و ای تمام درختان زیت خاک فلسطین
وفور سایه خود را به من خطاب کنید
به این مسافر تنها که از سیاحت اطراف طور میآید
و از حرارت تکلیم در تب و تاب است.
+سهراب سپهری
وفور سایه خود را به من خطاب کنید
به این مسافر تنها که از سیاحت اطراف طور میآید
و از حرارت تکلیم در تب و تاب است.
+سهراب سپهری
💘5🥴1
جا خوردم. نه از تأخیر از شمارش دقیق ۱۰۲ روز. خودم میدانستم سه ماه است به دانشگاه سرنزدهام و این کتاب را زودتر امانت گرفتهام ولی گاهی آدم وقتی از زبان دیگری روبهروی واقعیت قرار میگیرد انگار از نو با آن مواجه شده. چون از شدت وضوح، گمشده است توی مه و بیان کردن، آن را دوباره خلق میکند.
حتماً شما شبیه این وضعیت را تجربه کردهاید. بهش فکر کنید:)
حتماً شما شبیه این وضعیت را تجربه کردهاید. بهش فکر کنید:)
👍3
آخرین روزی که رفته بودم دانشگاه دوازدهم تیر بود که آخرین امتحان ارشد را دادم. به خودم قول داده بودم نروم تا وقتی بخشی از پایاننامه را ننویسم. امروز زدم زیر قولم. دلم برای لمس و تنفس آن فضا تنگ شده بود. زهرا برادرزادهام میگوید ما کی از دست ژن «ز گهواره تا گور دانش بجوی» خلاص میشویم؟
گمانم همان دم گور:))
گمانم همان دم گور:))
👍6
ناداستان پانزده دربارهٔ بچه است. دو تا جستار دارد با موضوع جنگ و کودکان. «جنگ با ما زندگی میکرد» و «خانهٔ سمیه». اولی مصاحبه با آدمهایی است که کودکیشان در جنگ گذشته و دومی تجربهٔ مهتاب صداقت از شش سالگیاش است در سال ۶۵. فرزند شهیدی که حضانتش را به پرورشگاه سمیه میسپارند و روز جدایی از مادرش را روایت کرده. با این که متن برایم تکراری بود و دوسال پیش هم خوانده بودمش ولی الان اینجوریام که یک دشنه رفته توی قلبم.
آنالیز متن یادم رفته و مثل کسی که نشسته پای یک روضه، از غم میزنم به پیشانیام. چه گذشته به زنان این سرزمین حتی به کودکانشان.
آنالیز متن یادم رفته و مثل کسی که نشسته پای یک روضه، از غم میزنم به پیشانیام. چه گذشته به زنان این سرزمین حتی به کودکانشان.
💔6👍3💘1
حرف اضافه
ناداستان پانزده دربارهٔ بچه است. دو تا جستار دارد با موضوع جنگ و کودکان. «جنگ با ما زندگی میکرد» و «خانهٔ سمیه». اولی مصاحبه با آدمهایی است که کودکیشان در جنگ گذشته و دومی تجربهٔ مهتاب صداقت از شش سالگیاش است در سال ۶۵. فرزند شهیدی که حضانتش را به پرورشگاه…
این را در پرانتز بنویسم. در چنین جستارهایی باید به تاثیر جنگ بر کودکان و رنج حاصل از آن در جای خودش پرداخت. اما مسئله دردآور دیگر، قوانین مربوط به زنان است. زنان در این روایتها یعنی همسران شهدا. گرچه نویسنده باید کمی بیشتر خودافشایی میکرد اما از فحوای کلامش چنین برمیآید که از دست دادن فرصت بزرگ شدن در کنار مادرش قربانی آن قانونها شده. قانونی که عاملیت را از همسران شهدا میگرفته.
من در انتخاب بین سنت و مدرنیته، ور سنتیام غلبه دارد اما گاهی بینهایت خوشحالم که از بعضی گذشتهها عبور کردهایم. گذشتههایی مثل نگاه غیر انسانی به زنان، مادران و دختران. نگاهی که یک سرش در وضع قوانین نادرست است و سر دیگرش در اعمال سلیقهٔ شخصی مدیران. شنیدهها به من میگویند مدیریت بنیاد شهید در زمان جنگ کم از این اعمال سلیقههای شخصی ناعادلانه به خود ندیده.
کاش بیشتر از این قشر روایت میخواندیم. کاش پژوهشهای جامعهشناسی حول آنها بیشتر بود. چیزی به چهل سالگی پایان جنگ نمانده و ما هنوز غرقیم توی مه و غبار پس از آن.
من در انتخاب بین سنت و مدرنیته، ور سنتیام غلبه دارد اما گاهی بینهایت خوشحالم که از بعضی گذشتهها عبور کردهایم. گذشتههایی مثل نگاه غیر انسانی به زنان، مادران و دختران. نگاهی که یک سرش در وضع قوانین نادرست است و سر دیگرش در اعمال سلیقهٔ شخصی مدیران. شنیدهها به من میگویند مدیریت بنیاد شهید در زمان جنگ کم از این اعمال سلیقههای شخصی ناعادلانه به خود ندیده.
کاش بیشتر از این قشر روایت میخواندیم. کاش پژوهشهای جامعهشناسی حول آنها بیشتر بود. چیزی به چهل سالگی پایان جنگ نمانده و ما هنوز غرقیم توی مه و غبار پس از آن.
👌5
دیروز رفته بودم بادمجون گوجه بخرم. فروشنده با تلفن حرف میزد و میگفت باقر هنوز از مدرسه نیومده. من اینجوری بودم که مگه هنوز کسی اسم باقر میذاره برای بچهش و احتمالاً محمدباقر بود اسمش و چرا کامل صداش نمیکرد؟
#اسم_فامیل_بازی
#اسم_فامیل_بازی
💘2
توی پوستر تبلیغاتی یه رویداد علمی اسم یکی از مهندسهاش نوید نجاتبخش بود و اینجوری معرفیش کرده بودند: کتاب تندتر از عقربهها حرکت کن در توصیف وی نوشته شده است.
ولی آقایون بیاین قبول کنیم اسم و فامیل ایشون به تنهایی خودش هزار تا توصیفه:)
پوستر رو @shekeiin فرستاده برام.
#اسم_فامیل_بازی
ولی آقایون بیاین قبول کنیم اسم و فامیل ایشون به تنهایی خودش هزار تا توصیفه:)
پوستر رو @shekeiin فرستاده برام.
#اسم_فامیل_بازی
👌2
حرف اضافه
خانهمان را دزد زده. یعنی دزد وارد خانهمان شده. پریروز که عمه نرگس مثل هر روز رفته به خانه سربزند متوجه شده در راهروی توی حیاط باز شده ولی همه چیز سرجایش است. آن شب که به دا خبر داد همه میگفتیم نگاه کند ببیند خانه به هم نریخته؟ چیزی کم نشده؟ هیچ کدام جرئت…
با برادر کوچکم حرف زدم که دا را قانع کنیم بماند. هر کدام از یک جبهه. او میخواست بگوید دوستش را میفرستد کلید را از عمه نرگس بگیرد تا بیشتر از این به زحمت نیفتد و نگرانی دا رفع شود و من قرار بود پنجشنبه بروم راضیاش کنم چون تنهایم نیاز دارم بیاید پیشم تا برنگردد خانه و خیالمان راحت باشد.
اما دو سه شب پیش زنگ زد و گفت یک کاری اداری پیش آمده و باید با برادرم برگردد و اگر به خاطر او میخواهم بروم تهران برنامهام را کنسل کنم. از طرفی زهرا هم چهارشنبه شب پرواز داشت. رفتنم را کنسل کردم چون تحمل جای خالی دوتایشان را نداشتم.
#دا
اما دو سه شب پیش زنگ زد و گفت یک کاری اداری پیش آمده و باید با برادرم برگردد و اگر به خاطر او میخواهم بروم تهران برنامهام را کنسل کنم. از طرفی زهرا هم چهارشنبه شب پرواز داشت. رفتنم را کنسل کردم چون تحمل جای خالی دوتایشان را نداشتم.
#دا
💘3
حرف اضافه
با برادر کوچکم حرف زدم که دا را قانع کنیم بماند. هر کدام از یک جبهه. او میخواست بگوید دوستش را میفرستد کلید را از عمه نرگس بگیرد تا بیشتر از این به زحمت نیفتد و نگرانی دا رفع شود و من قرار بود پنجشنبه بروم راضیاش کنم چون تنهایم نیاز دارم بیاید پیشم تا…
دیروز غروب وقتی فهمیدم پرواز زهرا به خاطر شرایط کشور کنسل شده دلم میخواست نماز مغرب را بخوانم و راه بیفتم سمت تهران. یک شب پیش دا بودن هم یک شب بود. اما دلم نمیخواست بزنم زیر برنامههایی که قول انجامشان را به خودم داده بودم. با وعدهٔ دا قرار است به زودی برگردد دلم را آرام کردم و منصرف شدم.
#دا
#دا
❤1
حرف اضافه
دیروز غروب وقتی فهمیدم پرواز زهرا به خاطر شرایط کشور کنسل شده دلم میخواست نماز مغرب را بخوانم و راه بیفتم سمت تهران. یک شب پیش دا بودن هم یک شب بود. اما دلم نمیخواست بزنم زیر برنامههایی که قول انجامشان را به خودم داده بودم. با وعدهٔ دا قرار است به زودی…
سر شب ریحانه کلیپی فرستاده بود از اینهایی که یاد و خاطرهٔ دهه شصت را گرامی میدارند. وقتی دیدمش دلم خواست از خانه بزنم بیرون و بروم پیاده روی. حسم را برای ریحانه کامنت کردم. چند دقیقه بعد زنگ زد «بپوش بیام دنبالت.»
سکونت من در این شهر جوری است که دوبیشتر وقتها از اداره که برمیگردم، به قول بابا توی لانهام تا فردا که به قصد کار دوباره بروم بیرون. مگر گاهی همین دوستم بیاید با هم برویم شبِ شهر را ببینیم. قم شبهای شلوغی دارد هم به خاطر گرما و هم اینکه مردم بُخوری دارد. این تعریف را از خودشان شنیدهام. میگویند اینجا چون مکان تفریحی ندارد، خوردن شده لذت مردم. برای همین کافه و رستوران و بستنیفروشی زیاد دارد. شبهای جمعه شکل شلوغیها میشود صف بلند بستنیفروشیها و معطلی در رستورانها و فستفودیها. لابد عمومیکردن و دستهجمعی کردن لذت به خانوادهها بیشتر میچسبد.
توی چهار ساعتی که بیرون بودیم اگر آن دو سه ایستگاهی که سرود حماسی و عکس سید حسن نصرالله را پخش میکردند نبودند، در نمایی که من از مردم دیدم خبری از اثر جنگ نبود.
سکونت من در این شهر جوری است که دوبیشتر وقتها از اداره که برمیگردم، به قول بابا توی لانهام تا فردا که به قصد کار دوباره بروم بیرون. مگر گاهی همین دوستم بیاید با هم برویم شبِ شهر را ببینیم. قم شبهای شلوغی دارد هم به خاطر گرما و هم اینکه مردم بُخوری دارد. این تعریف را از خودشان شنیدهام. میگویند اینجا چون مکان تفریحی ندارد، خوردن شده لذت مردم. برای همین کافه و رستوران و بستنیفروشی زیاد دارد. شبهای جمعه شکل شلوغیها میشود صف بلند بستنیفروشیها و معطلی در رستورانها و فستفودیها. لابد عمومیکردن و دستهجمعی کردن لذت به خانوادهها بیشتر میچسبد.
توی چهار ساعتی که بیرون بودیم اگر آن دو سه ایستگاهی که سرود حماسی و عکس سید حسن نصرالله را پخش میکردند نبودند، در نمایی که من از مردم دیدم خبری از اثر جنگ نبود.
❤4
شبکه یک تلویزیون داره خطبهٔ دوم رهبر انقلاب رو نشون میده. مترجمی براش انتخاب کردند که انگار یه رباته.
و آیا برای چنین محتوایی باید این لحن انتخاب بشه؟ سر شب هم دیدم یه مصاحبه از سیدحسن نصرالله پخش میشد و مترجمش آدمی بود با لحن سرد و نامتناسب با صدای گرم سید. حتی نمیتونست فراز و فرود هیجانات خیلی ساده رو در صداش منعکس کنه. اینها رو که میشنوم خوشحالم که سالهاست تلویزیون از زندگیم حذف شده تا کمتر از این همه فشلبودگی غصه بخورم.
و آیا برای چنین محتوایی باید این لحن انتخاب بشه؟ سر شب هم دیدم یه مصاحبه از سیدحسن نصرالله پخش میشد و مترجمش آدمی بود با لحن سرد و نامتناسب با صدای گرم سید. حتی نمیتونست فراز و فرود هیجانات خیلی ساده رو در صداش منعکس کنه. اینها رو که میشنوم خوشحالم که سالهاست تلویزیون از زندگیم حذف شده تا کمتر از این همه فشلبودگی غصه بخورم.
👌8
حرف اضافه
سر شب ریحانه کلیپی فرستاده بود از اینهایی که یاد و خاطرهٔ دهه شصت را گرامی میدارند. وقتی دیدمش دلم خواست از خانه بزنم بیرون و بروم پیاده روی. حسم را برای ریحانه کامنت کردم. چند دقیقه بعد زنگ زد «بپوش بیام دنبالت.» سکونت من در این شهر جوری است که دوبیشتر…
نیمه شب داشتم استوریهای اینستاگرام را میدیدم تا رسیدم به استوری زینب دوست تبریزیام که داشت خودش را میرساند تهران برای شرکت در نماز جمعه. ازش پرسیدم نمیآید قم و در جوابم پرسید تو میای تهران؟
سؤالش تازه یادم انداخته بود فردا قرار است تهران یک نماز جمعهٔ تاریخی را به خود ببیند. از وقتی تعریف مه مغزی را شنیدهام احساس میکنم گاهی درگیرش هستم. سؤال زینب از آن مه در آوردم. تا پیش از آن انگار نه انگار آن همه استوری دیده بودم.
این حالت قطعا دلایل فیزیولوژیکی دارد اما تاثیر شرایط محیطی و سبک زندگی بر آن را هم نباید نادیده گرفت. کاش میشد بعضی مراحل کاری و مالی را زودتر رد کرد. شاید جلوتر نقطهٔ کم مهتری در پیش باشد.
سؤالش تازه یادم انداخته بود فردا قرار است تهران یک نماز جمعهٔ تاریخی را به خود ببیند. از وقتی تعریف مه مغزی را شنیدهام احساس میکنم گاهی درگیرش هستم. سؤال زینب از آن مه در آوردم. تا پیش از آن انگار نه انگار آن همه استوری دیده بودم.
این حالت قطعا دلایل فیزیولوژیکی دارد اما تاثیر شرایط محیطی و سبک زندگی بر آن را هم نباید نادیده گرفت. کاش میشد بعضی مراحل کاری و مالی را زودتر رد کرد. شاید جلوتر نقطهٔ کم مهتری در پیش باشد.
👍6
حرف اضافه
نیمه شب داشتم استوریهای اینستاگرام را میدیدم تا رسیدم به استوری زینب دوست تبریزیام که داشت خودش را میرساند تهران برای شرکت در نماز جمعه. ازش پرسیدم نمیآید قم و در جوابم پرسید تو میای تهران؟ سؤالش تازه یادم انداخته بود فردا قرار است تهران یک نماز جمعهٔ…
ویویان گورنیک میگوید فرم جستار افراد را به سمت درونی بودن میبرد. توی این کانال نمیشود جستار نوشت. من اما این تکهها را -که به هم وصلشانکردهام- نوشتم تا برسم به نماز جمعهٔ دیروز، نسبتم با آن به عنوان یک سوژه و در این میان واکاوی درونی خودم. اما دیدم نمیتونم منِ اول شخصم را بگذارم وسط و خودافشایی کنم تا برسم به یک «ما» جمعی. از دیروز تا حالا هر چه سعی کردم نشد. دست کم الان وقتش نیست.
میدانید من هنوز دلم نمیخواهد دربارهٔ خیلی مسائل صریح و سریع و قاطعانه و گاهی پابلیک اظهار نظر کنم. همه دلایلش را نمیدانم اما همانهایی را که میدانم مانع خودافشاییاند.
میدانید من هنوز دلم نمیخواهد دربارهٔ خیلی مسائل صریح و سریع و قاطعانه و گاهی پابلیک اظهار نظر کنم. همه دلایلش را نمیدانم اما همانهایی را که میدانم مانع خودافشاییاند.
👌4
حرف اضافه
فامیلی رانندهٔ اسنپ خوش رفتار خوب بود. بهش گفتم ببخشید میتونم بپرسم چرا این فامیلی رو دارید؟ برام توضیح داد: ما از سادات طباطبایی هستیم و فامیلیمون رو سی ساله عوض کردیم. برادرم خلافی مرتکب شد و پدرم میگفت من نمیتونم بابتش به جدم زهرا جوابگو باشم. نمیخوام…
مرد داشت از خدمت کردن به مادر ۱۰۷ سالهاش قصه میکرد. دا گفت خدا برات بسازه. وسیلهٔ خیر شدی.
گفت حاج خانوم خدا رو شکر میکنم که بهم لیاقت داده وسیلهٔ خیر باشم. اینجوری میدونم که رهام نکرده.
وقتی این را گفت هزار چشمهٔ نور در قلبم جوشید. تا حالا اینقدر توحیدی به فلسفهٔ «وسیلهٔ خیر شدن» نگاه نکرده بودم.
#دا
گفت حاج خانوم خدا رو شکر میکنم که بهم لیاقت داده وسیلهٔ خیر باشم. اینجوری میدونم که رهام نکرده.
وقتی این را گفت هزار چشمهٔ نور در قلبم جوشید. تا حالا اینقدر توحیدی به فلسفهٔ «وسیلهٔ خیر شدن» نگاه نکرده بودم.
#دا
🥰9👌5
خدایا یعنی میشه به عمر من قد بده نظم و برنامهریزی در این سرزمین حاکم بشه به خصوص از طرف حاکمان و کارگزاران.
🙏5
حرف اضافه
خدایا یعنی میشه به عمر من قد بده نظم و برنامهریزی در این سرزمین حاکم بشه به خصوص از طرف حاکمان و کارگزاران.
در ادامهٔ دعاها: خدایا دست برخی آدمهای بیسواد و پرمدعا در حوزهٔ ناداستان رو که شدند بنگاهدار این حوزهٔ ادبی، کم و کوتاه بفرما و زمینهٔ سپردن کار به اهلش رو فراهم بفرما.
🙏5
حرف اضافه
خدایا یعنی میشه به عمر من قد بده نظم و برنامهریزی در این سرزمین حاکم بشه به خصوص از طرف حاکمان و کارگزاران.
فردا قرار بود رونمایی یک کتاب باشد. یک مجموعه روایت که من هم در آن نوشتهام. از هجده روز پیش برنامه اعلام شده و ما رسماً دعوت شدهایم. من از اداره مرخصی گرفتهام. کارهای آن روز را موکول کردهام به فردایش. با استادی در دانشگاه علامه برای یک کار ضروری قرار گذاشتهام. گفتهام کتابی را که آنلاین خریدهام حضوری تحویل میگیرم چون سر راه محل برنامه مذکور هستند. عصر با دوستم قرار شهرگردی گذاشتهام. برای رفت و برگشت بلیت قطار گرفتهام و خیلی هماهنگیهای خرد و ریز دیگر، که امروز پیامک آمده:
نویسنده عزیز
با سلام و عرض پوزش
برنامه رونمایی از کتاب «فلان» به علت شرایط پیشبینی نشده روزهای اخیر و عدم امکان حضور مدعوان لغو و به تاریخ دیگری موکول شد.
آدم غصهاش میگیرد چرا تقصیر را میاندازند گردن شرایط؟ رهبر با آن موقعیت، تعبیر شرایط پیشبینی نشده ندارد شما چرا از کیسهٔ شرایط خرج میکنید؟ با صداقت بنویسید آقایان نیامدند. مگرنه؟
نویسنده عزیز
با سلام و عرض پوزش
برنامه رونمایی از کتاب «فلان» به علت شرایط پیشبینی نشده روزهای اخیر و عدم امکان حضور مدعوان لغو و به تاریخ دیگری موکول شد.
آدم غصهاش میگیرد چرا تقصیر را میاندازند گردن شرایط؟ رهبر با آن موقعیت، تعبیر شرایط پیشبینی نشده ندارد شما چرا از کیسهٔ شرایط خرج میکنید؟ با صداقت بنویسید آقایان نیامدند. مگرنه؟
👌4👍3
حرف اضافه
در محل کار جدیدم، در بین مراجعین فامیلیهایی مثل احمدگل، نظر گل، میرزا گل، حسنعلی گل و حسینعلی گل زیاد میبینم که اصالتشان به روستاهای متفاوتی برمیگردد. پیشینهشان قصه دارد حتما. #اسم_فامیل_بازی
توی بعضی روستاهای قم پسوند فامیلی گل زیاد است. مثل احمد گل، میرزا گل، حسنعلیگل.
امروز از یکی از گلدارها پرسیدم پیشینهاش را میداند؟
گفت گَل در ترکی یعنی طایفه. مثلاً طایفهٔ احمد، طایفهٔ میرزا و کم کم در تلفظ مردم فتحهٔ آن تبدیل به ضمه شده.
#اسم_فامیل_بازی
امروز از یکی از گلدارها پرسیدم پیشینهاش را میداند؟
گفت گَل در ترکی یعنی طایفه. مثلاً طایفهٔ احمد، طایفهٔ میرزا و کم کم در تلفظ مردم فتحهٔ آن تبدیل به ضمه شده.
#اسم_فامیل_بازی
💘2
خواستید بدونید کسی مازندرانیه از فعل گرفتن بشناسید حتی بی که لهجه داشته باشه. مثلا وقتی ازتون میپرسه کولر بگیرم؟ (بزنم، روشن کنم) یا میگه فلانی باید هواتونو میگرفت (میداشت).
#کلمه_بازی
#کلمه_بازی
👌5👎2