روانشناسی محرمانه فصل نهم
دروغی به نام دانش
اول دسامبر ۱۹۷۱
#سوال_از_اشو:
پرسش اول
شما چه آموزش میدهید و اصول عقاید شما چیست؟
#پاسخ
من اصول عقاید doctrine تدریس نمیکنم
تدریس اصول عقاید کاری بیمعنی است.
من یک فیلسوف نیستم
ذهن من ضدفلسفی است
فلسفه به هیچ کجا ره نبرده است و نمیتواند به جایی هدایت کند.
ذهنی که فکر میکند، که سوال میپرسد، نمیتواند بشناسد.
دکترینهای بسیاری وجود دارند
ولی دکترین یک افسانه است، افسانهای ساخت بشر. یک اکتشاف نیست؛
بلکه یک ابداع است
ذهن انسان قادر است بینهایت سیستم و نظریه بسازد، ولی شناخت حقیقت توسط نظریهها غیرممکن است
ذهنی که انباشته از دانش باشد، ذهنی محکوم به ماندن در جهل است.
الهام وقتی فرامیرسد که دانش متوقف شده باشد
دو امکان وجود دارد:
یا اینکه میتوانیم در مورد چیزی فکر کنیم، یااینکه بطور وجودین واردش بشویم
فرد هرچه بیشتر فکر کند، بیشتر از آنچه که اینک و اینجاست دور میشود
فکر کردن در مورد چیزی، یعنی از دست دادنِ تماس با آن.
پس آنچه من میآموزم تجربهای ضدنظریه، ضدفلسفه و ضد گمانهزنی است
چگونه باشی، فقط باشی. چگونه در لحظهای که اکنون و اینجا هست، باشی. با آن باز، آسیبپذیر و یکی باشی
این چیزی است که من مراقبه میخوانم.
دانش فقط میتواند به افسانه و فرافکنی هدایت کند
دانش نمیتواند وسیلهای باشد برای دستیافتن به حقیقت
ولی زمانی که حقیقت را بشناسی،دانش میتواند وسیلهای باشد برای انتقال و سهیمشدن آن با کسی که نمیشناسد آنوقت است که زبان، نظریهها و فرضیهها میتوانند یک وسیله شوند. ولی بازهم کفایت نمیکند.
دانش محکوم است که حقیقت را کذب نشان دهد.
هرآنچه که بطور وجودین شناخته شده نمیتواند بطور کامل بیان شود
فقط میتوانی به آن اشاره کنی.
لحظهای که من آنچه را که شناختهام بیان کنم، کلام به سمت تو میآید ولی معنا در پشتسرجا گذاشته میشود.
یک کلام بیجان به سمت تو میآید. به نوعی بیمعنی است زیرا معنای آن، خودِ همان تجربه بوده.
پس دانش میتواند وسیلهای برای بیان کردن باشد ولی نه ابزاری برای دستیابی به تشخیص حقیقت
ذهن پر از دانش یک مانع است، زیرا وقتی که میدانی، فروتن نیستی. وقتی از دانش پُر شدهای، فضایی در درونت نیست تا ناشناخته را دریافت کنی. ذهن باید تخلیه شود؛ خالی باشد: یک زهدان، یک پذیرندگیِ تمام.
دانش گذشتهی تو است: آنچه که شناختهای. دانش حافظهی تو است؛ انباشتگی اطلاعات و داراییهای تو است.
همین انباشتگی یک مانع میشود:
بین تو و نکات جدید، بین تو و ناشناخته قرار میگیرد.
فقط وقتی میتوانی نسبت به ناشناخته باز باشی که فروتن باشی
فرد باید پیوسته از جهل خود آگاه باشد؛ که هنوز چیزهایی ناشناخته برایش وجود دارند
ذهنی که اساس آن محفوظات، اطلاعات، کتابهای مذهبی، نظریات، اصول عقاید و جزمها باشد؛ ذهنی نفسانی است و فروتن نیست
دانش نمیتواند به تو فروتنی ببخشد.
فقط وسعت ناشناخته است که میتواند تو را فروتن سازد.
بنابراین محفوظات باید متوقف شوند. چنین نیست که تو باید بدون حافظه باشی، ولی در آن لحظهی شناخت، در زمان تجربهکردن، حافظه نباید حضور داشته باشد. در آن لحظه، نیاز به یک ذهن باز و آسیبپذیر هست.
این لحظهی خالی بودن و تهیا، مراقبه Meditation است: دیانا Dhyana.
#اشو
#روانشناسی_محرمانه
The Psychology of Esoteric
@jazbomoraghebe
دروغی به نام دانش
اول دسامبر ۱۹۷۱
#سوال_از_اشو:
پرسش اول
شما چه آموزش میدهید و اصول عقاید شما چیست؟
#پاسخ
من اصول عقاید doctrine تدریس نمیکنم
تدریس اصول عقاید کاری بیمعنی است.
من یک فیلسوف نیستم
ذهن من ضدفلسفی است
فلسفه به هیچ کجا ره نبرده است و نمیتواند به جایی هدایت کند.
ذهنی که فکر میکند، که سوال میپرسد، نمیتواند بشناسد.
دکترینهای بسیاری وجود دارند
ولی دکترین یک افسانه است، افسانهای ساخت بشر. یک اکتشاف نیست؛
بلکه یک ابداع است
ذهن انسان قادر است بینهایت سیستم و نظریه بسازد، ولی شناخت حقیقت توسط نظریهها غیرممکن است
ذهنی که انباشته از دانش باشد، ذهنی محکوم به ماندن در جهل است.
الهام وقتی فرامیرسد که دانش متوقف شده باشد
دو امکان وجود دارد:
یا اینکه میتوانیم در مورد چیزی فکر کنیم، یااینکه بطور وجودین واردش بشویم
فرد هرچه بیشتر فکر کند، بیشتر از آنچه که اینک و اینجاست دور میشود
فکر کردن در مورد چیزی، یعنی از دست دادنِ تماس با آن.
پس آنچه من میآموزم تجربهای ضدنظریه، ضدفلسفه و ضد گمانهزنی است
چگونه باشی، فقط باشی. چگونه در لحظهای که اکنون و اینجا هست، باشی. با آن باز، آسیبپذیر و یکی باشی
این چیزی است که من مراقبه میخوانم.
دانش فقط میتواند به افسانه و فرافکنی هدایت کند
دانش نمیتواند وسیلهای باشد برای دستیافتن به حقیقت
ولی زمانی که حقیقت را بشناسی،دانش میتواند وسیلهای باشد برای انتقال و سهیمشدن آن با کسی که نمیشناسد آنوقت است که زبان، نظریهها و فرضیهها میتوانند یک وسیله شوند. ولی بازهم کفایت نمیکند.
دانش محکوم است که حقیقت را کذب نشان دهد.
هرآنچه که بطور وجودین شناخته شده نمیتواند بطور کامل بیان شود
فقط میتوانی به آن اشاره کنی.
لحظهای که من آنچه را که شناختهام بیان کنم، کلام به سمت تو میآید ولی معنا در پشتسرجا گذاشته میشود.
یک کلام بیجان به سمت تو میآید. به نوعی بیمعنی است زیرا معنای آن، خودِ همان تجربه بوده.
پس دانش میتواند وسیلهای برای بیان کردن باشد ولی نه ابزاری برای دستیابی به تشخیص حقیقت
ذهن پر از دانش یک مانع است، زیرا وقتی که میدانی، فروتن نیستی. وقتی از دانش پُر شدهای، فضایی در درونت نیست تا ناشناخته را دریافت کنی. ذهن باید تخلیه شود؛ خالی باشد: یک زهدان، یک پذیرندگیِ تمام.
دانش گذشتهی تو است: آنچه که شناختهای. دانش حافظهی تو است؛ انباشتگی اطلاعات و داراییهای تو است.
همین انباشتگی یک مانع میشود:
بین تو و نکات جدید، بین تو و ناشناخته قرار میگیرد.
فقط وقتی میتوانی نسبت به ناشناخته باز باشی که فروتن باشی
فرد باید پیوسته از جهل خود آگاه باشد؛ که هنوز چیزهایی ناشناخته برایش وجود دارند
ذهنی که اساس آن محفوظات، اطلاعات، کتابهای مذهبی، نظریات، اصول عقاید و جزمها باشد؛ ذهنی نفسانی است و فروتن نیست
دانش نمیتواند به تو فروتنی ببخشد.
فقط وسعت ناشناخته است که میتواند تو را فروتن سازد.
بنابراین محفوظات باید متوقف شوند. چنین نیست که تو باید بدون حافظه باشی، ولی در آن لحظهی شناخت، در زمان تجربهکردن، حافظه نباید حضور داشته باشد. در آن لحظه، نیاز به یک ذهن باز و آسیبپذیر هست.
این لحظهی خالی بودن و تهیا، مراقبه Meditation است: دیانا Dhyana.
#اشو
#روانشناسی_محرمانه
The Psychology of Esoteric
@jazbomoraghebe