آرشیو دسر و غذای محلی
2.04K subscribers
7.17K photos
7.35K videos
37 files
1.06K links
آرشیو دسر و غذای محلی:
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAEG4FCP-j095zO4UWg

آرشیو دسر و غذای محلی
گلچینی از تمام دستورات امتحان شده ،کانال را به دوستان خود معرفی کنید

تعرفه ی تبلیغات👇👇👇
@Advertablig

ارتباط با ادمین👇👇👇
@Kiyan1212

@ghazaymahaly
Download Telegram
#پارت۱۷۲



با دقت به قد وبالاش نگاه کردم آبتین هنوز من

وندیده بود.چندقدم بیشتر نمونده بود تا به ما

برسن انگار سنگینی نگاهمو حس کرد که سرشو

چرخوند سمت من برای لحظه ای نگاهمون بهم

گره خورد.اون با شک وتردید نگاهم کرد انگار

باورنداشت این زنی که رو به روش قرارداره من باشم.

طاقت چشم های مهربونش ونداشتم سرم

و انداختم پایین ...تا لحظه ای که به ما رسیدن

سرم و بلند نکردم..

وقتی صدای نیلوفر نشست توی گوشم آروم سرم و بلند کردم.

با نگاه حسرت باری به دست حلقه شده ی نیلوفر

که دور بازوی آبتین بود انداختم.

آلتین با سهراب دست داد همینطور نیلوفر

سهراب گفت: جناب تیمسار رونمیبینم...

نیلوفر با هول گفت:ببخشید برادرم براش مشکلی

پیش اومده سعادت دیدار نداشتن...

سهراب طبق معمول سری تکان داد.نیلوفر نگاه

دقیقی به من انداخت....

با شک پرسید:من تو رو جایی ندیدم؟

نگاهمو به چشماش دوختم توی دلم گفتم:من

همونیم که تو با کیارش خان دست به یکی کردی

و عشقم و ازم گرفتی

دستمو مشت کردم چشم ازش گرفتم و به آبتین

چشم دوختم تمام سعیمو کردم تا صدام نلرزه

_ یادم نمیاد شمارو جایی دیده باشم

_با این حرفم سهراب نگاهی بهم انداخت آبتین

سرشو برگردوند
@ghazaymahaly
ساتین ۲🌺🌺🌺:
#پارت۱۷۰




خودشو بهم نزدیکتر کرد

گرمی نفسشو کنار گوشم حس کردم

_از چی میترسی؟؟

چرا به سعید نگفتی که تو بودی بهش پیام میدادی؟! و هلنا نبود!!!

سعی نکن برای من بازی کنی پس جواب سوالمو بده!

خودمو کشیدم کنار باهم زیاد فاصله نداشتیم

در وهله اول کسی مارو اینجور میدید فکر میکرد میخوایم لب بگیریم از هم‌!

چشم تو چشم هم بودیم

_لازم نمیدونم توضیحی بدم

_پس قبول داری اون دختر تو بودی و سعید رو دوست داری

_ میشه بری اونورتر و سعی کنی تو کار بقیه فضولی نکنی!!؟

_ من به سعید میگم

کاملا جا خوردم انتظار این کارو ازش نداشتم

اخمامو توهم کردم و گفتم:

_تو اینکارو نمیکنی ...

دست به سینه شد و یه تای ابروش رو برد بالا و با ژست خاصی گفت:

_چرا نباید همچین کاری رو بکنم؟؟؟ داداش من باید بدونه!

#پارت۱۷۱



_چه سودی برای تو داره؟ گیرم داداشت

فهمید ،اون الان با هلنا احساس رضایت میکنه و هلنا رو دوست داره !

_نوچ نوچ قانع نشدم ...

اوووف این ادم به هیچ صراطی مستقیم نمیشه من باید چیکار کنم

هیچ جوره نباید سعید بفهمه

سعی میکنم به چشام حالتی التماس گونه بدم و خودمو مظلوم نشون بدم

_سیاوش

_ شرط داره

جوش اوردم میخواد از من باج بگیره این پسر فرنگی

_داری سواستفاده میکنی؟؟؟؟!!!!

شونه بالا انداخت

_نه دارم دوستانه رفتار میکنم تو که نمیخوای همه بفهمن! و باعث جداییشون بشی!!!

راست میگفت من اینو نمیخواستم ، اینده ی من تباه شده نمیخوام زندگی کس دیگه ایی رو خراب کنم اونم بهترین دوستم رو

با دلخوری گفتم: چه شرطی؟؟

دوباره دماغمو کشید و از جاش بلند شد و گفت:

_نه دیگه نشد ، شرط رو به موقعه اش میگم و از کنارم رد شد...

#پارت۱۷۲




لعنتی چه آدم تیزیه از کجا فهمیده اخه

هلنا و سعید سفره رو چیدن

هلنا از اشپزخونه بیرون اومد

+ بفرما بانو سفره منتظره

_اومدم کرتم
+بی شعور حیف نمیشه وگرنه گفته بودم کی کرته
لبخند دندون نمایی زدم بگوبگو

+گمشو سر سفره

همه دور سفره نشستیم

_هلی خانوم بگما این غذا دست پخته منه

+ اره مواظب باش نمیری

نگاهی به سیاوش انداختم

_افتخاریه دست پخت منو خوردن

_پس چه افتخاری نصیبم شده

گوشیشو از جیبش درآورد یهو ،دستشو انداخت دور گردنم و کشیدم سمته خودش

_آی گردنم شکست داری چیکار میکنی؟

#پارت۱۷۳




_میخوام عکس یادگاری بگیرم و به افتخاراتم اضافه کنم

سعید و هلنا باهم خندیدن ،بزور سلفی گرفت

دستی به گردنم کشیدم

_واقعا تو از سعید بزرگتری؟

+ اوووم میدونم خوشتیب تر و جونترم ،همه دوست دخترام میگن

_نوشابه باز کنم؟

+ نه پیپسی بهتره

_عجب

عزیز _ وای سرم و بررررردین بسه دیگه شما دوتا دیگه نبینم هم زمان با هم اینجا بیاین

_واااااه عزیز به من چه تقصیر اینه

+ این اسم دارهااا

هلنا با خنده گفت : وااااای یعنی از ظهر تا حالا خسته نشدین؟؟؟

قاشقم و پرکردم و گذاشتم دهنم

سیاوش ریز خندید

_خفه نشی

با ارنجم کوبیدم پهلوش

_دستت بشکنه

_ابروی بالا انداختم
ڪافـ☕️ـہ دونفــره(دنیای عجیب):
#پارت۱۷۱



لیلا هم خندید و گفت: باکی نی ... شروع می کنیم ...

همه دخترای بندر با نمک خوشگلن و دلبر

یکیشون جا کرده تو قلبم / می خونیم اینو با هم: قد بلند مو مشکی پوستش برنزه ...

همین جور که می رقصیدم، وایسادم و گفتم: صبر کن... صبر کن!

لیلا: چیه؟

گفتم: من کجای پوستم برنزست؟

نگار با خنده گفت: راست میگه بچم سفیدها
لیلا: خب چیکار کنم؟

نمی تونم شعر مردمو خراب کنم

. گفتم: خب عیب نداره با خوندن تو من که سیاه نمی شم!

ليلا: ادامه شعر؛ می رقصه بندری کارش درسته قد بلند مو مشکی پوستش برنزه می رقصه بندری کارش درسته

تکون تکونش بده، رقصو نشونش بده... | تکون تکونش بده، رقصو نشونش
بده...

من می رقصیدم و می خندیدم. اونا هم دست می زدن و با لیلا می خوندن.

البته بدون اذیت هم ننشستن .

چند دفعه با پاشون زدن به باسنم که می افتادم رو ليلا. لیلا هم نقش زمین می شد

. چند دفعه هم لیلا منو هل داد که افتادم رو اونا . تا شب زدیم و رقصیدیم. انقدر خسته بودیم که

فقط دنبال بالشت می گشتیم.

لیلا: شیرین چقدر می خوابی؟ بلند شو دیگه لنگ ظهر شد؟

با خواب آلودگی گفتم: بذار بخوابم.

لیلا: باور کن اگه به من بود می ذاشتم عين اصحاب کهف بخوابی و سیصد سال دیگه بیدار شی ...

پاشو تا صدای پارسش در نیومده!

جوابشو ندادم. صدای باز شدن در اومد

. یهو لیلا داد زد: شیرین زبیده اومده بلند شو ... بلندشو.


#پارت۱۷۲



خواب از کلم پرید و سریع رو تخت نشستم، دیدم نجوا و نگارن. تا منو دیدن، زدن زیر خنده. لیلا
هم می خندید.

با حرص گفتم: لیلا

بعد از اینکه صبحونمونو خوردیم، رفتیم به اتاق، آماده شدیم آمدیم بیرون.

زبیده کیفمونو پر مواد کرد و داد دستمون. بهمون گفت: اگه اینارو نفروشید می فروشمتون.

فهمیدید؟

من فقط سرمو تکون دادم، گفتم: بله.

زبیده: لیلا مواظبش باش.

لیلا: هستم خانم! عین عقاب پشت سرشم!

خندیدم و گفتم: عقاب بالای سره یا پشت سر؟!

ليلا: مهم نیست ... مهم اینه که مراقبتم.

وقتی از خونه اومدم بیرون، بهش گفتم: کجا می ریم؟

- تجریش.

- دوره؟

- آره.

یه ماشین دربست گرفتیم تا تجریش.

از ماشین پیاده شدیم. همون جا وایسادیم، گفتم: چرا اینجا

وایسادیم؟

- صبر کن، می فهمی. سمت چپو نگاه می کرد.

منم همون جا رو نگاه می کردم. بعد از چند دقیقه گفتم: به چی نگاه می کنی؟

- دو دقه دندونتو بذار رو جیگرت، می فهمی.

#پارت۱۷۳


- تا کی باید اینجا باشیم؟

- صبر کن الان میاد.

- کی؟!

- کرم خاکی آها اومد.

نگاه کردم دیدم یه مرسدس بنز مشکی داره میاد طرف ما. جلو پامون نگه داشت.

لیلا گفت: تو جلو بشین.

اینو گفت و رفت در عقبو باز کرد.

منم جلو نشستم. ماشین حرکت کرد. به مرده نگاه کردم؛ یه مرد حدودای سی و هشت، سی و نه ساله، خوش تیپ.

به من نگاه کرد و به لیلا گفت:

- از همکارای جدیده؟

لیلا: بله... با اف، بی آی هم در تماسها


مرده زد زیر خنده. به من گفت: اسمت چیه دختر؟
لیلا سریع گفت: درنا.

- خب بذار خودش حرف بزنه

لیلا: بیچاره لاله.

چرخیدم و با چشای گشاد نگاش کردم. لیلا لبخند زد و شمرده گفت: هیچی... عزیزم...

میگه... اسمت ...چیه؟

چشمامو گشاد تر کردم و خندیدم و برگشتم.
مرده گفت: چقدر گناه داره ... حالا چه جوری مواداشو می فروشه؟

لیلا: فکر کردی من اینجا لولو سر خرمنم؟ ...

خوب اومدم جنساشو بفروشم.



#پارت۱۷۴



* خوب چرا خودشو آوردی؟

لیلا پوفی کرد و گفت: آقا شما جنسو می خوای یا این دختره رو؟!

- جنس

لیلا: خب خدا این روز یکشنبه، امواتتو بیامرزها
لیلا سمت جلو خم شد، زد به بازوم و گفت: جنسو بذار تو داشبورد .

از کیفم دو تا بسته گذاشتم داخل داشبورد.
لیلا گفت: پاکت سفید رو بردار.

پاکتو برداشتم دادم دستش، بعد از اینکه شمرد، گفت: پنجاه تومنش کمه.

مرده از تو آینه نگاه کرد و گفت: قیمت اون دفعه رو بهت دادم. لیلا: نه نشد دیگه اون دفعه اون دفعست...

این دفعه این دفعست. پای تلفنم گفتم پونصد تومن نه به قرون کمتر نه یه قرون بیشتر ...

این پولا واسه تو که پول خرده چرا کنس بازی در میاری؟....اگه نمی خوای جنسو بده برم. مرده پوفی کرد و گفت:

یه کاری می کنی دیگه ازت جنس نخرم.

- نخر آقاجون! اونی که محتاجه تویی نه من.

از تو داشبوردش یه کیف مشکی آورد بیرون. پنجاه تومن داد دست ليلا.

لیلا گفت: آفرین پسر خوب... حالا ماشینو نگه دار می خوایم پیاده شیم.

- حالا بودی؟

- نه قربونت ... کار داریم باس بریم.

ماشینو یه گوشه نگه داشت. لیلا پیاده شد.

درو باز کردم که دستشو گذاشت رو دستم. سریع
دستمو برداشتم و با اخم نگاش کردم.

#پارت۱۷۵



با لبخند گفت: یه شب میارمت پیش خودم ... دختر باحالی هستی.

چیزی نگفتم. اومدم پایین درو محکم بستم. اونم گاز شو گرفت و رفت. داد زدم: بیشعور

لیلا بلند خندید و گفت: چته دختر؟ تو که آبرومونو بردی؟
میوه ی ممنوعه(مرصاد و ماهک):
میوه ممنوعه(مرصاد)🍎:
#پارت۱۷۱


دوستش دارم! خیلی دوستش دارم! اون نمیتونه

مادر واقعیم نباشه! چرا متوجه نشدم؟ چرا

وقتهایی که براش مهم نبود شب بیرون بمونم یا

نمونم نفهمیدم مادر من نیست؟ تموم بی محلی

ها و خاطرات تلخم جلو چشمم زنده شد! آره! من

باید خیلی زودتر از اینا میفهمیدم اون مادر من

نیست! گریه میکردم و مرور میکردم خاطراتمو

اینجا دیگه جای من نیست! باید برم! آره میرم که

مجبور نشن واسه خلاصی از شرم پیش کشم

کنن به اون شروین عوضی! نمیدونم چی شد که به

مرصاد زنگ زدم! 

مرصاد_بلـــــه؟ عصبی بود اما تنها کسی که

میتونست کمکم کنه اون بود!

با گریه اسمشو صدا زدم! 

مرصاد_ماهک؟چرا گریه میکنی؟

_مرصاد میای دنبالم؟ خواهش میکنم!

مرصاد_ تو مگه خونه نیستی؟

_خونه ام مرصاد. میای؟ نمیخوام آویزون کسی

باشم. اگه نمیتونی میرم خونه ی دوستم!

مرصاد_میام! ده دقیقه دیگه اونجام! 

خواست قطع کنه که سریع گفتم:

_دو تا خیابون بالاتر یه پارک! میرم اونجا منتظرتم!


#پارت۱۷۲


مرصاد _نخیر! این وقت شما جایی نمیری.

همونجا میمونی تا من بیام. با اعصابم بازی نکن!

_نمیخوام کسی متوجه حضورم بشه مرصاد  لطفا..

مرصاد_ همین که گفتم: همونجا میمونی من تو راهم خداحافظ!

قطع کرد! گوشی رو روی پاهام کوبیدم و شروع

کردم به گریه کردن اما بیصدا!!

یک ربع بعد مرصاد زنگ زد و گفت جلوی دره!

بیصدا از خونه زدم بیرون! بخاطرنشستن روی

زمین و تکیه دادن به لاستیک ماشین

مانتوی سفید سیاه و خاکی شده بود! اما حاضر

نبودم یه بار دیگه پامو توخونه بزارم در ماشینو

باز کردم که بشینم اما یه ساک لباس روی صندلی

بود. مرصاد متوجه شد و ساک و گذاشت صندلی

عقب! انگاری بدموقع بهش زنگ زده بودم. 

وقتی نشستم آهسته سلام کردم!

مرصاد همزمان ماشینوحرکت دادوگفت_ علیک سلام چی شده؟

#پارت۱۷۳


نمیدونم چرا اما نشستم و با گریه همه ی چیزهایی

که شنیده بودم و واسش تعریف کردم اینقدر

گریه کرده بودم که میون حرف زدن سکسه ام گرفته بود!!

مرصاد_اولا دوره جاقار نیست به زورشوهرت

بدن! بعدشم این گریه نداره! چه فرقی میکنه

مادر یا نامادری؟ اون خانم تو رو بزرگت کرده و

اینقدر خوب بوده که حس نکنی مادرت نیست!

_هه! خوب بوده انکار نمیکنم چون اونقدر احمق

بودم که نفهمیدم اما اینقدری خوب بود که با

شنیدن چند تا جمله مطمئن شدم مادرم نیست!!!

مرصاد_ الان میخوای چیکارکنی؟ اعتراض کنی که

چرا واست مادری کرده؟

_نه! همون دروغ بزرگی که ۲۳سال باهاش گولم

زدن واسم کافیه که هیچوقت نبخشمون! 

مرصاد کنار یه ساندویچی نگهداشت و گفت: حالا

بیا پایین بریم شام بخوریم بعدا راجع بهش حرف میزنیم!!!

#پارت۱۷۴


_مرسی من نمیخورم شما برید! 

مرصاد_ نمیشه بیا پایین اذیت نکن اعصابم

خرابه!!به اصرار من مرصاد تنها رفت اما با دوتا

ساندویچ هایدا برگشت! ساندویچ و جلوم گرفت

و گفت: چون مانتوت کثیف بود پیادت نکردم.

خلاصه به زور نصف ساندویچ و به خوردم داد!

یاد ساک لباس افتادم وگفتم: جایی میخوای بری؟

مرصاد_ میخواستم تا مهران گورشوگم میکنه برم

شمال! خجالت کشیدم! این پسر هیچکاره ی من

بود و من مزاحمش شده بودم! با تموم گند

اخلاق بودنش به اون اعتمادکرده بودم! اما نه!

پررویی هم حدی داره نباید بیشتر از این مزاحم باشم!

_میشه لطف کنید منو به آدرسی که میگم

برسونید؟بیشتر ازین مزاحم نمیشم! نمیدونم چی شد به شما زنگ زدم!

مرصاد_ نمیخواد کتابی حرف بزنی و جمع ببندی!

کارخوبی کردی چون هنوز یک ماه تموم نشده و

شما توی جریمه به سر میبری! اگه میفهمیدم جایی رفتی عصبی میشدم!

#پارت۱۷۵


با این حرفش دلم پرغصه شد! من فکر میکردم به

عنوان یه دوست ادامه داده و اون شرط بندی رو

کنسل کرده اما اشتباه فکرمیکردم! اشتباه!

دردناک ترین کلمه ی زندگیمه! اگه خونه نمیری

من دارم میرم شمال باخودم  میبرمت! 

سریع گفتم: نه نه! از اولشم نمیخواستم مزاحم

بشم میرم خونه دوستم! لطفا منو به... برسونید!

مرصاد_ اولا آژانس نیستم. دوما یا با من میای یا

برت میگردونم خونه! دلم نمیخواست باهاش

جایی برم. هنوز گرمی بوسه اش روی لبم حس

میشد! اگه بلایی سرم میاورد چی؟ نه امکان
نداره! 

مرصاد_ چیکارکنم برمیگردی خونه؟

_نه مرصاد! برنمیگردم خونه! میرم خونه ی

دوستم. بهش زنگ زدم منتظرمه! 

مرصاد که تن صداش بالارفته بود گفت: ماهک!

دو راه بیشترنداری!!! خواهش میکنم اون بوسه ام پیش خودت



#پارت۱۷۶


تعبیر نکن! بی منظور بود! میخواستم حالتو

بگیرم! فقط همین!

عصبی ازحرفش گفتم: میشه بس کنی؟ نمیخوام

راجع به چیزایی که اذیتم میکنه حرف بزنم! 

مرصاد_ من عجله دارم! زود تصمیم بگیر!

_میرم خونه دوستم! اگه نمیبری با تاکسی میرم!

مرصاد_ باشه پس من به بابات زنگ میزنم میگم

دارم دختر تو میبرم خونه ی دوستش! یه وقت