هیچ ماشینی برایم نگه نداشت. روال بود ساعت نه شب کسی برای یک خانم تنها توقف نکند. وقتی مسافر مردی آمد کنارم ایستاد به جای دلگرمی، ترسیدم. پیاده راه افتادم سمت میدان الف. آنجا روشنتر و شلوغتر بود. نزدیک میدان مینیبوسی جلوی پایم ترمز کرد. راننده مرد شصت و چندسالهای بود. گفتم میدان ب میروم. آنقدر سروصدای خیابان زیاد بود که جوابش را نشنیدم. از اشارهٔ سر فهمیدم میرود. وقتی افتادیم توی خلوتی گفت نرسیده به مقصدم باید بپیچد توی فلان خیابان. اشکال ندارد؟ گفتم نه. نزدیکه. اون تیکه رو پیاده میرم. اسکناسهای دهی و پنجی توی دستم حاضر بود که شروع کرد به قصه کردن. دارم میرم دنبال نوهم که ببرمش هیئت. تازه خونهشون اومده اینجا. دور افتادن از ما. تنهاست. گریه میکنه بیاد پیش بچهها. قراره هر شب این موقع بیام دنبالش و ساعت دوازده برش گردونم. چون خیلی دوسش دارم میام. نه به خاطر عروس. ولی قدر نمیدونن. گفتم مطمئن باشید نوهتون یادش میمونه این همه محبت رو. بعداً اثرش رو میبینید.
پیاده که شدم عذرخواهی کرد که نمیرساندم تا آخر مسیر. کرایه نگرفت و من در هم جواب «خدا کنه خدا کنه»هایش زیاد گفتم آمین.
#از_زندگی@HarfeHEzafeH
ششم تیر ۱۴۰۴
پیاده که شدم عذرخواهی کرد که نمیرساندم تا آخر مسیر. کرایه نگرفت و من در هم جواب «خدا کنه خدا کنه»هایش زیاد گفتم آمین.
#از_زندگی@HarfeHEzafeH
ششم تیر ۱۴۰۴
❤17
اسم یکی از شهدای حملهٔ اسرائیل «تبسم پاک»ه که داشته از محل کارش برمیگشته خونه، همون نزدیکیا توی خیابون صابونچی، آوار حاصل از انفجار میریزه روی ماشینش و شهید میشه.
#اسم_فامیل_بازی
#اسم_فامیل_بازی
💔8😭1
سهشنبهها یه تیکه از مسیرم اینجوریه که از کوثر رد میشم تا برسم به فراوانی و بعد بهشت. کوثر، فراوانی، بهشت. با دیدن اسامی کوچهها انگار دارم قرآن میخونم.
#از_جاها@HarfeHEzafeH
#از_جاها@HarfeHEzafeH
❤11
یک هفته را من تعطیل کردم. هفتهٔ بعد استاد نیامد. هفتهٔ سوم و چهارم را مؤسسه تعطیل کرد به خاطر جنگ. دیروز بعد از سی و پنج روز که از متروی هفت تیر پیاده شدم از دیدن پسر کُرد شلوار فروش جلوی مترو، مرد تاپفروش بغلش، کاشیهای سبز اتحادیهٔ صنف فخاران، تنها خانه آجری قدیمی کوچهٔ صارم، دیدن فلش کوچهٔ شیمی روی دیوار خانهٔ کهنهٔ وسط کوچه، بازی با اسم کوچههای کوثر، فراوانی و بهشت، زن و مردهای نشسته روی صندلی فست فودی مسیر، دیوارهای کوتاه خانههای مقاومت کرده در برابر هجوم بالابلندانهٔ مدرنیته، خوشحال بودم. خوشحال از بودن چیزهایی که هر هفته تکراری دیده بودمشان و امروز این دیدن بهم امنیت میداد.
ده تیر ۱۴۰۴
ده تیر ۱۴۰۴
❤11
حرف اضافه
یک هفته را من تعطیل کردم. هفتهٔ بعد استاد نیامد. هفتهٔ سوم و چهارم را مؤسسه تعطیل کرد به خاطر جنگ. دیروز بعد از سی و پنج روز که از متروی هفت تیر پیاده شدم از دیدن پسر کُرد شلوار فروش جلوی مترو، مرد تاپفروش بغلش، کاشیهای سبز اتحادیهٔ صنف فخاران، تنها خانه…
وسط کلاس استاد گفت من برم یه نخ سیگار دود کنم تا آدم خوش اخلاقتری بشم. من هم دومین فنجان چایام را ریختم. استاد که آمد ازش پرسیدم سیگار چطوری اخلاق رو بهتر میکنه؟ گفت همونجوری که چایی میکنه و سه تایی خندیدیم. در جواب به استاد گفتم دیشب نهایتا بیست دیقه خوابیدم اونم در خلسهٔ خواب و بیداری. شاید در تلق و تولوق اتوبوسم یه چرتی زده باشم. این کافئینا برای افزایش حضورمه.
پنج نفر از بچهها غایب بودند. کلاس اختصاصی ما دونفر بود. استاد میگفت تجربهٔ کرونا و ماجراهای ۱۴۰۱ نشون داد وقتی یه گپ ایجاد میشه تعداد شرکت کنندهها کم و کمتر میشه. ضمن تأیید حرفش گفتم امروز خیلی به من گفتن نرو کلاس بگیر بخواب اما دیدم یه قدم عقب نشینی باعث میشه آروم آروم مغلوب بشم. چایی داره به کمک این مراقبت میاد.
#از_زندگی
ده تیر ۱۴۰۴
پنج نفر از بچهها غایب بودند. کلاس اختصاصی ما دونفر بود. استاد میگفت تجربهٔ کرونا و ماجراهای ۱۴۰۱ نشون داد وقتی یه گپ ایجاد میشه تعداد شرکت کنندهها کم و کمتر میشه. ضمن تأیید حرفش گفتم امروز خیلی به من گفتن نرو کلاس بگیر بخواب اما دیدم یه قدم عقب نشینی باعث میشه آروم آروم مغلوب بشم. چایی داره به کمک این مراقبت میاد.
#از_زندگی
ده تیر ۱۴۰۴
👌8
حرف اضافه
توی زبان لکی و کردی بعضی ب ها و تلفظ میشند. چه در اول چه وسط چه آخر کلمات.مثلا بید: وی بیشه: ویشه بهار: وهار باران: واران برف: ویَر (لکی) برف: وفر (کردی) برگ: ولگ بابا: باوه باز: واز بیختن: ویژیاین آباد: آوا وبا: واوا شربت: شروت خواب: خواو آب: آو کباب: کاواو…
ما به بیداری میگم خبر. که طبق این اصل زبانشناسی که و صورت قدیمیتر ب هست خبر میشه خَوَر. پس خواب و بیدار میشه خواو و خور. از خواب بیدار شدم هم میشه بیمَه خَوَرا.
بیدارش کردی چی؟ آره. خبرش کردی؟
#کلمه_بازی
#زبان_لکی@HarfeHEzafeH
بیدارش کردی چی؟ آره. خبرش کردی؟
#کلمه_بازی
#زبان_لکی@HarfeHEzafeH
❤5
حرف اضافه
جیمز کری پدر علم ارتباطات در آمریکا کتابی دارد به اسم Comunicatation as culture ارتباطات به مثابهٔ فرهنگ، که متأسفانه در ایران ترجمه شده به ارتباطات و فرهنگ. او در این کتاب میگوید ارتباطات دارای دو نظریه، مکتب یا الگوست. الگوی انتقالی و الگوی آیینی. در…
هیئت تمام شده بود. زنهای مانده در مسجد منتظر همسرانشان بودند. از جایی رفتم تو که زن جوانی داشت به زن روبهرویی همسن و سال خودش میگفت شب علی اکبر مگه میشه نری چیذر؟ حتماً برو. سروصدای بچهها حواسم را ازشان پرت کرد وقتی دوباره صدایشان به گوشم رسید که زن داشت میگفت اینقدر بدم میاد از هیئتای شهرستان. نگاه فرودستانهاش به خارج از مرکزها را کاری نداشتم، تعبیر بد آمدن برایم بسیار عجیب بود. وقتی اصل آیین یکی است آیا مقایسهٔ خرده آیینها با مگاهیئتهایی که شکل سازمانی پیدا کردهاند مقایسهٔ درستی است؟
آدمها مخیرند به حضور در هرکدام. یکی هیئتهای کلان و معروف را میپسندد دیگری واحدهای کوچک، خانگی، گمنام و شاید سنتی را. میتوانیم نقاط ضعف و قوت هرکدام را از منظری بیان کنیم اما کاربرد تعبیر بد آمدن از زبان یک عزادار را در هیچ کدام از این دستهبندیها نمیفهمم. انگار روح فرادستانهٔ پایتختنشینی در ارزیابی معنایی آیینها رسوخ کرده باشد و هر مراسمی خارج از تهران را در دستهٔ بدها قرار دهد.
آدمها مخیرند به حضور در هرکدام. یکی هیئتهای کلان و معروف را میپسندد دیگری واحدهای کوچک، خانگی، گمنام و شاید سنتی را. میتوانیم نقاط ضعف و قوت هرکدام را از منظری بیان کنیم اما کاربرد تعبیر بد آمدن از زبان یک عزادار را در هیچ کدام از این دستهبندیها نمیفهمم. انگار روح فرادستانهٔ پایتختنشینی در ارزیابی معنایی آیینها رسوخ کرده باشد و هر مراسمی خارج از تهران را در دستهٔ بدها قرار دهد.
👍9❤4💔3
توی مجلس روضه نشستم. آقای فلاح زاده داره سؤالات شرعی رو که مردم روی کاغذ نوشتند جواب میده. یکی نوشته من شوتی هستم و دربارهٔ شرعی بودن درآمدش پرسیده. از دوستم میپرسم شوتی یعنی چی؟ میگه قاچاقچی. جستجو میکنم. نوشتند: کلمه از اینجا اومده که کالای قاچاق رو از ماشینهای سنگین به ماشینهای سبک انتقال میدادند و در اصل شوت میکردند. شوتیها خودروهایی هستند که در جادهها با سرعت خیلی زیاد، از کنارمون میگذرند. الان «شوتی بودن» از یک شغل فراتر رفته و به یک سبک زندگی تبدیل شده و به کسی که تصمیمهای با ریسک بالا هم میگیره میشه گفت شوتی.
یعنی واژه که ساخته شده یه پیوست فرهنگی هم خود به خود دنبالش اومده که در حال بسط و به روز رسانیه. مثلا آهنگهای فلان خواننده کرد
بین شوتیسواران پرطرفداره.
#کلمه_بازی@HarfeHEzafeH
یعنی واژه که ساخته شده یه پیوست فرهنگی هم خود به خود دنبالش اومده که در حال بسط و به روز رسانیه. مثلا آهنگهای فلان خواننده کرد
بین شوتیسواران پرطرفداره.
#کلمه_بازی@HarfeHEzafeH
👌2
میگن یه روز مرحوم آخوند كاشی داشته وضو میگرفته كه یه نفر با عجله میاد، وضو میگیره و میره توی یکی از حجرهها. تا مرحوم آخوند وضوش تموم بشه اون بنده خدا نماز ظهر و عصرش رو هم خونده. وقتی میخواد بره آقای کاشی ازش میپرسه چی كار میكردی؟ میگه: هيچ.
میگه: تو هيچ كار نمیكردی؟ جواب میده: نه! چون میدونسته اگه بگه نماز میخوندم، كار بيخ پيدا میکنه.
آقا بهش میگه: من خودم ديدم داشتی نماز میخوندی. میگه: نه آقا اشتباه ديدی. فقط اومده بودم بگم من ياغی نيستم.
این روزا من این جمله رو خیلی تکرار میکنم به خصوص وقت روضه رفتن. فقط میخوام بگم من با شما هستم نه با دشمنانتون.
میگه: تو هيچ كار نمیكردی؟ جواب میده: نه! چون میدونسته اگه بگه نماز میخوندم، كار بيخ پيدا میکنه.
آقا بهش میگه: من خودم ديدم داشتی نماز میخوندی. میگه: نه آقا اشتباه ديدی. فقط اومده بودم بگم من ياغی نيستم.
این روزا من این جمله رو خیلی تکرار میکنم به خصوص وقت روضه رفتن. فقط میخوام بگم من با شما هستم نه با دشمنانتون.
❤7👍6👌2
ظهر یه روز تابستونی، وایسادی توی یه ایستگاه تاکسی بی سایه. یه آقای میانسال نگه میداره که برسوندت. میگه در حالت عادیش هم اینا نیستن چه برسه به ظهر جمعه.
ما به جای در حالت عادی میگیم روژِ روژان. روزان جمع روزه.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
ما به جای در حالت عادی میگیم روژِ روژان. روزان جمع روزه.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
👌1
😁4😐1🤷1
از هیئت که برگشتم رفتم بیدارش کنم چای بخورد و وضو بگیرد برای نماز ظهر. به عرض دراز کشیده بود روی تخت و پتوی نازکی روش بود. از حجم کوچک بدنش جا خوردم. تا صورتش را ندیدم باور نشد اوست. زن بلندبالایی که در اوج قدکشیدن نوجوانیام آرزو داشتم چادرش اندازهام شود، حالا به نازکی و خردی کودکی شده. عمر آدم به چه غمهایی که قد نمیدهد.
#دا
#دا
💔17
حرف اضافه
از هیئت که برگشتم رفتم بیدارش کنم چای بخورد و وضو بگیرد برای نماز ظهر. به عرض دراز کشیده بود روی تخت و پتوی نازکی روش بود. از حجم کوچک بدنش جا خوردم. تا صورتش را ندیدم باور نشد اوست. زن بلندبالایی که در اوج قدکشیدن نوجوانیام آرزو داشتم چادرش اندازهام شود،…
از ماشین که پیاده شدیم رفت سمت پسرک نه دهسالهٔ انتظامات. ازش پرسید پلیس شدی؟ پسر گفت نه.
پرسید ببوسمت؟ پسر چند قدم رفت عقب، خندید و گفت نه.
بهش گفتم مادربزرگها به همه محرمند. سرش را انداخت پایین، با شرم گفت نه.
#دا
پرسید ببوسمت؟ پسر چند قدم رفت عقب، خندید و گفت نه.
بهش گفتم مادربزرگها به همه محرمند. سرش را انداخت پایین، با شرم گفت نه.
#دا
❤8
حرف اضافه
از ماشین که پیاده شدیم رفت سمت پسرک نه دهسالهٔ انتظامات. ازش پرسید پلیس شدی؟ پسر گفت نه. پرسید ببوسمت؟ پسر چند قدم رفت عقب، خندید و گفت نه. بهش گفتم مادربزرگها به همه محرمند. سرش را انداخت پایین، با شرم گفت نه. #دا
دستش رو گرفته بودم و میرفتیم طرف آسانسور. کمی قوز کرده راه میره. بهش گفتم فعلا زوده برای کوک زدن. میتونی صاف وایسی؟ وایساد و خندید. گفت الان وقت وقتشه. بعد یاد اون پیرزنی افتاد که توی حرم امام رضا دیده بود. همون که کوکَه کوک راه میرفت. کوکَه کوک یعنی کمر دوتا شده و احتمالاً همراه با کمی لنگ زدن.
#دا
#زبان_لکی
#کلمه_بازی@HarfeHEzafeH
#دا
#زبان_لکی
#کلمه_بازی@HarfeHEzafeH
❤9
زیارتنامهٔ حضرت عباس اینطوری است که بعد از سلام و ثنا و قربان صدقه رفتن پسر امیرالمؤمنین، لعنت کردن آنهایی که آب را بر ایشان بستند و وصف صفات والای حضرت ابالفضل که به عهد خود وفا کرد و بصیر بود، میخوانی:
فَأَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ أَنْ تَجْعَلَ رِزْقِی بِهِمْ دَارّاً وَ عَیْشِی بِهِمْ قَارّاً
پس از تو درخواستم این است که درود فرستی بر محمد و آلش و به واسطهٔ آنها همیشه روزی مرا وسیع و زندگانیام را پایدار و خوش بگردانی.
مامانجونم همیشه این تکهاش را تکرار میکرد: رِزْقِی بِهِمْ دَارّاً وَ عَیْشِی بِهِمْ قَارّاً.
هم زندگی خوبی داشت هم رزق و روزی خوبی.
+اینها را فرزانه سادات میگفت.
فَأَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ أَنْ تَجْعَلَ رِزْقِی بِهِمْ دَارّاً وَ عَیْشِی بِهِمْ قَارّاً
پس از تو درخواستم این است که درود فرستی بر محمد و آلش و به واسطهٔ آنها همیشه روزی مرا وسیع و زندگانیام را پایدار و خوش بگردانی.
مامانجونم همیشه این تکهاش را تکرار میکرد: رِزْقِی بِهِمْ دَارّاً وَ عَیْشِی بِهِمْ قَارّاً.
هم زندگی خوبی داشت هم رزق و روزی خوبی.
+اینها را فرزانه سادات میگفت.
💘8👌5✍1👍1😭1
حرف اضافه
داریم با برادرزادهم درباره اسم بچه حرف میزنیم. اسم پسر و دختری که بهش پیشنهاد میده ماه و آفتابه. و بعد میپرسه ماه همون ماهانه دیگه؟ #دا #اسم_فامیل_بازی
اون موقع نمیدونستیم بارداره بعد که فهمیدیم و جنسیت بچه هنوز معلوم نبود، همچنان تأکید داشت پسر ماه و دختر آفتاب یا خورشید.
قبل از جنگ بازم میگفت اسم پسرتون رو بذارید ماه. آقا ماه. ماه روشنه. خوبه.
#دا
#اسم_فامیل_بازی
قبل از جنگ بازم میگفت اسم پسرتون رو بذارید ماه. آقا ماه. ماه روشنه. خوبه.
#دا
#اسم_فامیل_بازی
❤7
حرف اضافه
توی منطقهٔ ما دوبیشتر اسمهای مردانهٔ قدیمی ترکیبی است که یک بخش آن علی است. مثل: محمدعلی، حسنعلی، حسینعلی، جعفرعلی، رضاعلی، عباسعلی، محبعلی، امیدعلی، دوستعلی، نجاتعلی، جانعلی، مِهرعلی، نادعلی، کرمعلی، براتعلی، حمزهعلی، شمسعلی، همتعلی، خاصعلی،…
اسم یکی از نتیجههاش امیرعلیه. میگه دوست دارم شیش تا بچه بشن. سه تا پسر و سه تا دختر. پسرها امیرعلی، عزیزعلی و کَسعلی. دخترها هم آسنا و آتنا. آسنا رو از یوسف پیامبر شنیده. اسم سومی رو هرچی فکر کرد یادش نیومد. تا دیشب قبل از خواب. دراز کشیده بود تو جا که صدام کرد و با خنده گفت اسم سومی رو هم پیدا کردم: نیکا.
#دا
#اسم_فامیل_بازی
#دا
#اسم_فامیل_بازی
🥰6❤3🤗1
بروجردیها در دههٔ اول محرم بخشی یا تمام خانههایشان را سیاهپوش یا سبزپوش میکنند که بهش میگویند سقاخانه. بیرون خانه را هم پرچم یا بیرقی را به نشانهٔ عزا میزنند. هر کس ساعتی از روز یا شب در خانهاش را باز میگذارد تا خانمها برای عزاداری بیایند. تا روز هشتم روضههای خانگی مخصوص خانمهاست. در یک خانه ممکن است خانمها خودشان زیارت عاشورا بخوانند یا روضهخوان و مداح دعوت کنند. هر کس به شیوهٔ خودش عزا میگیرد. روزهای تاسوعا و عاشورا اما آیینهای دیگری اضافه میشوند. تاسوعا مخصوص خانمها و عاشورا مال آقایان است. در این دو روز زنان و مردان در روز مخصوص خود برای روضه به چهل خانه میروند و با خود شمع میبرند. گوشهٔ حیاط یا داخل هر خانه در روضهای شرکت و شمعی روشن میکنند به نیت گرفتن حاجتی خاص. بعد میروند منزل آیت الله بروجردی که معروف است به خانهٔ آقا. آنجا توی حیاطش حوضی هست که داخلش استکان ریختهاند. هر کس استکانی را به امانت میبرد. وقتی حاجت گرفت همان استکان را به علاوهٔ یک دست استکان دیگر برمیگرداند.
در گذار از این چهل خانه هر چه آدمها کمتر با هم حرف بزنند بهتر است. بعضیها حتی صورت خود را هم میپوشانند.
آئین سقاخانه بروجرد در دیماه ۱۳۹۱ در فهرست میراث معنوی کشور به ثبت ملی رسیده.
در گذار از این چهل خانه هر چه آدمها کمتر با هم حرف بزنند بهتر است. بعضیها حتی صورت خود را هم میپوشانند.
آئین سقاخانه بروجرد در دیماه ۱۳۹۱ در فهرست میراث معنوی کشور به ثبت ملی رسیده.
❤13
حرف اضافه
اون موقع نمیدونستیم بارداره بعد که فهمیدیم و جنسیت بچه هنوز معلوم نبود، همچنان تأکید داشت پسر ماه و دختر آفتاب یا خورشید. قبل از جنگ بازم میگفت اسم پسرتون رو بذارید ماه. آقا ماه. ماه روشنه. خوبه. #دا #اسم_فامیل_بازی
اون روز که حرف میزدیم گفت احتمالا اسم نینی رو بذاره نیکان. دا یادش رفته بود. دیروز میگفت اسمه نیکنام بود؟ گفتیم والا همینم قشنگه :)
#دا
#اسم_فامیل_بازی
#دا
#اسم_فامیل_بازی
❤8
دوساعتی که باشگاه بودم به حز دو سه دقیقه که آهنگی پخش شد به سکوت گذشت. نمیدانم ابلاغیه است که به خاطر محرم این کار انجام نشود یا دلی این کار را کردند یا نه، عرف شهر چنین رسمی را نمیپذیرد. هر چه هست پدیدهٔ تازهای است برایم. باید دربارهاش پرس و جو کنم.
هفدهم تیر ۱۴۰۴
هفدهم تیر ۱۴۰۴