مجردان انقلابی
2.25K subscribers
10.9K photos
3.52K videos
306 files
1.13K links
ارسال پیام به مدیرکانال👇
@mojaradan_bot


کانال سیاسی #تا_نابودی_اسرائیل 👇
@siasi_mojaradan

#تبلیغات_مجردان درکانال 👇
@mojaradan_bot
Download Telegram
#چله_چهل_شهید🌹

#روزبیست و چهارم ❇️
به نیابت از شهید #حسن_عشوری🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚

🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩

✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین

╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#چله_چهل_شهید🌹

#روزبیست و پنجم ❇️
به نیابت از شهیدمدافع حرم #حسین_معز_غلامی🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚

🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩

✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین

╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#چله_چهل_شهید🌹

#روزبیست و ششم ❇️
به نیابت از شهیدهسته ای #مصطفی_احمدی_روشن🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚

🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩

✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین

╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#چله_چهل_شهید🌹

#روزبیست وهفتم❇️
به نیابت از شهیدمدافع حرم #محمد_اینانلو🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚

🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩

✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین

╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#چله_چهل_شهید🌹

#روز بیست و هشتم❇️
به نیابت از شهیدمدافع حرم #مرتضی_کریمی🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚

🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩

✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین

╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#چله_چهل_شهید🌹

وز بیست و نهم ❇️
به نیابت از شهیدمدافع حرم #محمد_مسرور🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚

🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩

✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین

╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#چله_چهل_شهید🌹

#روزسی ام❇️
به نیابت از شهیدمدافع حرم #محمد_هادی_ذوالفقاری🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚

🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩

✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین

╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#چله_چهل_شهید🌹

#روزسی و دوم❇️
به نیابت از شهید #سید_مرتضی_آوینی🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚

🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩

✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین

╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#چله_چهل_شهید🌹

#روزسی و دوم❇️
به نیابت از شهید #محمد_ابراهیم_همت🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚

🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩

✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین

╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#چله_چهل_شهید🌹

#روزسی و سع❇️
به نیابت از شهید #محمد_حسین_یوسف_اللهی🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚

🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩

✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین

╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#چله_چهل_شهید🌹

#روزسی و چهارم ❇️
به نیابت از شهید #صادق_عدالت_اکبری🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚

🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩

✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین

╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#چله_چهل_شهید🌹

#روزسی وپنجم ❇️
به نیابت از شهید #مهدی_باکری🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚

🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩

✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین

╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#چله_چهل_شهید🌹

#روزسی وششم ❇️
به نیابت از شهید مدافع حرم #سید_علی_زنجانی🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚

🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩

✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین

╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#چله_چهل_شهید🌹

#روزسی وهفتم ❇️
به نیابت از شهیدان #محمد_علی_رجایی و #محمد_جواد_باهنر 🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚

🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩

✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین

╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#چله_چهل_شهید🌹

#روزسی و هشتم ❇️
به نیابت از شهید #محسن_فخری_زاده🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚

🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩

✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین

╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#چله_چهل_شهید🌹

#روزسی و نهم ❇️
به نیابت از شهید #علی_لندی 🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚

🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩

✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین

╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#چله_چهل_شهید🌹

#روز_چهلم ❇️
به نیابت از شهید #مرتضی_عطایی 🌹۱۰۰ صلوات📿 ویک زیارت عاشورا📖 هدیه به امام زمان عجل الله 💚

🌱به نیت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان و توفیق شرکت در پیاده روی اربعین🚩

✔️شادی روح پرفتوح شهید #صلوات📿

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین

╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@mojaradan
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ چهل_ودو
چقدر شرمنده بانویش بود...
💭به یکشنبه فکر کرد. روزی که...
🌙سوم #ماه_رجب بود..
هم #چله_اش_تمام_میشد.
💞و هم #محرم میشدند..
عجب #ماهی.. عجب#چله_ای... عجب#مجلسی.. عجب #نشانه‌ای..
علی، شیرینی و میوه پذیرایی میکرد. خانم بزرگ و بقیه خانمها به آشپزخانه رفته بودند. تا مهیّا کنند سفره شام را.
یوسف برای حرفی به آقابزرگ...
دل دل میکرد.نمیدانست بگوید یا نه..! دل به دریا زد..کنار آقابزرگ نشست.سرش را به گوش آقابزرگ نزدیک کرد. آقابزرگ سرش را به گوش یوسف نزدیک کرد.
_شما امشب خیلی زحمت کشیدین. یه زحمت دیگه هم بکشید.
_چی باباجان
_هم اینکه یه #محرمیت برامون بخونین هم با بابا و عمو حرف بزنین برای فرداصبح بریم آزمایشگاه..
آقابزرگ لبخند پهنی زد.
_منتظر بودم بیای بگی، باشه باباجان
_اجازه ش رو شما بگیرین..من منتظرم الان بگین..
_چرا خودت نمیگی؟!
_اخه شما بگین بهتره، من میترسم بگم خراب کنم.شما #بزرگترین، رو حرف شما حرف نمیزنن
آقابزرگ پسرانش را صدا زد.
کوروش خان و عمومحمد کنارش نشستند. یوسف سرش را #پایین انداخت. آقابزرگ رو به پسرانش کرد.
_نظرتون چیه یه محرمیت ساده بین این دوتا جوون خونده بشه.البته برا یکشنبه😊 فردا صبح هم برن آزمایشگاه...؟!
کوروش خان_ من حرفی ندارم
عمومحمد_ مشکلی نیست آقاجون.
یاشار که تاحالا ساکت بود. گفت:
_وای یوسف دیگه شورشو درآوردی. مگه میخای چکارش کنی، بابا چن کلوم حرف ساده س، محرم شدن میخاد چکار...!
#یاشارهم محرم شده بود..
یوسف، خودش صیغه محرمیتشان را خوانده بود. اما #این محرمیت کجا و #آن کجا...!
فرق یاشار با یوسف درهمین بود..!
یوسف،تا محرم نمیشد، حاضر نبود حتی #نگاهی به دلبرش کند..!
یوسف در جواب برادرش، یاشار، لبخندی زد..جواب داشت.اما برادرش بود، بزرگتر بود و #احترامش واجب.
حق داشت درک نکند...
💠درکی نداشت،از اوج عشق #زمینی،.. که با خواندن یک جمله عربی، این عشق، #آسمانی و الهی میشد..
💠 #درکی نداشت از #حریم ها.
💠از حرمت دلبرش که باید #رعایت میکرد.
💠از پرده های حجب و #حیا.
💠از حجاب های #شرم.
💠از #تفاوت محرم بودن تا نامحرم بودن.
💠از #فاصله هایی که با محرمیت کمتر میشد..
آقابزرگ که قبلا تجربه داشت.
بین چند جوون محل محرمیت خوانده بود، #برکتی داشت #محرمیت خواندن #آقابزرگ...
کم کم سفره پهن میشد...
همه دور سفره نشسته بودند. سمیرا خواست کنار یوسف بنشیند، که یوسف بلند شد و کنار عمومحمد نشست.
این بار هم تیر سمیرا به سنگ خورد..

بعد از صرف شام،..
همه عزم رفتن کردند. و مشغول خداحافظی از هم...

یوسف کنار طاهره خانم رفت.دستش را روی سینه اش گذاشت. شرمنده نگاهش را پایین انداخت.
_میخواستم امشب جشن بگیرم.نشد. شرمنده تون شدم.
_میدونم پسرم
با شنیدن کلمه پسرم انرژی گرفت.
_مطمئن باشین خوشبختش میکنم.. یعنی..یعنی تمام سعیمو میکنم.
طاهره خانم لبخندی زد و گفت:
_از کوچیکی پیش خودمون بودی. میشناسمت. ان شاالله عاقبت بخیر بشین.
کنار عمومحمد رفت. عمو او را پدرانه درآغوش گرفت.
_خیلی مخلصیم عمو.برامون دعا کنین. تمام زندگیمو میذارم براش وسط
عمو محمد_ میدونم. تو پسرمی اونم دخترم. خیالم راحته.
حسابی از آقابزرگ و خانم بزرگ تشکر کرد.و پشت دستشان را بوسید.
نگاهش را پایین داد، سری برای مرضیه تکان داد.
باعلی دست داد...
علی_ تو ابرا سیر میکنی باجناق..
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ چهل_وچهار
آزمایشگاه خلوت بود...
دوساعت بعد از آزمایش، یوسف جواب را گرفت...مشکلی نبود.! #الحمدلله. جواب آزمایش ژنتیک، را هم دو هفته دیگر باید میگرفت.
امروز دقیقا روز #چهلم_روزه_داری یوسف بود.

عجب #روزی.. عجب #چله_ای.. عجب #نشانه_ای...

💙یکشنبه از راه رسید...
همان یکشنبه ای که سوم ماه رجب بود.
💞 هم روز محرم شدنشان...و هم
پایان چله هایش( ختم بسم الله و چله زبارت جامعه کبیره..)

#چقدرخوب_نشانه_هارامیدید..


#آقابزرگ برنامه چیده بود...
که همه باغ برویم.که همه باشند، تمام فامیل. گرچه کسی زیاد مایل نبود.😕حتی پسرش کوروش خان. اما بخاطر #احترامی که برای آقابزرگ قائل بودند، هیچکس #اعتراضی_نکرد...
باغ خصوصی دوست آقابزرگ، نرسیده به خروجی شهر بود.🛣

این بار همه وسایل پذیرایی...
بعهده فخری خانم بود.این نسخه را هم خانم بزرگ برایشان پیچیده بود.😊👌

به 🌳باغ 🌲رسیدند.همه بودند...
آقابزرگ و خانم بزرگ.
عمومحمد با همسر، فرزندان و دامادش.
کوروش خان با همسر، فرزندان و عروسش.
خاله شهین با همسر و فرزندانش.
عمو سهراب با همسر و فرزندانش.
آقای سخایی بهمراه تک دخترش.


نزدیک اذان ظهر بود...
قرار یوسف همین بود، که بین نماز ظهر و عصر ختم بسم الله را به آخر برساند.👌
باید ۴٠٠٠ مرتبه میگفت.. بسم الله الرحمن الرحیم بحق بسم الله الرحمن الرحیم»

هرکسی به کاری سرگرم بود...
🍃آقابزرگ مشغول گرفتن وضو.
🍃خانم بزرگ سجاده اش را پهن میکرد.
🍃کوروش خان و برادرش سهراب باهم حرف میزدند.
🍃عمومحمد و طاهره خانم مهیای نماز میشدند.
🍃مرضیه و 🍃علی گوشه ای خلوت، زیر سایه درخت، #نمازی_دونفره را ترتیب داده بودند.
🍃ریحانه، کنار خانم بزرگ، روی سجاده نشسته بود. و ذکر میگفت.

🍃یوسف، سجاده اش را پهن کرد..
نماز ظهر را که خواند. سجاده اش را برداشت. تمام باغ را گشت تا جایی #خلوت پیدا کرد. انتهای باغ. به دور از همه. راحت بود.
سجاده را پهن کرد...
با #تسبیح_تربتش خواند.به آخرای ذکر میرسید. گریه اش بلند شده بود.😭😫 زار میزد..باغ بزرگی بود...
خداروشکر کسی صدایش را نشنید. وقتی سر از #سجده برداشت.حس میکرد سبک شده بود.چنان سبک که مثل #پر میماند که با نسیم خنکی که میوزید پرواز🕊 میکرد..

نماز عصرش را خواند. و برگشت.

فخری خانم و بقیه...
گوشه ای مشغول پچ پچ بودند. و طبق معمول نقل مجلسشان یوسف بود.

#آرامشی، با خواندن ذکر گرفته بود. رو به عمو کرد.
_عمو #بااجازتون، میخام، چند کلامی با ریحانه خانم حرف بزنم.😍

عمو لبخندی زد. ابرویش را بالا برد و با شوخ طبعی اش گفت:
_ #نخیر..! بذار یه ساعت دیگه.😉

_ #چشم، هرچی شما بگین☺️

بعد از صرف غذا...
همه نشسته بودند. ساعت ٣🕒 عصر بود. یوسف و ریحانه #باکمی_فاصله کنارهم، نشسته بودند.آقابزرگ شروع کرد.خواند جمله عربی را.
💞که بواسطه آن محرم میکرد یوسف و ریحانه را..
💞که بواسطه آن عاشق تر میکرد دوقلب بیقراری، که بعد ۴ماه به هم رسیده بودند...!

بعد از خواندن صیغه محرمیت..
فقط خانم بزرگ و آقابزرگ صلواتی فرستادند.😔 غیر از لبخندهای خانواده عمومحمد، بقیه بااخم😠 نشسته بودند.😔

ریحانه جعبه انگشتری را به یوسف داد. آروم گفت:
_این...خدمت شما..💍

یوسف با ناراحتی نگاهی به انگشتر کرد و گفت:
_مگه خوشتون نیامده بود؟😒

_وقتی ارزش داره که شما، خودتون..اینو..🙈

یوسف،لبخند پهنی زد...
تا اخر حرف دلبرش را خواند.جعبه را گرفت.به چشمان دلبرش #زل_زد و انگشتر عقیق را خودش دست ریحانه کرد.😍💍 ریحانه زیر نگاه یوسفش به ذوب شدن برابری میکرد.🙈

ریحانه_ممنونم از سلیقتون

_سلیقه ام..؟ منظورتون خودتونین دیگه؟!..😍 اون که بععله... سلیقم بیسته
نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ پنجاه_ودو
_همین...؟!؟.. بنظرت این چیز کمی هست؟
یوسف از ماشین پیاده شد...
بسمت در سرنشین رفت.به هرجوری بود، ریحانه اش را #راضی به پیاده شدن کرد..
ریحانه، #ناز میکرد..
#قهر میکرد..
و چه #خوب_خریداری بود یوسف... #خودش هم باورش نمیشد حرکاتش را..!خریدن ناز دلبرش را..!
#بایدحرف_بزنند. بایدکه بشوید همه دلخوریهایش را.😍☝️
درب ماشین را قفل کرد...
دست خانمش را گرفت. آرام در پیاده رو قدم میزد.
_بانو جانم.. من مهمم یا سهیلا؟!
ریحانه
یوسف _خانومم..حرف من برات سنده یا بقیه؟!
ریحانه_
یوسف_ اگه من نظری داشتم به هرکسی #غیرازتو چه نیازی بود اینهمه بخاطرت #بجنگم...!؟
سکوت ریحانه،..
سنگین تر از آنی بود که یوسف فکر میکرد. آرام راه میرفتند...
به بستنی🍦🍦 فروشی رسیدند..
نگاهی به ریحانه اش کرد. #بانگاه_فهمید، بستنی قیفی شکلاتی دوست دارد. دوتا خرید
یوسف _زودتر بخور تا آب نشده..!
ریحانه به بستنی اش زل زده بود. هنوز جوابش را نگرفته بود.
ریحانه _من میگم چرا از خودت #دفاع نکردی.. چرا #پشتم نبودی..!؟؟ چرا میذاری هرچی دوست دارن بهمون بگن..!!
نگاهی به مردش کرد.
لبخند پررنگی☺️ روی لبهای یوسف بود. گریه کرده بود. دلخور بود. چرا یوسفش لبخند پهنی میزد...!؟! قابل درک نبود برایش.
_چرا هرچی میگم لبخند میزنی!! ؟؟
یوسف اشاره ای به بستنی کرد. که آب میشود، اگر نخورد.
_یوسف جواب منو بده.. چرا؟!
روی نیمکتی که زیر درخت بود...
نشستند. یوسف تکیه داد. پا رو پایش انداخت. مشغول خوردن بستنی اش🍦😋 بود.
ریحانه حرص میخورد...
که جوابش را چرا نمیدهد.😬 و فقط لبخندی عایدش میشد.! ریحانه بستنی اش را خورد. اما ناراحت بود. چرا دلیلی نمیگفت.. چرا حرف نمیزد.. لبخند جوابش نبود..!
ریحانه_ من جوابمو نگرفتمااا
یوسف_ همه گریه کردنت بخاطر اینه من چرا از خودم #دفاع نکردم..!؟
ریحانه _خب نه.. دلم گرفت وقتی گفت تو بهش #نظر داشتی. گفت.. گفت تو با احساساتش #بازی کردی..!!
یوسف_ من میگم تو جوابم بده. من بخاطر رسیدن به کی #چله گرفتم...؟!
ریحانه
یوسف_ من بخاطر کی #همه رو بجونم انداختم..!؟
ریحانه_
یوسف_ بخاطر کی چند ماه همه رو #واسطه کردم.. که چی بشه.!؟
ریحانه شرمنده بود. باسکوت، سرش را پایین انداخت.
_جان دل..! جواب میخوام
_خب... خب.. ببخشید یوسفم
_اینا رو نگفتم که عذرخواهی کنی.نگفتم که فک کنی #منت میذارم.. نه...!! #وظیفم بود..!! فقط گفتم بدونی نظرم #غیرتو کسی نبوده و نیست.
والسلام
_گفتم که من لیاقتت ندارم😓دیدی حالا.. باورت شد..!
یوسف بلند شد. دستش را در جیبش کرد. اخمی درشت روی پیشانیش آمد.
_یه بار گفتم نبینم اشکتو..!
ریحانه زود ایستاد.اشکهایش راپاک کرد.
_چشم. هرچی شما بگی
_اونم پاک کن😠... زوود
ریحانه هنوز...
عصبانیت مردش را ندیده بود. ترسیده بود.😨دستی به صورتش کشید. 😥چند قطره ای زیر پلکهایش بود. آنها راهم پاک کرد.همه اخمش بخاطر #اشکم بود..؟!
یوسف_ حالا خوب شد
ریحانه مشتی به بازوی عشقش زد.
ریحانه _ترسوندیم با این اخمت.
یوسف دست دلبرش را گرفت. بسمت ماشینشان🚙 میرفتند.
_بعضی وقتا لازمه .. خوبه اخم کردم وگرنه تا صبح برنامه داشتیم.
ریحانه بی حواس گفت:
_برنامه..؟! برنامه چی...!؟
@mojaradan