کانال صنفی معلمان ایران
6.35K subscribers
17.3K photos
2.61K videos
407 files
8.27K links
#این_کانال_مستقل_است

حقوق دانش آموزان و معلمان
قوانین اداری
بخشنامه ها
یادداشت های صنفی و آموزشی
پلی بین معلمان و فعالان صنفی.
شعر ، داستان ، یادداشت خود را از طریق آی دی زیر برای ما ارسال نمایید.
@Ertebat_ba_kasenfe
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌀 #یاد

🖊 آنقدر عزا بر سرمان ریخته اند که فرصت زاری کردن نداریم ...

🔸 سخنان کوتاه هوشنگ گلشیری در تشییع جنازه محمد مختاری نویسنده و از جمله قربانیان قتل های زنجیره ای روشنفکران توسط بخشی از وزارت اطلاعات در پاییز ۱۳۷۷

#فرهنگ
#قتل_های_زنجیره_ای
#هوشنگ_گلشیری
#ادبیات

🔸🔸🔸
📚کانال صنفی معلمان ایران

🆔 @Kasenfi
داستان انفجار بزرگ
هوشنگ گلشیری
🌀 داستان شب

♦️ انفجار بررگ
نوشته و اجرای هوشنگ گلشیری

📌 گفت: «باشد، می‌رقصم، گرچه هیچوقت نرقصیده ام.» خوب، رقصید، خشک بود بدنش، دست و پاش انگار چند تکه چوب بود اما رقصید. می‌شنوی امینه آغا؟ رقصید و هی سر و دست تکان داد، چرخ و نیمچرخ زد و هی مثلا قر به کمرش گذاشت. بالاخره هم نشست و یکدفعه زد زیر گریه...

می‌گفت: «من نمی‌توانم...
نمی‌توانم. من هیچوقت نرقصیده ام. ترسیده ام که برقصم یا بخوانم، حتی توی حمام تک و تنها صدام را ول بدهم.»

می‌ترسند آن پایین شاید، مثلا این همسایه‌ی زیری که دیگر در «گوشه‌ی بیداد» نمی‌زند. شاید هم خبری هست که نمی‌خواهید به من بگویید. خبری شده امینه آغا؟ مرگ بچه هات راستش را به من بگو، این مدت که من افتاده ام، رقصیدن که ور نیفتاده!؟، کوچه باغی خواندن، گرفتار طره‌ی زلفی شدن؟
من می‌خواهم بفهمم، حق دارم...

#فرهنگ
#داستان_شب
#انفجار_بزرگ
#هوشنگ_گلشیری

🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران

🆔 @Kasenfi
🖋 در سوگ غزاله‌ی قصه‌خوان

#هوشنگ_گلشیری در سوگ #غزاله_علیزاده

از سر خاک غزاله علیزاده برگشته‌ام. داستانی از او، «جزیره»، از مجموعه‌ی چهارراه خواندم و سعی کردم که مثلاً طبق معمول بخوابم. نشد. مرگ غزاله گرفتارم کرده. حالتی غریب است: هم عصبانی هستم و هم فکر می‌کنم راحت شد. اما خشونتی که در این خودکشی هست، آدم را ذله می‌کند. احتمالاً سه‌شنبه از مشهد راه افتاده. شاید چهارشنبه را در ساری گذرانده. بعد هم سری به گور درویشی زده. بعد رفته رامسر. پنج تا ده دقیقه در جنگل راه رفته، رسیده به دو تخته‌سنگ که در شیب تپه‌ای بوده‌اند. خودش را از یکی از تخته‌سنگ‌ها بالا کشیده. حسابی قرص خورده، بعد هم طناب را به شاخه‌ای که بر فراز دو تخته‌سنگ بوده گره زده، حلقه‌ای درست کرده، به گردن انداخته و سریده پایین. روز جمعه خانواده‌ای از سر اتفاق پیدایش کرده‌اند و به پلیس خبر داده‌اند. پلیس رامسر محبت کرده که باید تشکر کرد. از جسد عکس انداخته و با استفاده از شماره‌هایی که در کیفش بوده، کسانی را خبر کرده.
متشکریم، جناب سرهنگ!

✍️ غزاله درویش‌مسلک بود. پشت عکس حضرت علی یادداشتی نوشته که من سرطان دارم و چون نمی‌خواستم دیگران را پریشان کنم، خودکشی کردم. از دخترهایش هم خداحافظی کرده: «هزار دفعه می‌بوسمتان. مادرتان را ببخشید.» می‌گویند قرآنی را آیه به آیه چیده و دوروبر خودش ریخته. می‌بینیم که این اعمال تظاهر نبوده که مثلاً کتابش را اجازه بدهند و یا نخواسته به کسی باجی بدهد تا اجازه‌ی چیزی یا کاری پیدا کند. غزاله یکی از امضاکنندگان متن ۱۳۴ نویسنده بود و از کسانی هم نبود که پس گرفتند. با مرگ او و با کسر پنج‌شش نفری که امضاهایشان را پس گرفتند و با مرگ میرعلایی، زریاب‌خویی و غزاله، مانده است یکصد و بیست و چند نفر. زریاب بارها گفته‌ بود که من پس نگرفتم. میرعلایی را کنار کوچه‌ای پیدا کردند. مرگ غزاله مسلماً خودکشی بوده. اما من یکی فکر می‌کنم با این وضعیت خفت‌باری که ما نویسندگان گرفتارش شده‌ایم، هر مرگی داغ ننگی است بر چهره‌ی این روزگاری که ما داریم.

✍️ به من خبر داده‌اند که کتابِ اجازه‌گرفته‌ی من را در نمایشگاه نمی‌فروشند چون کسی از ارشاد دستور داده که دست تاریک، دست روشن را نفروشید. کجاست کسی که بپرسد چرا؟ وقتی از تلویزیون مملکت با اسم‌ورسم چند تایی را به سیا و نمی‌دانم اسرائیل و صهیونیسم می‌بندند و اگر در کتابی نوشته باشند «برگ‌ها رقص‌کنان بر زمین می‌ریزد»، باید «رقص‌کنان» را حذف کرد و کار به جایی کشیده که باید جملاتی از چهار مقاله را حذف کرد، کو کسی که بگوید دست از این مسخره‌بازی‌ها بردارید؟ وقتی نویسندگان با این برنامه‌ی «هویت» و این روزنامه‌های فحاش امنیت جانی نداشته باشند، وقتی جایی نباشد که دور هم جمع شوند، وقتی نشود بر شانه‌ای سر گذاشت و گریست، حتی اجازه‌ی بست‌نشستن نباشد، مرگ ارزان می‌شود؛ دری می‌شود باز به‌سوی آنجا که دیگر از این‌همه باد و مباد خبری نیست. مرگ غزاله حتی اگر خودخواسته باشد، آدم را پریشان می‌کند.
#فرهنگ
#ادبیات
#درگذشت

🔸🔸🔸
📚کانال صنفی معلمان ایران

🆔 @Kasenfi
🌀 #یادآر
با تاخیر برای سالروز درگذشت هوشنگ گلشیری

🖋 این متنی است که #حسین_آبکنار در سالمرگ #هوشنگ_گلشیری نوشت و در مجلۀ «شهروند امروز» (تیر ۱۳۸۷) منتشر کرد.


◼️هزار کلمه دربارۀ گلشیری
🖋حسین آبکنار

 
گنج و گوهر کِی میان خانه‌هاست
گنج‌ها پیوسته در ویرانه‌هاست


در یکی از شب‌های خردادماه سال هزار و سیصد و هفتاد و نُه، پائولو کوئیلو، نویسندۀ مشهور و متوسطِ آمریکای لاتینی، مهمانِ ایرانی‌ها بود و ضیافتِ شامی به‌افتخار او در کاخ نیاوران تدارک دیده بودند. خیلی‌ها را دعوت کرده بودند. حتی برای من هم کارتِ دعوت آمد: دیدار با پائولو کوئیلو در کاخِ نیاوران به‌صرف شام.
کوئیلو متولد سال ۱۹۴۷ ریودوژانیرو برزیل است. کشوری که فوتبالش مهم‌تر از ادبیاتش است. در مقدمۀ یکی از کتاب‌هایش آمده است که او در خانواده‌ای نیمه‌مرفه از پدری مهندس و مادری عمیقاً مذهبی به دنیا آمد. والدینش او را در کالج ژزوئیت‌ها نام‌نویسی کردند، کالجی که به سخت‌گیری شهرت داشت. پائولو در آنجا انضباط و تحمل سختی را فرا گرفت، اما ایمان مسیحی‌اش را از دست داد. بعدها به دانشکدۀ حقوق رفت، اما خیلی زود آن را رها کرد. علاقۀ شدیدش به هنر موجب شد تا به‌خواستِ پدرومادرش سه‌ بار در بیمارستان روانی بستری شود.
ولی او عاقبت از آنجا گریخت. بعد به مارکس و انگلس و چه‌گوارا علاقه‌مند شد و در تظاهرات‌های خیابانی فعالانه شرکت کرد. هم‌زمان با این تغییر و تحولات، او دچار بحرانی معنوی شد که بی‌ایمانی‌اش را زیر سؤال می‌بُرد. از این رو، به جست‌وجوی تجربیات معنوی تازه‌ای پرداخت: به مواد مخدر و توهم‌زا و به فرقه‌های متعدد رو آورد و تمام قارۀ آمریکای لاتین را در جست‌وجوی گام‌های کارلوس کاستاندا طی کرد و با جادوگران گوناگون آشنا شد. سپس به انگلستان رفت‌ و در آنجا به نوشتن ماجراهای زندگی‌اش پرداخت. این کار یک سال وقت او را گرفت تا اینکه روزی دست‌نوشته‌اش را در یک کافه‌رستوران جا گذاشت. او، پس از سه ازدواج ناموفق، در سال ۱۹۸۱ با کریستینا ازدواج کرد. کوئیلو در سی‌وچهارسالگی ایمان کاتولیکی‌اش را باز یافت؛ ایمانی که سال‌ها پیش از دست داده بود. آنگاه به سفر هفتصد‌کیلومتری در جادۀ سن‌ژاک ‌دو کمپوستل پرداخت، راهی را که زائران بی‌شماری در قرون‌وسطی طی کرده بودند. از این سفر، که به نوعی سیروسلوک می‌مانست، نخستین متن ادبی او به‌نام «زائر کمپوستل» پدید آمد. کتاب «کیمیاگر» را پس از آن نوشت و سپس کتاب‌های دیگر و دیگرترش را. «کیمیاگر» حکایت چوپانی است به‌نام سانتیگو که شبی در ویرانه‌ای به خواب می‌رود و در خواب نشانه‌هایی از گنجی پنهان به او داده می‌شود. او، به‌جست‌وجوی گنج، سفری را آغاز می‌کند و در نهایت گنج را در همان ویرانه می‌یابد. البته نظیر این مضمون به‌کرّات در ادبیات ایران آمده است؛ مثلاً در اشعار مولانا عین همین داستان به چشم می‌خورد. کتاب‌های کوئیلو در ایران طرفداران زیادی دارد و بسیار پُرفروش است؛ با چاپ‌های متعدد و قطع‌های کوچک و بزرگ و نفیس. کوئیلو می‌گوید که برای سه بار زندگی بعدی هم به‌اندازۀ کافی پول دارد، ولی ترجیح می‌دهد که سالی چهارصدهزار دلار حق تألیفی را که دریافت می‌کند خرج بنیادی کند که به نام خودش است و همسرش کریستینا آن را اداره می‌کند.
آن‌شب گویا ضیافت باشکوهی برقرار شده بود. خیلی‌ها آمده بودند. وزیر ارشاد وقت هم بوده. مهمان‌ها کوئیلو را که دیده‌اند حتماً برایش کف زده‌اند و او همان‌طورکه لیوان نوشابه‌اش دستش بوده در باغ قدم می‌زده و با بعضی‌ها دست می‌داده…
آن‌شب گلشیری در بیمارستان ایران‌مهر در کُما بود.


آنچه تو گنجش توهم می‌کنی
زان توهم، گنج را گم می‌کنی

#فرهنگ
#ادبیات
#داستان

🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران

🆔 @Kasenfi
📌تکه ای کتاب

بخشیده‌ام، شما هم اگر بخواهید می‌توانید ببخشید.
آدم زمین نیست که بتواند بار همه این تلخی‌ها را به دوش بکشد.


📕 #نیمه‌_تاریک_ماه
#هوشنگ_گلشیری

📚 کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔 @kasenfi