سینما.ادبیات.فلسفه
647 subscribers
66 photos
47 videos
49 links
Download Telegram
نسبت بین زبان و حقیقت (نیچه و هایدگر)

نیچه حقیقت را لشکری از استعاره و مجاز خواند، مجموعه ای ازروابط و مناسبات انسانی که به شکلی ادبی ودر قالب دستور زبان بازنمایی میشود.نیچه اعتقاد داشت ما به یاری کلمات و مفاهیم،فقط اشیا و امور را مشخص نمیکنیم،بلکه اساسا گمان میکنیم از طریق کلمات به حقیقت اشیا وامور دست می یابیم.بدین ترتیب می پنداریم نظام های فکری و فلسفی ما توان بازنمایی حقیقت مطلق را دارد.نیچه "ایده آلیسم" ونظام های گوناگون فلسفه را که مدعی دست یابی به حقیقت هستند،بیش از هر چیزوابسته به نظام دستور زبان میدانست. به همین دلیل از نظروی عباراتی نظیر" یقین بی واسطه" و"شناخت مطلق" حاصل تناقض میان اسم و صفت، و همچنین عادت های زبانی است.او یقین بی واسطه ی جمله ی مشهوردکارت " من می اندیشم،پس هستم" را حاصل تصدیق های نسنجیده و پیش فرض های زبانی قلمداد کرد و نوشت : "...اگر من پیشاپیش نزد خود معین نکرده باشم(که اندیشیدن چیست)با کدام معیار معلوم توانم کرد که آنچه هم اکنون(در درون من)روی میدهد چه بسا نامش "خواستن" نباشد یا "احساس کردن"؟ دراین" می اندیشم" مفروض است که من حالت کنونی خود را (که نام اندیشیدن بدان میدهم)با حالت های دیگری که در خود میشناسم،میسنجم تا معلوم کنم این حالت چیست...این حالت به هیچ وجه یک یقین بی واسطه نیست" 1
از دید نیچه اثبات مفاهیم درنظام های فکری و اندیشه های متافیزیکی به همین شیوه متاثر ازپیش فرض های زبانی است، و "حقیقت" در دستگاههای عریض و طویل فلسفی توسط زبان خلق میشود.
مارتین هایدگر همچون نیچه(و متاثر از او) باورداشت واژه هایی چون "واقعیت" و "حقیقت" درون زبان جای دارند و به واسطه ی نظام زبان، و مفاهیم و نشانه های آن معنا پیدا میکنند.بدون واسطه ای به نام زبان صحبت کردن از حقیقت امکان پذیر نیست.زبان منعکس کننده تصویری است که ما ازحقیقت برای خود ساخته ایم،اما می پنداریم که این تصویر، همان حقیقت جهان است.برای هایدگر زبان معنای بسیار وسیعی داشت.وی هر چیزی را که معنایی را انتقال میداد و روشن میکرد زیر مجموعه زبان میدانست.بنابراین زبان از دید هایدگر تنها محدود به گفتار و نوشتار نبود،بلکه قطعه ای موسیقی،یک تابلوی نقاشی یا حتی نهادی اجتماعی نیز معنایی را انتقال میدهند و به نوعی با ما سخن می گویند. به طور مثال وقتی خیلی ها از شنیدن ضربات سرنوشت که بردَر کوبیده میشود درموومان آغازین سمفونی پنجم بتهوون حرف میزنند،چهار نتی که چنین تعبیری را برمی انگیزد با شنوندگان سخن میگوید و درگستره ی زبان قرارمیگیرد. هایدگر اندیشیدن بدون زبان وخارج از آن را امری غیر ممکن میدانست. نگرش او به زبان مانند سلف خود(نیچه) در تقابل با نگرش خرد گرایان به زبان است.نوآم چامسکی(زبانشناس دکارتی) برخلاف هایدگرفکر کردن را وابسته به نظام زبان نمیداند.از نظر او نه تنها یک موسیقیدان مثل بتهوون ویا استراوینسکی بدون زبان می اندیشد ویک سمفونی خلق میکند ،بلکه یک گربه هم بدون دخالت زبان فکر میکند. از دید چامسکی تعریف زبان محدود به ساختارها وقواعد ذهن ما ودستور زبان و کلمات میشود.هایدگر اما به معنایی گسترده تراز زبان معتقد بود و به نظرش ما در زبان زندگی میکنیم و زبان خانه وجود است.

1نیچه،فردریش.فراسوی نیک وبد.داریوش آشوری.انتشارات خوارزمی.ص ۴۶
علی حاتم
پختستان(Flatland)
شاهکار
"ادوین اَبوت"

بخش اول


رمان پختستان اثری است تمثیلی درباب سیاست،فلسفه و علم.رمانی چندلایه و پیشرو که با زبان طنز،علاوه بر مباحث اجتماعی و سیاسی،به چالش های پیش روی ذهن بشر در حوزه ی ریاضیات،هندسه و فیزیک میپردازد.پختستان اواخرقرن نوزدهم(1884)منتشرشد و تا به امروزمتفکران و دانشمندان سرشناسی برچاپ های مختلف آن مقدمه نوشته اند؛از"بانش هافمن"(همکاراینشتین) در سال 1952 تا پروفسور"تامس اف.بانچاف" استاد زیست شناسیِ دانشگاه براونِ آمریکا درقرن حاضر.
پختستان حکایت آدمهایی است که در سرزمینی پخت زندگی می کنند و برای همین دنیا را دو بُعدی می بینند.آنها هیچ درکی ازبُعد سوم یعنی ارتفاع ندارند.مردمان پختستان اشکال هندسی هستند؛ زن ها پاره خط اند و مردها شکل های گوناگون هندسی:مثلث،مربع،مخمس، مسدس ،کثیرالاضلاع ها و سرانجام دایره.براساس نظام طبقاتی حاکم برپختستان هرچه تعداد اضلاع بیشتر باشد،فرد ازشان اجتماعی والاتری برخوردار است و در سلسله مراتب قدرت جایگاه مستحکم تری دارد. زنان که خط هستند تحقیرشده و از حق تحصیل محروم گشته اند؛ با وجود اینکه هوشی مثل مردان دارند.حاکمان اصلی پختستان دایره ها هستند.آنها خود را کاملترین شکل هندسی می دانند و به عنوان کاهنان مقدس بر بقیه حکمرانی می کنند.
راوی داستان مربعی است علاقه مند به علم.او طی حوادثی پی میبرد بُعد سومی به نام ارتفاع وجود دارد.مربع بیهوده تلاش می کند تا سایرین را از وجود بُعد سوم مطلع سازد،اما چون نمی تواند ارتفاع را نشان دهد، بدلیل بدعت گذاری محاکمه می شود و به زندان می افتد. پیش از آن،مربع طی سفرهای خود که آمیزه ای از خیال و واقعیت هستند با جهان هایی آشنا می شود دارای یک بُعد(خطستان)وحتی بدون بُعد(نقطستان) خطستان سرزمینی است که مردمانش پاره خط هایی هستند دریک امتداد.آنهادرکی از سطح و بُعد دوم ندارند و حاضر نیستند وجود بُعد دوم را بپذیرند. نقطستان جهانی است با یک نقطه که خود را همه ی عالم می پندارد و عالم یعنی خودش و دیگر هیچ. مربع نیز زمانی با بُعدی فراتر آشنا می شود که یک کُره ازآسمانِ "حجمستان" وارد خانه ی او می شود،از طریق مماس شدن با سطح دو بُعدی پختستان.به همین علت مربع او را به شکل یک دایره می بیند.کُره تلاش می کند تا مربع را با ارتفاع و بُعد سوم آشنا کند،ولی با مقاومت او مواجه می شود.کُره به مربع می گوید ارتفاع در سرزمین شما بسیار ناچیز است و بخاطر همین،حواس شما نمی تواند بُعد سوم را درک کند.سر انجام کُره به استدلالی ریاضی متوسل می شود:
"از نقطه خط به وجود می آید که دو نقطه ی انتهایی دارد.خط تولید مربع می کند که چهار نقطه انتهایی دارد،مثل خودت...با توجه به اینکه اعداد 1و2و4 مشمول تصاعد هندسی هستند...از مربع آن چیزی ناشی می شود که ما به آن مکعب می گوییم:جسمی با هشت نقطه ی انتهایی(سه بُعدی)"1
هرچند مربع ابتدا این استدلال را درک نمیکند،اما پس از اینکه کُره اورا با خود به حجمستان میبرد و دنیای سه بعدی را نشانش میدهد،براساس همین استدلال به ابعاد فراتر می اندیشد:اگر مکعب شکلی محدود به شش پهلو و هشت نقطه ی انتهایی ست،چرا نتوان به جسمی با هشت پهلو وشانزده نقطه ی انتهایی در بُعد چهارم فکر کرد...و به همین ترتیب بر پایه ی تصاعد هندسی به بعد پنجم،ششم،هفتم،هشتم و...

#علی_حاتم
پختستان

بخش دوم

چند دهه قبل از مطرح شدن زمان به عنوان بُعد چهارم توسط اینشتین و نزدیک به یکصد و اندی سال پیش از آن که فرضیه ی کیهانی "با ده بُعد مکانی" در فیزیک کوانتوم مطرح شود،ابوت که معلم هندسه بود در شاهکار ادبی خود به ابعاد فراتر میپردازد.البته "فیزیکدان ها هدف نهایی شان پرداختن به فضاهای این ابعاد فراتر است،ولی برای شروع توضیحاتشان در این باره، اغلب اشاره به قیاس هایی میکنند که در پختستان بکار رفته است.حتی در بسیاری از آثار و سخنرانی های مربوط به ابعاد فراتر،مستقیما از پختستان نقل قول شده،از جمله کتاب "شکل فضا"(The shape of Space) نوشته ی جف بزیکز."2
مربع پس از سخن گفتن از سایر ابعاد، توسط کُره که حاضر به پذیرش بُعدی فراتر از بُعد سوم نیست،دوباره به پختستان تبعید شده و آنجا هم بخاطر سخن راندن از بُعد سوم به بند می افتد.ابوت نه تنها به موضوع تعصب در حوزه دانش که به پیوند آن با مناسبات قدرت اشاره دارد.فیلسوف هم عصراو نیچه،مهمترین انگیزه ی بشر برای کسب دانش را قدرت میدانست؛برای تسلط بر"طبیعت" و "دیگری."در پختستان، دایره ها_که کُره برآنها نیز ظاهر شده_حاضر به پذیرش واقعیت نیستند، چون هراس دارند دیگر کسی آنها را کامل ترین و والاترین شکل هندسی نداند و حاکمیت شان بر پختستان به خطر بیافتد.اَبوت نشان میدهد چگونه در حوزه ی دانش، تفسیرهایی در راستای کسب سلطه ارائه میشود که به تبعیض های طبقاتی،نژادی و جنسیتی می انجامد.مثل تبعیضی که با منطقی به ظاهر علمی در پختستان علیه زنان یا شکل های ساده تر هندسی صورت میگیرد و نمونه های شبیه به آنرا حتی امروزه در برخی تفسیرهایی که از علم ژنتیک میشود،مشاهده میکنیم. اما از دید خالق پختستان،تعصب،مناسبات قدرت و برداشت های غرض ورزانه،تنها موانع شناخت علمی نیستند. مسئله بغرنج دیگر این است که با توجه به محدودیت های ذهن و حواس ما،شناخت از واقعیت های جهان پیرامون تا چه انداره مسلم و قطعی است؟در سطرهای پایانی کتاب،مربع در زندان دچار شک میشود که آیا همه دنیاهایی که دیده، از دیارِ بی بُعد نقطستان تا دیار سه بُعدی حجمستان، بنای بی بنیاد یک رویا نیست؟ میزان اعتبار روش های علمی و شناخت ما از جهان هستی در تمامی ابعادش،چقدر است؟اَبوت در قرن نوزدهم و در اوج پیروزی های علم و حتی پیش از ظهور پوزیتیویسمِ مطلق نگر اوایل سده ی بیستم،به شکی می اندیشید که "راسل" نیز سرانجام در اواخر عمر از آن به مثابه معضلی لاینحل در عرصه معرفت بشری و نظریه های علمی یاد کرد:"من هیچ راه برون رفتی از حکم اثبات دگماتیک که ما از اصل استقرا یا چیزی شبیه به آن استنتاج میکنیم،نمی بینم.تنها جایگزین آن است که هر چیزی را که دانش و عقل سلیم خوانده میشود ،به دور افکنیم."3 برای گریز از چنین معضلاتی بود که "کارل پوپر" اعلام کرد در علم هیچ یقینی وجود ندارد(در نظریه های کلان) و اصل ابطال پذیری را مطرح کرد. اخلاف پوپر در فلسفه ی علم، مثل "کوهن" و "فایرآبند" از این پیش تر رفتند و هر یک به نوبه خود دامنه ی نسبی نگری در روش ها و نظریه های علمی را تا جایی گسترش دادند که دیگر برای پوپر هم قابل قبول نبود.ولی نکته ای که اکنون تمام دانشمندان و فلاسفه ی برجسته علم بر سر آن توافق دارند،این است که هیچ نظریه ی جامع علمی نمیتواند کلیت عالم هستی را بدون تناقض و به شکلی کامل تبیین کند. "انطباق یک نظریه علمی با واقعیت جهان از نظر کوهن چه بسا توهمی بیش نباشد...به ویژه که هیچ راهی،مستقل از اندیشه های از پیش موجود برای وارسی مناسبات میان پیشرفت علم با هستی واقعی وجود ندارد."4 با همه ی این محدویت ها ما چاره ای نداریم جز اینکه همچنان به عقل خود تکیه کنیم و با بکارگیری تخیل،استدلال،تجربه و آزمون،با گام هایی ولو ناچیز_در قیاس با عظمت هستی_پیش بریم و از بند اندیشه های خرافی در باب هستی رها شویم.شکی که مربع به آن دچار میشود، نقطه آغاز هرگونه شناختی است، ولو اینکه هرگز به قطعیت نرسد.شاید همین مواجهه با معماهای شگفت انگیز هستی _نظیر ابعاد فراتر_ به زندگی ما معنا و عمق می بخشد،وگرنه زندگی در پختستان دو بُعدی که همه چیر در آن مشخص و قطعی است جز ملال حاصل دیگری ندارد.ممکن است جسم انسان مانند مربعِ ابوت در بند تعصب گرفتار باشد، ولی هیچ زندانی نمیتواند مانع پرواز بالهای اندیشه شود.

1 اَبوت،ادوین ا_"پختستان"_ترجمه منوچهر انور_نشر کارنامه ،چاپ دوم 1393 _ص139
2 پیشین ص36
33 کوهن،توماس اس_"ساختار انقلاب های علمی"_ترجمه دکتر عباس طاهری_نشر قصه،چاپ سوم1392_ص48
4 پیشین ص 60

#علی_حاتم
نگاهی به فیلم لا لا لند (سرزمین هپروت)

دومین ساخته بلند دیمین شزل،پس از فیلم ویپلش(شلاق) بار دیگر نشان داد باید وی را به عنوان استعدادی نوظهور در سینمای آمریکا جدی گرفت. کارگردانی جوان، مسلط به قصه گویی ، خلاق در اجرای میزانسن و توانا در گرفتن بازی های خوب از هنرپیشگان خود
تم ها و مولفه های مشترکی مثل موسیقی جاز، تلاش برای دستیابی به موفقیت،ارجاعات بینامتنی، تلفیق درخشان موسیقی و تصویر در سکانس نهایی هردو فیلم شلاق و سرزمین هپروت،جایگاه شزل را از همین حالا در مقام کارگردانی مولف تثبیت کرده است.شاید به کارش ایراداتی وارد باشد ولی خلاقیت و شور و عشقی را که به سینما و موسیقی دارد، نمیتوان انکار کرد
فیلم اثری موزیکال است درباره عاشق و معشوقی که به دنبال تحقق آرزوهای خود هستند،در شهر لس آنجلس
(LA) درلالالند یا همان سرزمین هپروت.
زن( اما استون) میخواهد بازیگری بزرگ و مشهور شود و مرد( رایان گاسلینگ) نوازنده ای مطرح که در کلوپ جاز خود بنوازد. فیلم به ظاهر بیان همان کلیشه ی" دنبال کردن رویای شخصی و رسیدن به موفقیت" در فیلم های هالیوودی است. شزل اما در لایه زیرین موزیکال پر زرق و برق خود، ضربه ای اساسی به این کلیشه وارد میکند.بین تصور رویایی آدمها از عشق، زندگی و هنر با واقعیت های موجود در روابط روزمره شکافی عمیق وجود دارد. گاسلینگ هنرمندی نخبه گراست که دل در گروی گذشته پرشکوه موسیقی جاز دارد، اما ناچار است برای امرار معاش عضو گروهی شود که آهنگ هایی تجاری میسازند. سکانس رویا در انتهای فیلم به روشنی گویای این است که روند حوادث به دلخواه شخصیت ها و مطابق تصور آرمانی آنان پیش نمیرود.حتی اگر تن به نظم حاکم داده و به موفقیت دست یابیم(مثل گاسلینگ و استون)باز هم بین رویاهایمان و واقعیت های جهان حفره ای وجود دارد که هرگز پر نخواهد شد.همان حفره و مغاکی که بقول نیچه ما را می نگرد، مغاکی که گویی جاودان است. نگاه و لبخند تلخ زن و مرد به یکدیگر درصحنه ی پایانی ، نشان از وجود چنین حفره ای در زندگی آنهاست. نگاهی که می توان حدس زد جزو لحظه های ماندگار تاریخ سینما شود. مثل نگاه بوگارت به هواپیمای برگمن درکازابلانکا یا نگاه وارن بیتی و فی داناوی بهم در بانی و کلاید، احتمالاً نه برای آنهایی که همچون گاسلینگ نوستالژی گذشته را دارند و آن نگاه ها در ذهن شان بدل به تصاویری اسطوره ای شده، بلکه برای نسل های آینده. چه برای آنان نیز جهان همان سرزمین هپروتی خواهد بود که به رویاهای عاشقانه و از دست رفته اش با لبخندی تلخ نگاه میکنند

#علی_حاتم
به بهانه هشتم مارس

زن در آثار برگمان

کمتر هنرمندی مثل اینگمار برگمان، فیلمساز برجسته ی سوئدی درآثار خود نگرشی عمیق و فلسفی به دغدغه ها و افکار زنان داشته است.دغدغه هایی که برخلاف سینمای متعارف و مرسوم، در عشق های سطحی ، اغواگری و تصاحب مرد و کسب پول و ثروت خلاصه و تحریف نمیشود. زنان فیلم های برگمان شخصیت های هستند آگاه، حساس و پیچیده؛ همچون آینه ای که بازتاب تصویر واقعی زن اندیشمند در دوران مدرن است.مشکلات روحی و آنچه ذهن این زنان را مشغول میکند، مفاهیم هستی شناسانه و روانشناختی است.چیزهایی که آزارشان میدهد عدم ارتباط صحیح انسانی، خشونت زندگی و فروپاشی روابط عاطفی دردنیایی مردسالار است.آنها به معنای هستی می اندیشند، به تنهایی انسان ها و سکوت خداوند.گاه به مراتب حساس ترو عمیق تر از مردان اطراف خود.
کارین در فیلم "همچون در یک آینه" (1957) زنی است که در آستانه فروپاشی روانی به وجود خداوند وسکوت او فکر میکند؛ اگر وجود دارد پس چرا سکوت کرده؟ روابط سرد و پیچیده او با پدر، همسر و برادرش او را دچار جنون میکند. فیلم" پرسونا" (1966) درباره ی زنی هنرپیشه به نام الیزابت است که گویی در اعتراض به هر آنچه در هستی تحمل ناپذیر است دست به سکوت زده و حاضر به گفتن هیچ کلمه ای نیست.پرسونا به معنای نقابی است که یک هنرپیشه به چهره میزند و شخصیت نمایشی او را میسازد.الیزایت از این نقاب و ایفای نقش های متعدد در زندگی(کاری که همه ما در زندگی روزمره انجام میدهیم) خسته و نا امید گشته، همان گونه که کلمات و مفاهیم روزمره نیز نقابی دیگر است که پشت آن خود را پنهان میسازیم تا با دیگران ارتباط بر قرار کنیم. ارتباطی که شاید از نظر الیزابت سطحی است و برای همین ترجیح داده سکوت کند.در فیلم "سکوت" (1962) برگمان رابطه دو خواهر(استر و آنا) را به تصویر میکشد. رابطه این دو آمیزه ای از عشق و نفرت است.هر دو بشدت تنها هستند و سکوتی عمیق برزندگی و روابط شان سایه افکنده. استرمترجم است و با وجود بیماری سعی میکند زبان بیگانه ی مردمان کشوری را که به همراه آنا و پسرش به آن سفر کرده اند بیاموزد. زبان های متفاوت و متکثر عامل بیگانگی است، اما در عین حال تنها راه ارتباط با مردمانی دیگر ترجمه ی زبان است. استربا وجود همه رنج ها وسرخوردگی هایش در آستانه مرگ برای پسرکوچک آنا نامه ای مینویسد وطبق خواسته پسرک، برخی کلمات آن زبان بیگانه را برایش ترجمه میکند.او دراوج نا امیدی و در بحرانی ترین لحظات هم به عنوان یک مترجم امیدش را به ایجاد ارتباط از دست نمی دهد.
برگمان بارها به خاطرنوع نگاهش به زنان و لایه های درونی شخصیت آنان مورد تحسین واقع شد، اما خود او ادعایی در این زمینه نداشت و با تواضع گفته بود:" از کار کردن با زنان لذت میبرم چون یک مرد هستم. از این رو با زنان مدرن و آگاه به مسائل اجتماعی مشکلی ندارم. درحرفه ام با زنان شاغلی برخورد دارم که کار خود را با آرامش و تسلط انجام میدهند.آزادی تدریجی و پیچیده زنان در دوران ما اتفاقی مهم و جالب است."


#علی_حاتم
نکاتی درباره ریشه های ترور و خشونت

ظهور داعش و گسترش عملیات تروریستی و انتحاری در جهان،بدون تردید دلایل سیاسی،اقتصادی وفرهنگی دارد که بنا به مقتضیات زمانه و اوضاع و احوال کنونی دنیا باید تحلیل و بررسی شود.اما ترور پدیده ای است که همواره در طول تاریخ حیات سیاسی بشر به اشکال گوناگون وجود داشته.بسیاری از گروه ها،احزاب و دولت هایی که هریک جهان بینی و ایدائولوژی خاص خود را دارند، همواره دست به ترور مخالفان زده اند.ترور را عملی وحشیانه و غیر متمدنانه میدانیم، ولی سئوال اینجاست که چرا چنین عملی در هر دوره ای،از درون تمدن و علیه آن سر برمی آورد؟ تا آنجا که به رابطه ی بین انسان و تمدن مربوط میشود،شاید بتوان موضوع را از زاویه ای بررسی کرد که فروید در کتاب "تمدن و ملامت های آن" بدان پرداخته است.از نظر فروید تمدن با سرکوب غرایز شکل میگیرد و این امری است اجتناب ناپذیر.انسان برای زندگی در جامعه ناچار است غرایز و امیال شخصی خود را مهار کند.کنترل و مهاری که بدون آن، تمدن در کلیت اش امکان ظهور و بروز پیدا نمیکند.فروید این سرکوب را عملی لازم درجهت ایجاد تمدن میداند،ولی هرچه میزان سرکوب بیشترباشد،عصیان و پرخاشگری علیه آن گسترده تر میشود.چون سرکوب تنها منحصر به غرایز اولیه نیست، بلکه بتدریج وجوهی سیاسی و اقتصادی می یابد که آنها نیز بازبه نحوی ریشه درغرایز ما دارند.در واکنش به سرکوب و یکسان سازی از سوی قدرت حاکم است که گروه های معترض و گاه متکی به باورهای افراطی پدید می آیند.به همان میزان که قدرت حاکم سرکوب را تشدید میکند ،موج افراط گرایی نیز تشدید شده و دو طرف به هر قیمت سعی در حذف یکدیگر میکنند.خیلی از تمدن ها نه بواسطه تهاجم خارجی که از درون به دلیل گسترش خشونت و ترور دچار فروپاشی شده اند.از سوی دیگر تمدن ها در مواجه با یکدیگر دچار بیگانه هراسی میشوند که منشا آن صیانت از خود است. این هراس از فرد شروع میشود(ما همواره دربرخورد با نژاد،قوم و عقیده ی بیگانه احساس ناامنی میکنیم)و به تمدن و منافع سیاسی آن سرایت میکند.دو عامل "سرکوب" و" بیگانه هراسی" از جمله عواملی هستند که همواره به رشد افراط گرایی و ایجاد ترور،خشونت و جنگ در جهان دامن زده اند.
دو کشور عراق و سوریه بستر مناسبی برای ظهور داعش بودند. هردو کشور حاکمانی خود کامه داشتند که سالیان متمادی مخالفان خود را سرکوب کردند.ازطرفی کشورهای منطقه و قدرت های بزرگ،هر کدام برای حفظ موقعیت سیاسی، اقتصادی و در نهایت منافع تمدنی خویش وارد معرکه شدند و جهت پیشبرد مقاصدشان، بیگانه هراسی را به گونه ای ایدائولوژیک تشدید کردند؛در قالب ستیز فرقه ای بین شیعه وسنی،اسلام و مسیحیت،شرق و غرب و جنگ تمدن ها.کسانی که به داعش می پیوندند یا افراطیونی هستند محصول سرکوب و تبعیض حاکمان داخلی یا فرزندان مهاجرانی که در کشورهای غربی به دلیل باورهای مذهبی،فرهنگ میزبان برایشان همیشه بیگانه بوده و گروه های دست راستی در کشور میزبان نیز همواره آنها رابیگانه پنداشته اند.به طور حتم در ظهور پدیده داعش عوامل متعدد دیگری هم نقش دارد،اما وقتی ترور و خشونت فرقه ای مدام در طول تاریخ تکرار میشود،لاجرم باید علاوه بر شرایط خاص در هر دوره،به رابطه فرد با تمدن در گذر زمان نیز توجه کرد.تجربه های تاریخی نشان میدهد هر اقدامی که به تشدید نزاع فرقه ای،بیگانه هراسی و برخورد تمدنی بیانجامد یا راه حل را فقط در سرکوب و بمباران جستجو کند،در بلند مدت محکوم به شکست است.اکنون جهان در قبال بحران سوریه و معضل داعش که بشریت را تهدید میکند،مسئول است

#علی_حاتم
وصیت نامه ، اسید پاشی و مثله کردن.

حوادث تلخ و ناگوار اسید پاشی چند سال پیش در اصفهان( که آمران و عاملان آن هرگز شناسایی نشدند) مرا به یاد سه گانه(تریلوژی)دکتر مابوزه اثر فریتس لانگ، استاد کهنه کار سینمای آلمان انداخت.بویژه قسمت دوم آن یعنی فیلم "وصیت نامه دکتر مابوزه"َ دکتر مابوزه نابغه ایست جنایتکار و هدفش سلطه برجامعه از طریق ایجاد رعب و وحشت است.شخصیت او در واقع اشاره ایست به پیشوا و روش هایش برای اعمال قدرت. در فیلم دوم،مابوزه دستگیر و روانه تیمارستان شده ولی از همان جا با نفوذ در شخصیت پروفسوری که رئیس تیمارستان است،عملیات تحت فرمان خود را رهبری می کند: ترور،انفجار،قتل های زنجیره ای ،آلوده کردن آب شهر و...اما نکته کلیدی فیلم این است که مابوزه پس از مرگش از خود وصیت نامه ای به جا می گذارد.آنچه باعث تداوم راه او پس از مرگ می شود.متنی که بعدها همه خود کامه گان قرن بیستم در قالب کتاب یا وصیت نامه همچون میراثی شوم برای آیندگان به جا گذاشتند.نوشته هایی که همه آنها یک توصیه مشترک برای شیفتگان رهبر دارند: اگر آرمان شما به خطر افتاد،می توانید فراتر از قانون دست به هرعملی بزنید.هدف وسیله را توجیه می کند.
فریتس لانگ نشان داد چگونه وقتی وصیت نامه یا هر متن دیگری برای پیروانش مبدل به ابژه ای مقدس می شود،فاجعه تداوم می یابد.هر متن یا کلام مقدسی که نقد آن مجاز نباشد ابزاریست برای سرکوب.درچنین شرایطی از دید حامیان ابژه ی مقدس،دیگران تنها دو راه دارند؛ یا باید طبق خواست ما عمل کنند یا حذف شوند.پس بدن مخالفان، معترضان و زنان و مردان دگراندیش باید مثله شود؛ با باتوم ، قمه، اسید و...
وصیت نامه تبدیل به الگوی سیاسی و اخلاقی جامعه شده، تریبون های قدرت محتوی آنرا تبلیغ کرده و در مدارس و دانشگاه ها تدریس می شود.در فیلم لانگ صحنه ای است که پروفسور سر کلاس، آموزه های مابوزه را به دانشجویان درس می دهد.گویی لانگ وضعیت فعلی ما را پیشگویی کرده بود. همان طور که با ساخت فیلم اول سه گانه اش (دکتر مابوزه قمارباز) در سال ۱۹۲۲ به نوعی ظهور پیشوا و نازیسم را یک دهه جلوتر پیش بینی کرده بود.وصیت نامه دکتر مابوزه سال ۱۹۳۴ ساخته و توقیف شد.همان سالی که هایدگر در دانشگاه فرایبورگ در مدح پیشوا سخنرانی کرد ، و آدورنو که بعدها فلسفه هایدگر را تا مغز استخوان فاشیستی خواند،همزمان در یک نشریه از ترانه هایی که درمدح هیتلرسروده شده بود،ستایش کرد.کمتر کسی نگرانی های امثال لانگ راجدی گرفت و سرانجام فاجعه رخ داد.نوابغ فلسفه غرق درسیر وسلوک فلسفی خویش بودند.حتی همسر فیلمنامه نویس لانگ به نازیها پیوست، و او به ناچار تک و تنها به آمریکا مهاجرت کرد.

#علی_حاتم
ساموئل بکت هنرمند/فیلسوف بزرگ ایرلندی مفهوم بازنمایی
(representation)
را در متافیزیک غرب به چالش کشید.فیلم حاضر بخش مهمی است از اجرای تلویزیونی مشهورترین اثر وی "در انتظار گودو"که ازسوی صاحبنظران به عنوان بهترین نمایشنامه قرن بیستم برگزیده شد . یکی ازشخصیت های نمایش (لاکی) به فرمان ارباب خود(پوتزو) افکارش را طی نطقی بلند و بی سروته بیان میکند. بکت از طریق نطق بی معنای لاکی زبان علم و فلسفه را به سخره میگیرد.به اعتقاد او ذهن و زبان ما قادر به بازنمایی حقیقت نیستند . حقیقتی که بتواند معنایی شفاف و عاری از تناقض را درباره انسان و جهان بازنماید.از این رو شخصیت های آثار بکت علیرغم تلاشی جانفرسا جهت یافتن معنای هستی خویش در پایان به هیچ نتیجه ای دست نمی یابند. واین "هیچ" تم اصلی کارهای اوست
https://youtu.be/a-zhUBPDitk
شاعرانه زیستن : هایدگر/جارموش

هایدگر مقاله ای دارد با عنوان "انسان شاعرانه سکنی می گزیند" عنوانی بر گرفته از یکی از مصرع های "هولدرلین" شاعر مورد علاقه اش.
بنا به اعتقاد هایدگر شعر در زندگی معاصر اغلب به عنوان خیال پردازی ، هدر دادن وقت و کاری عبث طرد می شود. ولی نه فقط شاعران که هر انسانی می تواند در جهان شاعرانه سکنی گزیند. از طریق شعر و منش شاعرانه زیستن ماهیت وجود انسان شکل می گیرد و ساخته می شود، چون شعر یعنی بنا کردن. آفرینش شعری به مثابه ساختن منزلگاهی است که به هستی ما معنا می دهد. هر چند از نگاه عموم مردم و در دنیایی که همه در تلاش برای کسب موقعیت شغلی و مالی بهتر هستند ، شاعرانه زیستن در بهترین حالت فقط یک دلمشغولی هنری است و نه بیشتر.

فیلم پترسون (۲۰۱۶) ساخته ی جیم جارموش درباره زندگی راننده اتوبوسی است جوان به همین نام که در اوقات فراغت خود شعرهایش را در دفترچه ای کوچک می نویسد. همسر وی اصرار دارد که شوهرش دستنوشته های خود را تایپ کند و برای چاپ آن اقدام نماید تا به عنوان شاعری بزرگ و موفق شناخته شود. اما پترسون تمایل چندانی به این کار ندارد. دیده شدن و دست یافتن به شهرت اولویت اصلی این راننده اتوبوس آرام و بی ادعا نیست. شعرگفتن بخشی از زندگی اوست ، بخشی از وجودش. شاعرانه زیستن روشی است که به حضورش در هستی معنایی ژرف می بخشد.

پترسون در شهری سکنی دارد که هم نام خودش است ، شهر پترسون در ایالت نیوجرسی که زادگاه او و شاعر محبوبش ویلیام کارلوس ویلیامز است. فضای شهر و اتفاقات روزمره و معمولی آن منبع الهام پترسون برای سرودن شعر است. ما در شهر سکونت داریم و کار می کنیم- مثل پترسون که راننده اتوبوس است- اما معنای سکنی گزیدن از دید هایدگر صرفاً سکونت دریک خانه یا شهر نیست، بلکه آفرینشی است خلاقانه و شعرگونه که متاثر از زیستن در یک شهربه طور خاص و در جهان به طور کلی است . آفرینشی که بدون زبان میسر نیست. در نماهایی که پترسون در ذهن خود مشغول شعرگفتن است(در حال رانندگی یا پیاده روی) واژگان شعرش روی تصویر حک می شود. تاکیدی برنقش زبان و اهمیت آن. بقول هایدگر ما همواره در حال سخن گفتن هستیم ، حتی آنگاه که کلمه ای بر زبان نمی آوریم یا در سکوت می اندیشیم. زبان خانه وجود است و شعر معیاری برای سنجش وجود.
سرودن شعر برای افرادی مثل پترسون نوعی آفرینش ، نوعی سنجش و در عین حال عاملی برای رهاتر بودن و خلوص بیشتراست. او با شعرهایش زندگی می کند.

#علی_حاتم


https://youtu.be/m8pGJBgiiDU
پبش فرض های زبان و میل به خشونت.
(نگاهی به نمایشنامه های آوازه خوان طاس و درس اثر اوژن یونسکو)

اولین نمایشنامه ی یونسکو به نام "آوازه خوان طاس"در سال 1950 به روی صحنه آمد.اثری که حاوی نگرش فلسفی او به زبان بود و عنوان فرعی "ضد تئاتر"را یدک می کشید،چون فاقد طرح داستانی
(Plot)
بود و شخصیت ها نیز هیچ شباهتی به شخصیت های آثار کلاسیک نداشتند.اما جالب ترین ویژگی اثر به لحاظ ساختاری، زبان بکار رفته در دیالوگ هاست که حاوی جملاتی گنگ و بی معنا با آمیزه ای از طنز و هزل است.هیچ حادثه ی منطقی یا علت داری رخ نمی دهد و در سرتاسر نمایش بین بازیگران حرف های بی ربط و مهمل رد وبدل می شود.یک زوج انگلیسی(خانم وآقای اسمیت)در منزل خود میزبان زوج انگلیس دیگری(خانم و آقای مارتین) هستند.گفتگو های بی سروته وبدون هدف آنان در مورد مسائل روزمره موضوع اصلی نمایش است.خود یونسکو این اثر را فاجعه ی زبان خوانده است(1).ایده ی اولیه ی آن هنگامی در ذهن او نقش می بندد که با استفاده از کتاب خود آموز انگلیسی سعی در یادگیری زبان انگلیسی می کند.در این کتاب ها جملاتی ساده وبدیهی وجود دارند که گاه از فرط بداهت خنده دار به نظر می رسند،مانند:"کف اتاق در پایین است وسقف آن در بالا" یا "شهر از روستا بزرگ تر است"وغیره.یونسکو متوجه شد کتاب های خود آموز به تدریج و به گونه ای شبه فلسفی و با شیوه ای مرحله به مرحله از حقایقی بدیهی که همه از آن مطلع هستند به حقایقی پیچیده تر و نسبی می رسند.مثلا بعضی ها اظهار نظر می کنند "روستا از شهر دلنشین تر است" و برخی در پاسخ می گویند:"بله،ولی در عوض در شهرها امکانات رفاهی بیشتر است". همه ی این حقایق متضاد می توانند در کنار هم قرار گرفته، نتایجی دیگر در پی آورند،بطوریکه احساس می شود در هر مرحله حقیقتی تازه و مطلق کشف شده است. یونسکو این روند را در آوازه خوان طاس به سخره گرفته.چنین روالی از نظر وی بسیارشبیه تفکر دکارتی است.دکارت ابتدا از طریق جمله ساده ی "من می اندیشم پس هستم"وجود ذهن اندیشنده را اثبات می کند و پس از آن پله به پله شناخت از مسائل هستی را تکامل می بخشد وبه مفاهیم و نتایج عمیق تری دست می یابد، اما مبنای این شناخت در آغاز پیش فرضی است که از طریق کلمات بیان می شود.بسیاری از حقایقی که ما آنها را بزرگ جلوه می دهیم به یاری روابط قرار دادی حاکم بر دستور زبان پدید آمده اند.یونسکو نشان می دهد گرایش انسان به پذیرش مفاهیم انتزاعی اغلب ناشی از عادتی است که دستور زبان بر ذهن انسان تحمیل کرده است. خانم مارتین پس از یک دوره گفتگوی بی حاصل و بی منطق با یک آتش نشان می گوید: "به لطف شما یک ربع ساعت منطقی و دکارتی را گذراندیم."(2)
باور هر یک از شخصیت های نمایش به حرف های بی معنای خود و فقدان ارتباط با دیگری،لحظه به لحظه بر خشونت و عصبیت جو حاکم می افزاید و مسیر گفتگوها را به سمتی می برد که در پایان صداهایی گنگ و نامفهوم از دهان بازیگران خارج می شود ،گویی در حال دشنام دادن به یکدیگرند.
خشونت کلامی که پی آمد پیش فرض های زبانی وتعصب روی واژگان است در اثر بعدی یونسکو به نام"درس"باعث می شود استادی که به شاگرد خود درس ریاضیات وزبانشناسی می دهد در پایان وی رابه سبب بی توجهی (که ناشی از دندان درد اوست) به قتل برساند.ما از طریق واژه ها وکلماتی که معنایشان برحسب قرار داد تعیین می شود،جملات، مفاهیم وتعاریف مورد نظر خود را شکل می دهیم و براساس آن احکامی مطلق وانتزاعی صادرمی کنیم که متاثر از زبان، فرهنگ وجامعه ای است که در آن رشد کرده ایم.احکامی که برایمان به ابژه ای مقدس مبدل شده و بدون در نظر گرفتن جنبه ی نسبی تعاریف و مفاهیم ،می خواهیم حکم خود را به دیگری تحمیل کنیم. اگر دیگری حاضر به پذیرش تعاریف ما نباشد-مثل روندی که در نمایش درس بین استاد و شاگرد اتفاق میفتد-او را به بیسوادی متهم کرده، تحقیر و تکفیرش میکنیم ودر نهایت کار از خشونت کلامی به حذف فیزیکی می انجامد.قتل با چاقویی انجام می شود که استاد میخواهد معنای آن را در زبان های مختلف به شاگردش بیاموزد ،چاقویی که دیده نمی شود ونامرئی است.یونسکو با نبوغ خود به ما هشدار می دهد تعصب به پیش فرض های زبانی نه تنها منشاء خشونت است بلکه زبان رابه آلت قتل مبدل می کند.
#علی_حاتم


1یونسکو،اوژن-"تجربه نمایش"- محمد تقی غیاثی-انتشارات رز-1351-ص 175
2 یونسکو،اوژن -"آوازه خوان طاس"-محمد تقی غیاثی- انشارات پیام-1352-ص 70
نگاهی به فیلم لابستر(خرچنگ)

داستان فیلم "خرچنگ" کمدی سیاه "یورگوس لانتی موس" در دنیایی ابزورد و دسپوتیک میگذرد .اثری که با نمایش رابطه ی بغرنج فرد و سیستم آغاز میشود و با ترسیم پیچیدگی های رابطه ی فرد با دیگری( زوج اصلی داستان) به پایان میرسد. رنگ آمیزی سرد تصاویر فیلم که متناسب با مضمون تلخ آن است، به خلق یکی از بدبینانه ترین آثار سالهای اخیر منجر شده است.
فیلم زمانی نا معلوم در آینده را نشان میدهد.آدم ها در جهانی زندگی میکنند که حق ندارند مجرد باشند.افراد مجرد(زن و مرد) به هتلی خارج ازشهر تبعید میشوند.دیوید که همسرش او را ترک کرده به همراه سگ خود به هتل برده میشود.سگ او در واقع برادرش است.هر تازه واردی ۴۵ روز وقت دارد همسر مناسبی پیدا کند.درصورت عدم موفقیت، فرد باید به انتخاب خود تبدیل به یک حیوان شود(مثل برادر دیوید که قبلاً سگ شده) یا به ازای شکار مخالفان درجنگل مدت اقامت اش در هتل را افزایش دهد. دیوید تصمیم دارد در پایان مهلت خود خرچنگ بشود، ولی سرانجام به جنگل میگریزد و نزد فراریانی پناه میگیرد که مخالف سیستم ازدواج در شهر هستند.آنها نیز قواعد سختگیرانه خود را دارند. برقراری رابطه عاطفی و جنسی بین زن و مرد ممنوع است.اما دیوید به زنی دل میبازد که مثل او نزدیک بین است. رهبر گروه به رابطه آنها پی میبرد و زن را کور میکند. دیوید و زن به شهر فرار میکنند.دیوید که نسبت به زن سرد شده تصمیم میگیرد برای تدوام رابطه عاشقانه اش خود را کور کند.
فروید اعتقاد داشت ما بخاطر اینکه دوست مان بدارند، دوست میداریم. چون میخواهیم عاشقمان باشند، عاشق میشویم. در فیلم "خرچنگ" آدم ها برای اینکه زوج خویش را پیدا کنند ناچار به تظاهر هستند. عشقی وجود ندارد، هرچه هست تظاهر است یا کشش ناخواسته به نقاط اشتراک تصادفی، مثل دیوید و زن که هردو نزدیک بین هستند.در هتل نیز مجردها برای اینکه حیوان نشوند ناچاربه تظاهر و ریا کاری اند تا زوج خود را بیابند . مرد جوانی عمدا خود را خون دماغ میکند تا با دختری ازدواج کند که خون دماغ میشود. انگیزه اصلی منافع شخصی و صیانت از نفس است. معضل شخصیت های فیلم فقط سیستمی نیست که زندگی عاطفی و میل جنسی آنها را کنترل میکند.این سیستم بیش ازهر چیز برساخته ی مشکلات انسان ها درارتباط با دیگری است. هنگام مواجهه با دیگری بقا و امنیت "خود" از هر چیزی مهم تر است.
از سوی دیگر سرکوب "میل" از جانب سیستم حاکم(خدایگان) مخالفانی را ایجاد میکند که آنتی تز ایدائولوژی مسلط هستند. اما گروه مخالف هم برای حفظ بقای خویش به ورطه افراط گرایی افتاده. نگرش رهبر مبارزان جنگل به اندازه ی همان تفکری که با آن میجنگد مضحک و بیرحمانه است.آنچه لانتی موس با طنزی تلخ به تصویر میکشد حکایت بسیاری از گروه های سیاسی تند رو و مخالفانی است که علیه یک سیستم مخوف سر به شورش گذاشته اند ولی در نهایت ایدائولوژی صلب دیگری را پدید آورده اند. هرایدائولوژی در واقع نوعی مرز بندی است بین خودی و غیر خودی، بین خود با دیگری.
اگر در زندگی اجتماعی وسیاسی هیچ نوع ایدائولوژی ای انسان ها را به سر منزل مقصود و رضایت کامل نمیرساند ، در زندگی شخصی نیز هیچ رابطه ی عاشقانه ای " میل" فرد را ارضا نمیکند.دیوید میگوید علت اینکه خرچنگ را انتخاب کرده عمر صد ساله خرچنگ وماندن با یک جفت تا پایان حیات است. دلایلی که بیانگر آرزوها و امیال بشری است.در صحنه پایانی دیوید قصد دارد برای ماندن در کنار زن نزدیک بین خود را در دستشویی یک رستوران کور کند اما مردد است. زن را میبینیم که پشت میزرستوران منتظر دیوید نشسته و فیلم تمام میشود. در واقع این پایانی باز به شیوه ی متداول نیست. حتی اگر دیوید خود را کور کند رابطه ی آنها رابطه ای معنا باخته و از پیش محکوم به شکست است. یکی شدن با دیگری در قالب پیوندی عاشقانه آرزویی است که هرگز برآورده نمیشود.

#علی_حاتم

https://youtu.be/z069ldsumxA
نسبت بین زبان و حقیقت در زبانشناسی فردینان سوسور

نظریات " فردینان دوسوسور" زبان شناس سویسی که پس از مرگش در کتابی به نام " دوره زبانشناسی عمومی" توسط شاگردان او جمع آوری شد، نگاه تازه ای را در مبحث زبانشناسی پدید آورد.
سوسور اعلام کرد در نظام زبان یک واژه هیچگاه بیانگر ذات و ماهیت اشیا نیست،بلکه رابطه بین یک واژه (دال) با شی یا مفهومی که بدان اشاره دارد( مدلول) رابطه ای است که بر حسب قرار داد تعیین میشود.واژگان نمیتوانند ماهیت اشیا را بازنمایی کنند.به طور مثال بین واژه سگ با حیوان واقعی که در طبیعت وجود دارد هیچ پیوندی برقرار نیست.از نظر سوسور یک واژه یا نشانه گفتاری بر مبنای ترکیبی از دال(صدا یا معادل نوشتاری آن) و مدلول( معنا) تشکیل شده است.ارتباط بین دال و مدلول کاملاً دلبخواهی است. دو حرف یا علامت "س" و "گ" به عنوان دال فقط بدلیل قرارداد های زبانی و فرهنگی اشاره به حیوان مورد نظر(مدلول) دارند.در عین حال سوسور معتقد بود هر واژه به عنوان نشانه بدین سبب در نظام زبان معنی می یابد که با واژه یا نشانه های دیگر در زبان متفاوت است.زبان نظامی است که که نشانه هایش به دلیل تفاوت درجه بندی شده و قرارداد ای که با هم دارند معنا پیدا میکنند.در واژه سگ چنانکه ایده آلیسم افلاطونی باور دارد، سرشت و ذات حیوان واقعی حضور نداشته،بلکه این واژه بدین جهت معنی مشخص دارد که با نشانه های دیگر مثل خرس ، فیل ، یا خروس تفاوت داشته و تصوری متمایز از آنها در ذهن ما ایجاد میکند." معنا پدیده ای راز آمیز نیست که در ذات نشانه وجود داشته باشد.این نقش نشانه است که حاصل تفاوت داشتن آن نشانه با سایر نشانه هاست." *
نطریه ی سوسور درباره جدایی واژه و چیزها باعث شد تا جهان به مثابه تصویری که حقیقت آن در زبان بازنمایی میشود، دیگر اعتباری نداشته باشد.از دید سوسور مدلول یا مصادیق نشانه و آن چیزهایی که مردم در درباره آن صحبت میکنند به خودی خود حاوی معنا نیستند.برای بررسی مسئله معنا در زبان باید روابط بین نشانه ها مورد توجه قرار گیرد.او در پی دستیابی به ساختار حاکم بر نوشته ها در نظام زبان بود و این ساختار عینی نشانه ها را "لانگ" می نامید
زبانشناسی سوسور تاثیر عمیقی بر نظریه های فلسفی و ادبی معاصر به ویژه فرمالیسم ، ساختگرایی و اندیشمندانی نظیر فوکو،بارت و لکان نهاد.

#علی_حاتم

* ایگلتون،تری-پیش در آمدی بر نظریه های ادبی معاصر- عباس مخبر-نشرمرکز- چاپ اول۱۳۶۸- ص
(۱۸۵۷-۱۹۱۳) فردینان دوسوسور