❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
81.3K subscribers
34.4K photos
3.67K videos
1.58K files
6.13K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_925 لرز بدی به بدنم میفته.. سروش آروم دستم رو میگیره و میگه: چته ترنم؟ -یهو سردم شد…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_926

نگاهی به اطراف میندازم... حس میکنم با این خونه و آدماش غریبه ام... خونه ی مهران و ماندانا رو به این خونه ترجیح میدم.. نمیدونم
چرا؟... واقعا نمیدنم چرا؟...همه ی سعیم رو میکنم و آرزو میکنم من مثله آدمای این خونه نباشم
مدام زیر لب تکرار میکنم: ترنم تو میتونی.. آره تو موفق میشی
سروش آروم کنار گوشم زمزمه میکنه: آره.. تو میتونی خانمی... مطمئن باش
تو همین موقع در ورودی باز میشه و طاها با سرعت از خونه بیرون میاد
طاها: ترنم اومدی؟
خیلی سخته لبخندم رو روی لبام حفظ کنم... حس میکنم بیشتر از لبخند به دهن کجی شباهت داره.. فقط سری تکون میدم
لبخند مهربونی تحویلم میده و محکم بغلم میکنه
طاها: ممنونم ازت ترنم... به خدا نوکرتم... خیلی دوستت دارم.. خیلی زیاد
هیچی نمیگم فقط بی حرکت تو آغوشش میمونم... با تمام تلاشی که میکنم دستام باهام همراهی نمیکنند و دور کمر طاها حلقه نمیشن... یعنی واقعا سنگدل شدم؟
آروم من رو از آغوشش بیرون میاره و غمگین نگام میکنه
طاها: میدونستم که نمیتونی بد باشم... مطمئن بودم
دلم داره از هجوم حرفایی که نمیتونم بزنم منفجر میشه... حتی اشکم هم سرازیر نمیشه.. انگار سروش متوجه ی حالم میشه چون میگه: بهتره بریم داخل
طاها تازه به خودش میاد و میگه: آره.. آره.. حق با توهه سروش.. از بس خوشحالم نمیدونم دارم چیکار میکنم
دست من رو آروم تو دست میگیره و همراه خودش میکشه... نگام به دستاش میفته که آروم دور مچ دستم حلقه شده... بارها از همین دستا کتک خوردم.. چطور میتونم صاحب این دستا رو ببخشم
من و طاهر جلوتر از سروش حرکت مینیم و سروش هم آروم آروم پشت سرمون میاد... همینکه وارد سالن میشم نگاهم به زن عمو میفته... سروش که الان دقیقا کنارم واستاده با دیدن زن عموم اخماش تو هم میره و خشن به طاها نگاه میکنه
زن عمو هنوز من رو ندیده چون پشتش به منه
طاها آروم کنار گوشم زمزمه میکنه: تو این مدت زن عمو مراقب مامان بود
فقط سرمو تکون میدمو هیچی نمیگم
سروش با عصبانیت میگه: طاها قرارمون این نبود... تو گفتی ترنم فقط به دیدن مامان و بابات بیاد
طاها: سروش باور کن زن عمو تازه اومده... تو این مدت برای درست کردن شام و نهار یا زن عمو یا خاله به خونمون میومدن
سروش میخواد چیزی بگه که بی حوصله میگم: مهم نیست

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻