رمان های آنلاین via @like
💛 @online_romans ❤️
نام رمان : #دوباره_سبز_میشویم
دوباره سبز می شویم
نویسنده: زهرا ارجمندنیا
خلاصه:
فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا بعد از هشت سال، ونداد برگشته... به عنوان استاد توی همون دانشگاهی که فلورا داره طرح پایان نامه رو می گذرونه، غافل از این که شاگرد سخت کوشش، چه سال هایی رو پنهانی عاشقش بوده و حالا همکاریشون برای یک طرح تحقیقاتی، اون عشق و دوباره از نو زنده کرده.
https://tttttt.me/+4H9Ih4K-h7g4OTM8
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نام رمان : #دوباره_سبز_میشویم
دوباره سبز می شویم
نویسنده: زهرا ارجمندنیا
خلاصه:
فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا بعد از هشت سال، ونداد برگشته... به عنوان استاد توی همون دانشگاهی که فلورا داره طرح پایان نامه رو می گذرونه، غافل از این که شاگرد سخت کوشش، چه سال هایی رو پنهانی عاشقش بوده و حالا همکاریشون برای یک طرح تحقیقاتی، اون عشق و دوباره از نو زنده کرده.
https://tttttt.me/+4H9Ih4K-h7g4OTM8
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
رمان های آنلاین via @like
💛 @online_romans ❤️
نام رمان : #ایاز_و_ماه
ایاز و ماه
نویسنده: اکرم محمدی
خلاصه:
داستان در رابطه با دختری به اسم آیلاره که بعد از مرگ مادرش زیر دست نامادری و برادر های سختگیر و سنتیش بزرگ میشه..
بعد از مرگ خواهر بزرگترش، نامادریش اون رو مجبور میکنه تا با شوهر خواهر زنباز و با داشتن سه تا بچه ازدواج کنه.. ولی آیلار که تحمل همچین چیزی و نداره با کمک یکی از خدمتکارای قدیمی خونه، همراه قباد فرار میکنه و به تهران میاد. اما زندگی اونجوری که فکر میکنه پیش نمیره.. همهچیز از جایی شروع میشه که آیلار برای فروش تخمک، به اجبار قباد، به مطب علا میره و پاش ناخواسته و با نقشهی از پیش طراحی شده ی اون به زندگی اَیاز و مهربان باز میشه و ناخواسته درگیر ماجرای انتقام علا میشه..
https://tttttt.me/+UjFvtYymQW9kNjA0
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نام رمان : #ایاز_و_ماه
ایاز و ماه
نویسنده: اکرم محمدی
خلاصه:
داستان در رابطه با دختری به اسم آیلاره که بعد از مرگ مادرش زیر دست نامادری و برادر های سختگیر و سنتیش بزرگ میشه..
بعد از مرگ خواهر بزرگترش، نامادریش اون رو مجبور میکنه تا با شوهر خواهر زنباز و با داشتن سه تا بچه ازدواج کنه.. ولی آیلار که تحمل همچین چیزی و نداره با کمک یکی از خدمتکارای قدیمی خونه، همراه قباد فرار میکنه و به تهران میاد. اما زندگی اونجوری که فکر میکنه پیش نمیره.. همهچیز از جایی شروع میشه که آیلار برای فروش تخمک، به اجبار قباد، به مطب علا میره و پاش ناخواسته و با نقشهی از پیش طراحی شده ی اون به زندگی اَیاز و مهربان باز میشه و ناخواسته درگیر ماجرای انتقام علا میشه..
https://tttttt.me/+UjFvtYymQW9kNjA0
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
رمان های آنلاین via @like
💛 @online_romans ❤️
نام رمان : #مجنون_تمام_قصه_ها
مجنون تمام قصه ها
نویسنده: دلان موسوی
ژانر: #عاشقانه #معمایی
خلاصه:
همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معروف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آنها میشود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم کم احساسی میان این دو نفر شکل میگیرد. احساس و عشقی که میتواند مرهم برای زخم های کهنه ای شود که آنها از گذشته با خود به همراه دارند. در حالی که آنها دوشادوش هم پله های ترقی را با سرعتی بیش از پیش طی میکنند غافل از این هستند که عشق نوپای خودشان هدف رقیبی قَدَر است که آن ها را زیر نظر دارد و بواسطه داشتن نفوذی ای باورنکردنی از هر چیزی که در کوک و بین معین و حریر میگذرد مطلع است تا در زمان دلخواه زخم کاری خود را بزند. طوفانی عاشقانه در راه است..
https://tttttt.me/+s-KSSq7ngv4zYTY0
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نام رمان : #مجنون_تمام_قصه_ها
مجنون تمام قصه ها
نویسنده: دلان موسوی
ژانر: #عاشقانه #معمایی
خلاصه:
همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معروف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آنها میشود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم کم احساسی میان این دو نفر شکل میگیرد. احساس و عشقی که میتواند مرهم برای زخم های کهنه ای شود که آنها از گذشته با خود به همراه دارند. در حالی که آنها دوشادوش هم پله های ترقی را با سرعتی بیش از پیش طی میکنند غافل از این هستند که عشق نوپای خودشان هدف رقیبی قَدَر است که آن ها را زیر نظر دارد و بواسطه داشتن نفوذی ای باورنکردنی از هر چیزی که در کوک و بین معین و حریر میگذرد مطلع است تا در زمان دلخواه زخم کاری خود را بزند. طوفانی عاشقانه در راه است..
https://tttttt.me/+s-KSSq7ngv4zYTY0
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
رمان های آنلاین via @like
💛 @online_romans❤️
نام رمان: #مارتینی 🍸
مارتینی
نویسنده: طوفان خاموش( پریسا )
خلاصه:
پروا بعد از زندانی شدن پدرش طبق شرط اون به عقد دائم شایان بهرام در میاد، مردی قدرتمند و پر آوازه که پروا اصلا اون رو ندیده ولی پدرش تأکیدکرده از اون دور نشه چون شایان بهرام تنها کسیه که میتونه ازش مواظبت کنه! پروا بیخبر از همه چیز با ورود به خونهی شایان بهرام ....
https://tttttt.me/+jhwpqoz3xs1lZDI0
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نام رمان: #مارتینی 🍸
مارتینی
نویسنده: طوفان خاموش( پریسا )
خلاصه:
پروا بعد از زندانی شدن پدرش طبق شرط اون به عقد دائم شایان بهرام در میاد، مردی قدرتمند و پر آوازه که پروا اصلا اون رو ندیده ولی پدرش تأکیدکرده از اون دور نشه چون شایان بهرام تنها کسیه که میتونه ازش مواظبت کنه! پروا بیخبر از همه چیز با ورود به خونهی شایان بهرام ....
https://tttttt.me/+jhwpqoz3xs1lZDI0
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
رمان های آنلاین via @like
💛 @online_romans ❤️
نام رمان: #زیر_درخت_سیب
زیر درخت سیب
نویسنده: مهشید حسنی
خلاصه:
آیین نیکمنش! عجیبترین و زیرکترین سرگرد آگاهی که قاچاقچی و دزد و آدمکش هرچی بیشتر دنبال نقطه ضعفش میگردن، کمتر پیدا میکنن! هر پروندهای زیر دستش اومده برای همیشه بسته شده، جز پرونده و معمای زندگیه اون عروسک ریزه ی چشم عسلی که هر وقت به آیین نگاه میکنه، کاسۀ چشماش پره و چونه ش لرزون! معما وقتی سختتر میشه که اون عروسک چشم عسلی، یه روز صبح ترسون و گریون خودش رو دم در خونۀ آیین میرسونه و ازش میخواد نذاره پدرش مجبورش کنه، با یکی همسن خودش ازدواج کنه! حالا آیین بین دو راهی مونده! بین دو راهی دلش که برای گونههای سرخ و چشمهای عسلی عروسک رفته و قولی که برای ازدواج به دختر خالهش داده
https://tttttt.me/+8pwtLImgWkExMzE8
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نام رمان: #زیر_درخت_سیب
زیر درخت سیب
نویسنده: مهشید حسنی
خلاصه:
آیین نیکمنش! عجیبترین و زیرکترین سرگرد آگاهی که قاچاقچی و دزد و آدمکش هرچی بیشتر دنبال نقطه ضعفش میگردن، کمتر پیدا میکنن! هر پروندهای زیر دستش اومده برای همیشه بسته شده، جز پرونده و معمای زندگیه اون عروسک ریزه ی چشم عسلی که هر وقت به آیین نگاه میکنه، کاسۀ چشماش پره و چونه ش لرزون! معما وقتی سختتر میشه که اون عروسک چشم عسلی، یه روز صبح ترسون و گریون خودش رو دم در خونۀ آیین میرسونه و ازش میخواد نذاره پدرش مجبورش کنه، با یکی همسن خودش ازدواج کنه! حالا آیین بین دو راهی مونده! بین دو راهی دلش که برای گونههای سرخ و چشمهای عسلی عروسک رفته و قولی که برای ازدواج به دختر خالهش داده
https://tttttt.me/+8pwtLImgWkExMzE8
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
رمان های آنلاین via @like
💛 @online_romans ❤️
نام رمان: #حاتم
حاتم
نویسنده: غزاله جعفری
خلاصه:
آلا میثاقی دانشجوی پزشکی، درست وقتی که دورهی کارورزی را در بیمارستان شروع میکند؛ با چالش جدیدی در خانواده روبرو میشود. این چالش آن ها را مجبور میکند تا به محلهی قدیمی برگردند جایی که حاتم سلطانزاده در آن بزرگی میکند...
https://tttttt.me/+gBCJBhfXxKM4YTJk
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نام رمان: #حاتم
حاتم
نویسنده: غزاله جعفری
خلاصه:
آلا میثاقی دانشجوی پزشکی، درست وقتی که دورهی کارورزی را در بیمارستان شروع میکند؛ با چالش جدیدی در خانواده روبرو میشود. این چالش آن ها را مجبور میکند تا به محلهی قدیمی برگردند جایی که حاتم سلطانزاده در آن بزرگی میکند...
https://tttttt.me/+gBCJBhfXxKM4YTJk
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
رمان های آنلاین via @like
💛 @online_romans❤️
نام رمان: #معجزه_من
معجزه من
نویسنده: نیلوفِری
خلاصه:
دختر داستان مون یه دخترِ در ظاهر آروم و مودب، ولی در باطن رسما خل و چل به اسم نیلوفر هستش، که دانشگاه قبول شده و خوابگاه زندگی میکنه و بعد از چند ترم به دلیل مشکلات مالی، تصمیم میگیره بره سر کار!!! حالا چی میشه اگه صاحبکارش اردلانی بشه که همسرش رو تو تصادف از دست داده و خودش آسیب نخاعی دیده و متاسفانه از کمر به پایین دچار معلولیت شده بعد از این اتفاق به شدت افسرده و عصبی میشه و نیاز به پرستار داره چون بجز خودش یه پسر کوچولوی ِ شیطون هم داره!!! باید دید نیلوفر ِ خل و چل چطور میتونه کنار آقای ِ افسرده ِ از دنیا بریده دووم بیاره؟
https://tttttt.me/+yWeCjf9OrQ9iNGU0
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نام رمان: #معجزه_من
معجزه من
نویسنده: نیلوفِری
خلاصه:
دختر داستان مون یه دخترِ در ظاهر آروم و مودب، ولی در باطن رسما خل و چل به اسم نیلوفر هستش، که دانشگاه قبول شده و خوابگاه زندگی میکنه و بعد از چند ترم به دلیل مشکلات مالی، تصمیم میگیره بره سر کار!!! حالا چی میشه اگه صاحبکارش اردلانی بشه که همسرش رو تو تصادف از دست داده و خودش آسیب نخاعی دیده و متاسفانه از کمر به پایین دچار معلولیت شده بعد از این اتفاق به شدت افسرده و عصبی میشه و نیاز به پرستار داره چون بجز خودش یه پسر کوچولوی ِ شیطون هم داره!!! باید دید نیلوفر ِ خل و چل چطور میتونه کنار آقای ِ افسرده ِ از دنیا بریده دووم بیاره؟
https://tttttt.me/+yWeCjf9OrQ9iNGU0
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
رمان های آنلاین via @like
💛 @online_romans❤️
نام رمان : #آرزوی_عروسک
آرزوی عروسک
نویسنده : شبنم
خلاصه رمان:
سارا دختری با روحیه ی لطیف وظاهری آروم.. ناخواسته و به اجبار پا به دنیایی میذاره که باید گرگ بودن رو در آن تجربه کرد... دنیایی پراز اتفاق های تلخ وشیرین!
وآرش پسری هوس باز، بدجنس و بی احساس که موقعیت خانوادگی وشرایط زندگیش ازش آدمی ساخته که نمیشه اسمشو آدم گذاشت!! دست سرنوشت آرش و سارا رو سر راهم قرار میده و اتفاق های جالبی میوفته که باهم شاهد خوندن آن هستیم...
ژانر: #عاشقانه #ازدواج_اجباری
https://tttttt.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نام رمان : #آرزوی_عروسک
آرزوی عروسک
نویسنده : شبنم
خلاصه رمان:
سارا دختری با روحیه ی لطیف وظاهری آروم.. ناخواسته و به اجبار پا به دنیایی میذاره که باید گرگ بودن رو در آن تجربه کرد... دنیایی پراز اتفاق های تلخ وشیرین!
وآرش پسری هوس باز، بدجنس و بی احساس که موقعیت خانوادگی وشرایط زندگیش ازش آدمی ساخته که نمیشه اسمشو آدم گذاشت!! دست سرنوشت آرش و سارا رو سر راهم قرار میده و اتفاق های جالبی میوفته که باهم شاهد خوندن آن هستیم...
ژانر: #عاشقانه #ازدواج_اجباری
https://tttttt.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
رمان های آنلاین via @like
💛 @online_romans❤️
نام رمان: #ماه_نشان
ماه نشان
نویسنده: گلوریا
خلاصه:
اصلان پادشاه قدرتمند و خشن گرگینهها سالها جذب هیچ دختری نمیشد و هیچ جفتی برای خودش انتخاب نمیکرد؛ اما با دیدن دختری ریزه میزه و خجالتی دلش لرزید...خواست جفتش بشه ، ملکهاش بشه ولی نمیدونست که اون دختر در واقع...🔞
#ممنوعه #باستانی #دارایمحدودیتسنی
https://tttttt.me/+WSwKIUNk0KNiNTdk
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نام رمان: #ماه_نشان
ماه نشان
نویسنده: گلوریا
خلاصه:
اصلان پادشاه قدرتمند و خشن گرگینهها سالها جذب هیچ دختری نمیشد و هیچ جفتی برای خودش انتخاب نمیکرد؛ اما با دیدن دختری ریزه میزه و خجالتی دلش لرزید...خواست جفتش بشه ، ملکهاش بشه ولی نمیدونست که اون دختر در واقع...🔞
#ممنوعه #باستانی #دارایمحدودیتسنی
https://tttttt.me/+WSwKIUNk0KNiNTdk
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from رمان های آنلاین (🇸 🇴 🇳 🇮 🇾 🇦)
#پادشاه_عقربها
#نویسنده_گلوریا
خلاصه رمان جذابمون♥🔥
طبق افسانه ای باستانی از تمدن ِ بابِل اولین
نیمه خدا حاصل پیوند دختر پادشاه و خدای عقرب بوجود اومد...نیمه خدایی که به پادشاه عقربها معروف شد و شهری عظیم و پیشرفته در بیابانی پهناور بنا نهاد که از دید انسانهای فانی مخفی بود...
پادشاهی قدرتمند و پُرابهت که با مرگ همسر محبوبش ، قلب خودشم همراهش دفن میکنه
و هزاران سال بدون عواطف و احساسات به فرمانرواییش ادامه میده تا اینکه ارتعاشات قلب دفن شده دختری صاف و زلال رو به سمت خودش میکشونه...
https://tttttt.me/+ioNvK65B9A80Nzg0
#ممنوعه #باستانی #تناسخ #فول_عاشقانه
#نویسنده_گلوریا
خلاصه رمان جذابمون♥🔥
طبق افسانه ای باستانی از تمدن ِ بابِل اولین
نیمه خدا حاصل پیوند دختر پادشاه و خدای عقرب بوجود اومد...نیمه خدایی که به پادشاه عقربها معروف شد و شهری عظیم و پیشرفته در بیابانی پهناور بنا نهاد که از دید انسانهای فانی مخفی بود...
پادشاهی قدرتمند و پُرابهت که با مرگ همسر محبوبش ، قلب خودشم همراهش دفن میکنه
و هزاران سال بدون عواطف و احساسات به فرمانرواییش ادامه میده تا اینکه ارتعاشات قلب دفن شده دختری صاف و زلال رو به سمت خودش میکشونه...
https://tttttt.me/+ioNvK65B9A80Nzg0
#ممنوعه #باستانی #تناسخ #فول_عاشقانه
Forwarded from 🩵بنر اخلاقی ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
پسره تیمارستانیه و هیچ کس جلو دارش نیست به جز خانم روانشناسی که....🔞❌
https://tttttt.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
https://tttttt.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
#پارت_واقعی👇
مشتی به دیوار زدم و فریادی دیوانه وار کشیدم:
- میخوااااااااام از اینجااااااااا برمممممممم
انگشتای خون آلودم رو بالا اوردم و هیستریک خندیدم، انقدر مشت کوبیده بودم به درو دیوار این اتاقِ سفید که هر سمتش رنگه خون گرفته بود حسه خوبی بود...
انگشتم که زخم شده بود رو روی دیوار کشیدم که گوشت های ریزی چسبید به دیوار....
همینجور دیوانه وار داشتم به کارم ادامه میدادم که صدای قدم های پا شنیدم و صدای اون نگهبانِ احمق که دوست داشتم سرشو بکوبم به دیوار و بدنشو با ساطور تیکه تیکه کنم؛ خیلی خوب میشه نه؟
- خانم مواظب خودتون باشید این در بین تمامه بیمار های تیمارستان خطرناکترینشونه!
صدایی نشنیدم و بی اهمیت به کارم ادامه دادم که درِ اتاق باز شد و من باز اهمیتی ندادم.
هر روز کارشون بود یکی رو بفرستن تا درمانم کنن ولی من دیونه نبودم که...
اون کسی که واردِ اتاق شد بود درو آروم بست...
- آقای شمس من پزش...
عصبی به طرفش خیز برداشتمش کوبیدمش به دیوار و خشن زیرِ گوشش غریدم:
- هر سگی میخوای باش!
الانم بدونه گفتنه چیزی گمشو
سرمو بالا اوردم و به چشمهاش خیره شدم که خیلی ریلکس داشت نگاهم میکرد:
- کری؟ میخوای یه بار دیگه تکرار کنم تا شیرفهم بشی؟
دستشو گذاشت روی سینم و سرشو جلو اورد آروم لب زد:
- آقای شمس من پزشکِ شمام و شما هم بیمارِ من اوکی؟!
هیستریک خندیدم و ازش دور شدم خدایا این دیگه کیه؟!
- آقای شمس حالتون خوبه؟!
مشتی به دیوار کوبید و خشن برگشتم طرفش و با صدای خفه غریدم:
- خیلی خوبم خیلییییییی!
فقط زمانی که تورو با دستام تیکه تیکه کنم...
لبخندی زد و عینکشو تنظیم کرد روی چشمهاش ریلکس گفت:
- اوم فکر کنم برای بهتر شدنه حالتون تیکه تیکه کردنم کافی باشه!
لبمو با اعصبانیت گاز گرفتم که بهش حمله نکنم.
نفسهای داغی پشته گردنم احساس کردم که شمرده شمرده گفت:
- آقای شمس برای دیدار دوم لحظه شماری میکنم!
بای بای
پشتشو کرد و رفت و من موندم باز با یه اتاقه تاریک و دیوار های خونی...
https://tttttt.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
https://tttttt.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
https://tttttt.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
https://tttttt.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
https://tttttt.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
https://tttttt.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
#رئیس_مافیا🔞
https://tttttt.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
https://tttttt.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
#پارت_واقعی👇
مشتی به دیوار زدم و فریادی دیوانه وار کشیدم:
- میخوااااااااام از اینجااااااااا برمممممممم
انگشتای خون آلودم رو بالا اوردم و هیستریک خندیدم، انقدر مشت کوبیده بودم به درو دیوار این اتاقِ سفید که هر سمتش رنگه خون گرفته بود حسه خوبی بود...
انگشتم که زخم شده بود رو روی دیوار کشیدم که گوشت های ریزی چسبید به دیوار....
همینجور دیوانه وار داشتم به کارم ادامه میدادم که صدای قدم های پا شنیدم و صدای اون نگهبانِ احمق که دوست داشتم سرشو بکوبم به دیوار و بدنشو با ساطور تیکه تیکه کنم؛ خیلی خوب میشه نه؟
- خانم مواظب خودتون باشید این در بین تمامه بیمار های تیمارستان خطرناکترینشونه!
صدایی نشنیدم و بی اهمیت به کارم ادامه دادم که درِ اتاق باز شد و من باز اهمیتی ندادم.
هر روز کارشون بود یکی رو بفرستن تا درمانم کنن ولی من دیونه نبودم که...
اون کسی که واردِ اتاق شد بود درو آروم بست...
- آقای شمس من پزش...
عصبی به طرفش خیز برداشتمش کوبیدمش به دیوار و خشن زیرِ گوشش غریدم:
- هر سگی میخوای باش!
الانم بدونه گفتنه چیزی گمشو
سرمو بالا اوردم و به چشمهاش خیره شدم که خیلی ریلکس داشت نگاهم میکرد:
- کری؟ میخوای یه بار دیگه تکرار کنم تا شیرفهم بشی؟
دستشو گذاشت روی سینم و سرشو جلو اورد آروم لب زد:
- آقای شمس من پزشکِ شمام و شما هم بیمارِ من اوکی؟!
هیستریک خندیدم و ازش دور شدم خدایا این دیگه کیه؟!
- آقای شمس حالتون خوبه؟!
مشتی به دیوار کوبید و خشن برگشتم طرفش و با صدای خفه غریدم:
- خیلی خوبم خیلییییییی!
فقط زمانی که تورو با دستام تیکه تیکه کنم...
لبخندی زد و عینکشو تنظیم کرد روی چشمهاش ریلکس گفت:
- اوم فکر کنم برای بهتر شدنه حالتون تیکه تیکه کردنم کافی باشه!
لبمو با اعصبانیت گاز گرفتم که بهش حمله نکنم.
نفسهای داغی پشته گردنم احساس کردم که شمرده شمرده گفت:
- آقای شمس برای دیدار دوم لحظه شماری میکنم!
بای بای
پشتشو کرد و رفت و من موندم باز با یه اتاقه تاریک و دیوار های خونی...
https://tttttt.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
https://tttttt.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
https://tttttt.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
https://tttttt.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
https://tttttt.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
https://tttttt.me/+OczPqNpTrbBjNWVk
#رئیس_مافیا🔞
Forwarded from 🩵بنر اخلاقی ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
- گردنت خورده به جایی جانان؟ چرا قرمزه؟
یه لحظه نفهمیدم چی گفت.
مثل احمقا گفتم:
- ها؟
بابا بیشتر اخم کرد.
- گردنت قرمزه چرا؟
چشمام چهارتا شد. اولین چیزی که از ذهنم گذر کرد، «دارا» بود.
دست کشیدم رو گردنمو و بدو بدو رفتم سمت آینه.
ولی مامان خندید و با شیطونی گفت:
- مگه این بچه از تو میپرسه چرا صبح جمعه گردنت قرمزه؟
بابا بیشتر اوقات تلخی کرد.
- چرا چرند میگی ساحل؟ جانان مجرده!
با دیدن کبودی گندهای که دقیق روی ترقوهام بود، آه از نهادم بلند شد. خدا بگم چیکارت نکنه دارا.
فعلا باید یه دروغی سر هم میکردم تا با این بابای غیرتیای که دارم، به فنا نرم.
- ماهان بیشعور زد به گردنم، کبود شد.
همون لحظه ماهان از در اومد تو و با هوچیگری گفت:
- زر نزن من کِی زدمت؟
آخ ماهان اگه گیرت بیارم، کشتمت.
نامحسوس چشم و ابرو اومدم و با لحنی که خیلی سعی میکردم آروم باشه گفتم:
- چرا دیگه داداشی، اون شبی باهم دعوا کردیم نزدی تو گردنم؟
احمق خنگ منظورمو که نگرفت هیچ، بدتر گاف داد.
- چرا چش و ابروتو کج و کوله میکنی؟ نکه نزدم! بابا این میخواد مظلوم نمایی کنه هاااا....
راستی جانان، دارا اومده دم در، باهات کار داره.
بابا تو جاش نیم خیز شد و عصبی گفت:
- چه غلطاا... از کی تاحالا دارا با جانان کار داره؟
خودمو جلو انداختم و با من من گفتم:
- نه چیزه... بابا... یه لحظه به من گوش بده...
ولی ماهان کودن به گردنم اشاره زد و با نیش باز گفت:
- عه... نمونه کارهاشو مگه ندیدی؟
جیغ زدم:
- قیمه قیمت میکنم ماهاااااان!
ولی بابا با عصبانیت رفت سمت در. وای خدا! دارا!!!
https://tttttt.me/+tKDLiIrfg2Q1Njlk
https://tttttt.me/+tKDLiIrfg2Q1Njlk
https://tttttt.me/+tKDLiIrfg2Q1Njlk
دوستپسر بازیهای یه دختر شر با وجود بابای غیرتیش🫣😱
آدم یه دونه از این داداشا داشته باشه نیاز به دشمن نداره😂
#عاشقانه #خانوادگی
یه لحظه نفهمیدم چی گفت.
مثل احمقا گفتم:
- ها؟
بابا بیشتر اخم کرد.
- گردنت قرمزه چرا؟
چشمام چهارتا شد. اولین چیزی که از ذهنم گذر کرد، «دارا» بود.
دست کشیدم رو گردنمو و بدو بدو رفتم سمت آینه.
ولی مامان خندید و با شیطونی گفت:
- مگه این بچه از تو میپرسه چرا صبح جمعه گردنت قرمزه؟
بابا بیشتر اوقات تلخی کرد.
- چرا چرند میگی ساحل؟ جانان مجرده!
با دیدن کبودی گندهای که دقیق روی ترقوهام بود، آه از نهادم بلند شد. خدا بگم چیکارت نکنه دارا.
فعلا باید یه دروغی سر هم میکردم تا با این بابای غیرتیای که دارم، به فنا نرم.
- ماهان بیشعور زد به گردنم، کبود شد.
همون لحظه ماهان از در اومد تو و با هوچیگری گفت:
- زر نزن من کِی زدمت؟
آخ ماهان اگه گیرت بیارم، کشتمت.
نامحسوس چشم و ابرو اومدم و با لحنی که خیلی سعی میکردم آروم باشه گفتم:
- چرا دیگه داداشی، اون شبی باهم دعوا کردیم نزدی تو گردنم؟
احمق خنگ منظورمو که نگرفت هیچ، بدتر گاف داد.
- چرا چش و ابروتو کج و کوله میکنی؟ نکه نزدم! بابا این میخواد مظلوم نمایی کنه هاااا....
راستی جانان، دارا اومده دم در، باهات کار داره.
بابا تو جاش نیم خیز شد و عصبی گفت:
- چه غلطاا... از کی تاحالا دارا با جانان کار داره؟
خودمو جلو انداختم و با من من گفتم:
- نه چیزه... بابا... یه لحظه به من گوش بده...
ولی ماهان کودن به گردنم اشاره زد و با نیش باز گفت:
- عه... نمونه کارهاشو مگه ندیدی؟
جیغ زدم:
- قیمه قیمت میکنم ماهاااااان!
ولی بابا با عصبانیت رفت سمت در. وای خدا! دارا!!!
https://tttttt.me/+tKDLiIrfg2Q1Njlk
https://tttttt.me/+tKDLiIrfg2Q1Njlk
https://tttttt.me/+tKDLiIrfg2Q1Njlk
دوستپسر بازیهای یه دختر شر با وجود بابای غیرتیش🫣😱
آدم یه دونه از این داداشا داشته باشه نیاز به دشمن نداره😂
#عاشقانه #خانوادگی
Telegram
ساجده یزدانی|گمشده در تو
•والقلم•
آشیانهای ساختم در بلندای بام
مأمن حزنهای بیگانه
ساجده یزدانی نسب
|س.ی|
بنرها واقعیاند. صبور باشید💙
آشیانهای ساختم در بلندای بام
مأمن حزنهای بیگانه
ساجده یزدانی نسب
|س.ی|
بنرها واقعیاند. صبور باشید💙
Forwarded from 🩵بنر اخلاقی ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#جذابترین_رمان_تخیلی_تلگرام🔥😍
پادشاه قدرتمند و خشن گرگینهها سالها جذب هیچ دختری نمیشد و هیچ جفتی برای خودش انتخاب نمیکرد؛ اما با دیدن اون دختر دلش لرزید...خواست فقط برای اون باشه! جفتش بشه، ملکهاش بشه ولی نمیدونست که اون دختر در واقع...🙊🔞😬
https://tttttt.me/+Q6cjWomJaApiMjU0
https://tttttt.me/+Q6cjWomJaApiMjU0
#ممنوعه #باستانی #دارایمحدودیتسنی
پادشاه قدرتمند و خشن گرگینهها سالها جذب هیچ دختری نمیشد و هیچ جفتی برای خودش انتخاب نمیکرد؛ اما با دیدن اون دختر دلش لرزید...خواست فقط برای اون باشه! جفتش بشه، ملکهاش بشه ولی نمیدونست که اون دختر در واقع...🙊🔞😬
https://tttttt.me/+Q6cjWomJaApiMjU0
https://tttttt.me/+Q6cjWomJaApiMjU0
#ممنوعه #باستانی #دارایمحدودیتسنی
Forwarded from رمان های آنلاین (geloria)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from تب لیستی سایه♥️
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
🎃نبرد بین شاهزاده اجنه و موجودی ناشناخته! قسم خوردم دنیا روجهنم کنم. کی برندست؟ من یا اون جن کوچولو؟
🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست
🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🍒عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🥕برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
🥥دوست داشتنش ساده نیست
🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🍋دختری که باید برای نجات قبلیهاش یاد بگیره بجنگه
🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🍉عشق تا بینهایت
🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🍍عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🍋اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
🍋🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
🥭ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
🍉مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود
🫐من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🍑بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
🥭دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🍎عشقم بهم خیانت کرد
🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
🍒رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🍋🟩 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
🥝عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
🎃نبرد بین شاهزاده اجنه و موجودی ناشناخته! قسم خوردم دنیا روجهنم کنم. کی برندست؟ من یا اون جن کوچولو؟
🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست
🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🍒عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🥕برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
🥥دوست داشتنش ساده نیست
🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🍋دختری که باید برای نجات قبلیهاش یاد بگیره بجنگه
🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🍉عشق تا بینهایت
🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🍍عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🍋اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
🍋🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
🥭ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
🍉مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود
🫐من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🍑بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
🥭دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🍎عشقم بهم خیانت کرد
🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
🍒رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🍋🟩 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
🥝عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
کتاب آمال و طومار زهرا ارجمند نیا رو میخوای؟
کتاب توبه شکن زهرا قاسم زاده رو میخوای؟
کتاب ابریشم نخ کش دریا دلنواز رو میخوای؟
کتاب انگور نارس پگاه مرادی رو میخوای؟
کتاب شاه بی دل پروانه قدیمی رومیخوای؟
کتاب زیر سایه درخت توت لیلا نوروزی رو میخوای؟
https://tttttt.me/+03-GdQhj2wNmYjE8
مفت و مجانی این کتاب های چاپی رو داشته باش😌🤤
کتاب توبه شکن زهرا قاسم زاده رو میخوای؟
کتاب ابریشم نخ کش دریا دلنواز رو میخوای؟
کتاب انگور نارس پگاه مرادی رو میخوای؟
کتاب شاه بی دل پروانه قدیمی رومیخوای؟
کتاب زیر سایه درخت توت لیلا نوروزی رو میخوای؟
https://tttttt.me/+03-GdQhj2wNmYjE8
مفت و مجانی این کتاب های چاپی رو داشته باش😌🤤