حرف اضافه
323 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
45 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
یک ساعت مانده به غروب با دختر برادرم آمدیم پشت‌بام.
او وضو داشت دارد نماز می‌خواند. من ندارم. دراز کشیده‌ام آسمان را تماشا می‌کنم. بعد صدسال این حس را تجربه کردم دوباره. من امشب مشتی ستاره دیدم.


#از_زندگی
3👌2💘2😇1
حرف اضافه
یک ساعت مانده به غروب با دختر برادرم آمدیم پشت‌بام. او وضو داشت دارد نماز می‌خواند. من ندارم. دراز کشیده‌ام آسمان را تماشا می‌کنم. بعد صدسال این حس را تجربه کردم دوباره. من امشب مشتی ستاره دیدم. #از_زندگی
هنوز آسمان خوب است

پشت‌بام‌ در غروب برای من یعنی خواهرم. تا وقتی زنده بود دوبیشتر عصرهای بهار و تابستان‌ را با او، دا و مصطفا می‌رفتیم بالا. گاهی با چای، گاهی تخمه، گاهی دوتایش. یک وقت‌هایی هم با نان و کرهٔ محلی یا هندوانه و انگور.
خانهٔ دوطبقه‌مان از معدود خانه‌های بلند محله بود و مشرف به دشت‌های کشاورزی پایین دست شهر. گندم‌ها را از خوشه‌های سبز می‌دیدیم تا زرد و بعد درو.
پرواز دایره‌وار گنجشک‌ها یا سارها و پرندگان دیگر حافظه‌ام را فراخوان می‌کنند به آن روزها و آن آدم‌ها و آن احساس‌های زنده و لطیف.


#از_زندگی
7💔3😭1
گر دگری نداندت
چون تو منی بدانمت

+مولوی

#من_شعر
2
حرف اضافه
فرض کنید از جلوی خانه همسایه رد می‌شوید سلام و علیکی می‌کنید و خوش و بشی. او دعوتتان می‌کند به داخل. شما در جوابش چه می‌گویید؟ در زبان لکی می‌گویند آبادان باشه و در کردی آباد باشه. یعنی خانه‌ات آباد و آبادان. #کلمه_بازی
قبلاً این‌جوری بود که روز پاتختی مهمون‌ها برای عروس و داماد هدیه می‌بردند بعدا که پاتختی حذف شد توی تالار سرعقد اعلام می‌کردند و یه نفر از طرف صاحب مجلس وقتی هدیه رو می‌گرفت می‌گفت مالی آوا آقای محمدی یه تومن. یعنی آقای محمدی یه تومن داد‌ خونه‌ش آباد. گمونم موقع شاباش دادن هم می‌گفتند.
ما به خونه می‌گیم مال. مال این‌جا هم می‌تونه خونه معنی بده هم مال و اموال.
به طورکلی دعاییه که مخصوص زمان هدیه دادن و در حالت کلی‌تر انفاقه.
حتی به فراخور سبک زندگی می‌تونه جاهای دیگه هم کاربرد داشته باشه. مثلاً شما به من یه پولی قرض دادید و من بعد از دریافتش بهتون می‌گم مالی آوا.
مورد داشتیم برای تبریک تولد هم به من گفتنش:)



+تلفظ آوا رو‌ ویس می‌دم.


#زبان_لکی
#کلمه_بازی
5
حرف اضافه
از روز تولدم تا حالا هیچ شبی خانه نبوده‌ام و روز هم جز برای برداشتن وسیله‌ای یا انجام‌ کارکوتاهی به آن سرنزده‌ام. دیروز اما به خاطر مهمانم برگشتم. نور افتاده روی سرامیک‌های تمیز، صدای جوشیدن کتری و بوی کتلت و سالاد شیرازی خانه را زنده کرد. عصر مثل اسبی که…
بعد از حدود سه ساعت‌ معطلی برای انجام کاری، دست خالی به خاطر خطای سامانه برگشتم خانه. خطا چه بود؟ نمی‌توانست تشخیص دهد مجردم یا متأهل. زور آفتاب چربیده بود به مغزم تا با وجود آن حجم غم، فرمان صدور اشک را صادر کند. همین که رسیدم جلوی مجتمع یادم آمد جای خون‌های آن‌ روز را آب نکشیده‌ام. سرشیر‌های آشپزخانه و سرویس بهداشتی به شلنگ نمی‌خوردند پس باید از شیر تراس کمک می‌گرفتم. آن هم شلنگ بلندتری می‌خواست.
از نگهبان پرسیدم چنین ابزاری دارید؟ بلهٔ مرددی که شایسته یک کالای لوکس بود، تحویلم داد و وقتی پرسیدم می‌تونم چند دقیقه ازتون امانت بگیرمش؟
جواب داد باید از آقای فلان که از اعضای هیئت مدیره است اجازه بگیرم. در حالی‌که از سایهٔ بوروکراسی که تا دم در خانه دنبالم کرده بود، در امان نبودم گفتم پس شما اجازه‌تونو بگیرید من عصر میام. سرش را تکان داد و گفت شما چرا؟ بگید آقاتون بیاد.
با لبخندی زورکی گفتم من تنهام. جوری غم آمد توی چهره‌اش که همان‌جا می‌خواستم بنشینم به جبران تمام سال‌های مجردی و سامانهٔ نادانی که نمی‌توانست وضعیت گروتسکم را تشخیص دهد بزنم بر سینه و بر سر. اما گرسنگی نگذاشت.
آمدم خانه، دانه دانه کتلت‌های بندانگشتی را که با شادی پخته بودم با غم روانهٔ اندرون کردم و در حالی‌ پتو را کشیدم روی سرم برای خواب که یاد مادربزرگ دوستم افتادم که می‌گفت هیچ وقت با غم نخوابید موهاتون سفید می‌شه و من صدسال است دچارش شده‌ام.


#از_زندگی
😢7💔51🤣1
حرف اضافه
شانهٔ چپ نسبتاً بهتر شده. نسبتاً یعنی می‌توانم ببرمش بالا و دردش کمتر شده. ولی دوماه است درد شانهٔ راستم شروع شده و الان در نقطهٔ اوجش است. یعنی خوب بالا نمی‌رود و شب‌ها دردش بی‌خوابم می‌کند. چون راست دستم وقتی باهاش کار می‌کنم درد تا بندبند انگشتانم کشیده…
درد شانه‌ها از من آدم شکرگزارتری ساخت. هربار سجده می‌روم و می‌توانم دو آرنجم را بگذارم کف زمین می‌گویم شکر، مانتوهای جلو بسته را که راحت از سرم در می‌آورم می‌گویم شکر. زیپ یا بند پشت لباس‌ها را که می‌بندم می‌گویم شکر. با انداختن کوله یا کیف روی شانه می‌گویم شکر. از باز کردن در تاکسی و زدن دکمه آسانسور بدون درد می‌گویم‌ شکر. از بلند کردن راحت قاشق می‌گویم شکر. کارهایی که تا قبل از آن برایم نادیدنی بودند همه مهم شده‌اند و برای انجامشان جا دارد بندهٔ شکوری شوم.


+این‌دو‌ روزه که‌ به خاطر زخم آرنجم و باندپیچی‌اش دست راستم را کم حرکت می‌دادم دوباره آن شرایط برایم تداعی شد.


#بالهایم_درد_می‌کنند@HarfeHEzafeH
10👏2💔2
بعد از شب به خیر می‌گه به قول عرب‌ها احلام سعیده :)

#کلمه_بازی
7
دیشب زود خوابیدم. به قصد خواب موقت هم خوابیدم. با خودم گفتم بیدار می‌شوم و به دا زنگ می‌زنم. وقتی بیدار شدم یک ربع به دوی نیمه شب بود. چهار بار تماس گرفته بود. ۱۰:۱۲، ۱۱:۱۷، ۱۲:۱۹ و ۱۲:۲۷. و این یعنی تا قبل از خواب ذهنش مشغول من بوده. از سحر تا حالا ناراحتم که چرا به خاطر یک سهل‌انگاری پیرزن را این‌قدر چشم به راه گذاشته‌ام. چه می‌شد قبل از خواب زنگ می‌زدم و در حد چند ثانیه می‌گفتم همه چی خوبه. من دارم می‌خوابم. گوشیمم به قول خودت روی ساکته.
آدم نسبت به کسانی که خیلی دوستشان دارد مسئولیت دارد. آزرده‌ام از این بی مسئولیتی.


#دا
18
اسم یکی از شهدای حمله اسرائیل به آستانه اشرفیه یاس صابر است.


#اسم_فامیل_بازی
💔13
حرف اضافه
یک. دو‌شنبه‌ شب‌ها ناهار توراهی فردایم را حاضر می‌کنم و کوله را می‌بندم. هفته قبل که گفتند سه شنبه ساعت یازده تعطیل می‌شویم سست شدم. کارها را گذاشتم برای بعد از اداره چون می‌توانستم قبل از رفتن بیایم خانه. دو. همکارم قرار بود برساندم خانه. نیمه راه یادش…
در این بازهٔ زمانی سه ماهه، نُه هفته سه‌شنبه را رفتم و آمدم تهران. ساعت یک از محل کارم راه افتادم و ده شب رسیدم خانه.
هفتهٔ اول تجربهٔ عجیبی داشتم. دوست بیرجندی‌ام که فقط یک‌بار هم را دیده بودیم قرار بود مهمانم شود. شب قبلش غذا پختم و صبح کلید را دادم به نگهبانی. شب که رسیدم من شده بودم مهمانش. نشستم پای سفرهٔ آماده.
در جلسهٔ آخر هم به خاطر تعطیلی فردا ماندم تهران.
توی کلاس هفت نفره‌مان پنج نفر تهرانی بودند و یکی هم کرجی. تنها آدمی که تمام جلسات را شرکت کرد من بودم. جلساتی که دوبیشترش به گرما افتاد. امروز به قدری گرم بود و حرارت چادرم زیاد، که کارم به دعا افتاده بود.
اگر با ماشین‌های شخصی عبوری تردد می‌کردم هزاری هم خسته بودم جرئت نمی‌کردم بخوابم امروز اما به خاطر حضور پیرمرد و پیرزنی سمیرمی در کنارم. توانستم بخوابم.
مادرم گاهی به گذشته برمی‌گردد می‌گوید چه جانی داشتیم که آن‌همه کار می‌کردیم. شاید روزی من هم رسیدم به این کلمات و مثل خیلی آدم‌هایی که همتم را تحسین کردند، لبخند زدم به سبکباری و روشنی این روزها.


#از_نوشتن@HarfeHEzafeH
11
حرف اضافه
در این بازهٔ زمانی سه ماهه، نُه هفته سه‌شنبه را رفتم و آمدم تهران. ساعت یک از محل کارم راه افتادم و ده شب رسیدم خانه. هفتهٔ اول تجربهٔ عجیبی داشتم. دوست بیرجندی‌ام که فقط یک‌بار هم را دیده بودیم قرار بود مهمانم شود. شب قبلش غذا پختم و صبح کلید را دادم به نگهبانی.…
گروس عبدالملکیان در یکی از شعرهایش می‌گوید:
گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود.

مثل امروز من بعد از کلاس. پایم را که گذاشتم توی خیابان زنگ زدم به شین تا شور و شوقم را زنده بهش منتقل کنم. چون به طور خیلی تصادفی جلسه دوم کلاس محبوبم هم‌زمان با کلاس خودم داشت تشکیل می‌شد. استاد وقتی من را دید خیال کرد به خاطر آن کلاس رفته‌ام و دعوتم کرد به حضور. کارم که تمام شد رفتم. یک ساعت و ربع حظ تمام بردم. اگر دا منتظر نبود تا نیمه شب می‌نشستم پای درس. حتی اگر گرسنگی بی‌ناهاری به بی شامی می‌رسید. جزییات را که برای شین می‌گفتم هر دو از خوشحالی بال در آورده بودیم.
زنده باد دانش. زنده باد شوق یادگیری. زنده باد استاد کار درست و آدم حسابی.


#از_نوشتن
#من_شعر
10
زن و مرد ۲۳ و ۲۶ ساله‌اند و یک پسر هفت ماهه دارند. مرد خواسته برود سفر اربعین، زن گفته پس ما چی؟ دا می‌گوید حق دارد. چون هم دست تنهاست هم پسرک به پدرش وابسته است. شنیدن چنین جملهٔ بدیهی‌ای از زنی که خودش ده بچه را بی همراهی مستقیم مردش بزرگ کرده و در فرهنگی بارآمده که بچه‌داری بر عهده مادر است، یعنی تغییر فرهنگی بعد از چند نسل درست اتفاق افتاده.

#دا
16
حرف اضافه
وقتی کره آب می‌شه ما می‌گیم تُآسا، یعنی آب شده است. البته تلفظش نه توآساست و نه تُآسا. نمی‌تونم براتون هجی کنم مگه این‌که بگمش. برای آب شدن برف هم همین فعل تابیدن به کار می‌ره. مثلاً بخوایم بگیم برف تهران آب شده بود می‌گیم: ویرَ تی‌رون تُواوی‌یا. صرفش سخته…
در حالی که دارم سیب‌زمینی‌ها رو رنده می‌کنم ازش می‌پرسم گوشتَه تُآسا؟
یعنی گوشته تابیده است.
یکی از معانی فعل تابیدن، گرم شدنه.
ما وقتی برف آب می‌شه، کره آب می‌شه، یخ گوشت وا می‌شه به همه‌شون می‌گیم تابیدن.
حتی اگه خودمون هم یه روز گرم جلوی آفتاب باشیم می‌گیم تُوآما. آدما هم تابیده می‌شن. آب می‌شن.



#زبان_لکی
#کلمه_بازی
3🔥2
پدرم مغازه پارچه فروشی داشت. بچه که بودیم خیلی از پارچه‌هاش یزد باف بودند. چون دور طاقه‌ها کاغذ می‌پیچیدن و یکی از لذت‌های ما باز کردن و خوندن اسم کارخونه‌های روی کاغذها بود. الان توی کانال وزارتخونه می‌دیدم خبری رو به نقل از یکی از مدیران استان یزد نقل کرده که فامیلی‌ش طاقه بافه. طاقه باف منو برد به اون روزگار.


#اسم_فامیل_بازی
7
مادربزرگش آلزایمر داره. نوه‌ش رو یادش رفته. نوه‌ای که یه پسر جوونه. وقتی یادش میاد اول دخترش رو صدا می‌کنه که سارا بیا ببین این چی می‌گه؟ بعد خدا رو شکر می‌کنه و خیلی خوشحال و شعروار می‌خونه گل دارم گلدون دارم.
ندیده بودم نوه رو این‌قدر سبز و‌ زنده صدا کنند.


#کلمه_بازی
😢4💔21
کلید انداختم رفتم تو. دراز کشیده بود کنار پشتی وسط هال. چون کولر روشن بود یک پتو هم کشیده بود رویش و سمت خدا می‌دید. چشمش که بهم افتاد شادی دنیا را در تک تک اجزای چهره‌اش دیدم. بی خبر رفته‌ بودم و خودم هم کمتر از او خوشحال نبودم. هر چه می‌بوسیدمش سیر نمی‌شدم.



#دا
5🤩1😍1💯1🍓1💘1
آب‌جوش رو که برام ریخت توی فلاسک گفت درش رو تند کن.
تند کردن همون سفت و‌ محکم بستنه.


#دا
#کلمه_بازی
👍1
یه کیسه فریزر برداشتم که گلابی و هلو و آلو رو بریزم توش. یهو گفت نه. نه.این قرص‌تره.



#دا
#کلمه_بازی
1