⭕️ #دلنوشته يكى از كاربران كانال "دم عشق، دمشق" تقديم به شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)؛
سلام فرمانده، سلام ابوعلی
بعد از رفتنت دیگر دلنوشته ننوشتم، اصلاً دلی نماند که بخواهد بنویسد یا شایدم حکم شاگرد تنبلی را پیدا کردم که تازه داشت جلوی استادش خودنمایی میکرد، دل نوشته ها مینوشت و از عشقی که در دم عشق دیده بود دم میزد، اما تا الفبا را یاد گرفت و خواست جمله بندی عشق را کند، استاد بار سفر بست و رفت...
دستم و دلم باز رو به سیاهی رفت، کم کم رسم تو را هم گهگاهی در پس دل تنگیهایم مرور میکردم و فاصله انقدر زیاد شده بود که تمام دل نوشته ام در این یکسال برای تو این بود، تو کجا و من کجا فرمانده... اصلاً از اول هم اشتباهی دم عشقی شدم...، با عکس هایت نجوا میکردم و گاهی دعوا ... که بامعرفت تا شهید زنده شدی و درونم را دیدی حتی آن دعای ساده که دم اذان به افق مشهد الرضا برای دم عشقیها میکردی را برایم نمیکنی؟
و تمام اینها یکسال تکرار شد، یکسال بودی و نبودم، یکسال بند بند قانون دم عشق را برای دم عشقی ها هیجی کردی، ولی اندک بودند آنهایی که واقعاً صدای تو را شنیدند، صدایی که حالا از گلوی بریده فریاد برمی آورد...
ابوعلی مرخصی بفرست تا شاید سرمان به سنگ خورد و باز برگشتیم...
#اما دلمان تنگ است، #تنگ...
ای کاش #دستگیری کنید
بعد یکسال نوشتم و دوباره به عشق دم عشقات میفرستم ...
آن هم بعد از تلنگر خودت که در غروب شهادتت برایم فرستادی شاید هم نشانه ... شاید هم...
#فرمانده
#ابوعلی
میگویند بال بسته به آسمان نرود ولی راه آسمان از دل میگذرد دلمان را آسمانی کن...
۹۶/۶/۲۱
۱۹:۳۰"
🆔 @labbaykeyazeinab
سلام فرمانده، سلام ابوعلی
بعد از رفتنت دیگر دلنوشته ننوشتم، اصلاً دلی نماند که بخواهد بنویسد یا شایدم حکم شاگرد تنبلی را پیدا کردم که تازه داشت جلوی استادش خودنمایی میکرد، دل نوشته ها مینوشت و از عشقی که در دم عشق دیده بود دم میزد، اما تا الفبا را یاد گرفت و خواست جمله بندی عشق را کند، استاد بار سفر بست و رفت...
دستم و دلم باز رو به سیاهی رفت، کم کم رسم تو را هم گهگاهی در پس دل تنگیهایم مرور میکردم و فاصله انقدر زیاد شده بود که تمام دل نوشته ام در این یکسال برای تو این بود، تو کجا و من کجا فرمانده... اصلاً از اول هم اشتباهی دم عشقی شدم...، با عکس هایت نجوا میکردم و گاهی دعوا ... که بامعرفت تا شهید زنده شدی و درونم را دیدی حتی آن دعای ساده که دم اذان به افق مشهد الرضا برای دم عشقیها میکردی را برایم نمیکنی؟
و تمام اینها یکسال تکرار شد، یکسال بودی و نبودم، یکسال بند بند قانون دم عشق را برای دم عشقی ها هیجی کردی، ولی اندک بودند آنهایی که واقعاً صدای تو را شنیدند، صدایی که حالا از گلوی بریده فریاد برمی آورد...
ابوعلی مرخصی بفرست تا شاید سرمان به سنگ خورد و باز برگشتیم...
#اما دلمان تنگ است، #تنگ...
ای کاش #دستگیری کنید
بعد یکسال نوشتم و دوباره به عشق دم عشقات میفرستم ...
آن هم بعد از تلنگر خودت که در غروب شهادتت برایم فرستادی شاید هم نشانه ... شاید هم...
#فرمانده
#ابوعلی
میگویند بال بسته به آسمان نرود ولی راه آسمان از دل میگذرد دلمان را آسمانی کن...
۹۶/۶/۲۱
۱۹:۳۰"
🆔 @labbaykeyazeinab
🔴 متن صمیمانه يكى از دوستان خانواده معزز شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى) خطاب به نفيسه خانم پس از انتشار مصاحبه دختر گرامى شهيد، «بخش اول»؛
🔻سلام #نفیسه جان؛ مصاحبهات را خوندم. خیلی قشنگ، #ساده و شیرین و #واقعی بود. مثل مصاحبههایی نبود که سعیشون اینه کلیشهای صحبت کنند، انگار #انشاء میخوانند. چون از واقعیات #زندگی بدون تکلف صحبت کرده بودی، مثل همیشه #شیرینزبان.
🔹وقتی میخوندم انگار جلوم بودی و میدیدمت. ناخوداگاه تجسمت میکردم. گاهی انگار با خندههات #لبخند میزدم و با دلتنگیهات دلم #تنگ میشد و یادم میرفت این فقط یک نوشتهست که میخونم. انگار روبرویم بودی و صدات را میشنیدم.
🔸یاد آن روز بازار افتادم که #چادر خریدی و عطر برای تولد دوستت و یاد #افطاری که همگی با هم رفتیم پارک. درست میگی. آن روز هم که همراه #پدر خدابیامرزت آمدیم خونه شما، بابات وقتی از پلهها میآمد بالا میگفت: «#نفیسه_بابا، #نفس_بابا».
از هر چی بگذریم پدر #دستوپا_خیری داشتی. از همه لحظات زندگیش با #عجله در جهت #خیر استفاده میکرد.
🔹نفیسه جان؛ صحبتهایت خیلی #دلنشین بود. خوشحالم که #خاطرات خوشی از پدرت داری. مثلاً آنجایی که گفته بودی پدرت خیلی #حوصله خرید داشت، اینقدر که مامانت خسته میشد! بازم دیدم چهقدر درست میگویی. #یاد آن روزی افتادم که دنبال خرید #ساک خیابان به #خیابان و مغازه به #مغازه رفتیم و پدرت باحوصله همه ساکها را بررسی میکرد. آخر هم ساک شما از ساک ما سنگینتر بود. بابات فکر میکرد اشکال نداره. خودش میخواد جابجاش کنه. اما #قسمت نشد که با آن ساک حتی یکبار #سوریه دیدن #بابا بروید.
🔸نفیسه جان؛ #خاطرات خوشت را #حفظ کن و با آنها #زندگی کن و اجازه نده که حرفهای #بیهوده بعضیها خاطرات شیرینت را #تلخ کند. اگرچه #زندگی جمعی شما خیلی #طولانی نبود و فراز و نشیب زیادی داشت ولی #عشق و #محبت در لابلای سختیهایش هم #موج میزد. تلاشهای مادرت برای #حفظ و #زنده ماندن پدرت هرگز یادم نمیره. چهقدر مامانت سعی میکرد #زندگی را برای پدرت #خوشآیند کند و به دلِ پدرت راه بیاد.
🔹یک دفعه که آمدیم منزل شما به دخترم گفتم #ابوعلی خیلی خیلی #مرد خوبیست، اما خانمش صد برابر از او بهتره. وقتی میدیدم برای #احترام به خواست پدرت، مامانت چهطور از #مهمانها #پذیرایی میکند و هر لحظه پدرت #اراده میکرد جایی بره مامانت و شما #خواهر و #برادر زود #آماده میشدید و خلاف میلش #رفتار نمیکردید. به دخترم گفتم، خدا عجب به وقت #مامان نفیسه برکتی داده که به همه کارهاش میرسه.
صفحه ۱
ادامه دارد ...
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
🔻سلام #نفیسه جان؛ مصاحبهات را خوندم. خیلی قشنگ، #ساده و شیرین و #واقعی بود. مثل مصاحبههایی نبود که سعیشون اینه کلیشهای صحبت کنند، انگار #انشاء میخوانند. چون از واقعیات #زندگی بدون تکلف صحبت کرده بودی، مثل همیشه #شیرینزبان.
🔹وقتی میخوندم انگار جلوم بودی و میدیدمت. ناخوداگاه تجسمت میکردم. گاهی انگار با خندههات #لبخند میزدم و با دلتنگیهات دلم #تنگ میشد و یادم میرفت این فقط یک نوشتهست که میخونم. انگار روبرویم بودی و صدات را میشنیدم.
🔸یاد آن روز بازار افتادم که #چادر خریدی و عطر برای تولد دوستت و یاد #افطاری که همگی با هم رفتیم پارک. درست میگی. آن روز هم که همراه #پدر خدابیامرزت آمدیم خونه شما، بابات وقتی از پلهها میآمد بالا میگفت: «#نفیسه_بابا، #نفس_بابا».
از هر چی بگذریم پدر #دستوپا_خیری داشتی. از همه لحظات زندگیش با #عجله در جهت #خیر استفاده میکرد.
🔹نفیسه جان؛ صحبتهایت خیلی #دلنشین بود. خوشحالم که #خاطرات خوشی از پدرت داری. مثلاً آنجایی که گفته بودی پدرت خیلی #حوصله خرید داشت، اینقدر که مامانت خسته میشد! بازم دیدم چهقدر درست میگویی. #یاد آن روزی افتادم که دنبال خرید #ساک خیابان به #خیابان و مغازه به #مغازه رفتیم و پدرت باحوصله همه ساکها را بررسی میکرد. آخر هم ساک شما از ساک ما سنگینتر بود. بابات فکر میکرد اشکال نداره. خودش میخواد جابجاش کنه. اما #قسمت نشد که با آن ساک حتی یکبار #سوریه دیدن #بابا بروید.
🔸نفیسه جان؛ #خاطرات خوشت را #حفظ کن و با آنها #زندگی کن و اجازه نده که حرفهای #بیهوده بعضیها خاطرات شیرینت را #تلخ کند. اگرچه #زندگی جمعی شما خیلی #طولانی نبود و فراز و نشیب زیادی داشت ولی #عشق و #محبت در لابلای سختیهایش هم #موج میزد. تلاشهای مادرت برای #حفظ و #زنده ماندن پدرت هرگز یادم نمیره. چهقدر مامانت سعی میکرد #زندگی را برای پدرت #خوشآیند کند و به دلِ پدرت راه بیاد.
🔹یک دفعه که آمدیم منزل شما به دخترم گفتم #ابوعلی خیلی خیلی #مرد خوبیست، اما خانمش صد برابر از او بهتره. وقتی میدیدم برای #احترام به خواست پدرت، مامانت چهطور از #مهمانها #پذیرایی میکند و هر لحظه پدرت #اراده میکرد جایی بره مامانت و شما #خواهر و #برادر زود #آماده میشدید و خلاف میلش #رفتار نمیکردید. به دخترم گفتم، خدا عجب به وقت #مامان نفیسه برکتی داده که به همه کارهاش میرسه.
صفحه ۱
ادامه دارد ...
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
sapp.ir
ویترین سروش پلاس
دنیایی متنوع و رنگارنگ از کانالها و باتها در سروشپلاس وجود دارد. اما چطور باید از بین اینهمه کانال و بات، آنهایی که مورد نظرمان هستند را پیدا کنیم؟ ویترین، راه حل این مساله است و منتخبی از بهترین کانالها و باتهای کاربردی را به شما معرفی میکند. معرفی…