🌀 یاد آر

🖋به یاد عمران_صلاحی، شاعر، نويسنده، طنز‌پرداز و مترجم متولد ۱۰ اسفند ۱۳۲۵ – درگذشته‌ی ۱۱ مهر ۱۳۸۵

🔸نمی‌دانی دیشب چه خوابی دیدم... با هم نشسته بودیم روی تراس هتل داشتیم چایی می‌خوردیم...
گفتم: شب یواشکی می‌آیی توی اتاقم؟
پرسید: بیایم توی اتاقت که چه بشود؟
گفتم: با هم پاییز بازی کنیم...
پرسید: پاییز بازی دیگر چه جور بازی است؟
گفتم: تو می‌شوی درخت... من هم می‌شوم باد پاییزی... من هی می‌آیم برگ‌های تو را می‌ریزم زمین... بعدش رعد و برق می‌زند و طوفان می‌شود... بعدش باران می‌آید... بعدش هم هوا آرام می‌شود...
گفت: اما یک شرط دارد... پرسیدم شرطش چیست؟
گفت: شنیده‌ام گل سحرآمیزی داشته‌ای... آن گل را پیدا کن بیار بزن به زلف‌هایم تا با تو پاییز بازی کنم...

📌بخشی از کتاب "شاید باور نکنید" به قلم عمران صلاحی

#فرهنگ
#ادبیات
#طنز
#عمران_صلاحی

🔸🔸🔸
📚کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @Kasenfu

#زادروز

برای اول اسفند و تولد #عمران_صلاحی، بچه جوادیه

کمک کنین هلش بدیم ، چرخ ستاره پنچره

رو آسمون شهری که ستاره برق خنجره
گلدون سرد و خالی رو ، بذار کنار پنجره
بلکه با دیدنش یه شب ، وا بشه چن تا حنجره
به ما که خسته ایم بگه ، خونه باهار کدوم وره ؟

تو شهرمون آخ بمیرم ، چشم ستاره کور شده
برگ درخت باغمون ، زباله ی سپور شده
مسافر امیدمون ، رفته از اینجا دور شده
کاش تو فضای چشممون ، پیدا بشه یه شاپره
به ما که خسته ایم بگه ، خونه باهار کدوم وره ؟

کنار تنگ ماهیا ، گربه رو نازش می کنن
سنگ سیاه حقه رو ، مهر نمازش می کنن
آخر خط که می رسیم ، خطو درازش می کنن
آهای فلک که گردنت ، از همه مون بلن تره
به ما که خسته ایم بگو ، خونه ی باهار کدوم وره ؟

#فرهنگ
#ادبیات
#طنز

🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران

🆔 @Kasenfi