حرف اضافه
دارم کتاب دو گفتار محسن صبا رو میخونم. من اصلاً نویسنده رو نمیشناسم ولی اسم دوستش بیژن الهی رو شنیدم. شاعره. همسر اول بیژن، غزاله علیزاده بوده که دوسال با هم زندگی کردند و یه دختر به نام سلمی دارند. اسم سلمی از کجا اومده؟ از این بیت شعر ظهیر فاریابی: …
گاهی ممکن است بعضی از ما فکر کنیم نهضت تغییر اسم مختص این زمانه است. در حالیکه ظاهراً در جامعهٔ ایرانی این کشاکش در دورههای مختلف وجود داشته است. چند نمونه را در قبل از انقلاب که دیدید تغییر نام از مذهبی به غیر مذهبی. البته گاهی بچهها نه در جوانی و در جمع همسالان تغییر نام میدادند که از کودکی در خانواده دو اسمی بودند. نام مذهبی برای شناسنامه و نام غیرمذهبی برای صدا زدن.
یا اسم دوست نداشتنی و شاید بی کلاس در شناسنامه و اسم دوستداشتنی و احتمالاً با کلاس در خانواده و جمع کاری و دوستانه.
مثل اسم ژاله علو که شوکت بوده یا فامیل ما که صغری بوده و سارا صدایش میکردهاند.
ورق این جریان در زمان انقلاب و جنگ به شکل دیگری برمیگردد.
فرزاد میشود اکبر، داریوش حسین، پروانه سمیه، ایرج محسن، حمیرا فاطمه و …
در سالهای اخیر چه؟ خیلی از بچههای دهه شصتی و پنجاهی خودشان اقدام به تغییر نام میکنند چه رسمی و چه غیررسمی.
زینب به نازی، طاهره به خاطره، پروانه به طنین، سکینه به سمیرا، طیبه به مائده، خدیجه به حدیث، هاجر به هانیه، نقی به امیرحسین، مختار به حمید، ابوالحسن به سیامک، روح الله به علی و …
آیا در جوامع دیگر چنین اتفاقی رایج است یا شدتش در جامعه ما زیاد است؟
این اتفاق نشانهٔ تغییر ایدئولوژیک در شرایط فعلی است یا نشانهٔ رخداد یا شکاف دیگری؟
#اسم_فامیل_بازی
یا اسم دوست نداشتنی و شاید بی کلاس در شناسنامه و اسم دوستداشتنی و احتمالاً با کلاس در خانواده و جمع کاری و دوستانه.
مثل اسم ژاله علو که شوکت بوده یا فامیل ما که صغری بوده و سارا صدایش میکردهاند.
ورق این جریان در زمان انقلاب و جنگ به شکل دیگری برمیگردد.
فرزاد میشود اکبر، داریوش حسین، پروانه سمیه، ایرج محسن، حمیرا فاطمه و …
در سالهای اخیر چه؟ خیلی از بچههای دهه شصتی و پنجاهی خودشان اقدام به تغییر نام میکنند چه رسمی و چه غیررسمی.
زینب به نازی، طاهره به خاطره، پروانه به طنین، سکینه به سمیرا، طیبه به مائده، خدیجه به حدیث، هاجر به هانیه، نقی به امیرحسین، مختار به حمید، ابوالحسن به سیامک، روح الله به علی و …
آیا در جوامع دیگر چنین اتفاقی رایج است یا شدتش در جامعه ما زیاد است؟
این اتفاق نشانهٔ تغییر ایدئولوژیک در شرایط فعلی است یا نشانهٔ رخداد یا شکاف دیگری؟
#اسم_فامیل_بازی
🤔3👍2
خانم خزایی من برم شیرینی بیارم و در فاصلهٔ دو متر رفت و برگشت استاد بین دو میز خیال کردم شیرینی روز زن گذشته است. تا استاد گفت دخترمون به دنیا اومده. من ذوق زده گفتم «از اینکه امسال نرفتید اربعین حدس زدم تو راهی دارید.»
🤩6👌1💘1
شامگاه دوازدهم دی ماه ۱۳۴۷ دا برای ششمین بار مادر شده. میگوید اوایل نمیدانستم باردارم. توی خواب یک نفر شاخه گل بنفشی بهم داد که وسطش قرمز بود. فردایش به خودم این یک نشانه است.
عصر دردش میگیرد. بعد از شام آبجی بزرگم را میفرستاد دنبال عمهٔ بزرگم. عمه هم به دو تا مادربزرگم خبر میدهد. سه تایی میآیند پیش مادرم. توی اتاق کرسی داشتهاند. مادربابا یا عمه میگویند در و دیوار اتاق سرد است و میروند چِل و چوب میآورند و پایین اتاق توی یک منقل آتش روشن میکنند. درد دا شدیدتر میشود. خانهشان دوتا اتاق داشته با یک ایوان در بینشان. برادر بزرگ و پدرم توی اتاق دیگر بودهاند. و باقی بچهها زیر کرسی در همان اتاق خوابیدهاند. پایین اتاق چادری پهن میکنند و دا همانجا زایمان میکند. عمه ناف بچه را میبرد. و مادر مادرم قنداقش میکند.
مادربزرگم طبق رسم آن زمان مقداری از خاکستر داغ از زیر کرسی در میآورد و میریزد پای یکی از خانهای کرسی، پارچهٔ کهنهای را پهن میکند رویش تا بشود جای زائو. یعنی هم بسترش گرم باشد و هم پاهایش.
من و دا شانه به شانه هم نشستهایم. صورت هم را نمیبینیم. وقتی قصه میکند صورتم از درد مچاله میشود. تا جایی که از اولین لحظهٔ شیردادن به برادرم میگوید و اشکم در میآید. اشک به خاطر دردهایش است، به خاطر دلتنگی برای برادرم و شاید لحظهای که دوست دارم تجربهاش کنم. دوست داشتم.
#دا
عصر دردش میگیرد. بعد از شام آبجی بزرگم را میفرستاد دنبال عمهٔ بزرگم. عمه هم به دو تا مادربزرگم خبر میدهد. سه تایی میآیند پیش مادرم. توی اتاق کرسی داشتهاند. مادربابا یا عمه میگویند در و دیوار اتاق سرد است و میروند چِل و چوب میآورند و پایین اتاق توی یک منقل آتش روشن میکنند. درد دا شدیدتر میشود. خانهشان دوتا اتاق داشته با یک ایوان در بینشان. برادر بزرگ و پدرم توی اتاق دیگر بودهاند. و باقی بچهها زیر کرسی در همان اتاق خوابیدهاند. پایین اتاق چادری پهن میکنند و دا همانجا زایمان میکند. عمه ناف بچه را میبرد. و مادر مادرم قنداقش میکند.
مادربزرگم طبق رسم آن زمان مقداری از خاکستر داغ از زیر کرسی در میآورد و میریزد پای یکی از خانهای کرسی، پارچهٔ کهنهای را پهن میکند رویش تا بشود جای زائو. یعنی هم بسترش گرم باشد و هم پاهایش.
من و دا شانه به شانه هم نشستهایم. صورت هم را نمیبینیم. وقتی قصه میکند صورتم از درد مچاله میشود. تا جایی که از اولین لحظهٔ شیردادن به برادرم میگوید و اشکم در میآید. اشک به خاطر دردهایش است، به خاطر دلتنگی برای برادرم و شاید لحظهای که دوست دارم تجربهاش کنم. دوست داشتم.
#دا
💔15❤5🙏1
دیشب دخترک سه سالهٔ خونهمون رو دیدیم و با یک ماه تاخیر هدیه تولدش رو بهش دادیم. لباسها به تنش بزرگ بود. پیراهنش رو پوشید، رفت جلوی آینه چرخید و گفت باید بزرگ بشم. امروز صبح ابعد از بیدار شدن اول رفت سراغ لباسها. پرسید بزرگ شدم؟
کاش آدم یه شبه بزرگ میشد عزیزکم.
کاش آدم یه شبه بزرگ میشد عزیزکم.
🍓11❤4😁4
حرف اضافه
دیشب دخترک سه سالهٔ خونهمون رو دیدیم و با یک ماه تاخیر هدیه تولدش رو بهش دادیم. لباسها به تنش بزرگ بود. پیراهنش رو پوشید، رفت جلوی آینه چرخید و گفت باید بزرگ بشم. امروز صبح ابعد از بیدار شدن اول رفت سراغ لباسها. پرسید بزرگ شدم؟ کاش آدم یه شبه بزرگ میشد…
دیشب شامش رو با اشتها خورد. صبح هر چی صداش میکردیم برای صبونه نمیومد. میگفت من دیگه بزرگ شدم. نگو که پشت اشتهای دیشب رؤیای بزرگ شدن بوده برای پوشیدن پیراهن قرمز گل گلی با کمر چیندار و جلیقۀ مخمل.
#از_دخترک
#از_دخترک
🍓6💘2☃1
حرف اضافه
من یه خاله داشتم در کودکی همیشه برامون قصه میگفت. زمستونها قصههاش اینجوری شروع میشد: برادر بد ندیده شوگار زمستون به حرف کوتاه کن. شبهای بلند پاییز و زمستون همیشه یادشم:) #کلمه_بازی
دخترک جوری عقلرس شده که خودش میرود سراغ کتابها و میخواهد برایش بخوانیم. دیشب کتابی را برداشت رفت توی رختخواب دراز کشید و از من خواست بروم برایش بخوانم. کتاب دربارهٔ قوانین راهنمایی و رانندگی بود و نه مناسب او. اما قصهای برایش ساختم.
من خالهٔ پدرش هستم. فاصلهٔ سنی من و او کمتر از فاصلهٔ سنی من و خالهٔ بزرگم است. خالهام عشق قصه را در من کاشت. یعنی روزی دخترک این را دربارهٔ من خواهد گفت؟
#از_دخترک
من خالهٔ پدرش هستم. فاصلهٔ سنی من و او کمتر از فاصلهٔ سنی من و خالهٔ بزرگم است. خالهام عشق قصه را در من کاشت. یعنی روزی دخترک این را دربارهٔ من خواهد گفت؟
#از_دخترک
👌7🥰3
حرف اضافه
دارم کتاب دو گفتار محسن صبا رو میخونم. من اصلاً نویسنده رو نمیشناسم ولی اسم دوستش بیژن الهی رو شنیدم. شاعره. همسر اول بیژن، غزاله علیزاده بوده که دوسال با هم زندگی کردند و یه دختر به نام سلمی دارند. اسم سلمی از کجا اومده؟ از این بیت شعر ظهیر فاریابی: …
پریشب برادرم که آمد کتاب دو گفتار محسن صبا کنار لپتاپم بود. تازه تمامش کرده بودم. پرسید اینو چرا خوندی؟ گفتم برای نوشتن پرتره. استاد گفته بود از آقای فلان راهنمایی بخواهم او هم این کتاب را معرفی کرد. تا اسم آقای فلان را شنید خندید. بهش گفتم دو تا پرتره از مسکوب و یکی از قائد خواندهام. اما پرترهٔ صمیمیتر میخواستهام. خودش دو پرترهٔ دیگر معرفی کرد.
آن لحظه یادم آمد برادرم برای معرفی کتاب آدم معتبری است. اما چرا من سه هفته منتظر آقای فلان ماندم؟ به اعتماد استاد یا به خاطر اعتماد به سرشناسی آن آدم و خط و ربطش با نشر فلان؟
گاهی تبلیغات چنان میکنند که ما از داشتههای نزدیکمان و حتی از خودمان به این سادگی غفلت میکنیم.
آن لحظه یادم آمد برادرم برای معرفی کتاب آدم معتبری است. اما چرا من سه هفته منتظر آقای فلان ماندم؟ به اعتماد استاد یا به خاطر اعتماد به سرشناسی آن آدم و خط و ربطش با نشر فلان؟
گاهی تبلیغات چنان میکنند که ما از داشتههای نزدیکمان و حتی از خودمان به این سادگی غفلت میکنیم.
👍11❤2💔1
امشب که رفتم اینستاگرام تازه بعضی استوریهای دیشب را دیدم. وایب دعا و آرزو از خیلیشان چکّه میکرد.
ما چه میکردیم؟ من، دا و دخترک. آلیسا آلیسا، ده بیست سی چل، عمو زنجیرباف، اتل متل، بپر بپر، نون ببر کباب بیار و تولدبازی. حتی با ماشین رفتیم زیارت کربلا و مشهد.
دخترک این دفعه کمتر از دا خجالت میکشید چون در دادن قرصها مشارکتش دادم، عوضش او هم برای بازی میگفت بگو دا بیاد.
#دا
ما چه میکردیم؟ من، دا و دخترک. آلیسا آلیسا، ده بیست سی چل، عمو زنجیرباف، اتل متل، بپر بپر، نون ببر کباب بیار و تولدبازی. حتی با ماشین رفتیم زیارت کربلا و مشهد.
دخترک این دفعه کمتر از دا خجالت میکشید چون در دادن قرصها مشارکتش دادم، عوضش او هم برای بازی میگفت بگو دا بیاد.
#دا
❤16
دا پشت تلفن داره میگه از بس قرص میخورم به عاص (آس) اومدم.
این کلمه از همون عاصی شدن میاد گمونم. روزی نُه تا قرص در یازده نوبت در چنین وضعیتی قرارش داده.
#دا
#کلمه_بازی
این کلمه از همون عاصی شدن میاد گمونم. روزی نُه تا قرص در یازده نوبت در چنین وضعیتی قرارش داده.
#دا
#کلمه_بازی
💘5👍3❤1💔1
گوشیش روی سایلنته. میگه صداش رو باز کن. تعبیر درستی هم هست چون صداش در نمیاد. بسته است. مثل آدم زبون بسته.
#دا
#کلمه_بازی
#دا
#کلمه_بازی
👌4💯4❤2
ناهار ترخینه داریم. غذایی که مصطفا اصلا خوشش نمیآمد. دیشب حواسم نبود که امروز سیزدهمین سالگردش است وگرنه به دا پیشنهاد یک غذای گوشتی را میدادم که او عاشقش بود.
هر شب قبل از خواب از دا میپرسید ناهار چیه؟ دا به شوخی میگفت ترخینه یا آش. خودش را لوس میکرد و میگفت داوَه. داوَه عبارت صمیمانهتر دا است مثل مامانی.
غذا بهانه است تا آدم فقدان را رنگ بدهد. تلخیاش را بگیرد.
#دا
#مصطفای_ما
هر شب قبل از خواب از دا میپرسید ناهار چیه؟ دا به شوخی میگفت ترخینه یا آش. خودش را لوس میکرد و میگفت داوَه. داوَه عبارت صمیمانهتر دا است مثل مامانی.
غذا بهانه است تا آدم فقدان را رنگ بدهد. تلخیاش را بگیرد.
#دا
#مصطفای_ما
❤23
حرف اضافه
ناهار ترخینه داریم. غذایی که مصطفا اصلا خوشش نمیآمد. دیشب حواسم نبود که امروز سیزدهمین سالگردش است وگرنه به دا پیشنهاد یک غذای گوشتی را میدادم که او عاشقش بود. هر شب قبل از خواب از دا میپرسید ناهار چیه؟ دا به شوخی میگفت ترخینه یا آش. خودش را لوس میکرد…
رسیدم خانه بوی کتلت میآمد. قرار بود مهمان بیاید که نیامد.
سفره را که جمع و از دا تشکر کردم گفتم ثوابش برسد به کی؟
گفت مصطفا. البته ثواب کتلت فقط. از ترخینه که خوشش نمیآمد:)
#دا
#مصطفای_ما
سفره را که جمع و از دا تشکر کردم گفتم ثوابش برسد به کی؟
گفت مصطفا. البته ثواب کتلت فقط. از ترخینه که خوشش نمیآمد:)
#دا
#مصطفای_ما
❤19👍3
ما به پسانداز میگیم پشتدست.
خب پس و پشت که یه معنی دارند. انداز فارسی به انداختن پول در قلک برمیگرده؟
یا اینکه نه، هر دو یه فعل رو انجام میدند اما در زبان فارسی عمل انداختن دیده شده و در زبان لکی اینکه پول مازاد رو گذاشتند پشتِ دست. اونورِ دست؟
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
خب پس و پشت که یه معنی دارند. انداز فارسی به انداختن پول در قلک برمیگرده؟
یا اینکه نه، هر دو یه فعل رو انجام میدند اما در زبان فارسی عمل انداختن دیده شده و در زبان لکی اینکه پول مازاد رو گذاشتند پشتِ دست. اونورِ دست؟
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
👌5💘1