#نقل_قول
⛓ زندانی:
هی کتابدار ، این کتاب رو داری؟
🛒 کتابدار:
نه ، ولی نویسنده اش رو داریم!
@Man_az_baraye_digaran
⛓ زندانی:
هی کتابدار ، این کتاب رو داری؟
🛒 کتابدار:
نه ، ولی نویسنده اش رو داریم!
@Man_az_baraye_digaran
Forwarded from عکس نگار
#نقل_قول
درخت افتاد،
همه متوجه صدای افتادنش شدند.
جنگل رشد کرد،
کسی متوجه نشد.
روزگار اینگونه است؛
افتادن ات را به تماشا می نشیند.
#یک_جرعه_شعر 🍷
درختی برگ هایش رنگ پرهای پرستوها
درختی شاخه هایش کوچه ی متروک کوکوها
درختی خاطراتش صفحه ی پایانی جنگل
خطوطش بوی هیزم می دهد در چشم هندوها
درختی روزها را یاد رقص روزگردان ها
درختی هر شب از یادش می آید بوی شب بوها
خم امّا ایستاده در کنار نعش دریاچه
که در آن سال ها می دید اقیانوسی از قوها
خود از نزدیک یادش هست چندین نسل قمری را
سه پشتش را به خاطر داشتند از دور گردوها
نهالی بود و در گوشش نسیمی آرزو می کرد
بسازم روزگاری با تو هاهاها و هوهوها
نهالی بود و روزی زیر لب زنبورکی می گفت
خوشا فردا که از شهر گلت سازند کندوها
نمی دانست روزی یادگار زخم خواهد شد
نمی دانست با "او"ها چه ها سازند چاقوها
نمی دانست فردایی نخواهد بود آن سان که
از آب و خاک خواهد بود میناها و مینوها
نمی دانست فردایی می آید سخت هول انگیز
که خوش نامند در پایش سکندرها، هلاکوها
درختی سخت بی یاور، تناور نه که "تنهاور"
درختی رفته از دستش سپاه سبز ناژوها
درخت امّا شکست آسان و سخت از دورها در دشت
صدایش را شنیدند و کشیدند آه آهوها
***
و موسی گفت با اهلش: توقف! نور می بینم
و موسی دید در ظلمت به رغم سایه ها سوها
#علی_حاجی_زاده
@Man_az_baraye_digaran
@Man_az_baraye_digaran
درخت افتاد،
همه متوجه صدای افتادنش شدند.
جنگل رشد کرد،
کسی متوجه نشد.
روزگار اینگونه است؛
افتادن ات را به تماشا می نشیند.
#یک_جرعه_شعر 🍷
درختی برگ هایش رنگ پرهای پرستوها
درختی شاخه هایش کوچه ی متروک کوکوها
درختی خاطراتش صفحه ی پایانی جنگل
خطوطش بوی هیزم می دهد در چشم هندوها
درختی روزها را یاد رقص روزگردان ها
درختی هر شب از یادش می آید بوی شب بوها
خم امّا ایستاده در کنار نعش دریاچه
که در آن سال ها می دید اقیانوسی از قوها
خود از نزدیک یادش هست چندین نسل قمری را
سه پشتش را به خاطر داشتند از دور گردوها
نهالی بود و در گوشش نسیمی آرزو می کرد
بسازم روزگاری با تو هاهاها و هوهوها
نهالی بود و روزی زیر لب زنبورکی می گفت
خوشا فردا که از شهر گلت سازند کندوها
نمی دانست روزی یادگار زخم خواهد شد
نمی دانست با "او"ها چه ها سازند چاقوها
نمی دانست فردایی نخواهد بود آن سان که
از آب و خاک خواهد بود میناها و مینوها
نمی دانست فردایی می آید سخت هول انگیز
که خوش نامند در پایش سکندرها، هلاکوها
درختی سخت بی یاور، تناور نه که "تنهاور"
درختی رفته از دستش سپاه سبز ناژوها
درخت امّا شکست آسان و سخت از دورها در دشت
صدایش را شنیدند و کشیدند آه آهوها
***
و موسی گفت با اهلش: توقف! نور می بینم
و موسی دید در ظلمت به رغم سایه ها سوها
#علی_حاجی_زاده
@Man_az_baraye_digaran
@Man_az_baraye_digaran
Forwarded from من از برای دیگران...
#نقل_قول
⛓ زندانی:
هی کتابدار ، این کتاب رو داری؟
🛒 کتابدار:
نه ، ولی نویسنده اش رو داریم!
@Man_az_baraye_digaran
⛓ زندانی:
هی کتابدار ، این کتاب رو داری؟
🛒 کتابدار:
نه ، ولی نویسنده اش رو داریم!
@Man_az_baraye_digaran
💙
#نقل_قول
با چاشنی #لب_قند
یک جوک قدیمی هست که میگوید دو زن مسن در اقامتگاه کوهستانی «کَتسکیل» هستند که یکی از آنها میگوید: «غذای اینجا خیلی افتضاحه». آن یکی جواب میدهد: «آره، درسته، خیلی هم کمه.» خب، اساسا این حسی است که من نسبت به زندگی دارم.
#وودی_آلن
@Man_az_baraye_digaran
#نقل_قول
با چاشنی #لب_قند
یک جوک قدیمی هست که میگوید دو زن مسن در اقامتگاه کوهستانی «کَتسکیل» هستند که یکی از آنها میگوید: «غذای اینجا خیلی افتضاحه». آن یکی جواب میدهد: «آره، درسته، خیلی هم کمه.» خب، اساسا این حسی است که من نسبت به زندگی دارم.
#وودی_آلن
@Man_az_baraye_digaran