره ی طاغوت اگر بود، یقین
یک شاعر طنزگوی درباری بود!

روزی دو سه من شعر فکاهی می گفت
او شاعر ِ با اراده ی کاری بود

تا هموطنان خویش را شاد کند
مایل به هزارگونه همکاری بود

پشت سر او شایعه لطفاً نکنید
چون راشدِ ما از اول انصاری بود!

جمشید مقدم(حامی) - وردآورد کرج

https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
بخور بخور
سروده ی: راشدانصاری

هر زمان آش می خورد یارو
آش با جاش می خورد یارو

پدرش از سران مملکت است
نانِ باباش می خورد یارو

قبل از این دزدکی اگر می خورد
تازگی فاش می خورد یارو

از هم اکنون به فکر آخرت است
بهر فرداش می خورد یارو

دستش از تن جدا اگر سازند
تازه با پاش می خورد یارو!

خوش خیالی اگر که فکر کنی
عدس و ماش می خورد یارو

مال ایتام را چو ارث پدر
در قم و خاش می خورد یارو

گوشت ها  را ز دیگ با  کمکِ،
نوک مِنقاش می خورد یارو

تا شود نشئه چند لولِ تپل،
شیر خشخاش می خورد یارو

هر حرامی که دست او برسد...
مثل اوباش می خورد یارو

طعمه ای گر به چنگ او‌ افتد
زیر و بالاش می خورد یارو

می به آهنگ " آدِلانته" که هست،
اثر " ساش" می خورد یارو

آبِجو را به بشکه های کلان
عینهو  شا...... می خورد یارو!

https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
Forwarded from شیرین طنز
چون هست دردِ اولِ دنیا محیط زیست
ما عهد بسته ایم فقط با محیط زیست
با دست های سبز و مسیحایی اش مدام
هر درد را ...
#شعر_طنز #راشد_انصاری
ادامه شعر در لینک زیر :
https://shirintanz.ir/?p=55810
ما را دنبال کنید :
@shirintanz_ir
VID-20250103-WA0075.mp4
13.6 MB
یسنا انصاری دخترِ راشدانصاری. بیرم دی ماه ۱۴۰۳
برای یسنا عزیز:

در باغ هنر چو گل به‌رنگ و بو باش
مانند پدر خوش‌سخن و خوش‌رو باش

تو دختر خالو راشد مایی! پس
تا هستی و هست دستبوس او باش
رفیع. ۱۴۰۳/۱۰/۱۶ دشت لاله
یسنای گل از پدر نشان‌ها دارد
از طنز و کنایه داستان‌ها دارد

او دختر خالوراشد انصاری‌ست
آوازه از او سر زبان‌ها دارد

رفیع ۰۳/۱۰/۱۵ دشت‌لاله
خیر مقدم به خالوراشد در گروه محفل ادبی:

دمی که آمدی در محفل ما
تپید از نو به آرامی دل ما

مگر بگشایی ای خالو به طنزت
گره از جای جای مشکل ما 🍒

در این محفل بیا پهلوی من باش
بیا همصحبت و همسوی من باش

عموی هرکسی خواهی برو باش
ولی اینجا فقط خالوی من باش


تو را با خلق و خویت می شناسیم
به اخلاق نکویت می شناسیم

اگر در یزد راشد ریش دارد...
تو ای خالو به مویت می شناسیم!

سیدمصطفی رضوی - سیمکان فارس

https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
برای یسنا انصاری:
آزادگی از سرو تناور دارد
لبخند گل و قد صنوبر دارد

یسنای قشنگ و مهربان مثل پدر
ارثیه ای از قند مکرر دارد

نجمه محمودی لورگی - کهنوج
راشد انصاری
VID-20250103-WA0075.mp4
مانند پدر شجاع و بی باک بود
آهنگ دلش شاد و طرب ناک بود

دور است بلا ز نازنینم یسنا
چون حافظ او خدای افلاک بود

سجاد جعفری - ارسنجان
چاپ بنر و تندیس و سردیس...
نوشته ی: راشدانصاری

سال ها پیش به دعوت اداره ی فرهنگ و ارشاد و همچنین شورای شهرِ یکی از شهرستان ها،دعوت شدم به شب شعری. در آن جا متوجه شدم ، سر چهارراه ها و میادین شهر بَنرهای بزرگی از بنده را نصب کرده اند. به طوری که پیش خودم گفتم، نکند زبانم لال، روم به دیوار! کاندیدای ریاست‌جمهوری شدم و خودم بی اطلاعم.
ضمن تشکر از مسئولان شهرستان یاد شده، به فرماندار محترم عرض کردم:
- چرا این همه زحمت کشیدید؟ اصلأ نیازی به این کارها نبود.
که جناب فرماندار با لبخندی اظهار داشت:
- اختیار دارید استاد. تازه بنر دیگری هم روی ساختمانی چند طبقه در میدانی واقع در مرکز بازار نصب کردیم که حدود هفت میلیون تومان هزینه اش شده و....
- شایان گفتن است که در آن سال ها واقعاً هفت میلیون تومان، مبلغ بسیار بالایی بود -
در پاسخ به آقای فرماندار عرض کردم:
- باور بفرمایید اگه نصف این مبلغ رو به خودم داده بودید، شخصاً می رفتم از ساختمون بالا و یک هفته همون جا می موندم!
این ماجرا بنده را به یاد ماجرای دیگری انداخت. دوست هنرمندی در خصوص ماجرای نصب تندیس یا سردیس خودش در میدان زادگاهش ماجرای جالبی نقل می کرد که باور بفرمایید الآن پاک فراموش کردم قضیه از چه قرار بود!
البته حالا که بحث بنر شاعر و به نوعی تجلیل از هنرمند و تندیس و سردیس شد، اجازه می خواهم تا فراموش نکرده ام ماجرای جالبی را نقل کنم. زنده یاد عمران صلاحی، شاعر و طنزپرداز مطرح می گفت:
جای شما خالی، رفته بودیم به جمهوری آذربایجان. شنیدیم یکی از رمان نویسان آن جمهوری، رمانی نوشته بود در هفده جلد. به همین مناسبت جشنی بر پا می شود. در این مراسم، همه جام خود را بلند می کنند. یک نفر می گوید:« بنوشیم به سلامتی سر این نویسنده، که این همه تخیل و افکار بدیع در آن جوشیده است.»
یک نفر دیگر می گوید:« نه، بنوشیم به سلامتی ته این نویسنده که توانسته آن را زمین بگذارد و این اثر عظیم را بنویسد!»

https://chat.whatsapp.com/GQ4dptYDHMtLYoAku4lkxT
6-27.pdf
575.2 KB
صفحه ی طنز بادم جان روزنامه ندای هرمزگان