راشد انصاری
798 subscribers
271 photos
24 videos
94 files
283 links
خالو راشد
Download Telegram
طنز ِ روستا

نقیضه ی ترانه ای از استاد محمدعلی بهمنی
سروده ی: راشد انصاری (خالوراشد)

ساده بگم ساده بگم ، دهاتی ام دهاتی ام
اما نه اون نسلِ قدیم ، نسلِ روغن نباتی ام(۱)

از وقتی نِت اومد تو دهِ ، روحیه ها عوض شدن
بحران شخصیت که نه ! درگیر بی ثباتی ام

عینهو آب و روغن ِ ماشینِ مَش مندلی ام
دَس رو دلم نذار که من امشب یه خورده قاطی ام !

از بس نشستم پای نت ، شبیه صندلی شدم
به زنده ها نمی خوره علایم حیاتی ام!

آغله ویرونه شده ، مزرعه کارخونه شده
مدیر شدم تو شهرتون ، حالا اداره جاتی ام
…..
شوخیه باور نکنین ، هر چی که گفتم براتون
بدون ِ هر حاشیه ای ، گفته بودم دهاتی ام

ببین چقد ساده دلم ،آخه از اون آب و گِلم
روستا نمی کنه ولم ، زیادی احساساتی ام

یه دختری هَس توی دِه ، باباش یه گلّه بز داره
حالا خاطر خواه ِ همون دختر ِ ایلیاتی ام

دختر ِ ایلیاتی هم ، کلاس گذاشته واسه من
می گه منم مثل ِ همه ، عاشقِ «مازراتی ام» !

بهش می گم آخه چرا، این همه پرتوقعی
دیدی خودت که صاحبِ الاغ بُکسواتی ام!

کلاه مخملی سرم، پا پیِ تو در به درم
من و همین دو رَج سبیل، مشتی و عشقِ لاتی ام
پی نوشت:
۱- در محاوره دیگه به نسل روغن نباتی گیرندین لطفاً!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
شماره چهارم فصل نامه ی طنز ادبی «طنز آور» با آثاری از طنزپردازان مطرح جهان و ایران به مدیرمسئولی و صاحب امتیازی دکتر خزاعی فر منتشر شد.
درس آشپزی
چلوشهردار!

نوشته ی: راشد انصاری (خالو راشد)

مواد لازم:
آشپز: دو عدد
گوشت: (دو آدم درسته، حتماً باید مرد باشند؛ صلاحیت علمی و کارآیی‌ شان اهمیت ندارد)
روغن (به میزان زیاد)
سُس: (به میزان زیاد)
سفارش، (‌۵۰ پیمانه پُر)؛
فشار (‌۱۰۰ قاشق مربا‌‌ خوری)؛
تهدید و تطمیع (به میزان دلخواه.)

طرز تهیه:
همین ابتدای کار حتماً تعجب می کنید و می گویید مگر آشپز دو تا باشد غذا شور یا بی نمک نمی شود؟ چرا. می شود. و اتفاقاً این چلوشهردار ما هم همیشه یا شور می شود یا بی نمک ولی نباید فراموش کنید که این یک غذای کاملاً ایرانی است و هیچ شباهتی به چلوشهردارهای کشورهای دیگر ندارد.
در این غذا، انتخاب گوشت مناسب بسیار سخت است چون این گوشت را از بازار آزاد و از طریق رقابت تهیه نمی کنند بلکه آن را آشپزها از میان گوشت های فاقد صلاحیت و به شکل سفارشی انتخاب می کنند. نخست هر یک از دو آشپز گوشت مورد نظر خود را معرفی می کند و پس از اعمال فشار و تهدید و تطمیع به میزان لازم گوشت نهایی انتخاب می شود. بدیهی است هر چه فشار پشت گوشت بیشتر باشد شانس انتخاب شدن گوشت بیشتر می شود.
ولی انتخاب شدن تازه مرحله ی اول است. آشپزی که گوشتش انتخاب شده باید اطمینان حاصل کند که این گوشت در تمام مدتی که سرو می شود از درجه ی نرمی قابل قبولی برخوردار است و مثل ریگ زیر دندان نمی رود. اگر گوشت را از مدت ها قبل در سرکه نم کرده و آماده نگه داشته باشیم نیاز به مَرینت ندارد. در غیر این صورت آشپز پودر تردکننده ی مخصوصی به سرتاپای گوشت می مالد تا هم سطح و هم داخل گوشت کاملاً نرم و ترد شود و سفتی نکند. و چون کار از محکم کاری عیب نمی کند آشپز می تواند در صورت لزوم به روش فیزیکی متوسل شده و آن قدر به گوشت مشت بزند تا نرم شده و زیر دندان لگداندازی نکند.
گوشتی که به این ترتیب آماده شده خیلی زود پخته می شود. برای این که غذا تا حد امکان خوشمزه شود، آشپز از هیچ کوششی دریغ نمی کند به طوری که بعد می بینیم روی آن یک وجب روغن است.
تا مدتی که غذا آماده می شود، هر یک از آشپزها یک ساز سنتی برمی دارند و ضمن چرخیدن به دور دیگ در دستگاهی که دوست دارند می نوازند. به تجربه ثابت شده که دستگاه مخالف و ابوعطا در کیفیت قوام یافتن گوشت از سایر دستگاه ها موثرترند. گوشت داخل دیگ به ساز آشپزها واکنش نشان داده و با نشاط خاصی به حرکات موزون می پردازد و زودتر پخته می شود و پس از پخته شدن نیز همچنان به حرکات موزون خود ادامه می دهد.
در خاتمه باید تاکید کنم که این غذا حتماً باید با سُس بسیار زیاد و نوشیدنی فرد اعلا سرو شود وگرنه قابل خوردن نیست و به معده آسیب می رساند ولی حُسن این غذا این است که آشپز وقتی آن را پخت تا چهار سال دیگر از آشپزی معاف است.

تا درس آشپزی دیگر فسنجونی باشید.

نقل از فصل نامه ی « طنزآور »شماره چهارم
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
کتاب
«بیست سال با طنز»
با تجدید نظر و اضافات منتشر شد.
این کتاب گراسنگ اثر: سرکارخانم رویاصدر است که توسط نشر هرمس در ۴۷۲ صفحه منتشر و به تازگی وارد بازار کتاب شده است.
در بخشی از مقدمه ی کتاب به قلم صدر می خوانیم:
«واقعیت آن است که شکوفایی و رشد ظنز به عنوان مردمی و اجتماعی‌ترین بخش از ادبیات دوره‌ی معاصر از بستر مطبوعات بوده است و بررسی طنز معاصر، از رهگذر بررسی طنز مطبوعاتی امکان پذیر است.این بخش از طنز معاصر به تناسب رخداد های سیاسی و شکل بندی آرایش نیرو های اجتماعی و نیز میزان آزادی بیان در قالب ، زبان و مضمون در طی زمان دستخوش تغییر و تحول شده است و بررسی این تغییر و تحولات می‌تواند برای نسل حاضر راهگشا باشد....»
کتاب شامل چند بخش است که به طور دقیق به بررسی مطبوعات طنز و نشریات جدی که ستون و صفحاتی را به طنز اختصاص داده اند و....پرداخته است.فصل اول به نشریات تخصصی طنز اختصاص دارد.فصل دوم: نشریات غیر طنز. فصل سوم: طنز در نشریات محلی و فصل چهارم: طنز در نشریات دانشجویی...
این پژوهشگر و طنزپرداز خستگی ناپذیر در بخش نشریات محلی، صفحاتی را به نشریات محلی استان هرمزگان اختصاص داده است.
در این بخش چنین آمده است:
صبح ساحل، امید ساحل، و ندای هرمزگان.

« روزنامه ی صبح ساحل که در استان هرمزگان چاپ می‌شود، در سال‌های ۷۶ تا ۷۸ ستون « در آیینه طنز » را چاپ می‌کرد. که آن را راشد انصاری می‌نوشت. راشد انصاری، در سال‌های ۷۸ و ۷۹ صفحه ی طنز« بی خیال » را در هفته‌نامه «بچه‌های ساحل» و در ادامه « امید ساحل » اداره می‌کرد و در سال‌های ۷۹ و ۸۰ نیز ستون های طنز «به جای خود» را در هفته‌نامه دریا و «حرکت از نو» ، «خبرهای مشکوک» و پس از آن « تذکره المدیران» را در روزنامه ندای هرمزگان می نوشت.
«تذکره المدیران» قالب« تذکره الاولیا » را داشت که در آن به مقامات محلی می‌پرداخت و «خبرهای مشکوک» قالب خبرهای طنز را دارا بود.
او هم اکنون صفحه ثابتی را به نام صفحه طنز «بادم جان» در روزنامه ندای هرمزگان اداره می‌کند که هر هفته در این صفحه با امضای خالو راشد طنز می‌نویسد و از طنزنویسان دیگر نیز کمک می‌گیرد. مضامین به کار رفته در مطالب «بادم جان» و همچنین سطح مطالب آن متفاوت است.
انصاری خود را مقید به موضوع و یا قالب نمی‌کند و از آثار گوناگون چاپ شده طنز (اعم از آثار قدیمی یا جدید) از ابوالقاسم حالت گرفته تا عمران صلاحی بهره می جوید. همچنین از استعدادهای خوب نیروهای بومی نیز استفاده می‌کند. او، در صفحه ی بادم جان نقد کتاب های طنز ( داستان و شعر ) را نیز چاپ می‌کند ولی به نظر می‌رسد در مقام مقایسه با صفحات مشابه در روزنامه‌های دیگر (که بیشتر تم اجتماعی - اقتصادی در جهت طرح مشکلات روزمره و خرد اقتصادی،در جهت طرح مشکلات روزمره و خرد اقتصادی زندگی مردم را دارند)، رویکرد این صفحه بیش تر ادبی است، به این معنی که راشد انصاری به بعد ادبی نیز نگاه جدی دارد راشد انصاری، به بعد ادبی نیز نگاه جدی دارد. راشد انصاری در آثاری که در صفحه ی بادم جان و دیگر مطالب طنز خود به چاپ رسانده است، از قالب های نثر و نظم استفاده می کند. در سرایش شعر، به قالب های شعر نو و نیز انواع شعر کلاسیک (رباعی، غزل، قطعه، مثنوی و دوبیتی) نظر دارد.
این پژوهشگر حوزه ی طنز، در ادامه نمونه‌هایی از آثار منتشر شده در صفحه بادم جان نیز ذکر کرده است...
پاسخ به موقع!
نوشته ی: راشدانصاری

داخل حیاط کنار باغچه داشتم کتاب می خواندم. طبق معمول، بعد همان جا دراز کشیدم. شکو خانم هم داشت توی حیاط مقداری خرت و پرت جا به جا می کرد.می دانید که برای خانم هایی مثل خانم بنده همیشه کار و سر و صدا و مزاحمت پیدا می شود! پس از کمی غُرغُر - البته طبق معمول- گفت: "بلند شو مرد، کمکم کن. یه تکونی به خودت بده، همه اش دوست داری بخوابی. خدا خوشش می آد همیشه فقط من جون بکَنم..."
گفتم:" بانوی نازنینم! مگه نشنیدی که از قدیم گفتن، (عجایب صنعتی دیدم در این دشت/ که نر خوابیده بود و ماده می گشت!)..."(۱)
پی نوشت:
۱- اشاره ای شده است به چیستانی که جواب آن می شود: دو سنگ آسیاب.
یک سنگ متحرک در بالا که به طور معمول کمی مقعر است و سنگ زیرین که کمی محدب است و ثابت.

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
روز حضرت حافظ مبارک باد

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
خانه ی خاله!
سروده ی: راشدانصاری

هر لاله رخی به چشم ما « ژاله » نشد
این مرتع ِ دل، حریم بزغاله نشد

می خواست به گوشه ی دلم یابد راه
گفتم: دل ما که خانه ی خاله نشد!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
تحصن مقابل استانداری!
نوشته ی: راشدانصاری

روز گذشته سوار بر موتورسیکلت، عازم استانداری بودم. جهت اطلاع شما بگویم که محل کارم آن جا نیست. اما به هر حال نرسیده به استانداری بودم که خودرویی با سرعت تمام از سمت دریا آمد و چنان زد پرتم کرد توی هوا که برای لحظاتی آن بالا همراه با تعدادی مرغ دریایی مشغول بال زدن بودم!
جای شما خالی هنوز نقش بر زمین نشده بودم که از ترس بی هوش شدم. در عالم بی هوشی نمی دانم چه شد که به هوش آمدم. و درست در همان نقطه ای که بی هوش شده بودم، حضور داشتم. با این تفاوت که خدا را شکر خبری از تصادف نبود.
اولین باری بود که این اتفاق برایم رخ داده بود. بی هوشی که خیر، چون چندبار تا حالا به خاطر عمل و....بی هوش شده ام، منظورم در عالم بی هوشی حواسم جمع باشد و همه جا را ببینم و به هوش آمده باشم!
به هر حال چون یادم آمد که قبل از بی هوشی داشتم می رفتم استانداری، رفتم به سمت در ِ ورودی که عده ای تحصن کرده بودند. در آن جا اولین شخصی را که دیدم،اگر گفتید چه کسی بود؟ بله ،طبق معمول درست حدس نزدید! چرا که رییس صنعت و معدن و تجارت بود! نه یک آدم معمولی! با دیدن ایشان بر تعجبم افزوده شد و پرسیدم:" مهندس، شما دیگه چرا؟" گفت:" من هم مثل بقیه مشکل دارم." گفتم:" مشکل شما چیه قربان؟"
- امسال ورشکست شدیم، ولی کسی پاسخ گو نیست!
- جدی؟ شما هم...؟!
- بله.
مشغول صحبت کردن با رییس صنعت ، معدن و تجارت بودم که شهردار عزیز به محض دیدن بنده از میان جمعیت آمد و بعد از سلام علیک ، متوجه شدم خیلی ناراحت است. گفتم:
- شهردار عزیز شما چرا ؟
در حالی که اشک می ریخت،گفت:
- مدتی دست فروشی می کردم، تا از طریق دستفروشی یه لقمه نون دربیارم، اما مامورین سد معبر اومدن و دار و ندارم رو بردن!

باور کنید نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم.
شهردار گفت:
- به قول شاعر: یکی را که در بند بینی مخند!...
گفتم:
- آخه شهردار عزیز، اگه شاعر اون شعر رو گفته، یه ضرب المثل قدیمی هم داریم که می گه" چاه مَکن بهر ِ کسی/ اول خودت دوم کسی....!
مشغول بگو مگو با شهردار عزیز بودم که مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی را دیدم. اول قصد داشت خودش را بین جمعیت مخفی کند که نبینمش ولی من زرنگ تر از این حرف ها هستم. با همکاری دو سه تن از هنرمندان منتقد ارشاد که آن جا حضور داشتند؟ رفتیم و لا به لای جمعیت پیدایش کردیم. گفتم:
- دکتر، چه خبره ؟ شما هم بین معترضین تشریف دارید، مشکل شما چیه؟
گفت:
- خودت که می دونی من قبل از مدیر کلی توی کار نمایش و نمایش نامه نویسی و تئاتر بودم.
- درسته. خب..
- دو سه ساله که می خوام یه کتاب (نمایش نامه) رو منتشر کنم، اما تا هفته ی قبل دیدم خبری از مجوز نشد. بعد که رفتم تهران پیگیری کردم، دیدم مجوز اومده ولی ای کاش مجوز نداده بودن!
گفتم:
- چرا؟ مگه چی شده؟!
- هیچی ، حالا که مجوز رو دیدم مشاهده کردم،خیلی از متن ها رو حذف کردن. بعضی از صفحات کتابم رو طوری شخم زدن که ...

چنان از ته دل خندیدم و قاه قاه زدم زیر خنده که بیشتر ِ معترضین نگاه مان کردند.
گفت:
- باید هم بخندی، اشکال نداره!
گفتم:
- دکتر،پس حکایت شما هم مثل حکایت اون خیاطه است؟
- کدوم خیاط؟
- همونی که می گن بالاخره خودش هم افتاد توی کوزه!

در این جا متوجه شدم که معاون فرهنگی اداره کل ارشاد هم بین جمعیت مشغول شعار دادن است!
رفتم جلو و گفتم:"شما چرا اومدین؟"
گفت:"به خاطر دخالت های بی مورد برخی در مسایل فرهنگی استان."
- چه دخالتی؟
- جرات نداریم یه کنسرتی رو برگزار کنیم که از شونصدجا! تماس می گیرن و می گن تعطیلش کنین. یه شعر پست مدرن اگه ‌توی مطبوعات چاپ شد، می گن برامون معنی کنین. آخه شعر پست مدرن معناش کجا بود!

در این لحظه متاسفانه به هوش آمدم ولی این بار نه در جای قبلی بلکه روی تخت بیمارستان.
هنوز در فکر مشکلات دوستان مقابل استانداری بودم که متوجه شدم مدیر کل محترم کار ، تعاون ( و بقیه اش!) دسته گل به دست کنار تختم ایستاده است. می خواستم به احترام ایشان از روی تخت بلند شوم که محکم سرم خورد به چیزی و نفهیدم چه بود، چون باز از هوش رفتم. اما باور کنید مجدداً که به هوش آمدم دیدم مدیرکل کار، تعاون و....(باقی موارد!) بالای سرم کماکان دسته گل به دست ایستاده است. گفتم:
- مهندس شما که هنوز این جایی؟
گفت:
-بله.
عرض کردم:
-شما چرا زحمت کشیدی اومدی عیادت بنده؟
- ببین من اون جا بین جمعیت معترضین بودم که نخواستم منو ببینی. اما چون بی هوش شدی و کسی از دوستان نیومد بالای سرت، حتی مدیرکل ارشاد هم بی خیالت شد! گفتم نامردیه که همین طوری رهات کنم بمیری. این شد که هم رسوندمت بیمارستان و هم یه زحمتی برات داشتم.
گفتم:
- اولا دست شما درد نکنه. ثانیاً بفرمایید در خدمتم.
گفت:
- اومدم بِهت بگم شما که همه می شناسنت، نمی تونی یه کاری برام پیدا کنی؟!
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز
بداهه ای در سوگ ِ دوست عزیزم علمدار راستگو:
سروده ی: راشدانصاری (خالوراشد)

دریغا عارفی از این جهان رفت
سخن پرداز بی نام و نشان رفت

غروب تلخ شهریور از این شهر
پرستوی مهاجر پَرزنان رفت

فرو افتاد اگر از شاخه ی عمر
ولی مست از شراب ِ جاودان رفت

دلش مشحونِ قرآن و احادیث
لبش لبریز شعر و داستان رفت

مرید سعدی و خیام و حافظ
مسیحایی دم و شیرین بیان رفت

نکو مردی که در اوراق هستی
شکوه ِ نام ِ او تا آسمان رفت

نسیم آسا ازین صحرا گذر کرد
چنان برقی به سوی کهکشان رفت

غمی سنگین نشسته بر دل دشت
رمه مانده است بی صاحب شبان رفت

خزان شد گل به روی شاخه افسوس
درست از لحظه ای که باغبان رفت

پرید از خاک تا بالا نشیند
به سوی خالق، از این خاکدان، رفت

روانش روشن از نور الهی
ازین ظلمت سرا روشن روان رفت

چه مشتاقانه این پیرِ خردمند
به دیدار خدای مهربان رفت

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
حکایت غلومی و دریا!
نوشته ی: راشدانصاری (خالوراشد)

غلومی دلی دریایی دارد. به همین دلیل هر روز صبح دل به دریا می زند. در پریدن سر رشته ای ندارد، اما چترباز است.از این طریق امرار معاش می کند. اگر چه گاهی دریای لعنتی کل سرمایه اش را یک جا می بلعد. می دانید که دریا گاهی نامهربان می شود. یعنی در آن لحظه دیگر خواهر نیست!
غلومی دست و دل باز است. اهل چک و چانه زدن نیست. هم در خرید و هم در فروش...گویی از مادر بی چانه متولد شده است! البته صورت دارد برای سرخ شدن در مواقع ضروری ،ولی چانه ندارد.
اگر امروز سودی ولو اندک گیرش بیاید، روز بعد هر دو دست همسرش تا آرنج پر از النگوست. جالب است که فردای آن روز تمامی ِ النگوهای همسرش را می فروشد. چرا؟ چون از محل فروش آن بایستی تا قِران آخر خرج وکیل و رشوه و....کند‌ برای آزادی خودش از زندان.

#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز👆
کامبیز درم بخش کاریکاتوریست برجسته ی ایران و جهان امروز بر اثر ابتلا به بیماری کرونا درگذشت. این ضایعه را به جامعه ی هنری ایران تسلیت عرض می کنم.
سلفی با کرونا.
اثر استاد کامبیز درم بخش😔
خالو راشد
***
مگه می شه از شعر طنز گفت و از راشد انصاری متخلص به خالو یاد نکرد؟
خالو رو از هفت هشت سال پیش می شناسم هرچند قدمتش به قدمت خیلی هاست!
اوایل که دیدم استعدادکی و ذوقکی در شعر طنز دارم زنگ زدم به اداره ارشاد شیراز و گفتم من طبع شعر طنز دارم، چکارش کنم؟ گفتند این شماره آقای رحیم پیمان دبیر انجمن رندکده هست. رفتم پیش ایشون و کلی صحبت کردیم، ایشون که خودشونم طنزسرای خوبی هستند، منو راهنمایی کردند به جلسات انجمن و بعد چند تا کتاب طنز خوب به من معرفی کردند. یکی کتاب "شاعران طنزپرداز فارس" از مرحوم "صمدکریمی فام" که اون موقع زنده بودند و یکی هم کتاب "قندپهلو" گردآوری "امیدمهدی نژاد".
در کتاب شاعران طنزپرداز فارس ، از خیلی ها شعرهای خوبی خوندم اما از همه بیشتر از شعرهای اسد الله فهندژ خوشم اومد، کتاب قندپهلو رو هم تا آخر خوندم و ازش عین کتابهای دیگه به حسب عادتم ، یادداشت برداری کردم، اونجا میشه گفت اولین شعر خالو راشد رو خوندم، که بیت مطلعش این بود:
روز و شب با خودت نرو هی ور
با تو هستم ، بله ، شما ... دختر
که از قضا گویا توی دهها جشنواره مدال آورده! و
بعدها در گروهی مجازی یافتمشون و شعری با مطلع:
شبی تیره چون زلف محبوب من
تهمتن به تهمینه گفت این سخن...
ارسال کردند.
شعر طنزی که در اون داستان شکست خوردن رستم در بیابانهای بندر از گرمای خورشید به طرز جالبی بیان شده بود و باز خیلی چسبید.
بعدها از ایشون بیشتر خوندم تا اینکه از طرف دانشگاه شیراز برای شعرخوانی دعوت شدند، در اون محفل، چند شاعر معروف جدسرا هم دعوت شده بودند، سالن مملو از جمعیت بود جدسراهای عزیز شعرهاشونو خوندند و نوبت به خالو راشد رسید، اما راشد کجا و بقیه کجا؟ این را نه من بعنوان یک طنز دوست که تشویق حضار و به وجد آمدنشان میگفت‌، این تشویقها و خنده ها و همهمه ها نشون میداد که مخاطب امروز بیش از هر چیز به شعر طنز نیاز داره و عصر، عصر طنزه، این مفهوم به خوبی برای من قابل درک بود. عکسی خاطره انگیز هم گرفتیم تا اینکه با دکتر قیصری عزیز و تنی چند از دوستان، انجمن خندیشه حوزه هنری رو راه انداختیم، خالو رو چند بار برای شعرخوانی دعوت کردیم و از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون؟
هدیه خوبی بهشون دادیم! هرچند عرض و طول هنر و مخارج خالو کجا و هدیه ما کجا؟
و نهایتا در سفر به اراک برای شرکت در جشنواره ای که به همت شهرداری اونجا برپاشده بود و آثار مان منتخب، همسفر شدیم و کلی خاطرات رو رقم زدیم.
شرح سفرنامه اراک البته مجال مفصل تری می طلبه.چون غیر از ماجراهای جالب سفر ما، خود جشنواره اراک ، سوژه خوبی برای بیان کم و کیف جشنواره های کشوری ست.
در این مورد هم سر وقت مناسب سخن خواهم راند.
خالو راشد نماد شعر طنز جنوب است، هم روزنامه نگار هم شاعر طنز، هم صاحب دهها جلد کتاب شعری و تحقیقاتی، همچنین کارهای زیاد دیگه ای که کرده و ما خبر نداریم.
همینو بگم که از بالا بلندی رزومه ایشون سردرد میگیرید!
در سفر اراک برای ما از عشق قدیمی اش به شعر طنز گفت از موقعی که به عشق دیدن طنازان تهران از جمله عمران صلاحی و منوچهر احترامی و زرویی نصرآباد و خیلی های دیگه و ارائه اشعارش راهی تهران میشده و کلی خاطرات ریز و درشت و جالب دیگه.
خالو وزنه سنگینی برای شعر طنز هست، علیرغم انتقادات گاه و بیگاهی که به آثار ایشون و هر هنرمند دیگه ای میتونه وارد باشه، از سترگی همت و تلاش و نقششون در رونق شعرطنز نمیشه غافل شد و چشم پوشی کرد.
در دوره زمونه ای که هر کس پیج و کانال و صفحه ای برای دیده شدن داره و صالح و طالح، متاع خودش رو ارائه میده حیفه و بلکه ناسپاسی و قدرنشناسیه که قلم و آثار این بزرگان تحت الشعاع امواج سهمگین ابتذال امروزی، نادیده گرفته بشه یا بهش کم توجه بشه....هر چند آستان خالو بالاتر از این گرد و خاکهاست.
صحبت زیاده ادامه شاید وقتی دیگر.
چند سال پیش من باب شوخی و عرض ارادت یک بداهه در مورد خالو گفتم‌ با آلبالو به استقبالم آمدند! میفرستمش و تمام.

از عنایتهای آن یار تپل
مانده روی قامت من پوستی

بر خلاف ظاهر با هیبتش
قلب او نازکتر از یک موستی

توی دنیای مجازی ، لایک او
دائما ارسال آلبالوستی

گر چه در دنیای واقع ، عاری از
بذلِ برگِ خشکِ یک کاهوستی!

ما همه نالان ز گرگان زمان
همزمان او در پی آهوستی!

ما همه مستغرق چشم طرف
او ولی غرق خم ابروستی!

شاخ و‌ شانه می کشد اینجا ولی
توی خانه تابع بانوستی!

یا که خودکار است در دستان او
یا فقط در دست او جاروستی!

احتمالا چونکه اهل بندر است
کار او لمباندن میگوستی

آری آری خوب دانستی رفیق!
« راشد» است او یا همان «خالو»ستی!

رضا زارعی، شاعر و طنزپرداز - شیراز
بداهه های لرزشی!
مفهوم گل و بهار خالو راشد
اسطوره ی افتخار خالوراشد

بازلزله هم تکان نخورد ازجایش
این چهره ی ماندگار خالو راشد
مسلم حسنشاهی - رفسنجان
هم عاشق آدمی ست خالو راشد
هم پیرو خاتمی ست خالو راشد

از زلزله مشکلی به بندر نرسد
چون وزنه ی محکمی ست خالو راشد
روح الله سرطاوی
بداهه یهویی در ادامه شعر خالو راشد

در بندرتان زلزله آمد ناگاه
گردید بلند جیغ و هم ناله و آه

هر مومن خشک و بدعنق هم ز تکان
یک بندری قشنگ رقصد ناگاه

محسن مردانی
طناز و پر از گِله است خالوراشد
گهگاهی پی صله است خالو راشد

بازلزله هم تکان نخورده، زیرا
خود باعث زلزله است خالو راشد
جمشیدمقدم- کرج