حرف اضافه
320 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
44 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
ساعت نه که آشغال‌ها را بردم پایین آقای میانسالی از ماشین پیاده شد با یک نایلون نارنگی در دست. جا در جا یاد بابام افتادم که هر روز عصر وقتی از مغازه برمی‌گشت خودش از حاجی علی ممد میوه می‌خرید.
بعد دیدم سیزده سال چقدر زمان زیادی است. چه تغییراتی در این مدت اتفاق افتاده. حاجی دیگر زنده نیست. مغازهٔ دو سه دهنه‌اش تفکیک شده به لباس‌فروشی و سوپری. ‌محلهٔ خودمان پر شده از میوه‌فروشی. زن‌ها هم مشارکت دارند در خرید خانه. و تصویر یک بابای با دستِ پر در غروبِ پشت در خانه رفته لای خاطرات‌ گم.
💔14👌1
نوشته تو زندان اگه کسی خیلی خوب باشه بهش می‌گن کسی که می‌شه باهاش ابد کشید.


#کلمه_بازی
👌8💘31
حرف اضافه
وقتی سراغ خاطره می‌رویم نباید فانکشنال با آن برخورد کنیم.هر چه خاطره مادیت بیشتری پیدا کند ریزبافت‌تر است و دارای ارزش بیشتر. یکی از راه‌های ریزبافت شدن خاطره استفاده از حواس است. مثل حس ما به بوی یک غذا، مربا، یا رنگ آن. بوی مربای به من را وصل می‌کند به پاییز…
یک.
در قابلمهٔ خورش کرفس را که برداشتم جا در جا چراغ سحری‌های ماه رمضان روشن شد. شب‌هایی که بوی غذا خانه را برمی‌داشت. بعد با خودم فکر کردم اگر این خورش را روز می‌پختم چنین احساسی داشتم؟ دیدم نه. ممکن بود ببردم به خاطرهٔ دیگری اما وصلم نمی‌کرد به رمضان عزیزم. کی چنین ریزبافتی‌هایی را برای من ساخته؟

دو.
تابستان که زینب را دیدم گفت کارش را رها کرده تا برای دو فرزندش خاطره بسازد از زندگی.

سه.
این ویس استاد عزیزم است: بسیار خوب می‌نویسی. قلم خوبی داری. حس و حال داری. نقطه قوتت تصویر سازیه. و از همهٔ این‌ها مهم‌تر این‌که زندگی کردی. و‌ متن‌ها رو که می‌خونی می‌فهمی طرف غنی زندگی کرده. غنی حتما دشواری‌های خاص خودش رو داشته، تحمل درد داشته، می‌فهمم همه و همهٔ اینا رو اما به قول فیلیپ لوپیت یه تجربهٔ به عمل اومده پشتشه. و خب ترجمهٔ زندگی به متن می‌تونه خیلی کمک بکنه که خیلی چیزا باقی بمونه. خیلی کسا بدونن کسای دیگه چه جور زندگی کردند. موندن و رفتن.

چهار.
من هر چه از زندگی‌ می‌نویسم و می‌دانم همه را از مادرم دارم.
وقتی زینب داشت از تصمیمش می‌گفت داشتم به تاثیرش در پُر بودن زندگی این دو کودک فکر می‌کردم.


#دا
14💘1
حرف اضافه
یک. در قابلمهٔ خورش کرفس را که برداشتم جا در جا چراغ سحری‌های ماه رمضان روشن شد. شب‌هایی که بوی غذا خانه را برمی‌داشت. بعد با خودم فکر کردم اگر این خورش را روز می‌پختم چنین احساسی داشتم؟ دیدم نه. ممکن بود ببردم به خاطرهٔ دیگری اما وصلم نمی‌کرد به رمضان عزیزم.…
همین‌که دستم رفت برای ارسال این کلمات زنگ زد. با گوشی خواهرم.
گفتم داشتم دربارهٔ تو می‌نوشتم. می‌خواستم بعدش زنگ بزنم. خندید. «هَم چَه مَنوسین؟»
گفتم چیزای خوب و با هم خندیدیم.
گفتم چشم من روشن که مرخصی شدی و توی دلم خواندم چشم ما روشن عشق.
گفتم با گوشی خودت زنگ بزن که وقتی اسمت می‌افته در دنیا به روم باز بشه.
نگفتم که کاش بال می‌گرفتم و همین حالا میومدم بغلت می‌کردم. بغلم می‌کردی.


#دا
23👍1💘1
قاعدتاً منم باید در جواب شکر خداها و الحمدلله‌های شما بگم الحمدِ خیرت:)
ممنونم از همگی‌تون دوستان❤️🌱


#زبان_لکی
#کلمه_بازی
🥰111😍1
حرف اضافه
هم برای کلمه بازی‌ها و هم اسم و فامیل بازی‌ها یک کانال جداگانه زده‌ام اما کی وقت کنم محتوا را منتقل کنم، خدا می‌داند. امیدوارم زودتر بتوانم.
مدل من این‌طوریه که دلم می‌خواد الان تمام محتوای این‌ دوتا هشتگ رو منتقل کنم به کانال‌هاشون ولی فرصت نمی‌کنم.
از طرفی خیلی چیزا رو که می‌خوام بنویسم ملاحظه می‌کنم که حجم مطالب این مدلی زیاده از حد نشه.
برای نوشتن یه چیزایی هم اجتناب دارم. از جمله نوشتن‌هام و کتاب‌هایی که می‌خونم.
تنها دربارهٔ مادرم اون هم فقط یه بخش‌هایی ازش راحت‌تر می‌نویسم.
پیچیده شدم چرا:)
ما کلمهٔ مطمئن نداریم. به جاش یقین داریم. مثلاً وقتی می‌خوایم بگیم از چیزی خیلی مطمئنیم می‌گیم یقین به دلم زده بوده. و خب توی تلفظ‌ها یقین به زقین تبدیل شده.
مثلا زقین داوتِه دلِم دانشگاه قبولَه موم.
یقین به دلم زده بود که دانشگاه قبول می‌شم.


#زبان_لکی
#کلمه_بازی
👌5
الهی الهی دنیا برات بسازه
الهی الهی دلت به غم نبازه.
9💔6
یه مستندی رو احسان مهدی زاده ساخته دربارهٔ یه زوج کویر نشین به نام‌های قدرت و کشور. کشور با قدرت یا قدرتِ کشور:)
اسم کشور توی منطقهٔ ما یه اسم زنانه است مال دههٔ بیست و قبل‌تر. و توی دههٔ سی کمتر شده و من بعدش دیگه نشنیدمش.
این دونفر اهل کویر سه قلعه در خراسان جنوبی هستند.
کشورخانم عاشق پفکه و یه جا به آقا قدرت می‌گه بره براش بخره. فعلی که برای خریدن استفاده می‌کنه سوندنه: «یه بسته پفک می‌ستونی
نه مو بی پول نمی‌سونم.
از خلیل به قرض بسون.»
ما هم برای فعل خریدن فعل سَنِن داریم.
سَنِم، سَنِت،سَنی
سَنْمون، سَنْتون، سَنون.
به جز این معنی گرفتن هم می‌ده.
مثلاً قابلمه سنگینه. ئه دس بِسینْتی.
از دستش بگیرش.
یا به کسی کلید خونه رو دادی و صلاحیت نداره. وقتی می‌خوای باز پس بگیریش می‌گی اَژِن بِسینتیا.ازش پسش بگیر.
یعنی این فعل از ستاندن اومده؟



#زبان_لکی
#کلمه_بازی
#اسم_فامیل_بازی
👌3
دل نازک شده‌ام. وقتی دوتا پسر جلوی مترو می‌نواختند و توی کیف گیتارشان روی کاغذی نوشته بود برای درمان مامانمه اگه کمکمون کنید خوشحال می‌شیم، نتوانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم.
💔23
به لطف خدا دا برقرار است. نمی‌توانم حال الانم را بیان کنم. از یک طرف سبکم. درونم مثل یک آسمان آبی صاف بهاری است با یک نسیم دلچسبِ آرام.
از طرفی یاد مادرهای بیمار می‌افتم و یاد دوستانی که مادر ندارند.
خیلی‌ها بهم می‌گویند تو مادر نیستی حال مادرها را درک نمی‌کنی. شاید راست می‌گویند ولی کسی حال من را، این نسبت معکوس را با مادرم می‌فهمد؟
دفعهٔ اول که دا توی بیمارستان بستری شد با شنیدن خبرش حالم جوری بد شد که تا سی و چند روز بعد جسمم درگیر بود. انگار توی طوفانی بودم و قرار نمی‌گرفتم.
در این لحظه هزاران هزار بار خدا را شاکرم برای داشتن روتین‌ها و روزمرگی‌های معمولی و دعا می‌کنم تن خودتان و پدر‌ و مادرهایتان سلامت باشد.
و اگر درگذشته‌اند روحشان در آرامش باشد.


#دا
28
من از وقتی یادم می‌آید خانه‌مان پر مهمان بود. بابا پارچه‌فروشی داشت. ظهر که می‌آمد خانه دست یکی دو نفر را می‌گرفت با خودش می‌آورد. دوبیشتر مهمان‌ها مشتری‌هایش بودند. کشاورزانی که صبح آمده بودند شهر، بعدازظهر باید می‌رفتند پی باقی کارهایشان و کجا بهتر از خانهٔ ما برای ناهار و نماز و خستگی در کردن. دا می‌گوید این اخلاق بابا فقط مال زندگی توی شهر نبود. روستا هم همین بود. مثلاً کشت و کار چغندر قند کشت و کار قراردادی است. شرکت‌هایی که به آن‌ها دفتر چغندر قند می‌گویند با کشاورزان پیمان می‌بندند، کود و بذر در اختیارشان قرار می‌دهند و محصولشان را می‌خرند. دفتر بیستون یکی از دفاتر قدیمی ایران و منطقهٔ ما است که نقش پررنگی در زندگیمان دارد. (باید درباره‌اش بنویسم) وقتی آقای کاف برای پیمان بستن می‌آمده روستا، خان و کدخدای ده کاری باهاش نداشته‌اند اما بابا دعوتش می‌کرده خانه.
روزی که قرار آمدنش بوده دا باید می‌گشته توی آبادی مردی را پیدا کند تا مرغ یا خروسی را برایش سر ببرد، تنور کوچک را روشن کند، آب بگذارد جوش بیاید، پرهایش را بکند و بگذارد ته تنور تا بپزد.بعد در تنور را ببندد و‌ قابلمهٔ برنج را هم روی آن بگذارد برای دم.
سر شام امشب با دا و برادر بزرگم قصه می‌کردیم. قصهٔ گذشته‌ای که بر او رفته.

#دا
20💘1
حرف اضافه
دهه هشتادیمون داره می‌گه دِدِ دِدَم. یعنی اوضاعم ناجوره. وخیمه. دِد از کجا میاد؟ از Dead #کلمه_بازی
ده هشتادیمون می‌خواد غذا ببره سرکار. مامانش می‌گه‌ آش داریم. می‌گه آشه غروب رباط کریمه لابد. من این‌جوری‌ام😱
می‌پرسم غروب رباط کریم دیگه چیه؟
می‌گه یعنی یه غروب خشک و سرد و بی روح. مثلا اگه از فیس کسی خوشت نیاد یا از یه غذایی، این اصطلاح رو به کار می‌بری.
یا کسی رو می‌بینی که دپه ازش می‌پرسی چرا فیست غروب رباط کریمه؟


#کلمه_بازی
🤣8😁4😐2👀1
حرف اضافه
در بین حبوبات عدس این استعداد رو داره که بعضی‌ دونه‌هاش ناپز باشند. این دونه‌های ناپز هم بیژ هستند. یعنی زیادی‌اند. پست قبلی رو هم که بهش ریپلای کردم ببینید. #زبان_لکی #کلمه_بازی
آبجیم رفته برام عدس آشی بخره. به فروشنده گفته بیژ نداشته باشه.
گفته نه خیالت راحت مثل حنا می‌پزه:))
بعد از شنیدن تشبیهش تا چند دقیقه هنگ بودم.
🤔4