حرف اضافه
برگ تر خشک میشود به زمان برگ چشمان ما همیشه تر است +سعدی
از شعر خوشش نمیآمد. برایم عجیب بود و است که کسی خودش را نویسنده بداند و شعر را مسخره بنامد. وقتی من از علاقهام به شعر میگفتم یا توی متنی شعر مینوشتم بهم پوزخند میزد و آن را نشانهٔ بی کیفیت بودن متن میدانست. پس ناخودآگاهم برای ممانعت از سرکوب دست به اجتناب میزد. همراهی او مرا از شعر جدا میکرد.
چرا یادش افتادم؟
چون یکی از دوستان توی کامنتها گفته شما که کتابخونی، بیا و شبی یه بیت از #سعدیِجان مهمونمون کن.
چرا یادش افتادم؟
چون یکی از دوستان توی کامنتها گفته شما که کتابخونی، بیا و شبی یه بیت از #سعدیِجان مهمونمون کن.
❤6
پاکستانیاند. اسم دختر سومش رو گذاشته کساء فاطمه. اسم خودش سمیه فاطمه و مادرش تسنیم فاطمه.
#اسم_فامیل_بازی
#اسم_فامیل_بازی
😍6❤1
شاید تو آمدی و به یمن تو خندهها…
در باغها دوباره صدای پرندهها…
شاید به احترام تو آن ساعت عزیز
ساکت شدند از حرکت، چرخدندهها
بیهمزبانی و غم بیهمزبانی و…
شاید مرا گرفتی از این خونمکندهها
نزدیکتر شدی به من آن گونه که خدا
نزدیکتر به گرمی رگهای بندهها…
در بیشههای چشم تو شیر آرمیده است
رام تو میشوند درونم، درّندهها
با من بمان که عشق به دنیا بیاوریم
دنیا به ما… به عشقپدیدآورندهها
+مژگان عباسلو
در باغها دوباره صدای پرندهها…
شاید به احترام تو آن ساعت عزیز
ساکت شدند از حرکت، چرخدندهها
بیهمزبانی و غم بیهمزبانی و…
شاید مرا گرفتی از این خونمکندهها
نزدیکتر شدی به من آن گونه که خدا
نزدیکتر به گرمی رگهای بندهها…
در بیشههای چشم تو شیر آرمیده است
رام تو میشوند درونم، درّندهها
با من بمان که عشق به دنیا بیاوریم
دنیا به ما… به عشقپدیدآورندهها
+مژگان عباسلو
❤9
حرف اضافه
شاید تو آمدی و به یمن تو خندهها… در باغها دوباره صدای پرندهها… شاید به احترام تو آن ساعت عزیز ساکت شدند از حرکت، چرخدندهها بیهمزبانی و غم بیهمزبانی و… شاید مرا گرفتی از این خونمکندهها نزدیکتر شدی به من آن گونه که خدا نزدیکتر به گرمی رگهای…
کمتر شعر معاصری هست که باهاش انس داشته باشم یا زمزمهش کنم اما این شعر رو سالهاست دوست دارم، برام امیدبخشه و جزو زمزمههامه.
❤3
حرف اضافه
چند ساعت مدام با دخترک بازی کردم. دوتایی روی جدولهای حاشیهٔ باغچه راه رختیم و اختادیم و از ته دل به هم خندیدیم. از شنیدن خ به جای بعضی فها و کها هزار بار قند توی دلم آب شد. با ماشینش سفر کردیم به مشهد و کربلا. جاهایی که رؤیای سفرم شدهاند و هربار پرسید…
امشب شب توپ بازی و گرختمش گرختمش و از ته دل خندیدن است.
خستهام؟ خیلی.
ولی کجا دیگر چنین شبی پیدا میشود که من شادی جهان را در برق دو چشم سیاه دخترک ببینم؟
#از_دخترک
خستهام؟ خیلی.
ولی کجا دیگر چنین شبی پیدا میشود که من شادی جهان را در برق دو چشم سیاه دخترک ببینم؟
#از_دخترک
💔2💘2
حرف اضافه
آهنگ رسیده بود به من میخوام مست بمیرم من الان اردبیلم. خانم کناریام با پوزخند گفت اردبیلم افتخار کردن داره؟ گفتم آره. و مکث کردم. او هم مکث کرد. شاید خیال کرد ترکم. با لبخند ادامه دادم برای کسایی که دوسش دارن، آره. لبخند از روی صورتش رفت و نگاه ازم برگرداند.
آهنگ رسیده بود به مثل تموم عالم حال منم خرابه خرابه خرابه. یکی از خانمها آرام باهاش همخوانی میکرد و آن یکی قر آمده بود توی کمرش. سه تایی با هم خندیدیم. گفتم کجای دنیا با مضمون چنین ترانهای میرقصن؟
خانم قری جواب داد ایران. بیشتر خندیدیم.
خانم قری جواب داد ایران. بیشتر خندیدیم.
😁10
منوچهر والیزاده گویندهٔ یکی از قسمتهای مستند محلهٔ ما در دهه هشتاد بوده.
توی تیتراژش نوشته بود اینفوگرافی: سروناز سهی.
کجا اسم و فامیل آدم میتونه اینقدر شعر باشه آخه؟
#اسم_فامیل_بازی
توی تیتراژش نوشته بود اینفوگرافی: سروناز سهی.
کجا اسم و فامیل آدم میتونه اینقدر شعر باشه آخه؟
#اسم_فامیل_بازی
👌5
وسط هجوم مسافران به سمت در قطار، مادری داشت میگفت پیش برو پیش برو. آنقدر شلوغ بود که فقط توانستم نیمرخ پسر نه ده سالهای را ببینم.
حیف ندانستم کجایی هستند.
#کلمه_بازی
حیف ندانستم کجایی هستند.
#کلمه_بازی
❤5💘1
حرف اضافه
با تمام حقوق یک سالم میتونم یا دو تا تمام سکه بخرم یا یه آیفون شونزده پرومکس. زیباست.
ولی چهارصدتومن، حدودا دو سال و نیم حقوق منه.
آره آقای سعدی عزیز هنوزم
قصه به هر که میبرم فایدهای نمیدهد
مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی
قصه به هر که میبرم فایدهای نمیدهد
مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی
❤7
یکی از بچهها نوشته بود خوش به حال کسی که سیده و اسم پسرش رو میذاره سید حسن. حتماً سالها بعد پسرانی که تولدشون پنجم اسفند ۱۴۰۳ هست و اسمشون شده سیدحسن قصهٔ اسمشون رو برای بقیه میگن.
#اسم_فامیل_بازی
#اسم_فامیل_بازی
❤11💔2
دروغ است اگر بگویم در این دنیا به کسی حسادت نکردهام یا غبطه نخوردهام. اما عمیقترین غبطهام به شهداست. هربار این جملهٔ سیدحسن نصرالله را دیدهام «لا تنسون من خالص دعائکم» بهش گفتهام حاجی تو که بردی چه دعایی آخه؟ بی خیال. یکی باید منو دعا کنه.
💔8👌6
بیست دقیقه به دوستم ویس میدهم چون ازم خواسته وضعیتم را شرح بدهم. دربارهٔ یکی یکی برنامههای پیش روی کاریام توضیح میدهم تا برسم به مادرم. نمیتوانم بغضم را انکار کنم. اجازه میدهم صدایم بلرزد و موقع گفتن «موقعیت سختیه. اگه بخوای همیشه کنارت باشه باید از خودت و تصمیمهات بگذری و اگه کنارت نباشه دلتنگی و احساس گناه ولت نمیکنه» اشکم راه بگیرد. دنیا خیلی جای سختی است اگر بخواهی دل به دل خواستههایت بدهی، مادر پیری هم داشته باشی و خواهر و برادرهایی که دورید از هم، جانفرساتر هم میشود.
#دا
#دا
❤9💔7
دوستم امروز آمده خانهام و در چهار کلمه خلاصهاش کرده: کتاب، نور، فرش، گیاه.
👌10🤩1
من باد را دوست دارم. اما دیروز عصر صدای وزشش ترسناک بود. شب برای کاری سه بار رفتم بیرون و دو بارش با اسنپ بود. علاوه بر شدت وزش باد سرمای هوا هم اضافه شده بود. از پاییز تا حالا چنین شب سردی به چشم ندیده بودم. سرما چنان توی تنم رخنه کرده بود که شب با شال و پالتویی که رفته بودم مهمانی خوابیدم.
آبجیم میگفت کنگاور هم قدری سرد است که شیرآب توی حیاط و شیشهها یخ زدهاند.
تمام دعایم این است که چنین باد و سرمای بیموقعی به خیر بگذرد.
آبجیم میگفت کنگاور هم قدری سرد است که شیرآب توی حیاط و شیشهها یخ زدهاند.
تمام دعایم این است که چنین باد و سرمای بیموقعی به خیر بگذرد.
❤8