"دم عشق،دمشق"
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) به روايت شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)؛ 🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷 "پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسودهتر میايستند؛ (بخش هفتم)، قرائت زيارت عاشوراء" ... 🔻هميشه عادت داشت زيارت عاشوراء…
روايتى از شهيد مدافع حرم احمد اعطايى؛
🔴 #اشک راهکار رسیدن به #شهادت ...
وقتی تو هیئت گریه میکرد به پهنای صورت اشک میریخت و جنس گریههاش خیلی با بقیه متفاوت بود.
🆔 @labbaykeyazeinab
🔴 #اشک راهکار رسیدن به #شهادت ...
وقتی تو هیئت گریه میکرد به پهنای صورت اشک میریخت و جنس گریههاش خیلی با بقیه متفاوت بود.
🆔 @labbaykeyazeinab
"دم عشق،دمشق"
آنان که خط به خط ز شهادت قلم زدند از عشق سرخ خون خداوند، دم زدند برخاستند از دل خاک و رها شدند تا آسمان عشق پس از آن، قدم زدند ✍️ عكس نوشت: شهيد مدافع حرم پويا ايزدى 🔘 @labbaykeyazeinab
خاطره اى از شهيد مدافع حرم پويا ايزدى به روايت يكى از همرزمان؛
🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷
"پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسودهتر میايستند؛ (بخش يازدهم)، نماز اول وقت ظهر تاسوعا" ...
🔻آخرین نماز ظهر در روز تاسوعا قبل از شهادت، در روز جمعه ٩٤/٨/١ مصادف با تاسوعای حسینی در کشور سوریه در شهر حلب روستای سابقیه؛ موقع نماز ظهـــــر شد. پویا گفت: "موقع #نماز شده باید نماز را #اول_وقت بخوانیم". ما در شرایطی بودیم که هر لحظه امکان اصابت گلوله و خمپاره و شلیک تکتیراندازها زیاد بود. من و دیگر همرزمم به پویا گفتیم لاقل نماز را نشسته در پشت تانک بخوانیم خطرش کمتر است ...
🔸پویا گفت نه لذتش به این است که ظهر تاسوعا #وسط_میدان_نبرد نماز را ایستاده بخوانیم. شاید این آخرین نمازمان باشد.
پویا با آن قامت رشید و عباسگونهاش در کنار تانک ایستاد و مشغول نماز خواندن شد. چنان حالت عارفانهای داشت گویی جز خدا کسی او را نمیدید ... بعد از اتمام نماز عصر و عرض #سلام به سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله (عليه السلام) رو به من گفت: "عجب نماز با حالی بود" ... من و دیگر همرزمم نماز را با حالت نشسته در پشت تانک خواندیم.
🔺بعد از آن به داخل تانک خود رفتیم پویا درحالی که تسبیحی در دست داشت و مشغول #ذکر بود به آرامی #اشک میریخت. منتظر دستور فرمانده برای ادامه عملیات بودیم. زیر لب ذکر شریف صلوات و شاید اذکاری که فقط خودش و خدا میدانست میگفت و بالاخره در ساعت پنج #عصر_تاسوعا نزدیک به غروب بر اثر اصابت موشک کفار به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
صفحه ١١
ادامه دارد ...
✍️ مجموعه #منش_شهدا
#محرم_با_شهدا
🔘 @labbaykeyazeinab
🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷
"پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسودهتر میايستند؛ (بخش يازدهم)، نماز اول وقت ظهر تاسوعا" ...
🔻آخرین نماز ظهر در روز تاسوعا قبل از شهادت، در روز جمعه ٩٤/٨/١ مصادف با تاسوعای حسینی در کشور سوریه در شهر حلب روستای سابقیه؛ موقع نماز ظهـــــر شد. پویا گفت: "موقع #نماز شده باید نماز را #اول_وقت بخوانیم". ما در شرایطی بودیم که هر لحظه امکان اصابت گلوله و خمپاره و شلیک تکتیراندازها زیاد بود. من و دیگر همرزمم به پویا گفتیم لاقل نماز را نشسته در پشت تانک بخوانیم خطرش کمتر است ...
🔸پویا گفت نه لذتش به این است که ظهر تاسوعا #وسط_میدان_نبرد نماز را ایستاده بخوانیم. شاید این آخرین نمازمان باشد.
پویا با آن قامت رشید و عباسگونهاش در کنار تانک ایستاد و مشغول نماز خواندن شد. چنان حالت عارفانهای داشت گویی جز خدا کسی او را نمیدید ... بعد از اتمام نماز عصر و عرض #سلام به سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله (عليه السلام) رو به من گفت: "عجب نماز با حالی بود" ... من و دیگر همرزمم نماز را با حالت نشسته در پشت تانک خواندیم.
🔺بعد از آن به داخل تانک خود رفتیم پویا درحالی که تسبیحی در دست داشت و مشغول #ذکر بود به آرامی #اشک میریخت. منتظر دستور فرمانده برای ادامه عملیات بودیم. زیر لب ذکر شریف صلوات و شاید اذکاری که فقط خودش و خدا میدانست میگفت و بالاخره در ساعت پنج #عصر_تاسوعا نزدیک به غروب بر اثر اصابت موشک کفار به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
صفحه ١١
ادامه دارد ...
✍️ مجموعه #منش_شهدا
#محرم_با_شهدا
🔘 @labbaykeyazeinab
"دم عشق،دمشق"
شب غيبت اگرچه تاريک است يك نفر گفت صبح نزديک است زير لب خواند با خودش: #والفجر ... رحمتی بیحساب آمده بود ✍️ عكس نوشت: مزار شهيد سردار نورعلى شوشترى، بهشت رضا [ع]، امروز ٩٦/٧/٢٧ 🔘 @labbaykeyazeinab
روايتى از شهيد سردار نورعلى شوشترى؛
🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷
"پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسودهتر میايستند؛ (بخش بيست و نهم)، خواب زيارت كربلا" ...
🔻هنگامى که قرار شد براى نصب در ساخته شده مرقد امام جواد عليهالسلام به عتبات عاليات بروم، خدمتش رسيدم تا حلاليت بطلبم، ديدم بغض کرد و گفت:
"مردادماه سال شصت و یک توى نبرد رمضان بوديم که شب خواب ديدم به همراه چند نفر ديگر از دوستان همرزم، رفتهايم #کربلا براى #زيارت امامحسين عليهالسلام. آنان رفتند و داخل حرم شدند، اما من هر چه تلاش مىکردم، نمىتوانستم داخل بشوم! نفهميدم چرا؟ ولى همه آنانى که توى آن خواب با من بودند، #شهيد شدند؛ الاّ خودم!"
🔸سپس از صندلىاش بلند شد و رو به پنجره ايستاد. دقت که کردم، فهميدم دارد #اشک مىريزد. لحظاتى طولانى همانطور ايستاد؛ طورى که از آمدنم به آنجا ناراحت و پشيمان شدم. تا اينکه من هم بلند شدم و نزديکش رفتم و ميان دو کتفش را بوسيدم. خداحافظى کردم، ولى حيا داشت که چشمان اشکبارش را بهِم نشان بدهد؛ بنابراين، دستانش را از پشت سر آورد و به من دست وداع داد!
🔺گذشت تا هفتهاى ديگر که به ستاد نيروى زمينى برگشتم و به ديدنش رفتم. گفتوگوىمان که گل گرفت، درآمد و گفت:
"مىدانى چه شده؟" گفتم که نه، بفرماييد سردار، چه شده؟ گفت: "دوباره همان خواب بيست و هفت سال پيش را چند شب پيش ديدم؛ ولى اينبار توانستم داخل بشوم؛ اينبار #اجازه_ورود دادند".
صفحه ٢٩
ادامه دارد ...
✍️ مجموعه #منش_شهدا
#محرم_با_شهدا
🔘 @labbaykeyazeinab
🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷
"پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسودهتر میايستند؛ (بخش بيست و نهم)، خواب زيارت كربلا" ...
🔻هنگامى که قرار شد براى نصب در ساخته شده مرقد امام جواد عليهالسلام به عتبات عاليات بروم، خدمتش رسيدم تا حلاليت بطلبم، ديدم بغض کرد و گفت:
"مردادماه سال شصت و یک توى نبرد رمضان بوديم که شب خواب ديدم به همراه چند نفر ديگر از دوستان همرزم، رفتهايم #کربلا براى #زيارت امامحسين عليهالسلام. آنان رفتند و داخل حرم شدند، اما من هر چه تلاش مىکردم، نمىتوانستم داخل بشوم! نفهميدم چرا؟ ولى همه آنانى که توى آن خواب با من بودند، #شهيد شدند؛ الاّ خودم!"
🔸سپس از صندلىاش بلند شد و رو به پنجره ايستاد. دقت که کردم، فهميدم دارد #اشک مىريزد. لحظاتى طولانى همانطور ايستاد؛ طورى که از آمدنم به آنجا ناراحت و پشيمان شدم. تا اينکه من هم بلند شدم و نزديکش رفتم و ميان دو کتفش را بوسيدم. خداحافظى کردم، ولى حيا داشت که چشمان اشکبارش را بهِم نشان بدهد؛ بنابراين، دستانش را از پشت سر آورد و به من دست وداع داد!
🔺گذشت تا هفتهاى ديگر که به ستاد نيروى زمينى برگشتم و به ديدنش رفتم. گفتوگوىمان که گل گرفت، درآمد و گفت:
"مىدانى چه شده؟" گفتم که نه، بفرماييد سردار، چه شده؟ گفت: "دوباره همان خواب بيست و هفت سال پيش را چند شب پيش ديدم؛ ولى اينبار توانستم داخل بشوم؛ اينبار #اجازه_ورود دادند".
صفحه ٢٩
ادامه دارد ...
✍️ مجموعه #منش_شهدا
#محرم_با_شهدا
🔘 @labbaykeyazeinab
"دم عشق،دمشق"
نوکر نرود به کربلا پس چه کند...؟ خود را نرساند به شما پس چه کند...؟ قلبش به کرمخانه ارباب خوش است ... گر رو نزند به آشنا پس چه کند...؟ ✍️ عكس نوشت: شهيد مدافع حرم حسين معز غلامى 🔘 @labbaykeyazeinab
روايتى از شهيد مدافع حرم حسين معز غلامى؛
🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷
"کنار قدمهای جابر سوی نینوا رهسپاریم، ستونهای این جاده را ما به شوق حرم میشماریم؛ (بخش شانزدهم)، سلام بر ارباب" ...
🔻حسین راست میگفت ...
#محرم تموم شده بود و یک ماهی مونده بود به #اربعین. رفقا همه دنبال کارا بودن تا راهی بشن. منم میخواستم برم ولی بعضیا میگفتن: "اربعین شلوغه و توهم بار اولته؛ یه وقت دیگه تو خلوتی برو."
🔸یه شب حسین پیام داد گفت: "چی شد داداش؟ دنبال کارات هستی؟"
گفتم حقیقتش نه. میخوام تو خلوتی برم، یه دل سیر #زیارت کنم ...
گفت: "حرفت درسته، هر موقع بتونی بری حرم و ارباب بطلبه خوبه ... ولی اربعین یه حال دیگه داره خستگی و شلوغی و ..."
گفتم: "خیلی اذیت میشیما!!!"
گفت: "لذتش به خستگی و در به دریشه. تو بیا، چشمت به #حرم بخوره همش یادت میره. قول بده از فردا بری دنبال کارات."
گفتم: "چشم".
🔸گذشت ...
رسیدم به #ستونهای آخرِ طریق؛ چشمم خورد به چراغهای گنبد و گلدسته حرم #حضرت_عباس [علیه السلام]. ناخودآگاه #اشک میریختم. حسین به پهنای صورت اشک میریخت انگار داشت ارباب رو میدید و التماس میکرد ...
حسین راست میگفت، همش یادم رفت. بین اون همه صدا و هیاهو و کوفتگی، عجب سلامی بود ! ...
🔺وقتی برگشتیم بعداً پرسیدم: "حسین چرا تو آنقدر سعی میکردی سختی بکشی؟! با کتف داغونت، کوله منم میبردی وقتی حالم بد بود" ...
گفت: "داداش #لذت این #سفر همش به اذیت شدن هاشه ... تو اون همه #صدا، ارباب صدا تو بشنوه بسه! "
راست میگفت، ارباب صداشو شنید و خوب هم جوابشو داد ...
صفحه ١٦
ادامه دارد ...
✍️ مجموعه #منش_شهدا
#اربعين_قدم_به_قدم_با_شهدا
🔘 @labbaykeyazeinab
🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷
"کنار قدمهای جابر سوی نینوا رهسپاریم، ستونهای این جاده را ما به شوق حرم میشماریم؛ (بخش شانزدهم)، سلام بر ارباب" ...
🔻حسین راست میگفت ...
#محرم تموم شده بود و یک ماهی مونده بود به #اربعین. رفقا همه دنبال کارا بودن تا راهی بشن. منم میخواستم برم ولی بعضیا میگفتن: "اربعین شلوغه و توهم بار اولته؛ یه وقت دیگه تو خلوتی برو."
🔸یه شب حسین پیام داد گفت: "چی شد داداش؟ دنبال کارات هستی؟"
گفتم حقیقتش نه. میخوام تو خلوتی برم، یه دل سیر #زیارت کنم ...
گفت: "حرفت درسته، هر موقع بتونی بری حرم و ارباب بطلبه خوبه ... ولی اربعین یه حال دیگه داره خستگی و شلوغی و ..."
گفتم: "خیلی اذیت میشیما!!!"
گفت: "لذتش به خستگی و در به دریشه. تو بیا، چشمت به #حرم بخوره همش یادت میره. قول بده از فردا بری دنبال کارات."
گفتم: "چشم".
🔸گذشت ...
رسیدم به #ستونهای آخرِ طریق؛ چشمم خورد به چراغهای گنبد و گلدسته حرم #حضرت_عباس [علیه السلام]. ناخودآگاه #اشک میریختم. حسین به پهنای صورت اشک میریخت انگار داشت ارباب رو میدید و التماس میکرد ...
حسین راست میگفت، همش یادم رفت. بین اون همه صدا و هیاهو و کوفتگی، عجب سلامی بود ! ...
🔺وقتی برگشتیم بعداً پرسیدم: "حسین چرا تو آنقدر سعی میکردی سختی بکشی؟! با کتف داغونت، کوله منم میبردی وقتی حالم بد بود" ...
گفت: "داداش #لذت این #سفر همش به اذیت شدن هاشه ... تو اون همه #صدا، ارباب صدا تو بشنوه بسه! "
راست میگفت، ارباب صداشو شنید و خوب هم جوابشو داد ...
صفحه ١٦
ادامه دارد ...
✍️ مجموعه #منش_شهدا
#اربعين_قدم_به_قدم_با_شهدا
🔘 @labbaykeyazeinab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 وقتی گرفتار خودمون هستیم نمیتونیم کاری انجام بدیم ...
با صداى رهبر معظم انقلاب، شهيد سيدمرتضى آوينى و شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)
#اشک
#شهادت
#سيم_خاردار
🆔 @labbaykeyazeinab
با صداى رهبر معظم انقلاب، شهيد سيدمرتضى آوينى و شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)
#اشک
#شهادت
#سيم_خاردار
🆔 @labbaykeyazeinab
Forwarded from عکس نگار
شهيد مدافع حرم نويد صفرى به روايت همسر گرامى شهيد؛
🌷بسم رب الشهداﺀ و الصديقين🌷
🔴 «چه كسانى شهيد مىشوند؟»
🔻رفته بودیم زیارت #شهدای_گمنام میدان امام حسین (علیهالسلام). بعد از #زیارت گوشهای نشست و شروع کرد با #سوز دل #زیارت_عاشورا خوندن و مثل همیشه وسط عبارات، روضههای کوتاه میخوند و #اشک میریخت. #یاد دوستان شهیدش هم میکرد.
🔹اونروز یاد #شهید سعید علیزاده افتاد و نمیدانم چه در ذهنش گذشت که یکباره گفت: «چهقدر #ساده ان کسایی که فکر میکنند #شهدا الکی #شهید میشن و یا همینطوری #شهادت نصیبشون میشه».
🔸بعد گفت: «یکی از دوستانم #خواب سعید رو دیده و ازش پرسیده، دیگه کسی از بین ما پیشت میاد؟ شهید گفته بله. پرسیده کی؟ نگفته کی، اما گفته #قرآن بخونید #متوجه میشید. تو قرآن گفته کیا #شهید میشن». اونروز خیلی تو #فکر بود و دیگه بعدش صحبتی در این مورد نکرد.
🔹گذشت و گذشت تا روزی که پیکرش رو آوردند #معراج شهدا. #قرآن برده بودم تبرک کنم به پیکرش. به دلم افتاد به نیتش قرآن باز کنم. صفحه اول #سوره_مومنون اومد ... به #آیات و معانی زیبایش نگاه میکردم و به #پیکر کفنپوشش که #آرام و باعظمت روبرویم بود.
🔺احساس کردم #خدا برایش سنگتمام گذاشته و به زیبایی قبولش کرده. بهش گفتم: «خوش بحالت. معلوم شد چه کسایی #شهید میشن» ... «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (۱) الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ (۲) وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (۳)»
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs
🌷بسم رب الشهداﺀ و الصديقين🌷
🔴 «چه كسانى شهيد مىشوند؟»
🔻رفته بودیم زیارت #شهدای_گمنام میدان امام حسین (علیهالسلام). بعد از #زیارت گوشهای نشست و شروع کرد با #سوز دل #زیارت_عاشورا خوندن و مثل همیشه وسط عبارات، روضههای کوتاه میخوند و #اشک میریخت. #یاد دوستان شهیدش هم میکرد.
🔹اونروز یاد #شهید سعید علیزاده افتاد و نمیدانم چه در ذهنش گذشت که یکباره گفت: «چهقدر #ساده ان کسایی که فکر میکنند #شهدا الکی #شهید میشن و یا همینطوری #شهادت نصیبشون میشه».
🔸بعد گفت: «یکی از دوستانم #خواب سعید رو دیده و ازش پرسیده، دیگه کسی از بین ما پیشت میاد؟ شهید گفته بله. پرسیده کی؟ نگفته کی، اما گفته #قرآن بخونید #متوجه میشید. تو قرآن گفته کیا #شهید میشن». اونروز خیلی تو #فکر بود و دیگه بعدش صحبتی در این مورد نکرد.
🔹گذشت و گذشت تا روزی که پیکرش رو آوردند #معراج شهدا. #قرآن برده بودم تبرک کنم به پیکرش. به دلم افتاد به نیتش قرآن باز کنم. صفحه اول #سوره_مومنون اومد ... به #آیات و معانی زیبایش نگاه میکردم و به #پیکر کفنپوشش که #آرام و باعظمت روبرویم بود.
🔺احساس کردم #خدا برایش سنگتمام گذاشته و به زیبایی قبولش کرده. بهش گفتم: «خوش بحالت. معلوم شد چه کسایی #شهید میشن» ... «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (۱) الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ (۲) وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (۳)»
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs
به اصرار از شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى) توصيهاى خواستم.
گفت: «این توصیهی شهید نجفی هست؛ هر روز یکبار برای #مصائب حضرت #سیدالشهداء علیهالسلام #اشک بریزید. وفقکم الله و ایاکم انشاءالله»
🏴«دم عشق، دمشق»
پیامرسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs
پیامرسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
گفت: «این توصیهی شهید نجفی هست؛ هر روز یکبار برای #مصائب حضرت #سیدالشهداء علیهالسلام #اشک بریزید. وفقکم الله و ایاکم انشاءالله»
🏴«دم عشق، دمشق»
پیامرسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs
پیامرسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
به اصرار از شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى) توصيهاى خواستم.
گفت: «این توصیهی شهید نجفی هست؛ هر روز یکبار برای #مصائب حضرت #سیدالشهداء علیهالسلام #اشک بریزید. وفقکم الله و ایاکم انشاءالله»
🏴 فرا رسیدن ماه محرم، ایام شهادت سرور آزادگان حضرت اباعبدالله الحسین (عليهالسلام) تسلیت باد.
▪️«دم عشق، دمشق»
پیامرسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs
پیامرسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab
گفت: «این توصیهی شهید نجفی هست؛ هر روز یکبار برای #مصائب حضرت #سیدالشهداء علیهالسلام #اشک بریزید. وفقکم الله و ایاکم انشاءالله»
🏴 فرا رسیدن ماه محرم، ایام شهادت سرور آزادگان حضرت اباعبدالله الحسین (عليهالسلام) تسلیت باد.
▪️«دم عشق، دمشق»
پیامرسان سروش
🆔 http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs
پیامرسان تلگرام
🆔 https://tttttt.me/Labbaykeyazeinab