مجردان انقلابی
2.17K subscribers
10.9K photos
3.52K videos
306 files
1.13K links
ارسال پیام به مدیرکانال👇
@mojaradan_bot


کانال سیاسی #تا_نابودی_اسرائیل 👇
@siasi_mojaradan

#تبلیغات_مجردان درکانال 👇
@mojaradan_bot
Download Telegram
#پیام_ناشناس
سلام
ما همیشه کانال شما رو تبلیغ میکنیم
نه مجرد بودن جرمه
و نه انقلابی بودن!

البته قبول دارم ممکنه #جمع_مجردان_انقلابی روی هم, یکم موجبات خنده و تفریح برخی دوستان رو که تو این فضاها نیستن فراهم کنه 😂😂
ولی اولا
شاد کردن دل آدمها خودش خعلی ثواب داره 😏
نوبت خنده ی ما هم می رسه 😉
دوما
خبر داریم همونایی که در ظاهر میخندن 😂 وقتی مطالب جالب کانال شما رو میخونن 😳 یواشکی و مخفیانه و محرمانه میان عضو میشن!
چون در کنترل نفس، انتخاب صحیح و ملاک های درست انتخاب هیچ معیاری بدون ریسک تر، واقع بینانه تر و منطقی تر از معیار های اسلامی نیست!
شاید بعضیا به ظاهر انکار کنن ولی یواشکی عضو میشن و استفاده میکنن و سرییییییعن هم لفت میدن مبادا حین ارتکاب مشاهده شن😁😁😁😁
من 😶
جمع مجردان 😒
پلیس فتا 😏
الم یعلم بان الله یری...

من با تبادل #مخالف هستم
اصن یکی از جاذبه های کانال شما به اینه که تبادل ندارید
ولی اگر خواستید تبادل داشته باشید لطفا دقت کنید به محتوای کانال هایی که تبلیغ میکنین

از مطالب جالبتون سپاسگذارم
با قدرت ادامه بدید

@mojaradan
💟جمع مجردان انقلابی💟
✳️جواب ادمین:
نویسنده ا
ین متن توانمندی بالایی درادبیات نوشتاری مجازی دارد .
کانال مجذدان حاضر است ایشون رو جذب در تیم محتوایی کند.
درصورت علاقه آیدی خودرا برای ما ارسال کنید.
#تبلیغات_مجردان
🌸کانال آموزش‌های تخصصی
خانم #دکتر_همیز و خانم #پرتواعلم:

به #مادران و #دختران :

🔹 #مردشناسی (شوهر و پدر)
🔹تعامل با #مادرشوهر و خواهرشوهر
🔹آمادگی برای #ازدواج
🔹نداشتن #خواستگار
🔹تربیت و شناخت #جنسی دختر و پسر
🔹مواجهه با جنس #مخالف
👇👇
🆔 t.me/joinchat/AAAAAEdWCX_CbMg3TCm6eQ
#انچه_مجردان_باید_بدانند

#همتایی_اعتقادی

در بین همه #ملاکهای همتایی، همتایی اعتقادی مهمترین ملاک برای #ازدواج به شمار می رود. اگر دختر و پسر در اعتقادات به هم #نزدیک باشند ممکن است بتوانند با عدم همتایی در مسائل دیگر (البته به سختی) کنار بیایند اما اگر در اعتقادات #مخالف هم باشند و در بقیه مسائل به یکدیگر نزدیک باشند #احتمال تداوم در زندگی بسیار کم است.

🔸 مسأله اعتقادات #مشترک آنقدر مهم است که هرگز نباید به امید ایجاد #همتایی در آینده با کسی که هماهنگی اعتقادی ندارید، ازدواج کنید.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی

@mojaradan

❤️🍃❤️❤️🍃❤️
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_اول
🤔🔰 چطور #رضايت_والدين را براي ازدواج جلب کنيم؟


#ازدواج در ايران به معني پيوند دو نفر نيست، بلکه به معني 10، 20 يا حتي 50 نفر است! شما با #ازدواجتان دو خانواده (و در برخي مناطق کشور دو طايفه) را به هم پيوند مي زنيد و به همين دليل، #خانواده #سهم بزرگي در انتخاب و زندگي آينده دارد. آنقدر که اگر پدر و مادر #مخالف_ازدواج شما باشند، سايه اين #مخالفت همواره بر سر زندگي شما خواهد بود. پس چگونه #والدین را راضی کنیم ؟

🌟 1.اول از همه بگوييم که تهديد و #پرخاشگري و جنگ و دعوا به هيچ نتيجه اي نمي رسد و فقط آتش معرکه را بيشتر مي کند. بنابراين از #فکر قهرمان بازي بيرون بياييد و بيشتر تلاش کنيد در #سکوت و آرامش ماجرا را پيش ببريد.

🌟 2. با والدين تان صحبت کنيد. در #شرايطي آرام و منطقي و هر از چند گاهي بحث را پيش بکشيد و سعي کنيد #نظر مثبت شان را جلب کنيد.

#ادامه_دارد
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_دوم
🤔🔰 چطور #رضايت_والدين را براي ازدواج جلب کنيم؟


#ازدواج در ايران به معني پيوند دو نفر نيست، بلکه به معني 10، 20 يا حتي 50 نفر است! شما با ازدواجتان دو خانواده (و در برخي مناطق کشور دو طايفه) را به هم پيوند مي زنيد و به همين دليل، #خانواده سهم بزرگي در انتخاب و زندگي آينده دارد. آنقدر که اگر پدر و مادر #مخالف_ازدواج شما باشند، سايه اين مخالفت همواره بر سر زندگي شما خواهد بود. پس چگونه #والدین را راضی کنیم ؟


🌟 3.والدين شما، حتما دلايلي براي #مخالفت شان دارند. آنها را بشنويد و سعي کنيد #فارغ از شور و شوق عاشقي و هيجانات مقطعي، اين دلايل را تحليل کنيد. شايد واقعا حق با آنها باشد. مي توانيد اين دلايل را با فرد سومي که به بي طرفي او #اطمينان داريد در ميان بگذاريد و مشورت کنيد. اين فرد مي تواند دوست، استاد، #بزرگ فاميل يا مشاور باشد.

🌟 4.والدين گاهي به #خاطر بي اعتمادي به شما با انتخابتان مخالفت مي کنند چون فکر مي کنند به قدر کافي #بزرگ و عقل رس نشده ايد. در اين شرايط بايد دلايل خود را از انتخاب فرد مورد نظر #تشريح کنيد و به آنها ثابت کنيد که بزرگ و #قابل اعتماديد.


#ادامه_دارد....
#پایگاه_‌اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے حــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ بیست_وهشت روز موعود فرارسید.... ١٣ فروردین بود. خانواده عمو محمد زودتر رسیده بودند. و بعد کوروش خان. یاشار و سمیرا حاضر نشدند بیایند.یوسف گل🌼 و شیرینی🍰 خریده بود. یک دسته گل نرگس🌼😍خرید. شیرینی را به مادرش…
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ بیست_ونه
همه در سکوتی محض بودند....
کسی حرفی نمیزد.کوروش خان با خشم😠به یوسف زل زده بود. و بانگاهش به او می فهماند.
که اشتباه کرده این مهمانی را ترتیب داده..
که حسابش را خواهد رسید..
که اجازه نمیدهد به مراد دلش برسد...
که تلافی میکند...
گرچه خود کوروش خان..
حرفی نداشت برای این مهمانی. #مخالف_نبود. اما حالا که در شرایطش قرار گرفته بود، پشیمان شده بود.
آقابزرگ باید تیرخلاص را میزد.! رو به پسرش محمد کرد.
_ خب بابا نظرت چیه!؟ اگه راضی هستی بی پرده بگو. همه همدیگه رو میشناسیم. کسی غریبه بین ما نیس..!قراره یک عمر این دوتا جوون باهم زندگی کنن. نظر یوسف و ریحانه شرط اصلی ماجراست. اونو بعدا.. گرچه الانم مشخص شده.😊و همه تقریبا میدونیم. اما اول از همه باید تکلیف شما دوتا روشن بشه. هم کوروش و هم تو. خب چی میگی!
محمد_والا نمیدونم چی بگم آقاجون.حقیقت امر اینه من هیچ مشکلی با این ازدواج ندارم.
عمو محمد نگاهی به یوسف کرد.
_یوسف رو #میشناسم مث کف دستم ولی..
نگاه محمد به برادرش گره خورد.
محمد_ ولی نگران ارتباطم با #خان_داداش هس. اگه خان داداش مخالفه. تا راضی نشه منم راضی نیستم.
کوروش خان گره ابروهایش باز شد..نگاهی به برادرش کرد.اما چیزی نگفت.
آقابزرگ..
پسرش کوروش را فراخواند. درگوشه ای #خلوت. آرام و #مردانه سخن گفت. تا راه چاره ای پیدا کند.
خانم بزرگ..
نزد فخری خانم رفت. بااشاره طاهره خانم را فراخواند. که صحبت کند. شاید نرم میشد دل مادرشوهری که به این وصلت راضی نبود..!
مرضیه آرام درگوش ریحانه میخواند..
#بزرگی خدا را، #عظمت و #حکمت کارهای خدارا برایش میگفت. تا کمتر کند استرس😥 و غم😞 دل خواهر کوچکش را.
علی بلند شد و کنار یوسف نشست...
نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
@mojaradan
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
حـــــــــرمٺ_عشــق💞قسمـــٺ سی_وچهار
نیمه دوم اردیبهشت ماه بود..
تا ساعت ٨ همه آمده بودند.خانم بزرگ و آقابزرگ، محمد و کوروش خان با همسر و فرزندانشان.
علی از همه پذیرایی کرد..
وضعیت همه بهتر از جلسه اول بود.به جز یاشار😕 و سمیرا.
جلسه قبل فخری خانم مجلس را به هم زد. و این بار سمیرا عهد بسته بود به خودش، که نگذارد امشب به سرانجامی برسد
آقابزرگ شروع کرد...
مجلس را گرم کرد. دوست داشت برای نوه دردانه اش #سنگ_تمام بگذارد.
یوسف به 🌹۵گل رز قرمزی🌹 که باعشق خریده بود، خیره شده بود.
سمیرا بود و نقشه هایش..
با کارهایی که یوسف کرده بود کینه اش را بدل گرفته بود.
تمام بی محل کردن ها،
تمام بی توجهی هایش را از صبح مدام در ذهنش نگه داشته بود. پر و بال داده بود. که به وقتش که امشب بود. همه را نشان دهد.
چقدر خرج میکرد..
چقدر زحمت میکشید..
تا #برازنده باشد برای یوسف..
تا #تک باشد در مهمانی ها..
اما یوسف با او، هر بار #بی_تفاوت، برخورد میکرد.
#بارآخر را فراموش نمیکرد. چطور برایش ناز میکرد. چطور دوستان یاشار به او خیره شده بودند. اما یوسف عصبی شده بود..
تصمیمش را گرفته بود، که خراب کند همه چیز را،..
که برهم بزند مراسمی که یوسف، خون دل خورده بود...
تک تک حرکات یوسف و ریحانه را زیر نظر داشت چون ذره بین🔍 خوب دقت میکرد.
یک لحظه نگاه «یوسف و ریحانه» به هم گره خورد...👀💓👀سمیرا از فرصت استفاده کرد.
بلند رو به ریحانه گفت:
_واقعا که ریحانه.. اصلا ازت توقع نداشتم. بذار محرم بشین، بعد. تو که با نگاهت، برادرشوهرمو قورت دادی.!خجالت داره..!!
خندید، خودش تنهایی...
کمی بعد فخری خانم و یاشار، با او همراهی کردند...
ریحانه...
از خجالت آب شده بود.😞تا اخر مراسم حتی سرش را هم بلند نکرد.
نگاهش ساده بود بی هیچ حرفی. مگر زمان خاستگاری نباید نگاه میکرد..؟! #تاحالانگاهی_بینشان_نبود.!
اما حالا یوسفش آمده بود که او را بپسندد. همه میدانستند که هردو هم را میخواهند.
چرا این برداشت را سمیرا کرده بود.😔
سمیرا را نمیشناخت.درکی از تفسیر رفتارش نداشت.دلش شکست...😢
چند قطره اشکی روی روسری یاسی اش ریخت. 😔😢روسری ای که باهزار امید به مدل لبنانی بسته بود.🎀💎
از ابتدا دلش را #بخدا سپرده بود.حالا هم سکوت کرد در برابر بزرگتر ها. #بخاطرخدا. #معامله کرده بود با خدایش.
یوسف مدام...
عرق پیشانی و گردنش را پاک میکرد.😥😔با تمام وجود استرس را میچشید..
با بند بند انگشتانش اسماء الهی راصدا زد...
تک تک شهدایی را که در ذهن داشت به جلسه کشاند،..
اهلبیت(ع) را نیز...
زبانش خشک شده بود.
زیر نگاه تیز بین عمو بود. عمو آرام درگوشش گفت. جرعه ای شربت بنوشد.😊🍺 اما یوسف امتناع کرد.
آقابزرگ ناراحت از وضعیتی که پیش آمده بود.
_#همه_میدونستید که این جلسه خواستگاری هست. سرنوشت دوتا جوون قراره مشخص بشه..👈بار اول خونه من اومدید، هیچکس راضی نشد.!! 👈جلسه اول خاستگاری هم که با قهر و دعوا تموم شد..!!پس هنوز این دوتا #نتونستن حتی با هم حرف بزنن...! اگه کسی#مخالف بود، پس اصلا چرا اومد؟!
سمیرا و یاشار...
کنایه آقابزرگ را گرفته بودند. هردو بلند شدند.که قهر کنند.
اما آقابزرگ متوجه شد...
نمیخواست مجلس، این بارهم، بهم بخورد.عصایش را عمود گرفته بود. دستانش را روی عصا گذاشته بود.بااخم سریع انتهای عصایش را به زمین کوبید.
_بنشینید.! باهردوتون هستم.
سمیرا ناخواسته نشست...
اما یاشار غد بود. احترام سرش نمیشد. رو به سمیرا کرد. باعتاب فرمان داد 😠که از اینجا برویم. که اینجا جای ما نیست!
نگاههای پیروزمندانه سمیرا😏به ریحانه، شرمندگی یوسف💓😓 را بیشتر میکرد.
با رفتن یاشار و سمیرا جلسه دوم خاستگاری هم بهم خورد..
نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
@mojaradan