#پسا_مجردی
#روانشناسی_رفتاری_زن_مرد
بگذارید زن ها طبق طبیعت شان عمل کنند
#قسمت_اخر
#روان شناس ها می گویند که اگر دو دسته بندی کلی درباره گزارش روزمره وجود داشته باشد، یکی #گزارش توصیفی است و یکی گزارش علمی. زن ها معمولاً از گزارش توصیفی و با جزئیات در حرف زدنشان استفاده می کنند و مردها از گزارش علمی و منطقی.
این تفاوت از #دوران کودکی وجود دارد.
نه گزارش توصیفی زن ها #نشانه پرحرفی آنها است و نه تیتروار ردیف کردن #وقایع روزانه مردها نشانه بی توجهی شان.
بهترین #راهکار برای مردها این است که بگذارند زن ها #طبق طبیعت شان رفتار کنند و حرف خودشان را بزنند و آن ها گوش بدهند؛ همین!
به خصوص زن های خانه دار که بیشتر #تنها هستند، بیشتر به گوش دادن مردها نیاز دارند. گاهی همین #گوش ندادن آن قدر برای خانم ها مشکل ساز می شود که آن ها را به وادی #طلاق می کشاند. ضمن این که زن ها حرف می زنند تا فقط حرف زده باشند؛ اما مردها همیشه #دنبال راه حل می گردند و به همین سبب حرف زن ها را قطع می کنند تا راه حل دهند و #مکالمه را تمام کنند و این موضوع همیشه زن ها را #عصبانی می کند.
📲
@mojaradan
#روانشناسی_رفتاری_زن_مرد
بگذارید زن ها طبق طبیعت شان عمل کنند
#قسمت_اخر
#روان شناس ها می گویند که اگر دو دسته بندی کلی درباره گزارش روزمره وجود داشته باشد، یکی #گزارش توصیفی است و یکی گزارش علمی. زن ها معمولاً از گزارش توصیفی و با جزئیات در حرف زدنشان استفاده می کنند و مردها از گزارش علمی و منطقی.
این تفاوت از #دوران کودکی وجود دارد.
نه گزارش توصیفی زن ها #نشانه پرحرفی آنها است و نه تیتروار ردیف کردن #وقایع روزانه مردها نشانه بی توجهی شان.
بهترین #راهکار برای مردها این است که بگذارند زن ها #طبق طبیعت شان رفتار کنند و حرف خودشان را بزنند و آن ها گوش بدهند؛ همین!
به خصوص زن های خانه دار که بیشتر #تنها هستند، بیشتر به گوش دادن مردها نیاز دارند. گاهی همین #گوش ندادن آن قدر برای خانم ها مشکل ساز می شود که آن ها را به وادی #طلاق می کشاند. ضمن این که زن ها حرف می زنند تا فقط حرف زده باشند؛ اما مردها همیشه #دنبال راه حل می گردند و به همین سبب حرف زن ها را قطع می کنند تا راه حل دهند و #مکالمه را تمام کنند و این موضوع همیشه زن ها را #عصبانی می کند.
📲
@mojaradan
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
🌺دوره آشنایی قبل از ازدواج به چه صورت باید باشد ⁉️
#قسمت_دوم
✔️فردی که #تصمیم به ازدواج می گیرد باید به بلوغ 8 گانه رسیده باشد که شامل #بلوغ جنسی و جسمی، بلوغ عقلی و علمی، بلوغ روانی، بلوغ بینشی، بلوغ اجتماعی، بلوغ اخلاقی و بلوغ مالی می شود. تا با توانایی و تجاربی که دارد به یک #شناخت نسبی از طرف مقابل خود
برسد.
🔴فقط گفتن و بیان# قصد ازدواج کافی نیست که فرد نیت ازدواج دارد بلکه چند #نشانه وجود دارد که عملاً قصد و نیت فرد را از آشنایی نشان می دهد. نیت و قصد ازدواج را عملاً می توان با نشانه های زیر متوجه شد.
🔺الف: فردی که قصد ازدواج دارد در دوره آشنایی، تقاضای #ارتباط جنسی
نمی کند.
🔺ب: فردی که قصد ازدواج دارد ارتباطش را از #خانواده مخفی نمی کند.
🔺ج: فردی که قصد ازدواج دارد زمان #آشنایی را بیش از اندازه طولانی نمی کند.
🔺د: فردی که قصد ازدواج دارد سعی در به دست آوردن اطلاعات دارد و تنها به #تبادل احساسات بسنده نمی کند.
⭕️به طور میانگین 3 تا 6 ماه فرصت مناسبی است که #دختر و پسر و خانواده هایشان با هم آشنا شوند اما این آشنایی ها نباید طولانی شود تا وابستگی کاذب و #غیر منطقی ایجاد کند.
✔️در طول این مدت می توانند از یک مشاور خانواده کمک بگیرند تا #منطقی و آگاهانه تصمیم گیری کنند.
#پایان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
🌺دوره آشنایی قبل از ازدواج به چه صورت باید باشد ⁉️
#قسمت_دوم
✔️فردی که #تصمیم به ازدواج می گیرد باید به بلوغ 8 گانه رسیده باشد که شامل #بلوغ جنسی و جسمی، بلوغ عقلی و علمی، بلوغ روانی، بلوغ بینشی، بلوغ اجتماعی، بلوغ اخلاقی و بلوغ مالی می شود. تا با توانایی و تجاربی که دارد به یک #شناخت نسبی از طرف مقابل خود
برسد.
🔴فقط گفتن و بیان# قصد ازدواج کافی نیست که فرد نیت ازدواج دارد بلکه چند #نشانه وجود دارد که عملاً قصد و نیت فرد را از آشنایی نشان می دهد. نیت و قصد ازدواج را عملاً می توان با نشانه های زیر متوجه شد.
🔺الف: فردی که قصد ازدواج دارد در دوره آشنایی، تقاضای #ارتباط جنسی
نمی کند.
🔺ب: فردی که قصد ازدواج دارد ارتباطش را از #خانواده مخفی نمی کند.
🔺ج: فردی که قصد ازدواج دارد زمان #آشنایی را بیش از اندازه طولانی نمی کند.
🔺د: فردی که قصد ازدواج دارد سعی در به دست آوردن اطلاعات دارد و تنها به #تبادل احساسات بسنده نمی کند.
⭕️به طور میانگین 3 تا 6 ماه فرصت مناسبی است که #دختر و پسر و خانواده هایشان با هم آشنا شوند اما این آشنایی ها نباید طولانی شود تا وابستگی کاذب و #غیر منطقی ایجاد کند.
✔️در طول این مدت می توانند از یک مشاور خانواده کمک بگیرند تا #منطقی و آگاهانه تصمیم گیری کنند.
#پایان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸❤️🌸
🔸#تناسب_جنسی دختر و پسر😊 🔸#قبل_از_ازدواج
#قسمت_اول
✅ برخی از #نشانه ها در دوران آشنایی در مورد #گرم_مزاجی یا #سرد_مزاجی طرف مقابلتان:
🌻 سطح انرژی و تحرک
افرادی که از نظر #جنسی گرم هستند،🙈 افراد پرشور و پر انرژی ای هستند.😊 آنها مدام در حال #تحرک و ورزش اند.🏃♂🏃♀ یک جا بند نمی شوند و خیلی دیر خستگی به #سراغ شان می آید. این افراد در یک کلام پرانرژی و فعال توصیف می شوند و به همین نسبت در زندگی جنسی شان هم #پرشور و پرانرژی هستند. 😊.
🔴در مقابل افراد #اسلوموشن و کندی که به سختی از یک برنامه پیروی می کنند، میل و اشتیاق کمتری در #حرکاتشان دارند و اهل ورزش و تحرک نیستند امکان سرد مزاجی در آنها بیشتر است. 😊
🌻 توجه به خود
افرادی که برای ظاهر خود ارزش قائل هستند،🌺 به پوشاک و سلامتی و زیبایی شان می رسند،🧥 #اندام شان را متناسب نگه می دارند، تغذیه سالمی دارند و سعی می کنند #ظاهر موجهی داشته باشند، 🌸برای کیفیت روابط جنسی شان هم ارزش بیشتری قائلند و این به معنی #گرم تر بودن آنها است. 😊
#ادامه_دارد...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@mojaradan
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
🔸#تناسب_جنسی دختر و پسر😊 🔸#قبل_از_ازدواج
#قسمت_اول
✅ برخی از #نشانه ها در دوران آشنایی در مورد #گرم_مزاجی یا #سرد_مزاجی طرف مقابلتان:
🌻 سطح انرژی و تحرک
افرادی که از نظر #جنسی گرم هستند،🙈 افراد پرشور و پر انرژی ای هستند.😊 آنها مدام در حال #تحرک و ورزش اند.🏃♂🏃♀ یک جا بند نمی شوند و خیلی دیر خستگی به #سراغ شان می آید. این افراد در یک کلام پرانرژی و فعال توصیف می شوند و به همین نسبت در زندگی جنسی شان هم #پرشور و پرانرژی هستند. 😊.
🔴در مقابل افراد #اسلوموشن و کندی که به سختی از یک برنامه پیروی می کنند، میل و اشتیاق کمتری در #حرکاتشان دارند و اهل ورزش و تحرک نیستند امکان سرد مزاجی در آنها بیشتر است. 😊
🌻 توجه به خود
افرادی که برای ظاهر خود ارزش قائل هستند،🌺 به پوشاک و سلامتی و زیبایی شان می رسند،🧥 #اندام شان را متناسب نگه می دارند، تغذیه سالمی دارند و سعی می کنند #ظاهر موجهی داشته باشند، 🌸برای کیفیت روابط جنسی شان هم ارزش بیشتری قائلند و این به معنی #گرم تر بودن آنها است. 😊
#ادامه_دارد...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@mojaradan
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_دوم
🔰دوره آشنایی قبل از ازدواج به چه صورت باید باشد ⁉️
🔴فقط #گفتن و بیان قصد ازدواج کافی نیست که فرد نیت ازدواج دارد بلکه چند #نشانه وجود دارد که عملاً قصد و نیت فرد را از آشنایی نشان می دهد. نیت و قصد ازدواج را عملاً می توان با نشانه های زیر متوجه شد.
🔺الف: #فردی که قصد ازدواج دارد در دوره آشنایی، تقاضای #ارتباط جنسی
نمی کند.
🔺ب: فردی که قصد ازدواج دارد ارتباطش را از #خانواده مخفی نمی کند.
🔺ج: فردی که قصد ازدواج دارد زمان آشنایی را بیش از #اندازه طولانی نمی کند.
🔺د: فردی که قصد ازدواج دارد سعی در به دست آوردن #اطلاعات دارد و تنها به تبادل احساسات بسنده نمی کند.
⭕️به طور میانگین 3 تا 6 ماه فرصت مناسبی است که دختر و پسر و خانواده هایشان با هم آشنا شوند اما این آشنایی ها نباید #طولانی شود تا وابستگی #کاذب و غیر منطقی ایجاد کند.
✔️در طول این مدت می توانند از یک مشاور خانواده کمک بگیرند تا #منطقی و آگاهانه تصمیم گیری کنند.
#پایان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_دوم
🔰دوره آشنایی قبل از ازدواج به چه صورت باید باشد ⁉️
🔴فقط #گفتن و بیان قصد ازدواج کافی نیست که فرد نیت ازدواج دارد بلکه چند #نشانه وجود دارد که عملاً قصد و نیت فرد را از آشنایی نشان می دهد. نیت و قصد ازدواج را عملاً می توان با نشانه های زیر متوجه شد.
🔺الف: #فردی که قصد ازدواج دارد در دوره آشنایی، تقاضای #ارتباط جنسی
نمی کند.
🔺ب: فردی که قصد ازدواج دارد ارتباطش را از #خانواده مخفی نمی کند.
🔺ج: فردی که قصد ازدواج دارد زمان آشنایی را بیش از #اندازه طولانی نمی کند.
🔺د: فردی که قصد ازدواج دارد سعی در به دست آوردن #اطلاعات دارد و تنها به تبادل احساسات بسنده نمی کند.
⭕️به طور میانگین 3 تا 6 ماه فرصت مناسبی است که دختر و پسر و خانواده هایشان با هم آشنا شوند اما این آشنایی ها نباید #طولانی شود تا وابستگی #کاذب و غیر منطقی ایجاد کند.
✔️در طول این مدت می توانند از یک مشاور خانواده کمک بگیرند تا #منطقی و آگاهانه تصمیم گیری کنند.
#پایان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#سوال :
اگر آقایی #عاشق حجاب خانم شود آیا ازدواج با او صحیح است یا خیر؟
#جواب :
خب #حجاب تنها ملاک نیست شما باید شرایط دیگر طرف را بررسی بکنید و بعد تصمیم بگیرید.
حجاب الا ولابد #نشانه ی دیانت نیست باید همه ی شرایط باشد .
و اگر دختر خانم #شرایط مطلوب نسبی شما را داشت در این صورت میتوانید با او ازدواج کنید.
پس صرفا حجاب نمیتواند مارا به #سمتی ببرد که #خیال ما از طرف راحت شود.
•
‹.‹⃟⃟⃟-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
⠀
اگر آقایی #عاشق حجاب خانم شود آیا ازدواج با او صحیح است یا خیر؟
#جواب :
خب #حجاب تنها ملاک نیست شما باید شرایط دیگر طرف را بررسی بکنید و بعد تصمیم بگیرید.
حجاب الا ولابد #نشانه ی دیانت نیست باید همه ی شرایط باشد .
و اگر دختر خانم #شرایط مطلوب نسبی شما را داشت در این صورت میتوانید با او ازدواج کنید.
پس صرفا حجاب نمیتواند مارا به #سمتی ببرد که #خیال ما از طرف راحت شود.
•
‹.‹⃟⃟⃟-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
⠀
مجردان انقلا✌بی
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ چهل_ودو چقدر شرمنده بانویش بود... 💭به یکشنبه فکر کرد. روزی که... 🌙سوم #ماه_رجب بود.. ✨هم #چله_اش_تمام_میشد. 💞و هم #محرم میشدند.. عجب #ماهی.. عجب#چله_ای... عجب#مجلسی.. عجب #نشانهای.. علی، شیرینی و…
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ چهل_وسه
علی_ تو ابرا سیر میکنی باجناق..
لبخند محجوبی زد.☺️ و محکمتر دست داد.
ریحانه بود...
و یک دنیا آرزو و رویا.😇 یوسفش را میدید که چگونه عذرخواهی میکند. ادب میکند. شرم میکند. تشکر میکند. روز به روز به #انتخابش مصمم تر میشد..
یوسف از همه خداحافظی کرده بود،حال نوبت به دلدارش رسیده بود.دستش را روی سینه اش گذاشت.
#نگاهش را به گلهای ریز چادر لیلایش گره زد. و #نگاه ریحانه به گوشه کت یوسفش قلاب شده بود.
ریحانه_ بابت انگشتر خیلی قشنگی که خریدید تشکر.
_اختیاردارین. قابلتونو نداره. فعلا بااجازتون..
بیشتر از این...
#نمیتوانست حرف بزند.🙊 #میترسید، نکند #حرفی، #حرکتی، که زخمی کند #حرمت دلبرش را.
سریع از در بیرون آمد..🏃
وارد حیاط شد. چند پله ای که اول در حیاط بود را ندید...تعادلش را به هم زد. خوب شد، زمین نخورد.!😅🙈خدا رحم کرد...! ریحانه☺️🙈 و بقیه این صحنه را دیدند..به محض بیرون رفتن یوسف، صدای خنده همه شان بلند شد.
یوسف به راهرو ورودی خانه آقابزرگ که رسید..بشکن میزد و مداحی میکرد.
تا رسیدن به خانه،..
سوت میزد و آواز میخواند.😌کوروش خان هر از گاهی نگاهی به پسرش میکرد. لبخند میزد.
ماشین را پارک کرد...
به محض پیاده شدن سراغ مادرش رفت. #دست_مادرش را بوسید. و حسابی تشکر کرد.
بسمت پدرش رفت، #دست_پدر راهم بوسید. به او قول داد که سربلندش میکند.
رضایت و خوشحالی اش...
در حرکات و چهره اش داد میزد.وارد اتاقش شد.لباسهایش را عوض کرد. #وقت_تشکر بود از معبودش... #وقت_سپاسگزاری بود از محبوبش. هرچه فکر میکرد یادش نمی آمد وضو دارد یا
نه..!
✨وضو گرفت.سراسر نور و آرامش.✨
تا اذان صبح نماز خواند..😍✨
قرآن خواند..ذکر گفت..سر را به سجده گذاشت. گریه هایش از سر ذوق بود.
« #الحمدلله..😭😍 #الحمدلله..😍 #الحمدلله.. 😍خدایا شکرت.. 😭شکرت خداااا....😍 شکرت...
ریحانه بود و پرواز خیالاتش...
ریحانه بود و اتاقش.حالا او #میترسید. نکند محرمش نشده پشیمان شود.😥🙊نکند پشیمانش کنند.
نکند...نکند..نگاهش به انگشتر عقیق دستش افتاد.
_اخه تو از کجا میدونستی من عاشق انگشتر عقیقم
این جمله را میگفت..
پشت سر هم. با لبخند.☺️ باگریه.😢باهمان لباسهایی که برتن داشت. سجاده را باز کرد.وضو داشت.
#همیشه_وضوداشت.سجده کرد.سجده ای طولانی..گریه کرد.. نجوا کرد.. عاشقانه.. باخلوص.. باخدا..
«خدایا من #چکار کردم اخه برات..!؟ این بنده خوبتو میدی ب من که چی بشه😭خدایا نکنه لیاقتش رو نداشته باشم..؟! خداجونم میترسم بهش #فکر کنم.. خدایا #هنوزنامحرمه.. 😭خودت کمکم کن.. خدایا شکرت که جور شده تا حالا.. از اینجا به بعدش رو خودت درستش کن..امین یارب العالمین..»
خواند نماز شب...
یازده رکعتی که سراسر #شور بود و #توجه و #حضور..سر را که از سجده بلند کرد. اذان صبح میگفتند..
💚هیچکسی نفهمید...
که هر دو بنده های خوب خدا #باهم تا اذان صبح بیدار بودند و به ذکر و مناجات و نماز مشغول بودند.✨ و چه #نشانه_ای بهتر از این...؟!
یوسف پیامکی به علی زد.
📲_سلام باجناق خفن...به خانمت بگو،.. به عیال بگن.. ساعت ٨صبح میام دنبالشون بریم آزمایشگاه...خودت و خانمت هم بیاین... ارادات خاصه
آزمایشگاه خلوت بود...
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ چهل_وسه
علی_ تو ابرا سیر میکنی باجناق..
لبخند محجوبی زد.☺️ و محکمتر دست داد.
ریحانه بود...
و یک دنیا آرزو و رویا.😇 یوسفش را میدید که چگونه عذرخواهی میکند. ادب میکند. شرم میکند. تشکر میکند. روز به روز به #انتخابش مصمم تر میشد..
یوسف از همه خداحافظی کرده بود،حال نوبت به دلدارش رسیده بود.دستش را روی سینه اش گذاشت.
#نگاهش را به گلهای ریز چادر لیلایش گره زد. و #نگاه ریحانه به گوشه کت یوسفش قلاب شده بود.
ریحانه_ بابت انگشتر خیلی قشنگی که خریدید تشکر.
_اختیاردارین. قابلتونو نداره. فعلا بااجازتون..
بیشتر از این...
#نمیتوانست حرف بزند.🙊 #میترسید، نکند #حرفی، #حرکتی، که زخمی کند #حرمت دلبرش را.
سریع از در بیرون آمد..🏃
وارد حیاط شد. چند پله ای که اول در حیاط بود را ندید...تعادلش را به هم زد. خوب شد، زمین نخورد.!😅🙈خدا رحم کرد...! ریحانه☺️🙈 و بقیه این صحنه را دیدند..به محض بیرون رفتن یوسف، صدای خنده همه شان بلند شد.
یوسف به راهرو ورودی خانه آقابزرگ که رسید..بشکن میزد و مداحی میکرد.
تا رسیدن به خانه،..
سوت میزد و آواز میخواند.😌کوروش خان هر از گاهی نگاهی به پسرش میکرد. لبخند میزد.
ماشین را پارک کرد...
به محض پیاده شدن سراغ مادرش رفت. #دست_مادرش را بوسید. و حسابی تشکر کرد.
بسمت پدرش رفت، #دست_پدر راهم بوسید. به او قول داد که سربلندش میکند.
رضایت و خوشحالی اش...
در حرکات و چهره اش داد میزد.وارد اتاقش شد.لباسهایش را عوض کرد. #وقت_تشکر بود از معبودش... #وقت_سپاسگزاری بود از محبوبش. هرچه فکر میکرد یادش نمی آمد وضو دارد یا
نه..!
✨وضو گرفت.سراسر نور و آرامش.✨
تا اذان صبح نماز خواند..😍✨
قرآن خواند..ذکر گفت..سر را به سجده گذاشت. گریه هایش از سر ذوق بود.
« #الحمدلله..😭😍 #الحمدلله..😍 #الحمدلله.. 😍خدایا شکرت.. 😭شکرت خداااا....😍 شکرت...
ریحانه بود و پرواز خیالاتش...
ریحانه بود و اتاقش.حالا او #میترسید. نکند محرمش نشده پشیمان شود.😥🙊نکند پشیمانش کنند.
نکند...نکند..نگاهش به انگشتر عقیق دستش افتاد.
_اخه تو از کجا میدونستی من عاشق انگشتر عقیقم
این جمله را میگفت..
پشت سر هم. با لبخند.☺️ باگریه.😢باهمان لباسهایی که برتن داشت. سجاده را باز کرد.وضو داشت.
#همیشه_وضوداشت.سجده کرد.سجده ای طولانی..گریه کرد.. نجوا کرد.. عاشقانه.. باخلوص.. باخدا..
«خدایا من #چکار کردم اخه برات..!؟ این بنده خوبتو میدی ب من که چی بشه😭خدایا نکنه لیاقتش رو نداشته باشم..؟! خداجونم میترسم بهش #فکر کنم.. خدایا #هنوزنامحرمه.. 😭خودت کمکم کن.. خدایا شکرت که جور شده تا حالا.. از اینجا به بعدش رو خودت درستش کن..امین یارب العالمین..»
خواند نماز شب...
یازده رکعتی که سراسر #شور بود و #توجه و #حضور..سر را که از سجده بلند کرد. اذان صبح میگفتند..
💚هیچکسی نفهمید...
که هر دو بنده های خوب خدا #باهم تا اذان صبح بیدار بودند و به ذکر و مناجات و نماز مشغول بودند.✨ و چه #نشانه_ای بهتر از این...؟!
یوسف پیامکی به علی زد.
📲_سلام باجناق خفن...به خانمت بگو،.. به عیال بگن.. ساعت ٨صبح میام دنبالشون بریم آزمایشگاه...خودت و خانمت هم بیاین... ارادات خاصه
آزمایشگاه خلوت بود...
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ چهل_وچهار
آزمایشگاه خلوت بود...
دوساعت بعد از آزمایش، یوسف جواب را گرفت...مشکلی نبود.! #الحمدلله. جواب آزمایش ژنتیک، را هم دو هفته دیگر باید میگرفت.
امروز دقیقا روز #چهلم_روزه_داری یوسف بود.
عجب #روزی.. عجب #چله_ای.. عجب #نشانه_ای...
💙یکشنبه از راه رسید...
همان یکشنبه ای که سوم ماه رجب بود.
💞 هم روز محرم شدنشان...و هم
✨پایان چله هایش( ختم بسم الله و چله زبارت جامعه کبیره..)
#چقدرخوب_نشانه_هارامیدید..
#آقابزرگ برنامه چیده بود...
که همه باغ برویم.که همه باشند، تمام فامیل. گرچه کسی زیاد مایل نبود.😕حتی پسرش کوروش خان. اما بخاطر #احترامی که برای آقابزرگ قائل بودند، هیچکس #اعتراضی_نکرد...
باغ خصوصی دوست آقابزرگ، نرسیده به خروجی شهر بود.🛣
این بار همه وسایل پذیرایی...
بعهده فخری خانم بود.این نسخه را هم خانم بزرگ برایشان پیچیده بود.😊👌
به 🌳باغ 🌲رسیدند.همه بودند...
⚜آقابزرگ و خانم بزرگ.
⚜عمومحمد با همسر، فرزندان و دامادش.
⚜کوروش خان با همسر، فرزندان و عروسش.
⚜خاله شهین با همسر و فرزندانش.
⚜عمو سهراب با همسر و فرزندانش.
⚜آقای سخایی بهمراه تک دخترش.
نزدیک اذان ظهر بود...
قرار یوسف همین بود، که بین نماز ظهر و عصر ختم بسم الله را به آخر برساند.👌
باید ۴٠٠٠ مرتبه میگفت.. ✨بسم الله الرحمن الرحیم بحق بسم الله الرحمن الرحیم»✨
هرکسی به کاری سرگرم بود...
🍃آقابزرگ مشغول گرفتن وضو.
🍃خانم بزرگ سجاده اش را پهن میکرد.
🍃کوروش خان و برادرش سهراب باهم حرف میزدند.
🍃عمومحمد و طاهره خانم مهیای نماز میشدند.
🍃مرضیه و 🍃علی گوشه ای خلوت، زیر سایه درخت، #نمازی_دونفره را ترتیب داده بودند.
🍃ریحانه، کنار خانم بزرگ، روی سجاده نشسته بود. و ذکر میگفت.
🍃یوسف، سجاده اش را پهن کرد..
نماز ظهر را که خواند. سجاده اش را برداشت. تمام باغ را گشت تا جایی #خلوت پیدا کرد. انتهای باغ. به دور از همه. راحت بود.
سجاده را پهن کرد...
با #تسبیح_تربتش خواند.به آخرای ذکر میرسید. گریه اش بلند شده بود.😭😫 زار میزد..باغ بزرگی بود...
خداروشکر کسی صدایش را نشنید. وقتی سر از #سجده برداشت.حس میکرد سبک شده بود.چنان سبک که مثل #پر میماند که با نسیم خنکی که میوزید پرواز🕊 میکرد..
نماز عصرش را خواند. و برگشت.
فخری خانم و بقیه...
گوشه ای مشغول پچ پچ بودند. و طبق معمول نقل مجلسشان یوسف بود.
#آرامشی، با خواندن ذکر گرفته بود. رو به عمو کرد.
_عمو #بااجازتون، میخام، چند کلامی با ریحانه خانم حرف بزنم.😍
عمو لبخندی زد. ابرویش را بالا برد و با شوخ طبعی اش گفت:
_ #نخیر..! بذار یه ساعت دیگه.😉
_ #چشم، هرچی شما بگین☺️
بعد از صرف غذا...
همه نشسته بودند. ساعت ٣🕒 عصر بود. یوسف و ریحانه #باکمی_فاصله کنارهم، نشسته بودند.آقابزرگ شروع کرد.خواند جمله عربی را.
💞که بواسطه آن محرم میکرد یوسف و ریحانه را..
💞که بواسطه آن عاشق تر میکرد دوقلب بیقراری، که بعد ۴ماه به هم رسیده بودند...!
بعد از خواندن صیغه محرمیت..
فقط خانم بزرگ و آقابزرگ صلواتی فرستادند.😔 غیر از لبخندهای خانواده عمومحمد، بقیه بااخم😠 نشسته بودند.😔
ریحانه جعبه انگشتری را به یوسف داد. آروم گفت:
_این...خدمت شما..💍
یوسف با ناراحتی نگاهی به انگشتر کرد و گفت:
_مگه خوشتون نیامده بود؟😒
_وقتی ارزش داره که شما، خودتون..اینو..🙈
یوسف،لبخند پهنی زد...
تا اخر حرف دلبرش را خواند.جعبه را گرفت.به چشمان دلبرش #زل_زد و انگشتر عقیق را خودش دست ریحانه کرد.😍💍 ریحانه زیر نگاه یوسفش به ذوب شدن برابری میکرد.🙈
ریحانه_ممنونم از سلیقتون
_سلیقه ام..؟ منظورتون خودتونین دیگه؟!..😍 اون که بععله... سلیقم بیسته
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ چهل_وچهار
آزمایشگاه خلوت بود...
دوساعت بعد از آزمایش، یوسف جواب را گرفت...مشکلی نبود.! #الحمدلله. جواب آزمایش ژنتیک، را هم دو هفته دیگر باید میگرفت.
امروز دقیقا روز #چهلم_روزه_داری یوسف بود.
عجب #روزی.. عجب #چله_ای.. عجب #نشانه_ای...
💙یکشنبه از راه رسید...
همان یکشنبه ای که سوم ماه رجب بود.
💞 هم روز محرم شدنشان...و هم
✨پایان چله هایش( ختم بسم الله و چله زبارت جامعه کبیره..)
#چقدرخوب_نشانه_هارامیدید..
#آقابزرگ برنامه چیده بود...
که همه باغ برویم.که همه باشند، تمام فامیل. گرچه کسی زیاد مایل نبود.😕حتی پسرش کوروش خان. اما بخاطر #احترامی که برای آقابزرگ قائل بودند، هیچکس #اعتراضی_نکرد...
باغ خصوصی دوست آقابزرگ، نرسیده به خروجی شهر بود.🛣
این بار همه وسایل پذیرایی...
بعهده فخری خانم بود.این نسخه را هم خانم بزرگ برایشان پیچیده بود.😊👌
به 🌳باغ 🌲رسیدند.همه بودند...
⚜آقابزرگ و خانم بزرگ.
⚜عمومحمد با همسر، فرزندان و دامادش.
⚜کوروش خان با همسر، فرزندان و عروسش.
⚜خاله شهین با همسر و فرزندانش.
⚜عمو سهراب با همسر و فرزندانش.
⚜آقای سخایی بهمراه تک دخترش.
نزدیک اذان ظهر بود...
قرار یوسف همین بود، که بین نماز ظهر و عصر ختم بسم الله را به آخر برساند.👌
باید ۴٠٠٠ مرتبه میگفت.. ✨بسم الله الرحمن الرحیم بحق بسم الله الرحمن الرحیم»✨
هرکسی به کاری سرگرم بود...
🍃آقابزرگ مشغول گرفتن وضو.
🍃خانم بزرگ سجاده اش را پهن میکرد.
🍃کوروش خان و برادرش سهراب باهم حرف میزدند.
🍃عمومحمد و طاهره خانم مهیای نماز میشدند.
🍃مرضیه و 🍃علی گوشه ای خلوت، زیر سایه درخت، #نمازی_دونفره را ترتیب داده بودند.
🍃ریحانه، کنار خانم بزرگ، روی سجاده نشسته بود. و ذکر میگفت.
🍃یوسف، سجاده اش را پهن کرد..
نماز ظهر را که خواند. سجاده اش را برداشت. تمام باغ را گشت تا جایی #خلوت پیدا کرد. انتهای باغ. به دور از همه. راحت بود.
سجاده را پهن کرد...
با #تسبیح_تربتش خواند.به آخرای ذکر میرسید. گریه اش بلند شده بود.😭😫 زار میزد..باغ بزرگی بود...
خداروشکر کسی صدایش را نشنید. وقتی سر از #سجده برداشت.حس میکرد سبک شده بود.چنان سبک که مثل #پر میماند که با نسیم خنکی که میوزید پرواز🕊 میکرد..
نماز عصرش را خواند. و برگشت.
فخری خانم و بقیه...
گوشه ای مشغول پچ پچ بودند. و طبق معمول نقل مجلسشان یوسف بود.
#آرامشی، با خواندن ذکر گرفته بود. رو به عمو کرد.
_عمو #بااجازتون، میخام، چند کلامی با ریحانه خانم حرف بزنم.😍
عمو لبخندی زد. ابرویش را بالا برد و با شوخ طبعی اش گفت:
_ #نخیر..! بذار یه ساعت دیگه.😉
_ #چشم، هرچی شما بگین☺️
بعد از صرف غذا...
همه نشسته بودند. ساعت ٣🕒 عصر بود. یوسف و ریحانه #باکمی_فاصله کنارهم، نشسته بودند.آقابزرگ شروع کرد.خواند جمله عربی را.
💞که بواسطه آن محرم میکرد یوسف و ریحانه را..
💞که بواسطه آن عاشق تر میکرد دوقلب بیقراری، که بعد ۴ماه به هم رسیده بودند...!
بعد از خواندن صیغه محرمیت..
فقط خانم بزرگ و آقابزرگ صلواتی فرستادند.😔 غیر از لبخندهای خانواده عمومحمد، بقیه بااخم😠 نشسته بودند.😔
ریحانه جعبه انگشتری را به یوسف داد. آروم گفت:
_این...خدمت شما..💍
یوسف با ناراحتی نگاهی به انگشتر کرد و گفت:
_مگه خوشتون نیامده بود؟😒
_وقتی ارزش داره که شما، خودتون..اینو..🙈
یوسف،لبخند پهنی زد...
تا اخر حرف دلبرش را خواند.جعبه را گرفت.به چشمان دلبرش #زل_زد و انگشتر عقیق را خودش دست ریحانه کرد.😍💍 ریحانه زیر نگاه یوسفش به ذوب شدن برابری میکرد.🙈
ریحانه_ممنونم از سلیقتون
_سلیقه ام..؟ منظورتون خودتونین دیگه؟!..😍 اون که بععله... سلیقم بیسته
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار