گزین‌گویه‌ها
5.1K subscribers
10.7K photos
111 videos
53 files
421 links
گزین‌گویه‌ها
گل‌چینِ خواندنی‌ها
به کوششِ بهروز صفرزاده @Behruz214
تأسیس: ۳۰ دیِ ۱۳۹۶

نقلِ مطالبِ کانالِ گزین‌گویه‌ها با ذکرِ مأخذ بلامانع است.
Download Telegram
سپاهِ پاس‌داران اسرائیل را موشک‌باران و پهپادباران کرد.
بزرگ‌ترین حملۀ پهپادیِ تاریخِ جهان.

یک‌شنبه ۱۴۰۳/۱/۲۶
Forwarded from گزین‌گویه‌ها (بهروز صفرزاده)
پهپاد
نوواژۀ پهپاد از کنارِ هم گذاشتنِ حروفِ اولِ این واژه‌ها ساخته شده:
پ: پرنده
ه: هدایت
پ: پذیر
ا: از
د: دور
یعنی «پرندۀ هدایت‌پذیر از دور».
این نوع واژه‌ها را اصطلاحاً سرنام می‌نامند.
معادلِ انگلیسیِ پهپاد drone است.
بعضی‌ها به‌ غلط پهباد می‌گویند و می‌نویسند.

#واژه‌شناسی
وقتی زبان درمی‌مانَد، جنگ درمی‌گیرد.

مارگارت اَتوود
صلح آرزوست، جنگ حقیقت است؛ و تاریخ هرگز اعتنایی به آرزوها و آرمان‌های انسان نکرده‌است.

اُسوالد اشپنگلر
من ناعادلانه‌ترین صلح را به عادلانه‌ترین جنگ ترجیح می‌دهم.

مارکوس تولیوس سیسرو

وَ الصّلحُ خَیرٌ. (قرآن، سورۀ ۴، آیۀ ۱۲۸)

ای نورِ دیده، صلح بهْ از جنگ و داوری

حافظ
تَکامَد
در اصطلاحِ زبان‌شناسیِ پیکره‌ای، «تکامد» یعنی واژه‌ای که فقط یک بار در یک متن یا پیکره به کار رفته‌است. به عبارتِ دیگر، یعنی «واژۀ یک‌بارمصرف».

واژۀ «تکامد» (تک + آمد/ ‍امد)، که به قیاسِ «بسامد» (بس + آمد/ ‍امد) ساخته شده‌است، معادلِ اصطلاحِ یونانیِ hapax legomenon است که به همین صورت در انگلیسی و دیگر زبان‌های اروپایی به کار می‌رود.

زبان‌شناسان می‌گویند که در پیکره‌های بزرگ، تکامدها حدودِ چهل تا شصت درصدِ واژه‌ها را تشکیل می‌دهند.

تکامدها در قرآن
در قرآن تعدادِ زیادی تکامد هست. مثلاً «زنجبیل» فقط یک بار در قرآن (سورۀ ۷۶، آیۀ ۱۷) آمده و بنا بر این تکامد است.
چند تکامدِ دیگر در قرآن:
إرَم
استحیاء
أمّارة
بابِل
تسنیم
دراهم
زمهریر
سُرادِق
سعید
سلسبیل
سلسلة
فرع
کوثر
مستغفرین
مکتوب
هاروت

یا مثلاً در دیوانِ حافظ، واژۀ «سنجاب» فقط یک بار به کار رفته‌ و تکامد است:
خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم/
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

چند تکامدِ دیگر در دیوانِ حافظ:
بولَهَبی
دجّال‌فعل
روباه
روزنامه
زُجاجی
طِنَبی
مصطفوی
مُلحِدشکل

یا واژۀ عربیِ «مُغَربَل» (سوراخ‌سوراخ مثلِ غربال) در شاه‌نامه تکامد است:
نشانه دوباره به یک تاختن/
مُغَربَل ببود اندر انداختن

#واژه‌شناسی
شرکتِ فرانسویِ لاکوست، تولیدکنندۀ پوشاکِ ورزشی، در سالِ ۱۹۳۳ تأسیس شده و شهرتِ جهانی دارد.
بنیان‌گذارش، رنه لاکوست (۱۹۰۴-۱۹۹۶)، تنیسوری حرفه‌ای بود که به‌ خاطرِ سرسختی‌اش در برابرِ حریفان در زمینِ تنیس، طرف‌دارانش به او لقبِ «تمساح» داده‌بودند.
تمساحِ سبزی که لوگوی شرکتِ لاکوست است نشانۀ این لقبِ ‌اوست.
رنه لاکوست و تمساح.
آیا اسرائیل به ایران حمله می‌کند؟
Anonymous Poll
32%
بله
44%
نه
24%
نمی‌دانم و می‌خواهم نتیجه را ببینم.
لَیسَ مَن ماتَ فاستَراحَ بمَیْتٍ/
إنّمَا المَیْتُ مَیّتُ الأحیاء

لاادری

مرده نبُوَد هرآن‌که مُرد و آسود/
آن مرده میانِ زندگان خود مرده‌ست

مترجم: بهروز صفرزاده
مِنَ الناسِ مَیْتٌ وهْوَ حيّ بذِکرِهِ/
و حيّ سلیمٌ وهْوَ فی الناسِ مَیّتُ

ابوالعتاهیه

ای‌ بسا مرده که زنده‌ست به نامِ نیکش/
وی‌ بسا زنده که مرده‌ست میانِ مردم

مترجم: بهروز صفرزاده
Forwarded from گزین‌گویه‌ها (بهروز صفرزاده)
جا به جا گویی (spoonerism)

ویلیام آرچیبالد اسپونر (۱۸۴۴-۱۹۳۰)، استادِ دانش‌گاهِ آکسفرد، به خاطرِ نوعی لکنتش سوژۀ طنزِ دانش‌جویان بود. مشکلش این بود که حروفِ آغازینِ بعضی از واژه‌های جمله را جا به جا می‌گفت.
مثلاً به جای a crushing blow
می‌گفت a blushing crow.

در زبانِ انگلیسی این نوع لکنت را به افتخارش spoonerism (اِسپونِریزم) نامیده‌اند.
در فارسی من معادلِ «جا به جا گویی» را برایش پیش‌نهاد می‌کنم.

نمونه‌هایی از جا به جا گویی در فارسی

باقل و عالغ (به جای «عاقل و بالغ»)
دفن و کفن (به جای «کفن و دفن»)
رحیمه فهیمی (به جای «فهیمه رحیمی»)
بادی نیست که با این بیدها بلرزد (به جای «بیدی نیست که با این بادها بلرزد»)

زنده‌یاد هایده در ترانۀ زیبا و مشهورِ سوغاتی، یک سطر از شعر را با جا به جا گوییِ دو واژۀ «دست» و «واسه» چنین خوانده‌ که غلط و بی‌معنی است:
دستِ کبوترای عشق واسه کی دونه بپاشه؟
درستش این است:
واسه کبوترای عشق دستِ کی دونه بپاشه؟
زبان‌پیچ

زبان‌پیچ (tongue-twister) جمله، ترکیب، یا واژه‌ای است که بر زبان آوردن یا سریع تکرار کردنش سخت است و گوینده را به تپق زدن می‌اندازد و باعثِ خنده می‌شود.
نمونۀ انگلیسیِ آن اصطلاحِ sixth sense (حسِ ششم) یا نامِ Rolls-Royce (رولزرویس) است، یا این جمله: 
She sells sea-shells on the sea-shore.

در زبان‌پیچ‌ها معمولاً دو واجِ هم‌واج‌گاهِ (قریب‌المخرجِ) «ر، ل»، «ز، ژ»، یا «س، ش» هست.
اینک چند زبان‌پیچِ فارسی:
پُستِ پیش‌تاز.
چه ژستِ زشتی!
دیشب سیما سه شیشه سرکه خرید.
سروش دست و روش‌و شُست.
سروش سرودش‌و شروع کرد.
سحر سروش شروعِ خروشِ خروس را شنید.
سی شیشه سرکه، شیشه‌ای سیصد تومن.
شیش سیخ جیگر، سیخی شیش هزار.
لُرد لورل پشتِ رلِ لندرور رولت خورد.
سخت‌ترین زبان‌پیچِ انگلیسی.
بشنو ز نظام و قولِ حجت/
این محکم شعرِ چون خُوَرنَق
بر بحرِ مضارع است قطعش/
طَقطاق تَنَن تَنَن تَنَن طَق

ناصر خسرو
دیوان، به کوششِ مینُوی و محقق، تهران: دانش‌گاهِ تهران، ۱۳۵۳، ص ۴۵۱.
به‌ْگوییِ جنسی
به‌ْگویی (euphemism)، یا حُسن‌ِتعبیر، عبارت است از به کار بردنِ لفظِ مؤدبانه یا معمولی به‌ جای لفظِ بی‌ادبانه یا توهین‌آمیز؛ مثلاً به کار بردنِ «پاچه‌خاری» به‌ جای «خایه‌مالی»، یا «شیکر خوردن» به‌ جای «گُه خوردن».
گاهی به‌گویی فقط به تغییرِ تلفظِ واژه یا نام مربوط می‌شود.

آبسْکون: نامِ جزیره‌ای در دریای خزر که سلطان محمدِ خوارزم‌شاه از دستِ مغولان به آن‌جا گریخت.
آکیرا کوروساوا (Akira Kurosawa): واقعاً بدشانس‌ایم که مشهورترین کارگردانِ ژاپنی اسمش این‌طور است.
باکونین (Bakunin): دانش‌جویانِ جامعه‌شناسی می‌دانند که این آنارشیستِ انقلابیِ روس چه کرده‌است.
بالاکیرف (Balakirev): از اسمش پیداست که چه جای‌گاهِ بالایی در آهنگ‌سازی دارد.
بدرِ چاچی (شاشی): این شاعرِ قرنِ هشتمِ ما اهلِ ناحیۀ چاچ (شاش) بوده که اکنون در تاشکندِ ازبکستان واقع است.
پاناتینایکوس (Panathinaikos): گزارش‌گران و گویندگانِ صدا و سیما نامِ این باش‌گاهِ فوتبالِ یونانی را معمولاً پاناتینایکو تلفظ می‌کنند.
پنیرِ کیری (la vache qui rit): این پنیرِ فرانسوی مدتی با همین نامِ ظاهراً مستهجن در ایران عرضه می‌شد و چه خنده‌ها که برنینگیخت؛ تا این‌که پاس‌دارانِ اخلاقِ جامعه آن را به «کیبی» تغییر دادند. معنیِ عبارتِ فرانسوی‌اش، که هم‌راهِ تصویرِ گاو روی بسته‌بندی آمده، می‌شود «گاوِ خندان»، و هیچ ربطی به آلتِ کذایی ندارد.
تامس کون (Thomas Kuhn): هیچ‌ کس نمی‌تواند منکرِ تأثیرِ عمیقِ فلسفۀ کون در مجامعِ دانش‌گاهی شود.
تذکیر: یعنی مذکر بودن. بحثِ تذکیر و تأنیث در دستورِزبانِ عربی مطرح است. در مجالسِ وعظ و تذکیر هم مردم را پند می‌دهند و ارشاد می‌کنند.
هرگونه تشابه میانِ هجای دومِ این واژه و ریشۀ عربی‌اش (ذَکَر) کاملاً تصادفی است.
چِکُسلُواکی (Tchécoslovaquie): خوش‌بختانه سال‌هاست که این کشورِ اروپایی تجزیه شده و از خجالتِ اسمش درآمده‌ایم.
حسن شاش (Hasan Şaş): گزارش‌گرانِ ورزشیِ ما نامِ خانوادگیِ این فوتبالیستِ ترکیه‌ای را «ساس» تلفظ می‌کردند. به هر حال حشرۀ بوگندو بهتر از ادرار است!
دکون: جالب است که مردم بی هیچ شرم و حیایی «دکان» را «دکون» تلفظ می‌کنند.
زیرکونیم (zirconium): مطمئن باشید نامِ این عنصرِ شیمیایی هیچ ربطی به زیرِ ماتحت ندارد، بل‌که از واژۀ فارسیِ زیبای «زرگون»، به معنیِ زرین و طلایی، گرفته شده؛ البته در این تغییر و تحول کمی کج‌سلیقگی به خرج داده‌اند.
ژول کونده (Jules Koundé): نامِ این فوتبالیستِ فرانسوی را ناچاریم «کُنده» تلفظ کنیم.
سیک (Sikh): هریک از پی‌روانِ نوعی دینِ هندی. گمان نمی‌کنم هیچ ترک‌زبانی حاضر به پی‌روی از این دین شود و خود را سیک بنامد!
کُستاریکا (Costa Rica): نامِ این کشور را در فارسی کاستاریکا می‌گویند و می‌نویسند. خوش‌بختانه تلفظِ انگلیسی‌اش به دادمان رسیده‌است!
کُسمِتیک (cosmétique): کُسمِتیک در فرانسوی صفت است به معنیِ «آرایشی». در فارسی آن را به «ماتیک» تغییر داده‌اند و به معنیِ رژِلب به کار برده‌اند.
کُسینوس (cosinus): کسی بلایی سرِ این واژه نیاورده‌است و ما آن را مثلِ خودِ فرانسوی‌زبانان تلفظ می‌کنیم.
کوزوو (Kosovo): تلفظِ اصلیِ نامِ این کشورِ اروپایی «کوسوو» است.
کونی: در قرآن (سورۀ ۲۱، آیۀ ۶۹) آمده‌است: «قُلنا یا نارُ کوني بَردًا وَ سَلامًا عَلیٰ إبراهیمَ».
ذهنتان جای بد نرود. «کوني» در عربی یعنی «باش» (فعلِ امرِ مفردِ مؤنثِ مخاطب).
کیر: در عربی به معنیِ «دَمِ آهن‌گری» است، یعنی کیسۀ چرمیِ مثلثی که با آن به داخلِ کورۀ آهن‌گری هوا می‌دمند.
کیرشهوف (Kirchhoff): کسانی که رشتۀ ریاضی و فیزیک خوانده‌اند حتماً با تلفظِ نامِ این فیزیک‌دانِ آلمانی ماجرا داشته‌اند.
کیرکِگور (Kierkegaard): بعضی‌ها برای پرهیز از املای ناجورِ نامِ این فیلسوفِ دانمارکی، آن را کی‌یرکِگور می‌نویسند!
کیریباتی (Kiribati): خوش‌بختانه این کشور آن‌قدر کوچک و گم‌نام است که نامش هیچ‌وقت در اخبار نمی‌آید.
گیپور (guipure): این پارچۀ توریِ گران‌قیمت را در لرستان مفت هم نمی‌خرند!
گی دو موپاسان (Guy de Maupassant): فقط هم‌وطنانِ لرِ فرانسوی‌دانمان می‌توانند به عمقِ معنای نامِ این نویسندۀ بزرگِ فرانسوی پی ببرند!
مسکونی: این واژه برای همه آشناست و هیچ‌ کس هم با هجای دوم و سومش مشکلی ندارد.
میلان کوندرا (Milan Kundera): کسی جرئت نمی‌کند نامِ خانوادگیِ این نویسندۀ چک‌-‌فرانسوی را درست تلفظ کند! هجای دوم و سومِ نامش هم کار را خراب‌تر می‌کند!
نکیر و منکر: این اسم‌های مستهجن حتی شبِ اولِ قبر هم دست از سرمان برنمی‌دارند! بی‌خود نیست که مردم اسمِ این دو فرشته را به «اَنکَر مَنکَر» تغییر داده‌اند.
نیکوس کازانتزاکیس (Nikos): عجیب است که کسی با نامِ کوچکِ این نویسندۀ یونانی مشکلی ندارد!
هاراکیری (harakiri): بعضی‌ها خودکشیِ سامورایی را در فارسی هاراگیری می‌گویند و می‌نویسند.
کیریاکوس میتسوتاکیس، نخست‌وزیرِ یونان.

حالا می‌فهمم چرا روابطِ سیاسیِ ایران و یونان این‌قدر ضعیف است!
Forwarded from گزین‌گویه‌ها (بهروز صفرزاده)
هیچ چیز به اندازۀ حکومتِ دینی نمی‌تواند به دین ضربه بزند.

#بهروز صفرزاده
جراحی
واژۀ «جراح» در عربی از ریشۀ «ج‌رح» به معنیِ بریدن و شکافتنِ جایی از بدن است. اصطلاحِ «ضرب و جرح» یعنی کتک زدن و زخمی کردن. «جراحت» و «مجروح» نیز از همین ریشه‌اند.
جراح با چیره‌دستی جایی از بدنِ بیمار را می‌بُرَد و می‌شکافد.
معادلِ انگلیسیِ «جراح» یعنی surgeon از ریشۀ لاتینی و یونانی و مُرکب از دو جزء است و روی‌هم‌رفته به معنیِ کسی است که ماهرانه با دست‌هایش کار می‌کند؛ به عبارتِ دیگر، یعنی شخص یا هنرمندِ چیره‌دست.
جالب است که در متونِ کهنِ فارسی واژۀ «دست‌کار» به معنیِ جراح و «دست‌کاری» به معنیِ جراحی به کار رفته‌است.
بعید نیست که «دست‌کار» گرده‌برداری از واژۀ یونانی بوده‌باشد.

#واژه‌شناسی