حرف اضافه
321 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
45 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
مرداد ماه که روی پیشخان چشمه دیدمش تصمیم به خواندنش گرفتم اما نه به این زودی. پیشنهاد مریم اما آوردش جلوی لیست خرید و خواندن. توی مسیر اداره و رفت و آمد به تهران و در مترو تمامش کردم. پری‌روز.
«ایرانی‌تر» را نهال تجدد نوشته. او همسر ژان کلود کری‌یر، فیلم‌نامه‌نویس فرانسوی است.
نویسنده می‌گوید: «در واقع من با ژان کلود ایرانی‌تر شدم» و همین مبنای انتخاب اسم کتاب می‌شود.
👍6
توی بچگی‌هامون به آبنبات چوبی می‌گفتیم بلیسم. بعدش دیگه این کلمه خاطره شد تا دیروز که دیدم یکی از دوستان اصفهانی بهش می‌گه بیلیسی.
از تنهایی در اومدم:)

#کلمه_بازی
💘2
دوستان قدیمی‌تر می‌دانند تا حالا هشت تا چلّه این‌جا گذاشته‌ام. اولی‌ش نهج البلاغه‌خوانی بود با عنوان چهل چشمه، دومی کتاب‌خوانی با موضوع آشنایی با سبک زندگی شهدا یک دقیقه یک شهید، سومی چهل کلید که گزیده ادعیه بود با یک شرح دلی مینی‌مال. چهارمی یک جور کار روانشناسی و مثبت نگری (اصطلاح علمی‌اش را بلد نیستم) با نام روز از نو و پنجمی قول‌قول بود برای تقویت اراده. در ششمی رفتم سراغ یک عادت خوب.
و در هفتمی و هشتمی دوباره روز از نو را نوشتم. می‌خواستم از نو برای خودم سرمشق بنویسم:
زندگی با تمام تنگی و ترشی‌اش لطف خداست. ردّ احسان خوبیت ندارد که. لطفش را بپذیر.
و‌ آخر هر روز نشستم به محاسبه. یک قشنگی یا خوشحالی‌اش را این‌‌جا نوشتم و حس خوب‌ش را با شما شریک شدم.
دوره اول از ۲۳ دی ۹۶
دوره دوم از ۲۱ بهمن ۹۸ درست چند روز قبل از اعلام کرونا در ایران
و دوره سومش را از ۳۰ مرداد ۱۴۰۰ نوشتم.

امشب دورهٔ نهم چلّه را می‌خواهم شروع کنم.
«چهل روزنه» آیه‌هایی هستند که هر روز روزنهٔ نور می‌شوند برایم.


#یک_دقیقه_یک_شهید
#یک_عادت_خوب
#چهل_چشمه
#چهل_روزنه
#چهل_کلید
#قول_قول
#روز_از_نو
11
چلّه گرفتن را دوست دارم. نه این که بگویم ازش حاجت گرفته‌ام یا منقلبم کرده یا چه و چه.
همین که مقیّدم می‌کند به انس چهل روزه با کلمه‌های خوب برایم بس است.
کسی چه می‌داند شاید یک روز همین کلمه‌ها برایم شهادت دادند...

در "چهل روزنه" می‌خواهم چهل آیهٔ قرآن را این‌جا بگذارم.
آیه‌هایی که خودم می‌خوانم یا دیگران سر راهم می‌گذارند.
روزنه‌های روزانه‌هایی که برایم رزقند و گاهی خیال می‌کنم با مهر اختصاصیِ «فقط برای تو» در مسیرم گذاشته شده‌اند.


#چهل_روزنه
13😍2💔1
💠وَمَا ٱلنَّصۡرُ إِلَّا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ
و (بدانید که) نصرت و فیروزی نیست مگر از جانب خدا، که خدا را کمال قدرت و حکمت است.

سوره انفال آیه ۱۰
+این آیه را دیروز از زبان شهید حسن طهرانی‌مقدم شنیدم.


#چهل_روزنه
یک
20
💠قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ ۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي
خدا فرمود: باور نداری؟ گفت: آری باور دارم، لیکن خواهم (به مشاهدهٔ آن) دلم آرام گیرد.


سوره بقره آیه ۲۶۰
+این آیه را امروز سر کلاس روایت‌نویسی شنیدم.


#چهل_روزنه
دو
11👍1💯1
می‌گه خانم رشتیه اسمش گل و گیاه بود و یه خرده شاکی هم بود بابتش.


#اسم_فامیل_بازی
3👌1
حرف اضافه
رفته‌ام روضه. این سومین ماه است می‌روم. از این روضه‌های ماهیانه‌ای که مادربزرگ‌ها قول و قرار می‌کنند برای پنجم هرماه یا جمعهٔ اولش مثلاً. رسمی که تا پیش از این فقط در فیلم‌ها و کتاب‌ها دیده و خوانده بودم. حالا اما بین جوان‌تر‌ها هم دارد مرسوم می‌شود. خانمی…
بوی دارچین قیمه و پلو خانه را برداشته. سفرهٔ افطار را چیده‌ام‌. ملافهٔ صورتی را پهن می‌کنم و پتوی قرمز و کرم گلدار را رویش می‌اندازم. تا اذان یک ساعت مانده. سکوت محض است. بچه‌ها هنوز نیامده‌اند توی حیاط. فرصت خوبی است هم ملافه را بدوزم هم شروع کنم به شنیدن ویس‌های تبلیغات و اقناع. یکباره صدای خوشی از طبقهٔ بالا می‌آید. حدیث کسا می‌خواند. یک‌سال است از همین صداهای گرم و خوش عصرها فهمیده‌ام روضهٔ اول ماهشان برقرار است. همسایهٔ بالاسری یکی از آرزوهای شیرین مرا زندگی می‌کند.
8
«مِسگِلی بِکَه تا ویلِت کَم»
تکرار این شعر از کودکی یادم مانده، تصویر محوی که در آن می‌خندیدیم و حیوانکی که پس زمینهٔ خنده‌هایمان بود.
دوشنبه زود رسیدم دانشگاه. صبح‌ها کارمندان یک ساعت حق ورزش دارند و حیاط در قرقشان است.
داشتم پیاده قدم می‌زدم با هدفون توی گوش که یک ربع زودتر ملکشان را خالی کردند. رفتم سمت وسایل ورزشی. روی هر کدام توضیحی نوشته بود. مثلاً برای آن‌که صفحهٔ گرد و‌ چرخانی دارد: نام دستگاه صفحه گردان پا (مسگری).
حیاط خانهٔ قدیمی. حوض. درخت سیب. برادرم که گنجشکی را آویزان در دستش گرفته بود. تصاویر جان گرفتند. او بلند می‌خواند «مِسگِلی بِکَه تا ویلِت کَم» و ما که خنده‌هایمان حیاط را پرکرده بود باهاش تکرار می‌کردیم و گنجشک خودش را تکان تکان می‌داد.
ساعت هشت صبح زمان مناسبی نبود تا زنگ بزنم به دا و خواهرم و بپرسم ربط آن مسگری و این مسگری چیست؟
دیشب که پرسیدم خواهرم همین صحنه‌ها را یادآوری کرد. می‌گفت آن موقع ما خیال می‌کردیم گنجشک حرفمان را می‌فهمد و برایمان مسگری می‌کند.
هر دو گفتند مسگرها برای سفید کردن دیگ‌های مسی بزرگ مادهٔ سفید کننده را که ظاهراً قلع است ته دیگ می‌ریخته‌اند، با پا می‌رفته‌اند توی آن و می‌چرخیده‌اند تا قلع به خورد مس برود و سفید شود.
پدیده‌ای که در این‌جا رخ داده این است که ورزش متأثر و‌ سوار بر یک امر فرهنگی شده است. هرجا چنین اتفاقی بیفتد یعنی فرهنگ برندهٔ زنده است.

#مردم_شناسی
3
💠وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا
در برابر فرمان پروردگارت شكيبا باش، که تو در حفاظت کامل مایی.


سوره طور آیه ۴۸
+این آیه را در استوری خانم ترمه۱۲ دیدم.


#چهل_روزنه
سه
10💯1
💠مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَهُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ
هر كس كه كار نيكى كند بهتر از آن را پاداش گيرد و نيكوكاران از وحشت آن روز [آخرت] در امان باشند.


سوره نمل آیه ۸۹
+این آیه را چند روز پیش خواندم. وقتی برای ادامهٔ راهی مردد بودم و تفأل زدم به قرآن و با این آن دلم قرص شد.


#چهل_روزنه
چهار
7
یک.
این‌جا خصوصی‌تر از آن است که حرفش جایی درز پیدا کند برای همین جسارتم در نوشتن بعضی چیزها بیشتر است.

دو.
توی کلاس دانشگاه ده نفریم. گاهی آن‌قدر مسیر سؤالات همکلاسی‌ها دور از فضای درسی است که دوبیشتر وقت کلاس صرف حواشی لاینفع می‌شود. کافی است استاد نتواند مدیریت کند و ما جلسات علمی و بهره‌مندی از درس را دومینووار از دست بدهیم. آخرین نمونه‌اش بازدید اخیری بود که از شبکهٔ العالم و پرس تی‌وی داشتیم.
بعضی‌هایشان با تکرار همان روند ناخرسندمان کردند.

سه.
دیروز اختتامیهٔ جایزهٔ داستان تهران بود. برای برگزیدگان نهایی بخش روایت و داستان کارگاه گذاشته بودند با داورها. دست کم در بخش روایتش که این‌طور بود. برای ما دو استاد (داور) حرف زدند. یکی آن‌قدر زد به صحرای کربلا و غیر حرفه‌ای و با ادبیات کوچه‌بازاری حرف زد که فرصتمان را برای یادگیری از دیگری گرفت.
تفاوت سطح و عمق دو نفر آشکار بود و دوبیشتر وقت کارگاه را ما در همان سطح شناور ماندیم.

چهار.
استاد اول به عنوان نمایندهٔ داورها رفت روی سن و گفت خوشحالم که من هم نخود این آش بوده‌ام. بله. درست شنیدید. این توصیف استادی است که…
که آدم قدرتمندی است در جشنواره‌ها.
قدرتمند می‌دانید یعنی چه؟

پنج.
از دیشب این دو مثال برای تشبیه نسبت بین مردم و حکومت در ذهنم جولان می‌دهند.
بچه‌های کلاس به عنوان نمایندگان مردم و استاد اول به عنوان کسی که با توجه حکومتی بالا رفته. (هر چه می‌خواهم بنویسم دولت یا سیاست دستم نمی‌چرخد).
مردم و حکومت پابه‌پای هم پیشرفت کشورشان را رقم می‌زنند. چه بسا فرصت‌هایی که دانسته و ندانسته با هم سوزانده‌اند.
👍6
حرف اضافه
«متاسفانه محیط بان برومند نجفی در جریان برگزاری جلسه دادگاه رسیدگی به اعاده دادرسی پرونده‌، توسط پدر فرد مقتول و در مقابل مجتمع قضایی کرمانشاه، به شهادت رسید.» گفته‌ام از وقتی کرونا آمده اخبار را پیگیری نمی‌کنم مگر در استوری‌ها یا توییت‌ها چیزی بخوانم یا برای…
بین برگزیدگان دیروز (داستان تهران را می‌گویم) هم در بخش روایت و هم در بخش داستان کوتاه خانمی بود به نام هدا حشمتیان. پرسیدم کجایی هستید؟ گفت کرمانشاه. گفتم سنقر؟ با تعجب پرسید از کجا می‌دونستید؟ گفتم از فامیلی‌تون.
یکی از دوستان هم با همسرش آمده بود. فامیلی همسرش را پرسیدم برای سلام و علیک کردن. بعدش پرسیدم کجایی هستند؟ «فلان جا». می‌دانستم این فامیلی مال لرهاست. البته وند نداشت ها.
در هر دو مورد پیش از پرسش مطمئن بودم حدسم درست است. چون دقتم به اسم و فامیلی‌ها باعث شده بفهمم کی کجایی است؟ البته بیشتر بر اساس تجربه و در حوزهٔ جغرافیایی وطنم و گاهی بر اثر مطالعه.
فقط خواستم بدانید سررشتهٔ این اسم و فامیل بازی‌ها به کجا می‌رسد.

#اسم_فامیل_بازی
8
حرف اضافه
سالگردها از ده که می‌گذرند به سنگینی می‌رسند. اگر برای شادی باشند و پای عهد و قراری ماندن، آدم به خودش می‌بالد برای این پایداری‌ها. و اگر برای فقدانی باشند می‌بینی گرچه آتش آن غم دور خفته ولی خاکسترش هنوز گرم است. یازده سال از مرگ مصطفا می‌گذرد. امروز هم هوا…
رضا تک پسر همسایه‌مان دور از جانش مرده بوده. طیبه خواهرش یواش یواش گریه می‌کرد و خم شده روی کاغذی نقاشی‌اش را می‌کشید. بقیه می‌خواستند آرامَش کنند. فایده نداشت. من رفتم بغلش کردم. شروع کرد به بلند بلند گریستن و داد زدن. «تو چطور تونستی تحمل کنی زینب؟ یعنی می‌شه رضا رو همانندسازی‌ کرد تا برگرده؟»
خودم هم باهاش گریه‌ می‌کردم. بیدار که شدم فریادهایش توی گوشم بود. خانه ظلمات بود و ساعت اذان مغرب را نشان می‌داد.

#مصطفای_ما
💔11
💠رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا
پروردگارا! رحمتی از نزد خود به ما عطا کن، و برای ما در کارمان زمینه هدایتی فراهم آور.


سوره کهف آیه ۱۰
+این آیه را امشب در جمکران در قنوت نماز امام زمان برای همه خواندم.


#چهل_روزنه
پنج
14👍1
Forwarded from عطش‌شکن
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تاریخِ زن
آبرو می‌گیرد
وقتی پلك صبوری می‌گشایی
و نام حماسی‌ات
بر پیشانی دو جبهه‌ی نورانی می‌درخشد:
زینب
سیدحسن حسینی
2
💠 الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ
آنان که در گشایش و تنگ دستی انفاق می‌کنند، و خشم خود را فرو می‌برند، و از [خطاهایِ] مردم در می‌گذرند؛ و خدا نیکوکاران را دوست دارد.

سوره آل‌عمران آیه ۱۳۴


+این آیه را امروز در استوری‌های آقای اخوی دیدم که به پیوستش نوشته بودند: «استاد محی‌الدین حسین الهی قمشه‌ای می‌گفتند هر روز یک آیه را برای خودتان بنویسید و آن را سرلوحهٔ آن روزتان قرار دهید.»

#چهل_روزنه
شش
7👍1
حرف اضافه
رفته‌ام روضه. این سومین ماه است می‌روم. از این روضه‌های ماهیانه‌ای که مادربزرگ‌ها قول و قرار می‌کنند برای پنجم هرماه یا جمعهٔ اولش مثلاً. رسمی که تا پیش از این فقط در فیلم‌ها و کتاب‌ها دیده و خوانده بودم. حالا اما بین جوان‌تر‌ها هم دارد مرسوم می‌شود. خانمی…
حاج‌آقای مجلس امروز دربارهٔ نامگذاری حضرت زینب سلام الله علیها می‌گفت: حضرت رسول الله از سفر که برگشتند قنداقه نوزاد رو دادند دستشون و تقاضا کردند اسمی براش بگذارند. حضرت فرمود من در انتخاب نام فرزندان فاطمه از خدا پیشی نمی‌گیرم. جناب جبرئیل نازل شد و نام برگزیدهٔ خداوند رو اعلام کرد: «زین‌أب».

#اسم_فامیل_بازی
6😢1
💠وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ الله
و از رحمت خدا ناامید مباشید.

سوره یوسف آیه ۸۷


+این آیه را امروز توی دلم در جواب فاطمه گفتم. وقتی حال نوزادش را بعد از جراحی قلب‌ پرسیدم و گفت: «عمل بعدیش هم قطعیه. الان بحث دکترها سر تاریخشه. مگر خدا چیز دیگه‌ای اراده کنه.»


#چهل_روزنه
هفت
15👌1