حرف اضافه
323 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
45 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
حرف اضافه
به مادرم گفته بودم دو تا کار نوشتنی دارم. دیشب که یکی‌ش رو‌ نوشتم زنگ زدم و بهش گفتم یکی از «نوسِریاینی‌هام» تموم شد. +Nouseryaynei #کلمه_بازی #دا
می‌دونه که امروز به خاطر آلودگی هوا تعطیلم. ازم می‌پرسه «نوسِرْیاتْ نوُسیات؟» یعنی نوشتنیت رو نوشتی؟
می‌گم نه! آخراشم ولی حوصله ندارم.
می‌گه یه کم سر به سرش بذاری تمومه. تمومش کن با خیال راحت برو سراغ کارای دیگه‌ت.


#کلمه_بازی
#دا
9
ما به آدم مودی می‌گیم هوکی هوکی.
احتمالاً دیدید این اصطلاح به خاطر سریال در انتهای شب وایرال شده.


#کلمه_بازی
2
از روضه برمی‌گشتیم سرراهمون یه آقایی شربت آبلیمو برامون آورد. جلوی یه‌ کلینیک‌ ترک اعتیاد موکب کوچیکی زده بودند به نام «چایخانه افتادگان به پاخواسته».

#عزیزم_حسین
16💔5
امروز به مادرم زنگ نزده بودم تا همین چند دیقه پیش. من گفتم چه خبر؟ اون پرسید چه خبر؟
اون گفت رفته بودم مسجد تازه برگشتم. عصر هم با زن عموت رفته بودیم روضه.
من گفتم صبح رفتم روضهٔ آقای انصاریان.
اون‌ گفت الحمدلله. من گفتم خوب کردید. قبول باشه.
مادرم بسیار شکرگزاری می‌کنه حتی برای همین چیزهای به ظاهر دم‌دستی و معمولی.
اگه بگم «صبور و شکور» از صفاتشه، گزاف نگفتم.

#دا
10😍8💘1
این شور که در سر است ما را
وقتی برود که سر نباشد

+سعدی
👌75
من از مرگ مادرم می‌ترسم. اصلش برای همین زنگ زده بودم بهش. چهار جملهٔ احوالپرسی را نتوانستم تمام کنم. بغضم شکست. او هم از حس مشترکش گفت. آن‌قدر به این موضوع فکر کرده بودم که همهٔ زوایایش را از بر بودم. می‌دانستم به پیشواز ترس رفتن نادانی محض است چون قاعدهٔ دنیا «چه کنم چه کنم نیست چه کُنَد چه کُنَد است»، اما چرا دوباره پیشگویی می‌کردم؟ از کجا معلوم عمر من بلندتر از مادرم باشد؟ از کجا معلوم مرگمان هم‌زمان نباشد؟ از کجا معلوم‌ها که تمام ‌شد زوم ‌کردم روی این‌که «ولی دلم نمیاد زودتر از مادرم بمیرم چون خیلی سخته بخواد به داغ جدیدی صبر کنه» و دوباره هق‌هق‌ام در ‌آمد.
در نسبت با مادرم من دچار تضاد بین مرگ و زندگی‌ام. خودش این چیزها را نمی‌داند. یعنی از زبان من‌ نشنیده. پدر و مادرها بعد از به دنیا آوردن فرزندانشان یادشان می‌ماند فرزند بودگی این روی‌های سخت‌ را در بطنش دارد؟

#دا
💔17😭4
Forwarded from حرف اضافه
من مادر نیستم ولی وقت روضهٔ علی‌اکبر دنبال فرارم. طاقت شنیدن ندارم. دیشب که رفته بودیم روضه، مداح هی می‌گفت جوان از دست دادن سخته.
قلبم از یک طرف میان ارباً ارباها هزارپاره شده بود و از طرف دیگر شرحه‌شرحه برای مادرم که چادرش را کشیده بود توی صورتش. نه صدایش می‌آمد نه حتی شانه‌هایش تکان می‌خورد.
الان که وسط حرف‌هایش می‌گفت: «دیشب دلم می‌خواست خودم ر‌و تکّه‌تکّه کنم برای علی‌اکبر» دانستم چرا گریهٔ بی صدایش می‌کشدم.

#عزیزم_حسین
💔14😢3👍1😭1
مسعود فروتن در یکی از شماره‌های همشهری داستان روایتی نوشته بود از ماجرای سفرش با دوستانش به همدان. ده سال بیشتر از خواندنش گذشته اما هر وقت به پلیس راه همدان می‌رسم یادش می‌کنم. قدرت کلمه این است.
👍7💘1
مسافر پشت سری‌ام در اتوبوس مردی کُرد بود. به چند نفر که زنگ زد یکی از قسم‌هاش این بود: به این قتِلگاه حسین. منظورش ایام محرم بود.


#کلمه_بازی
💔12
حرف اضافه
از مشهد برگشته برام یه شکلات آورده. می‌گه مالیدمش به ضریح. پوستش رو دور ننداز. بذار هوای خونه‌ت تبرک بشه.❤️ #دا
جانماز سفید کوچیکی رو آورده می‌ماله به صورتم. می‌گه «سوی‌مَه‌سَه قِه گُمه». ساییدمش به گنبد. منظورش ضریحه. می‌گه هر روز می‌سایمش به صورتم. انگار رفتم زیارت.

#دا
12
حرف اضافه
چادرش بارون خورده. می‌خوام پهن‌ش کنم رو تخت رضا خشک شه. می‌گه نکن. ناشایسته. یعنی شگون نداره. جمعه ٢١اردیبهشت٩٧ #کلمه_بازی #دا @HarfeHEzafeH
ما اگر جوری بنشینیم که یکی از زانوها را آورده‌ باشیم بالا و دو‌ دستمان را دورش گره کرده باشیم یعنی نشانهٔ عزاداریمان است. دو جا مجاز به این کاریم یکی در مجلس سوگ عزیزانمان و دیگری در روضهٔ حضرت سیدالشهدا و اهل بیت علیهم السلام.
در باقی موارد ناشایست است یعنی شگون ندارد.

#عزیزم_حسین
👌10👍1
اردیبهشت نود اولین باری بود می‌خواستم بروم کربلا. حاج خانم که زن سرشناسی بود توی شهر زیاد کاروان می‌برد. آن سال بچه‌ها گفتند بیایید ما هم برویم. ما یعنی فاطمه، پروانه، معصومه و من. بابا را سخت راضی کردم تنها بروم. فاطمه با پدر و مادرش آمد، پروانه با مادرش و معصومه تنها. کاروان مجوز گردشگری داشت. سفرمان ده روزه بود. اول رفتیم سوریه بعد عتبات. برنامه‌مان برای زیارت حرم زینب این‌طوری بود که سه وعده نماز را در حرم باشیم و زیارت‌ها را متصل کنیم به پیش و پس از نماز. چون ایام فاطمیه بود در مسجد کنار حرم که مخصوص ایرانی‌ها بود نماز جماعت می‌خواندیم و برای روضه‌ می‌ماندیم.
یک روز صبح که بعد از نماز برگشته بودیم هتل خواب مصطفا را ‌دیدم. خواب می‌دیدم مرده. با پریشانی از خواب بیدار شدم. جوری از روی تخت بلند شدم و نشستم که پروانه دستپاچه پرسید چی شده؟ بغضم جاری بود و گریه‌ام هم. «خواب بد دیدم». نمی‌شد به خانه هم زنگ زد. توی آن سفر چقدر من روضهْ نشنیده گریه کردم. تا آن موقع هر چه روضه حضرت زینب شنیده بودم در همان لایهٔ صلبیهٔ سفید چشمانم مانده بود. خواب یک امتحان بود. خیلی اتفاقات امتحانند تا آدم حواسش جمع شود دل و زبانش را یکی کند. قپّی صبر آمدن حتی به زبان هم سخت است چه برسد در عمل و وقت مصیبت.

#مصطفای_ما
#عزیزم_حسین
💔20
حرف اضافه
اردیبهشت نود اولین باری بود می‌خواستم بروم کربلا. حاج خانم که زن سرشناسی بود توی شهر زیاد کاروان می‌برد. آن سال بچه‌ها گفتند بیایید ما هم برویم. ما یعنی فاطمه، پروانه، معصومه و من. بابا را سخت راضی کردم تنها بروم. فاطمه با پدر و مادرش آمد، پروانه با مادرش…
مشغول این چهار کلمه حرف اضافه بودم که صدای دسته آمد. بدو چادرش را انداخت توی سرش و رفت. «دا دا»هایم را نشنید. پشت‌سرش من هم چادر و روسری‌ام را سرکردم و با همان لباس خانه زدم بیرون. دسته پیچ سه‌راهی را رد کرده بود. هر چه چشم انداختم ندیدمش. رفتم رو به جلو. امسال نیاز داشتم به لمس. به واسطگی. به این‌که پای مدیایی وسط نباشد. خودم از نزدیک عزادارها را ببینم. طبل و سنج و زنجیر و سینه زنی ببینم و بشنوم. کودک و پیر را با شلوارهای مشکی کُردی ببینم. اشک داغ ببینم. بغض ببینم. و با آن دسته‌ای که شاید در دستهٔ عامه‌پسندها جا بگیرد ترجیع بند «ای اسب شاه بی‌کس سلطان سر جیا* کو» را زمزمه کنم.

*جیا: جدا

#دا
#عزیزم_حسین
💔12
Forwarded from حرف اضافه
امشب منبری می‌گفت حضرت سیدالشهداء به یکی از یاران‌شان فرمودند محبت ما بهشت شماست.

@HarfeHEzafeH
7
داره می‌گه این حاج آقا که میاد سمت خدا فامیلیش نظافته. یکی دیگه هم تراشیّونه و بعدش لبخند می‌زنه.
الان فهمیدم ریشهٔ علاقه‌م به اسم و فامیل‌های خاص کجاست:)


#اسم_فامیل_بازی
#دا
7🥰4💯1
برای جستاری نیاز داشتم ببینم این‌جا چه از مادرم نوشته‌ام. تقریباً یک دور کانال را مرور کردم. بعضی نوشته‌ها بی هشتگ گمنام بودند. برایشان هشتگ دا زدم. اما به طور کلی خوشحالم که خیلی چیزها را نوشته‌ام. نمی‌نوشتم از یاد می‌رفتند. با نوشتن روحیاتم در هر دوره‌ای مشخص است و این کمک زیادی بهم می‌کند. و حیف که خیلی چیزها را این‌جا ثبت نکرده‌ام.


#دا
#از_نویسندگی
10
عرب‌ها به شب شام غریبان می‌گن لیلة الوحشة


#کلمه_بازی
💔10😢1👌1
توی تاریکی ایستاد وسط کوچه. زن هم که از روبرو می‌آمد توقف کرد. هر دو کمی ماتشان برد. تا این‌که مادرم پرسید مش نوری تویی؟
من برگشتم عقب ببینم درست شناخته؟
زن همچنان توی مات آره‌ای گفت.
قیافه‌اش از وقتی مشتری مغازهٔ بابا بود یادم مانده بود. همان بود با صورت کمی پُرتر.
مادرم دوباره پرسید نشناختی؟
زن همچنان توی مات گفت «می‌شناسمت ولی الان به ویرم نمیای.»
-زن حاجی‌ام.
این را که شنید های کشداری گفت که یعنی یادم آمد. و بعد توضیح داد از کجا می‌آید.
«نمی‌دونم چمه؟ دقیقه‌ای یه‌بار فشارم می‌ره بالا. به این قتل حسین هیچی هم نمی‌خورما. الان رفتم فشارم رو گرفتم.» و با دست اشاره کرد به نایلون پنهان زیر چادرش.
مادرم برایش دعای شفا کرد و او در جوابش گفت: «بِمَخِرِت*. هرچه‌کَسِم*.»


+بِمَخِرِت: دورت بگردم
+هرچه‌کَسِم: تمام کس و کارم


#عزیزم_حسین
#کلمه_بازی
#دا
10
سیستم تربیتی باریتعالی این‌طوری است که تو کلکیسون رنج‌هایت تکمیل باشد. مثل آن موقع که فیلم‌ها را روی سی دی تماشا می‌کردیم و آن‌ها را از کلوب امانت می‌گرفتیم. کلوب‌دار می‌گفت چه ژانری می‌خوای. تو می‌گفتی درام تراژیک.
فیلم آ رو بدم؟
-نه دیدمش.
فیلم ب چطور؟
-اونم دیدم.
پ چی؟
-اونو که خیلی وقته تماشا کردم.
ت رو ندیدی دیگه.
-اتفاقاً چند بار دیدمش
از نظر حضرتش ما باید چنین چرخه‌ای را طی کنیم. «این؟ بلاش سرم اومده». حتی رستگاری در تجربهٔ چندبارهٔ بعضی وقایع است تا تو به معنای آن واقعه که در اصل معنای بندگی است برسی.
القصّه کلکسیون من امر جزیی سرماخوردگی در اوج تابستان‌ را کم داشت که صبح‌ تاسوعا چندساعت پس از رسیدنم‌ به خانه، سرزده از راه رسید. چنان‌که روز عاشورا را تا ظهر خواب بودم. خواب که نه خلسهٔ عرق‌ریزانی زیر آفتاب پهن شده تا میانهٔ اتاق.
این چند روز ترکیبی شده از این‌که خودت شک می‌کنی اصلاً مریضم من؟ بعد یهو و به تناوب سرو کلهٔ آبریزش بینی، سرفه، دورگه شدن صدا، بی‌خوابی و بی‌حالی پیدا می‌شود تا باورت شود این تجربهٔ جدید را به پرونده‌ات اضافه کنی.
3
فرض کنید شما خیلی وقته منو ندیدید. وقتی بهم می‌رسید می‌گید دیارت نیَه. یعنی پیدات نیست.

یا من توی یه خیابون شلوع ماشینم رو پارک کردم شما نگرانی بعد خرید پیداش نکنیم. من می‌گم نگران نباش. جاش رو دیاری کردم.

یا این‌که کمد لباس‌هام این‌قدر منظمه جای همه چیز دیاریه.

و مورد جذاب دیگه این‌که ما اگه برای پسرمون دختری رو نشون کنیم و براش یه تیکه لباس یا طلا ببریم می‌گیم دختر رو دیاری کردیم.

آهان اینم هست. اگه موی کسی بیرون از روسری باشه می‌گیم موهاش دیاره. بقیهٔ اعضای بدن هم همین‌طور.
یا اگه لباست نازک باشه می‌گیم بدنت دیاره.


بریم ببینیم دهخدا دربارهٔ دیار حرفی برای گفتن داره؟
بله بله
علاوه بر معانی دیگه یه معنا که براش ذکر می‌کنه اینه:
دیار. (ص) پیدا. پدیدار. (بلهجه ٔ طبری). (یادداشت مؤلف).
-دیار بودن؛ (در لهجه ٔ قراء شمال طهران)، مشهوربودن. مرئی بودن. آشکار و هویدا بودن: درست بنشین همه جات دیار است. (یادداشت مؤلف).


#کلمه_بازی
5