نوروز ماه
کمتر کسی اسفند ماه را برای سفر انتخاب می کند، بس که همه سرشان گرم است به کارهای قبل از عید. اما اگر برای سفرهای نوروزی و... گذارتان به منطقه ی ما -غرب کشور- افتاد، و با مردم محلی گپ و گفتی داشتید حتما واژه ی "نوروز ماه" به گوش تان خواهد خورد که بزرگان ما به جای اسفند ماه آن را به کار می برده اند. واژه ی زیبایی که دیگر بین جوان ها به ویژه جوانان شهری، رایج نیست، اما در روستاها هنوز هم پر رونق است. اطلاق "نوروزَ ماه" یا "نوروزَ مانگ" به خاطر به پیشواز رفتن عید نوروز در اسفند ماه است. این آیین استقبال، آن قدر در نزد قدمای ما نقش پر رنگی داشته که توانسته است نام یک ماه را به طور ویژه به خود اختصاص دهد.
#نوروز_ماه
#فرهنگ_ما
#واژه_های_ما
@HarfeHEzafeH
کمتر کسی اسفند ماه را برای سفر انتخاب می کند، بس که همه سرشان گرم است به کارهای قبل از عید. اما اگر برای سفرهای نوروزی و... گذارتان به منطقه ی ما -غرب کشور- افتاد، و با مردم محلی گپ و گفتی داشتید حتما واژه ی "نوروز ماه" به گوش تان خواهد خورد که بزرگان ما به جای اسفند ماه آن را به کار می برده اند. واژه ی زیبایی که دیگر بین جوان ها به ویژه جوانان شهری، رایج نیست، اما در روستاها هنوز هم پر رونق است. اطلاق "نوروزَ ماه" یا "نوروزَ مانگ" به خاطر به پیشواز رفتن عید نوروز در اسفند ماه است. این آیین استقبال، آن قدر در نزد قدمای ما نقش پر رنگی داشته که توانسته است نام یک ماه را به طور ویژه به خود اختصاص دهد.
#نوروز_ماه
#فرهنگ_ما
#واژه_های_ما
@HarfeHEzafeH
Forwarded from شوروم
روایت «جنگ در ما زندگی میکند» نوشتهی زینب خزایی
بخشِ #صداها، شمارهی ۲۵ شوروم، ویژهنامهی #نوروز.
پنجنفری خودمان را جا کرده بودیم دور میز حدوداً هفتاد در پنجاهسانتی که گذاشته بودیمش بالای هال، نزدیک درِ راهروی متصل به حیاط که بهش میگفتیم هالکوچیکه. صدای شکستن دیوار صوتی هواپیماها که آمد، پابرهنه دویدیم سمت حیاط. صدا برایم آشنا بود. مثل آن روزی که شیفت بعدازظهر بودیم. برق مدرسه قطع شد. کلاس ما ته راهرو و در بخش شمالی بود و در حالت عادی تاریک. برق هم که میرفت، ظلمات محض بود. ولوله افتاده بود به جان کلاس. چه درسی داشتیم؟ نمیدانم. به قدری از معلممان حساب میبردیم که با تاریکی و شنیدن صداهای عجیبوغریب و ترسناک از کلاس نمیزدیم بیرون. یکدفعه درِ کلاس را زدند و گفتند مدرسه تعطیل است، زود بروید خانه، ممکن است بمباران کنند.
ادامهی این متن را از لینک زیر بخوانید.
https://shurum.cloud/Issue/228
بخشِ #صداها، شمارهی ۲۵ شوروم، ویژهنامهی #نوروز.
پنجنفری خودمان را جا کرده بودیم دور میز حدوداً هفتاد در پنجاهسانتی که گذاشته بودیمش بالای هال، نزدیک درِ راهروی متصل به حیاط که بهش میگفتیم هالکوچیکه. صدای شکستن دیوار صوتی هواپیماها که آمد، پابرهنه دویدیم سمت حیاط. صدا برایم آشنا بود. مثل آن روزی که شیفت بعدازظهر بودیم. برق مدرسه قطع شد. کلاس ما ته راهرو و در بخش شمالی بود و در حالت عادی تاریک. برق هم که میرفت، ظلمات محض بود. ولوله افتاده بود به جان کلاس. چه درسی داشتیم؟ نمیدانم. به قدری از معلممان حساب میبردیم که با تاریکی و شنیدن صداهای عجیبوغریب و ترسناک از کلاس نمیزدیم بیرون. یکدفعه درِ کلاس را زدند و گفتند مدرسه تعطیل است، زود بروید خانه، ممکن است بمباران کنند.
ادامهی این متن را از لینک زیر بخوانید.
https://shurum.cloud/Issue/228
❤10