تنها با قمار بر سر زندگی است که آزادی حاصل می شود.
( #هگل ، پدیدارشناسی روح، فقره 187 )
✍ #محمدمهدی_اردبیلی
@IRANSOCIOLOGY
درک اعتصاب غذای یک زندانی برای ما ممکن نیست. اعتصاب غذا را نمی توان اندازه گیری کرد، شمرد یا ارزیابی کرد. هر روز از اعتصاب غذا، با روزهای ما، با روزهای خورشیدی متفاوت است. هیچ ساعتی از اعتصاب غذا با ساعت گرینویچ قابل ارزیابی نیست. اعتصاب غذا، خارج از قلمرو معیارهای تمدن و فرهنگ ما، خارج از صیانت نفس ما، در مرز میان زندگی و مرگ، میان اروس و تاناتوس، در خود مغاکی جای می گیرد که دست هیچ فهمی به آن نمی رسد. زمانی که انسان تمام داشته هایش را از دست رفته می داند و هیچ دستاویز یا حامی ای (اعم از دوستان، خانواده، مردم، نهادهای مدنی، قانون و ...) از او حمایت نمی کند، یعنی زمانی که کل وضعیت به هیچ شکلی انسانیتِ فرد را بازشناسی و تصدیق نمی کند، صدایش را نمی شنود و او را نمی بیند، در این زمان است که فرد تنها داشته اش، یعنی بدن تکیده اش را، یعنی جان برهنه اش را، به دست می گیرد و بر سر آن قمار می کند. این به دست گرفتنِ جان، نه صرفاً تلاشی برای آزادی، بلکه دقیقا و عیناً خودِ آزادی است. این نه صرفا آزادی از فلان زندان یا بهمان محکمه، بلکه آزاد شدن از زندانی است که همۀ ما در آن گرفتاریم و تمدن دستها و پاهای ما را به آن زنجیر کرده است. کسی که اعتصاب غذا می کند، از مرزهای زندگی اش آزاد شده است و همۀ ما گرفتاران و دربندان را پشت سر می گذارد.
این اما به این معنا نیست که ما، در عین گرفتاری ها و وابستگی های شخصی مان، هیچ کاری نمی توانیم بکنیم. شاید ما شجاعت مواجهه با خود آزادی را نداشته باشیم، اما دستکم می توانیم بی تفاوت و منفعل باقی نمانیم و سکوت نکنیم. این امر، پیش از آنکه دفاع از زندگی یا جان یک زندانی باشد، دفاع از حیثیت و شرافت انسانیِ خود ماست.
پی نوشت: دفاع از حقوق انسانی و قانونی یک فرد ارتباطی با دوستی و دشمنی، همفکری و رقابت ندارد. حق یک زندانی باید همواره فارغ از محتوای اتهام رعایت شود. پس مناقشه بر سر مجرم یا بیگناه بودن یک فرد (که بعضا به مباحثی بیحاصل منجر می شود که اصل مسئله را تحت الشعاع قرار می دهد) مطلقاً نباید مانع از این شود که همه ما (چه دوست، چه دشمن)، تمام قد از احقاق حقوق اولیه و انسانی فرد دفاع کنیم. اتفاقا ما همان زمانی حقیقتاً می توانیم به آزادگی دست یابیم که از حقوق انسانی و قانونی مخالفانمان دفاع کنیم و فارغ از حب و بغضهای روزمره، حامی مظلوم باشیم و نسبت به آن حساسیت نشان دهیم.
@PhilosophicalHalt
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✅جامعه شناسی👇
https://telegram.me/joinchat/BW29hDusPvdnL1t0FBduOg
( #هگل ، پدیدارشناسی روح، فقره 187 )
✍ #محمدمهدی_اردبیلی
@IRANSOCIOLOGY
درک اعتصاب غذای یک زندانی برای ما ممکن نیست. اعتصاب غذا را نمی توان اندازه گیری کرد، شمرد یا ارزیابی کرد. هر روز از اعتصاب غذا، با روزهای ما، با روزهای خورشیدی متفاوت است. هیچ ساعتی از اعتصاب غذا با ساعت گرینویچ قابل ارزیابی نیست. اعتصاب غذا، خارج از قلمرو معیارهای تمدن و فرهنگ ما، خارج از صیانت نفس ما، در مرز میان زندگی و مرگ، میان اروس و تاناتوس، در خود مغاکی جای می گیرد که دست هیچ فهمی به آن نمی رسد. زمانی که انسان تمام داشته هایش را از دست رفته می داند و هیچ دستاویز یا حامی ای (اعم از دوستان، خانواده، مردم، نهادهای مدنی، قانون و ...) از او حمایت نمی کند، یعنی زمانی که کل وضعیت به هیچ شکلی انسانیتِ فرد را بازشناسی و تصدیق نمی کند، صدایش را نمی شنود و او را نمی بیند، در این زمان است که فرد تنها داشته اش، یعنی بدن تکیده اش را، یعنی جان برهنه اش را، به دست می گیرد و بر سر آن قمار می کند. این به دست گرفتنِ جان، نه صرفاً تلاشی برای آزادی، بلکه دقیقا و عیناً خودِ آزادی است. این نه صرفا آزادی از فلان زندان یا بهمان محکمه، بلکه آزاد شدن از زندانی است که همۀ ما در آن گرفتاریم و تمدن دستها و پاهای ما را به آن زنجیر کرده است. کسی که اعتصاب غذا می کند، از مرزهای زندگی اش آزاد شده است و همۀ ما گرفتاران و دربندان را پشت سر می گذارد.
این اما به این معنا نیست که ما، در عین گرفتاری ها و وابستگی های شخصی مان، هیچ کاری نمی توانیم بکنیم. شاید ما شجاعت مواجهه با خود آزادی را نداشته باشیم، اما دستکم می توانیم بی تفاوت و منفعل باقی نمانیم و سکوت نکنیم. این امر، پیش از آنکه دفاع از زندگی یا جان یک زندانی باشد، دفاع از حیثیت و شرافت انسانیِ خود ماست.
پی نوشت: دفاع از حقوق انسانی و قانونی یک فرد ارتباطی با دوستی و دشمنی، همفکری و رقابت ندارد. حق یک زندانی باید همواره فارغ از محتوای اتهام رعایت شود. پس مناقشه بر سر مجرم یا بیگناه بودن یک فرد (که بعضا به مباحثی بیحاصل منجر می شود که اصل مسئله را تحت الشعاع قرار می دهد) مطلقاً نباید مانع از این شود که همه ما (چه دوست، چه دشمن)، تمام قد از احقاق حقوق اولیه و انسانی فرد دفاع کنیم. اتفاقا ما همان زمانی حقیقتاً می توانیم به آزادگی دست یابیم که از حقوق انسانی و قانونی مخالفانمان دفاع کنیم و فارغ از حب و بغضهای روزمره، حامی مظلوم باشیم و نسبت به آن حساسیت نشان دهیم.
@PhilosophicalHalt
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✅جامعه شناسی👇
https://telegram.me/joinchat/BW29hDusPvdnL1t0FBduOg
📝بخند حیوان!
✍️ #محمدمهدی_اردبیلی
@IranSociology
خنده شاید اولین حالت در چهرهمان باشد که به آن تشویق میشویم. کودکان خوشخنده از همان ابتدا بر کودکان گریان برتری مییابند. تمام سعی اطرافیان این است که کودکان را بخندانند. خنده، حالت بدنیای است که ظاهراً نشان از نوعی شادی یا رضایت روانی دارد. میتوان رسیدن به این سطح از رضایت و شادی را یکی از اهداف، یا دستکم شعارهای فرهنگِ غالب دانست. اگر انسان از کودکی طبق توصیهها عمل کند (به حرف مامان و باباها یا معلمها گوش کند، به تبلیغات رسانهها اعتماد کند و ...)، در مسیری قرار خواهد گرفت که نهایتِ آن شادی و رضایت است و اگر چنین نکند، فلاکت در انتظارش خواهد بود.
اما آیا واقعا چنین است؟ آیا رفته رفته واهی بودن این وعدهها بر ما آشکار نمیشود؟ وقتی انسان، بهناگاه به پوچ بودنشان پی میبرد و درمییابد که این وضعیت نه تنها وضعیتی رضایتبخش نیست، بلکه روز به روز بر فلاکت آن افزوده میشود، آنگاه چه باید بکند؟ البته تمدن راههای زیادی پیشِ پایتان میگذارد که هر کدام آسیبشناسی جداگانهای میطلبد.
اما یکی از رایج ترین این راهها که یادداشت حاضر بدان اختصاص دارد، توسل به خنده است. انسان میداند که وضعیتش شادیآفرین نیست ولی میخواهد به هر طرفهالحیلی شاد باشد. در چنین وضعیتی این انسان افسرده و ملول به ابزارهای اتصال کوتاه شادیآور متوسل میشود. رواج این ابزارها نشاندهندۀ انحطاط یک جامعه است: فروش بالای سینمای لودگی، افزایش جُکسازیها و غیره.
اما شادی را نمیتوان به کسی دستور داد، همانگونه که عشق را نمیتوان. شادی بناست محصول یک وضعیت رضایتبخش باشد. اما اگر کمی دقت کنید، درمییابید که اتفاقا برعکس، شما چون شاد نیستید به تماشای فلان فیلم کمدی میروید. در واقع، شادی به شما «دستور» داده میشود. در همه جا از سینمای لودگیِ پرفروش تا بیلبوردهای تبلیغاتی میتوان دستورِ «بخند» را مشاهده کرد: نوعی دستورِ خنده یا شادیِ فرمایشی. اما نکتۀ بسیار حائز اهمیت این است که از قضا، برخلاف آنچه به نظر میرسد، این شادی نیست که به خنده میانجامد، بلکه این خنده ماست که امیدواریم به شادی منجر شود. مانند صداهای خنده افزودهشده روی برنامههای طنزِ بیمزه جهت تحریک همزادپنداریِ مخاطب و خنداندنش. انسانِ ناشادِ خندان، چون میخندد، خود را شاد میپندارد و احساس سعادت میکند. نمونۀ رسواترِ این خندۀ دستوری، برنامۀ خندوانه است. مجری به حاضران صراحتاً دستور خنده میدهد. او به احمقانهترین شکل از همه میخواهد بلند بلند بخندند، بعد همه با هم دست بزنند و با صدای بلند بگویند: «ما چقدرن خوشحالیم» «ما چقدر باحالیم» «هه هه هه ها ها ها».
برای نخستین بار که برنامۀ خندوانه را تماشا کردم، این شیوۀ سرکوبگرانه و استبدادیِ تولید خندههای مصنوعی را آشنا یافتم. این تصاویر اغراقشده از افرادی که با صدای بلند میخندند و شادی میکنند و همۀ ما میدانیم که شادیشان کاملا نمایشی است را قبلاً کجا دیدهاید؟ اخبار را به خاطر بیاورید. بله! در کرۀ شمالی. شباهت شگفتی بین برنامۀ خندوانه و جشنهای کرۀ شمالی وجود دارد. در آنجا اما همه چیز برهنه است. آنجا خودِ حاکم مستقیماً و صراحتاً سخن میگوید. او میخندد و همگان باید بخندند وچنان بخندند که از فرط شوق به گریه بیفتند. اما آیا این شباهت تصادفی است؟ آیا خود این شباهت را اگر اندکی عمیقتر واکاوی کنیم به پیوندی وثیق دست پیدا نمیکنیم که تمام سیارهمان را درنوردیده است؟ آیا این نمونههای مضحک اغراقشده لغزشهای فرهنگِ منحطی نیستند که ناخواسته در حال روکردن دست خویش است؟ آیا همۀ ما مفلوکانی نیستیم که به خندیدن فرمانمان میدهند؟ آیا این فلاکت از همان کودکی، از همان نخستین مواجههمان با جهان خارج، از همان به زور بیرون کشیدنمان، کبود شدنمان، درد کشیدنمان آغاز نشده است، زمانی که برای نخستین بار چشم به جهان گشودیم و از وحشت و درد عربده میزدیم و تمام اطرافیانمان میخندیدند و شاد بودند؟ آیا متمدن شدن چیزی جز همین فراموشیِ درد، و تقلید از خندههای دیگرانی نیست که خود آنها نیز دردشان را پشت خندههایشان پنهان کردهاند.
پ. ن: تذکری برای اجتناب از سوءتعبیر: موضع یادداشت فوق ابداً بر ضد خنده و شادی، و مثلا دفاع از گریه و ماتم نیست. شیوهای مشابه درفرمانِ گریستن نیز وجود دارد که از قضا مکملِ فریبنده فرمانِ خنده است. همچنین قبلاً در یادداشتی دیگر نشان دادهام که خود فضای ماتمزدگی حاکم بر جامعه ما، نتیجهای جز انفعال ندارد. مسئلۀ یادداشت فوق نه نقد خنده و شادی، بلکه نقد سازوکارهای فرهنگیای است که تفکر را تعطیل، مسائل را پنهان و شادی را دستور میدهند. مسئله نخندیدن نیست، بلکه آگاهی ما نسبت به ابزارهای تحریک عواطفمان و در نتیجه، هزینههایی است که در قبال دریافت آنها پرداخت میکنیم.
🌐جامعه شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #محمدمهدی_اردبیلی
@IranSociology
خنده شاید اولین حالت در چهرهمان باشد که به آن تشویق میشویم. کودکان خوشخنده از همان ابتدا بر کودکان گریان برتری مییابند. تمام سعی اطرافیان این است که کودکان را بخندانند. خنده، حالت بدنیای است که ظاهراً نشان از نوعی شادی یا رضایت روانی دارد. میتوان رسیدن به این سطح از رضایت و شادی را یکی از اهداف، یا دستکم شعارهای فرهنگِ غالب دانست. اگر انسان از کودکی طبق توصیهها عمل کند (به حرف مامان و باباها یا معلمها گوش کند، به تبلیغات رسانهها اعتماد کند و ...)، در مسیری قرار خواهد گرفت که نهایتِ آن شادی و رضایت است و اگر چنین نکند، فلاکت در انتظارش خواهد بود.
اما آیا واقعا چنین است؟ آیا رفته رفته واهی بودن این وعدهها بر ما آشکار نمیشود؟ وقتی انسان، بهناگاه به پوچ بودنشان پی میبرد و درمییابد که این وضعیت نه تنها وضعیتی رضایتبخش نیست، بلکه روز به روز بر فلاکت آن افزوده میشود، آنگاه چه باید بکند؟ البته تمدن راههای زیادی پیشِ پایتان میگذارد که هر کدام آسیبشناسی جداگانهای میطلبد.
اما یکی از رایج ترین این راهها که یادداشت حاضر بدان اختصاص دارد، توسل به خنده است. انسان میداند که وضعیتش شادیآفرین نیست ولی میخواهد به هر طرفهالحیلی شاد باشد. در چنین وضعیتی این انسان افسرده و ملول به ابزارهای اتصال کوتاه شادیآور متوسل میشود. رواج این ابزارها نشاندهندۀ انحطاط یک جامعه است: فروش بالای سینمای لودگی، افزایش جُکسازیها و غیره.
اما شادی را نمیتوان به کسی دستور داد، همانگونه که عشق را نمیتوان. شادی بناست محصول یک وضعیت رضایتبخش باشد. اما اگر کمی دقت کنید، درمییابید که اتفاقا برعکس، شما چون شاد نیستید به تماشای فلان فیلم کمدی میروید. در واقع، شادی به شما «دستور» داده میشود. در همه جا از سینمای لودگیِ پرفروش تا بیلبوردهای تبلیغاتی میتوان دستورِ «بخند» را مشاهده کرد: نوعی دستورِ خنده یا شادیِ فرمایشی. اما نکتۀ بسیار حائز اهمیت این است که از قضا، برخلاف آنچه به نظر میرسد، این شادی نیست که به خنده میانجامد، بلکه این خنده ماست که امیدواریم به شادی منجر شود. مانند صداهای خنده افزودهشده روی برنامههای طنزِ بیمزه جهت تحریک همزادپنداریِ مخاطب و خنداندنش. انسانِ ناشادِ خندان، چون میخندد، خود را شاد میپندارد و احساس سعادت میکند. نمونۀ رسواترِ این خندۀ دستوری، برنامۀ خندوانه است. مجری به حاضران صراحتاً دستور خنده میدهد. او به احمقانهترین شکل از همه میخواهد بلند بلند بخندند، بعد همه با هم دست بزنند و با صدای بلند بگویند: «ما چقدرن خوشحالیم» «ما چقدر باحالیم» «هه هه هه ها ها ها».
برای نخستین بار که برنامۀ خندوانه را تماشا کردم، این شیوۀ سرکوبگرانه و استبدادیِ تولید خندههای مصنوعی را آشنا یافتم. این تصاویر اغراقشده از افرادی که با صدای بلند میخندند و شادی میکنند و همۀ ما میدانیم که شادیشان کاملا نمایشی است را قبلاً کجا دیدهاید؟ اخبار را به خاطر بیاورید. بله! در کرۀ شمالی. شباهت شگفتی بین برنامۀ خندوانه و جشنهای کرۀ شمالی وجود دارد. در آنجا اما همه چیز برهنه است. آنجا خودِ حاکم مستقیماً و صراحتاً سخن میگوید. او میخندد و همگان باید بخندند وچنان بخندند که از فرط شوق به گریه بیفتند. اما آیا این شباهت تصادفی است؟ آیا خود این شباهت را اگر اندکی عمیقتر واکاوی کنیم به پیوندی وثیق دست پیدا نمیکنیم که تمام سیارهمان را درنوردیده است؟ آیا این نمونههای مضحک اغراقشده لغزشهای فرهنگِ منحطی نیستند که ناخواسته در حال روکردن دست خویش است؟ آیا همۀ ما مفلوکانی نیستیم که به خندیدن فرمانمان میدهند؟ آیا این فلاکت از همان کودکی، از همان نخستین مواجههمان با جهان خارج، از همان به زور بیرون کشیدنمان، کبود شدنمان، درد کشیدنمان آغاز نشده است، زمانی که برای نخستین بار چشم به جهان گشودیم و از وحشت و درد عربده میزدیم و تمام اطرافیانمان میخندیدند و شاد بودند؟ آیا متمدن شدن چیزی جز همین فراموشیِ درد، و تقلید از خندههای دیگرانی نیست که خود آنها نیز دردشان را پشت خندههایشان پنهان کردهاند.
پ. ن: تذکری برای اجتناب از سوءتعبیر: موضع یادداشت فوق ابداً بر ضد خنده و شادی، و مثلا دفاع از گریه و ماتم نیست. شیوهای مشابه درفرمانِ گریستن نیز وجود دارد که از قضا مکملِ فریبنده فرمانِ خنده است. همچنین قبلاً در یادداشتی دیگر نشان دادهام که خود فضای ماتمزدگی حاکم بر جامعه ما، نتیجهای جز انفعال ندارد. مسئلۀ یادداشت فوق نه نقد خنده و شادی، بلکه نقد سازوکارهای فرهنگیای است که تفکر را تعطیل، مسائل را پنهان و شادی را دستور میدهند. مسئله نخندیدن نیست، بلکه آگاهی ما نسبت به ابزارهای تحریک عواطفمان و در نتیجه، هزینههایی است که در قبال دریافت آنها پرداخت میکنیم.
🌐جامعه شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📝 چاه بیپایانِ زیبانمایی
✍️ #محمدمهدی_اردبیلی
@IranSociology
🔸زمانی که از زندگیمان ناراضی هستیم، قاعدتاً به دنبال یافتن ریشههای مشکل و راه خلاصی از آن خواهیم بود. هرقدر فرد عمیقتر بنگرد، درکش از ریشۀ مشکلات عمیقتر خواهد بود. برای مثال امکان دارد فردی، راه برونرفت از مشکلاتش را در نوع نگاه فلسفیاش به جهان، یا اصلاحات سیاسی-اجتماعی بجوید. اما فرد سطحینگر، همیشه خود را در سطحیترین حالات بازخواهد یافت. او در پی یافتن ریشۀ مشکلاتش، به نازلترین و سطحیترین ابزار پناه میبرد: "آینه".
آینه هیچ ژرفا یا عمقی را نشان نمیدهد. فرد در سطحیترین مواجههاش با خویش، «خود» را صرفاً به صورت ظاهریِ «بدن» بیولوژیکش تقلیل میدهد.
او به تصویر خود در آینه خیره میشود تا ریشۀ مسئله را بیاید و البته همواره مشکلات زیادی آنجا آمادۀ برملا شدن هستند. نوسانی شگفت پدیدار میشود میان خودشیفتگی و ازخودبیزاری، میان خودزیباپنداری و خودزشتپنداری. فرد به خودش مینگرد و مشکلاتش یکییکی هویدا میشوند. اینکه فرد اولویت را به کدام عضو یا اندام بدهد، ربط چندانی به خود فرد و شکل اندامش ندارد و برساختۀ جامعه و فرهنگ غالب است.
حال فردی را فرض کنید که از زندگیاش ناراضی است و مثلاً در روابط اجتماعیاش، یافتن شریک زندگی دلخواه، حتی موفقیت تحصیلی و شغلی ناکام مانده است. او ریشۀ همۀ این مشکلات را در آینه جسته و یافته است: مثلاً در شکل بینیاش. پس از «نظر» در آینه، اکنون وقت «عمل» است.
🔸فرد چند ماه بعد، احساس بسیار بهتری دارد. او عامل اصلی مشکلاتش را ریشهکن کرده است. تمام دوستان، آشنایان و خویشاوندان به او تبریک گفتند، عکسهای دوران پیش از عمل، همگی از سطح خانه، صفحات مجازی و آلبومهای خانوادگی حذف شدهاند. فرد زندگیِ تازهای را شروع کرده است. اما مسئلۀ اصلی اینجاست که او پس از مدتی درمییابد که مشکلات سابقش سر جای خودش هستند. عجیب است که با اینکه بینیاش را به این خوبی عمل کرده، اما هنوز در یافتن شریک مطلوب یا تحصیلاتش پیشرفتی نکرده است. او بازهم سرخورده است. او باید عامل مشکلاتش را بیابد و بازهم به تنها ابزارش پناه میبرد: به آینه.
به ناگاه عامل دیگری مییابد که تاکنون از آن غفلت کرده بود: مثلا شکم فربهاش یا شاید گونههای فلان یا پلکهای بهمانش. او باید به سرعت دست به کار شود. شاید تمام عمرش هم کفایت نکند. حتی اگر تمام اندامش تمام شوند، شاید حتی مجبور شود برخیها را دو یا سه بار عمل کند. او تا آخر عمرش برنامه دارد.
🔸نمونۀ فوق هرچند شاید ابتدا اغراقآمیز به نظر آید و حتماً از جهاتی سادهانگارانه است، اما همه ما در اطرافمان شاهد نمونههایی مشابه بوده و هستیم. نارضایتی ما از زندگیمان و مواجهه با ملال روزمره، البته احساسی است مغتنم و میتواند انگیزهای باشد برای مواجههای انتقادی با زندگی شخصیمان به طور خاص و در نتیجۀ آن، تمدن و فرهنگ حاکم به طور عام. اما اگر این احساس از طُرق سطحینگرانه ارضا شود، صرفاً روزبهروز بر دور باطلِ سرخوردگی و حماقت میافزاید و فرد را در باتلاق نارضایتی و ملال فروتر خواهد برد. از سوی دیگر، جیبِ فربیکاران را نیز پر خواهد کرد که با سلطۀ فرهنگی و تبلیغاتی خود، از قضا عملاً همان خدمات قابل عرضۀ خود را از پیش به عنوان معیارهای زیبایی و ارزش به اذهان تلقین میکنند.
🔸اما مسئلۀ اصلی اینجاست که تلاش برای کسب بازشناسی از دیگران (که به جلب توجه یا خودنمایی مشهور است) بخشی ضروری از حیات شهری و اجتماعی انسان به شمار میرود. شیوههای کسب این بازشناسی نیز با جایگاه و دیدگاه فرد در عرصۀ جامعه متناسب است. دیدیم که هرچه فرد درک سطحیتری از میلش به بازشناسی داشته باشد، بیشتر تمایل پیدا میکند که خود را به شیوهای سطحیتر به نمایش بگذارد. اما نهایتاً نباید فراموش کرد که وضعیت اسفبار فعلی جهان ما (و البته بهمراتب، جامعه ما، به عنوان یکی از بالاترین رتبههای افراط درمصرف لوازم آرایش و جراحیهای زیبایی در جهان) نه صرفاً محصول رفتار سطحی یا رقتبارِ برخی افرادِ انگشتنما، بلکه نشانگر انحطاط همۀ ماست. در این شرایط هرگز نمیتوان دیگری را به اتهامِ افراط در خودنمایی مورد تمسخر و انتقاد قرار داد و خود را از دچار شدن به این آفت همهگیر مبرا دانست. سطحیشدگی امروز در تمام ابعاد فرهنگ ما رواج یافته است، و فرهنگ منحط همانند بیماری همهگیری است که همگان را آلوده میکند، چه قربانیان جراحیهای زیبایی، چه حتی منتقدانشان را.
ارائه راهکار ایجابی در این خصوص البته نیازمند تحلیل همهجانبه و جامع است، اما عجالتاً میتوان بر شکلی از مقاومت متعهدانه در عین آگاهیرسانی جمعی و عمقبخشی به مطالبات و نیازهای عمومی، رسواسازی و افشای تکنیکهای فریبکارانه فرهنگ در همه جا و همهزمان، به عنوان پادزهری برای سطحینگریِ عمومیتیافته امروز تاکید کرد.
🆔 @IranSociology
✍️ #محمدمهدی_اردبیلی
@IranSociology
🔸زمانی که از زندگیمان ناراضی هستیم، قاعدتاً به دنبال یافتن ریشههای مشکل و راه خلاصی از آن خواهیم بود. هرقدر فرد عمیقتر بنگرد، درکش از ریشۀ مشکلات عمیقتر خواهد بود. برای مثال امکان دارد فردی، راه برونرفت از مشکلاتش را در نوع نگاه فلسفیاش به جهان، یا اصلاحات سیاسی-اجتماعی بجوید. اما فرد سطحینگر، همیشه خود را در سطحیترین حالات بازخواهد یافت. او در پی یافتن ریشۀ مشکلاتش، به نازلترین و سطحیترین ابزار پناه میبرد: "آینه".
آینه هیچ ژرفا یا عمقی را نشان نمیدهد. فرد در سطحیترین مواجههاش با خویش، «خود» را صرفاً به صورت ظاهریِ «بدن» بیولوژیکش تقلیل میدهد.
او به تصویر خود در آینه خیره میشود تا ریشۀ مسئله را بیاید و البته همواره مشکلات زیادی آنجا آمادۀ برملا شدن هستند. نوسانی شگفت پدیدار میشود میان خودشیفتگی و ازخودبیزاری، میان خودزیباپنداری و خودزشتپنداری. فرد به خودش مینگرد و مشکلاتش یکییکی هویدا میشوند. اینکه فرد اولویت را به کدام عضو یا اندام بدهد، ربط چندانی به خود فرد و شکل اندامش ندارد و برساختۀ جامعه و فرهنگ غالب است.
حال فردی را فرض کنید که از زندگیاش ناراضی است و مثلاً در روابط اجتماعیاش، یافتن شریک زندگی دلخواه، حتی موفقیت تحصیلی و شغلی ناکام مانده است. او ریشۀ همۀ این مشکلات را در آینه جسته و یافته است: مثلاً در شکل بینیاش. پس از «نظر» در آینه، اکنون وقت «عمل» است.
🔸فرد چند ماه بعد، احساس بسیار بهتری دارد. او عامل اصلی مشکلاتش را ریشهکن کرده است. تمام دوستان، آشنایان و خویشاوندان به او تبریک گفتند، عکسهای دوران پیش از عمل، همگی از سطح خانه، صفحات مجازی و آلبومهای خانوادگی حذف شدهاند. فرد زندگیِ تازهای را شروع کرده است. اما مسئلۀ اصلی اینجاست که او پس از مدتی درمییابد که مشکلات سابقش سر جای خودش هستند. عجیب است که با اینکه بینیاش را به این خوبی عمل کرده، اما هنوز در یافتن شریک مطلوب یا تحصیلاتش پیشرفتی نکرده است. او بازهم سرخورده است. او باید عامل مشکلاتش را بیابد و بازهم به تنها ابزارش پناه میبرد: به آینه.
به ناگاه عامل دیگری مییابد که تاکنون از آن غفلت کرده بود: مثلا شکم فربهاش یا شاید گونههای فلان یا پلکهای بهمانش. او باید به سرعت دست به کار شود. شاید تمام عمرش هم کفایت نکند. حتی اگر تمام اندامش تمام شوند، شاید حتی مجبور شود برخیها را دو یا سه بار عمل کند. او تا آخر عمرش برنامه دارد.
🔸نمونۀ فوق هرچند شاید ابتدا اغراقآمیز به نظر آید و حتماً از جهاتی سادهانگارانه است، اما همه ما در اطرافمان شاهد نمونههایی مشابه بوده و هستیم. نارضایتی ما از زندگیمان و مواجهه با ملال روزمره، البته احساسی است مغتنم و میتواند انگیزهای باشد برای مواجههای انتقادی با زندگی شخصیمان به طور خاص و در نتیجۀ آن، تمدن و فرهنگ حاکم به طور عام. اما اگر این احساس از طُرق سطحینگرانه ارضا شود، صرفاً روزبهروز بر دور باطلِ سرخوردگی و حماقت میافزاید و فرد را در باتلاق نارضایتی و ملال فروتر خواهد برد. از سوی دیگر، جیبِ فربیکاران را نیز پر خواهد کرد که با سلطۀ فرهنگی و تبلیغاتی خود، از قضا عملاً همان خدمات قابل عرضۀ خود را از پیش به عنوان معیارهای زیبایی و ارزش به اذهان تلقین میکنند.
🔸اما مسئلۀ اصلی اینجاست که تلاش برای کسب بازشناسی از دیگران (که به جلب توجه یا خودنمایی مشهور است) بخشی ضروری از حیات شهری و اجتماعی انسان به شمار میرود. شیوههای کسب این بازشناسی نیز با جایگاه و دیدگاه فرد در عرصۀ جامعه متناسب است. دیدیم که هرچه فرد درک سطحیتری از میلش به بازشناسی داشته باشد، بیشتر تمایل پیدا میکند که خود را به شیوهای سطحیتر به نمایش بگذارد. اما نهایتاً نباید فراموش کرد که وضعیت اسفبار فعلی جهان ما (و البته بهمراتب، جامعه ما، به عنوان یکی از بالاترین رتبههای افراط درمصرف لوازم آرایش و جراحیهای زیبایی در جهان) نه صرفاً محصول رفتار سطحی یا رقتبارِ برخی افرادِ انگشتنما، بلکه نشانگر انحطاط همۀ ماست. در این شرایط هرگز نمیتوان دیگری را به اتهامِ افراط در خودنمایی مورد تمسخر و انتقاد قرار داد و خود را از دچار شدن به این آفت همهگیر مبرا دانست. سطحیشدگی امروز در تمام ابعاد فرهنگ ما رواج یافته است، و فرهنگ منحط همانند بیماری همهگیری است که همگان را آلوده میکند، چه قربانیان جراحیهای زیبایی، چه حتی منتقدانشان را.
ارائه راهکار ایجابی در این خصوص البته نیازمند تحلیل همهجانبه و جامع است، اما عجالتاً میتوان بر شکلی از مقاومت متعهدانه در عین آگاهیرسانی جمعی و عمقبخشی به مطالبات و نیازهای عمومی، رسواسازی و افشای تکنیکهای فریبکارانه فرهنگ در همه جا و همهزمان، به عنوان پادزهری برای سطحینگریِ عمومیتیافته امروز تاکید کرد.
🆔 @IranSociology
📃زلزله و حقیقت
💢(نقدی بر نگرش اگزیستانسیالیستی در سه سطح)
✍️ #محمدمهدی_اردبیلی
📌از متن:
يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا
آن روز است كه [زمين] خبرهاى خود را بازگويد.
(سورۀ زلزال، آیۀ چهارم)
💬همه چیز آشنا به نظر میرسد. زیست روزمره جریان دارد. انسانها در خانۀ امنی که برای خویش ساختهاند، مشغول گذران امور روزمرهاند: تماشای تلویزیون، صرفِ غذا، آرمیدن در بستر و غیره. در یک لحظه به ناگهان همه چیز به هم میریزد.... وقتی ترس ابژهای معین ندارد، تمام وجود فرد را فرامیگیرد و به کل جهان تعمیم می یابد؛ در این لحظه است که یکی از دهشتناکترین و کهنترین احساساتِ انسانی سربرمیآورد: اضطراب.
💬خودِ جهان به واسطۀ ایجاد اختلال در فرآیند عادیسازی و روزمرهسازی، امنیت کاذب وعدهدادهشده از سوی نهادهای حاکم را به چالش میکشد و با ایجاد وضعیت اضطراری نقابِ فرهنگ را پس میزند و عدم امنیت حقیقیِ انسانها را عیان میسازد. پس اضطراب ناشی از زلزله راهی به نفی است و امکانِ گشودگیِ حقیقت را فراهم میآورد....
💬اضطرابِ ناشی از زلزله، هرچند مختلکنندۀ نظم ساختگی و کاذب موجود است، اما به دلیل ماهیتِ غیرخودآگاهانۀ آن، راهی به حقیقت ندارد. حقیقت از بطن بازاندیشی افراد در وضعیتِ خود و جهانشان حاصل میشود. برخلاف تصور حاکم بر جریاناتِ بهاصطلاح رادیکال و نیز بر اساس تجربۀ تاریخی، ایجاد وضعیتِ اضطراری در فضای روزمرۀ جاری منجر به تحققِ حقیقت نخواهد شد، بلکه از قضا، درک خودآگاهانۀ وضعیت اضطراریِ مستمرِ روزمره است که میتواند این وضعیت را افشا کرده و امکان تغییرش را فراهم سازد....
📃 متن کامل را اینجا بخوانید:
https://jostarha.com/d5xs
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
💢(نقدی بر نگرش اگزیستانسیالیستی در سه سطح)
✍️ #محمدمهدی_اردبیلی
📌از متن:
يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا
آن روز است كه [زمين] خبرهاى خود را بازگويد.
(سورۀ زلزال، آیۀ چهارم)
💬همه چیز آشنا به نظر میرسد. زیست روزمره جریان دارد. انسانها در خانۀ امنی که برای خویش ساختهاند، مشغول گذران امور روزمرهاند: تماشای تلویزیون، صرفِ غذا، آرمیدن در بستر و غیره. در یک لحظه به ناگهان همه چیز به هم میریزد.... وقتی ترس ابژهای معین ندارد، تمام وجود فرد را فرامیگیرد و به کل جهان تعمیم می یابد؛ در این لحظه است که یکی از دهشتناکترین و کهنترین احساساتِ انسانی سربرمیآورد: اضطراب.
💬خودِ جهان به واسطۀ ایجاد اختلال در فرآیند عادیسازی و روزمرهسازی، امنیت کاذب وعدهدادهشده از سوی نهادهای حاکم را به چالش میکشد و با ایجاد وضعیت اضطراری نقابِ فرهنگ را پس میزند و عدم امنیت حقیقیِ انسانها را عیان میسازد. پس اضطراب ناشی از زلزله راهی به نفی است و امکانِ گشودگیِ حقیقت را فراهم میآورد....
💬اضطرابِ ناشی از زلزله، هرچند مختلکنندۀ نظم ساختگی و کاذب موجود است، اما به دلیل ماهیتِ غیرخودآگاهانۀ آن، راهی به حقیقت ندارد. حقیقت از بطن بازاندیشی افراد در وضعیتِ خود و جهانشان حاصل میشود. برخلاف تصور حاکم بر جریاناتِ بهاصطلاح رادیکال و نیز بر اساس تجربۀ تاریخی، ایجاد وضعیتِ اضطراری در فضای روزمرۀ جاری منجر به تحققِ حقیقت نخواهد شد، بلکه از قضا، درک خودآگاهانۀ وضعیت اضطراریِ مستمرِ روزمره است که میتواند این وضعیت را افشا کرده و امکان تغییرش را فراهم سازد....
📃 متن کامل را اینجا بخوانید:
https://jostarha.com/d5xs
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY