حرف اضافه
320 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
45 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
حرف اضافه
شانهٔ چپ نسبتاً بهتر شده. نسبتاً یعنی می‌توانم ببرمش بالا و دردش کمتر شده. ولی دوماه است درد شانهٔ راستم شروع شده و الان در نقطهٔ اوجش است. یعنی خوب بالا نمی‌رود و شب‌ها دردش بی‌خوابم می‌کند. چون راست دستم وقتی باهاش کار می‌کنم درد تا بندبند انگشتانم کشیده…
درد شانه‌ها از من آدم شکرگزارتری ساخت. هربار سجده می‌روم و می‌توانم دو آرنجم را بگذارم کف زمین می‌گویم شکر، مانتوهای جلو بسته را که راحت از سرم در می‌آورم می‌گویم شکر. زیپ یا بند پشت لباس‌ها را که می‌بندم می‌گویم شکر. با انداختن کوله یا کیف روی شانه می‌گویم شکر. از باز کردن در تاکسی و زدن دکمه آسانسور بدون درد می‌گویم‌ شکر. از بلند کردن راحت قاشق می‌گویم شکر. کارهایی که تا قبل از آن برایم نادیدنی بودند همه مهم شده‌اند و برای انجامشان جا دارد بندهٔ شکوری شوم.


+این‌دو‌ روزه که‌ به خاطر زخم آرنجم و باندپیچی‌اش دست راستم را کم حرکت می‌دادم دوباره آن شرایط برایم تداعی شد.


#بالهایم_درد_می‌کنند@HarfeHEzafeH
9👏2💔2
بعد از شب به خیر می‌گه به قول عرب‌ها احلام سعیده :)

#کلمه_بازی
7
دیشب زود خوابیدم. به قصد خواب موقت هم خوابیدم. با خودم گفتم بیدار می‌شوم و به دا زنگ می‌زنم. وقتی بیدار شدم یک ربع به دوی نیمه شب بود. چهار بار تماس گرفته بود. ۱۰:۱۲، ۱۱:۱۷، ۱۲:۱۹ و ۱۲:۲۷. و این یعنی تا قبل از خواب ذهنش مشغول من بوده. از سحر تا حالا ناراحتم که چرا به خاطر یک سهل‌انگاری پیرزن را این‌قدر چشم به راه گذاشته‌ام. چه می‌شد قبل از خواب زنگ می‌زدم و در حد چند ثانیه می‌گفتم همه چی خوبه. من دارم می‌خوابم. گوشیمم به قول خودت روی ساکته.
آدم نسبت به کسانی که خیلی دوستشان دارد مسئولیت دارد. آزرده‌ام از این بی مسئولیتی.


#دا
17
اسم یکی از شهدای حمله اسرائیل به آستانه اشرفیه یاس صابر است.


#اسم_فامیل_بازی
💔12
حرف اضافه
یک. دو‌شنبه‌ شب‌ها ناهار توراهی فردایم را حاضر می‌کنم و کوله را می‌بندم. هفته قبل که گفتند سه شنبه ساعت یازده تعطیل می‌شویم سست شدم. کارها را گذاشتم برای بعد از اداره چون می‌توانستم قبل از رفتن بیایم خانه. دو. همکارم قرار بود برساندم خانه. نیمه راه یادش…
در این بازهٔ زمانی سه ماهه، نُه هفته سه‌شنبه را رفتم و آمدم تهران. ساعت یک از محل کارم راه افتادم و ده شب رسیدم خانه.
هفتهٔ اول تجربهٔ عجیبی داشتم. دوست بیرجندی‌ام که فقط یک‌بار هم را دیده بودیم قرار بود مهمانم شود. شب قبلش غذا پختم و صبح کلید را دادم به نگهبانی. شب که رسیدم من شده بودم مهمانش. نشستم پای سفرهٔ آماده.
در جلسهٔ آخر هم به خاطر تعطیلی فردا ماندم تهران.
توی کلاس هفت نفره‌مان پنج نفر تهرانی بودند و یکی هم کرجی. تنها آدمی که تمام جلسات را شرکت کرد من بودم. جلساتی که دوبیشترش به گرما افتاد. امروز به قدری گرم بود و حرارت چادرم زیاد، که کارم به دعا افتاده بود.
اگر با ماشین‌های شخصی عبوری تردد می‌کردم هزاری هم خسته بودم جرئت نمی‌کردم بخوابم امروز اما به خاطر حضور پیرمرد و پیرزنی سمیرمی در کنارم. توانستم بخوابم.
مادرم گاهی به گذشته برمی‌گردد می‌گوید چه جانی داشتیم که آن‌همه کار می‌کردیم. شاید روزی من هم رسیدم به این کلمات و مثل خیلی آدم‌هایی که همتم را تحسین کردند، لبخند زدم به سبکباری و روشنی این روزها.


#از_نوشتن@HarfeHEzafeH
8
حرف اضافه
در این بازهٔ زمانی سه ماهه، نُه هفته سه‌شنبه را رفتم و آمدم تهران. ساعت یک از محل کارم راه افتادم و ده شب رسیدم خانه. هفتهٔ اول تجربهٔ عجیبی داشتم. دوست بیرجندی‌ام که فقط یک‌بار هم را دیده بودیم قرار بود مهمانم شود. شب قبلش غذا پختم و صبح کلید را دادم به نگهبانی.…
گروس عبدالملکیان در یکی از شعرهایش می‌گوید:
گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود.

مثل امروز من بعد از کلاس. پایم را که گذاشتم توی خیابان زنگ زدم به شین تا شور و شوقم را زنده بهش منتقل کنم. چون به طور خیلی تصادفی جلسه دوم کلاس محبوبم هم‌زمان با کلاس خودم داشت تشکیل می‌شد. استاد وقتی من را دید خیال کرد به خاطر آن کلاس رفته‌ام و دعوتم کرد به حضور. کارم که تمام شد رفتم. یک ساعت و ربع حظ تمام بردم. اگر دا منتظر نبود تا نیمه شب می‌نشستم پای درس. حتی اگر گرسنگی بی‌ناهاری به بی شامی می‌رسید. جزییات را که برای شین می‌گفتم هر دو از خوشحالی بال در آورده بودیم.
زنده باد دانش. زنده باد شوق یادگیری. زنده باد استاد کار درست و آدم حسابی.


#از_نوشتن
#من_شعر
8
زن و مرد ۲۳ و ۲۶ ساله‌اند و یک پسر هفت ماهه دارند. مرد خواسته برود سفر اربعین، زن گفته پس ما چی؟ دا می‌گوید حق دارد. چون هم دست تنهاست هم پسرک به پدرش وابسته است. شنیدن چنین جملهٔ بدیهی‌ای از زنی که خودش ده بچه را بی همراهی مستقیم مردش بزرگ کرده و در فرهنگی بارآمده که بچه‌داری بر عهده مادر است، یعنی تغییر فرهنگی بعد از چند نسل درست اتفاق افتاده.

#دا
12
حرف اضافه
وقتی کره آب می‌شه ما می‌گیم تُآسا، یعنی آب شده است. البته تلفظش نه توآساست و نه تُآسا. نمی‌تونم براتون هجی کنم مگه این‌که بگمش. برای آب شدن برف هم همین فعل تابیدن به کار می‌ره. مثلاً بخوایم بگیم برف تهران آب شده بود می‌گیم: ویرَ تی‌رون تُواوی‌یا. صرفش سخته…
در حالی که دارم سیب‌زمینی‌ها رو رنده می‌کنم ازش می‌پرسم گوشتَه تُآسا؟
یعنی گوشته تابیده است.
یکی از معانی فعل تابیدن، گرم شدنه.
ما وقتی برف آب می‌شه، کره آب می‌شه، یخ گوشت وا می‌شه به همه‌شون می‌گیم تابیدن.
حتی اگه خودمون هم یه روز گرم جلوی آفتاب باشیم می‌گیم تُوآما. آدما هم تابیده می‌شن. آب می‌شن.



#زبان_لکی
#کلمه_بازی
🔥1