دا پیش من است گاهی میرود مهمانی. نیاز به تنهایی دارم برای نوشتن اما وقتی هست نمیشود بنویسم. نمیخواهم بنویسم چون اگر من سرگرم نوشتن شوم او بی همصحبت است.
وقتی هم میرود جایی من هم باهاش میروم. چون یکی در من نشسته و میگوید تا نزدیک است این فرصتهای همنشینی در دریاب.
دوگانهٔ عجیبی است. هم فرصتساز است هم فرصتسوز. موقعیتی که من به خاطر زن بودنم و به خاطر دختر مجرد بودنم در آن قرار گرفتهام.
برخورداری از یک امکان امکان دیگری را از من سلب میکند.
و من سرگردان بین دو انتخابم. گرچه همیشه با او بودن برنده است.
#دا
وقتی هم میرود جایی من هم باهاش میروم. چون یکی در من نشسته و میگوید تا نزدیک است این فرصتهای همنشینی در دریاب.
دوگانهٔ عجیبی است. هم فرصتساز است هم فرصتسوز. موقعیتی که من به خاطر زن بودنم و به خاطر دختر مجرد بودنم در آن قرار گرفتهام.
برخورداری از یک امکان امکان دیگری را از من سلب میکند.
و من سرگردان بین دو انتخابم. گرچه همیشه با او بودن برنده است.
#دا
❤13💔5
از اینکه میبینم فضای ناداستان دست آدمهای بیسواد پرمدعا افتاده ناراحتم. گاهی رگههای بیماری وسواس رو توی رفتارهاشون میبینم که به اسم ویرایش متن به نویسنده اعلام میکنند.
شاید هم این یه روش برای اعلام تسلط و قدرت و بالادست بودنه.
تنها کاری که الان برای آرامشم میکنم اینه که با خودم تکرار کنم یارب مباد که گدا معتبر شود.
یارب مباد که گدا معتبر شود.
شاید هم این یه روش برای اعلام تسلط و قدرت و بالادست بودنه.
تنها کاری که الان برای آرامشم میکنم اینه که با خودم تکرار کنم یارب مباد که گدا معتبر شود.
یارب مباد که گدا معتبر شود.
👌7
میگه پول رو برای فلانی رِ کردی. رِ البته ر تنها نیست، ی هم داره که نامحسوس تلفظ میشه و انگار اصلاً گفته نمیشه.
ر خلاصهٔ راهیه. یعنی پول رو راهی کردی؟
آره ما به جای فرستادن راهی کردن داریم. به جای پست کردن هم راهی میکنیم.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
ر خلاصهٔ راهیه. یعنی پول رو راهی کردی؟
آره ما به جای فرستادن راهی کردن داریم. به جای پست کردن هم راهی میکنیم.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
❤11👌4
توی زبان لکی و کردی بعضی ب ها و تلفظ میشند.
چه در اول چه وسط چه آخر کلمات.مثلا
بید: وی
بیشه: ویشه
بهار: وهار
باران: واران
برف: ویَر (لکی)
برف: وفر (کردی)
برگ: ولگ
بابا: باوه
باز: واز
بیختن: ویژیاین
آباد: آوا
وبا: واوا
شربت: شروت
خواب: خواو
آب: آو
کباب: کاواو
تاب: تاو
جواب: جواو
از مونا دوست زبانشناسم علتش رو پرسیدم. گفت توی زبان، و حرف قدیمیتریه نسبت به ب. یعنی و صورت قدیمی ب است.
انگار توی لهجهٔ مازندرانی هم این حالت هست.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
چه در اول چه وسط چه آخر کلمات.مثلا
بید: وی
بیشه: ویشه
بهار: وهار
باران: واران
برف: ویَر (لکی)
برف: وفر (کردی)
برگ: ولگ
بابا: باوه
باز: واز
بیختن: ویژیاین
آباد: آوا
وبا: واوا
شربت: شروت
خواب: خواو
آب: آو
کباب: کاواو
تاب: تاو
جواب: جواو
از مونا دوست زبانشناسم علتش رو پرسیدم. گفت توی زبان، و حرف قدیمیتریه نسبت به ب. یعنی و صورت قدیمی ب است.
انگار توی لهجهٔ مازندرانی هم این حالت هست.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
👍3👌2💘1
داریم از تولد خودم و دیگر بچهها با هم حرف میزنیم. میگوید زحمت که زیاد میکشیدیم. بیکران.
میگویم بیکران یعنی چه؟
میگوید یعنی فِرَه. زیاد.
دوباره میپرسم چقدر زیاد؟
جواب میدهد آنقدر که به حساب نمیآید.
#دا
#کلمه_بازی
میگویم بیکران یعنی چه؟
میگوید یعنی فِرَه. زیاد.
دوباره میپرسم چقدر زیاد؟
جواب میدهد آنقدر که به حساب نمیآید.
#دا
#کلمه_بازی
❤7👌6
ماکارونی رو ریخته توی آب. میگم چرا جوش نمیاد؟ الان خمیر میشه. میگه بپالونتی. یعنی بپالانش.
ما برای آبکش کردن و صاف کردن، پالاندن رو به کار میبریم. مثلا پالاندن برنج یا شربتها.
به آبکش هم میگیم آش پالان، آش پالون.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
ما برای آبکش کردن و صاف کردن، پالاندن رو به کار میبریم. مثلا پالاندن برنج یا شربتها.
به آبکش هم میگیم آش پالان، آش پالون.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
🤓2👏1👌1
پدرم چند ماه آخر زندگیاش راه نمیرفت و حرف نمیزد. گمانم دلیلش بالا رفتن اوره و کراتین خونش بود.
ولی مادرم هر بار لحظات آخر زندگیاش را به یاد میآورد میگوید حرف میزده.
همیشه این خاطره را تعریف میکند که خواهر بزرگم بهش غذا داده و خواسته دور دهانش را پاک کند بابا نگذاشته. تشکر کرده و گفتم خودم میکنم. اتفاق عجیبی است. که چرا مادرم واقعیت را دگرگون کرده. باید با خواهرم مرورش کنم.
#دا
ولی مادرم هر بار لحظات آخر زندگیاش را به یاد میآورد میگوید حرف میزده.
همیشه این خاطره را تعریف میکند که خواهر بزرگم بهش غذا داده و خواسته دور دهانش را پاک کند بابا نگذاشته. تشکر کرده و گفتم خودم میکنم. اتفاق عجیبی است. که چرا مادرم واقعیت را دگرگون کرده. باید با خواهرم مرورش کنم.
#دا
😢9
دا دیروز دوتا غذا درست کرد. خورش خلال بادام و ماکارونی. اولی را برای برادرم چون مهمان داشت که بیاید ببرد و دومی را برای ناهار خودمان.
خلال بادام را چند ساعت با آب و گلاب خیس کرد و آخر شب بارش گذاشت. صبح از ساعت هفت و نیم بیدار شد. گوشتش را گذاشت. بادام خوب نپخته بود آن را هم ریخت توی زودپز.
تا ظهر توی آشپزخانه چرخید. من هم کنارش بودم ولی او هم ننشست.
ظهر ف آمد گفت گوشت هر دو کم است. راست هم میگفت خلال باید پرگوشت باشد.
وقتی ناهار خوردیم مادرم معذرتخواهی کرد. بابت اینکه غذا خوب نبود. من احساس شرم کردم. الان هم که مینویسم همین احساس را دارم. سرسفره گفتم خیلی خوشمزه بود والا. راست هم گفتم نه برای تسلایش.
از ظهر تا حالا دارم فکر میکنم خودم چقدر حواسم در این مواقع جمع است؟
گیریم که مادرم خارج از دستورالعمل آشپزی رفتاری انجام داده باشد چرا باید به او تذکر دهم؟ کاری که تمام شده مگر تذکر دارد؟ کاری که وظیفه کسی نیست مگر تذکر دارد؟ که بگوییم باید یاد بگیرد برای دفعه بعد درست انجامش دهد. مگر جز لطف کار دیگری برای ما کرده؟ مگر آرزوی من نبوده که بعد از عمل قلبش یک بار دیگر سرپا ببینمش؟
توقع ما از آشپزی او در حد سرآشپز رستوران درجه یک فلان باید باشد یا آشپزی برای او تراپی، ورزش و خودمراقبتی است؟
ما رفتار درست با همدیگر را کمتر بلدیم. رفتار پسندیده و در شأن سالمندان را اصلاً بلد نیستیم.
#دا
خلال بادام را چند ساعت با آب و گلاب خیس کرد و آخر شب بارش گذاشت. صبح از ساعت هفت و نیم بیدار شد. گوشتش را گذاشت. بادام خوب نپخته بود آن را هم ریخت توی زودپز.
تا ظهر توی آشپزخانه چرخید. من هم کنارش بودم ولی او هم ننشست.
ظهر ف آمد گفت گوشت هر دو کم است. راست هم میگفت خلال باید پرگوشت باشد.
وقتی ناهار خوردیم مادرم معذرتخواهی کرد. بابت اینکه غذا خوب نبود. من احساس شرم کردم. الان هم که مینویسم همین احساس را دارم. سرسفره گفتم خیلی خوشمزه بود والا. راست هم گفتم نه برای تسلایش.
از ظهر تا حالا دارم فکر میکنم خودم چقدر حواسم در این مواقع جمع است؟
گیریم که مادرم خارج از دستورالعمل آشپزی رفتاری انجام داده باشد چرا باید به او تذکر دهم؟ کاری که تمام شده مگر تذکر دارد؟ کاری که وظیفه کسی نیست مگر تذکر دارد؟ که بگوییم باید یاد بگیرد برای دفعه بعد درست انجامش دهد. مگر جز لطف کار دیگری برای ما کرده؟ مگر آرزوی من نبوده که بعد از عمل قلبش یک بار دیگر سرپا ببینمش؟
توقع ما از آشپزی او در حد سرآشپز رستوران درجه یک فلان باید باشد یا آشپزی برای او تراپی، ورزش و خودمراقبتی است؟
ما رفتار درست با همدیگر را کمتر بلدیم. رفتار پسندیده و در شأن سالمندان را اصلاً بلد نیستیم.
#دا
❤23👍11
حرف اضافه
باز گردد عاقبت این در؟ بلی رو نماید یار سیمین بر؟ بلی +مولوی
همهٔ این غزل رو بخونید. قشنگه.
میگه یه بو هوایی اومده و منظورش همین ویروس جدیده. سویۀ جدید بیماری براش بو هوای تازه است.
#دا
#کلمه_بازی
#دا
#کلمه_بازی
👌2
خارجیها هم مثل ما از این کارا میکنند که مامان اسمش فریده باشه و اسم پسرش رو بذاره فرید یا بابا سعید باشه و دخترش رو بذاره سعیده؟ حتی آخرین موردی که شنیدم این بود که مامان مهدیه و بابا علی. اسم دوقلوهاشون شده مهدیار و علیسان.
پریروز دیدم یه پدر روسی اسمش الکساندر بود و دخترش الکساندرا.
#اسم_فامیل_بازی
پریروز دیدم یه پدر روسی اسمش الکساندر بود و دخترش الکساندرا.
#اسم_فامیل_بازی
👍2
دیروز به خاطر ناترازی انرژی! تعطیل بودم. وقتم را باید صرف نوشتن میکردم که کاملا محقق نشد. پرتی زیاد داشتم. با دا کم حرف زدم و کتاب نخواندم. ساعت یازده که میخواستیم بخوابیم احساس بطالت شدیدی بیخ گلویم را چسبیده بود. به جبران دوتای آخری کتاب قصهٔ کودک و نوجوانانهای برداشتم. دوفصلش را خواندم و برای دا تعریف کردم.
#دا
#دا
👍7
مادرم قبل از پخت حبوبات یا غلات رو که میشوره ریخشورشون میکنه. ما به ریگ میگیم ریخ. توی این روش شستن اگه سنگی داشته باشه جدا میشه ازش.
الان یه ویدئو دیدم از یه مادربزرگ اصفهانی که داشت کوفته درست میکرد. حواسم پی دستور پختش بود؟ نه.
اونجایی که میگفت برنج رو باید ریگشور کنم، متوقف شدم:)
#دا
#کلمه_بازی
الان یه ویدئو دیدم از یه مادربزرگ اصفهانی که داشت کوفته درست میکرد. حواسم پی دستور پختش بود؟ نه.
اونجایی که میگفت برنج رو باید ریگشور کنم، متوقف شدم:)
#دا
#کلمه_بازی
🥰6❤4😢1
من یک برادرزادهم دارم به اسم علی. خواهرم خیلی دوستش داشت. میگفت علی قلبمه. سر همین مصطفا صدایش میکرد علیقلب. الان همه همینجور صدایش میکنیم.
امروز علیقلبمان پدر شده❤️
#اسم_فامیل_بازی
امروز علیقلبمان پدر شده❤️
#اسم_فامیل_بازی
❤33😍7
در این لحظه از شبکه یک تا شبکه زاگرس (کرمانشاه) رو یکی یکی میرم و ترجیح میدم وروجک و اوستا ادر نجار ببینم.
😍5👌2💘2
دوستم پیام داده متنت رو شروع کردی؟ ولی نگو نه.
از توجیه کردن متنفرم ولی میخواهم برایش بنویسم صبح از ساعت هشت بیدار شدهام. کمد لباسها را ریختهام بیرون و مرتب کردهام. شیشههای پایینی پنجره را پاک کردهام. کتابخانه را تمیز کردهام. کتابخانه از آنهاست که قفسهٔ فلزی دارند و مادرم روی هر ردیف یک رو تاقچهای توری انداخته. تورهاش را شسته، کتابها را دستمال کشیده و دوباره چیدهام. تلویزیون را از توی هال آوردهایم توی اتاق به خاطر سرما و بعد اتاق و هال را جارو کرده و سرویس بهداشتی را شستهام. ساعت دو گذشته بود که کارها تمام شد.
البته کار در خانهٔ ما تمام شدنی نیست خودم دکمهٔ استپش را زدهام. حدودا شش ساعتی مشغول کار بودم.
بعد هم که ناهار و کمی استراحت.
عصر همسر برادرم زنگ زده بود. دا بهش میگفت زینب کمی تمیزی کرده امروز. راست هم میگفت به نسبت تمیزی همیشگی خانه این کمی بود.
اما اگر برادرم همینکارها را انجام میداد مادرم چندین بار بهش میگفت بسه دیگه خسته شدی و یا اگر برای کسی تعریف میکرد میگفت زومبسه خیلی خسته شد.
یا حتی اگر برادرم امروز خانه بود تا ظهر میخوابید. در حالیکه او نه کارمند است و نه مثل من کار جانبی میکند.
برای زنان همنسل مادرم چنین کارهایی بایدیفالت وظیفهٔ زنانهٔ من هستند پس به چشم نمیآیند یا کم انگاشته میشوند. اما در ساحت مردانه تبدیل به ارزشهای ستودنی میشوند.
اینها را با عینک فمینیستی نخوانید اما در موقعیت مشابه من و برادرم که هر دو مجرد هستیم چه فرصتها که من بابت انجام کارهای به چشم نیامده صرف کردهام و بابتش تشکری دریافت نکردهام. درست نقطهٔ مقابل برادرم.در حالیکه میتوانستم دست کم صرف نوشتنش کنم یا کتاب خواندن.
اینجا لازم است یادی کنم از روح مرحومه ویرجینیا وولف و اتاقی از آن خودش.
#دا
از توجیه کردن متنفرم ولی میخواهم برایش بنویسم صبح از ساعت هشت بیدار شدهام. کمد لباسها را ریختهام بیرون و مرتب کردهام. شیشههای پایینی پنجره را پاک کردهام. کتابخانه را تمیز کردهام. کتابخانه از آنهاست که قفسهٔ فلزی دارند و مادرم روی هر ردیف یک رو تاقچهای توری انداخته. تورهاش را شسته، کتابها را دستمال کشیده و دوباره چیدهام. تلویزیون را از توی هال آوردهایم توی اتاق به خاطر سرما و بعد اتاق و هال را جارو کرده و سرویس بهداشتی را شستهام. ساعت دو گذشته بود که کارها تمام شد.
البته کار در خانهٔ ما تمام شدنی نیست خودم دکمهٔ استپش را زدهام. حدودا شش ساعتی مشغول کار بودم.
بعد هم که ناهار و کمی استراحت.
عصر همسر برادرم زنگ زده بود. دا بهش میگفت زینب کمی تمیزی کرده امروز. راست هم میگفت به نسبت تمیزی همیشگی خانه این کمی بود.
اما اگر برادرم همینکارها را انجام میداد مادرم چندین بار بهش میگفت بسه دیگه خسته شدی و یا اگر برای کسی تعریف میکرد میگفت زومبسه خیلی خسته شد.
یا حتی اگر برادرم امروز خانه بود تا ظهر میخوابید. در حالیکه او نه کارمند است و نه مثل من کار جانبی میکند.
برای زنان همنسل مادرم چنین کارهایی بایدیفالت وظیفهٔ زنانهٔ من هستند پس به چشم نمیآیند یا کم انگاشته میشوند. اما در ساحت مردانه تبدیل به ارزشهای ستودنی میشوند.
اینها را با عینک فمینیستی نخوانید اما در موقعیت مشابه من و برادرم که هر دو مجرد هستیم چه فرصتها که من بابت انجام کارهای به چشم نیامده صرف کردهام و بابتش تشکری دریافت نکردهام. درست نقطهٔ مقابل برادرم.در حالیکه میتوانستم دست کم صرف نوشتنش کنم یا کتاب خواندن.
اینجا لازم است یادی کنم از روح مرحومه ویرجینیا وولف و اتاقی از آن خودش.
#دا
💔14👍6❤1🤝1
عکس تابلوی یه فیزیوتراپی رو استوری کرده توی چهارراه فرمانیه: فیزیوتراپی حلالخور و نوشته مگه بقیه حرومخورند؟
دردسر فامیلیهای معنادار رو میبینید؟:)
#اسم_فامیل_بازی
دردسر فامیلیهای معنادار رو میبینید؟:)
#اسم_فامیل_بازی
😁12😇1