🌅# فاشیست بودن یا #ناسیونالیست بودن، کار دشواری نیست.
کافی است چشم بر ارزشهای انسانی ببندیم و کمی با حرفهای کلی سرگرم بشویم .
زبان خود را بهترین زبان دانستن و زبان دیگری را گوش خراش خواندن ،
موسیقی قومی خود را سحر انگیز دانستن و موسیقی دیگری را سرسام آور خواندن ،
لباس محلی خود را زیبا نامیدن و لباس محلی دیگری را به تمسخر گرفتن،
سنتهای قبیلهای خود را ستودن و سنتهای قبیلهای دیگری را ابلهانه خواندن ...
و دردناک تر آن که آسیب دیدگان از ناسیونالیسم و قوم پرستی، خود به قوم پرستانی تندروتر بدل میشوند
و این چنین، انسان به جای رهایی از چنگال #تعصب و تلاش برای گسترش هم زیستی،
تعصب بیشتر را بهعنوان شیوه نجات برمیگزیند...!
#دوست_بازیافته
#فرد_اولمن
--------------
به کانال صنفی معلمان بپیوندید
🌅 @kasenfi
کافی است چشم بر ارزشهای انسانی ببندیم و کمی با حرفهای کلی سرگرم بشویم .
زبان خود را بهترین زبان دانستن و زبان دیگری را گوش خراش خواندن ،
موسیقی قومی خود را سحر انگیز دانستن و موسیقی دیگری را سرسام آور خواندن ،
لباس محلی خود را زیبا نامیدن و لباس محلی دیگری را به تمسخر گرفتن،
سنتهای قبیلهای خود را ستودن و سنتهای قبیلهای دیگری را ابلهانه خواندن ...
و دردناک تر آن که آسیب دیدگان از ناسیونالیسم و قوم پرستی، خود به قوم پرستانی تندروتر بدل میشوند
و این چنین، انسان به جای رهایی از چنگال #تعصب و تلاش برای گسترش هم زیستی،
تعصب بیشتر را بهعنوان شیوه نجات برمیگزیند...!
#دوست_بازیافته
#فرد_اولمن
--------------
به کانال صنفی معلمان بپیوندید
🌅 @kasenfi
🔹در روستایی اطراف بهبهان به دنیا آمدم. روستایی که با یک رودخانه فصلی (به قول اهل روستا؛ دره) به دو قسمت تقسیم می شود.
روستا دو تکه شده بود، این ور دره و اون ور دره!
ما کودکان روستا نسبت به این ور دره تعصب شدید داشتیم!
مرتب با بچه های اون ور دره دعوا می کردیم!
در حالی که هر دو گروه اهل یک روستا بوده و گاهی آن وری ها پسر خاله و پسر دایی و … اقوام نزدیک ما بوده اند. اما ملاک برای ما ( دره ) بود!
🔹بزرگتر که شدیم به مدرسۀ دبستانی رفتیم که اتفاقا بچه های روستای کناری هم آنجا می آمدند! اکنون ما خط مرزی (دره) را فراموش کرده و همۀ روستای ما، متحد شده و اختلافات و دعواهای قبلی را فراموش کرده و حول دشمن مشترک! به وحدت رسیده بودیم!
هر روز بحث و نزاع ما شده بود، القصه، بزرگتر شدیم و رفتیم راهنمایی!
🔹جایی که ما و روستای کناری، متحد شده بودیم، علیه بچه های روستای دورتر! (آن روزها روستای ما و کناری، مدرسه راهنمایی، نداشتند می رفتیم روستای دورتر).
آری، با روستای کناری هم دعوا و جنگ قبلی را فراموش کرده و احساس می کردیم با وجود دشمنی همچون روستای دورتر، بچه های روستای کناری برادر ما هستند!
🔹بزرگتر شدیم و دبیرستان، رفتیم بهبهان!
آنجا بود که فهمیدیم که بابا ما و روستای کناری و دورتر و…، همه «لر » هستیم و برادریم!!
دشمن مشترک همۀ ما، «بهبهانی ها» هستند!
کل دورۀ دبیرستان را با جنگ متعصبانه لر و بهبهانی به سر بردیم و در اکثر دعواها، ما قوم شجاع و غیور لر بودیم که پیروز میدان می شدیم و البته بهبهانی ها با جنگ فرهنگی (ساختن جک لری) به نبرد ما می آمدند.
🔹بزرگتر شدیم و رفتیم دانشجوی اهواز شدیم! آنجا بود که فهمیدیم، عرب ها اصل دشمن ما هستند و آنها فرقی بین لر و بهبهانی قائل نیستند و در نتیجه، ما و بهبهانی ها متحد شدیم علیه اعراب!
بهبهانی ها جُک می ساختند علیه عرب ها و هر وقت نیروی جنگی کارآزموده می خواستند ما لرها حامی آنها بودیم!
عرب ها را کلافه کرده بودیم و احساس غرور و برتری می کردیم!
🔹تا اینکه خدمت سربازی پیش آمد و ما افتادیم آذربایجان غربی!
میان یک مشت ترک! آنجا بود که ما لرها و بهبهانی ها و عرب ها و دزفولی ها و …، را یک کلمه خطاب می کردند؛ «خوزستانی ها».
دیگر ما لرها و بهبهانی ها با عرب های اهواز و شادگان شده بودیم برادر و هم پیمان! برای هم علیه ترک ها، جان فدا می کردیم!
اختلافات گذشته و اون همه جنگ و دعوا و جک و … را فراموش کرده و متحد، علیه ترک جماعت شده بودیم!
🔹القصه چند سال بعد، که بزرگتر شدم به فرانسه رفتم؛ یک روز، در پارکی نشسته بودم و تقریبا ساعت دو بعد از ظهر بود که خوابم گرفت و رفتم آن طرف تر روی چمن ها گرفتم خوابیدم!
بعد از چند دقیقه احساس کردم کسی با لگد، آرام به من می زند! با عجله بیدار شدم و ترسیدم که پلیسی، ماموری باشد.
ناگهان دیدم طرف به فارسی گفت: چرا اینجا خوابیدی؟ رو چمن ها ممنوعه! با تعجب پرسیدم: آقا شما کی هستید و از کجا فهمیدید من ایرانی ام؟ طرف خودش رو معرفی کرد. از ترک های ارومیه بود. می گفت: اولا اینجا کسی تو این موقع روز نمی خوابه!
فقط ایرانی ها اهل چرت بعد از ظهرند! تازه کسی روی چمن دراز نمی کشه، اون هم فقط کار ایرانی هاست!
بنا به همین دو برهان قاطع، فهمیدم که تو ایرانی هستی! اونجا بود که همدیگر رو در آغوش گرفتیم و به عنوان دو ایرانی! فارغ از ترک و لر و عرب، احساس یگانگی و دوستی و اخوت کردیم و از ملاقات هم در دیار غربت مشعوف شدیم.
از همدیگر آدرس و نشانی گرفتیم و با اعتماد به هم، حاضر به هر کمک و مساعدتی نسبت به شدیم، صرفا به دلیل «ایرانی» بودنمان.
🔹اکنون که به سن چهل سالگی رسیده ایم، حتی از تعصب «ایرانی» بودن هم گذشته ایم و درک می کنیم که «انسان ها» در هر نقطۀ از زمین، چه ایرانی و هندی و چینی و چه فرانسوی و آلمانی و هلندی و چه مصری و آفریقایی و لیبیایی و چه آمریکایی و برزیلی و آرژانتینی و...،
همه «انسان» اند و مثل خود ما.
🔹#تعصب، #نژاد و ملیت و جنسیت و رنگ پوست و ثروت و …، ناشی از کوچکی فرد و عدم بلوغ معرفتی وی است.
هر چه فرد بزرگتر و داناتر باشد، خود به خود از دام و زنجیر تعصبات کوچک و بی ارزش و کم مقدار؛ دورتر شده و جهانی تر و انسانی ترمیاندیشد.
🔻🔻🔻🔻🔻
شعر، داستان، یادداشت خود را از طریق آی دی زیر برای ما ارسال نمایید.
#ارتباط_با_کانال
@Ertebat_ba_kasenfi
🔻🔻🔻
🔻🔻🔻🔻
🔹 #کانال_صنفی_معلمان
🆔 @kasenfi
👇👇👇
https://tttttt.me/kasenfi
روستا دو تکه شده بود، این ور دره و اون ور دره!
ما کودکان روستا نسبت به این ور دره تعصب شدید داشتیم!
مرتب با بچه های اون ور دره دعوا می کردیم!
در حالی که هر دو گروه اهل یک روستا بوده و گاهی آن وری ها پسر خاله و پسر دایی و … اقوام نزدیک ما بوده اند. اما ملاک برای ما ( دره ) بود!
🔹بزرگتر که شدیم به مدرسۀ دبستانی رفتیم که اتفاقا بچه های روستای کناری هم آنجا می آمدند! اکنون ما خط مرزی (دره) را فراموش کرده و همۀ روستای ما، متحد شده و اختلافات و دعواهای قبلی را فراموش کرده و حول دشمن مشترک! به وحدت رسیده بودیم!
هر روز بحث و نزاع ما شده بود، القصه، بزرگتر شدیم و رفتیم راهنمایی!
🔹جایی که ما و روستای کناری، متحد شده بودیم، علیه بچه های روستای دورتر! (آن روزها روستای ما و کناری، مدرسه راهنمایی، نداشتند می رفتیم روستای دورتر).
آری، با روستای کناری هم دعوا و جنگ قبلی را فراموش کرده و احساس می کردیم با وجود دشمنی همچون روستای دورتر، بچه های روستای کناری برادر ما هستند!
🔹بزرگتر شدیم و دبیرستان، رفتیم بهبهان!
آنجا بود که فهمیدیم که بابا ما و روستای کناری و دورتر و…، همه «لر » هستیم و برادریم!!
دشمن مشترک همۀ ما، «بهبهانی ها» هستند!
کل دورۀ دبیرستان را با جنگ متعصبانه لر و بهبهانی به سر بردیم و در اکثر دعواها، ما قوم شجاع و غیور لر بودیم که پیروز میدان می شدیم و البته بهبهانی ها با جنگ فرهنگی (ساختن جک لری) به نبرد ما می آمدند.
🔹بزرگتر شدیم و رفتیم دانشجوی اهواز شدیم! آنجا بود که فهمیدیم، عرب ها اصل دشمن ما هستند و آنها فرقی بین لر و بهبهانی قائل نیستند و در نتیجه، ما و بهبهانی ها متحد شدیم علیه اعراب!
بهبهانی ها جُک می ساختند علیه عرب ها و هر وقت نیروی جنگی کارآزموده می خواستند ما لرها حامی آنها بودیم!
عرب ها را کلافه کرده بودیم و احساس غرور و برتری می کردیم!
🔹تا اینکه خدمت سربازی پیش آمد و ما افتادیم آذربایجان غربی!
میان یک مشت ترک! آنجا بود که ما لرها و بهبهانی ها و عرب ها و دزفولی ها و …، را یک کلمه خطاب می کردند؛ «خوزستانی ها».
دیگر ما لرها و بهبهانی ها با عرب های اهواز و شادگان شده بودیم برادر و هم پیمان! برای هم علیه ترک ها، جان فدا می کردیم!
اختلافات گذشته و اون همه جنگ و دعوا و جک و … را فراموش کرده و متحد، علیه ترک جماعت شده بودیم!
🔹القصه چند سال بعد، که بزرگتر شدم به فرانسه رفتم؛ یک روز، در پارکی نشسته بودم و تقریبا ساعت دو بعد از ظهر بود که خوابم گرفت و رفتم آن طرف تر روی چمن ها گرفتم خوابیدم!
بعد از چند دقیقه احساس کردم کسی با لگد، آرام به من می زند! با عجله بیدار شدم و ترسیدم که پلیسی، ماموری باشد.
ناگهان دیدم طرف به فارسی گفت: چرا اینجا خوابیدی؟ رو چمن ها ممنوعه! با تعجب پرسیدم: آقا شما کی هستید و از کجا فهمیدید من ایرانی ام؟ طرف خودش رو معرفی کرد. از ترک های ارومیه بود. می گفت: اولا اینجا کسی تو این موقع روز نمی خوابه!
فقط ایرانی ها اهل چرت بعد از ظهرند! تازه کسی روی چمن دراز نمی کشه، اون هم فقط کار ایرانی هاست!
بنا به همین دو برهان قاطع، فهمیدم که تو ایرانی هستی! اونجا بود که همدیگر رو در آغوش گرفتیم و به عنوان دو ایرانی! فارغ از ترک و لر و عرب، احساس یگانگی و دوستی و اخوت کردیم و از ملاقات هم در دیار غربت مشعوف شدیم.
از همدیگر آدرس و نشانی گرفتیم و با اعتماد به هم، حاضر به هر کمک و مساعدتی نسبت به شدیم، صرفا به دلیل «ایرانی» بودنمان.
🔹اکنون که به سن چهل سالگی رسیده ایم، حتی از تعصب «ایرانی» بودن هم گذشته ایم و درک می کنیم که «انسان ها» در هر نقطۀ از زمین، چه ایرانی و هندی و چینی و چه فرانسوی و آلمانی و هلندی و چه مصری و آفریقایی و لیبیایی و چه آمریکایی و برزیلی و آرژانتینی و...،
همه «انسان» اند و مثل خود ما.
🔹#تعصب، #نژاد و ملیت و جنسیت و رنگ پوست و ثروت و …، ناشی از کوچکی فرد و عدم بلوغ معرفتی وی است.
هر چه فرد بزرگتر و داناتر باشد، خود به خود از دام و زنجیر تعصبات کوچک و بی ارزش و کم مقدار؛ دورتر شده و جهانی تر و انسانی ترمیاندیشد.
🔻🔻🔻🔻🔻
شعر، داستان، یادداشت خود را از طریق آی دی زیر برای ما ارسال نمایید.
#ارتباط_با_کانال
@Ertebat_ba_kasenfi
🔻🔻🔻
🔻🔻🔻🔻
🔹 #کانال_صنفی_معلمان
🆔 @kasenfi
👇👇👇
https://tttttt.me/kasenfi
Telegram
کانال صنفی معلمان ایران
#این_کانال_مستقل_است
حقوق دانش آموزان و معلمان
قوانین اداری
بخشنامه ها
یادداشت های صنفی و آموزشی
پلی بین معلمان و فعالان صنفی.
شعر ، داستان ، یادداشت خود را از طریق آی دی زیر برای ما ارسال نمایید.
@Ertebat_ba_kasenfe
حقوق دانش آموزان و معلمان
قوانین اداری
بخشنامه ها
یادداشت های صنفی و آموزشی
پلی بین معلمان و فعالان صنفی.
شعر ، داستان ، یادداشت خود را از طریق آی دی زیر برای ما ارسال نمایید.
@Ertebat_ba_kasenfe
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌀 نسخه کامل فیلم خانه پدری
برای سرهای بریده همه دختران سرزمین پدریمان به تیغ جهل و کین و تعصب
برای مونا حیدری هفده ساله که سر بریده اش در خیابان های اهواز گردانده شد که به ما بقبولاند در چه عصری زیست می کنیم و زیر چه بیرقی
#فیلم_خانه_پدری
کارگردان: #کیانوش_عیاری
این فیلم ده سال ممنوع پخش بود و بعد از اکران دوباره ممنوع شد
#مونا_حیدری
#زن_کشی
#قوانین_غیرانسانی
#به_حکم_قانون
#نابرابری
#قانون_ضد_زن
#طرفداران_جنایت
#تعصب
#غیرت
#ناموس
#زن_ناموس_کسی_نیست
🔸🔸🔸
📚کانال صنفی معلمان ایران
🆔@Kasenfi
برای سرهای بریده همه دختران سرزمین پدریمان به تیغ جهل و کین و تعصب
برای مونا حیدری هفده ساله که سر بریده اش در خیابان های اهواز گردانده شد که به ما بقبولاند در چه عصری زیست می کنیم و زیر چه بیرقی
#فیلم_خانه_پدری
کارگردان: #کیانوش_عیاری
این فیلم ده سال ممنوع پخش بود و بعد از اکران دوباره ممنوع شد
#مونا_حیدری
#زن_کشی
#قوانین_غیرانسانی
#به_حکم_قانون
#نابرابری
#قانون_ضد_زن
#طرفداران_جنایت
#تعصب
#غیرت
#ناموس
#زن_ناموس_کسی_نیست
🔸🔸🔸
📚کانال صنفی معلمان ایران
🆔@Kasenfi
🌀 #معرفی_کتاب
📖 فاجعه خاموش(قتلهای ناموسی)
✍ پروین بختیارنژاد
علی تقیپور:
«کتاب کوچکی سالها پیش در ایران چاپ شد به نام «فاجعه خاموش، قتلهای ناموسی در ایران». در بخشی از این کتاب به این مسئله میپردازه چرا در اقلیتهای قومی،زبانی که در مناطق مرزی ایران هستند این قتلها بیشتر است؟
کتاب ریشه را در تبعیضهای مختلف می داند. احساس تبعیض و ستم باعث میشود گروههای اقلیت خود را جدا و متفاوت از اکثریت ببیند و عدم حس برابری و همبستگی باعث میشود برای حفظ هویت خود به سنتهای که عمدا مردسالارنه هستند تعصب بیشتری بورزند و در فرایند توسعهفرهنگی اجتماعی که در مرکز جاریست همدلی و مشارکت کمتری داشته باشند.»
🔗 همه با هم در #نشرآگاهی 🤝
#زن_کشی
#قوانین_غیرانسانی
#به_حکم_قانون
#نابرابری
#قانون_ضد_زن
#طرفداران_جنایت
#تعصب
#غیرت
#ناموس
📌#زن_ناموس_کسی_نیست
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
📖 فاجعه خاموش(قتلهای ناموسی)
✍ پروین بختیارنژاد
علی تقیپور:
«کتاب کوچکی سالها پیش در ایران چاپ شد به نام «فاجعه خاموش، قتلهای ناموسی در ایران». در بخشی از این کتاب به این مسئله میپردازه چرا در اقلیتهای قومی،زبانی که در مناطق مرزی ایران هستند این قتلها بیشتر است؟
کتاب ریشه را در تبعیضهای مختلف می داند. احساس تبعیض و ستم باعث میشود گروههای اقلیت خود را جدا و متفاوت از اکثریت ببیند و عدم حس برابری و همبستگی باعث میشود برای حفظ هویت خود به سنتهای که عمدا مردسالارنه هستند تعصب بیشتری بورزند و در فرایند توسعهفرهنگی اجتماعی که در مرکز جاریست همدلی و مشارکت کمتری داشته باشند.»
🔗 همه با هم در #نشرآگاهی 🤝
#زن_کشی
#قوانین_غیرانسانی
#به_حکم_قانون
#نابرابری
#قانون_ضد_زن
#طرفداران_جنایت
#تعصب
#غیرت
#ناموس
📌#زن_ناموس_کسی_نیست
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
🌀 کاهش قتل های ناموسی
به جای تقاضای اشد مجازات و به جای تقاضای اعدام فوری بدون فوت وقت!
#مونا_حیدری
#زن_کشی
#قوانین_غیرانسانی
#به_حکم_قانون
#نابرابری
#قانون_ضد_زن
#طرفداران_جنایت
#تعصب
#غیرت
#ناموس
#زن_ناموس_کسی_نیست
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
به جای تقاضای اشد مجازات و به جای تقاضای اعدام فوری بدون فوت وقت!
#مونا_حیدری
#زن_کشی
#قوانین_غیرانسانی
#به_حکم_قانون
#نابرابری
#قانون_ضد_زن
#طرفداران_جنایت
#تعصب
#غیرت
#ناموس
#زن_ناموس_کسی_نیست
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi