حرف اضافه
320 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
44 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
تاجیکی‌ها به لاغر می‌گن خراب.
همین کارا رو کردند زن استاندارد در نظر مردان زن رو به چاقه:)


#کلمه_بازی
👌1
داره‌ می‌گه هواشناسی گفته قراره امشب و فردا برف و بارون بیاد. خدا کنه بارون خیرومندی باشه.


#دا
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
4🙏1
من یه خاله داشتم در کودکی همیشه برامون قصه می‌گفت. زمستون‌ها قصه‌هاش این‌جوری شروع می‌شد: برادر بد ندیده شوگار زمستون به حرف کوتاه کن.
شب‌های بلند پاییز و زمستون همیشه یادشم:)


#کلمه_بازی
1
برای هر کدوممون می‌خواست تفال بزنه، یه فاتحه برای حافظ ‌خوند و گفت ای خدا مراد دلشون حاصل بشه.


#دا
10
می‌گم اون موقع‌ها روز مادر بود اصن؟
می‌گه حروم بو. یعنی حرام باد.
بعد می‌گه خدا رحمتشون کنه و براشون فاتحه می‌فرسته. برای مادرش و مادربزرگم که زن‌داییش بوده.
ما وقتی که بخوایم چیزی وجود نداشته می‌گیم حرام باد. اون چیز ممکنه یه رسم باشه یا یه رفتار.



#دا
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
👌2
Channel photo updated
ظهر خریدها را که خالی کردم گفت ببینم یکی از اون نارنگیا رو. منظورش نارنگی یافا بود. شستم و‌ با کارد و بشقاب دادم دستش و گفتم چه عجب تو یه بار طلب یه چیزی کردی اونم خوردنی.


#دا
10
خوشبختی گاهی در همان لحظه‌ای از غروب پنجم دیماه است که سفرهٔ دو نفره وسط قالی توی هال پهن و دو سه تکه نان تافتون وسطش است. یک لایه از سفره روی نان‌هاست تا خشک نشوند. دو خورش‌خوری چینی گل مشکی، دو قاشق و یک ملاقهٔ چوبی یک گوشه‌اش و یک فنجان آب‌جوش و سه تا خرما توی نعلبکی شیشه‌ای پَر دیگر سفره. تو منتظری اذان را بگویند و مادرت رفته توی آشپزخانه زیر قابلمهٔ سوپ را خاموش کند.


#دا
16👌1
واتس اپ یه جوری رفع فیلتر شده که باید وی پی ان رو خاموش کنی تا باز بشه:)
😁8
می‌گه نِمازَت بِخَون ویرَه ویرَه ئه ویرِت نَچو (نره.)
ما به یاد می‌گیم ویر. ویرَه ویرَه مال اون وقتاییه که هی می‌گیم باشه حالا انجامش می‌دم و بعد کلاً از یاد می‌بریمش.



#دا
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
8
مادربزرگ پدری‌ام خواهر زاده‌ای داشته به نام پری بانو که تک فرزند بوده و‌ بعدها شده جاری‌اش. ما صدایش می‌کردیم می پری. می مخفف می‌می است و به زبان ما یعنی عمه یا خاله.
از دا می‌پرسیم چطور می‌ پری در آن دوره تک فرزند بوده؟
دا روایتی را از عمه و او هم از زبان مادربزرگم تعریف می‌کند:
می‌‌پریت سه تا بچه بودند. دو خواهر و برادر بزرگ داشته. یک روز وقتی مادرش گشسب بانو داشته شیر گوسفندها را می‌دوشیده هر کدام از بچه‌ها یک شاخ یا گوش گوسفند را گرفته‌اند تا تکان نخورد. گوسفند ولی چموشی می‌کند و به ظرف شیر لگد می‌زند. بچه‌ها به مادر می‌خندند. گشسب بانو نفرینشان می‌کند که الهی تا غروب زنده نمانید. نفرینش می‌گیرد و همان می‌شود.
چطور دیگر صاحب بچه نشده نمی‌دانم اما می پری می‌ماند و می‌شود اجاق خانه.


#دا
😨15
با این که از صبح آفتاب نزده تا حالا نخوابیده‌ام، سرکار رفته‌ام، به خاطر یک اشتباه کوچک روز پرتنشی را با خودم داشته‌ام، چالشی پر واگویه و سرزنش‌گرانه که هنوز زنگار تلخی‌اش مانده روی دلم. اما شب. شب. تا این ساعت بیدار مانده‌ام. با هم پنج شش متن را آنالیز کرده‌ایم و بعد من ازش مشورت گرفته‌ام و او شنیده و راهکار داده. ما زن‌ها به قصه‌کردن آرام می‌گیریم.
چه دربارهٔ ادبیات باشد چه شغل و چه دنیاهای دیگر.
6👌2👏1
نزدیک درگاه خروجی حرم رسیدیم‌ به‌ هم. من و دا و آن سید و پسر جوان همراهش. سید کوتاه قامتی که عمامه‌اش را شلخته بسته بود. از آن مدل‌هایی که آدم خیال می‌کند عنقریب است که بیفتند. از دا جوان‌تر بود ولی عصا داشت. منتظر بودم ببینم چقدر احترام دا را می‌گیرد و بفرما می‌زند؟ ولی نزد. ما خودمان را کشیدیم کنار و او همچنان سربالا و‌ مغرور از در رد شد. دا آرام گفت سلام حاج آقا و او علیک سلام آرام‌تری گفت. دا دست چپش را آورد بالا برای تبرک بکشد به پشت عمامه‌اش. چون به سید اولاد پیغمبر خیلی اعتقاد دارد. یک آن تصویری جلوی چشمم نقش بست که مرد برگشته و به دا چشم‌غره می‌رود و بحث محرم و نامحرم را پیش می‌کشد. دست دا را گرفتم. گفتم یهو برمی‌گرده بهت می‌گه چرا دست زدی به سر نامحرم. ولش کن.
گفت سرش که نیست عمامشه. گفتم شاید اون اینو ندونه.



#دا
😁52😐2👍1
برادرم توی هال برای دا تذکرة الاولیا می‌خواند من بساط لوبیاپلو را روی گاز پهن کرده بودم. بعد از هزار و‌ صد سال در یک شب زمستانی ابراهیم دینار میان جمع سه نفرهٔ ما حاضر بود.


#دا
8
حرف اضافه
نزدیک درگاه خروجی حرم رسیدیم‌ به‌ هم. من و دا و آن سید و پسر جوان همراهش. سید کوتاه قامتی که عمامه‌اش را شلخته بسته بود. از آن مدل‌هایی که آدم خیال می‌کند عنقریب است که بیفتند. از دا جوان‌تر بود ولی عصا داشت. منتظر بودم ببینم چقدر احترام دا را می‌گیرد و بفرما…
امشب در توضیح ارادتش به سادات برایمان روایتی را تعریف کرد: یه نفر برای حلال کردن مالش رفت پیش پیامبر صلوات الله سلام یا حضرت علی بِمَخِری (دورش بگردم، فداش بشم). اونا هم بهش گفتند این بخش از مالت رو فردا بده به اولین نفری که دیدی. فردا آدم ژولیده‌ای رو می‌بینه ولی سهم خمس و زکاتش رو نمی‌ده بهشون.دوباره می‌ره کسب اجازه می‌کنه و‌ همین رو بهش می‌گن. تا سه روز این داستان تکرار می‌شه. روز سوم بهش می‌گن به ظاهر اون مرد نگاه نکن اون از ساداته.
روایت باگ دارد. اما هر چه هست شده جزو باور مادرم.
وقتی بخواهد خیلی دعای سفت و سختی بکند می‌گوید خدا به حق سیدی، ساداتی فلان کند و بهمان.

#دا
14
من آدم رنگی پوشی هستم و کمتر دستم می‌رود سمت رنگ‌های نود و مشکی. عوضش تا دلتان بخواهد عاشق گل‌گلی‌ام اما نه هر گل‌گلی‌ای. عصیان و اغتشاش را نمی‌پسندم. مثلاً دسته گل باید تک رنگ باشد یا ترکیبی از سفید و آن رنگ. دیروز که می‌خواستم برای استاد گل بخرم انتخابم رز مینیاتوری گل‌بهی بود با مُخَلَّصهٔ سفید و برگ‌های سبز تیره‌ای که گل‌فروش داد به خوردش. کاغذ دورش چه رنگی باشد؟ گل‌بهی تنها، مات بی‌رنگ یا گل‌بهی با حاشیهٔ بنفش. جوابم گل‌بهی تنها بود. رنگ بنفشی عصیانی بود توی آن پالت رنگی. دوستم دسته گل را که دید با لبخند گفت چه دخترونه شد.
گل‌فروش پرسید روبانش صورتی باشه یا سبز چمنی یا نباتی؟ سبز چمنی که خارج می‌زد. گفتم نباتی تا از غلظت دخترانگی‌اش کم کنم اما در دلم معتقد بودم نباتی اغتشاش بصری دارد. بی‌ربط است به این ماجرا. فقط به خاطر کاهش دز قضاوتی که ممکن بود با آن مواجه شوم انتخابش کردم.
ولی آدم اگر سلیقهٔ گل و رنگی مخاطبش را نداند خرید باید بر اساس سلیقهٔ دخترانهٔ منِ هدیه دهنده باشد یا سلیقهٔ مردانهٔ هدیه گیرنده؟ اصلاً گل‌ها مگر جنسیت دارند؟ آیا نگاه زیبایی شناسی گره می‌خورد‌ به قضاوت جنسیتی؟
کمی بعد از تمام شدن کلاس وقتی استاد پیام داد و دوباره گفت واقعاً دسته گل زیباییه و از طرف خودش و‌ همسرش تشکر کرد فهمیدم شاید بشود به دور از این تأملات و آداب‌دانی‌های مرسوم به شهود خودمان تکیه کنیم.
13
حرف اضافه
من آدم رنگی پوشی هستم و کمتر دستم می‌رود سمت رنگ‌های نود و مشکی. عوضش تا دلتان بخواهد عاشق گل‌گلی‌ام اما نه هر گل‌گلی‌ای. عصیان و اغتشاش را نمی‌پسندم. مثلاً دسته گل باید تک رنگ باشد یا ترکیبی از سفید و آن رنگ. دیروز که می‌خواستم برای استاد گل بخرم انتخابم…
گل‌فروش که اسم گل رو گفت نفهمیدم. دوباره پرسیدم. مُخَلَّصِه. توی کتاب‌های گل‌کاری‌مون نشنیده بودمش. گوگل کردم.
مخلصه. [ م ُ خ َل ْ ل ِ ص َ ]
تلفظش با اصل کلمه فرق داشت. چون تهرانی‌ها و زبان معیار فارسی کنونی این اعراب رو برنمی‌تابه.
مُخَلِّصَه.
معنیش چیه؟
خلاصی دهنده از همهٔ زهرها.
چون این گیاه در اصل یه گیاه دارویی بوده که احتمالا بعداً نوع زینتی و شاخه‌بریده‌ش در گلخونه‌ها تولید شده.


#کلمه_بازی
5
اهلی شدن در یک شغل چطور اتفاق می‌افتد؟
وقتی کشاورزی از در اتاقت می‌آید تو و با این‌که اولین بارت است دیده‌ایش می‌دانی از فلان خانواده است. به خاطر قد رشید، موهای مجعد مشکی و پر، تن صدا و ته چهرهٔ خندان.
👌5
خوردن انار که تمام شد برای دا یک بطری آب آوردم و یک کاسه که دستش را تویش بشورد. با یک مچ‌کات رفتم به کودکی. به شب‌نشینی‌های پاییز و زمستانی. به وقتی که بعد از خوردن انار برای مهمان‌ها پارچ آب و‌ تشت و حوله می‌آوردیم و بیشتر وقت‌ها فقط مردان توی آن دست می‌شستند. برای دا که تعریف‌ کردم او هم ذهنش کلید خورد به آن‌ لحظاتی که مهمان می‌آمد و‌‌ بعد از نان‌خوردن برایش آفتابه و لگن مسی می‌بردند.


#دا
8
دارم کتاب دو گفتار محسن صبا رو می‌خونم. من اصلاً نویسنده رو نمی‌شناسم ولی اسم دوستش بیژن الهی رو شنیدم. شاعره.
همسر اول بیژن، غزاله علیزاده بوده که دوسال با هم زندگی کردند و یه دختر به نام سلمی دارند.
اسم سلمی از کجا اومده؟
از این بیت شعر ظهیر فاریابی:
سفر گزیدم و بشکست عهد قربی را
مگر به حله ببینم جمال سلمی را.
می‌دونید که غزاله علیزاده هم اسمش فاطمه بوده.
همسر دوم بیژن، ژاله کاظمی بوده. اسم ایشون هم زهرا کاظمی آزاد بوده.
وقتی ژاله کاظمی رو جستجو می‌کردم دیدم توی پیشنهادهای گوگل اسم زهرا رهنورد هم هست. چرا خب؟
ژاله کاظمی که دوبلور و نقاشه چه ربطی به خط و ربط این اسم داره؟
که دیدم ویکی پدیاش نوشته:
من پیش از ورود به مسائل مذهبی، تمام حس‌های مبارزاتی را تجربه کرده‌ام اما پس از انتخاب راه مذهب و لباس مذهبی نام خود را از زهره به زهرا و نام خانوادگی‌ام را از کاظمی به رهنورد که به معنای ره‌نورد در مسیر اسلام، قرآن و پیروزی اسلام بود، تغییر دادم.
داستان اسم آدم‌ها چه ماجراهایی که پشتش نیست.


#اسم_فامیل_بازی
🤔4👌2👍1