دخترک شش هفت ماههای در آغوشش بود که آمد سراغ خادم مسجد. «میخوام بچهمو سقط کنم. دو ماهمه.»انگار گیر افتاده باشد وسط دوراهی و بخواهد یکی سنگ بزرگی جلوی پایش بیندازد که نکن وگرنه معلوم است نظر خادم چی است. راه حلش هم فقط این بود: میگم یه کم زعفرون بخورم بیفته. چون چندبار تکرارش کرد. نمیتوانستم بفهمم چه حالی دارد. تجربهٔ بارداری چهارمش بود بعد از دو دختر و یک پسر. حالت تهوع داشت و نگران شیر دخترکش بود که شیشه هم نمیگرفت. نایلون کفشها که از دستش افتاد نگاهم بهشان افتاد. کفشهای اسپورت گرانی بودند. چادر و روسری و بلوز و شلوار خودش و بچه نشان میداد از نظر مالی روبهراهند. هم دلم برای شرایطی که گیر افتاده بود تویش میسوخت هم به سختی جلوی اشکهایم را گرفته بودم. زن نمیدانست موقعیت او دعاهای اجابت نشده و کور من است.
#از_زندگی
بیستم تیر ۱۴۰۴
#از_زندگی
بیستم تیر ۱۴۰۴
💔33
حرف اضافه
ای وای اگر صیاد من غافل شود از یاد من +رهی معیری #من_شعر
من اگه شاعر بودم با مفاهیم دام و دانه و صیاد خیلی شعر میسرودم. نشون به اون نشون که از وقتی تلگرام رو نصب کردم این مصرع رو در توضیح پروفایلم گذاشتم:
ما را به مهربانی صیاد الفتی است.
اینجا هم کم و بیش تکبیتهای مرتبط با این مفاهیم رو گذاشتم.
#من_شعر
ما را به مهربانی صیاد الفتی است.
اینجا هم کم و بیش تکبیتهای مرتبط با این مفاهیم رو گذاشتم.
#من_شعر
یکی از همکارانم دخترکی دارد که مثل من مردادی است. تاریخ تولدمان یکی است. امروز میگفت مادرش دارد از شیر میگیردش و به جاش بهش شربت میدهد. اسمش را گذاشتهایم فاطمه شربتی. گفتم مادرم میگوید توی تابستان نباید بچه را شیربُر کرد. کاش میگذاشتید گرمای هوا بشکند. یک آن ماندم روی کلمهٔ شیربُر. بریدن فعل درخورتری است همراه شیر تا گرفتن. گرفتن نرمی دارد و بریدن حتی اگر خشونت هم نداشته باشد پررنج است.
صحنهٔ از شیرگرفتن برادرزادهٔ دهه هشتادیام یکی از غمگینترین پردههای زندگیام است که باهاش گریستهام. چون استیصال و بی قراری را از سلول به سلول تن و روح بچه دریافت میکردم.
کودک این بریدن را یادش نمیماند اما در هر مرحلهٔ دیگری از زندگی اگر قرار باشد بریدن از چیزی را تمرین کند همینقدر بیچاره میشود و زندگی پر است از این بیچارگیها که باید ببُری، مستأصل و سرگردان شوی و عادت کنی و بگذری و ادامه دهی.
#کلمه_بازی
#زبان_لکی
#از_زندگی
صحنهٔ از شیرگرفتن برادرزادهٔ دهه هشتادیام یکی از غمگینترین پردههای زندگیام است که باهاش گریستهام. چون استیصال و بی قراری را از سلول به سلول تن و روح بچه دریافت میکردم.
کودک این بریدن را یادش نمیماند اما در هر مرحلهٔ دیگری از زندگی اگر قرار باشد بریدن از چیزی را تمرین کند همینقدر بیچاره میشود و زندگی پر است از این بیچارگیها که باید ببُری، مستأصل و سرگردان شوی و عادت کنی و بگذری و ادامه دهی.
#کلمه_بازی
#زبان_لکی
#از_زندگی
💔19
لپتاپ قدیمیام باتری ندارد. تلگرام را باز کرده و برای دوستم ویسی فرستادهام که نه دقیقه و نه ثانیه است. ساعت پنج قرار است برق برود. چشمم به چرخیدن دایره سبز دور دکمه پلی است. چهار دقیقه وقت هست. با این سرعت وی پیان حالا مگر میرود. برو. لطفاً برو. دو دقیقه مانده میرسد و آخیش.
این بخشی از روزمره ماست که به قول مادرم روزی تاریقات میشود. تاریق تاریخ است و تاریقات هر آنچه که ارزش تاریخی پیدا میکند.
+ساعت پنج برق رفت. ادامهٔ متن رو در گوشی نوشتم:)
#از_زندگی
#کلمه_بازی
بیست و دوم تیر ۱۴۰۴
این بخشی از روزمره ماست که به قول مادرم روزی تاریقات میشود. تاریق تاریخ است و تاریقات هر آنچه که ارزش تاریخی پیدا میکند.
+ساعت پنج برق رفت. ادامهٔ متن رو در گوشی نوشتم:)
#از_زندگی
#کلمه_بازی
بیست و دوم تیر ۱۴۰۴
👍1
حرف اضافه
یکی از همکارانم دخترکی دارد که مثل من مردادی است. تاریخ تولدمان یکی است. امروز میگفت مادرش دارد از شیر میگیردش و به جاش بهش شربت میدهد. اسمش را گذاشتهایم فاطمه شربتی. گفتم مادرم میگوید توی تابستان نباید بچه را شیربُر کرد. کاش میگذاشتید گرمای هوا بشکند.…
مادرم میگه اگه بچه رو توی گرما شیر بُر کنی همیشه عطش داره. اگه کسی شیر داشته باشه به بچه بده بهترین وقتش پاییزه.
بهاره بُر هم خوب نیست. بچه ضعیف میشه.
ساخت این ترکیبها رو در زبانمون دوست دارم. کاش فرهنگستان ازشون استفاده میکرد.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
بهاره بُر هم خوب نیست. بچه ضعیف میشه.
ساخت این ترکیبها رو در زبانمون دوست دارم. کاش فرهنگستان ازشون استفاده میکرد.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
❤11
حرف اضافه
مستأجر قبلی، اولین مستأجر این خانه بوده. و از قضا دو سال اول کرونا را ساکن اینجا بودهاند. گمانم سه تا بچهٔ قد و نیمقدش با دستگیرهٔ درها تاببازی میکردهاند چون جز یکی، بقیه درآمدهاند. صاحبخانه هم بعد رفتنشان فقط دستگیرهٔ دستشویی را عوض کرده. موقع حمام…
خانهای که ساکنش هستم از وقتی کلید نخورده تا دوسال بعد دست مستأجر بوده. مستأجرها زن و شوهری دهه هفتادی بودند با سه تا بچهٔ شیر به شیر. بزرگه کلاس اولی و کوچیکه دو سه ساله. وقتی رفتند تمام دستگیرهها شکسته بود جز یکی که آن هم به جایش وسط در اتاق با لگد شکسته بود. در، رویش طرح لوزی لوزیهای کوچک دارد و وصلههایش از چوب ساده است. نمونهٔ اصیل یک وصلهٔ ناجور. دوش حمام شکسته، شلنگ حمام و دستشویی پاره با سر شکسته، جامایعی آشپزخانه و دستشویی شکسته، دیوارها کثیف، خطخطی و کندهکاری، پکیج خراب، هود خراب و دو شعلهٔ گاز خراب. ادامه ندهم. آن قدر شدت جزییات مخرب در خانه زیاد است که انگار تویش جنگ و طوفان به پا شده. عجیبترینش جا دستمالی طرح استیل توی حمام است که با یک جسم تیز، دورانی و عمیق کنده شده و جای کندنها تماماً زنگ زده. هر وقت چشمم بهش میافتد با خودم فکر میکنم یعنی مادر بچهها متوجه سر و صدای حاصل از این کندهکاری نبوده؟ یا چطور حواسش جمع جسم تیز و آن همه حضور بچه یا بچهها در حمام نبوده؟
دیروز فهمیدم مادر خانواده بلاگر است و همان لحظه جواب سؤالهایم را گرفتم.
دیروز فهمیدم مادر خانواده بلاگر است و همان لحظه جواب سؤالهایم را گرفتم.
😨12😁2
حرف اضافه
فرض کنید من حالم بده و دارم به شما شرح حال میدم و میگم: «به خدا دیشب اینقدر حالم بد بود که نگو. هی بالا میآوردم» یا «بچهم طفلی دیشب تا صبح بالا آورد. خدا رحم کرد بهش.» توی زبان لکی وقتی اسم خدا در کنار یه امر مشمئز کننده و به طور کلی نازیبا قرار میگیره…
دیشب از کنار دستفروشای ترمینال جنوب که رد میشدم دیدم دوتاشون لری حرف میزنند. یکی به اون یکی میگفت خِلافَه …. ادامهٔ جمله رو نشنیدم. این اصطلاح رو اگه از زبون اونا نمیشنیدم داشت یادم میرفت. ما وقتی میخوایم یه حرفی بزنیم که از نظر عرفی زشت و نامحترمانه است قبلش با گفتن کلماتی مثل خِلافَه یا بیادبیه، عذرخواهی خودمون رو اعلام میکنیم.
واضحه یا مثال بزنم؟ :)
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
واضحه یا مثال بزنم؟ :)
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
❤8
اسنپ را که زدم قیمت ۲۷ تومان بود. حدود شصت راننده در نزدیکی من بودند ولی هیچکدام قبول نمیکردند. قیمت که شد سی تومان دوباره درخواست زدم و جا در جا یکیشان که سرکوچه بود قبول کرد.
به رانندهها خرده نمیگیرم. بستر اسنپ برانگیزانندهٔ طمع است. این را در تهران و اصفهان بیشتر تجربهکردهام.
به رانندهها خرده نمیگیرم. بستر اسنپ برانگیزانندهٔ طمع است. این را در تهران و اصفهان بیشتر تجربهکردهام.
👍10
حرف اضافه
Reza Narimani – Dastamo Begir Pasham Hossein
دستامو بگیر پاشم حسین
زیر خیمهٔ تو جاشم حسین
بی نیاز همه دنیا میشم
اگه با تو رفیق باشم حسین
زیر خیمهٔ تو جاشم حسین
بی نیاز همه دنیا میشم
اگه با تو رفیق باشم حسین
❤7
حرف اضافه
سرم توی فایل ورد بود و نوشتن مطلبی. تلویزیون روشن بود و مادرم رفت نماز قضا بخواند. به جز دو سه نفری، شاید صدای خیلی از مداحها را تشخیص ندهم. یکی که نمیشناختمش شروع کرد به خواندن تو پناهمی. تو تکیهگاه محکمی. سر برگرداندم سمت تلویزیون تا نماهنگ را تماشا کنم.…
امروز
از تخت سينهام دستی، دريچه مخفی را آهسته باز کرد در من تو را بيدار کردند ای کاش در من هميشه تو را بيدار میکردند.
+رضا براهنی
از تخت سينهام دستی، دريچه مخفی را آهسته باز کرد در من تو را بيدار کردند ای کاش در من هميشه تو را بيدار میکردند.
+رضا براهنی
💔4
ما وقتی همدیگه رو میبینیم برای سلام و احوالپرسی میگیم سِلام. خویین؟ خَوشین؟ فِراغتین؟
فراغته دقیق دست میذاره میذاره روی اون نقطهای که حال آدم باید داشته باشه: نقطهٔ آسایش و آسودگی.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
فراغته دقیق دست میذاره میذاره روی اون نقطهای که حال آدم باید داشته باشه: نقطهٔ آسایش و آسودگی.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
❤2
سه روز قبل رو از صبح تا شب بیرون بودم. امروز که خونهم دیدم من چه لذتی میبرم از آشپزی، از پیچیدن بوی غذا توی خونه، از سفره انداختن، از در خانه بودن.
حتماً بخش بزرگی از دلیل این خوشی، مادرمه.
بیست و هفتم تیر ۱۴۰۴
حتماً بخش بزرگی از دلیل این خوشی، مادرمه.
بیست و هفتم تیر ۱۴۰۴
❤7
اوایل آن فیلم سه ساعته وقتی داشتم بادام زمینی با روکش پنیری میخوردم، یک تکهٔ دندان شکسته شدهام کنده شد. تا آخر فیلم مدام بهش زبان زدم. بعد از رفتن به خانه تا قبل از خواب هم. الان که بیش از یک ساعت است بیدار شدهام وضع همین است. زبان میزنم که جای خالی را باور کنم؟
انگار تنظیمات کارخانهمان اینجوری است که روزها طول میکشد تا بتوانی مواجههات با فقدان را بپذیری.
انگار تنظیمات کارخانهمان اینجوری است که روزها طول میکشد تا بتوانی مواجههات با فقدان را بپذیری.
❤6
ناخوشم. از پریشب درد داشتم. امروز درد کم شده اما ناخوشی داره روی دیگه خودش رو نشون میده. صبح چندبار خواستم به رییس پیام بدم بگم نمیام. بعد گفتم نه بابا شنبه است. خوب نیست. از اون طرف کی حال داره بره گواهی پزشک بگیر. اینا بود اما اصلش اون عادت به قوی بودنه است که نمیذاره بپذیرم نیاز به استراحت دارم.
اومدم سرکار و افتادم به غلط کردن بس که حالم بده.
روم نمیشه به یکی بگم منو برسه خونه. خودمم نمیتونم برم. هیچ کس رو هم ندارم که بگم بیاد دنبالم.
من در این شرایط بی هیچکسی چطور دارم میرم جلو حقیقتا؟
#از_زندگی
اومدم سرکار و افتادم به غلط کردن بس که حالم بده.
روم نمیشه به یکی بگم منو برسه خونه. خودمم نمیتونم برم. هیچ کس رو هم ندارم که بگم بیاد دنبالم.
من در این شرایط بی هیچکسی چطور دارم میرم جلو حقیقتا؟
#از_زندگی
💔13😢1🤨1