#معرفی_کتاب
💠صرفنظر کردن انسان از آزادی،
به معنی صرفنظر کردن از خصلت انسانی و
«حق بشری» است.
📚 امیل
✍ ژان ژاک روسو
۲۸ ژوئن #زاد_روز
🆔 @kasenfi
💠صرفنظر کردن انسان از آزادی،
به معنی صرفنظر کردن از خصلت انسانی و
«حق بشری» است.
📚 امیل
✍ ژان ژاک روسو
۲۸ ژوئن #زاد_روز
🆔 @kasenfi
#معرفی_کتاب
تخیل های نویسنده ای انسان دوست، که در دنیای وجدان و اخلاق به سر می برد وفلسفه اش را از عالم عینی و واقعی بیرون می کشد.
📚شازده کوچولو
✍آنتوان دوسنت اگزوپری
۲۹ژوئن #زاد_روز
🆔 @kasenfi
تخیل های نویسنده ای انسان دوست، که در دنیای وجدان و اخلاق به سر می برد وفلسفه اش را از عالم عینی و واقعی بیرون می کشد.
📚شازده کوچولو
✍آنتوان دوسنت اگزوپری
۲۹ژوئن #زاد_روز
🆔 @kasenfi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌀 #زاد_روز
🎼 ویدیو موزیک همنوازی کمانچه کیهان کلهر و باغلاما( نام ساز) اردال ارزنجان در قطعه «برف های کوهستان امسال آب نمی شوند» برای زادروز کیهان کلهر، تقدیم می شود
#فرهنگ
#موسیقی
#کیهان_کلهر
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
🎼 ویدیو موزیک همنوازی کمانچه کیهان کلهر و باغلاما( نام ساز) اردال ارزنجان در قطعه «برف های کوهستان امسال آب نمی شوند» برای زادروز کیهان کلهر، تقدیم می شود
#فرهنگ
#موسیقی
#کیهان_کلهر
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
🌀 #زاد_روز
🔹پرویز شهریاری:
زادهٔ ۲ آذر ۱۳۰۵ کرمان، درگذشتهٔ ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱ تهران.
ریاضیدان، معلم ریاضی، نویسنده، مترجم، روزنامهنگار، بنیانگذار انتشارات خوارزمی.عضو حزب توده و زندانی سیاسی قبل و بعد انقلاب .
#پرویز_شهریاری
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
🔹پرویز شهریاری:
زادهٔ ۲ آذر ۱۳۰۵ کرمان، درگذشتهٔ ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱ تهران.
ریاضیدان، معلم ریاضی، نویسنده، مترجم، روزنامهنگار، بنیانگذار انتشارات خوارزمی.عضو حزب توده و زندانی سیاسی قبل و بعد انقلاب .
#پرویز_شهریاری
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
Forugh_Farrokhzad_مصاحبه_ایرج_گرگین_با_فروغ_فرخزاد
<unknown>
🌀 #زاد_روز
برای تولد #خسرو_گلسرخی
تساوی
معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر كلاسیها
لواشک بین خود تقسیم میكردند
و آن یكی در گوشهای دیگر «جوانان» را ورق میزد
برای آنكه بیخود های و هو میكرد و با آن شور بیپایان
تساویهای جبری را نشان میداد
با خطی خوانا به روی تختهای كز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت:
«یک با یک برابر است...»
از میان جمع شاگردان یكی برخاست
همیشه یک نفر باید بپا خیزد
به آرامی سخن سر داد:
تساوی اشتباهی فاحش و محض است...
معلم
مات بر جا ماند.
و او پرسید:
اگر یک فرد انسان، واحد یک بود
آیا باز یک با یک برابر بود؟
سكوت مدهشی بود و سؤالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد:
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان، واحد یک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت
بالا بود
و آنكه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود...
اگر یک فرد انسان، واحد یک بود
آنكه صورت نقره گون
چون قرص مه میداشت
بالا بود
و آن سیه چرده كه مینالید
پایین بود...
اگر یک فرد انسان، واحد یک بود
این تساوی زیر و رو میشد.
حال میپرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفتخواران از كجا آماده میگردید؟
یا چهكس دیوار چینها را بنا میكرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس كه پشتش زیر بار فقر خم میشد؟
یا كه زیر ضربت شلاق له میگشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه كس آزادگان را در قفس میكرد؟
معلم ناله آسا گفت:
_بچهها در جزوههای خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست...
#فرهنگ
#ادبیات
#شعر
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
برای تولد #خسرو_گلسرخی
تساوی
معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر كلاسیها
لواشک بین خود تقسیم میكردند
و آن یكی در گوشهای دیگر «جوانان» را ورق میزد
برای آنكه بیخود های و هو میكرد و با آن شور بیپایان
تساویهای جبری را نشان میداد
با خطی خوانا به روی تختهای كز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت:
«یک با یک برابر است...»
از میان جمع شاگردان یكی برخاست
همیشه یک نفر باید بپا خیزد
به آرامی سخن سر داد:
تساوی اشتباهی فاحش و محض است...
معلم
مات بر جا ماند.
و او پرسید:
اگر یک فرد انسان، واحد یک بود
آیا باز یک با یک برابر بود؟
سكوت مدهشی بود و سؤالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد:
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان، واحد یک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت
بالا بود
و آنكه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود...
اگر یک فرد انسان، واحد یک بود
آنكه صورت نقره گون
چون قرص مه میداشت
بالا بود
و آن سیه چرده كه مینالید
پایین بود...
اگر یک فرد انسان، واحد یک بود
این تساوی زیر و رو میشد.
حال میپرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفتخواران از كجا آماده میگردید؟
یا چهكس دیوار چینها را بنا میكرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس كه پشتش زیر بار فقر خم میشد؟
یا كه زیر ضربت شلاق له میگشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه كس آزادگان را در قفس میكرد؟
معلم ناله آسا گفت:
_بچهها در جزوههای خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست...
#فرهنگ
#ادبیات
#شعر
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
💠 #یاد
🔹#محمد_بهمن_بیگی
(بنیانگذار آموزش عشایر ایران)
🍃#زاد_روز ۲۶ بهمن ۱۲۹۸
🔻 خاطره ای از استاد محمد بهمن بیگی:
به جز من، همه خواهرانم پسوند بس داشتند. ماه بس، گل بس، دختر بس، قز بس …
در چهره رنگ پریده مادر، بیم و امید را میشد دید! اضطراب و ترس را بیشتر…
و پدر که مهربان بود و صبوری داشت و کم طاقت می شد…
مادر نذر کرده بود و از درویش دوره گرد دعا گرفته بود! شاید این بار…
دیگر دلم نمی خواست به پدر بگویند «ریشت را آب برد»!
یا زن عمو با خنده معنی داری بگوید «نافش را روی پای حسنو ببرید»
دلم نمی خواست بیش از این مادر مقصر شود…
دلم برای همه مان می سوخت برای مادر بیشتر.
🔹 به یاد دخترانی که خون بس شدند! ناز دخترانی که برای نجات پدر، برادر، عمو و بستگان و تیره و طایفه، به اجبار به عقد ناشناسی در آمدند! دخترانی که ابزار و وسیله صلح قبائل می شدند و در غربت چه حرف ها که نمی شنیدند و چه زجرها که نمی کشیدند و برخی از آنها چه مظلومانه که نمردند
به یاد دخترانی که به طوایف دیگر شوهر داده شدند و دیگر کسی آنها را ندید و از سرنوشت آنها اطلاعی نیافت
به یاد مادرانی که در ایل ودر بین راه و در هنگام کوچ زاییدند و مردند
به یاد مادران جوانی که تسلیم آل شدند
🔹 به یاد مادرانی که سالی یکبار نوزادی را به دنیا می آوردند ، از مرخصی زایمان، از پزشک و ماما، از کارت بهداشت و مرکز بهداشت و نوبت های ماهیانه، از زایشگاه و پزشک خانوادگی، از قطره آهن و رژیم غذایی ویژه خبری نبود…
حتی در روز زایمان مشک می زدند و نان می پختند و در راه آب آوردن از چشمه با درد زایمان روبرو می شدند و یکه و تنها، قهرمانانه دوام می آوردند و با نوزاد به چادر بر می گشتند
🔹 در شب های سرد و تاریک زمستان، مادر بزرگ های قهرمان با دست های پرچین و چروک خود معجزه ها می کردند! شجاعت، زرنگی، ایمان و توکل آنها کارآمدتر از بسیاری از داروها و امکانات این روزها بود! آوای گلوله و شیهه اسب، نویدی از حضور میهمان کوچولو در بُنکو می داد و پدر که در بیرون چادر منتظر بود، شادمانه گوسفندی را سر می برید.
اما امان از وقتی که آل می آمد و بسیاری از نوعروسان مادران جوان را می برد! پدربزرگ ها هرچه به آسمان تیر می انداختند فایده ای نداشت! هرچه مادربزرگ ها صورت و دست و پاهای زائو را با ذغال سیاه می کردند بی فایده بود! از قیچی و کارد و تیشه نیز کاری بر نمی آمد. به یاد مادران جوانی که تسلیم آل می شدند
به یاد مادرانی که سینه هایشان سرشار از مهر و عاطفه بود و به فرزندانشان شیر شهامت و صداقت می دادند. به یاد مادرانی که همزمان سه طفل همراهشان بود، یکی در دست و دیگری در کول و سومی در شکم.
🔹 به یاد مادرانی که سینه هایشان بوی هِل و میخک می داد و بدون حضور آنها بچه ها خوابشان نمی برد! به یاد مادرانی که اسب سواران و تیراندازان کم نظیری بودند! به یاد مادرانی که در مسیر کوچ با راهزن و گرگ درگیر می شدند و قهرمانانه از جان و مال خویش دفاع می کردند.
به یاد مادرانی که صبحگاهان زودتر از بانگ خروس بیدار می شدند… به یاد مادرانی که همواره مشغول بودند و وقت کم می آوردند… به یاد مادرانی که دست تنها، چادر را بار می کردند و چادر می زدند…
🔹 به یاد مادرانی که همچنان صدای لالایی آنها از دره ها و کوه ها به گوش می رسد، به یاد مادرانی که صدای کِل های زیبایشان هنوز در گوشهایمان است…! به یاد مادرانی که صدای خواندن و مشک زدنهایشان هنوز از یوردها می آید، به یاد مادرانی که بوی نان داغ و آغوز و دوغ و کنگر ماست با آنها معنی داشت…! به یاد مادرانی که مرگ ناگهانی همسران آنها خللی در اراده شان ایجاد نکرد، سوختند و ساختند تا فرزندان خود را بزرگ کنند.
به یاد مادرانی که سیاه گیس رفتند و به یاد مادرانی که گیس سفید تیره و طایفه بودند، به یاد مادرانی که به قول خودشان فقط یک کلاه از مردان کمتر داشتند…
به یاد مادرانی که هم آشپز بودند و هم خیاط، هم بافنده و هم چوپان، هم پزشک و هم ماما…
🔹 به یاد مادرانی که از شوهران خود فقط محبت می خواستند، به یاد مادرانی که به شوهر و فرزندان خود عشق می ورزیدند، با عشق به آنها زندگی می کردند و با عشق به آنها مردند، به یاد مادرانی که کم لطفی ها و بی انصافی های شوهرانشان را تحمل کردند و خم به ابرو نیاوردند…! به یاد مادرانی که سال ها از داشتن لباس نو محروم بودند تا شاید پسران و دختران جوانشان لباس نو داشته باشند
به یاد مادرانی که درو کردند و خوشه چیدند تا شاید بخشی از نان سال خانواده تهیه گردد، به یاد مادرانی که دستهایشان مانند دست های پدرها خشن و محکم بود، به یاد مادرانی که جاجیم ها و گلیم ها و قالیچه های رنگارنگ می بافتند.
کتاب: ایل من بخارای من
#نشر_آگاهی
#معلمان_تاثیرگذار
#آموزش_عشایر
https://tttttt.me/KSMtehran/283
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🔹#محمد_بهمن_بیگی
(بنیانگذار آموزش عشایر ایران)
🍃#زاد_روز ۲۶ بهمن ۱۲۹۸
🔻 خاطره ای از استاد محمد بهمن بیگی:
به جز من، همه خواهرانم پسوند بس داشتند. ماه بس، گل بس، دختر بس، قز بس …
در چهره رنگ پریده مادر، بیم و امید را میشد دید! اضطراب و ترس را بیشتر…
و پدر که مهربان بود و صبوری داشت و کم طاقت می شد…
مادر نذر کرده بود و از درویش دوره گرد دعا گرفته بود! شاید این بار…
دیگر دلم نمی خواست به پدر بگویند «ریشت را آب برد»!
یا زن عمو با خنده معنی داری بگوید «نافش را روی پای حسنو ببرید»
دلم نمی خواست بیش از این مادر مقصر شود…
دلم برای همه مان می سوخت برای مادر بیشتر.
🔹 به یاد دخترانی که خون بس شدند! ناز دخترانی که برای نجات پدر، برادر، عمو و بستگان و تیره و طایفه، به اجبار به عقد ناشناسی در آمدند! دخترانی که ابزار و وسیله صلح قبائل می شدند و در غربت چه حرف ها که نمی شنیدند و چه زجرها که نمی کشیدند و برخی از آنها چه مظلومانه که نمردند
به یاد دخترانی که به طوایف دیگر شوهر داده شدند و دیگر کسی آنها را ندید و از سرنوشت آنها اطلاعی نیافت
به یاد مادرانی که در ایل ودر بین راه و در هنگام کوچ زاییدند و مردند
به یاد مادران جوانی که تسلیم آل شدند
🔹 به یاد مادرانی که سالی یکبار نوزادی را به دنیا می آوردند ، از مرخصی زایمان، از پزشک و ماما، از کارت بهداشت و مرکز بهداشت و نوبت های ماهیانه، از زایشگاه و پزشک خانوادگی، از قطره آهن و رژیم غذایی ویژه خبری نبود…
حتی در روز زایمان مشک می زدند و نان می پختند و در راه آب آوردن از چشمه با درد زایمان روبرو می شدند و یکه و تنها، قهرمانانه دوام می آوردند و با نوزاد به چادر بر می گشتند
🔹 در شب های سرد و تاریک زمستان، مادر بزرگ های قهرمان با دست های پرچین و چروک خود معجزه ها می کردند! شجاعت، زرنگی، ایمان و توکل آنها کارآمدتر از بسیاری از داروها و امکانات این روزها بود! آوای گلوله و شیهه اسب، نویدی از حضور میهمان کوچولو در بُنکو می داد و پدر که در بیرون چادر منتظر بود، شادمانه گوسفندی را سر می برید.
اما امان از وقتی که آل می آمد و بسیاری از نوعروسان مادران جوان را می برد! پدربزرگ ها هرچه به آسمان تیر می انداختند فایده ای نداشت! هرچه مادربزرگ ها صورت و دست و پاهای زائو را با ذغال سیاه می کردند بی فایده بود! از قیچی و کارد و تیشه نیز کاری بر نمی آمد. به یاد مادران جوانی که تسلیم آل می شدند
به یاد مادرانی که سینه هایشان سرشار از مهر و عاطفه بود و به فرزندانشان شیر شهامت و صداقت می دادند. به یاد مادرانی که همزمان سه طفل همراهشان بود، یکی در دست و دیگری در کول و سومی در شکم.
🔹 به یاد مادرانی که سینه هایشان بوی هِل و میخک می داد و بدون حضور آنها بچه ها خوابشان نمی برد! به یاد مادرانی که اسب سواران و تیراندازان کم نظیری بودند! به یاد مادرانی که در مسیر کوچ با راهزن و گرگ درگیر می شدند و قهرمانانه از جان و مال خویش دفاع می کردند.
به یاد مادرانی که صبحگاهان زودتر از بانگ خروس بیدار می شدند… به یاد مادرانی که همواره مشغول بودند و وقت کم می آوردند… به یاد مادرانی که دست تنها، چادر را بار می کردند و چادر می زدند…
🔹 به یاد مادرانی که همچنان صدای لالایی آنها از دره ها و کوه ها به گوش می رسد، به یاد مادرانی که صدای کِل های زیبایشان هنوز در گوشهایمان است…! به یاد مادرانی که صدای خواندن و مشک زدنهایشان هنوز از یوردها می آید، به یاد مادرانی که بوی نان داغ و آغوز و دوغ و کنگر ماست با آنها معنی داشت…! به یاد مادرانی که مرگ ناگهانی همسران آنها خللی در اراده شان ایجاد نکرد، سوختند و ساختند تا فرزندان خود را بزرگ کنند.
به یاد مادرانی که سیاه گیس رفتند و به یاد مادرانی که گیس سفید تیره و طایفه بودند، به یاد مادرانی که به قول خودشان فقط یک کلاه از مردان کمتر داشتند…
به یاد مادرانی که هم آشپز بودند و هم خیاط، هم بافنده و هم چوپان، هم پزشک و هم ماما…
🔹 به یاد مادرانی که از شوهران خود فقط محبت می خواستند، به یاد مادرانی که به شوهر و فرزندان خود عشق می ورزیدند، با عشق به آنها زندگی می کردند و با عشق به آنها مردند، به یاد مادرانی که کم لطفی ها و بی انصافی های شوهرانشان را تحمل کردند و خم به ابرو نیاوردند…! به یاد مادرانی که سال ها از داشتن لباس نو محروم بودند تا شاید پسران و دختران جوانشان لباس نو داشته باشند
به یاد مادرانی که درو کردند و خوشه چیدند تا شاید بخشی از نان سال خانواده تهیه گردد، به یاد مادرانی که دستهایشان مانند دست های پدرها خشن و محکم بود، به یاد مادرانی که جاجیم ها و گلیم ها و قالیچه های رنگارنگ می بافتند.
کتاب: ایل من بخارای من
#نشر_آگاهی
#معلمان_تاثیرگذار
#آموزش_عشایر
https://tttttt.me/KSMtehran/283
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
Telegram
کانال کانون صنفی معلمان ایران(تهران)
💠#یاد
#محمد_بهمن_بیگی
(بنیانگذار آموزش عشایر ایران)
🍃#زاد_روز ۲۶ بهمن ۱۲۹۸
🔹بنیانگذار آموزش و پرورش عشایر در ایران
🔹 در نوع خود موفق ترین فرد در آموزش جهان سوم
🔹برنده جایزه یونسکو در سال ۱۳۵۳ (به فعالین عرصه سوادآموزی)
🎍برخی آثار:
بخارای من ایل…
#محمد_بهمن_بیگی
(بنیانگذار آموزش عشایر ایران)
🍃#زاد_روز ۲۶ بهمن ۱۲۹۸
🔹بنیانگذار آموزش و پرورش عشایر در ایران
🔹 در نوع خود موفق ترین فرد در آموزش جهان سوم
🔹برنده جایزه یونسکو در سال ۱۳۵۳ (به فعالین عرصه سوادآموزی)
🎍برخی آثار:
بخارای من ایل…
Forwarded from کانال کانون صنفی معلمان ایران(تهران)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💠#یاد
#محمد_بهمن_بیگی
(بنیانگذار آموزش عشایر ایران)
🍃#زاد_روز ۲۶ بهمن ۱۲۹۸
🔹بنیانگذار آموزش و پرورش عشایر در ایران
🔹 در نوع خود موفق ترین فرد در آموزش جهان سوم
🔹برنده جایزه یونسکو در سال ۱۳۵۳ (به فعالین عرصه سوادآموزی)
🎍برخی آثار:
بخارای من ایل من، طلای شهامت، به اجاقت قسم، عرف و عادت در عشایر فارس، اگر قره قاج نبود ...
#تقویم_کانون
#نشر_آگاهی
#معلمان_تاثیرگذار
#آموزش_عشایر
#شیوههای_نوین_آموزش
#بزرگان_تاریخ_آموزش
#تاریخ_آموزش_و_پرورش
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران )
🆔 @KSMtehran
#محمد_بهمن_بیگی
(بنیانگذار آموزش عشایر ایران)
🍃#زاد_روز ۲۶ بهمن ۱۲۹۸
🔹بنیانگذار آموزش و پرورش عشایر در ایران
🔹 در نوع خود موفق ترین فرد در آموزش جهان سوم
🔹برنده جایزه یونسکو در سال ۱۳۵۳ (به فعالین عرصه سوادآموزی)
🎍برخی آثار:
بخارای من ایل من، طلای شهامت، به اجاقت قسم، عرف و عادت در عشایر فارس، اگر قره قاج نبود ...
#تقویم_کانون
#نشر_آگاهی
#معلمان_تاثیرگذار
#آموزش_عشایر
#شیوههای_نوین_آموزش
#بزرگان_تاریخ_آموزش
#تاریخ_آموزش_و_پرورش
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران )
🆔 @KSMtehran