حرف اضافه
320 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
44 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
بهش می‌گم چاییت رو که خوردی اگه نخواستی راه بری بیا این بالا کنار پنجره بشین. آفتابه. می‌گه مَس الون ویر و وارون بای. اَسَه هَورَه و می‌خنده.
مَس با مد میم مخخف می‌بایسته. می‌بایست الان برف و بارون بیاد اون وقت آفتابه.
کرمانی‌ها می‌گن میاس.


#زبان_لکی
#کلمه_بازی
5
می‌گه این‌قدر کار داشتیم که وقت نداشتیم با زن‌ها یه پیاله چای بخوریم. چه توی روستا چه در شهر. یک بار عمه‌ام بهش می‌گوید امروز نیومدی بشینی؟
چون زن‌های فامیل و همسایه‌ها رفته بودند خانه‌اش بعدازظهر نشینی. دا هم بهش گفته بود خونهٔ تو مثل قهوه خونهٔ خانم‌بس همیشه شلوغه.
عمه بهش برمی‌خورد که چرا به چنین زنی تشبیه شده و دا که زن را نمی‌شناخته فقط او را به عنوان‌ وجه شَبَه برای شلوغی مثال زده.
از مادرم می‌پرسم خانم‌بس کی بوده؟ و اصلاً چطور زنی در شهر کوچکی مثل نهاوند قهوه‌خانه داشته؟ آن ‌هم در در دست کم شصت سال پیش.
دا جوابی ندارد. می‌گویم پس چرا عمه ناراحت شد؟ خانم‌بس زن خوشنامی نبود؟
سرش را می‌اندازد پایین. دست‌هایش را تکان می‌دهد. نمی‌دونم.
اصرارم به این جواب منتهی می‌شود «با مردها بگو بخند می‌کرده انگار.»


#دا
2👍1
پنج ساعت پیش
توی فکر است. می‌پرسم به چی فکر می‌کنی؟ می‌گوید به خانم بنفشه. زن خوبی بود. دوست داشتم زنگ بزنم حالش رو بپرسم. کاشکی خوب شده باشه.
بنفشه خانم هم‌اتاقی بیمارستانش بوده. پریروز که آمدم گفت شماره‌ش رو بگیر باهاش حرف بزنم.
از برادرم پرسیدم نداشت. خواهرم انگار داشت و نخواست بدهد. از سست حرف زدنش معلوم بود.


الان
برادر زاده‌ام ازاتاق آمده بیرون. چشمش که بهش افتاده می‌گوید اگه به خانم بنفشه می‌گفتم برای داداشت که هیچ برای امیر هم زن پیدا می‌کرد.


#دا
😁2
قابلمه را می‌گذارم داغ شود. کمی نمک و روغن می‌پاشم کفَش. قابلمه را می‌گردانم و یک مشت دانه می‌ریزم. می‌ایستم بالای سرش. اولین دانه شکوفه می‌زند. انگار فیلم آهستهٔ جوانه زدن مقابل چشمت در حال اکران باشد.
جا در جا بوی ذرت قبل از خانه می‌پیچید توی عصب‌های بویایی مغزم. می‌روم به خانه. به آشپزخانه. دست‌های دا دارد با دو دستگیره قابلمه را می‌‌رقصاند.


#دا
10
اول خاطرات کتابی احمد اخوت نوشته: ویرایش و آماده‌سازی متن: تحریریه‌ی نشر گمان (کیوان حشمتی، بهداد دادبه)
و خب برای من بهداد دادبه خیلی اسم منظم و خط‌کش‌داریه:)

#اسم_فامیل_بازی
👍5
هفت ساعت متوالی و با اشتیاق سر یه کلاس بودن، تجربهٔ متفاوتیه که کمتر توی زندگیم تکرار شده.
5
سلام خوبی خسته نباشی
کت منو حاضر کردی بیام براش.
این پیامک از یه شماره کنگاوری اشتباهی اومده برام. بیام براش کرمانشاهی بیام بگیرمشه.
مثل جناب خان دعوایی نخونیدش:)


#کلمه_بازی
👍4
اگه این ویدئوی آقای علی دهباشی رو که رفته بخارا نمی‌دیدم داشت یادم می‌رفت که خودمون هم به غذا خوردن می‌گیم نان‌خوردن.
مثلاً من می‌خوام یه قراری با صبا بذارم. بهش می‌گم بذا نون بخورم میام.
یا مادرم نگران حال برادرمه. می‌گه گُپی نونم هُوارد هر نِمَزونم چو چیه هُوار.
یه لقمه نون خوردم اصلاً نفهمیدم چطور رفت پایین.
یه لقمه نون همون یه لقمه غذاست.



#زبان_لکی
#کلمه_بازی
باید متنی بنویسم. برای فردا ناهار ندارم. تصمیم می‌گیرم فردا حاضری بخورم. اما خانه را بی اجاق خاموش دوست ندارم. برادر زاده‌ام تا وقتی ایران بود همیشه به مامانش می‌گفت تو پرتابی غذا درست می‌کنی. یعنی مواد را پرت می‌کنی توی قابلمه و غذا سه سوت بعد حاضر است. گرچه بعد از مهاجرت نظریه‌اش را پس گرفت. (حسین اگه اینو می‌خونی یه قلب آبی بفرست). امشب آرزو کردم کاش سیستم پرتابی محقق می‌شد تا هم غذا داشته باشم هم به کارم برسم. ولی حیف که این آرزو از ساحت زن ایرانی دور است.
شعلهٔ غذا را کم می‌کنم. کتابی را با خودم می‌برم به رختخواب. چشمم باز نمی‌شود. کتاب باز نشده می‌افتد کنار دستم. چراغ‌ها را خاموش می‌کنم. به خودم وعده می‌دهم زود بیدار شوم بنویسم. می‌دانم که تا خواب شیرین صبح‌های سرد پاییز هست این وعده صادق نیست. صدایی مثل نم نم باران از دریچهٔ کولر می‌آید. گوش تیز می‌کنم نمی‌دانم از کجاست. بلند می‌شوم به امید باران لامپ تراس را روشن می‌کنم. زمین خشک بی امیدم می‌کند.
توی این کویر من در حسرت صدای باران می‌میرم.
💔6
بیست و دوم شهریور که رفتم بودم خانه با دا و خواهرم ترخینه درست کردیم. ز غوغای جهان فارغ بودیم؟ نه.
ولی قانع به زندگی ساده‌ای چرا.
حالا من بعد دو ماه طوفانی آن ترخینه را پخته‌ام و دور ازش دارم می‌خورم.
در حالی‌که دیشب خواب می‌دیدم
خوب شده، برگشتیم خانه و دارد. آشپزی می‌کنه.
این تمام رؤیای من است.


#دا
13
چرا باید یکی از خوشحالیای من باز شدن پروکسی افزونۀ کروم روی لپ‌تاپم باشه که چند ماه بود بسته بودنش؟ تلگرام برای من عصای دسته. به خصوص اگه روی لپ‌تاپ هم باز بشه.
ما به قصه و داستان می‌گیم‌ مَتَل.
یکی از متل‌های قدیمی‌مون اسمش هست: بَحَری.
من وقتی کوچیک بودم نمی‌دونستم معنیش چیه. بعدها فهمیدم یعنی دریایی. بَحْر عربی رو ما بَحَر می‌گفتیم.
حالا چرا بَحَری؟
بَحَری اسم اسب ملک خورشید بوده. این اسب از نژادهای اصیل بوده و عادت داشته موقع زایمانش می‌رفته طرف دریا، کرّه‌ش رو می‌نداخته توی آب و‌ برمی‌گشته.



#زبان_لکی
#کلمه_بازی
💯1
دارم می‌نویسم. چاووشی هم دارد می‌خواند:
از دست تو تو سینۀ من هلهله بر پاست
انگار درختی رو پر از سار کشیدن
به قدری این تصویر زیباست که دلم می‌خواهد توی متنم که هیچ ربطی به درخت و پرنده ندارد جایش بدهم.
5
ساعت نه زنگ زدم بگویم خوب با پسرت خلوت کردید دوتایی. دیدم دارد آماده می‌شود برود نامزدی خواهرزاده‌ام.
این لحظه یکی از شادترین لحظات دو ماه اخیرم بود. چون برگشته بود به زندگی معمولی‌اش.
پرسیدم فردا شب هم میای جشن عقد؟ گفت آره. اگه نتونستم زودتر برمی‌گردم.
به اندازهٔ جشن برای حال مادرم خوشحالم.
شما وقتی خوشحالید چه واکنشی دارید؟
من احساس سبکی می‌کنم و روشنی و زلالی.



#دا
17
حرف اضافه
دو ساعت پیش خوابیده‌ایم. الان تصادفی بیدار شدم و دیدم دارد از تنگی نفس آرام راه می‌رود. می‌پرسم دا خوبی؟ می‌گوید توی این‌ دو ساعت چشم روی هم نگذاشته. قلبم برایش ریش ریش است. #دا
گفتم شبا خوابت می‌بره؟ گفت آره. چندبار بیدار می‌شم اما دوباره می‌خوابم.
اون موقع تنگی نفس داشتم تا صو خووِم نِمَکَرد. یعنی تا صبح خواب نمی‌کردم.


#دا
#کلمه_بازی
4
ورزشت، نرمشت، آرایشت، آرامشت، آسایشت، گردشت، سرزنشت، وارشت، سازشت، ریزشت، سوزشت.
ما به آخر این کلمات ت اضافه کنیم.


+وارش یعنی بارش.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
👌2👍1
خواهر برادر‌های شنگول و منگول و‌ حبهٔ انگور برای ما دَسَه‌جارو، دُمَه‌پارو و کلاه‌شیش پران هستند.


#زبان_لکی
4😁3👻1