به بهانه سالروز تولد عباس کیارستمی
کیارستمی و روح زمانه
هنرمندان و فیلمسازان برجسته ای هستند که آثارشان بیانگر روح زمانه خویش و حقایقی فراتر از تاریخ نگاری های رسمی است.به همین دلیل ارسطو هنر را فلسفی تر از تاریخ میدانست.چون تاریخ به شرح جزییات وقایع و رویدادها میپردازد و هنر به حقیقت نهفته درپس رویدادها. کیارستمی یکی از هنرمندانی بود که آثارش انعکاس روح حاکم بر دوران بود. فیلمهایی که بویژه در دهه شصت درباره کودکان و نوجوانان ساخت همچون سندی ورای روایت های رسمی نشان میدهد برنسل نوجوانان دهه شصت و نسل های بعدی در سیستم آموزشی و تربیتی این مملکت چه گذشته است. سیستمی متاثرازاعتقادات و فرهنگ مسلط بر خانواده ها و کل جامعه.
کیارستمی مستند " قضیه شکل اول ،قضیه شکل دوم " را سال ۱۳۵۸ ساخت.فیلم معضلی را مطرح میکرد که سایه اش بر فضای آموزشی و سیاسی دوران قبل و پس از انقلاب سنگینی میکرد. دانش آموزی از ته کلاس صدا در می آورد.معلم که نمی تواند فرد خاطی را پیدا کند.تصمیم میگیرد دانش آموزان دو ردیف آخر کلاس را یک هفته تنبیه کند،مگر اینکه فرد خاطی را لو دهند.در شکل اول قضیه یکی از دانش آموزان دوست خود را لو میدهد و در شکل دوم،آنها مقاومت میکنند و حاضر به معرفی فرد خاطی نمیشوند.والدین و شماری از چهره های مشهور فرهنگی و رجال سیاسی آن دوران(کیانوری،خلخالی،قطب زاده و...) درباره رفتار معلم و واکنش دانش آموزان نظر میدهند.جالب اینجاست که برخی از والدین مثل برخی از چهره های سیاسی با لو دادن فرد خاطی موافق اند. فیلمساز غیر مستقیم به ما میگوید چگونه شیوه های رایج در تعلیم و تربیت تبدیل به روشی سیاسی در برخورد با مخالفان میشود-برای همین فیلم سالها به محاق توقیف رفت- شبیه همان روش ها و باورهای سختگیرانه ای که در فیلم "خانه دوست کجاست" (۱۳۶۵)از زبان پدر بزرگ فیلم شنیده میشود و برای کودک فیلم در تلاش اودیسه وارش چالشی جدی ایجاد میکند.احمد باید دفتر مشق دوستش را که سهوا در کیفش جا مانده به دست او در روستایی دیگر برساند،چون معلم دوستش را تهدید کرده اگریکبار دیگر تکلیفش دردفتر انجام ندهد از مدرسه اخراج خواهد شد.تهدید معلم به تنبیه ، مادری که به احمد اجازه خروج از خانه نمیدهد، پدربزرگی که در قهوه خانه سر راه نشسته و او را مورد بازخواست قرار میدهد،همه موانعی هستند ناشی از باورهای سختگیرانه در تعلیم و تربیت که پی آمد آن چیزی نیست جز عدم ارتباط بین نسل ها. کودک فیلم که به ناچاربدون اجازه از خانه خارج شده، خانه دوست را پیدا نمیکند و در بازگشت خود تنبیه میشود، اما تکالیف دوستش را در دفتر جا مانده مینویسد تا او تنبیه نشود.پیام کیارستمی ساده اما تاثیر گذار بود. درسخت ترین شرایط" دوستی"میتواند راهگشا باشد.گویی در تقابل با روش های سنتی و خشنی که از خانواده ها ومدارس آغاز وبه عرصه سیاست ختم میشد، این نسل چاره ای جز این نداشت که خودش هوای خودش را داشته باشد.نسلی که یکسال بعد از اکران "خانه دوست" در جشنواره فیلم فجر برای تماشای یک فیلم مستند صف طویل و بی سابقه ای را جلوی سینماهای شهر قصه و آزادی تشکیل داد.برای تماشای وضعیت دانش آموزانی که مشق شب برایشان همچون کابوسی هولناک است.فیلم "مشق شب" دردی مشترک را به نمایش گذاشت.کیارستمی با عینک تیره اش پشت میزی نشسته بود و از بچه های مضطربی که تکلیف سنگین شان را انجام نداده بودند، علت را جویا میشد.مشق شب نقدی تمام عیار بود بر نظام آموزشی حاکم و واکنش های بسیاری را برانگیخت.گفتند فیلم به لحاظ روش تحقیق و پژوهش ایراد دارد و با نشان وضعیت یک مدرسه نمیشود کل سیستم اًموزش را زیر سئوال برد.اما برای نسلی که در آن شب سرد زمستانی بخاطر دیدن فیلم کیارستمی از ماموران انتظامی و کارکنان سینما به علت ازدحام بیش از حد رفتار خشونت آمیز دیده بود، خشونت و سخت گیری بخاطر انجام ندادن تکالیف واقعیتی غیر قابل انکار بشمار میرفت.آن شب بغض خیلی ها هنگام تماشای فیلم ترکید، چون فیلمساز از حقیقتی پرده برداشته بود که در مورد همگان صدق میکرد. حقیقتی که در هنر بارنمایی میشود ، نه در آمارهای رسمی و گزارش های دولتی. تماشاگران با کودک مضطرب فیلم که بدون حضور دوستش قادر نبود از حفظ شعر بخواند،همذات پنداری کردند .در پایان فیلم یار دبستانی او کنارش ایستاد تا ترسش بریزد و شعر یادش بیاید .همین نسل بود که سالها بعد در مجادلات سیاسی دهه هفتادو هشتاد سرود یاردبستانی را -که اتفاقا ساخته دهه شصت بود- دوشادوش هم خواندند . کیارستمی نشان داد بر خلاف نظر مخالف شان ازپشت عینک تیره اش به روشنی عمق جامعه خویش را رصد کرده است و روح زمانه اش را میشناسد.
او در سخت ترین لحظات دوران، امید را در دوستی و پشت هم ایستادن جستجو کرد.این چنین است که فیلمسازی جهانی میشود و بدین سان است که بقول فروغ یکی میمیرد و یکی میماند
#علی_حاتم
کیارستمی و روح زمانه
هنرمندان و فیلمسازان برجسته ای هستند که آثارشان بیانگر روح زمانه خویش و حقایقی فراتر از تاریخ نگاری های رسمی است.به همین دلیل ارسطو هنر را فلسفی تر از تاریخ میدانست.چون تاریخ به شرح جزییات وقایع و رویدادها میپردازد و هنر به حقیقت نهفته درپس رویدادها. کیارستمی یکی از هنرمندانی بود که آثارش انعکاس روح حاکم بر دوران بود. فیلمهایی که بویژه در دهه شصت درباره کودکان و نوجوانان ساخت همچون سندی ورای روایت های رسمی نشان میدهد برنسل نوجوانان دهه شصت و نسل های بعدی در سیستم آموزشی و تربیتی این مملکت چه گذشته است. سیستمی متاثرازاعتقادات و فرهنگ مسلط بر خانواده ها و کل جامعه.
کیارستمی مستند " قضیه شکل اول ،قضیه شکل دوم " را سال ۱۳۵۸ ساخت.فیلم معضلی را مطرح میکرد که سایه اش بر فضای آموزشی و سیاسی دوران قبل و پس از انقلاب سنگینی میکرد. دانش آموزی از ته کلاس صدا در می آورد.معلم که نمی تواند فرد خاطی را پیدا کند.تصمیم میگیرد دانش آموزان دو ردیف آخر کلاس را یک هفته تنبیه کند،مگر اینکه فرد خاطی را لو دهند.در شکل اول قضیه یکی از دانش آموزان دوست خود را لو میدهد و در شکل دوم،آنها مقاومت میکنند و حاضر به معرفی فرد خاطی نمیشوند.والدین و شماری از چهره های مشهور فرهنگی و رجال سیاسی آن دوران(کیانوری،خلخالی،قطب زاده و...) درباره رفتار معلم و واکنش دانش آموزان نظر میدهند.جالب اینجاست که برخی از والدین مثل برخی از چهره های سیاسی با لو دادن فرد خاطی موافق اند. فیلمساز غیر مستقیم به ما میگوید چگونه شیوه های رایج در تعلیم و تربیت تبدیل به روشی سیاسی در برخورد با مخالفان میشود-برای همین فیلم سالها به محاق توقیف رفت- شبیه همان روش ها و باورهای سختگیرانه ای که در فیلم "خانه دوست کجاست" (۱۳۶۵)از زبان پدر بزرگ فیلم شنیده میشود و برای کودک فیلم در تلاش اودیسه وارش چالشی جدی ایجاد میکند.احمد باید دفتر مشق دوستش را که سهوا در کیفش جا مانده به دست او در روستایی دیگر برساند،چون معلم دوستش را تهدید کرده اگریکبار دیگر تکلیفش دردفتر انجام ندهد از مدرسه اخراج خواهد شد.تهدید معلم به تنبیه ، مادری که به احمد اجازه خروج از خانه نمیدهد، پدربزرگی که در قهوه خانه سر راه نشسته و او را مورد بازخواست قرار میدهد،همه موانعی هستند ناشی از باورهای سختگیرانه در تعلیم و تربیت که پی آمد آن چیزی نیست جز عدم ارتباط بین نسل ها. کودک فیلم که به ناچاربدون اجازه از خانه خارج شده، خانه دوست را پیدا نمیکند و در بازگشت خود تنبیه میشود، اما تکالیف دوستش را در دفتر جا مانده مینویسد تا او تنبیه نشود.پیام کیارستمی ساده اما تاثیر گذار بود. درسخت ترین شرایط" دوستی"میتواند راهگشا باشد.گویی در تقابل با روش های سنتی و خشنی که از خانواده ها ومدارس آغاز وبه عرصه سیاست ختم میشد، این نسل چاره ای جز این نداشت که خودش هوای خودش را داشته باشد.نسلی که یکسال بعد از اکران "خانه دوست" در جشنواره فیلم فجر برای تماشای یک فیلم مستند صف طویل و بی سابقه ای را جلوی سینماهای شهر قصه و آزادی تشکیل داد.برای تماشای وضعیت دانش آموزانی که مشق شب برایشان همچون کابوسی هولناک است.فیلم "مشق شب" دردی مشترک را به نمایش گذاشت.کیارستمی با عینک تیره اش پشت میزی نشسته بود و از بچه های مضطربی که تکلیف سنگین شان را انجام نداده بودند، علت را جویا میشد.مشق شب نقدی تمام عیار بود بر نظام آموزشی حاکم و واکنش های بسیاری را برانگیخت.گفتند فیلم به لحاظ روش تحقیق و پژوهش ایراد دارد و با نشان وضعیت یک مدرسه نمیشود کل سیستم اًموزش را زیر سئوال برد.اما برای نسلی که در آن شب سرد زمستانی بخاطر دیدن فیلم کیارستمی از ماموران انتظامی و کارکنان سینما به علت ازدحام بیش از حد رفتار خشونت آمیز دیده بود، خشونت و سخت گیری بخاطر انجام ندادن تکالیف واقعیتی غیر قابل انکار بشمار میرفت.آن شب بغض خیلی ها هنگام تماشای فیلم ترکید، چون فیلمساز از حقیقتی پرده برداشته بود که در مورد همگان صدق میکرد. حقیقتی که در هنر بارنمایی میشود ، نه در آمارهای رسمی و گزارش های دولتی. تماشاگران با کودک مضطرب فیلم که بدون حضور دوستش قادر نبود از حفظ شعر بخواند،همذات پنداری کردند .در پایان فیلم یار دبستانی او کنارش ایستاد تا ترسش بریزد و شعر یادش بیاید .همین نسل بود که سالها بعد در مجادلات سیاسی دهه هفتادو هشتاد سرود یاردبستانی را -که اتفاقا ساخته دهه شصت بود- دوشادوش هم خواندند . کیارستمی نشان داد بر خلاف نظر مخالف شان ازپشت عینک تیره اش به روشنی عمق جامعه خویش را رصد کرده است و روح زمانه اش را میشناسد.
او در سخت ترین لحظات دوران، امید را در دوستی و پشت هم ایستادن جستجو کرد.این چنین است که فیلمسازی جهانی میشود و بدین سان است که بقول فروغ یکی میمیرد و یکی میماند
#علی_حاتم
به مناسبت سالروز تولد کافکا
قصر
مردی به نام "ک" وارد دهکده ای می شود تا به عنوان مساح در قصری که بر آن منطقه حکم می راند خدمت کند. "ک" علیرغم همه تلاش هایش هرگز اجازه ی ورود به قصر را نمی یابد و هیچگاه جایگاهش در دستگاه عریض و طویل و مخوفی که صاحب منصبان قصر ساخته اند، مشخص نمی شود.
قصر را می توان استعاره ای ازسرگردانی و تنهایی انسان در نظام آفرینش، یا بلاتکلیفی و بی پناهی اش در یک نظام سیاسی، و درنهایت بازنمایی چالش های ذهن آدمی در جایگاه سوژه با جهان پیرامونش در مقام ابژه دانست. با توجه به نشانه های موجود در متن، یکی از مهمترین لایه های معنایی اثر، نمایش نقش سوژه در پدید آوردن ابژه ای هراس انگیز همچون قصر است. در طول داستان تدریجا مشخص می شود همه ی مردم دهکده به نوعی با قصر در ارتباط هستند؛ به عنوان کارمند، خدمتکار، خبرچین و...
فضا سازی و شخصیت پردازی رمان به نحوی است که گویی نه تنها دوام و بقای قصر که خودش نیز اساسا برساخته ی باورها، اعتقادات و حتی ترس ها و اضطراب های ناخودآگاه اهالی دهکده است؛ و "ک" با وجود تمام سنگ اندازی ها و مشکلاتی که برایش پیش می آید، مانند سایرین نمی تواند از وسوسه ی رابطه با قصر(قدرت)رهایی یابد.
قصر رمانی چند وجهی است که از زوایای گوناگون و به شیوه های متفاوت تفسیر شده، اما از منظر سیاسی شاید تراژیک ترین و تلخ ترین وجه کار کافکا آنجا نمود می یابد که ابژه خلق شده توسط سوژه هرگز نمی تواند خواسته ها، آرزوها و خواهش های او را برآورده کند. تضاد و شکاف بین سوژه و ابژه همواره پابرجاست. وحدت این دو هیچگاه به طور کامل و ایده آل رخ نخواهد داد. در طول تاریخ قصرها و نظام ها مدام ساخته شده، فروریخته و بر ویرانه هایشان قصرها و نظام های جدیدی بنا شده، چون شکاف بین سوژه و ابژه ابدی است. از سوی دیگرکافکا ما را وامی دارد با همه ی نفرتی که ممکن است به قصر داشته باشیم، قدری در مورد سهم ولو غیر مستقیم و ناخواسته ی خودمان در ساخت و بقای آن تامل کنیم. قصر اثری است شگفت انگیز و هولناک.
#کافکا
#قصر
#علی_حاتم
قصر
مردی به نام "ک" وارد دهکده ای می شود تا به عنوان مساح در قصری که بر آن منطقه حکم می راند خدمت کند. "ک" علیرغم همه تلاش هایش هرگز اجازه ی ورود به قصر را نمی یابد و هیچگاه جایگاهش در دستگاه عریض و طویل و مخوفی که صاحب منصبان قصر ساخته اند، مشخص نمی شود.
قصر را می توان استعاره ای ازسرگردانی و تنهایی انسان در نظام آفرینش، یا بلاتکلیفی و بی پناهی اش در یک نظام سیاسی، و درنهایت بازنمایی چالش های ذهن آدمی در جایگاه سوژه با جهان پیرامونش در مقام ابژه دانست. با توجه به نشانه های موجود در متن، یکی از مهمترین لایه های معنایی اثر، نمایش نقش سوژه در پدید آوردن ابژه ای هراس انگیز همچون قصر است. در طول داستان تدریجا مشخص می شود همه ی مردم دهکده به نوعی با قصر در ارتباط هستند؛ به عنوان کارمند، خدمتکار، خبرچین و...
فضا سازی و شخصیت پردازی رمان به نحوی است که گویی نه تنها دوام و بقای قصر که خودش نیز اساسا برساخته ی باورها، اعتقادات و حتی ترس ها و اضطراب های ناخودآگاه اهالی دهکده است؛ و "ک" با وجود تمام سنگ اندازی ها و مشکلاتی که برایش پیش می آید، مانند سایرین نمی تواند از وسوسه ی رابطه با قصر(قدرت)رهایی یابد.
قصر رمانی چند وجهی است که از زوایای گوناگون و به شیوه های متفاوت تفسیر شده، اما از منظر سیاسی شاید تراژیک ترین و تلخ ترین وجه کار کافکا آنجا نمود می یابد که ابژه خلق شده توسط سوژه هرگز نمی تواند خواسته ها، آرزوها و خواهش های او را برآورده کند. تضاد و شکاف بین سوژه و ابژه همواره پابرجاست. وحدت این دو هیچگاه به طور کامل و ایده آل رخ نخواهد داد. در طول تاریخ قصرها و نظام ها مدام ساخته شده، فروریخته و بر ویرانه هایشان قصرها و نظام های جدیدی بنا شده، چون شکاف بین سوژه و ابژه ابدی است. از سوی دیگرکافکا ما را وامی دارد با همه ی نفرتی که ممکن است به قصر داشته باشیم، قدری در مورد سهم ولو غیر مستقیم و ناخواسته ی خودمان در ساخت و بقای آن تامل کنیم. قصر اثری است شگفت انگیز و هولناک.
#کافکا
#قصر
#علی_حاتم
نسبت بین زبان و حقیقت نزد فوکو
میشل فوکو در کتاب "نظم اشیا" با نظریات سوسور مبنی بر قرار دادی بودن مناسبات بین واژه ها و اشیا و اینکه زبان نمیتواند به گوهر اشیا نفوذ کند، توافق دارد.فوکو یکی از معضلات اساسی تفکر متافیزیک غرب را اعتقاد راسخ به " بازنمایی"
(Representation)
میدانست.واژه ها چه در فلسفه ی خردگرا و نزد فیلسوفانی چون دکارت و کانت و چه در فلسفه ی تجربی و از دید لاک و هیوم، باید معرف واقعیتی از پیش آماده باشند.اما فوکو نیز مانند سوسور و ویتگنشتاین عقیده دارد واژه ها با مناسباتی مثل حقیقت، ارجاع، تصویر و غیره به ابژه ها متصل نمیشوند.زبان به وسیله ی رشته ای از مناسبات نظام مند و قردادی پدید آمده که در دوران های مختلف به اشیا و مفاهیم ، شکل و نظم و ترتیبی خاص میبخشد.این مناسبات در حوزه های مختلف ( علمی ، اقتصادی،سیاسی و غیره) قواعد خود را می یابند و طبق اصطلاح فوکو در هر حوزه باعث شکل گیری" گفتمان"
(Discourse)
خاص آن حوزه میشوند.تعریف فوکو از گفتمان شباهت زیادی به مفهوم " بازی های زبانی" ویتگنشتاین دارد.نظام دانایی ( اپیستمه) ما وابسته به بازی های زبانی و روابط میان گفتمان های متفاوت است که درهر عصری پدید می آیند.فوکو در عین حال به پیروی از نیچه معتقد است حقیقت ساخته زبان ماست که میتواند در برخورد با مسائل تازه و غیرمنتظره قدرت یابد یا از بین برود.مانند بسیاری از اسطوره ها که زمانی جزو حقایق غیر قابل انکار شمرده میشدند ولی اکنون قدرت خود را از دست داده اند.فوکو به بررسی مناسبات میان زبان با مفاهیمی چون "قدرت" و "حقیقت " علاقه مند بود. درآثار متأخرش به ویژه تحت تاثیر نیچه به مسئله قدرت توجه خاصی نشان داد. در این دوره حقیقت برای فوکو در اصل همان قدرت است که با بکارگیری زبان و در قالب گفتمان های گوناگون در پی اثبات حقانیت خویشتن است. از نظر وی حتی گفتمان های طرفدار آزادی و اصلاح طلب نیز که مدعی حقیقت اند ، صورت دیگری از نظام قدرت محسوب میشوند
#علی_حاتم
میشل فوکو در کتاب "نظم اشیا" با نظریات سوسور مبنی بر قرار دادی بودن مناسبات بین واژه ها و اشیا و اینکه زبان نمیتواند به گوهر اشیا نفوذ کند، توافق دارد.فوکو یکی از معضلات اساسی تفکر متافیزیک غرب را اعتقاد راسخ به " بازنمایی"
(Representation)
میدانست.واژه ها چه در فلسفه ی خردگرا و نزد فیلسوفانی چون دکارت و کانت و چه در فلسفه ی تجربی و از دید لاک و هیوم، باید معرف واقعیتی از پیش آماده باشند.اما فوکو نیز مانند سوسور و ویتگنشتاین عقیده دارد واژه ها با مناسباتی مثل حقیقت، ارجاع، تصویر و غیره به ابژه ها متصل نمیشوند.زبان به وسیله ی رشته ای از مناسبات نظام مند و قردادی پدید آمده که در دوران های مختلف به اشیا و مفاهیم ، شکل و نظم و ترتیبی خاص میبخشد.این مناسبات در حوزه های مختلف ( علمی ، اقتصادی،سیاسی و غیره) قواعد خود را می یابند و طبق اصطلاح فوکو در هر حوزه باعث شکل گیری" گفتمان"
(Discourse)
خاص آن حوزه میشوند.تعریف فوکو از گفتمان شباهت زیادی به مفهوم " بازی های زبانی" ویتگنشتاین دارد.نظام دانایی ( اپیستمه) ما وابسته به بازی های زبانی و روابط میان گفتمان های متفاوت است که درهر عصری پدید می آیند.فوکو در عین حال به پیروی از نیچه معتقد است حقیقت ساخته زبان ماست که میتواند در برخورد با مسائل تازه و غیرمنتظره قدرت یابد یا از بین برود.مانند بسیاری از اسطوره ها که زمانی جزو حقایق غیر قابل انکار شمرده میشدند ولی اکنون قدرت خود را از دست داده اند.فوکو به بررسی مناسبات میان زبان با مفاهیمی چون "قدرت" و "حقیقت " علاقه مند بود. درآثار متأخرش به ویژه تحت تاثیر نیچه به مسئله قدرت توجه خاصی نشان داد. در این دوره حقیقت برای فوکو در اصل همان قدرت است که با بکارگیری زبان و در قالب گفتمان های گوناگون در پی اثبات حقانیت خویشتن است. از نظر وی حتی گفتمان های طرفدار آزادی و اصلاح طلب نیز که مدعی حقیقت اند ، صورت دیگری از نظام قدرت محسوب میشوند
#علی_حاتم
اسکار در طول تاریخ خود همواره نشان داده که به آثار روشنفکرانه و سینمای اروپا توجه دارد و البته این توجه فقط تا مرحله ی کاندیداتوری پیش رفته و باعث شده حتی مجسمه های طلائی هم عرق شرم بر پیشانیشان بنشیند.
در سال ۱۹۶۳ کاندیداهای بهترین کارگردانی عبارت بودند از :
۱- الیا کازان برای فیلم آمریکا،آمریکا
۲- تونی ریچاردسون برای فیلم تام جونز
۳- اوتو پره مینجر برای فیلم کاردینال
۴- مارتین ریت برای فیلم هاد
۵- فدریکو فللینی برای فیلم هشت و نیم
اینجاست که یکی از بزرگترین جنایتها در
تاریخ اسکار رخ می دهد و در حضور فللینی و فیلم هشت و نیم، نام تونی ریچاردسون برای فیلم متوسط تام جونز به عنوان بهترین کارگردان خوانده می شود. جالب این است که فللینی سه بار دیگر هم کاندید بهترین کارگردانی شده ولی هیچوقت این جایزه به وی تعلق نگرفته است. چگونه میشود با فیلمهای هشت و نیم؛ زندگی شیرین؛ ساتیریکون و آمارکورد ، هیچوقت برنده بهترین کارگردانی نشد!؟!
#انوشیروان_حداد
از مجموعه مطالبی با عنوان《جنایتهای اسکار》
در سال ۱۹۶۳ کاندیداهای بهترین کارگردانی عبارت بودند از :
۱- الیا کازان برای فیلم آمریکا،آمریکا
۲- تونی ریچاردسون برای فیلم تام جونز
۳- اوتو پره مینجر برای فیلم کاردینال
۴- مارتین ریت برای فیلم هاد
۵- فدریکو فللینی برای فیلم هشت و نیم
اینجاست که یکی از بزرگترین جنایتها در
تاریخ اسکار رخ می دهد و در حضور فللینی و فیلم هشت و نیم، نام تونی ریچاردسون برای فیلم متوسط تام جونز به عنوان بهترین کارگردان خوانده می شود. جالب این است که فللینی سه بار دیگر هم کاندید بهترین کارگردانی شده ولی هیچوقت این جایزه به وی تعلق نگرفته است. چگونه میشود با فیلمهای هشت و نیم؛ زندگی شیرین؛ ساتیریکون و آمارکورد ، هیچوقت برنده بهترین کارگردانی نشد!؟!
#انوشیروان_حداد
از مجموعه مطالبی با عنوان《جنایتهای اسکار》
سال ۱۹۷۲ در رشته بهترین کارگردانی کاندیداهای اسکار عبارت بودند از:
۱- جوزف ال منکیه ویچ برای فیلم کارآگاه
۲- جان بورمن برای فیلم رهائی
۳- باب فاس برای فیلم کاباره
۴- یان ترول برای فیلم مهاجران
۵- فرانسیس فورد کاپولا برای فیلم پدرخوانده
و این جایزه به باب فاس برای فیلم کاباره تعلق می گیرد. یعنی کارگردانی فیلم پدرخوانده که امروزه در معتبرترین دانشکده های سینمائی جهان تدریس میشود نادیده گرفته شد. آیا اعضای آکادمی اسکار در آن موقع دیوانه شده بودند یا اینکه شعور سینمائی آنها زایل شده بود؟ این جنایتی بود که دستکم حکم زندان ابد با اعمال شاقه را داشت.
#انوشیروان_حداد
از مجموعه مطالبی با عنوان《جنایتهای اسکار》
۱- جوزف ال منکیه ویچ برای فیلم کارآگاه
۲- جان بورمن برای فیلم رهائی
۳- باب فاس برای فیلم کاباره
۴- یان ترول برای فیلم مهاجران
۵- فرانسیس فورد کاپولا برای فیلم پدرخوانده
و این جایزه به باب فاس برای فیلم کاباره تعلق می گیرد. یعنی کارگردانی فیلم پدرخوانده که امروزه در معتبرترین دانشکده های سینمائی جهان تدریس میشود نادیده گرفته شد. آیا اعضای آکادمی اسکار در آن موقع دیوانه شده بودند یا اینکه شعور سینمائی آنها زایل شده بود؟ این جنایتی بود که دستکم حکم زندان ابد با اعمال شاقه را داشت.
#انوشیروان_حداد
از مجموعه مطالبی با عنوان《جنایتهای اسکار》
فیلم پاپیون در مراسم اسکار سال ۱۹۷۳ فقط در یک رشته و بخاطر موسیقی متن
آن که ساخته جری گلداسمیت بود کاندید شد در حالی که حداقل در چهار رشته دیگر نیز لایق کاندید شدن بود :
۱- بهترین کارگردانی(فرانکلین جی شافنر)
۲- بهترین بازیگر نقش اول مرد(استیو مک کوئین)
۳- بهترین بازیگر نقش مکمل مرد(داستین
هافمن)
۴- بهترین فیلمبرداری(فرد کوئنکمپ)
شاید اعضای آکادمی اسکار، دیالوگ انتهای فیلم را به خودشان گرفته اند که پاپیون در میان امواج خروشان فریاد میزند:آهای حرومزاده ها،من هنوز
زنده ام.
#انوشیروان_حداد
آن که ساخته جری گلداسمیت بود کاندید شد در حالی که حداقل در چهار رشته دیگر نیز لایق کاندید شدن بود :
۱- بهترین کارگردانی(فرانکلین جی شافنر)
۲- بهترین بازیگر نقش اول مرد(استیو مک کوئین)
۳- بهترین بازیگر نقش مکمل مرد(داستین
هافمن)
۴- بهترین فیلمبرداری(فرد کوئنکمپ)
شاید اعضای آکادمی اسکار، دیالوگ انتهای فیلم را به خودشان گرفته اند که پاپیون در میان امواج خروشان فریاد میزند:آهای حرومزاده ها،من هنوز
زنده ام.
#انوشیروان_حداد
در مراسم اسکار سال ۱۹۶۱ کاندیداهای بهترین بازیگر نقش اول مرد عبارت بودند
از :
۱- اسپنسر تریسی برای محاکمه در نورمبرگ
۲- شارل بوایه برای فانی
۳- استوارت ویتمن برای بدنام شهر
۴- ماکسیمیلیان شل برای محاکمه در نورمبرگ
۵- پل نیومن برای بیلیاردباز
آیا می توانید تصور کنید کس دیگری جز پل نیومن این جایزه را برده باشد؟ تصورش سخت است ولی این اتفاق افتاد و
ماکسیمیلیان شل برای نقشی که اصلا نقش مکمل محسوب می شد(حاضرم با هر کسی و در هر کجا، راجع به این مسئله بحث کنم حتی با اعضای آکادمی اسکار ) این جایزه را از آن خود کرد و یکی از فجیع ترین جنایتهای اسکار رخ داد. پل نیومن ۲۵ سال بعد برای فیلم معمولی رنگ پول (مارتین اسکورسیزی) که در واقع دنباله فیلم بیلیاردباز بود،این جایزه را از آن خود کرد. جالب اینجاست
که نقش اول این فیلم تام کروز بود و پل نیومن نقش مکمل محسوب میشد!!!
#انوشیروان_حداد
از :
۱- اسپنسر تریسی برای محاکمه در نورمبرگ
۲- شارل بوایه برای فانی
۳- استوارت ویتمن برای بدنام شهر
۴- ماکسیمیلیان شل برای محاکمه در نورمبرگ
۵- پل نیومن برای بیلیاردباز
آیا می توانید تصور کنید کس دیگری جز پل نیومن این جایزه را برده باشد؟ تصورش سخت است ولی این اتفاق افتاد و
ماکسیمیلیان شل برای نقشی که اصلا نقش مکمل محسوب می شد(حاضرم با هر کسی و در هر کجا، راجع به این مسئله بحث کنم حتی با اعضای آکادمی اسکار ) این جایزه را از آن خود کرد و یکی از فجیع ترین جنایتهای اسکار رخ داد. پل نیومن ۲۵ سال بعد برای فیلم معمولی رنگ پول (مارتین اسکورسیزی) که در واقع دنباله فیلم بیلیاردباز بود،این جایزه را از آن خود کرد. جالب اینجاست
که نقش اول این فیلم تام کروز بود و پل نیومن نقش مکمل محسوب میشد!!!
#انوشیروان_حداد
سال ۱۹۵۹، سکانس ارابه رانی فیلم
بن هور چند قربانی گرفت که شاید مهم ترین آنها جک لمون باشد.
در این سال کاندیداهای بهترین بازیگر نقش اول مرد عبارت بودند از :
۱-لارنس هاروی برای فیلم اتاق طبقه بالا
۲-چارلتون هستون برای فیلم بن هور
۳-پل مونی برای فیلم آخرین مرد خشمگین
۴-جک لمون برای فیلم بعضیها داغشو دوست دارن
۵-جیمز استوارت برای فیلم تشریح یک جنایت
و همانطور که میدانید اسکار به چارلتون هستونی تعلق میگیرد که مثل همیشه بی روح و غیرسمپاتیک است.میگویند درآن زمان نبردن جایزه توسط جک لمون(که نقش یک مرد زن پوش راعالی بازی کرده بود) موجب حیرت همه، از اهالی سینما تا منتقدان شده بود و هنگامیکه در
سال ۱۹۷۲ جک لمون برای فیلم ببر را نجات بده بالاخره این جایزه را میبرد، میگوید: من نطقم را از همان سال ۱۹۵۹ آماده داشتم.
#انوشیروان_حداد
بن هور چند قربانی گرفت که شاید مهم ترین آنها جک لمون باشد.
در این سال کاندیداهای بهترین بازیگر نقش اول مرد عبارت بودند از :
۱-لارنس هاروی برای فیلم اتاق طبقه بالا
۲-چارلتون هستون برای فیلم بن هور
۳-پل مونی برای فیلم آخرین مرد خشمگین
۴-جک لمون برای فیلم بعضیها داغشو دوست دارن
۵-جیمز استوارت برای فیلم تشریح یک جنایت
و همانطور که میدانید اسکار به چارلتون هستونی تعلق میگیرد که مثل همیشه بی روح و غیرسمپاتیک است.میگویند درآن زمان نبردن جایزه توسط جک لمون(که نقش یک مرد زن پوش راعالی بازی کرده بود) موجب حیرت همه، از اهالی سینما تا منتقدان شده بود و هنگامیکه در
سال ۱۹۷۲ جک لمون برای فیلم ببر را نجات بده بالاخره این جایزه را میبرد، میگوید: من نطقم را از همان سال ۱۹۵۹ آماده داشتم.
#انوشیروان_حداد
بارت و مرگ مولف
رولان بارت ، فیلسوف و نظریه پرداز معاصر فرانسوی یکی از کسانی است که اندیشه هایش در تحول و پیشرفت نظریه های ساختگرایانه بسیار موثر بود.به عقیده بارت آنچه در ادبیات اتفاق می افتد عملکرد قواعد زبانی است و بس. ادبیات به هیچ چیز در واقعیت رجوع نمی کند.بارت متن را رشته ای از واژگان که جهت بازنمایی پیام نویسنده به رشته تحریر در می آید، نمی داند.متن فضایی چند وجهی است که مجموعه متنوعی از قواعد و متن هایی که از قبل وجود داشته اند در آن با هم تلفیق می شوند.استدلال او این است که نویسندگان همواره متن هایی از پیش موجود را به شکلی تازه به هم می آمیزند.این نویسنده نیست که اثر را خلق می کند، قواعد زبان و فرهنگ است که خلاقیت نویسنده را هدایت می کند.ما در دنیای زبان فکر و زندگی میکنیم، پس باید سلطه نویسنده بر متن به پایان برسد.نوشتن دیگر باز نمایی ذهنیت مولف نیست و معنایی یکه و مطلق را دنبال نمی کند.، بلکه فعالیتی است اتقلابی که از حضور یک معنای مرکزی و مطلق در متن ممانعت به عمل می آورد. بارت بخشی از معنای موجود در متن را مربوط به قواعد زبانی و بخشی دیگر را مربوط به ذهن مخاطب (خواننده) می داند که به کلیه نشانه های موجود در متن انسجام می بخشد و در فرآیند شکل گیری معنا نقش اصلی را به عهده دارد.بارت منکر استیلای مولف بر متن است
رولان بارت ، فیلسوف و نظریه پرداز معاصر فرانسوی یکی از کسانی است که اندیشه هایش در تحول و پیشرفت نظریه های ساختگرایانه بسیار موثر بود.به عقیده بارت آنچه در ادبیات اتفاق می افتد عملکرد قواعد زبانی است و بس. ادبیات به هیچ چیز در واقعیت رجوع نمی کند.بارت متن را رشته ای از واژگان که جهت بازنمایی پیام نویسنده به رشته تحریر در می آید، نمی داند.متن فضایی چند وجهی است که مجموعه متنوعی از قواعد و متن هایی که از قبل وجود داشته اند در آن با هم تلفیق می شوند.استدلال او این است که نویسندگان همواره متن هایی از پیش موجود را به شکلی تازه به هم می آمیزند.این نویسنده نیست که اثر را خلق می کند، قواعد زبان و فرهنگ است که خلاقیت نویسنده را هدایت می کند.ما در دنیای زبان فکر و زندگی میکنیم، پس باید سلطه نویسنده بر متن به پایان برسد.نوشتن دیگر باز نمایی ذهنیت مولف نیست و معنایی یکه و مطلق را دنبال نمی کند.، بلکه فعالیتی است اتقلابی که از حضور یک معنای مرکزی و مطلق در متن ممانعت به عمل می آورد. بارت بخشی از معنای موجود در متن را مربوط به قواعد زبانی و بخشی دیگر را مربوط به ذهن مخاطب (خواننده) می داند که به کلیه نشانه های موجود در متن انسجام می بخشد و در فرآیند شکل گیری معنا نقش اصلی را به عهده دارد.بارت منکر استیلای مولف بر متن است
سال ۱۹۷۹ است و باز هم فرانسیس فورد کاپولا با شاهکارش مورد بی مهری اعضای آکادمی اسکار قرار می گیرد. کاندیداهای بهترین کارگردانی عبارتند از:
۱-رابرت بنتون برای کرامر علیه کرامر
۲-باب فاس برای این است جاز
۳-ادوارد مولینارو برای قفس مهرویان
۴-فرانسیس فورد کاپولا برای اینک فاجعه
۵-پیتر ییتس برای فرار
رابرت بنتون برای ملودرام دوست داشتنی و سبک کرامر علیه کرامر برنده اسکار بهترین کارگردانی میگردد و غوغای کارگردانی در فیلم اینک فاجعه، نادیده گرفته میشود. احتمالا با توجه به اینکه سال گذشته اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی به فیلم شکارچی گوزن رسیده بود، اعضای آکادمی نمی خواستند دو سال متوالی به فیلمی در ارتباط با جنگ ویتنام جایزه بدهند.
#انوشیروان_حداد
۱-رابرت بنتون برای کرامر علیه کرامر
۲-باب فاس برای این است جاز
۳-ادوارد مولینارو برای قفس مهرویان
۴-فرانسیس فورد کاپولا برای اینک فاجعه
۵-پیتر ییتس برای فرار
رابرت بنتون برای ملودرام دوست داشتنی و سبک کرامر علیه کرامر برنده اسکار بهترین کارگردانی میگردد و غوغای کارگردانی در فیلم اینک فاجعه، نادیده گرفته میشود. احتمالا با توجه به اینکه سال گذشته اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی به فیلم شکارچی گوزن رسیده بود، اعضای آکادمی نمی خواستند دو سال متوالی به فیلمی در ارتباط با جنگ ویتنام جایزه بدهند.
#انوشیروان_حداد
مردم معمولی ساخته رابرت ردفورد واقعا فیلمی معمولی بود که اعضای آکادمی با شاهکارهای همیشگی شان در ارتباط با اهدای جوایز، جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را به آن دادند.
سال ۱۹۸۰ و در آغاز دهه هشتاد،نامزدهای بهترین فیلم عبارت بودند از :
۱-مرد فیلی
۲-دختر معدنچی ذغال سنگ
۳-مردم معمولی
۴-تس
۵-گاو خشمگین
همچنین نامزدهای بهترین کارگردانی در این سال به شرح زیر بودند:
۱-دیوید لینچ برای مرد فیلی
۲-ریچارد راش برای بازیگر بدل
۳-رابرت ردفورد برای مردم معمولی
۴-رومن پولانسکی برای تس
۵-مارتین اسکورسیزی برای گاو خشمگین
و اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی به مردم معمولی و رابرت ردفورد تعلق می گیرد و گاو خشمگین که لقب بهترین فیلم دهه هشتاد را یدک می کشد در رقابت با فیلم معمولی مردم معمولی بازنده می شود و مارتین اسکورسیزی هم
از رابرت ردفورد و کارگردانی معمولی او شکست میخورد.
#انوشیروان_حداد
سال ۱۹۸۰ و در آغاز دهه هشتاد،نامزدهای بهترین فیلم عبارت بودند از :
۱-مرد فیلی
۲-دختر معدنچی ذغال سنگ
۳-مردم معمولی
۴-تس
۵-گاو خشمگین
همچنین نامزدهای بهترین کارگردانی در این سال به شرح زیر بودند:
۱-دیوید لینچ برای مرد فیلی
۲-ریچارد راش برای بازیگر بدل
۳-رابرت ردفورد برای مردم معمولی
۴-رومن پولانسکی برای تس
۵-مارتین اسکورسیزی برای گاو خشمگین
و اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی به مردم معمولی و رابرت ردفورد تعلق می گیرد و گاو خشمگین که لقب بهترین فیلم دهه هشتاد را یدک می کشد در رقابت با فیلم معمولی مردم معمولی بازنده می شود و مارتین اسکورسیزی هم
از رابرت ردفورد و کارگردانی معمولی او شکست میخورد.
#انوشیروان_حداد
سال ۱۹۶۶ سال موفقیت فیلم مردی برای تمام فصول ساخته فرد زینه مان میباشد که به نظر نگارنده بیش از لیاقتش قدر دیده و بیش از استحقاقش جایزه گرفته است. البته شاید خیلی از خوره های فیلم با من موافق نباشند و حتی بخواهند مرا تکه تکه کنند. چه کنم که هنوز هم پس از دیدن چندین باره ی این فیلم، نمی فهمم که چرا توماس مور با ازدواج مجدد پادشاه مخالفت میکند و روی مخالفتش نیز پافشاری می نماید و به همین دلیل هم سر خود را از دست میدهد و تبدیل به اسطوره میشود!
مردی برای تمام فصول در مراسم اسکار سال ۱۹۶۶، اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر نقش اول مرد (پل اسکافیلد) را از آن خود کرد.سایر کاندیداها در رشته بهترین فیلم عبارت بودند از :
۱- آلفی
۲- روسها دارند می آیند
۳- دانه های شن
۴- چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟
همچنین دیگر کاندیداهای رشته بهترین کارگردانی عبارت بودند از :
۱- ریچارد بروکس برای حرفه ایها
۲- میکل آنجلو آنتونیونی برای آگراندیسمان
۳- کلود للوش برای یک مرد یک زن
۴- مایک نیکولز برای چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟
در رشته بهترین بازیگر نقش اول مرد نیز بازیگران زیر رقیب پل اسکافیلد بودند:
۱- استیو مک کوئین برای دانه های شن
۲- مایکل کین برای آلفی
۳- ریچارد برتون برای چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟
۴- آلن آرکین برای روسها دارند می آیند
با توجه به اصول همیشگی اسکار طبیعی است که زرق و برق این فیلم تاریخی، چشمان اعضای آکادمی را کور کرده باشد
و مردی برای تمام فصول جوایز را درو کند ولی چگونه می توان در مقابل میزانسنهای دقیق و هدایت بازیگران توسط مایک نیکولز در فیلم چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد بی تفاوت بود؟ چگونه می شود چشمان خود را بروی کارگردانی درخشان سکانس بازی
واقعیت و خیال در فیلم آگراندیسمان بست؟ واقعا پل اسکافیلد استحقاق بیشتری نسبت به ریچارد برتون در فیلم چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد، داشت؟ خلاصه آنکه جوایز فیلمهای آگراندیسمان و چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد، توسط جانیان آکادمی اسکار به فیلم مردی برای تمام فصول تعلق گرفت.
#انوشیروان_حداد
مردی برای تمام فصول در مراسم اسکار سال ۱۹۶۶، اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر نقش اول مرد (پل اسکافیلد) را از آن خود کرد.سایر کاندیداها در رشته بهترین فیلم عبارت بودند از :
۱- آلفی
۲- روسها دارند می آیند
۳- دانه های شن
۴- چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟
همچنین دیگر کاندیداهای رشته بهترین کارگردانی عبارت بودند از :
۱- ریچارد بروکس برای حرفه ایها
۲- میکل آنجلو آنتونیونی برای آگراندیسمان
۳- کلود للوش برای یک مرد یک زن
۴- مایک نیکولز برای چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟
در رشته بهترین بازیگر نقش اول مرد نیز بازیگران زیر رقیب پل اسکافیلد بودند:
۱- استیو مک کوئین برای دانه های شن
۲- مایکل کین برای آلفی
۳- ریچارد برتون برای چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟
۴- آلن آرکین برای روسها دارند می آیند
با توجه به اصول همیشگی اسکار طبیعی است که زرق و برق این فیلم تاریخی، چشمان اعضای آکادمی را کور کرده باشد
و مردی برای تمام فصول جوایز را درو کند ولی چگونه می توان در مقابل میزانسنهای دقیق و هدایت بازیگران توسط مایک نیکولز در فیلم چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد بی تفاوت بود؟ چگونه می شود چشمان خود را بروی کارگردانی درخشان سکانس بازی
واقعیت و خیال در فیلم آگراندیسمان بست؟ واقعا پل اسکافیلد استحقاق بیشتری نسبت به ریچارد برتون در فیلم چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد، داشت؟ خلاصه آنکه جوایز فیلمهای آگراندیسمان و چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد، توسط جانیان آکادمی اسکار به فیلم مردی برای تمام فصول تعلق گرفت.
#انوشیروان_حداد
سال ۱۹۶۷، باز هم سناریوی سال ۱۹۶۱ برای پل نیومن تکرار میشود. یعنی علاوه بر اینکه بخاطر بازی زیرپوستی و ظریف و زیبایش در فیلم لوک خوشدست ساخته استوارت روزنبرگ اسکار نقش اول مرد را نمیگیرد بلکه این مجسمه طلائی نصیب بازیگری میشود که در واقع
نقش مکمل محسوب میشد. فکر میکنم اعضای آکادمی قبل از رای دادن باید یک دوره کلاسهای توجیهی جهت شناخت تفاوتهای نقش اصلی و مکمل را میگذراندند. راد استایگر با بازی مثل همیشه متظاهرانه اش در فیلم در گرمای شب ساخته نورمن جیوسون، برنده اسکار نقش اول مرد میشود در حالیکه سیدنی پواتیه نقش اول این فیلم بود.
بهر حال پل نیومن باز هم باید به انتظار می نشست تا دهه ۸۰ فرا برسد و اسکارش را بگیرد.
#انوشیروان_حداد
نقش مکمل محسوب میشد. فکر میکنم اعضای آکادمی قبل از رای دادن باید یک دوره کلاسهای توجیهی جهت شناخت تفاوتهای نقش اصلی و مکمل را میگذراندند. راد استایگر با بازی مثل همیشه متظاهرانه اش در فیلم در گرمای شب ساخته نورمن جیوسون، برنده اسکار نقش اول مرد میشود در حالیکه سیدنی پواتیه نقش اول این فیلم بود.
بهر حال پل نیومن باز هم باید به انتظار می نشست تا دهه ۸۰ فرا برسد و اسکارش را بگیرد.
#انوشیروان_حداد
نیچه و زبان
نیچه با تاکید برنقش زبان در شکل گیری اندیشه های بشری این بحث را مطرح کرد که حقیقت اساسا محصول زبان آوری ماست. بروز"ایده آلیسم" و اندیشه های متافیزیک در نظام های گوناگون فلسفه غرب که ادعای یافتن حقیقت را دارند، بیش از هر چیز نتیجه ی وابستگی به نظام دستور زبان است.نیچه اعتقاد داشت:
"ما صرفا به یاری واژه ها و مفاهیم، چیزهارا مشخص نمی کنیم، بلکه اساسا باور داریم که از طریق آنها به حقیقت دست می یابیم."۱ بدین ترتیب گمان می کنیم نظام های فکری ما می توانند حقیقت را بازنمایی کنند .نیچه در کتاب" انسانی بسی انسانی" می نویسد:
انسان با اعتقاد به مفاهیم و نام چیزها از نوع حقیقت های جاودانه غروری را که به یاری آن خویشتن را از حیوان برکشید، به خود اختصاص داد. او در حقیقت اندیشید که در وجود زبان، مالک شناخت جهان است. معمار زبان آن اندازه فروتن نبود که بپذیرد فقط توصیف هایی از چیزها به دست می دهد، برعکس می پنداشت که با وازه ها شناخت والای اشیا را بیان می کند. در واقع زبان نخستین مرحله علم ورزی است."۲
نیچه ابداع زبان را متعلق به مراحل اولیه تکامل روان بشر می داند. زبان از نگاه او هم حاصل تجربه هایی است که در ساحت زبان بازتاب یافته است؛ و هم شرایط فیزیولوژیکی در آن تاثیر می گذارد. نیچه برخلاف تجربه گرایان و رفتار گرایان، ایده ها و تصورات فطری را رد نکرده و زبان راصرفا محصول آموزش و تجربه نمی داند. وی با وجود تصورات فطری موافق است ،هرچند نگاه او به این مقوله، با نگاه ایده آلیست ها و خرد گرایان به تصورات فطری، کاملا متفاوت است.
نیچه هیچ چیزی را ثابت، مطلق و بی دگرگونی_که علت تغییر و دگرگونی باشد_نمی شناسد. همه چیز، از جمله فطرت انسان و در کل ذات هستی برای او مدام در حال تغییر و دگرگونی بی پایان است .نیچه نه مانند خردگرایان زبان را به طور مطلق وابسته به تصورات فطری می داند و نه مثل تجربه گرایان منشا اصلی معرفت بشری را "تجربه" معرفی می کند. .بلکه ضمن توجه به هر دو عامل مورد مناقشه (ویژگی های ذاتی وتجربه) براین نکته انگشت می نهد که احکام مطلق توسط دستور زبان به نظام اندیشه های انسان تحمیل می شود.او شاید یکی از نخستین متفکرانی بود که به اهمیت مبحث "بازنمایی" (Representation) به عنوان یکی از معضلات دیرپا و مهم متافیزیک غرب پی برد و از این رهگذر تاثیرعظیمی برفلسفه و زبانشناسی قرن بیستم گذاشت.
۱- نیچه،ویلهلم فردریش،"دجال"_عبدالعلی دستغیب_نشرپرسش،۱۳۷۶_ص ۱۳۵
۲- پیشین،ص ۱۳۸
نیچه با تاکید برنقش زبان در شکل گیری اندیشه های بشری این بحث را مطرح کرد که حقیقت اساسا محصول زبان آوری ماست. بروز"ایده آلیسم" و اندیشه های متافیزیک در نظام های گوناگون فلسفه غرب که ادعای یافتن حقیقت را دارند، بیش از هر چیز نتیجه ی وابستگی به نظام دستور زبان است.نیچه اعتقاد داشت:
"ما صرفا به یاری واژه ها و مفاهیم، چیزهارا مشخص نمی کنیم، بلکه اساسا باور داریم که از طریق آنها به حقیقت دست می یابیم."۱ بدین ترتیب گمان می کنیم نظام های فکری ما می توانند حقیقت را بازنمایی کنند .نیچه در کتاب" انسانی بسی انسانی" می نویسد:
انسان با اعتقاد به مفاهیم و نام چیزها از نوع حقیقت های جاودانه غروری را که به یاری آن خویشتن را از حیوان برکشید، به خود اختصاص داد. او در حقیقت اندیشید که در وجود زبان، مالک شناخت جهان است. معمار زبان آن اندازه فروتن نبود که بپذیرد فقط توصیف هایی از چیزها به دست می دهد، برعکس می پنداشت که با وازه ها شناخت والای اشیا را بیان می کند. در واقع زبان نخستین مرحله علم ورزی است."۲
نیچه ابداع زبان را متعلق به مراحل اولیه تکامل روان بشر می داند. زبان از نگاه او هم حاصل تجربه هایی است که در ساحت زبان بازتاب یافته است؛ و هم شرایط فیزیولوژیکی در آن تاثیر می گذارد. نیچه برخلاف تجربه گرایان و رفتار گرایان، ایده ها و تصورات فطری را رد نکرده و زبان راصرفا محصول آموزش و تجربه نمی داند. وی با وجود تصورات فطری موافق است ،هرچند نگاه او به این مقوله، با نگاه ایده آلیست ها و خرد گرایان به تصورات فطری، کاملا متفاوت است.
نیچه هیچ چیزی را ثابت، مطلق و بی دگرگونی_که علت تغییر و دگرگونی باشد_نمی شناسد. همه چیز، از جمله فطرت انسان و در کل ذات هستی برای او مدام در حال تغییر و دگرگونی بی پایان است .نیچه نه مانند خردگرایان زبان را به طور مطلق وابسته به تصورات فطری می داند و نه مثل تجربه گرایان منشا اصلی معرفت بشری را "تجربه" معرفی می کند. .بلکه ضمن توجه به هر دو عامل مورد مناقشه (ویژگی های ذاتی وتجربه) براین نکته انگشت می نهد که احکام مطلق توسط دستور زبان به نظام اندیشه های انسان تحمیل می شود.او شاید یکی از نخستین متفکرانی بود که به اهمیت مبحث "بازنمایی" (Representation) به عنوان یکی از معضلات دیرپا و مهم متافیزیک غرب پی برد و از این رهگذر تاثیرعظیمی برفلسفه و زبانشناسی قرن بیستم گذاشت.
۱- نیچه،ویلهلم فردریش،"دجال"_عبدالعلی دستغیب_نشرپرسش،۱۳۷۶_ص ۱۳۵
۲- پیشین،ص ۱۳۸
گرایش فوکو به نئولیبرالیسم
سال ۲۰۱۴کتابی به نام "نقد فوکو: از ۱۹۸۰ تا وسوسه ی نئولیبرالیسم " به قلم دانیل زامورا(جامعه شناس و محقق) در بلژیک و به زبان فرانسه منتشرشد. زامورا دراین کتاب مدعی شده فوکو درسالهای پایانی عمر خود به اقتصاد بازار آزاد وافکار نئوالیبرال ها علاقه پیدا کرده بود.پیش ازاین نیز یکی از دوستان فوکو(پل وینه)دراثری تحت عنوان "فوکو،اندیشه و شخصیت او" نوشته بود فوکو در سالهای آخر دیگر نه به مارکس و فروید اعنقاد داشت، و نه به انقلاب و مائو. ترجمه انگلیسی کتاب زامورا درسال ۲۰۱۵ منتشر شد و بحث و جدل های فراوانی را برانگیخت . زامورا طی مصاحبه ای درمورد کتابش گفته بود:
"فوکو به شدت مجذوب اقتصاد لیبرال شده بود. او در اقتصاد لیبرال امکان شکل گیری حکومتی را دید که در قیاس با سوسیالیسم و کمونیسم جناح چپ که از نظر وی کاملا منسوخ شده بودند،کمتر خودکامه و هنجارگراست.فوکو به ویژه نئولیبرالیسم را نسبت به سیاست های برساخته ی "دولت رفاه"که پس از جنگ توصیه می شد،به مراتب کمتر "بوروکراتیک" و نظام مند یافت.به نظر می رسید او تصور می کرد نئولیبرالیسمی که هدف اش برنامه ریزی برای الگوی انسانشناسانه ی فردی نیست،خودمختاری بیشتری برای افراد در مواجهه با دولت فراهم می کند. فوکو یکی از اولین روشنفکرانی بود که بطور جدی به متون نئولیبرال توجه نشان داد و برای مطالعه آنها سخت تلاش کرد.پیش از او دستاوردهای عقلانی این متون غالبا به مثابه تبلیغاتی سطحی نادیده گرفته می شد. بقول "لاگاسنوری"(فیلسوف فرانسوی واز شاگردان فوکو) فوکو سدی را که توسط روشنفکران چپ علیه سنت نئولیبرالیسم ساخته شده بود،تخریب کرد. انزوای فرقه گرایانه ی متداول در فضای آکادمیک باعث شده بود هیچ انگیزه ای برای بررسی استدلال های کسانی چون:"فون هایک"،"گری بکر" یا "میلتون فریدمن" وجود نداشته باشد.می توان در این مورد با لاگاسنوری موافق بود که: فوکو اجازه داد تا ما مطالب آنها را خوانده و درک کنیم،اجازه داد پبچیدگی و تحریک کنندگی افکارشان را کشف کنیم.من کاملا با وی(لاگاسنوری)موافقم. زحمتی که فوکو برای پرسش از افق های متفاوت و گسترده ی تئوریک متحمل می شد غیر قابل انکار بود و همچنین پرسشگری مدام از ایده های خودش."
منبع
http://www.washingtonpost.com/posteverything/wp/2014/12/11/why-michel-foucault-is-the-libertarians-best-friend
سال ۲۰۱۴کتابی به نام "نقد فوکو: از ۱۹۸۰ تا وسوسه ی نئولیبرالیسم " به قلم دانیل زامورا(جامعه شناس و محقق) در بلژیک و به زبان فرانسه منتشرشد. زامورا دراین کتاب مدعی شده فوکو درسالهای پایانی عمر خود به اقتصاد بازار آزاد وافکار نئوالیبرال ها علاقه پیدا کرده بود.پیش ازاین نیز یکی از دوستان فوکو(پل وینه)دراثری تحت عنوان "فوکو،اندیشه و شخصیت او" نوشته بود فوکو در سالهای آخر دیگر نه به مارکس و فروید اعنقاد داشت، و نه به انقلاب و مائو. ترجمه انگلیسی کتاب زامورا درسال ۲۰۱۵ منتشر شد و بحث و جدل های فراوانی را برانگیخت . زامورا طی مصاحبه ای درمورد کتابش گفته بود:
"فوکو به شدت مجذوب اقتصاد لیبرال شده بود. او در اقتصاد لیبرال امکان شکل گیری حکومتی را دید که در قیاس با سوسیالیسم و کمونیسم جناح چپ که از نظر وی کاملا منسوخ شده بودند،کمتر خودکامه و هنجارگراست.فوکو به ویژه نئولیبرالیسم را نسبت به سیاست های برساخته ی "دولت رفاه"که پس از جنگ توصیه می شد،به مراتب کمتر "بوروکراتیک" و نظام مند یافت.به نظر می رسید او تصور می کرد نئولیبرالیسمی که هدف اش برنامه ریزی برای الگوی انسانشناسانه ی فردی نیست،خودمختاری بیشتری برای افراد در مواجهه با دولت فراهم می کند. فوکو یکی از اولین روشنفکرانی بود که بطور جدی به متون نئولیبرال توجه نشان داد و برای مطالعه آنها سخت تلاش کرد.پیش از او دستاوردهای عقلانی این متون غالبا به مثابه تبلیغاتی سطحی نادیده گرفته می شد. بقول "لاگاسنوری"(فیلسوف فرانسوی واز شاگردان فوکو) فوکو سدی را که توسط روشنفکران چپ علیه سنت نئولیبرالیسم ساخته شده بود،تخریب کرد. انزوای فرقه گرایانه ی متداول در فضای آکادمیک باعث شده بود هیچ انگیزه ای برای بررسی استدلال های کسانی چون:"فون هایک"،"گری بکر" یا "میلتون فریدمن" وجود نداشته باشد.می توان در این مورد با لاگاسنوری موافق بود که: فوکو اجازه داد تا ما مطالب آنها را خوانده و درک کنیم،اجازه داد پبچیدگی و تحریک کنندگی افکارشان را کشف کنیم.من کاملا با وی(لاگاسنوری)موافقم. زحمتی که فوکو برای پرسش از افق های متفاوت و گسترده ی تئوریک متحمل می شد غیر قابل انکار بود و همچنین پرسشگری مدام از ایده های خودش."
منبع
http://www.washingtonpost.com/posteverything/wp/2014/12/11/why-michel-foucault-is-the-libertarians-best-friend
Washington Post
Why Michel Foucault is the libertarian’s best friend
Michel Foucault is usually thought of as an intellectual hero of the left. But it turns out he's far more useful for the right.
به بهانه ۱۳ آگوست سالروز تولد آلفرد هیچکاک
سرگیجه و عشق به زنی که وجود نداشت
سرگیجه اثری است که تمام ابعاد جهان بینی و نگرش فلسفی هیچکاک را به کامل ترین شکل ممکن نمایش میدهد.خیلی ها معتقدند نگاه بدبینانه هیچکاک به زندگی انسان ،موضوع شر و تاوانی که شخصیت های آثارش میپردازند،متاثر از تربیت کاتولیکی اوست.ساختار فیلمهای هیچکاک به گونه ای است که راه را برای تاویل های گوناگون و گاه متضاد،هموار میکند.به ویژه سرگیجه که شاید شخصی ترین اثر وی باشد.هیچکاک به ما نشان میدهد مصداق یک حس عاشقانه تا چه حد میتواند مبهم و غیر واقعی باشد و از طرفی نقاط ضعف انسان و هراس هایش چقدر در پدید آمدن چنین حسی دخیل هستند
اسکاتی(جیمز استوارت)به دلیل ترس از ارتفاع و ابتلا به سر گیجه از نیروی پلیس استعفا میدهد.یکی از دوستانش از او میخواهد به عنوان کارآگاه خصوصی مراقب همسرش مادلن(کیم نواک) باشد.اسکاتی،مادلن را تعقیب میکند.او زنی اسرار آمیز است، و مشکلات روحی دارد.اسکاتی به مرور عاشق مادلن میشود.شبی که آنها بهم اظهار عشق میکنند،مادلن درگیر بحران روحی میشود،از برج بلند یک کلیسا بالا رفته و خود را پایین می اندازد.اسکاتی که بدلیل ترس از ارتفاع نتوانسته مادلن را نجات دهد،دچار افسردگی شدید میشود.چند ماه بعد برحسب اتفاق زنی به نام جودی را در خیابان میبیند که به مادلن شباهت دارد.اسکاتی حس میکند به جودی علاقه مند شده.بعد از مدتی مشخص میشود جودی طبق نقشه ی دوست اسکاتی باتغییر چهره،نقش مادلن را بازی کرده تا او بتواند همسر خود را به قتل برساند.کسی که از برج به پایین پرت شده مادلن واقعی بوده،نه جودی.اسکاتی به جودی شک کرده و برای کشف حقیقت، جودی را با آرایش مادلن به بالای همان برج میبرد.این بار جودی به طور اتفاقی از برج سقوط میکند ومیمیرد
اسکاتی عاشق زنی شده که هویت اش جعلی است.زنی که در واقع اصلا وجود ندارد.ابژه ی عشق او واقعی نیست.سئوال اینجاست که اسکاتی عاشق چه کسی و چه چیزی شده؟عاشق شخصیت یک زن یا ظاهرش؟شخصیت و ظاهری که هیچکدام واقعی نیستند.جودی رنگ موها و آرایش چهره اش را تغییر داده و در قالب مادلن فرورفته. عشق اسکاتی به جودی نیز به این دلیل است که او خاطره ی مادلن را برایش زنده میکند.اسکاتی از ابتدای فیلم به خاطر دیدن صحنه ی سقوط مرگبار همکارش از بلندی دچارسرگیجه شده و بابحران روحی دست وپنجه نرم میکند.مادلن(جودی) هم وانمود میکند از بحران روحی عمیقی رنج میبرد،واین یکی از دلایل کشش اسکاتی به سوی مادلن است.عشق معلول شرایط و عوامل بسیاری است، وحسی شفاف و مشخص با تعریفی مطلق نیست.ابژه ی عشق در سرگیجه هیچکاک موجودی است که گویی در ذهن اسکاتی زندگی میکند،نه در دنیای واقعی.از این رو تلاش او برای زنده کردن خاطره ی یک زن مرده در قالب زنی دیگر -با وجود اینکه آنها یک نفر هستند-از پیش محکوم به شکست است.شکافی عمیق بین تصورات و امیال درونی ما با واقعیت های زندگی وجود دارد.شکافی به عمق پرتگاهی که مادلن/جودی را از اسکاتی جدا کرده و به کام مرگ می فرستد.در آخرین نمای فیلم اسکاتی برلبه ی پرتگاه ایستاده و مرگ رویای خود را به چشم میبیند. بر خلاف قبل دیگر از ارتفاع نمیترسد.شاید چون میداند چاره ای جز روبرو شدن با واقعیت ندارد،همان پرتگاهی که به آن خیره شده ...حالت ایستادن او نشانه ای است از وضعیت متزلزل انسان در مواجهه با پیچدگی های جهان درون(ذهن) و بیرون(عین). وضعیتی که سرگیجه را به یکی از تاویل پذیرین آثار هنر هفتم بدل کرده.بی دلیل نیست که در آخرین نظر سنجی از منتقدان جهان(مجله سایت اند ساوند)سرگیجه بالاخره پس از پنج دهه "همشهری کین"اورسون ولز را از صدر به زیر کشید و به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینما انتخاب شد
#علی_حاتم
سرگیجه و عشق به زنی که وجود نداشت
سرگیجه اثری است که تمام ابعاد جهان بینی و نگرش فلسفی هیچکاک را به کامل ترین شکل ممکن نمایش میدهد.خیلی ها معتقدند نگاه بدبینانه هیچکاک به زندگی انسان ،موضوع شر و تاوانی که شخصیت های آثارش میپردازند،متاثر از تربیت کاتولیکی اوست.ساختار فیلمهای هیچکاک به گونه ای است که راه را برای تاویل های گوناگون و گاه متضاد،هموار میکند.به ویژه سرگیجه که شاید شخصی ترین اثر وی باشد.هیچکاک به ما نشان میدهد مصداق یک حس عاشقانه تا چه حد میتواند مبهم و غیر واقعی باشد و از طرفی نقاط ضعف انسان و هراس هایش چقدر در پدید آمدن چنین حسی دخیل هستند
اسکاتی(جیمز استوارت)به دلیل ترس از ارتفاع و ابتلا به سر گیجه از نیروی پلیس استعفا میدهد.یکی از دوستانش از او میخواهد به عنوان کارآگاه خصوصی مراقب همسرش مادلن(کیم نواک) باشد.اسکاتی،مادلن را تعقیب میکند.او زنی اسرار آمیز است، و مشکلات روحی دارد.اسکاتی به مرور عاشق مادلن میشود.شبی که آنها بهم اظهار عشق میکنند،مادلن درگیر بحران روحی میشود،از برج بلند یک کلیسا بالا رفته و خود را پایین می اندازد.اسکاتی که بدلیل ترس از ارتفاع نتوانسته مادلن را نجات دهد،دچار افسردگی شدید میشود.چند ماه بعد برحسب اتفاق زنی به نام جودی را در خیابان میبیند که به مادلن شباهت دارد.اسکاتی حس میکند به جودی علاقه مند شده.بعد از مدتی مشخص میشود جودی طبق نقشه ی دوست اسکاتی باتغییر چهره،نقش مادلن را بازی کرده تا او بتواند همسر خود را به قتل برساند.کسی که از برج به پایین پرت شده مادلن واقعی بوده،نه جودی.اسکاتی به جودی شک کرده و برای کشف حقیقت، جودی را با آرایش مادلن به بالای همان برج میبرد.این بار جودی به طور اتفاقی از برج سقوط میکند ومیمیرد
اسکاتی عاشق زنی شده که هویت اش جعلی است.زنی که در واقع اصلا وجود ندارد.ابژه ی عشق او واقعی نیست.سئوال اینجاست که اسکاتی عاشق چه کسی و چه چیزی شده؟عاشق شخصیت یک زن یا ظاهرش؟شخصیت و ظاهری که هیچکدام واقعی نیستند.جودی رنگ موها و آرایش چهره اش را تغییر داده و در قالب مادلن فرورفته. عشق اسکاتی به جودی نیز به این دلیل است که او خاطره ی مادلن را برایش زنده میکند.اسکاتی از ابتدای فیلم به خاطر دیدن صحنه ی سقوط مرگبار همکارش از بلندی دچارسرگیجه شده و بابحران روحی دست وپنجه نرم میکند.مادلن(جودی) هم وانمود میکند از بحران روحی عمیقی رنج میبرد،واین یکی از دلایل کشش اسکاتی به سوی مادلن است.عشق معلول شرایط و عوامل بسیاری است، وحسی شفاف و مشخص با تعریفی مطلق نیست.ابژه ی عشق در سرگیجه هیچکاک موجودی است که گویی در ذهن اسکاتی زندگی میکند،نه در دنیای واقعی.از این رو تلاش او برای زنده کردن خاطره ی یک زن مرده در قالب زنی دیگر -با وجود اینکه آنها یک نفر هستند-از پیش محکوم به شکست است.شکافی عمیق بین تصورات و امیال درونی ما با واقعیت های زندگی وجود دارد.شکافی به عمق پرتگاهی که مادلن/جودی را از اسکاتی جدا کرده و به کام مرگ می فرستد.در آخرین نمای فیلم اسکاتی برلبه ی پرتگاه ایستاده و مرگ رویای خود را به چشم میبیند. بر خلاف قبل دیگر از ارتفاع نمیترسد.شاید چون میداند چاره ای جز روبرو شدن با واقعیت ندارد،همان پرتگاهی که به آن خیره شده ...حالت ایستادن او نشانه ای است از وضعیت متزلزل انسان در مواجهه با پیچدگی های جهان درون(ذهن) و بیرون(عین). وضعیتی که سرگیجه را به یکی از تاویل پذیرین آثار هنر هفتم بدل کرده.بی دلیل نیست که در آخرین نظر سنجی از منتقدان جهان(مجله سایت اند ساوند)سرگیجه بالاخره پس از پنج دهه "همشهری کین"اورسون ولز را از صدر به زیر کشید و به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینما انتخاب شد
#علی_حاتم