به درخت بادام گفتم:
«خواهر، با من از خدا بگو.»
و درخت بادام شكوفه داد...
#گزارش_به_خاك_يونان
#نيكوس_كازانتزاكيس
ص ٢٥٥
#کتاب_بخوانیم
#شکوفه_شناسی
#تلنگرانه
#بهارانه
@HarfeHEzafeH
«خواهر، با من از خدا بگو.»
و درخت بادام شكوفه داد...
#گزارش_به_خاك_يونان
#نيكوس_كازانتزاكيس
ص ٢٥٥
#کتاب_بخوانیم
#شکوفه_شناسی
#تلنگرانه
#بهارانه
@HarfeHEzafeH
در پی هر تولدی مرگی است
ما خانواده پرجمعیتی هستیم. البته حالا دیگر باید بگویم بودیم. شش پسر و چهار دختر. این ده تا بچه، هم تابستانی هستند، هم بهاری؛ پاییزی و زمستانی نیز. طبیعی است که در یک تعداد بالا چنین اتفاقی هم بیفتد. اما قسمت جالب ماجرا میدانید چیست؟ من و برادر کوچکم هر دو متولد مرداد ماه هستیم. هر کسی میشنود به نظرش جشن گرفتن دو تولد در یک خانواده آن هم در یک ماه و یک روز میتواند خیلی خاص باشد. ولی آن چه قلب تابستان خانواده ما را خاص تر کرده، نکته دیگری است. مرگ یک خواهر و برادر دیگرم در این ماه. یعنی دو تولد در آغاز این ماه و دو مرگ در میانه های آن. تلنگری عجیب که هر سال برایمان تکرار میشود و در گوش مان میخواند "خدا خودش داده خودش هم میگیره". مرداد برای ما، ماه دل نبستن های دائمی است.
#مرداد
#تلنگرانه
#مرگ_و_زندگی
@HarfeHEzafeH
ما خانواده پرجمعیتی هستیم. البته حالا دیگر باید بگویم بودیم. شش پسر و چهار دختر. این ده تا بچه، هم تابستانی هستند، هم بهاری؛ پاییزی و زمستانی نیز. طبیعی است که در یک تعداد بالا چنین اتفاقی هم بیفتد. اما قسمت جالب ماجرا میدانید چیست؟ من و برادر کوچکم هر دو متولد مرداد ماه هستیم. هر کسی میشنود به نظرش جشن گرفتن دو تولد در یک خانواده آن هم در یک ماه و یک روز میتواند خیلی خاص باشد. ولی آن چه قلب تابستان خانواده ما را خاص تر کرده، نکته دیگری است. مرگ یک خواهر و برادر دیگرم در این ماه. یعنی دو تولد در آغاز این ماه و دو مرگ در میانه های آن. تلنگری عجیب که هر سال برایمان تکرار میشود و در گوش مان میخواند "خدا خودش داده خودش هم میگیره". مرداد برای ما، ماه دل نبستن های دائمی است.
#مرداد
#تلنگرانه
#مرگ_و_زندگی
@HarfeHEzafeH
عیددیدنی که رفتیم ازش اجازه گرفتم یک بار دیگر بروم خانهشان. مفصل حرف بزنیم تا من بنویسم. چرا نرفتم؟ به خیال این که وقت زیاد است؟ بگذارم یک فرصت فِراخ پیش بیاید بعد؟
دیروز که آگهی شهادتش را دیدم اولش باورم نشد. مثل مواجهه با همه مرگها. که یادآوری کنندگان هر روزهاند و ما از شدت راستگویی پسشان میزنیم.
امروز زنگ زدم به برادرم که آقا عبدالرضای جاویدان رفت و من بیجا اعتماد کرده بودم به این شیمیایی لعنتی که گذاشته بود سی و یکمین سالگرد کربلای چهار هم بگذرد بعد بِبُرد و بِبَرد.
شهید جاویدان هم مثل خیلی فرصتهای زندگی از دستم، از دستمان رفت...
#درد
#تلنگرانه
#شهیدانه
@HarfeHEzafeH
دیروز که آگهی شهادتش را دیدم اولش باورم نشد. مثل مواجهه با همه مرگها. که یادآوری کنندگان هر روزهاند و ما از شدت راستگویی پسشان میزنیم.
امروز زنگ زدم به برادرم که آقا عبدالرضای جاویدان رفت و من بیجا اعتماد کرده بودم به این شیمیایی لعنتی که گذاشته بود سی و یکمین سالگرد کربلای چهار هم بگذرد بعد بِبُرد و بِبَرد.
شهید جاویدان هم مثل خیلی فرصتهای زندگی از دستم، از دستمان رفت...
#درد
#تلنگرانه
#شهیدانه
@HarfeHEzafeH
Forwarded from حرف اضافه
به درخت بادام گفتم:
«خواهر، با من از خدا بگو.»
و درخت بادام شكوفه داد...
#گزارش_به_خاك_يونان
#نيكوس_كازانتزاكيس
ص ٢٥٥
#کتاب_بخوانیم
#شکوفه_شناسی
#تلنگرانه
#بهارانه
@HarfeHEzafeH
«خواهر، با من از خدا بگو.»
و درخت بادام شكوفه داد...
#گزارش_به_خاك_يونان
#نيكوس_كازانتزاكيس
ص ٢٥٥
#کتاب_بخوانیم
#شکوفه_شناسی
#تلنگرانه
#بهارانه
@HarfeHEzafeH
باران که شدی مپرس این خانهی کیست
دیروز که از خامنهای دات آر این پیامک برایم رسید:
«بیانات رهبر انقلاب در دیدار دست اندرکاران کنگره مرحوم آیت الله حاج شیخ غلامرضا یزدی صبح امروز در محل این همایش منتشر شد: رسیدگی ایشان به فقرای زردشتی و کلیمی یزد، خیلی نکته مهمی است. یک روحانیِ باتقوایِ مقدسی مثل مرحوم حاج شیخ غلامرضا، برود نان و آرد و غذا بگذارد درِ خانه یهودی بخاطر اینکه او فقیر است. امروز در دنیا این چیزها وجود ندارد.»
یادم آمد به این حکایت:
ابوالحسن خرقانی بر سر در خانهاش نوشته بود: «هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید. چه آن کس که به درگاه باری تعالی به جان ارزد البته به خوان ابوالحسن به نان ارزد.»
جمعه ٢١اردیبهشت٩٧
#تلنگرانه
@HarfeHEzafeH
دیروز که از خامنهای دات آر این پیامک برایم رسید:
«بیانات رهبر انقلاب در دیدار دست اندرکاران کنگره مرحوم آیت الله حاج شیخ غلامرضا یزدی صبح امروز در محل این همایش منتشر شد: رسیدگی ایشان به فقرای زردشتی و کلیمی یزد، خیلی نکته مهمی است. یک روحانیِ باتقوایِ مقدسی مثل مرحوم حاج شیخ غلامرضا، برود نان و آرد و غذا بگذارد درِ خانه یهودی بخاطر اینکه او فقیر است. امروز در دنیا این چیزها وجود ندارد.»
یادم آمد به این حکایت:
ابوالحسن خرقانی بر سر در خانهاش نوشته بود: «هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید. چه آن کس که به درگاه باری تعالی به جان ارزد البته به خوان ابوالحسن به نان ارزد.»
جمعه ٢١اردیبهشت٩٧
#تلنگرانه
@HarfeHEzafeH