امروز باید
#عرفه را
به نیت مسلم ابن عقیل خواند؛
شاید همان لحظه هایی که حسین
دعای #بندگی را بر لب زمزمه میکرد...
.
مسلم
#شهید ِ بی صفتی!
کوفیان شد...
امروز روز شهادت مسلم ابن عقیل
#سفیر_عشقی که؛
تکه تکه اش!
بازیچه ی دست #کوفیان شد...
🆔 @mojaradan
#عرفه را
به نیت مسلم ابن عقیل خواند؛
شاید همان لحظه هایی که حسین
دعای #بندگی را بر لب زمزمه میکرد...
.
مسلم
#شهید ِ بی صفتی!
کوفیان شد...
امروز روز شهادت مسلم ابن عقیل
#سفیر_عشقی که؛
تکه تکه اش!
بازیچه ی دست #کوفیان شد...
🆔 @mojaradan
مجردان انقلا✌بی
ممنون از همه اعضا که برای کانال مجردان تبلیغات میکنند.🌹🌹 تعداد کانال یکی یکی داره زیاد میشه😊😊😊😊
#فکه
بسم الله...
.
چه کسی گفته ما با جــوانی کردن مخالفیم؟!
ما هم اعتقاد داریم که انسان باید جــوانی کند...
از جوانی خود استفاده کند و #لــذت ببرد...
.
آری جــوان "باید" از ترکِ #گناه لــذت بـبرد...
.
جـوان باید از #علم آمــوزی لذت بـبرد...
.
جوان باید لذتِ #پاکدامنی؛
لذت #ازدواج در سنِ پایین(با هزارجـور سختی از نظر مالی و تحصیلی) را بچشــد...
.
جــوان بایـد از لذتِ #هیاتی بـودن بهـره ببـرد...
.
جــوان باید طعــم شیریـن #خدایی بـودن را بچشــد...
.
اصلا اگـر جوان لذت نبـرد چـه کسی لذت ببرد؟!
انسـان بایــد طعــمِ لذت بخـش آواره بــودن در خاک هـای #شلمچه و #طلائیه را در #جوانی بچشـد...
.
انسان باید طعم شیرینِ #آهنگ گـوش نکردن و مو سپید کــردن با ذکـر #حسین را در جـوانی بچشد...
.
انسان بایـد طعـم همچـون #عسلِ قرائـت روزانـه ی #قرآن را در جـوانی بچشـد...
.
طعمِ #نماز های مستحبی...
طعمِ #مسجدی بـودن را در جـوانی بچشـد...
.
طعـم شیرین روزه ی #مستحبی در جــوانی لذت بخـش اسـت...
با #تسبیح ذکـر گفتن در جـوانی زیباست...
.
چقـــدر شیرین اسـت در جــوانی #بندگی کـردن...
این شیرینی آنقــدر غیرقابـلِ وصـف اسـت کـه تا از آن ننـوشی حتـی نمیتوانـی طعمـش را تصــور کنی...
.
.
پ.ن ۱:
آدم #نابینا سقف آرزوهـاش داشتنه بیناییه "بـرای انجام کارهای روزمره"...
بـرای نابینا نمیشه از لذتِ نگــاه کـردن بـ مناظـر زیبای #طبیعت گفـت...
کــسی کـه سقفِ لذتـاش #گناه و آلودگیه خـودشم بخـواد نمیتونـه بفهمـه لذت بندگـی چـه طعمی داره ؛ تقصیـری هـم نداره ، چـون با گناه خودشو کر و کـور کرده...
.
پ.ن۲:
در جوانی پاک بودن شیوه ی پیغمبریست
ورنه هـر گبـری به پیری میشود پرهیزگـار...
#نشردهید
#نشرهمگانی
🆔 @mojaradan👈
💟پایگاه جوانان انقلابی💟
بسم الله...
.
چه کسی گفته ما با جــوانی کردن مخالفیم؟!
ما هم اعتقاد داریم که انسان باید جــوانی کند...
از جوانی خود استفاده کند و #لــذت ببرد...
.
آری جــوان "باید" از ترکِ #گناه لــذت بـبرد...
.
جـوان باید از #علم آمــوزی لذت بـبرد...
.
جوان باید لذتِ #پاکدامنی؛
لذت #ازدواج در سنِ پایین(با هزارجـور سختی از نظر مالی و تحصیلی) را بچشــد...
.
جــوان بایـد از لذتِ #هیاتی بـودن بهـره ببـرد...
.
جــوان باید طعــم شیریـن #خدایی بـودن را بچشــد...
.
اصلا اگـر جوان لذت نبـرد چـه کسی لذت ببرد؟!
انسـان بایــد طعــمِ لذت بخـش آواره بــودن در خاک هـای #شلمچه و #طلائیه را در #جوانی بچشـد...
.
انسان باید طعم شیرینِ #آهنگ گـوش نکردن و مو سپید کــردن با ذکـر #حسین را در جـوانی بچشد...
.
انسان بایـد طعـم همچـون #عسلِ قرائـت روزانـه ی #قرآن را در جـوانی بچشـد...
.
طعمِ #نماز های مستحبی...
طعمِ #مسجدی بـودن را در جـوانی بچشـد...
.
طعـم شیرین روزه ی #مستحبی در جــوانی لذت بخـش اسـت...
با #تسبیح ذکـر گفتن در جـوانی زیباست...
.
چقـــدر شیرین اسـت در جــوانی #بندگی کـردن...
این شیرینی آنقــدر غیرقابـلِ وصـف اسـت کـه تا از آن ننـوشی حتـی نمیتوانـی طعمـش را تصــور کنی...
.
.
پ.ن ۱:
آدم #نابینا سقف آرزوهـاش داشتنه بیناییه "بـرای انجام کارهای روزمره"...
بـرای نابینا نمیشه از لذتِ نگــاه کـردن بـ مناظـر زیبای #طبیعت گفـت...
کــسی کـه سقفِ لذتـاش #گناه و آلودگیه خـودشم بخـواد نمیتونـه بفهمـه لذت بندگـی چـه طعمی داره ؛ تقصیـری هـم نداره ، چـون با گناه خودشو کر و کـور کرده...
.
پ.ن۲:
در جوانی پاک بودن شیوه ی پیغمبریست
ورنه هـر گبـری به پیری میشود پرهیزگـار...
#نشردهید
#نشرهمگانی
🆔 @mojaradan👈
💟پایگاه جوانان انقلابی💟
❤ #حدیث_روز ❤
#بندگی🤔
🌸امام حسن مجتبی(ع)
هر که خدا را بندگی کند، خدا همه چیز را بنده ی او گرداند.💛🙏
📔تنبیه الخواطر؛ 2:108
👉 @mojaradan
#بندگی🤔
🌸امام حسن مجتبی(ع)
هر که خدا را بندگی کند، خدا همه چیز را بنده ی او گرداند.💛🙏
📔تنبیه الخواطر؛ 2:108
👉 @mojaradan
مجردان انقلا✌بی
♻️میگن هرمجردی رفته تو این کانال زودی متاهل شده☺️ متاهل ها هم دل نمیکنن ازکانالش😍 آنقدر که بدردشون میخوره😉 #ادمین_نوشت https://telegram.me/joinchat/AAAAAD2UlhQJAiJQJtbk9w جوین شوتاتبلیغ پاک نشده😨
#عملیات_مشترک
#آتش_به_اختیار
🤔عایا وقت آن نرسیده که اعضای کانال،
تیم محتوایی را کمک کنند تا کارشان بهتر دیده شود⁉️ #حمایت
😐عایا وقت آن نرسیده است که فکری به حال اعضای کانال کنیم⁉️ #تبلیغات
😡عایا وقت آن نرسیده است که دست چهارتا جوون رو بگیریم بیاریم شون توراه⁉️ #دعوت
⁉️تاکی میخواهید یکجا نشین باشید😊 #بی_تفاوتی
♻️تصمیم بگیرید از آلان به بعد موثر باشید👌 #اثربخشی
⚜از هیچ کس هم در بابت انجام کار خیر خجالت نکشید😚✊ #اعتمادبنفس
❌خدا خجالتی هاو بی تفاوت ها را دوس ندارد ☝️ #بندگی
امابعد👏👏👏
💠به پاس قدردانی از زحمات تیم زحمتکش کانال مجردان انقلابی💐
و همچنین حمایت از #کارفرهنگی_تمیز💐
👈وبه نیابت از همه کسایی که دوس دارن تو این کانال باشن و الان بی خبر ازچنین فضایی هستند😔
📣📣📣همه باهم همنفس و همقدم میشویم و دست به دست هم میدهیم
و پست بالا را که پست تبلیغی کانال هست را بین گروه ها و کانتکت های خود انتشار میدهیم🔊🔊
#هرکه_سهمش_بیش_اجرش_بیشتر
#ان_شالله_ازاین_حرکت_نتیجه_مثبت_بگیریم
با رمز زیبای💎یا جواد الائمه ادرکنی 💎
این عملیات مشترک را آغاز میکنیم👌
#یاجوادالائمه_ادرکنی
@mojaradan
#آتش_به_اختیار
🤔عایا وقت آن نرسیده که اعضای کانال،
تیم محتوایی را کمک کنند تا کارشان بهتر دیده شود⁉️ #حمایت
😐عایا وقت آن نرسیده است که فکری به حال اعضای کانال کنیم⁉️ #تبلیغات
😡عایا وقت آن نرسیده است که دست چهارتا جوون رو بگیریم بیاریم شون توراه⁉️ #دعوت
⁉️تاکی میخواهید یکجا نشین باشید😊 #بی_تفاوتی
♻️تصمیم بگیرید از آلان به بعد موثر باشید👌 #اثربخشی
⚜از هیچ کس هم در بابت انجام کار خیر خجالت نکشید😚✊ #اعتمادبنفس
❌خدا خجالتی هاو بی تفاوت ها را دوس ندارد ☝️ #بندگی
امابعد👏👏👏
💠به پاس قدردانی از زحمات تیم زحمتکش کانال مجردان انقلابی💐
و همچنین حمایت از #کارفرهنگی_تمیز💐
👈وبه نیابت از همه کسایی که دوس دارن تو این کانال باشن و الان بی خبر ازچنین فضایی هستند😔
📣📣📣همه باهم همنفس و همقدم میشویم و دست به دست هم میدهیم
و پست بالا را که پست تبلیغی کانال هست را بین گروه ها و کانتکت های خود انتشار میدهیم🔊🔊
#هرکه_سهمش_بیش_اجرش_بیشتر
#ان_شالله_ازاین_حرکت_نتیجه_مثبت_بگیریم
با رمز زیبای💎یا جواد الائمه ادرکنی 💎
این عملیات مشترک را آغاز میکنیم👌
#یاجوادالائمه_ادرکنی
@mojaradan
#تلنگر🤔
✍ایمانت که ضعیف شد...
👈کمتر گذرت به #مسجد می خورد....
دعایت...برایت....باور نیست....!
در قرارهایت، بی قراری!
👈می شوی منهای خودشناسی....
منهای خداشناسی!!!
✍ایمانت که ضعیف شد....
شیطان می نشیند وَر دلت و شروع می کند به پچ پچ هایی که کم کمَک تو را #غافل از احوال خویش می کند...
بازیچه اش می شوی...
و گاهی حتی خودت، خودت را دودستی می دهی به دستانش....
👈 کم کم، رنگ بندگی ات، کم رنگ می شود...
دیگر گوش دلت به صدای اذان حساس نیست...
فرقی نمی کند به حالت، این حق الله است یا حق الناس...
👈احکام چطور اجرا می شود!
👈حرف از دین شود....
می شوی علامت سکوت!
👈 سرگرم، سرگرمی های دنیا، مسیرت هم عوض می شود...
👈ارزشهایت را اشتباه می گیری...
تازه می شوی استاد توهمات بندگی
دلایل من درآوردی
توجیه های بی اساس
می شوی قهرمان اینکه مشکل از جای دیگریست و تو خوبی!
👈آدمی تو، پر از شک و شبهه می شود....
حالا حتی دستانت روی هر چیزی کلیک می کند...
و پلک چشمانت دگر خاموش نمی نشنند روی هم....
👈حیا رنگ می بازد....
در بندگی ات، #دودل می شوی!
✍ایمانت که ضعیف شد.....
اولین چیزی که دم در خانه دلت می نشیند #ناامیدی ست....
ناامیدی از همه چیز....
از اینکه حتی خدا هم دوروبرت نیست....
و هرجا که خواستی برگردی
تو را ترس و وحشت فراگرفت....
✍ ایمانت که ضعیف شد تمام مسیرها برایت، کوچه پس کوچه می شود....
👈می شوی قلدر خواسته هایت...
هرچه دلم خواست...هرچه خواستم...
برای خودت...تا بینهایت....دغدغه مند می شوی....
راحت حرف می زنی....
راحت قدم بر می داری....
راحت اقدام می کنی....
کاری هم نداری...این کارت به که بربخورد و درست است اصلا؟!
👈 یک زمانی....آن زمانی که ایمانت قوی بود... #احتیاط می کردی....
شیطان اگر می خواست لب تر کند...
پیش از آن، تو گوشهایت را می گرفتی....
👈 حرف، حرف خدا بود....
آن زمان، تو #عاشق بودی....
(و میدانستی :عاشقان گوش دلشان فقط به عشق شان هست....)
👈دلت قرص بود که خدا پشت آدمی را خالی نمی کند هرگز....
✍ ایمانت که ضعیف شد....
منفعت طلب شدی....
پایت را در جاپاهایی که حتی مال دیگری بود، محکم کردی!
به قول دلت... مثلا زرنگ شدی...دنیادیده!!!
✍ ایمانت که ضعیف شد #نمازت از اول وقت جا ماند....
شد ادا در وقت قضا!
👈جای آن همه معارف و انس با دعا...
سرگرم چت های دوستانه شدی....
✍ ایمانت که ضعیف شد....
دنبال لذت هایی بودی که حال دلت را موقتی سروسامان می داد اما....
تو همان بودی که خدا جور دیگری روی تو #حساب می کرد...
👈اگر کمی خودت، به حال خودت می رسیدی....
#مراقب بودی!
👈اگر روی بندگی ات قرص و محکم می ایستادی و در این راه فی سبیل الله، کم نمی آوردی....
ایمان تو ضعیف نمی شد هرگز....
گاهی فقط خودت به داد خودت می رسی....
این #بندگی راه نشان دادن توانستن توست....
کم کاری نکن...
چه کسی می داند...شاید...
تو عزیزترین بنده ی اویی....
عاشق(بنده) که باشی...
خدا با توست... تو چرا با دیگری؟!
✍ مراقب ایمانت باش!
خیلی ها، وقتی ایمانشان ضعیف شد...
با خدا هم در افتادند...‼️‼️
(استغفرالله)
❣ @mojaradan
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••
✍ایمانت که ضعیف شد...
👈کمتر گذرت به #مسجد می خورد....
دعایت...برایت....باور نیست....!
در قرارهایت، بی قراری!
👈می شوی منهای خودشناسی....
منهای خداشناسی!!!
✍ایمانت که ضعیف شد....
شیطان می نشیند وَر دلت و شروع می کند به پچ پچ هایی که کم کمَک تو را #غافل از احوال خویش می کند...
بازیچه اش می شوی...
و گاهی حتی خودت، خودت را دودستی می دهی به دستانش....
👈 کم کم، رنگ بندگی ات، کم رنگ می شود...
دیگر گوش دلت به صدای اذان حساس نیست...
فرقی نمی کند به حالت، این حق الله است یا حق الناس...
👈احکام چطور اجرا می شود!
👈حرف از دین شود....
می شوی علامت سکوت!
👈 سرگرم، سرگرمی های دنیا، مسیرت هم عوض می شود...
👈ارزشهایت را اشتباه می گیری...
تازه می شوی استاد توهمات بندگی
دلایل من درآوردی
توجیه های بی اساس
می شوی قهرمان اینکه مشکل از جای دیگریست و تو خوبی!
👈آدمی تو، پر از شک و شبهه می شود....
حالا حتی دستانت روی هر چیزی کلیک می کند...
و پلک چشمانت دگر خاموش نمی نشنند روی هم....
👈حیا رنگ می بازد....
در بندگی ات، #دودل می شوی!
✍ایمانت که ضعیف شد.....
اولین چیزی که دم در خانه دلت می نشیند #ناامیدی ست....
ناامیدی از همه چیز....
از اینکه حتی خدا هم دوروبرت نیست....
و هرجا که خواستی برگردی
تو را ترس و وحشت فراگرفت....
✍ ایمانت که ضعیف شد تمام مسیرها برایت، کوچه پس کوچه می شود....
👈می شوی قلدر خواسته هایت...
هرچه دلم خواست...هرچه خواستم...
برای خودت...تا بینهایت....دغدغه مند می شوی....
راحت حرف می زنی....
راحت قدم بر می داری....
راحت اقدام می کنی....
کاری هم نداری...این کارت به که بربخورد و درست است اصلا؟!
👈 یک زمانی....آن زمانی که ایمانت قوی بود... #احتیاط می کردی....
شیطان اگر می خواست لب تر کند...
پیش از آن، تو گوشهایت را می گرفتی....
👈 حرف، حرف خدا بود....
آن زمان، تو #عاشق بودی....
(و میدانستی :عاشقان گوش دلشان فقط به عشق شان هست....)
👈دلت قرص بود که خدا پشت آدمی را خالی نمی کند هرگز....
✍ ایمانت که ضعیف شد....
منفعت طلب شدی....
پایت را در جاپاهایی که حتی مال دیگری بود، محکم کردی!
به قول دلت... مثلا زرنگ شدی...دنیادیده!!!
✍ ایمانت که ضعیف شد #نمازت از اول وقت جا ماند....
شد ادا در وقت قضا!
👈جای آن همه معارف و انس با دعا...
سرگرم چت های دوستانه شدی....
✍ ایمانت که ضعیف شد....
دنبال لذت هایی بودی که حال دلت را موقتی سروسامان می داد اما....
تو همان بودی که خدا جور دیگری روی تو #حساب می کرد...
👈اگر کمی خودت، به حال خودت می رسیدی....
#مراقب بودی!
👈اگر روی بندگی ات قرص و محکم می ایستادی و در این راه فی سبیل الله، کم نمی آوردی....
ایمان تو ضعیف نمی شد هرگز....
گاهی فقط خودت به داد خودت می رسی....
این #بندگی راه نشان دادن توانستن توست....
کم کاری نکن...
چه کسی می داند...شاید...
تو عزیزترین بنده ی اویی....
عاشق(بنده) که باشی...
خدا با توست... تو چرا با دیگری؟!
✍ مراقب ایمانت باش!
خیلی ها، وقتی ایمانشان ضعیف شد...
با خدا هم در افتادند...‼️‼️
(استغفرالله)
❣ @mojaradan
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••
#بندگی
اعمال شب و روز عید مبعث
(روزه روز مبعث از چهار روز برتر سال است)
#التماس_دعا ☺️🙏💐
#عیدی_همهمون_اربعین_کربلا_دونفره😉
@mojaradan
اعمال شب و روز عید مبعث
(روزه روز مبعث از چهار روز برتر سال است)
#التماس_دعا ☺️🙏💐
#عیدی_همهمون_اربعین_کربلا_دونفره😉
@mojaradan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
#راه_نچات_از_شر_شبطان
🔴 دو راه نجات از شر شیطان داریم
#بندگی
#سجده
#دعا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#راه_نچات_از_شر_شبطان
🔴 دو راه نجات از شر شیطان داریم
#بندگی
#سجده
#دعا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
حـــــــــرمٺ_عشــق قسمـــٺ دوازده
نزدیک ظهر بود...
خانم بزرگ در آشپزخانه...
مشغول آماده کردن سفره ناهار بود. آقا بزرگ و یوسف درحیاط حرفهایی میزدند که مردانه بود. و خانم بزرگ خوب این را درک میکرد.
پیچ رادیو قدیمی را باز کرد...
نوای روحبش کلام الله در خانه پیچید.
آقابزرگ و یوسف به سمت حوض کوچک وسط حیاط رفتند، برای وضو.✨
خانم بزرگ وضو گرفته از آشپزخانه بیرون آمد،...
سجاده ها را از روی طاقچه برداشت. نزدیک ورودی حیاط رو به آقابزرگ گفت:
_آقاجلال،.. سجاده رو بیارم براتون حیاط، یا میاین داخل!؟😊
آقا بزرگ با #لحن_شیرینی گفت:
_شما کجا میخونی..؟! هرجا هسی برا منم سجاده رو همون جا بذار😊❤️
خانم بزرگ_هوا سرد نیست؟!😊
_نه،اصلا اسفند شده، ولی مثل بهاره!😊👌
خانم بزرگ بود و زانو دردش...
میز و صندلی مخصوصی،آقابزرگ برایش تهیه کرده بود،..تا در نماز، از زانودرد در امان باشد. و گوشه ایوان گذاشته بود.
💫مخصوص نماز هایی که #دونفره میخواندند.💫
به سمت میزش رفت.سجاده خودش را گذاشت. کمی جلوتر سجاده آقابزرگ را پهن کرد.سجاده ای که برای مهمان گذاشته بود، کنارش پهن کرد تا یوسف روی آن نماز گذارد.
مقنعه اش را سرکرد...
چادرش را پوشید. 💚عطر خوشی💚 در هوا پیچید. که ادمی را مست میکرد.
این همان #عطرتربتی😢 بود که مادرش به او بخشیده بود. و حالا همچنان او را نگه داشته بود.
آقابزرگ وضو گرفته،...
آستین پیراهنش را به پایین میکشید. و به سمت سجاده ای که خانم بزرگ انداخته بود آمد.
_به به.. به به...عجب عطری #خاتون_جان.😢
قطره اشکی سمج از گوشه چشمش چکید.😢 گرچه سریع پاکش کرد. اما یوسف و خاتون هردو دیدند.
با لحن آرامی گفت:
_خیلی خوب کاری کردی اومدی بیرون. از کجا فهمیدی نماز اینجا بیشتر به من میچسبه؟!😊
خانم بزرگ لبخندی زد.☺️❤️ و چیزی نگفت.
یوسف سجاده اش را جمع کرد،...
انگار که دلخور شده بود.ترجیح میداد تنهایی نماز بخواند. هم خلوت عارفانه و عاشقانه شان را به هم نمیزد! و هم راحت تر با خدایش حرف میزد.
_بااجازتون من میرم داخل میخونم.
خانم بزرگ خواست حرفی بزند تا دلجویی کند، اما آقابزرگ سریع گفت:
_باشه بابا جان هرجور راحتی
آقابزرگ کلاه سفیدی که یادگار حج بود را روی سرش گذاشت،...
عبایش را انداخت، و شروع کرد به اذان و اقامه گفتن.هراز گاهی به #بهانه صاف کردن آستین لباسش #نگاهی به همسرش میکرد.💞👌
اذان و اقامه شان تمام شده بود... دستهایشان را بالا بردند. و خواندند ۴ رکعت نماز جماعتی که سجده هایش با هق هق آقابزرگ😭 و ریزش اشک های بی پایان خانم بزرگ 😭همراه بود.
یوسف گیج بود،...😢😥
حال خودش را نمیدانست. وارد پذیرایی شد، پشت پنجره به تماشای زوجی👀💞 بود که بعد از گذشت نزدیک ۶٠ سال😯 از زندگی مشترکشان #همچنان_دلداده اند.
💎باید #آقابزرگ را #الگو قرارمیداد.💎
✨چقدر زیبا #بندگی میکرد.
✨چقدر زیبا #همسرداری میکرد.
✨و چقدر زیبا با بهترین لحن ممکن #تشکر میکرد.
یوسف، سرش را پایین انداخت.
خانه فقط دو اتاق داشت. راهش را کج کرد به سمت اتاق میهمان.در رابست.
چنان در فکر بود که حواسش نبود، جهت قبله را اشتباه کرده،😞چند دقیقه ای فکر کرد، سجاده را چرخاند بسمت راست، ایستاد، اما نای ایستادن نداشت،
اینجا کسی نبود..بی نامحرم، بی واسطه، خودش بود و محبوب، خودش بود و معبود...آرام روی زمین نشست....
زانوانش را در بغل گرفت، سرش را روی دستانش گذاشت، و آرام آرام اشکهایش جاری میشد.😣😭
حس کرد صدایی از بیرون می آید،..
حتما خلوت عاشقانه و عارفانه شان تمام شده بود. به خودش آمد....بلند شد تا نماز گذارد.
هنوز تکبیر نگفته بود که آقابزرگ با خنده در زد.
_یوسف باباجان..!😁نمازت رو خوندی بیا ناهار، فقط زود بیا، تو رو نمیدونم، ولی #دستپخت_خاتون ترمز من یکی رو که بریده😁😋
بالبخند☺️ از #جمله_شیرین_آقابزرگ نماز را شروع کرد.
سرش را از سجده برداشت...
نمازش تمام شده بود، اما درد دلهایش نه، روی دوزانو نشست،تسبیح فیروزه ای را برداشت.ذکر تسبیحات را میگفت، سجاده را جمع کرد.در را باز کرد.
با تسبیح وارد پذیرایی شد....
با صحنه ای که دید چنان ذوقی😍در دلش بوجود آمد که نتوانست آن را بروز ندهد.
آقابزرگ و خانم بزرگ #کنارهم،..روی#زمین، مقابلشان سفره ای #ساده، اما #صمیمی،پهن بود...
☺️😍عطر دلپذیر دستپخت خانم بزرگ شیرین پلو با قیمه، که #آقابزرگ_عاشق_این_غذابود.
نزد یوسف که نوه شان بود، چنان آرام باهم حرف میزدند، که گویی #تازه به هم رسیده اند.🙈
یوسف_عجب غذایی خانم جون..!! دستتون درد نکنه..! هوووووم....😋شیرین پلو با قیمه😍👏
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
@mojaradan
حـــــــــرمٺ_عشــق قسمـــٺ دوازده
نزدیک ظهر بود...
خانم بزرگ در آشپزخانه...
مشغول آماده کردن سفره ناهار بود. آقا بزرگ و یوسف درحیاط حرفهایی میزدند که مردانه بود. و خانم بزرگ خوب این را درک میکرد.
پیچ رادیو قدیمی را باز کرد...
نوای روحبش کلام الله در خانه پیچید.
آقابزرگ و یوسف به سمت حوض کوچک وسط حیاط رفتند، برای وضو.✨
خانم بزرگ وضو گرفته از آشپزخانه بیرون آمد،...
سجاده ها را از روی طاقچه برداشت. نزدیک ورودی حیاط رو به آقابزرگ گفت:
_آقاجلال،.. سجاده رو بیارم براتون حیاط، یا میاین داخل!؟😊
آقا بزرگ با #لحن_شیرینی گفت:
_شما کجا میخونی..؟! هرجا هسی برا منم سجاده رو همون جا بذار😊❤️
خانم بزرگ_هوا سرد نیست؟!😊
_نه،اصلا اسفند شده، ولی مثل بهاره!😊👌
خانم بزرگ بود و زانو دردش...
میز و صندلی مخصوصی،آقابزرگ برایش تهیه کرده بود،..تا در نماز، از زانودرد در امان باشد. و گوشه ایوان گذاشته بود.
💫مخصوص نماز هایی که #دونفره میخواندند.💫
به سمت میزش رفت.سجاده خودش را گذاشت. کمی جلوتر سجاده آقابزرگ را پهن کرد.سجاده ای که برای مهمان گذاشته بود، کنارش پهن کرد تا یوسف روی آن نماز گذارد.
مقنعه اش را سرکرد...
چادرش را پوشید. 💚عطر خوشی💚 در هوا پیچید. که ادمی را مست میکرد.
این همان #عطرتربتی😢 بود که مادرش به او بخشیده بود. و حالا همچنان او را نگه داشته بود.
آقابزرگ وضو گرفته،...
آستین پیراهنش را به پایین میکشید. و به سمت سجاده ای که خانم بزرگ انداخته بود آمد.
_به به.. به به...عجب عطری #خاتون_جان.😢
قطره اشکی سمج از گوشه چشمش چکید.😢 گرچه سریع پاکش کرد. اما یوسف و خاتون هردو دیدند.
با لحن آرامی گفت:
_خیلی خوب کاری کردی اومدی بیرون. از کجا فهمیدی نماز اینجا بیشتر به من میچسبه؟!😊
خانم بزرگ لبخندی زد.☺️❤️ و چیزی نگفت.
یوسف سجاده اش را جمع کرد،...
انگار که دلخور شده بود.ترجیح میداد تنهایی نماز بخواند. هم خلوت عارفانه و عاشقانه شان را به هم نمیزد! و هم راحت تر با خدایش حرف میزد.
_بااجازتون من میرم داخل میخونم.
خانم بزرگ خواست حرفی بزند تا دلجویی کند، اما آقابزرگ سریع گفت:
_باشه بابا جان هرجور راحتی
آقابزرگ کلاه سفیدی که یادگار حج بود را روی سرش گذاشت،...
عبایش را انداخت، و شروع کرد به اذان و اقامه گفتن.هراز گاهی به #بهانه صاف کردن آستین لباسش #نگاهی به همسرش میکرد.💞👌
اذان و اقامه شان تمام شده بود... دستهایشان را بالا بردند. و خواندند ۴ رکعت نماز جماعتی که سجده هایش با هق هق آقابزرگ😭 و ریزش اشک های بی پایان خانم بزرگ 😭همراه بود.
یوسف گیج بود،...😢😥
حال خودش را نمیدانست. وارد پذیرایی شد، پشت پنجره به تماشای زوجی👀💞 بود که بعد از گذشت نزدیک ۶٠ سال😯 از زندگی مشترکشان #همچنان_دلداده اند.
💎باید #آقابزرگ را #الگو قرارمیداد.💎
✨چقدر زیبا #بندگی میکرد.
✨چقدر زیبا #همسرداری میکرد.
✨و چقدر زیبا با بهترین لحن ممکن #تشکر میکرد.
یوسف، سرش را پایین انداخت.
خانه فقط دو اتاق داشت. راهش را کج کرد به سمت اتاق میهمان.در رابست.
چنان در فکر بود که حواسش نبود، جهت قبله را اشتباه کرده،😞چند دقیقه ای فکر کرد، سجاده را چرخاند بسمت راست، ایستاد، اما نای ایستادن نداشت،
اینجا کسی نبود..بی نامحرم، بی واسطه، خودش بود و محبوب، خودش بود و معبود...آرام روی زمین نشست....
زانوانش را در بغل گرفت، سرش را روی دستانش گذاشت، و آرام آرام اشکهایش جاری میشد.😣😭
حس کرد صدایی از بیرون می آید،..
حتما خلوت عاشقانه و عارفانه شان تمام شده بود. به خودش آمد....بلند شد تا نماز گذارد.
هنوز تکبیر نگفته بود که آقابزرگ با خنده در زد.
_یوسف باباجان..!😁نمازت رو خوندی بیا ناهار، فقط زود بیا، تو رو نمیدونم، ولی #دستپخت_خاتون ترمز من یکی رو که بریده😁😋
بالبخند☺️ از #جمله_شیرین_آقابزرگ نماز را شروع کرد.
سرش را از سجده برداشت...
نمازش تمام شده بود، اما درد دلهایش نه، روی دوزانو نشست،تسبیح فیروزه ای را برداشت.ذکر تسبیحات را میگفت، سجاده را جمع کرد.در را باز کرد.
با تسبیح وارد پذیرایی شد....
با صحنه ای که دید چنان ذوقی😍در دلش بوجود آمد که نتوانست آن را بروز ندهد.
آقابزرگ و خانم بزرگ #کنارهم،..روی#زمین، مقابلشان سفره ای #ساده، اما #صمیمی،پهن بود...
☺️😍عطر دلپذیر دستپخت خانم بزرگ شیرین پلو با قیمه، که #آقابزرگ_عاشق_این_غذابود.
نزد یوسف که نوه شان بود، چنان آرام باهم حرف میزدند، که گویی #تازه به هم رسیده اند.🙈
یوسف_عجب غذایی خانم جون..!! دستتون درد نکنه..! هوووووم....😋شیرین پلو با قیمه😍👏
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
@mojaradan