💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#نکته_اموزنده
✅برای #جذب یک مرد؛ باید، اون مرد را به دنبال خودتان بکشانید نه اینکه خودتان #بدو بدو به سمتش بروید😐
✳️برای حفظ یک مرد باید خودتان را با #ارزش نشان بدهید، با اعتماد به نفس
زن باید #ناز کند و مرد باید ناز بکشد☺️
چون جنس زن #لطیف است و جنس مرد تلاشگر♨️
👈هر زمان این #چرخه تغییر کرد، بدانید که آن رابطه به #نتیجه نخواهد رسید
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
♡••࿐
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
#نکته_اموزنده
✅برای #جذب یک مرد؛ باید، اون مرد را به دنبال خودتان بکشانید نه اینکه خودتان #بدو بدو به سمتش بروید😐
✳️برای حفظ یک مرد باید خودتان را با #ارزش نشان بدهید، با اعتماد به نفس
زن باید #ناز کند و مرد باید ناز بکشد☺️
چون جنس زن #لطیف است و جنس مرد تلاشگر♨️
👈هر زمان این #چرخه تغییر کرد، بدانید که آن رابطه به #نتیجه نخواهد رسید
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
♡••࿐
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
#پسا_مجردی
💏 #سیاست_های_همسرداری
ناز کشی اضافه ممنوع
در #دوران نامزدی خیلی مهمه که چجور عادت هايی رو پرورش می دين و اين #عادت ها ميشن بنای زندگی تون
👈🏻 يکی از عادت ها اينه که وقتی #اختلافی پيش مياد و نامزدتون مقصره اون بياد جلو و نازتون رو بکشه و شما نرين جلو، چون اگه شما پيش قدم بشين عادت میکنه که هميشه شما پيش قدم بشين و #نازش رو بکشين و اين خوب نيست...
✔ ناز کردن مال زنه و ناز کشيدن مال مرده
👈🏻 #صبر کنين و دندون روی جيگر بذارين تا خودش بياد جلوو وقتهايی هم که خوب ميشين به بيان های مختلف و با #ناز و مهربونی بدون اشاره به ماجرای اختلاف های قبل بگين:
✍🏻انقدر دوست دارم وقتايی که از هم #ناراحتيم هوامو داشته باشی. اونجور وقتهاست که #ادم احساس می کنه واسه طرفش چقدر ارزش داره
يه جوری تو #موقعيتی قرارش بدين که حس کنه چقدر براش افت داره که موقع ناراحتی ها نياد سمتتون و منتظر بشه که شما بياين..
✖ ولي يادتون باشه که اصلا ناز کشي اضافه
( اگر تقصير شما نيست) نکنين...
چون اينجوری اولا خودتون رو #مقصر جلوه می دين و دوما عادت می کنن که هميشه شما #واسه آشتی پا پیش بزارین
‹⃟⃟⃟-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابیو
💏 #سیاست_های_همسرداری
ناز کشی اضافه ممنوع
در #دوران نامزدی خیلی مهمه که چجور عادت هايی رو پرورش می دين و اين #عادت ها ميشن بنای زندگی تون
👈🏻 يکی از عادت ها اينه که وقتی #اختلافی پيش مياد و نامزدتون مقصره اون بياد جلو و نازتون رو بکشه و شما نرين جلو، چون اگه شما پيش قدم بشين عادت میکنه که هميشه شما پيش قدم بشين و #نازش رو بکشين و اين خوب نيست...
✔ ناز کردن مال زنه و ناز کشيدن مال مرده
👈🏻 #صبر کنين و دندون روی جيگر بذارين تا خودش بياد جلوو وقتهايی هم که خوب ميشين به بيان های مختلف و با #ناز و مهربونی بدون اشاره به ماجرای اختلاف های قبل بگين:
✍🏻انقدر دوست دارم وقتايی که از هم #ناراحتيم هوامو داشته باشی. اونجور وقتهاست که #ادم احساس می کنه واسه طرفش چقدر ارزش داره
يه جوری تو #موقعيتی قرارش بدين که حس کنه چقدر براش افت داره که موقع ناراحتی ها نياد سمتتون و منتظر بشه که شما بياين..
✖ ولي يادتون باشه که اصلا ناز کشي اضافه
( اگر تقصير شما نيست) نکنين...
چون اينجوری اولا خودتون رو #مقصر جلوه می دين و دوما عادت می کنن که هميشه شما #واسه آشتی پا پیش بزارین
‹⃟⃟⃟-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابیو
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ پنجاه_ودو
_همین...؟!؟.. بنظرت این چیز کمی هست؟
یوسف از ماشین پیاده شد...
بسمت در سرنشین رفت.به هرجوری بود، ریحانه اش را #راضی به پیاده شدن کرد..
ریحانه، #ناز میکرد..
#قهر میکرد..
و چه #خوب_خریداری بود یوسف... #خودش هم باورش نمیشد حرکاتش را..!خریدن ناز دلبرش را..!
#بایدحرف_بزنند. بایدکه بشوید همه دلخوریهایش را.😍☝️
درب ماشین را قفل کرد...
دست خانمش را گرفت. آرام در پیاده رو قدم میزد.
_بانو جانم.. من مهمم یا سهیلا؟!
ریحانه
یوسف _خانومم..حرف من برات سنده یا بقیه؟!
ریحانه_
یوسف_ اگه من نظری داشتم به هرکسی #غیرازتو چه نیازی بود اینهمه بخاطرت #بجنگم...!؟
سکوت ریحانه،..
سنگین تر از آنی بود که یوسف فکر میکرد. آرام راه میرفتند...
به بستنی🍦🍦 فروشی رسیدند..
نگاهی به ریحانه اش کرد. #بانگاه_فهمید، بستنی قیفی شکلاتی دوست دارد. دوتا خرید
یوسف _زودتر بخور تا آب نشده..!
ریحانه به بستنی اش زل زده بود. هنوز جوابش را نگرفته بود.
ریحانه _من میگم چرا از خودت #دفاع نکردی.. چرا #پشتم نبودی..!؟؟ چرا میذاری هرچی دوست دارن بهمون بگن..!!
نگاهی به مردش کرد.
لبخند پررنگی☺️ روی لبهای یوسف بود. گریه کرده بود. دلخور بود. چرا یوسفش لبخند پهنی میزد...!؟! قابل درک نبود برایش.
_چرا هرچی میگم لبخند میزنی!! ؟؟
یوسف اشاره ای به بستنی کرد. که آب میشود، اگر نخورد.
_یوسف جواب منو بده.. چرا؟!
روی نیمکتی که زیر درخت بود...
نشستند. یوسف تکیه داد. پا رو پایش انداخت. مشغول خوردن بستنی اش🍦😋 بود.
ریحانه حرص میخورد...
که جوابش را چرا نمیدهد.😬 و فقط لبخندی عایدش میشد.! ریحانه بستنی اش را خورد. اما ناراحت بود. چرا دلیلی نمیگفت.. چرا حرف نمیزد.. لبخند جوابش نبود..!
ریحانه_ من جوابمو نگرفتمااا
یوسف_ همه گریه کردنت بخاطر اینه من چرا از خودم #دفاع نکردم..!؟
ریحانه _خب نه.. دلم گرفت وقتی گفت تو بهش #نظر داشتی. گفت.. گفت تو با احساساتش #بازی کردی..!!
یوسف_ من میگم تو جوابم بده. من بخاطر رسیدن به کی #چله گرفتم...؟!
ریحانه
یوسف_ من بخاطر کی #همه رو بجونم انداختم..!؟
ریحانه_
یوسف_ بخاطر کی چند ماه همه رو #واسطه کردم.. که چی بشه.!؟
ریحانه شرمنده بود. باسکوت، سرش را پایین انداخت.
_جان دل..! جواب میخوام
_خب... خب.. ببخشید یوسفم
_اینا رو نگفتم که عذرخواهی کنی.نگفتم که فک کنی #منت میذارم.. نه...!! #وظیفم بود..!! فقط گفتم بدونی نظرم #غیرتو کسی نبوده و نیست.
والسلام
_گفتم که من لیاقتت ندارم😓دیدی حالا.. باورت شد..!
یوسف بلند شد. دستش را در جیبش کرد. اخمی درشت روی پیشانیش آمد.
_یه بار گفتم نبینم اشکتو..!
ریحانه زود ایستاد.اشکهایش راپاک کرد.
_چشم. هرچی شما بگی
_اونم پاک کن😠... زوود
ریحانه هنوز...
عصبانیت مردش را ندیده بود. ترسیده بود.😨دستی به صورتش کشید. 😥چند قطره ای زیر پلکهایش بود. آنها راهم پاک کرد.همه اخمش بخاطر #اشکم بود..؟!
یوسف_ حالا خوب شد
ریحانه مشتی به بازوی عشقش زد.
ریحانه _ترسوندیم با این اخمت.
یوسف دست دلبرش را گرفت. بسمت ماشینشان🚙 میرفتند.
_بعضی وقتا لازمه .. خوبه اخم کردم وگرنه تا صبح برنامه داشتیم.
ریحانه بی حواس گفت:
_برنامه..؟! برنامه چی...!؟
@mojaradan
حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ پنجاه_ودو
_همین...؟!؟.. بنظرت این چیز کمی هست؟
یوسف از ماشین پیاده شد...
بسمت در سرنشین رفت.به هرجوری بود، ریحانه اش را #راضی به پیاده شدن کرد..
ریحانه، #ناز میکرد..
#قهر میکرد..
و چه #خوب_خریداری بود یوسف... #خودش هم باورش نمیشد حرکاتش را..!خریدن ناز دلبرش را..!
#بایدحرف_بزنند. بایدکه بشوید همه دلخوریهایش را.😍☝️
درب ماشین را قفل کرد...
دست خانمش را گرفت. آرام در پیاده رو قدم میزد.
_بانو جانم.. من مهمم یا سهیلا؟!
ریحانه
یوسف _خانومم..حرف من برات سنده یا بقیه؟!
ریحانه_
یوسف_ اگه من نظری داشتم به هرکسی #غیرازتو چه نیازی بود اینهمه بخاطرت #بجنگم...!؟
سکوت ریحانه،..
سنگین تر از آنی بود که یوسف فکر میکرد. آرام راه میرفتند...
به بستنی🍦🍦 فروشی رسیدند..
نگاهی به ریحانه اش کرد. #بانگاه_فهمید، بستنی قیفی شکلاتی دوست دارد. دوتا خرید
یوسف _زودتر بخور تا آب نشده..!
ریحانه به بستنی اش زل زده بود. هنوز جوابش را نگرفته بود.
ریحانه _من میگم چرا از خودت #دفاع نکردی.. چرا #پشتم نبودی..!؟؟ چرا میذاری هرچی دوست دارن بهمون بگن..!!
نگاهی به مردش کرد.
لبخند پررنگی☺️ روی لبهای یوسف بود. گریه کرده بود. دلخور بود. چرا یوسفش لبخند پهنی میزد...!؟! قابل درک نبود برایش.
_چرا هرچی میگم لبخند میزنی!! ؟؟
یوسف اشاره ای به بستنی کرد. که آب میشود، اگر نخورد.
_یوسف جواب منو بده.. چرا؟!
روی نیمکتی که زیر درخت بود...
نشستند. یوسف تکیه داد. پا رو پایش انداخت. مشغول خوردن بستنی اش🍦😋 بود.
ریحانه حرص میخورد...
که جوابش را چرا نمیدهد.😬 و فقط لبخندی عایدش میشد.! ریحانه بستنی اش را خورد. اما ناراحت بود. چرا دلیلی نمیگفت.. چرا حرف نمیزد.. لبخند جوابش نبود..!
ریحانه_ من جوابمو نگرفتمااا
یوسف_ همه گریه کردنت بخاطر اینه من چرا از خودم #دفاع نکردم..!؟
ریحانه _خب نه.. دلم گرفت وقتی گفت تو بهش #نظر داشتی. گفت.. گفت تو با احساساتش #بازی کردی..!!
یوسف_ من میگم تو جوابم بده. من بخاطر رسیدن به کی #چله گرفتم...؟!
ریحانه
یوسف_ من بخاطر کی #همه رو بجونم انداختم..!؟
ریحانه_
یوسف_ بخاطر کی چند ماه همه رو #واسطه کردم.. که چی بشه.!؟
ریحانه شرمنده بود. باسکوت، سرش را پایین انداخت.
_جان دل..! جواب میخوام
_خب... خب.. ببخشید یوسفم
_اینا رو نگفتم که عذرخواهی کنی.نگفتم که فک کنی #منت میذارم.. نه...!! #وظیفم بود..!! فقط گفتم بدونی نظرم #غیرتو کسی نبوده و نیست.
والسلام
_گفتم که من لیاقتت ندارم😓دیدی حالا.. باورت شد..!
یوسف بلند شد. دستش را در جیبش کرد. اخمی درشت روی پیشانیش آمد.
_یه بار گفتم نبینم اشکتو..!
ریحانه زود ایستاد.اشکهایش راپاک کرد.
_چشم. هرچی شما بگی
_اونم پاک کن😠... زوود
ریحانه هنوز...
عصبانیت مردش را ندیده بود. ترسیده بود.😨دستی به صورتش کشید. 😥چند قطره ای زیر پلکهایش بود. آنها راهم پاک کرد.همه اخمش بخاطر #اشکم بود..؟!
یوسف_ حالا خوب شد
ریحانه مشتی به بازوی عشقش زد.
ریحانه _ترسوندیم با این اخمت.
یوسف دست دلبرش را گرفت. بسمت ماشینشان🚙 میرفتند.
_بعضی وقتا لازمه .. خوبه اخم کردم وگرنه تا صبح برنامه داشتیم.
ریحانه بی حواس گفت:
_برنامه..؟! برنامه چی...!؟
@mojaradan